إزالة الخفاء
عن خلافة الخلفاء
تأليف:
محدث هند شاه ولي الله دهلوي رحمه الله
تصحيح و مراجعه:
سيد جمال الدين هروي
جلد اول
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد لِله الذي بعث الينا اشرفَ الرٌّسُلِ داعياً الي اقوَمِ السُّبُلِ وجَعَل اصحاباً له وُزَرَاءَه في عَهدِه وخلفاءَهُ مِن بعدِه لِتَتم النعمة وتَعُمُّ الرّحمه وَاَشهدُ انَّ لا اِله الا الله وحدَه واَشهدُ انَّ محمداً عبدهُ ونبيُّه الذي لانبيَّ بَعدَهُ صلي الله وسلَّمَ عليه وعلي آله وصحبه اَجمعين.(1/1)
اما بعد ميگويد فقير حقير ولي الله عفي عنه كه در اين زمانه بدعت تشيّع آشكار شد ونفوس عوام به شبهات ايشان متشرّب گشت و اكثر اهل اين اقليم در اثبات خلافت خلفاي راشدين رضوان الله تعالي عليهم اجمعين شکوك بهم رسانيدند، لاجرم نور توفيق الهي در دل اين بنده ضعيف علمي را مشروح و مبسوط گردانيد تا آنكه بعلم اليقين دانسته شد كه اثبات خلافت اين بزرگواران اصلي ست از اصول دين تا وقتي كه اين اصل را محكم نگيرند هيچ مسئله از مسائل شريعت محكم نشود؛ زيرا كه اكثر احكامي كه در قرآن عظيم مذكور شده مجمل است، بدون تفسير سلف صالح بحل آن نتوان رسيد. و اكثر احاديث خبر واحد محتاج بيان، بغير روايت جماعه ي از سلف آنرا و استنباط مجتهدان از آن متمسَّك به نگردد و تطبيق احاديث متعارضه بدون سعي اين بزرگواران صورت نگيرد و همچنين جميع فنون دينيه مثل علم قراء ة، تفسير، عقائد و علم سلوك بغير آثار اين بزرگواران متاصّل نشود و قدوه سلف در اين امور خلفاي راشدين است و تمسك ايشان بأذيال خلفاء.(1/2)
جمع قرآن و معرفت قراءتهاي متواتره از شاذّه مبتني بر سعي خلفا است و قضايا و حدود و احكام فقه و غير آن همه مترتب بر تحقيق ايشان. هر كه در شكستن اين اصل سعي مي كند بحقيقت هدم جميع فنون دينيه ميخواهد و نيز دانسته شد كه مدبّر السموات والارض تبارك وتعالي چنانچه سائر شرائع را اولاً در مرتبه كلام نفسي در ازل الآزال معين و مقرر گردانيد و اشاره بهمان مرتبه است آيه كريمه (اِنًّ عِدَّة الشُّهُورِ عِندَاللهِ اثنَا عَشَرَ شَهراً في كِتَابِ اللهِ يَومَ خَلَقَ الَّسماواتِ والاَرضَ مِنهَا اَربَعَه حُرُمٌ(1) بعد ازآن بر قلب مبارك حضرت پيغمبر صلي الله وعليه وسلم اجمالاً تارةً وتفصيلاً اُخري فرود آورد بعد از آن، آن حضرت صلي الله وعليه وسلم نصّاً تارةً واشارةً آخري بيان آن فرمودند تا آنكه آنچه مراد حق بود ظاهر شد و حجة الله قائم گشت و تكليف عباد بآن اعتقاداً و عملاً بظهور رسيد، همچنان خلافت خلفاي راشدين اولاً در كلام نفسي مقرر شد و در قرآن عظيم اجمالاً فرود آمد بعد از آن بر قلب مبارك آنحضرت صلي الله وعليه وسلم بطريق منام تارةَ و بطريق فراست در تعبير منامات صحابه اخري، اين مجمل مفصل گشت و آنحضرت صلي الله وعليه وسلم از آن علم شريف نصاً و اشارة خبر دادند تا آنكه تكليف عباد باستخلاف اين بزرگواران اعتقاداً وعملاً متحقق شد و پرده از روي كار برانداخته گشت و اهل قرن اول بموجب آن بجان و دل عمل كردند بر خلاف آنچه
__________
(1) - سوره آيه:(1/3)
متاخرين اشاعره تقرير مي كنند كه خلافت ايشان بنص نيست مطلقاً يا بنص جلي نيست، بلكه امر اجتهادي است كه اهل عصر بنا بر اجتهاد بر آن اتفاق نمودند و بر خلاف آنچه شيعه گمان مي كنند كه در قرن اول حيف (ظلم) عظيم رفته بسبب طلب دنيا؛ خلافت را از مسحقق آن غصب كردند و بر غير مستحق اتفاق نمودند استغفر الله من جميع ما کرِه الله.
و نيز دانسته شد كه تطبيق در اختلاف علما در آن كه آنحضرت صلي الله وعليه وسلم استخلاف نمودند يا نه؟ بآن وجه تواند بود كه: استخلاف گاهي اطلاق كرده مي شود بر مجرّد تنبيه شارع بر مكلف بودن عباد بانقياد اين جماعه را، و گاهي بر هيأت معتاده نزديك وصيت بولايت عهد از جميع اهل حل وعقد. و تنصيص بلفظ استخلاف و مانند آن هر يكي معيني را اراده كرده است و بحسب آن گفته و مشاورات صحابه بحفظ احاديث بود واستنباط از نصوص وتذكر معاني مستخرجه از مأخذ بسيار ومانند آن. و تطبيق در ميان اختلاف علماء در آنكه خلافت بنص جلي است يا خفي بآن وجه واقع است كه جمعي را آيهء اجمالي با حديثي كه تفسير آن است مربوط با هم منظور شد، بنص جلي قائل شدند و جمعي آيه را جدا دانستند و حجاب اجمال او را نتوانستند بر انداخت و احاديث را جدا و آن را ملحق بآيه نساختند باز احاديث اخبار آحاد بود متفق در معني اثبات خلافت كه قدر مشترك است.(1/4)
جمعي را نظر بر حديثي دون حديثي افتاد دانستند كه خبر واحد است و جمعي را نظر بر همه دفعهً واحدهً افتاد و متواتر بالمعني شناختند و چنانكه نور توفيق اين علم را مبسوط نمود داعيه نشر آن كتاباً تارهً واخري نيز بخاطر ريخت.
أخرج ابن ماجه عن جابر رضي الله عنه قال قال رسول الله صلي الله عليه وسلم: "إذا لَعَنَ اخر هذه الامّهِ اَوَّلَهَا فَمن كَتَمَ حديثاً فقد كتم ما اَنزَل اللهُ عزوجل" بناءً علي ذلك ورقي چند درين مسئله نوشته شد و به ازالة الخفاء عن خلافة الخلفاء مسمي گشت و بر دو مقصد منقسم كرده آمد (تقسيم شد).
مقصد اول
در بيان معني خلافت عامه و خاصه و شرط آن و آنچه متعلق بآن است و سردِ ادله بر خلافت ايشان و حل اختلاف اهل در ميان خويش كه خلافت بنص بود يا باجتهاد.
مقصد ثاني
در مآثر خلفاي اربعه وهذا أوان الشروع في المقصود، وبنور توفيقه اتمسّكُ وعلي فضله اتوكلُ والي كِلايته وحفظه كلَّ امرٍ اُفوّض حَسبُنا الله ونعمَ الوكيلُ ولا حولَ ولاقوهَ الا بالله العليِّ العظيم.
مقصد اول
مشتمل است بر فصول چند
فصل اول در خلافت عامه
مسئله در تعريف خلافت هي الرياسه العامه في التصدي لاقامه الدين بإحياء العلوم الدينيه واقامه اركان الاسلام والقيام بالجهاد وما يتعلق به من ترتيب الجيوش والفرض للمقاتله واعطاءهم من الفيء والقيام بالقضاء واقامه الحدود ورفع المظالم والامر بالمعروف والنهي عن المنكر نيابهً عن النبي صلي الله عليه وسلم.(1/5)
تفصيل اين تعريف آنكه معلوم بالقطع ست از ملت محمديه علي صاحبها الصلوات والتسليمات كه آنحضرت صلي الله عليه وسلم چون مبعوث شدند براي كافه خلق الله با ايشان معامله ها كردند و تصرفها نمودند و براي هر معامله نوّاب (نماينده ها) تعيين فرمودند و اهتمام عظيم در هر معامله مبذول داشتند چون آن معاملات را استقراء نمائيم و از جزئيات بكليات(1)و از كليات به كلي واحد كه شامل همه باشد انتقال كنيم جنس اعلي(2)
__________
(1) - جزئيات جمع جزئي و کليات جمع کلي مي باشد. در اصطلاح علم منطق جزئي به آن مفهومي گفته مي شود که احتمال شرکت نداشته باشد مثل: "زيد"، که نام براي يک ذات خاص بوده و احتمال تعدد و شرکت ندارد. کلي به آن مفهومي گفته مي شود که احتمال شرکت داشته باشد مانند: "انسان"، که شامل زيد، عمرو و خالد مي باشد. در اينجا مراد از جزئيات وقائع خاص و مراد از کليات مفهوم عامي است که همان وقائع خاص در تحت آن مندرج است.
(2) - در اصطلاح اهل منطق کلي بر پنج قسم است: 1- جنس 2- نوع 3- فصل 4- خاصه 5- عرَض عام.
جنس همان کلي است که جزء مشترک حقيقت افراد خود باشد مثل حيوان که انسان (حيوان ناطق)، اسپ (حيوان صاهل) و حمار (حيوان ناهق) افراد آن مي باشند، و حيوان جزء از حقيقت افراد خود است. بطور مثال: حقيت انسان "حيوان ناطق" است و "حيوان" يک جزء از اين حقيقت مي باشد و اين جزء مشترک است که در اسپ "حيوان صاهل" و در حمار "حيوان ناهق" و ... موجود مي باشد.
جنس، چند درجه دارد (بر سه قسم است):
1- ... بعضي از جنس ها طوري است که خودش در جنسي ديگري داخل مي باشد و در تحت همان جنس، جنس ديگري نيز مي باشد اين جنس را "جنس متوسط" مي گويند.
2- ... خودش در تحت جنس ديگري مي باشد مگر در تحت آن جنس ديگري نمي باشد واين قسم را "جنس سافل" مي گويند.
3- ... خودش در تحت جنس ديگري نمي باشد مگر در تحت آن جنس ديگري مي باشد و اين قسم را "جنس عالي" مي گويند.(1/6)
آن اقامت دين باشد كه متضمن جميع كليات است و تحت وي اجناس ديگر باشند يكي از آن احياي علوم دين است از تعليم قرآن و سنت و تذكير و موعظت قال الله تعالي: "هُوَ الَّذِي بَعَثَ فِي الاُمِّيِّينَ رَسُولاً مِّنهُم يَتلُوا عَلَيهِم ايَاتِه وَيُزَكِّيهِم وَيُعَلِّمُهُمُ الكِتبَ والحِكمَهَ(1)" ومستفيض شد كه آنحضرت صلي الله وعليه وسلم تعهد مي كردند صحابه را بتذكير و موعظت.
و ديگري اقامت اركان اسلام ست؛ زيرا مستفيض شد كه امامت جمع و اعياد و جماعت خود ميكردند و نصب امام در هر محلي مي فرمودند و أخذ زكوه و صرف آن بر مصارف مي نمودند، عمال را براي اين معني منصوب مي ساختند و همچنين شهادت بر هلال رمضان و هلال عيد مي شنيدند و بعد ثبوت شهادت حكم به صوم و فطر مي فرمودند و حج را خود اقامت نمودند و سال نهم كه حضور شريف آن حضرت صلي الله وعليه وسلم در مكه متحقق نشد حضرت ابوبكر صديق - رضي الله عنه - را فرستادند تا اقامت حج نمايد(2).
__________
(2) - قول صحيح از اقوال اهل علم اينست که حج در اواخر سال نهم هجري فرض گرديد و در آن سال چون فرصت کافي براي اداي حج وجود نداشت پيامبر خدا صلي الله علي وسلم از سال آينده براي اداي اين فريضه اقدام فرمودند.(1/7)
و قيام آنحضرت صلي الله وعليه وسلم بجهاد ونصب امرا و بعث جيوش و سرايا و قيام آنحضرت بقضا در خصومات و نصب قضات در بلاد اسلام و اقامت حدود و امر به معروف و نهي از منكر مستغني از آن ست كه به تنبيه احتياج داشته باشد.
و چون آن حضرت صلي الله وعليه وسلم به رفيق اعلي انتقال فرمودند واجب شد اقامت دين به همان تفصيل كه گذشت و اقامت دين موقوف افتاد بر نصب شخصي كه اهتمام فرمايد در اين امر و نواب را به آفاق (اطراف و اکناف) فرستد و بر حال ايشان مطلع باشد و ايشان از امر وي تجاوز نكنند و بر حسب اشاره وي جاري شوند و آن شخص خليفه آن حضرت صلي الله عليه وسلم باشد و نائب مطلق وي.
پس از كلمه رياست عامه برآمدند علماي مسلمين كه بتعليم علوم دينيه مشغول شوند و قضاه امصار و امراي جيوش كه بامر خليفه اقامت اين معني نمايند و در عصر اول موعظت وتذكير ضميمه خلافت بود قال صلي الله وعليه وسلم : "لا يقصُّ الا أميرٌ او مأمورٌ او مختال(1)"
ترجمه: وعظ نکند مگر حاکم وقت و يا نماينده اش، و اگر غير از آنها کسي وعظ کرد او ريا کار مي باشد.
و از لفظ في التصدي لإقامه الدّين برآمد شخصي كه رياست و غلبه بر اهل آفاق پيدا كند و متصدي شود اخذ باج را من غير وجه شرعيٍّ مثل ملوك جابره متغلّبه.(1/8)
واز لفظ تصدي برآمد شخصي كه قابليت اقامت دين بر وجه اكمل داشته باشد و افضل اهل زمان خود بود ليكن بالفعل از دست وي چيزي از اين امور نه برآيد. پس خليفه مختفي و غير منصور و غير متسلط نخواهد بود. وقيد نيابهً عن النبي بر مي آرد از مفهوم خليفه انبياء را هر چند در قرآن عظيم حضرت داود عليه السلام را خليفه گفته شد زيرا كه سخن در خلافت آنحضرت است وحضرت داود خليفه الله بودند لهذا حضرت ابوبكر صديق راضي نشدند باسم خليفه الله و فرمودند كه مرا خليفه رسول الله مي گفته باشد.
مسئله
واجب بالكفايه است بر مسلمين الي يوم القيامه نصب خليفه مستجمع شروط به چند وجه:
يكي آنكه صحابه رضوان الله عليهم بنصب خليفه وتعيين او پيش از دفن آن حضرت متوجه شدند پس اگر از شرع وجوب نصب خليفه ادراك نمي كردند برين امر خطير مقدّم نمي ساختند واين وجه اثبات دليل شرعي از آنحضرت صلي الله وعليه وسلم مي نمايد بر وجه اجمال.
دوم آنكه در حديث وارد شده: "مَن مَاتَ وَلَيسَ فيِ عنُقِه بَيعَهٌ مَاتَ مِيتَهً جَاهِلِيَّهً(1)" يعني هر كه بميرد حال آنكه نيست در گردن او بيعت خليفه، مرده است بمرگ جاهليت و اين نص شرع است تفصيلاً.
سوم آنكه خداي تعالي جهاد و قضا و احياي علوم دين و اقامت اركان اسلام و دفع كفار از حوزه اسلام را فرض بالكفايه گردانيد و آن همه بدون نصب امام صورت نگيرد و مقدمه واجب واجب است، كبار صحابه برين وجه تنبيه نموده اند.
مسئله(1/9)
در شروط خلافت: و اصل درين مسئله آنست كه معني خلافت چنانكه گذشت متضمن است احياي علوم دين را، و اقامت اركان اسلام و امر به معروف و نهي از منكر و قيام بامر جهاد و قضا و اقامتِ حدود را. پس هر چه شرط هر يكي از اين امور باشد شرط خلافت است و زياده از آن شرطي ديگر به مقتضاي حديث مستفيض و آن قريشيت است و چون اين اصل دانسته شد خوض در تفصيل نمائيم:
از جمله شروط خلافت آنست كه مسلمان باشد؛ زيرا كه رياست ملسمين را نمي سزد مگر مسلمان كما قال الله تعالي: "وَلَن يَّجعَلَ اللهُ لِلكفِرِينَ عَلَي المُؤمِنِينَ سَبِيلاً" و پر ظاهرست كه اين معاني از غير مسلمان سرانجام نشود و اگر خليفه كافر گردد العياذ بالله واجب شود خروج بر وي، پس نصب كافر اولاً اولي است بآنكه درست نباشد.
واز آن جمله آن است كه عاقل و بالغ باشد؛ زيرا كه مجنون و سفيه و صبي محجورند از تصرفات جزئيه خويش قال الله تعالي: "ولا تُؤتُو السُفَهَآءَ اَمواَلَكُم(1)" چون بر مال خودها قادر نباشند بر اموال و رقاب مسلمين البته تسلط ايشان صحيح نباشد و كارهاي مطلوب از استخلاف بالقطع از اين جماعت سرانجام نمي شود.(1/10)
از آن جمله آنست كه ذكر (مرد) باشد نه امرأة (زن)؛ زيرا كه در حديث بخاري آمده: "مَا اَفلَحَ قَومٌ وَلَّوا أمرَهُم اِمرَأه(1)" چون بسمع مبارك آنحضرت صلي الله وعليه وسلم رسيد كه اهل فارس دختر كسري را بباد شاهي برداشته اند فرمود: رستگار نشد قومي كه والي امر بادشاهي خود ساختند زني را، و زيرا كه امرأه ناقص العقل والدين است و در جنگ و پيكار بيكار و قابل حضور محافل و مجالس ني؛ پس از وي كارهاي مطلوب نه برآيد. واز آن جمله آنست كه حر باشد زيرا كه عبد قابل شهادت در خصومات نيست و بنظر مردم حقير و مهين، و واجب است بر وي مشغول بودن بخدمت سيد خود.
و از آن جمله آنست كه متكلم و سميع و بصير باشد؛ زيرا كه لازم است بر خليفه حكم كردن بوجهي كه در مقصد او اشتباه واقع نشود و معرفت مدعي و مدعي عليه و مقر و مقرله و شاهد و مشهود عليه(2)و استماع كلام اين جماعه.
و واجب است بر وي توليت قضاه امصار و نصب عمال و امر كردن مرجيوش را بآنچه در جهاد پيش آيد و اين همه بدون سلامت اعضاء متحقق نشود و مقدمه واجب واجب است.
و از آن جمله آن است كه شجاع باشد و صاحب راي در حرب و سلم وعقد ذمه وفرض مقاتله و تعيين امرا و عمال و صاحب كفايت يعني دعه دوست (آرام طلب) نباشد و نه ناكرده كار كه خبط كند در امور و نتواند سرانجام دادن مهمات را؛ زيرا كه جهاد بجز از شجاع و صاحب راي كافي صورت نه بندد و آن مطلب اعظم است از مطالب خلافت.(1/11)
و از آنجمله آنست كه عدل باشد يعني مجتنب از كبائر غير مُصر بر صغائر، و صاحب مروت باشد نه هرزه گر خليع العذار؛ زيرا كه در شاهد و قاضي و راوي حديث هر گاه اين معاني شرط است پس در رياست عامه كه زمام خلق بدست او افتد اولي است بانكه شرط باشد.
قال الله تبارك وتعالي: "مِمَّن تَرضَونَ مِنَ الشُهَدَآءِ(1)" و مرضي بودن مفسّر است بعدالت و مروت.
و از آنجمله آنست كه مجتهد باشد زيرا كه خلافت متضمن است قضاء و احياء علوم دين و امر به معروف و نهي از منكر را، و اين همه بدون مجتهد صورت نه گيرد قال رسول الله: (اَلقُضَاهُ ثَلثَهٌ وَاحِدٌ فِي الجَنَّهِ وَاِثنَانِ فِي النَّارِ فَاما الذي في الجنّه فرجلٌ عَرَف الحقَّ فَحَكَمَ به فهو في الجنّه ورَجُلٌ عَرَفَ الحق فَجَارَ في الحكم فهو في النار ورَجُلٌ قَضي للنّاس علي جهل فهو في النّار) "رواه ابوداود(2)" و اصل معني اجتهاد آنست كه جمله عظيمه از احكام فقه دانسته باشد به ادله تفصيليه از كتاب و سنت و اجماع و قياس، و هر حكمي را منوط بدليل او شناخته باشد و ظن قوي بهمان دليل حاصل كرده. پس در اين زمانه مجتهد نمي تواند شد مگر كسيكه جمع كرده باشد پنج علم را.(1/12)
1- علم كتاب قراءهً و تفسيراً 2- علم سنت باسانيد آن و معرفت صحيح و ضعف در آن 3- علم اقاويل سلف در مسائل تا از اجماع تجاوز نه نمايد و نزديك اختلاف علي قولين، قول ثالث اختيار نه كند 4- علم عربيت از لغت و نحو و غير آن 5- علم طرق استنباط و وجوه تطبيق بين المختلفين.
بعد از آن اعمال فكر كند در مسائل جزئيه و هر حكمي را منوط بدليل او بشناسد و لازم نيست كه مجتهد مستقل باشد مثل ابوحنيفه و شافعي بلكه مجتهد منتسب كه تحقيق سلف را شناخته و استدلالات ايشان فهميده ظن قوي در هر مسئله بهم رساند كافي است. و تحقيق آن است كه احياي تفسير قرآن نيز بغير اين علوم پنجگانه ميسر نيست ليكن معتبر آنجا احاديث اسباب نزول مناسب اوست و آثار سلف در باب تفسير و حفظ و قوت فهم سياق و سباق وتوجيه و مانند آن، وبر علم تفسير قياس بايد كرد جميع فنون دينيه را ـ والله اعلم ـ.
و در زمان صحابه اكثر اين شروط لازم نبود همين معرفت قرآن و حفظ سنت در كار مي شد؛ زيرا كه عربيت زبان ايشان بود بغير تعلم نحو بفهم كلام عربي مي رسيدند و هنوز احاديث متعارضه ظاهر نشده و اختلاف سلف پديد نيامده بود.
و از آنجمله آنست كه قريشي باشد باعتبار نسب آباي خود؛ زيرا كه حضرت ابوبكر صديق صرف كردند انصار را از خلافت باين حديث كه آنحضرت فرمودند: "اَلأَيمَّهُ مِن قُرَيش(1)"
و ابوهريره و جابر روايت مي كنند "اَلنَّاسُ تَبعٌ لِقُرَيشٍ فِي هذا الشَّانِ(2)"(1/13)
و ابن عمر روايت مي كند "لاَيَزَالُ هذا الاَمرُ فِي قُرَيشٍ مَا بَقِيَ مِنهُم اِثنَانِ(1)" و معاويه بن ابي سفيان روايت مي كند "اِنَّ هذا الاَمرَ فِي قُرَيشٍ لايُعَادِيِهم اَحَدٌ اِلاَّ كَبَّهُ الله عَلي وَجهِهِ مَا اَقَامُوا الدِّينَ(2)" و غير اين طرق، طرق ديگر هم اين حديث را ثابت است بجهت اختصار برين قدر اكتفاء نموديم.
و اختلاف كرده اند در اشتراط كتابت جمعي اثبات آن كرده اند بملاحظه آنكه بسياري از امور دينيه موقوف است بر معرفت خط از علم كتابت و سنت و انشاي احكام و نامها و بعض رد كرده اند آن را بآنكه آنحضرت صلي الله وعليه وسلم امي بودند و حق آنست كه بر آنحضرت صلي الله وعليه وسلم در اين امر قياس نمي توان كرد ديگري را، اليوم معرفت دين موقوف است بر شناختن خط و بسياري از مصالح منوط بنوشتن، بالجمله چون اين شروط در شخصي موجود باشد مستحقق خلافت شود و اگر او را خليفه سازند و خلافت را براي او عقد كنند خليفه راشد شود و غير مستجمع اين شروط را اگر خليفه سازند ساعيان خلافت او عاصي گردند ليكن اگر تسلط يابد حكم او فيما يوافق الشرع نافذ باشد براي ضرورت كه برداشتن او از مسند خلافت اختلاف امت پيدا كند و هرج و مرج پديد آرد. مسئله در طرق انعقاد خلافت:
انعقاد خلافت بچهار طريق واقع شود.(1/14)
طريق اول: بيعت اهل حل و عقد است از علماء و قضات و امرا و وجوه ناس كه حضور ايشان متيسّر شود و اتفاق اهل حل و عقد جميع بلاد اسلام شرط نيست؛ زيرا كه آن ممتنع است و بيعت يك دو كس فائده ندارد زيرا حضرت عمر در خطبه آخر خود فرموده اند "فَمَن بَايعَ رجلا علي غير مشورهٍ من المسلمينَ فلا يُبَايَعُ هو والذي بايعه تَغِرَّهً اَن يُّقتَلاَ(1)" و انعقاد خلافت حضرت صديق بطريق بيعت بوده است.
طريق دوم: استخلاف خليفه است. يعني خليفه عادل به مقتضاي نصح مسلمين شخصي را از ميان مستجمعين شروط خلافت اختيار كند و جمع نمايد مردمان را و نص كند باستخلاف وي و وصيت نمايد باتباع وي پس اين شخص ميان سائر مستجمعين شروط خصوصيتي پيدا كند وقوم را لازم است كه همان را خليفه سازند انعقاد خلافت حضرت فاروق بهمين طريق بود.
طريق سوم: شوراي است به اين صورت كه خليفه شائع گرداند خلافت را در ميان جمعي از مستجمعين شروط و گويد از ميان اين جماعه هر كرا اختيار كنند خليفه او باشد، پس بعد موت خليفه تشاور كنند و يكي را معين سازند و اگر براي اختيار، شخصي را يا جمعي را معين كند اختيار همان شخص يا همان جمع معتبر باشد و انعقاد خلافت ذي النورين - رضي الله عنه - بهمين طريق بود كه حضرت فاروق - رضي الله عنه - خلافت را در ميان شش كس شائع ساختند و آخرها عبدالرحمن بن عوف - رضي الله عنه - براي تعيين خليفه مقرر شد و ايشان حضرت ذي النورين را اختيار نمود.(1/15)
طريق چهارم: استيلا است، چون خليفه بميرد و شخصي متصدي خلافت گردد بغير بيعت و استخلاف و همه را بر خود جمع سازد بايتلاف قلوب يا بقهر و نصب قتال خليفه شود و لازم گردد بر مردمان اتباع فرمان او در آنچه موافق شرع باشد و اين دو نوع است:
يكي آنكه مستولي (شخصي که بر خلافت استيلاء پيدا کرده) مستجمع شروط باشد و صرف منازعين كند بصلح و تدبير از غير ارتكاب محرمي و اين قسم جائز است و رخصت. وانعقاد خلافت معاويه بن ابي سفيان - رضي الله عنه - بعد حضرت مرتضي - رضي الله عنه - و بعد صلح امام حسن - رضي الله عنه - بهمين نوع بود.
ديگر آنكه مستجمع شروط نباشد و صرف منازعين كند بقتال و ارتكاب محرم و آن جائز نيست و فاعل آن عاصي است ليكن واجب است قبول احكام او چون موافق شرع باشد، و اگر عمال او اخذ زكات كنند از ارباب اموال ساقط شود چون قاضي او حكم نمايد نافذ گردد حكم او، و همراه او جهاد مي توان كرد و اين انعقاد بنابر ضرورت است؛ زيرا كه در عزل او افناي نفوس مسلمين و ظهور هرج و مرج شديد لازم مي آيد و بيقين معلوم نيست كه اين شدائد مفضي شود بصلاح يا نه؟ يحتمل (احتمال دارد) كه ديگري بدتر از اول غالب شود پس ارتكاب فتن كه قبح او متيقن به است چرا بايد كرد براي مصلحتي كه موهوم است ومحتمل! و انعقاد خلافت عبدالملك ابن مروان و اول خلفاي بني عباس بهمين نوع بود.(1/16)
بالجمله اگر شخصي متفرد باشد در زمان خود بشروط خلافت يا جمعي هستند متصف بشروط خلافت و اين شخص افضل همه است منعقد نشود خلافت او بغير يكي از طرق مذكوره زيرا كه بصفتي كه وي دارد بدون تسلط يا بيعت خلاف منقطع نشود و فتنه ساكن نگردد؛ لهذا جماعه از صحابه بعد انتقال آنحضرت صلي الله وعليه وسلم برفيق اعلي مبادرت كردند به بيعت حضرت صديق - رضي الله عنه - و اكتفا نه نمودند بر افضليت او.
و اهل علم تكلّم كرده اند در آنكه خلافت حضرت مرتضي - رضي الله عنه - بكدام طريق از طرق مذكوره واقع شد؟
به مقتضاي كلام اكثر آنست كه به بيعت مهاجرين و انصار كه در مدينه حاضر بودند خليفه شدند و اكثر نامه هاي حضرت مرتضي كه بأهل شام نوشته اند شاهد اين معني است.
و جمعي گفته اند كه بشوري انعقاد خلافت ايشان شد زيرا كه مشوره استقرار يافت بر آنكه خليفه عثمان - رضي الله عنه - باشد يا علي - رضي الله عنه - چون عثمان نماند علي متعين شد وفيه ما فيه.
در ذيل اين مسئله نكته چند بايد فهميد اينجا سوالي متوجه ميشود تقريرش آنكه تو قائلي بآنكه خلافت حضرات شيخين بنص بود از آنحضرت صلي الله وعليه وسلم پس انعقاد خلافت صديق - رضي الله عنه - به بيعت اهل حل و عقد و خلافت فاروق - رضي الله عنه - باستخلاف بر قول تو چگونه درست آيد؟!(1/17)
جواب گوئيم مقصود ما آن است كه بنص آنحضرت لازم شد خليفه ساختن حضرت صديق و فاروق در زمان مخصوص و به ايشان متوجه شدن و عقد خلافت براي ايشان بستن و امتثال امر ايشان نمودن در آنچه متعلق است بخليفه، ليكن وجود خلافت بالفعل به بيعت اهل حل و عقد بود يا باستخلاف مثل آنكه نماز فرض شد بر زيد در كلام ازلي، و بنص شارع و تعلق حكم وجوب بالفعل منوط گشت بدخول وقت.
پس باعتبار حكمت اسباب و علل نسبت كرده ميشود انعقاد خلافت به بيعت اهل حل وعقد يا باستخلاف.
و همچنين باليقين ميدانيم كه شارع عليه الصلوه والسلام نص فرموده است بآنكه امام مهدي در دامان قيامت موجود خواهد شد و وي عند الله و عند رسوله امام بر حق است و پر خواهد كرد زمين را بعدل و انصاف چنانكه پيش از وي پر شده باشد بجور و ظلم پس باين كلمه افاده فرموده اند استخلاف امام مهدي را و واجب شد اتباع وي در آنچه تعلق بخليفه دارد چون وقت خلافت او آيد ليكن اين معني بالفعل نيست مگر نزديك ظهور امام مهدي و بيعت با او ميان ركن و مقام.(1/18)
باز مشوره قوم براي حضرت صديق - رضي الله عنه - يا خليفه ساختن صديق حضرت فاروق - رضي الله عنه - را به راي خود و عزم كردن عبدالرحمن ابن عوف - رضي الله عنه - براي ذي النورين - رضي الله عنه - مستلزم آن نيست كه اينجا نصي نباشد بلكه ظاهر آن است كه اين بزرگان نصي يا اشارتي از شارع دست آويز خود ساخته اند و مشهور شد در ميان مردم نسبت بايشان؛ چنانكه گويند ابوحنيفه اين را واجب ساخته و شافعي اين را واجب نموده است يا گويند حضرت فاروق اين را حلال گردانيد و موعد تفصيل اين سخن فصل سوم است از اين رساله والله اعلم.
مسئله در بيان آنچه برخليفه واجب است از امضاي مصالح مسلمين:
و اصل در اين مسئله نظر كردن است در معني خلافت و دانستن مقدمات اقامت دين كه بغير آنها اقامت دين متصوّر نشود و مكملات او كه بدون آنها علي اكمل وجه تحقق نه پذيرد.
واجب است بر خليفه نگاه داشتن دين محمدي صلي الله عليه وسلم بر صفتي كه بسنت مستفيضهء آن حضرتي صلي الله عليه وسلم ثابت شده و اجماع سلف صالح بر آن منعقد گشته بانكار بر مخالف و انكار به آن وجه تواند بود كه قتل كند مرتدين و زنادقه را و زجر نمايد مبتدعه را.(1/19)
ديگر اقامت اركان اسلام نمودن از جمعه و جماعات و زكوه و حج و صوم بآنكه در محل خود بنفس خود اقامت نمايد و در مواضع بعيده ائمه مساجد و مصدقان را نصب فرمايد و امير الحج معين نمايد و احياي علوم دين كند بنفس خود قدري كه متيسر شود. مقرر سازد مدرسين را در هر بلدي چنانكه حضرت عمر رضي الله عنه عبدالله بن مسعود - رضي الله عنه - را با جماعت در كوفه نشاند ومعقل بن يسار وعبدالله بن معقل را به بصره فرستاد.
وفيصله كند ميان اهل خصومت يعني قضا كند در دعاوي ونصب قضاه نمايد براي آن ونگاهدارد بلاد اسلام را از شر كفار وقطاع طريق ومتغلبان، و سرحدهاي دار الاسلام را با افواج و آلات جنگ مشحون سازد و جهاد نمايد با اعداء الله ابتداءً ورفعاً و ترتيب دهد جيوش را و فرض ارزاق كند براي مقاتله و اخذ جزيه و خراج و قسمت آن نيز بر غزاه بعمل آرد و تقدير عطاياي قضاه و مفتيان و مدرسان و واعظان و ائمه مساجد باجتهاد خود نمايد بغير اسراف و تقتير، و نائب گيرد در كارها امناء عدول را و اهل نيكخواهي را و هميشه در مشارفه (نگراني) امور و تصفح (پرس و جو) احوال رعيت و افواج و امراء امصار و جيوش غزاه وقضاه و غير ايشان مقيد باشد تا خيانتي و حيفي در ميان نيايد، وسپردن كارها بكفار اصلاً درست نيست حضرت عمر از اين امر نهي شديد فرموده اند.(1/20)
"اخرج شيخ الشيوخ العارفُ السهروردي قدس سره في العوارفِ عن وثيق الرومي قال كنت مملوكا لعُمر فكانَ يَقولُ لِي اَسلِم فَاِنَّكَ اِن اَسلَمتَ اِستَعَنتُ بِكَ عَلي اَمَانَهِ المُسلمينَ فَانَّهُ لاينبَغي اَن اَستَعِينَ عَلي اَمَانَتِهِم بِمَن لَيسَ مِنهُم قَالَ فَاَبَيتُ فَقَالَ عُمَرَ لاَ اِكرَاهَ في الدِّينِ فلمَّا حَضَرَتهُ الوفاهُ اعتَقَنيِ فقال اذهب حيثُ شِئتَ(1)".
اين است بيان آنچه واجب است بر خليفه بطريق اختصار و ايجاز.
مسئله در بيان آنچه بر رعيت واجب است از اطاعت خليفه:
لازم است بر مسلمين هر چه امر فرمايد خليفه از مصالح اسلام و از آنچه مخالف شرع نباشد خواه خليفه عادل باشد خواه جائر.
و اگر قوم در مذاهب فروع مختلف باشند و خليفه حكم فرمايد بامري كه مجتهد فيه است غير مخالف كتاب و سنت مشهوره و اجماع سلف و قياس جلي، بر اصل واضح الثبوت لازم است سخن او شنيدن و بمقتضاي قضاي او رفتن هر چند موافق مذهب محكوم عليه نباشد.
و حرام است خروج بر سلطان بعد از آنكه مسلمين بر وي مجتمع شدند مگر آنكه كفر بواح ازوي ديده شود؛ اگر چه آن سلطان مستجمع شروط نباشد و خروج بر خليفه به سه نوع تواند بود.
يكي آنكه خليفه كافر شود بانكار ضروريات دين والعياذ بالله: در اينصورت واجب است خروج بر وي و قتال با وي و اين قتال اعظم انواع جهاد است تا اسلام متلاشي نگردد و كفر غالب نشود.(1/21)
ديگر آنكه خروج كند براي نهب اموال و قتل نفوس و تحليل فروج: که بغير تأويل شرعي سيف را حَكم سازد نه قانون شرع را و حكم اين جماعه حكم قطاع طريق است دفع كردن ايشان و از هم متفرق ساختن جماعت ايشان را واجب است.
سوم آنكه خروج كند به نيت اقامت دين و تقرير كند در خليفه واحكام او شبه را(1)پس آن تأويل اگر باطل باشد قطعاً هيچ اعتبار ندارد مانند تأويل اهل ردّت ومانعين زكوة در زمان صديق اكبر - رضي الله عنه - .
و معني قطعيت بطلان تأويل آن است كه مخالف نصّ كتاب يا سنت مشهوره يا اجماع يا قياس جلي واقع شود و اگر آن تأويل مجتهد فيه است نه قطعي البطلان آن قوم بغاة باشند. در زمان اول حكم اين قوم حكم مجتهد مخطي بود اِن اَخطأَ فَلَهُ اَجر.
چون احاديث منع بغي كه در صحيح مسلم و غير آن مستفيض است ظاهر شد و اجماع امت برآن منعقد گشت امروز حكم بعصيان باغي كنيم. اگر از خليفه جور صريح صادر شود يا حكم بر خلاف شرع نمايد و در آن مسئله برهاني از جانب شارع پيش ما موجود است و معني برهان همان است كه تقرير كرديم جائز است قيام بدفع ظلم خليفه از خود وترك فرمانبرداري او، و جمعي كه رفيق سلطان شوند براي ايذاي او عصاة باشند و اگر در آن مسئله برهاني از جانب شرع نيست صبر نمايد و آفاتي را كه بر سر وي ميگذرد از آفات سماويه شمرد و دست از قتال باز دارد.
__________
(1) - يعني به شبهه اي و يا تأويلي استدلال نموده و طبق آن بر خليفه خروج نمايد.(1/22)
و از انواع جهاد است امر كردن خليفه بمعروف ونهي او از منكر بغير خروج بسيف و ميبايد كه به لطف باشد دون العنف، و در خلوت باشد دون الجلوة تا فتنه بر نخيزد و چون معني خلافت و شروط خليفه و آنچه متعلق است بخلافت دانسته شد وقت آن رسيد كه باصل مقصد عود كنيم:
اثبات خلافت عامه براي خلفاي اربعه از اجلي بديهيات(1)است چون مفهوم خليفه و شروط او را در ذهن تصور نمائيم و از احوال خلفاي اربعه آنچه مستفيض شده تذكر فرمائيم بالبداهة ثبوت شروط خلافت در ايشان و ظهور مقاصد خلافت باكمل وجه از ايشان ادراك كرده ميشود اگر خفائي در ثبوت خلافت ايشان هست باعتبار اخذ معاني ديگر است در مفهوم خلافت، چنانكه شيعه عصمت و وحي باطني در امام شرط مي كنند و الا وجود اسلام و عقل و بلوغ و حرّيت و ذكورت و سلامت اعضاء و قريشيت در اين بزرگان محل بحث عاقلي نمي تواند بود و هيچ عاقلي انكار نمي تواند كرد كه مقابله اهل ردّت و فتح بلاد عجم و بلاد روم و مدافعت جيوش كسري و قيصر بتدبير و امر ايشان بوده است و في هذا كفاية لمن اكتفي وشيعه باين قدر خود قائل اند كه حضرات شيخين (رضي الله عنهما) خلافت را از دست حضرت مرتضي بغصب بردند و آن متصور نيست الا باكمال جرأت و تدبير و ايتلاف ناس با خود، پس شجاعت و راي و كفايت را قائل شدند از آن جهت كه قصد نه كردند.
__________
(1) - بديهي به چيزي گفته مي شود که براي اثبات آن احتياج به دليل نباشد وأجلي بديهيات يعني واضحترين بديهيات.(1/23)
باقي ماند شرط اجتهاد و عدالت، در اقاويل خلفاء مي بايد تأمل كرد و در قضاياي ايشان و مناظرات ايشان خوض مي بايد نمود تا اجتهاد ايشان اظهر من الشمس شود. وتا حال هيچ كس از مخالفان بر دامن ايشان فسق ظاهر نه بسته است هر ژاژي (سخن بي اساس و بيهوده) كه خائيده اند مرجع آن مختلف فيه است كه جمهور اسلام آن را نمي دانند الا همين فرقه عاملهم الله بعدله.
پس اثبات خلافت براي ايشان بمعني مذكور مستغني است از برهان و آنچه در اين باب مطلوب مي شود تجريد معني خلافت است از معاني ديگر و تحرير شروط خلافت و بيان مقاصد نصب خليفه لاغير و اين امور را بتوفيق الله تعالي در اين عجاله مبيّن ساختيم والحمد لله رب العلمين.
فصل دوم
در لوازم خلافت خاصه
در حديث وارد شده كه آن حضرت صلي الله وعليه وسلم خبر دادند كه: چند گاه نبوت و رحمت خواهد شد بعد از آن خلافت و رحمت بعد از آن ملك عضوض بعد از آن جبريت و عتود و در بعض روايات خلافت بر منهاج نبوت واقع شده(1).
و نيز به ثبوت رسيده كه آن حضرت صلي الله وعليه وسلم خبر دادند "الخلافةُ بعدي ثلاثون سنهً(2)"
و خداي عزوجل در چندين آيت از قرآن عظيم باوصاف و علامات خلافتي كه در كمال رضا و محبوبيت است تلويح و تصريح فرمود از آنجمله آيت: اَلَّذِينَ اِن مَّكَّنَّا هُم فيِ الاَرضِ واَقَاموا الصَّلوةَ واتَواُ الزَّكوةَ وَ اَمَرُوا بالمعَروفِ وَنَهَوا عَنِ المُنكر(3)(1/24)
وآيه: وَعَدَ اللهُ الًّذينَ امَنوا مِنكم وَعَمِلُوا الصلحتِ ليستَخلِفَنَّهُم(1)
وآيه: محمدٌ رسولُ اللهِ والذينَ معه اَشدَّآءُ عَلَي الكُفَّار(2)
وآيه "يآيُّها الذينَ امنوا مَن يَّرتدَّ منكُم عَن دِينه فَسوفَ ياتي الله بقومٍ يُّحبُّهم ويُحِبُّونَهُ(3)الي غير ذلك من الآيات.
وصحابه (رضي الله عنهم) در وقت مشاوره در تعيين خليفه به بعض اوصاف نطق نموده اند چنانكه گفتند احق بهذا الامر، وتوفي رسول الله صلي الله وعليه وسلم وهو عنهم راضٍ و...
از استقراء اين ادله وصفي چند محصل مي شود زياده از اوصافي كه در خلافت عامه گفته شد.
در اين فصل مي خواهيم كه آن اوصاف را برشمريم و ثبوت آنها در خلفاي اربعه رضوان الله عليهم بيان كنيم. باستجماع لوازم خلافت خاصه مقرون بقريشيت نسب تفسير كرده است قتاده شيخ اهل بصره از تابعين حواريت را.
قال معمر قال قتادة: الحواريون كلهم من قريشٍ ابوبكر وعمر وعثمان وعلي وحمزة وجعفر وابوعبيدة وعثمان بن مظعون وعبدالرحمن بن عوف وسعد بن ابي وقاص وطلحة والزبير وفسّر قتادة فيما روي عنه روح بن القاسم الحواريين الذين تصلح لهم الخلافة كذا في استيعاب ابن عبدالبر(4).
واصل در اعتبار اين اوصاف سه نكته است:(1/25)
نكته نخستين: آنكه نفوس قدسيه انبياء عليهم السلام در غايت صفا و علو فطرت آفريده شده اند ودر حكمت الهي بهمان صفا وعلو فطرت مستوجب وحي گشته اند ورياست عالم بايشان مفوض شده قال الله تعالي: اللهُ اَعلمُ حيثُ يجعلُ رسالَتَهُ(1)
و از ميان امت جمعي هستند كه جوهر نفس ايشان قريب بجوهر نفوس انبياء مخلوق شده و اين جماعت در اصل فطرت خلفاي انبياء اند در امت بمثال آنكه آئينه از آفتاب اثري قبول مي كند كه خاك و چوب و سنگ را ميسر نيست اين فريق كه خلاصه امت اند ار نفس قدسيه پيغامبر صلي الله وعليه وسلم بوجهي متأثر ميشوند كه ديگران را ميسر نمي آيد و آنچه از آن حضرت صلي الله وعليه وسلم فرا گرفته اند بشهادت دل فرا گرفته اند گويا دل ايشان آن چيزها را اجمالاً ادراك كرده بود و كلام آن حضرت صلي الله وعليه وسلم شرح و تفصيل آن معاني اجمالي نمود، و بعد از ايشان جماعت ديگر اند پايه بپايه فرودتر تا آنكه نوبت عوام مسلمين آيد پس خلافت خاصه آن است كه اين شخص چنانكه در ظاهر حال رئيس مسلمين شود بحسب وضع طبيعي كه مراتب استعدادات افراد بني آدم است در صفا و علو فطرت الأمثل فالأمثل نيز رئيس امت باشد تا رياست ظاهر هم دوش رياست باطن گردد واين جماعت كه بوضع طبيعي خلفاي انبياء اند در شريعت مسمي اند بصديقين و شهداء و صالحين و اين مضمون استفاده ميشود از اين دو آيهء كريمه:(1/26)
قال الله تعالي علي لسان عباده: اهدنَا الصِراطَ المستقيمَ صراطَ الذينَ اَنعمتَ عليهم(1). وقال تبارك وتعالي: اُولئكَ مَعَ الذينَ اَنعَمَ اللهُ عليهِم منَ النبيينَ والصديقينَ وَالشُّهَدَآءِ الصالحينَ وَحسنَ اولئكَ رفيقاً(2).
پس در اين دو آيه افاده فرمود كه مطلوب مسلمين و مسئول ايشان در صلوات خويش و مطمح مهم ايشان در سلوك مراتب قرب موافقت با جماعه منعَم عليهم است، و مراد از منعَم عليهم اين چهار فريق اند(3).
ودر جائي ديگر: يآَيُّها الَّذِينَ امنوا مَن يَّرتدَّ منكُم عن دينه ... إنما وليُكُمُ الله(4)نيز اشاره بهمين معني است يعني ولي عوام مسلمين افاضل ايشان اند كه به اقامت صلوة و وصف محبّيت و محبوبيت و غير آن متصف اند و اين معني را عبدالله ابن مسعود - رضي الله عنه - بيان كرده اخرج ابوعمر في خطبة الاستيعاب عن ابن مسعود - رضي الله عنه - قال: إن الله تعالي نظر في قلوب العباد فوجدَ قلبَ محمد صلي الله وعليه وسلم خيرَ قلوبِ العبادِ فاصطفاهُ وَبعثه برسالته ثم نظر في قلوب العباد بعد قلب محمدٍ صلي الله وعليه وسلم فوجد قلوب اصحابه خير قلوب العباد فجعلهم وُزَرَاءَ نبيه صلي الله وعليه وسلم يقتلون عن دينه(5).
__________
(3) - يعني انبياء، صدّيقين، شهدا و صالحين.(1/27)
و بيهقي مثل آن ذكر كرده إلا انه قال: فجعلهم انصارَ دينه ووُزراءَ نبيه فما رآهُ المؤمنون حسَناً فهو عندَ اللهِ حَسَنٌ وما رآه قبيحاً فهو عندَ اللهِ قبيحٌ(1)و چنانكه اولويت اين فريق در خلافت متحقق است اجتهاد اين فريق اولي و احق است از اجتهاد ديگران و هر وصفي از اوصاف مذكوره علامات وخواص دارد، آن حضرت صلي الله وعليه وسلم در ميان مناقب صحابه گاهي نص فرموده اند باثبات اين اوصاف در ايشان گاهي باثبات علامات و خواص، تلويح ابلغ من التصريح ادا كرده.
نكته دوم: آنكه خليفه حقيقي پيغامبر مثل نَي است كه نائي آن را بردهانِ خود نهد بجهت بلند گردانيدن آواز و مانند آن. و انشاء نغمه و تعين كيفيتِ آن راجع است بنائي همچنان از تقاسيم رحمت الهي نصيب پيغامبر گشته و پيغامبر صلي الله وعليه وسلم قبل از مباشرت آن برفيق اعلي پيوسته بوجهي از وجوه بطور سببيت و نيابت آن معاني را بدست خلفاء اتمام ساخته اند، بحقيقت آن همه راجع است به پيغامبر و ايشان بمنزلهء جوارح پيغامبر شده اند لا غير.(1/28)
پس خلافت خاصه آن است كه از خليفه كارهاي كه نصيب آن حضرت صلي الله وعليه وسلم و منسوب بايشان است در قرآن عظيم و حديث قدسي بدست وي سرانجام شود و آنحضرت صلي الله وعليه وسلم انابتِ او را تصريحاً وتلويحاً مراتِ كثيره اظهار فرموده باشند تا همه كارها در جرائد اعمال حضرت پيغامبر صلي الله وعليه وسلم مرقوم گردد و ايشان شرف وساطت حاصل نموده باشند چنانكه آيه: ذلك مثلُهُم في التَّوراة وَمَثَلُهُم في الانجيلِ كزرعٍ اَخرَجَ شطأَه...(1)
و اين حديث قدسي نيز شاهد آنست: انَّ الله نظر الي اهل الارضِ فمقتهم عربَهم وعجمهم الا بقايا من اهل الكتاب وقال انما بعَثتكَ لِا بتَليكَ وَ اَبتَلي بك(2).
و اين قصه بهمان ميماند كه حضرت داود عليه السلام باقصي همت متوجه بناي مسجد اقصي گشتند و آن كار از دست ايشان سرانجام نيافت لابد فرزندي را طلب كردند كه بر دست وي تمام شود و بعلاقه آنكه وي حسنه است از حسنات ايشان در جريده اعمال حضرت داود ثبت گردد كه داود باني مسجد اقصي است.(1/29)
نكته سوم: آنكه خلافت امر خطير است و نفوس آدم مجبول (بطور جبلي و فطري پيداشده) بر اتباع هوا، و شيطان در بني آدم جاري است مجري الدم چون خلافت به رأي شخص مستقر شود احتمال دارد كه جور پيش گيرد و در مقاصد خلافت تهاون صريح بعمل آرد و ضرر اين خليفه در اُمت مرحومه اشدّ باشد از ضرر ترك استخلاف وي، و اين احتمال كثير الوقوع است نمي بيني كه بادشاهان همه إلا ماشاء الله در اين مهلكه گرفتار شده اند و مي شوند تا وقتي كه اين احتمال بر انداخته نشود بوعده الهي يا باوصافي كه نزديك (هنگام) حصول آنها جور و تهاون ممتنع عادي گردد و ظن قوي بعدل و قيام خليفه بامر ملت بظهور رسد استخلاف اين چنين شخص خير محض نباشد و نفوس آدم باقامت او اطمينان پيدا نه كنند. وكسيكه مرشد خلائق گردد و مربي ايشان در علم ظاهر و باطن يحتمل كه در علم و حال خود غلط كرده باشد و ديگران ببعض قرائن متمسك شده همان غلط را رواج داده باشند وما احسن ماقيل:
اي بسا ابليس آدم روي هست ... ... پس بهر دستي نبايد داد دست
تا اعتماد بر علم و حال شخصي بحديث مستفيض صادق مصدوق و اشارات او حاصل نشود كار نا تمام است.
پس خلافت كامله همان است كه وثوق بصاحب آن داشته باشيم بنص شارع و اشارات او، وخلافت عامه آنكه بمجرد عدالت خليفه و علم او اكتفا كنيم چون اين سه نكته مبين شد خوض در تفصيل نمائيم:(1/30)
از جمله لوازم خلافت خاصه آنست كه خليفه از مهاجرين اولين باشد و از حاضران حديبيه و از حاضران نزول سوره نور و از حاضران ديگر مشاهد عظيمه مثل بدر و احد و تبوك که در شرع تنويه شأن آن مشاهد و وعده جنت براي حاضران آنها مستفيض شده.
اما آنكه از مهاجرين اولين باشد از آن جهت مطلوب شد كه خداي تعالي درشان مهاجران اولين مي فرمايد: اُذِنَ للَّذينَ يُقتَلُونَ باَنَّهُم ظُلِمُوا بعد از آن فرمود الَّذين اُخرجُوا مِن دِيارهم بغيرِحقٍ بعد از آن فرمود الَّذينَ ان مَّكَّنّهُم في الارضِ اقامُوا الصَّلوهَ واتواُ الزكوهَ وَاَمَرُوا بالمعروفِ وَ نَهَوا عن ِالمنكر(1). حاصل معني اين آيات آنست كه در باب مهاجرين اولين كه اذن قتال براي ايشان داده شد تعليق مي فرمايد كه اگر ايشان را تمكين في الارض دهيم يعني رئيس گردانيم اقامت صلوة كنند و ايتاء زكوة نمايند و امر به معروف ونهي از منكر بعمل آرند، و نهي از منكر متناول است اقامت جهاد را؛ زيرا كه اشد منكرات كفرست و اشد نهي قتال، و متناول است اقامت حدود را و رفع مظالم را و امر بمعروف متناول است احياي علوم دينيه را.(1/31)
پس بمقتضاي اين تعليق لازم شد كه هر شخصي از مهاجرين اولين كه ممكَّن في الارض شود از دست او مقاصد خلافت سرانجام يابد و در وعده الهي خُلف نيست پس خليفه اگر از مهاجرين اولين باشد امن حاصل شود بر وي و اطمينان قلب متحقق گردد از خلافت وي و اين خصلت نمونه عصمتي است كه براي انبياء عليهم السلام ثابت است.
و نيز مي فرمايد: فَالّذَينَ هَاجَروا وَ اُخرِجُوا مِن دِيَارِهِم وَ اُوذُوا في سبيلي وقاتَلُوا وَ قُتلُوا لاُكَفِّرَنَّ عنهُم سيّاتهم ولأدخلنَّهُم جنّتٍ تجري من تحتها الاَنهرُ ثواباً من عنداللهِ(1)
و نيز مي فرمايد: والّذَينَ امنُوا وهاجروا وجاهدوا في سبيل اللهِ وَ الَّذينَ اوَواوَّ نصروا اولئكَ همُ المُؤمنونَ حقاً لهم مَّغفرهٌ وَّ رزقٌ كريم(2)
و نيز مي فرمايد: الَّذينَ امنوا وهاجروا وجاهدوا في سبيل اللهِ باموالِهِم واَنفسهم اَعظمُ دَرَجهً عندَ اللهِ(3)
و اما آنكه از حاضران حديبيه باشد از آن جهت مطلوب شد كه خداي تعالي مي فرمايد: محمدٌ رسولُ اللهِ والَّذينَ معهُ اشدآءُ علي الكفَّارِ و بر اثر وي مي فرمايد ذلك مثلُهُم في الانجيل كزرعٍ اَخرجَ شطأه فازَرَه(4)(1/32)
حاصل معني اين آيات آنست كه بر دست جماعت كه همراه آن حضرت صلي الله وعليه وسلم در اين واقعه مباركه حاضر بودند اظهار دين واعلاي كلمة الله واقع خواهد شد، پس چون اين وصف در خليفه ثابت باشد اعتماد متحقق شود كه مقاصد خلافت از وي سرانجام خواهد گرفت و در قرآن عظيم اثبات رضا براي اين فريق مقرر شد قال الله تعالي: لقد رضي الله عن المومنينَ إذ يبايعُونَكَ تحتَ الشجرهِ(1)
و در حديث آمده عن جابر قال رسول الله صلي الله عليه وسلم: لن يلج النار احدٌ شهد بدراً والحديبيه(2)
وعنه قال رسول الله صلي الله عليه وسلم: لايدخل النار احد ممن بايع تحت الشجرةِ(3)
و اما آنكه از حاضران نزول سوره نور باشد از آنجهت مطلوب شد كه خداي تعالي مي فرمايد: وعدَ اللهُ الذينَ امنُوا منكُم وَ عمِلُوا الصلحتِ ليستخلفنَّهم في الارضِ كما استخلفَ الَّذينَ من قبلهم وليمكنن لهم دينُهم والذي ارتضي لهم(4)
لفظ "منكم" راجع است بحاضرين نه بمسلمين قاطبةًً؛ زيرا كه اگر جميع مسلمين مراد مي بود بذكر لفظ منكم با كلمه "الذين امنوا وعملوا الصلحت" تكرار لازم مي آمد.
پس حاصل معني آن است كه وعده براي جمعي است از شاهدان نزول آيه كه تمكين دين بر وفق سعي ايشان و اجتهاد و كوشش ايشان بظهور خواهد رسيد.(1/33)
و اما آنكه از حاضران مشاهد خير باشد از آن جهت كه اهل بدر افضل صحابه اند اخرج البخاري عن معاذ بن رفاعةَ بن رافعٍ الزُّرَقي عن ابيه وكان ابوه من اهل بدرٍ قال جاء جبرئيل الي النبي صلي الله عليه وسلم فقال: ما تَعُدُّون اهلَ بدرٍ فيكم فقال من أفضل المسلمين أو كلمهً نحوها قال وكذلك من شهدَ بدراً من الملئكة(1)
و در شان ايشان صحيح شده: لَعَلَّ اللهَ اطلع علي اهل بدر فقال اعملوا ما شئتم فقد غفرتُ لكم او فقد وَجبَت لكم الجنة(2).
و در حاضران تبوك نازل شده: لقد تابَ اللهُ عليَ النبيِّ والمهاجرينَ وَ الاَنصَارِ الذينَ اتَّبَعُوهُ في ساعةِ العسرةِ(3).
و مبتني بر همين اصل است كلامي كه ابن عمر مهيا كرده بود كه براي معاويه بن ابي سفيان بگويد: احقٌ بهذا الامر منك مَن قاتلكَ وقاتلَ اَبَاك علي الاسلامِ(4)، اخرجه البخاري(5).
__________
(4) - يعني آنگاه که تو و پدرت مشرک بوديد، و در صحنه بدر و احد بر خلاف مسلمانها مي جنگيديد وعلي از اسلام و پيامبر دفاع ميکرد، لهذا علي از تو به خلافت اولي تر است.(1/34)
و كلام عبدالرحمن بن غنم اشعري فقيه شام چون ابوهريره و ابودرداء از نزديك حضرت مرتضي برگشتند (و ايشان ميانجي بودند ميان امير معاويه و حضرت مرتضي، و معاويه طلب مي كرد كه علي خلافت را بگذارد وشورائي گرداند در ميان مسلمين) فكان مما قال لهما: عجباً منكما كيفَ جازَ عليكما ماجئتما به تدعُوانِ عليا ان يجعلها شوري وقد علمتما انه قد بايعه المهاجرون والانصار واهل الحجاز والعراق وانَّ من رضيه خير ممن كرهه ومن بايعه خير ممن لم يبايعه وأيُّ مدخلٍ لمعاويهَ في الشوري وهو من الطُلَقاء(1)الذين لايجوز لهم الخلافة وهو وأبوه رؤوس الاَحزاب فندَما علي مسيرهما وتابا بين يديه اخرجه ابوعمر في الاستيعاب(2)
__________
(1) - طلقاء جمع طليق الس به معناي غلام آزاد کرده شده، و در اينجا مراد کساني است که بعد از فتح مکه مسلمان شده اند.(1/35)
و از لوازم خلافت خاصه آن است كه خليفه مبشَّر به بهشت باشد يعني بر زبان مبارك آن حضرت صلي الله وعليه وسلم گذشته باشد كه فلان شخص (بخصوص اسم او بغير تعليق شرطي) از اهل بهشت است و عاقبت حال او نجات و سعادت است؛ زيرا كه اين بشارت افاده مي فرمايد قطعاً سعادت اين شخص و ايمان او و تقواي او در آخر حال، و آخر حال خلفاء قيام بامر خلافت بود و ايشان در حالت خلافت از عالم گذشته اند، و افاده مي فرمايد ظناً قريباً من اليقين كه افعال او در سائر عمر خير باشد و ايشان مجتنب باشند از معاصي و عامل بطاعات، اگر چه مغفرت مرتكب كبيره پيش اهل سنت و جماعت جائز قليل الوجود است ليكن اينجا تلبيس عظيم و تدليس شديد لازم مي آيد و تلبيس و تدليس از آن حضرت صلي الله وعليه وسلم منفي است.
و بشارت خلفاي اربعه به جنت بحد تواتر رسيد بوجهي كه احتمال خلاف آن نماند.
اولاً: اجمالاً در آيات مناقب مهاجرين و حضار حديبيه و جيش العسرة و غير آن، و در احاديث مناقب مطلق صحابه و مناقب حاضران اين مشاهد و ذكر آن احاديث طولي دارد.
و ثانياً: در ضمن عشره مبشره عن سعيد بن زيد(1).
و ثالثاً: براي خلفاي ثلثه عن ابي موسي وجابر وغيرهما(2).
و رابعاً: براي شيخين در حديث ابي سعيد خدري وابن مسعود(3)
وخامساً: فرادي فرادي از جماعه كثير از آنجمله:
حديث: عثمانُ رفيقي في الجنة(4)ولعلي بستانٌ في الجنة(5)(1/36)
و از لوازم خلافت خاصه آن است كه آن حضرت صلي الله وعليه وسلم نص فرمايند كه وي از طبقه علياي امت است از صديقين يا شهداء و صالحين، و محدَّث(1)نيز شقيق صديق است و بيك اعتبار داخل در حد وي. يا بيان علو درجه او در بهشت فرموده باشند و اين معني نيز لازم بودن شخص است از طبقه علياي امت.
يارأي او موافق باشد با وحي، و آيات كثيره بر وفق رأي او نازل شده باشد و اين معني نيز لازم بودن شخص است از طبقه عليا.
__________
(1) - به کسي گفته مي شود که پروردگار چيزي را در قلب او الهام نمايد، و در احاديث صحيح اين وصف براي عمر فاروق - رضي الله عنه - ثابت شده است.(1/37)
يا بتواتر ثابت شود كه سيرت او در عبادات و تقرّب الي الله اكمل است از سيرت سائر مسلمين و متحلي (آراسته شده) باشد بخصال مرضيه و مقامات عليه واحوال سنيه وكرامات قويه؛ يعني چيزهاي كه امروز باسم طريقه صوفيه مسمي مي گردد و صاحب "قوت القلوب" وغير وي در كتب خويش بيان كرده اند و هر مسئله را باحاديث و آثار محكم نموده واين نيز لازم صديقيت وشهادت است، و اين معني در خليفه براي آن مطلوب شد كه رياست ظاهر او مقرون باشد برياست باطن، و تشبّه كامل به آن حضرت صلي الله وعليه وسلم پيدا كند، و در عداد آيه كريمه: والذَّينَ معه اَشدآءُ علي الكُفَّارِ رحمآءُ بينهم تراهم ركّعاً سجَّداً يبتغون فضلاً من الله ورضواناً سيماهم في وجوههم من اثر السجود(1)، و در عداد: يحبُّهُم ويحبونَة اَذلةٍ علي المؤمنينَ اعزةٍ علي الكفرين(2)داخل شود و ثبوت اين معني براي خلفاي اربعه از ضروريات دين است و ثابت باحاديث بيشمار.
از آنجمله: حديث ابي هريره ان رسول الله صلي الله وعليه وسلم كانَ علي حِراء هوَ وابوبكرٍ وعمر وعثمان وعليٌ وطلحه والزبيرُ فتحرَّكَتِ الصخرةُُ فقال رسول الله صلي الله وعليه وسلم اهدأ فَمَا عليكِ اِلاَّ نَبيٌ اَو صديقٌ اَو شهيدٌ اخرج الحديثَ المسلمُ والترمذي(3)(1/38)
و حديثِ انس ان رسول الله صلي الله وعليه وسلم صَعِدَ اُحُداً وابوبكر وعُمر وعُثمانُ فَرَجَفَ بِهِم فقال اثبُت اُحد اُراهُ ضَربه برجله فانما عليك نبيٌ وصديق وشهيدانِ اخرجه البخاري وابوداود والترمذي(1).
و از آنجمله حديث عثمان بمثل حديث انس وفي آخره شهد معه رجالٌ اخرجه النسائي(2)
و از آن جمله حديث ابي هريره اَمَا اِنَّكَ يا ابابكرٍ اولُ مَن يدخل الجنهَ مِن اُمَّتي اخرجه ابوداود(3). وحديث جابر - رضي الله عنه - : يا ابابكرٍ اعطاكَ اللهُ الرضوانَ الأكبر فقال بعض القوم ما الرضوانُ الاكبرُ يا رسول الله! قال يتجلي لَعبادِه في الاخرةِ عامةً ويتجلي لابي بكرٍ خاصهً اخرجه الحاكم ونوزع في صحَّته والحق مع الحاكم(4).
و حديث عبدالله بن عمر ان رسول الله صلي الله وعليه وسلم قال لابي بكرٍ اَنتَ صَاحبي علي الحوض وصاحبي في الغار(5). و از آنجمله حديث: جعل الله الحقَّ علي لسان عمر وقلبه بروايت ابن عمر وأبي ذر وعلي بن ابي طالب رضي الله عنهم(6).
و حديث: لقد كانَ فيما كان قلبكم من الاُمَمِ ناسٌ مُحدَّثون فان يكن في اُمَّتي اَحَدٌ فإِنه عمر بروايت ابي هريره وعائشه(7).
و شبيه بآن است حديث عقبه بن عامر - رضي الله عنه - : لو كان بعدي نبيٌ لكان عمر بن الخطاب(8).(1/39)
و حديث: والذي نفسي بيده مالَقيَكَ الشيطنُ فجّاً إلا سلكَ فجّاً غير فجّكَ. از حديث سعد بن ابي وقاص و ابي هريره و عائشه وبريده اسلمي رضي الله عنهم(1).
و حديث موافقت فاروق با وحي الهي از روايت عمر و ابن عمر وابن مسعود(2).
و از آنجمله حديث هذان سيدا كهولِ أهل الجنه من الاولين والآخرين إلا النبيين والمرسلين. از روايت علي بن ابي طالب و انس و ابي جحيفه(3).
و حديث: إنَّ اهلَ الدرجات العلي ليراهم مَن تحتهم كما تَرونَ النجم الطالعَ في افق السماء وان ابابكر وعمر منهم واَنعَمَا اخرجه الترمذي وابن ماجه(4). و حديث ألا اَستحيي ممَّن يستحيي منه الملائكةُ يعني عثمان اخرجه مسلم(5). و حديث لكل نبيٍ رفيقٌ ورفيقي في الجنةِ عثمانُ اخرجه الترمذي(6).
و حديث: أما ترضي اَن تكونَ منّي بمنزلهِ هارونَ من موسي بروايت سعد بن ابي وقاص وجابر وغيرهما(7)
و حديث: لأعطينّ الرايَةَ غدَاً رجلاً يُحب اللهَ ورسولهُ ويحبهُ الله ورسولُه رواه جماعة من الصحابة(8)
و قال عليٌ عن النبي صلي الله وعليه وسلم: ان لكل نبي سبعهَ نُجَبَاءَ رُقبَاءَ واُعطيتُ انا اربعهَ عشر قال انا وابنائي وجعفر وحمزه وابوبكر وعمر ومصعب بن عمير وبلال وسلمان وعمار وعبدالله ابن مسعود وابوذر روالمقداد رواه الترمذي(9).
وپارهء از سيرت مرضيه خلفاي اربعه كه بنقل مستفيض المعني ثابت در فصل آينده نقل خواهيم كرد.(1/40)
و از لوازم خلافت خاصه آنست كه آنحضرت صلي الله وعليه وسلم با خليفه معامله فرمايد مرّات بسيار كرّات بي شمار چنانكه امير با منتظر الإماره معامله مي كند قولاً وفعلاً واين معامله بچند وجه تواند بود:
يكي آنكه استحقاق خلافت او بيان فرمايد و فضائل او باعتبار معامله با امت ذكر كند.
دوم آنكه اظهار فرمايد قرائن بسيار چندانكه فقهاء صحابه بدانند كه: لو كان مستخلفاً لاستخلفَ فلاناً و بدانند كه أَحبّ الناس الي رسول الله صلي الله وعليه وسلم فلانً وبگويند: تُوُفي رسولُ الله صلي الله وعليه وسلم وهو عنهم راضٍ و آنچه در اين باب باشد.
سوم آنكه در حيات خود اين شخص را بكارهاي كه متعلق بنفس مبارك آنحضرت صلي الله وعليه وسلم من حيث النبوة است امر فرمايد، و اين معني در خلافت خاصه از آنجهت مطلوب شد كه وثوق بخلافت خليفه از جهت شرع بهم رسد واز اين رو حضرات شيخين چون مي خواستند كه شخصي را بكاري كه تعلق بخلافت داشته باشد امر كنند تفحّص (جستجو) مي نمودند كه آنحضرت صلي الله وعليه وسلم اين شخص را گاهي متولي امري ساخته اند از امور مسلمين؟ اگر مي يافتند امضاي عزيمت مي فرمودند وإلا موقوف مي داشتند و اين قصص بحد تواتر رسيده است انشاء الله تعالي پارهء از آن در فصل آينده بيان كنيم.(1/41)
و نيز قيام اين شخص بامور دين نسبت كرده شود بآنحضرت صلي الله وعليه وسلم چنانكه منسوب مي شود فعل بآمر در مثل بني الامير المدينه(1). اما بيان كردن آن حضرت صلي الله وعليه وسلم حال خلفاء را باوصافي كه حس خلافت بآن حاصل گردد پس مستفيض شده است در بيان مناقب جماعه از افاضل صحابه و تنها تنها نيز، و اين بيان آنحضرت بمنزلهء اجازت روايت حديث و اجازت تدريس علم و فتاوي است چنانكه اليوم علما جمعي را بخلافت خود برمي گزينند و نص مي نمايند باستحقاق آن اشخاص، آنحضرت صلي الله وعليه وسلم اين منزلت را بفضلاي صحابه و كبراي ايشان تنويه فرموده اند.
از آن جمله حديث ابي سعيد خدري قال رسول الله صلي الله وعليه وسلم: ارحَمُ اُمتِي بها ابوبكر واَقواهم في دين الله عمر واَصدقُهم حياءً عثمانُ واقضاهم عليُّ بن ابي طالبٍ الخ اخرجه ابوعمر في اولِ الاستيعاب(2)
و حديث شيخٌ من الصحابة يقال له ابومحجن او محجن بن فلان قال قال رسول الله صلي الله وعليه وسلم: إن أَرءفَ اُمتي بامتي فذكر الحديثَ وحديث انس بن مالك اَرحمُ اُمتي بامتي ابوبكر فذكر مثله اخرجهما ابوعمر في الاستيعاب(3).
__________
(1) - يعني امير اين شهر را ساخت، حالا اگرچه در حقيقت امير بدست خود و به زور بازوي خود شهر را نساخته است، بلکه شهر را معماران و عمال ساخته اند؛ اما چون در وقت اين امير و در تحت اشراف او ساخته شده، نسبت بناي شهر را مجازاً به او مي دهند.(1/42)
و از آنجمله حديث ابن مسعود و حديث حذيفه: لا ادري ما بقائي فيكم فاقتدوا بالَّذَينِ من بعدي(1).
و از آنجمله حديث مرتضي و حذيفه إن تؤمِّروا اَبا بكر تجدوهُ اَميناً زاهداً في الدنيا راغباً في الاخره وان تُؤمِروا عمر تجدُوهُ قوياً اميناً لايخافُ في الله لومَةَ لائِم وان تؤمر علياً ولا اَرَكُم فاعلينَ تجدوه هادياً مهدياً يأخذ بكم الطريقَ المستقيمَ(2)
و سُئِلَت عائشهُ من كان رسولُ الله صلي الله عليه وسلم مُستخلفاً لو استخلفه؟ قالت: ابوبكر فقيل ثُمَّ مَن بعدَ ابي بكر قالت: عمر قيل من بعد عمر قالت: ابوعبيده(3).
قال عمر: ما احدٌ أحقُ بهذا الامر من هؤلاء النفر الذين تُوفيَ رسول الله صلي الله عليه وسلم وهو عنهم راضٍ فسمي علياً وعثمانَ والزبير وطلحه وسعداً وعبدالرحمن(4).
و از آنجمله حديث ابي سعيد قال قال رسول الله صلي الله عليه وسلم: ما من نبيٍ الاوله وزيرانِ من اهل الارض اما وزيراي من اهل السماء فجبرئيل وميكائيل واما وزيراي من اهل الارض فابوبكر وعمر اخرجه الترمذي(5)، وللحديث طرق عند الحاكم وغيره(6).
و قال من كنت مولاه(7)فعليٌ مولاه اخرجه جماعةٌ(8).
__________
(7) - مولي در لغت به معناهاي زيادي آمده، مگر در اينجا بغير از محبوب هيچ مهناي ديگري را گرفته نمي توانيم. و از اين حديث صرف محبت با علي - رضي الله عنه - ثابت مي شود و بس چنانچه در محلش توضيح داده خواهد شد.(1/43)
اما فعل آنحضرت صلي الله عليه وسلم با ايشان معامله منتظر الامارة پس شاهد آن تفويض امامت صلوة است در قصه رفتن بقبيله عمروبن عوف، و در تبوك چون افواج مسلمين بيرون شهر آمدند حضرت صديق را براي عرضه لشكر و اقامت صلوة معين فرمود و در مرض آخر، و آن متواتر بالمعني است.
و امير الحج ساختن (حضرت صديق - رضي الله عنه - ) در سال نهم و بغزوات فرستادن چندين بار، وهميشه مشاورت فرمودن با شيخين در امور مسلمين.
و امير ساختن حضرت عمر - رضي الله عنه - را در بعض غزوات و عامل صدقات مدينه فرمودن او را، و فرستادن حضرت عثمان - رضي الله عنه - را بجانب اهل مكه در مصالحه حديبيه، و والي يمن گردانيدن حضرت مرتضي - رضي الله عنه - را و دعاء نمودن براي وي كه قضا بر وي آسان شود و اين احاديث برهيئت مجموعي متواتر بالمعني شده است.
و از لوازم خلافت خاصه آن است كه آنچه خداي عزوجل براي آنحضرت صلي الله عليه وسلم وعده فرموده است بعض آن بر دست اين خليفه ظاهر شود، و اين علامت خلافت خاصه در وقت خلافت توان شناخت نه قبل از خلافت بخلاف علامات ديگر. و وجود اين معني در خلفا متحقق است در آيهء: الذينَ اِن مَّكَّنهُم في الارضِ اَقامُوا الصلوةَ(1)اقامت صلوة وايتاء زكوة و امر بمعروف و نهي از منكر مذكور شده.(1/44)
و در آيهء: وَعَدَ اللهُ الَّذينَ امَنُوا مِنكم وَعَمِلوا الصلحتِ...(1)تمكين و تقويت دين بر دست ايشان و برحسب سعي ايشان و حصول اطمينان از كفار مذكور است.
و در آيهء: ذلك مثلُهُم في التوراهِ ومثلهم في الإنجيل(2)اشاره بفتح بلدان و شيوع اسلام در اقاليم معموره، و در آيه: ليظهره علي الدين كله(3)غلبه بر دين يهوديت و نصرانيت و مجوسيت مذكور است، و آن در زمان خلفاي ثلاثه بوده است.
و در آيه: من يرتدَّ منكم...(4)قتال مرتدين مذكور است و آن در زمان صديق اكبر بظهور پيوست.
و در آيه: ستدعون الي قومٍ اُولي باسٍ شديدٍ...(5)جمع عساكر بنفير عام براي قتال فارس و روم مذكور است و آن در زمان مشائخ ثلاثه (ابوبکر، عمر و عثمان رضي الله عنهم) متحقق شد.
و درآيه: اِنَّ عَلَينا جمعَه وَقرانه(6)جمع قرآن در مصاحف مذكور است و آن در عهد مشائخ ثلاثه ظهور يافت.
و در حديث قدسي: انَّ الله مقَتَ عَرَبهم وعجمهُم(7)قتال عجم مذكور است و آن در ايام خلفاي ثلاثه ظاهر گشت.
و در حديث: هلكَ كسري فلا كسري بعده وهلك قيصر فلا قيصر بعدهُ(8)، و حديث لتفتحنَّ كَنَوزَ كسري(9)فتح فارس و روم مذكور است و آن در زمان خلفاي ثلاثه بظهور رسيد.
و در حديث قتال خوارج: لئِن اَدركتُهُم لاقتلنهم قتلَ عاد(10)ٍ ودر حديث ديگر لفظ يلي قتلهم اولي الفرقتين(11)و آن در زمان حضرت مرتضي واقع شد.(1/45)
و از لوازم خلافت خاصه آنست كه قول خليفه حجت باشد در دين، نه بآن معني كه تقليد عوام مسلمين او را صحيح باشد؛ زيرا كه اين معني از لوازم اجتهاد است و در خلافت عامه بيان آن گذشت. و نه بآن معني كه خليفه في نفسه بي اعتماد بر تنبيه آنحضرت صلي الله عليه وسلم واجب الطاعه باشد؛ زيرا كه اين معني غير نبي را ميسر نيست بلكه مراد اين جا منزلتي است بين المنزلتين.
تفصيل اين صورت آنست كه آنحضرت صلي الله عليه وسلم حواله فرموده باشند بعض امور را بشخصي بخصوص اسم او پس لازم شود متابعت او چنانكه لازم مي شود متابعت اُمراء جيوش آنحضرت بمقتضاي امر آنحضرت صلي الله عليه وسلم، و اين خصلت در خلفاي راشدين بهمان مي ماند كه قول زيد بن ثابت را در فرائض مقدم بايد ساخت بر اقوال مجتهدين ديگر، و قول عبدالله بن مسعود را در قراءت و فقه، و قول ابي بن كعب را در قراءت بر قول ديگران، و قول اهل مدينه نزديك اختلاف امت بر قول ديگران.(1/46)
آنحضرت صلي الله عليه وسلم بتعليم الله عزوجل دانستند كه بعد آنحضرت اختلاف ظاهر خواهد شد و امت در بعض مسائل بحيرت در مانند رأفت كاملهء آنحضرت صلي الله عليه وسلم بر امت اقتضاء فرمود كه مَخلص آن حيرت براي ايشان تعيين فرمايند و در اين باب حجتي براي امت قائم كنند و اين معني ثابت است براي خلفاي اربعه؛ زيرا كه قال الله تبارك وتعالي: وليمكنن لهم دينهم الذي ارتضي لهم(1)در اين آيه افاده مي فرمايد آنچه بسعي ايشان ممكن و شائع و مشهور مي شود دين مرتضي است پس آنچه بكوشش اين جماعت شائع شد انتساب او بشرع معلوم گشت.
و مي فرمايد: إن مَّكنَّهُم في الارض اقاموا الصلوةَ(2)در اين آيت افاده فرمود كه هر نمازي و زكاتي و امر به معروفي و نهي از منكري كه از ممكّنان ظاهر شود و محمود و محلّ رضا است.
و در حديث عرباض بن ساريه: عليكم بسنتي وسنة الخلفاء الراشدين من بعدي(3)و در حديث ابن مسعود وحذيفه: اقتدوا بالذين من بعدي ابي بكر وعمر(4)و اين معني از اكابر صحابه مروي است أخرج الدارمي عن عبدالله ابن ابي يزيد قال: كان ابن عباس اذا سئِلَ عن الامر فكان في القرآن اَخبَرَ به وإن لم يكن في القرآن وكان عن رسول الله صلي الله عليه وسلم أخبر به فان لم يكن فعن ابي بكر وعمر فان لم يكن قال فيه برأيه(5).(1/47)
و مجتهدان تابعين و تبع تابعين باين اصل قائل شده و اهل مذاهب اربعه بآن رفته اند كسيكه در موطا و آثار محمد بن الحسن تأمل نمايد بيقين اين را بداند اگر چه بعض اصوليان شافعيه در اين باب تردد دارند و غالباً منشأ تردد عدم اخذ سلف ببعض آثار خلفاء بوده باشد.
و تحقيق در اين باب آن است كه نزديك تعارض ادله، تقديم بعض ادله شرعيه بر بعض نفي حجيت ديگر نمي كند چنانكه خبر واحد را نزديك مخالفت حديث مشهور يا اجماع امت ترك مي كنيم، مأخذ فقه را طبقات است و هر طبقي را حكمي. اينجا كلام امام شافعي بعينه نقل كنيم قال البيهقي في السنن الصغري أخبرنا ابوسعيد بن ابي عمر وقال حدثنا ابوالعباس قال اخبرنا الرَّبيع قال قال الشافعي رحمه الله: ما كان الكتاب والسنه موجودين فالعذر عند من سمعها مقطوع الا باتباعهما فاذا لم يكن ذلك صرنا الي اقاويلِ اصحاب النبي صلي الله عليه وسلم او واحدِهم، ثم قال قول الايمه ابي بكرٍ وعمر وعثمان قال في القديم وعليٍ رضي الله عنهم اذا صرنا الي التقليد احبُّ الينا وذلك اذا لم نجد دلالة في الاختلاف تدُل علي اقرب الاختلاف من الكتاب والسنة فنتبع القول الذي معه الدلالةُ.
ثم بسط الكلامَ في ترجيح قول الايمة الي ان قال: فإذا لم يوجد عن الأئمة(1)فاصحاب رسول الله صلي الله عليه وسلم في الدين في موضع الامانة أخذنا بقولهم وكان اتباعهم اولي بنا من اتباع من بعدهم.
__________
(1) - مراد ابوبکر، عمر وعثمان رضي الله عنهم است.(1/48)
وقال: والعلم طبقاتٌ
الاولي: الكتب والسنه اذا ثبت السنه.
ثم الثانيه: الاجماع فيما ليس فيه كتابٌ ولاسنهٌ.
والثالثه: ان يقول بعض اصحاب النبي صلي الله عليه وسلم ولانَعلَم له مخالفا منهم.
والرابعه: اختلاف اصحاب النبي صلي الله عليه وسلم.
والخامسه: القياس علي بعض هذه الطبقات.
ولايصار إلي شيء غير الكتب والسنه وهما موجودان وإنما يؤخذ العلم من اعلي(1).
و از لوازم خلافت خاصه آن است كه خليفه افضل امت باشد در زمان خلافت خود عقلاً و نقلاً از آن جهت كه در نكتهء اولي تقرير كرديم كه چون خلافت ظاهره هم دوش خلافت حقيقيه باشد وضع شيء در محل خود ثابت گردد ليكن اينجا اين نكته بايد شناخت كه غير اخص خواص رياست خواص را لائق نيست، پس خلافت او مطلق نه باشد و نصب غير افضل رخصت دارد به نسبت عزيمت(2)و ر خصت خالي از ضعف نيست و مورد مدح مطلق نمي تواند شد.
__________
(2) - هرگاه که در يک حکم شرعي بخاطر عذري تغيير بيايد، آن حکم قبل از تغيير عزيمت بوده و بعد از آن رخصت مي گردد.
بطور مثال اگر شخصي در ماه رمضان مريض شود در اينجا حکم روزه بسبب مرض تغيير مي کند يعني قبل از مرض روزه رمضان در حق اين شخص عزيمت بوده، وبعد از اينکه مريض شد رخصت است که مي تواند به رخصت عمل کند و روزه نگيرد.(1/49)
و از آن جهت كه در خلافت خاصه تمكين دين مرضي من كل وجه مطلوب است و آن بغير استخلاف افضل صورت نمي بندد؛ چنانكه حضرت مرتضي نزديك استخلاف امام حسن فرمود: إن يُّردِ اللهُ بالناس خيراً فسيجمعهم بعدي علي خيرهم رواه الحاكم(1).
بخلاف خلافت عامه كه آنجا تمكين دين مرتضي (پسنديده) مِن وجهٍ دون وجهٍ مطلوب است لا من كل الوجوه، و از آنجهت كه خلافت خاصه مقيس است بر نبوت؛ زيرا كه در حديث آمده: خلافه علي منهاج النبوه ونيز آمده تكون نبوه ورحمه ثم خلافه ورحمه(2).
و جامع هر دو رياست عامه است در دين و دنيا ظاهراً و باطناً، پس چنانكه استنباء (پيامبر ساختن) شخص دلالت مي كند برافضليت وي بر امت تا قبح از مستنبي جلّ ذِكره مرتفع گردد همچنان استخلاف شخصي بر امت دلالت مي نمايد بر افضليت وي، و از آن جهت كه عامل ساختن شخص مفضول خيانت است.
عن ابن عباس قال قال رسول الله صلي الله عليه وسلم: من استعملَ رجلاً من عصابه وفي هذه العصابه من هو أرضي لله منه فقد خان الله وخان رسوله وخان المؤمنين.
وعن ابي بكر الصديق قال قال رسول الله صلي الله عليه وسلم: من ولي من امر المسلمين شيئاً فامّر عليهم احداً محاماهً فعليه لعنه الله لايقبل الله منه صرفاً ولا عدلاً حتي يدخله جهنم اخرجهما الحاكم(3).
از اينجا مي توان دانست كه حال خلافت كبري چه خواهد بود.(1/50)
آري! نزديك تزاحم امور و اختلاط خير و شر و عدم انتظام امر علي ما هوحقه مي توان راه ترخّص پيش گرفت.
و از آن جهت كه در وقت مشاورت صحابه مدار استخلاف افضليت را نهادند و لفظ احق بهذا الامر گفتند، و جمعي كه مناقشه داشتند در استخلاف صديق اكبر چون خطائي رأي خود بر ايشان ظاهر شد قائل شدند به افضيلت او، و اين مبتني است بر آنكه استخلاف با افضليت مساوق (همراه) بود و افضليت خلفاي اربعه ثابت است بترتيب خلافت بأدله بسيار. اينجا بر سه مسلك اكتفاء كنيم:
مسلك اول: آنكه استخلاف اين بزرگواران به نص و اجماع ثابت شد و استخلاف كذا لازم است افضليت را كمامرّ تقريره.
مسلك ثاني: احاديث مرفوعه ادله بر افضليت ايشان نصاً از آنجمله حديث ابن عمر: كنا نخيّر في زمان رسول الله صلي الله عليه وسلم فنقول ابوبكر خير هذه الامّه ثم عمر ثم عثمان(1).
و از آنجمله حديث: هذان سيدا كهول أهل الجنه(2)
و تلويحاً مثل حديث ابي بكره و عرفجه در وزن ميزان و رجحان ايشان به ترتيب(3).
و حديث ابي هريره: أما انك يا ابا بكر أول من يدخل الجنه(4).
و حديث جابر يتجلَّي الله تعالي في الآخرة للناس عامهً ويتجلي لأبي بكر خاصهً رواه الحاكم(5).
و حديث: إن اهل الجنه ليتراءون اصحاب الغرف(6)الخ(1/51)
مسلك ثالث: اجماع صحابه اجمالاً و تفصيلاً و اين قصه بس دراز است از هر صحابي فقيه لفظ خير هذه الامة و أحق بهذا الأمر و مانند آن مروي شد؛ چنانكه حضرت فاروق - رضي الله عنه - در وقت بيعت حضرت صديق - رضي الله عنه - گفته است: انت أفضل منّي(1).
و ابوعبيده گفته است: تأتوني وفيكم ثالث ثلثهٍ(2)اشاره مي كرد بآيه كريمه ثاني اثنين.
و چنانكه حضرت صديق - رضي الله عنه - وقت استخلاف فاروق اعظم - رضي الله عنه - و شكايت مردمان از وي لو قد وَلِيَنا كانَ افظَّ واغلظَ گفته است: أبِربّي تخوّفونّي؟ أقولُ: اللهم استخلفتُ عليهم خير خلقكَ اخرج ابوبكر بن ابي شيبه كل ذلك(3). ليكن مصرّح ترين همه (در مسأله ي افضليت) حضرت مرتضي - رضي الله عنه - است از وي بطريق صحيح ثابت شد كه بر منبر كوفه در وقت خلافت خود مي فرمود: خير هذه الأمّه ابوبكر ثمّ عمر اين لفظ را محمد بن الحنفيه و ابوجحيفه و علقمه و نزال بن سبره و عبدالخير و حكم بن حجل و غير ايشان روايت كرده اند واز هر يكي طرق متعدده منشعب شده(4).
و بطريق استفاضه از وي منقول است كه مي فرمود: سبق رسول الله صلي الله عليه وسلم وصلّي ابوبكر وثلث عمر ثم خبطتنا فتنهٌ رواه عبدالله بن احمد في زوائد المسند والحاكم وغيرهما(5).(1/52)
و نيز بطريق استفاضه مروي شده كه علي مرتضي - رضي الله عنه - بر جنازه حضرت عمر فاروق - رضي الله عنه - حاضر شد و گفت: ما من الناس أحدٌ أحبُّ إليّ أن القي الله بما في صحيفته من هذا المُسَجّي اخرجه الحاكم من طريق سفيان بن عيينه عن جعفر بن محمد عن ابيه عن جابر(1)وأخرجه محمد بن الحسن عن ابي حنيفه عن ابي جعفرٍ الباقر عن علي مرسلاً(2).
و أيضاً روايت كرده شد از طريق ابي جحيفه و عبدالله بن عمر و غير ايشان و بطريق استفاضه از وي به ثبوت رسيد كه روايت مي كرد مرفوعاً: هذان سيدا كهول أهل الجنه. و اولاد امام حسن - رضي الله عنه - و امام حسين - رضي الله عنه - همه ايشان اين حديث را روايت كرده اند(3).
قال ابوداود حدثنا محمد بن مسكين قال حدثنا محمد يعني الفريابي قال سمعت سفيان يقول: مَن زعم أن علياً كان أحق بالولايه منهما فقد خطّأ أبابكرٍ وعمر والمهاجرين والانصار رضي الله عنهم وما أراه يرتفع مع هذا له عملٌ إلي السماء(4).
واخرج البيهقي عن الشافعي بطريقٍ متعددةٍ انه قال: اضطر الناس بعد رسول الله صلي الله عليه وسلم إلي أبي بكر فلم يجدوا تحتَ أَديم السماء خيراً من ابي بكر فولَّوهُ رقابهم(5).
__________
(3) - تخريج اين حديث گذشت.(1/53)
در ذيل اين مسئله بايد دانست كه فضيلتي كه در شرائع مدار افضليت خلفاء شده امور عرفيه نيست كه شعراء و مانند آنها بآن تطاول كنند مثل براعت نسب و قوت فصاحت و زيادت شجاعت و كمال صباحت (زيبائي) و تناهي در سخاوت اگر چه في الجمله شرع استحسان اين اخلاق فرموده است، و نه علوم غريبه از رمل و جفر وقيافه(1)، و نه اموري كه در شرع تصريح بآن نرفته مثل معرفت وحدتِ وجود و مراتب تنُّزلاتِ سته چون اين امور در شرع مذكور نشود افضليت را بر آن دائر ساختن چرا باشد؟ ثبِّت العرش أوّلاً ثم انقُش، بلكه مراد اينجا اوصافي است كه در قرآن عظيم و سنت صحيحه صيغه اعظم درجهً و أكثرُ ثواباً و مانند آن بر آن دائر ساخته باشند كما قال الله تعالي: لا يستوي منكم مَّن أَنفقَ مِن قبلِ الفتح وقاتل اُولئكَ اَعظمُ درجهً منَ الذينَ انفقُوا من بعدُ وقاتلُوا(2).
وقال تعالي: لايستوي القاعدون مِن المؤمنين غيرُ اُولي الضَّررِ وَ المجاهدونَ في سبيلِ اللهِ بأموالهم واَنفسهم، فضّل الله المجاهدينَ بأموالهم واَنفسهم علي القاعدينَ درجهً وكلاً وَّعدَ الله الحسني وفضل الله المجاهدين علي القاعدينَ اجراً عظيماً(3).
وقال رسول الله صلي الله عليه وسلم: فضل العالمِ علي العابدِ كفضلي علي أدناكم(4)
وقال: مِن أَفضلِ المسلمين أهل بدرٍ او كما قال(5).
__________
(1) - برخي از شيعيان در اثبات فضيلت امامان خويش به اين خرافات نيز متوسل مي شوند که هيچ حقيقت ديني ندارد.(1/54)
پس باين سباق مي بايد خاطر را راه داد باز از اين صفات تفصيليه مي بايد بكلياتِ آن انتقال نمود و از مقدمات بمقاصد تا واضح شود كه افضليت خلفاء با يكدگر باعتبار زيادت تشبه بالانبياء است فيما للانبياء بحسب نبوتهم.
يا گوئيم باعتبار قوت اوصافي كه در خلافت خاصه شرح داده شد أيّا ما شئتَ فَقُل.
باز مكملات و مقدمات قيام بخلافت خاصه بسيار است اصل مقصود مقاصد خلافت است نه طرق موصله بآن، چون مقاصد خلافت حاصل گشت بمقدمات و مكملات نتوان پرداخت اين بهمان مي ماند كه مقصود قتل عدوّي باشد تا شر عام از عالم مرتفع گردد جوانمردي به هر صفت كه توانست بآن قيام نمود ساده لوحي مي گويد قتل بشمشير اَدَلّ است بر شجاعت از قتل به تير، يا خشب رمح از فلان درخت بهتر باشد.
پس اقوي وجوه افضليت كمال تمكين في الارض است و ظهور دين مرتضي بر دست خليفه؛ زيرا كه اصل الاصول در ثبوت خلافت عامه و خاصه همان است و مدار مسائل خلافت بر اين آيات و اين فضيلت در مشائخ ثلثه روشن تر است.
و نيز اقواي وجوه افضليت در خلفاء نص شريعت است باستخلاف ايشان و اين معني در مشائخ ثلثه اجلي است؛ زيرا كه در اكثر احاديثِ خلافت ذكر مشائخ ثلثه آمده است فقط.(1/55)
و نيز اقوي وجوه افضليت قيام بامور موعوده براي پيغامبر است بمثال آنكه گَرد را گِرد باد بر ميدارد و گنبدي اصطناع مي فرمايد، اراده الهي نفس پيغامبر را حركت داد و بعض كارها بوجود آورد و كارهاي ديگر هنوز ناتمام بود كه حكمت الهي پيغامبر را از عالم ادني به رفيق اعلي رسانيد آنحضرت صلي الله عليه وسلم بنحوي از تسبّب اتمام آن را بخود منسوب گردانيدند و صورت آن كارها بخلفاء راجع گشت و ايام خلافت بحقيقت ايام نبوت بود ليكن وحي از آسمان فرود نمي آمد و اين وجه در مشائخ ثلثه زياده تر نمايان گشت.
و نيز اقوي وجوه افضليت اعانت پيغامبر است در تحمل وي اعباء نبوت را مخاصمهً و جهاداً و انفاقاً قال الله تعالي: لايستوي منكم من انفق...(1)ظاهر است كه پيغامبر صلي الله عليه وسلم تن تنها بود چون اراده الهي بظهور امر او منعقد گشت الهام در قلوب اذكياي حاضرين افتاد كه او را اعانت كنند و در ضمن اين اعانات رحمت الهي كه پيغامبر را رسيده است شامل حال اين اذكياء شد و اين وجه در شيخين خصوصاً قبل از هجرت ظاهر تر است.
و نيز اقوي وجوه افضليت تشبه است به آنحضرت صلي الله عليه وسلم در تأليف قلوب ناس بر اسلام، و اتصاف شيخين بآن واضح تر است.
و اقوي وجوه افضليت واسطه بودن است در ميان پيغامبر و امت در ترويج علوم از قرآن و سنت، و اين معني در حضرات شيخين آشكار است.
و اقوي وجوه افضليت جهاد عرب و عجم است و اين معني در مشائخ ثلثه روشن تر.(1/56)
چون لوازم خلافت خاصه مبين شد الحال بايد شناخت كه جمعي كثير از اصحاب بفيض صحبت آنحضرت صلي الله عليه وسلم قدر متيسّر از اين اوصاف حاصل كرده بودند و ايشان بخلافت مقيده فائز گشته مانند: عبدالله بن مسعود در قرائت و فقه، و معاذ بن جبل در قضا، و زيد بن ثابت در فرائض.
از اين جمله آنانكه قريشي بودند و اهليت تحمل اعباء رياست داشتند مستحقق خلافت مطلقه گشتند، باز مستحقان خلافت در بارگاه عزت منتظر ايستاده اند تا كدام يك را فضل الهي بمرتبه استخلاف مطلق بالفعل رساند ذلك فضلُ اللهِ يؤتيه من يشآءُ واللهُ ذُوالفضل العظيم.
و در آخر اين فصل بايد دانست كه هر چند هر جمله از اين فصل مأخذ است از كتاب و سنت و مؤيد است بأقوال كبراء اُمت و عظماي اهلسنت؛ اما تحرير و ترتيب آن و انتقال از جزئيات بكليات آن از مستخرجات اين بنده ضعيف است و اثري از نور توفيق كه سابق بآن اشاره رفته، والحمدُ لله رب العلمين.
فصل سوم
در تفسير آيات داله بر خلافت خلفاء وبرلوازم خلافت خاصه
خداي تعالي در سوره نور كه بكلمه تامه سورةٌ أنزلنها وفرضنها وانزلنا فيها آيت بيّنت مصدرش ساخته مي فرمايد:(1/57)
y‰tمur اللَّهُ الَّذِينَ آَمَنُوا مِنْكُمْ وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِي الْأَرْضِ كَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَلَيُمَكِّنَنَّ لَهُمْ دِينَهُمُ الَّذِي ارْتَضَى لَهُمْ وَلَيُبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْنًا يَعْبُدُونَنِي لَا يُشْرِكُونَ بِي شَيْئًا وَمَنْ كَفَرَ بَعْدَ ذَلِكَ فَأُولَئِكَ هُمُ الْفَاسِقُونَ(1)(55)
يعني: وعده داده است خداي تعالي آنان را كه ايمان آورده اند از شما و كارهاي شائسته كرده البته خليفه سازد ايشان را در زمين چنانكه خليفه ساخته بود آنان را كه پيش از ايشان بوده اند (يعني حضرت يوشع را بعد از حضرت موسي و حضرت داود و سليمان را بعد انقضاي مدتي از عهد حضرت موسي) و البته محكم و پا استوار سازد براي ايشان دين ايشان را آن دين را كه پسنديده است براي ايشان و البته بدل كند در حق ايشان بعد ترس ايشان ايمني را، پرستش كنند مرا و شريك مقرر نه كنند با من چيزي را و هر كه نا سپاس داري كند بعد از اين پس آن جماعه ايشان اند فاسقان. حقيقت استخلاف در عرف قديم و جديد خليفه ساختن و بادشاه گردانيدن است. قال الله تعالي: يا داود إنّا جعلنك خليفه في الارض(2).
وقال صلي الله وعليه وسلم: ما من نبي ولا خليفه.... الحديث(3).
وقال: سيكون في آخر الزمان خليفهٌ يحثُو المال... الحديث(4).(1/58)
و معني "ليستخلفَنَّهم" ليستخلفنَّ جمعاً منهم چنانكه گويند استخلف بنو العباس و اثري بنوالتميم اگر چه متولي خلافت و صاحب ثروت از ايشان در هر وقت يكي باشد بحكم آنكه فائدهء خلافت و ثروت عائد بهمه قوم است و اين هر دو نكته كه ذكركرديم نيست بلكه ظاهر استعمال است؛ زيرا كه امثال اين كلمات اگر استقرا كني صد جا موافق همين روز مره بيابي و ده جا بمعني ديگر، و همين است ميزان شناختن تأويل و معني ظاهر.(1/59)
باز معني ليستخلفنَّهُم ايجاب انقياد قوم است در آنچه حق خليفه باشد چنانكه اگر آنحضرت صلي الله عليه وسلم در حق شخصي فرمايند: أمَّرته عليكم، و خليفه گويد: جعلتُ فلانا قاضياً عليكم أو ولّيته القضاء عليكم دلالت مي كند بر جميع آنچه حق اميرست بر سريه يا حق قاضي است بر رعيت. اين لفظ گويا مختصر ايجاب جميع حقوق تفصيليه خلافت است و هيچ فرق نيست در ميان آنكه گويند استخلفت فلاناً عليكم و در ميان آنكه وعدتُ فلاناً أن اَستخلفَهُ عليكم غداً چون غد برسد و موعد منجَز گردد باز معني ليستخلفنّهم آنست كه خداي تعالي مستخلِف ايشان است و اين استخلاف منسوب به اوست، حقيقتش آنست كه خداي تعالي مدبّر السماوات والارض است ولطيفٌ لما يشآء؛ پس وقتي كه صلاح عالَم در نصب خليفه باشد الهام مي فرمايد در قلوب امت تا شخصي را كه حكمت الهي مقتضي استخلاف اوست خليفه سازند. بحقيقت جميع حوادث منسوب بحق است ليكن چونكه در بعض حوادث الهام الهي به جهت اقامت خير متحقق مي شود و در بعض تأئيد او سبحانه كه از قبيل خرق عوائد باشد پيش مي آيد وعلي هذا القياس معاني ديگر كه مخصص نسبت اين حادثه بحق باشد اين استعمال اختيار مي كنند كما قال تعالي: فلم تقتلوهم ولكنَّ اللهَ قتلهم وما رميتَ اذ رميتَ ولكنَّ اللهَ رَمي.(1/60)
پس نسبت استخلاف بخود اظهار كمال تشريف ايشان است و بيان آنكه استخلاف نعمتي است عظيم و امريست راسخ الحقيقت؛ چنانكه لفظ "عبادي" و "بيتُ الله" و "نفختُ فيهِ مِن رُّوحي" دلالت بر كمال تشريف و رضا مي كند و لفظ منكم محتمل دو معني است من الامه المحمدية او من الحاضرين عند نزول الآيه. وعند التحقيق معني ثاني متعين است؛ زيرا كه در معني اول تكرار بلافائده لازم مي آيد لفظ "الذينَ امنُوا" ازان كلمه مُغني است و چون دانسته شد كه مراد حاضرين نزول سورهء نور اند حضرت معاويه - رضي الله عنه - و بنواميه و بنوعباس از آن خارج باشند وكلمهء "ليمكنَنَّ لَهُم دينَهُمُ الذي ارتضي لهُم" دلالت مي كند بر دو معني:
يكي آنكه اين خلفاء كه خلافت ايشان موعود است چون وعده منجز شود دين علي اكمل الوجوه بظهور آيد.(1/61)
دوم آنكه از باب عقائد و عبادات و معاملات و مناكحات و احكام خراج آنچه در عصر مستخلفين ظاهر شود و ايشان به اهتمام تمام سعي در اقامت آن كنند دينِ مرتضي است پس اگر الحال قضاء مستخلَفين در مسئله يا فتواي ايشان در حادثه ظاهر شود آن دليل شرعي باشد كه مجتهد بآن تمسّك نمايد؛ زيرا كه آن دين مرتضي است كه تمكين آن واقع شد هر چند اجتهاد هر مجتهدي ولوكانَ صحابياً احتمال خطا دارد و نزديك كسي كه مي گويد كُل مجتهدٍ مصيبٌ تعدّد جواب در هر حادثه محتمل است و نزديك كسي كه مي گويد المصيب واحد والآخر معذورٌ غير آثمٍ احتمال خطا در هر دو جانب ممكن است ليكن اين همه ظنون ظهور حقّيت آنچه در زمان ايشان بسعي ايشان شائع شده بر نمي دارد بهر تقدير قول ايشان از قياس قائسان و استنباط مستنبطان قوي تر خواهد بود، نه چنانكه اماميه مي گويند كه دين مرتضي هميشه مستور و مخفي ماند و ائمهء اهل بيت هميشه تقيه مي كردند و بر اظهار دين خود هيچگاه قادر نشدند.(1/62)
بلكه اينجا افاده كرده شد كه آن همه غير مرتضي است و باطل است؛ زيرا كه اگر مرتضي مي بود بمقتضاي اين وعده ممكَّن مي شد، و كلمه وليبد لَنَّهُم من بعد خوفهم أمناً دلالت مي كند بر آنكه اين مستخلَفين و سائر مسلمين در وقت انجاز موعود مطمئن باشند وآمِن، نه از كفار مختلفه الاديان ترس دارند و نه از يك ديگر چنانكه اماميه گمان مي كنند كه ائمه اهل بيت هميشه ترسان و هراسان مي بودند و تقيه مي كردند و هميشه از مسلمانان بايشان و بياران ايشان غائله و هتك حرمتي مي رسيد و هيچگاه مؤيد ومنصور نه شدند.
وكلمهء الذينَ امنوا وعملوا الصلحت دلالت مي نمايد بر آنكه جمعي كه اين وعد در باب ايشان واقع شد وبه نعمت استخلاف منعم شوند متصف بكمال ايمان و عمل صالح باشند. وعملوا الصلحت در عرف جايي استعمال كنند كه در عمل صالح مزيتي داشته باشد بنسبت عامهء مؤمنين.
و كلمه كما استخلفَ الذين من قبلهم مراد آنست چنانكه يك سِفر از تورات در وعدهء فتوح بلاد شام وحكم بلاد مغنومه نازل شد و بنابر حكمت الهي اين وعد در زمان حضرت موسي منجز نشد، و حضرت موسي براي انجاز اين وعد حضرت يوشع عليهما السلام را خليفه ساخت تا حضرت يوشع بعد وفات حضرت موسي فتح هشتاد شهر نمود و بني اسرائيل را مطمئن گردانيد و آن شهرها را بر وفق وصيت حضرت موسي بر بني اسرائيل تقسيم فرمود همچنين پيغامبر ما را صلي الله عليه وسلم وعده فتح بلاد شام و بلاد عجم متحقق شد.(1/63)
قال الله تعالي: ليظهره علي الدين كله. و اين وعده بنابر حكمت الهي در زمان آنحضرت صلي الله عليه وسلم بظهور نه رسيد لاجرم خلفاء را بعد آنحضرت منصوب ساخت تا آن موعود منجز گردد.
باز حضرت داود و سليمان كه بعد غلبهء عمالقه و متفرق شدن قبائل بني اسرائيل خليفه شدند قال الله تعالي: يا داود إنا جعلنك خليفه في الارض باز مسلمين را مطمئن ساختند همچنان اين خلفاء بعد آنحضرت صلي الله عليه وسلم وبعد ظهور ارتدادِ عرب مسلمانان را مطمئن ساختند. بالجمله اين تشبيه بيان آنست كه خلافت ايشان خلافت راشده خواهد بود و مرضي نزديك خداي تعالي و آثار خبر از آن ظاهر شود.
و كلمه "لَهُم" في قوله تعالي وَليمكَّننَّ لهم دلالت مي كند بر يكي از دو معني:
يا اين است كه اين تمكين از دست ايشان بر آيد و ايشان بتوفيق الهي سعي عظيم در آن باب صرف كنند و تأئيد الهي شامل حال ايشان شود و بفضل الهي حسب مدعا بوفور ظهور نمود موافقاً لقوله تعالي: أقاموا الصلوه وآتُوا الزكوه(1).
يا اين است كه همت ايشان بكل متوجه تمكين بود و هميشه از خداي تعالي آن را در خواست مي نمودند تا آنكه چون واقع شد به آن منتفع شدند و ايشان را سرور كلي حاصل گشت و اين نعمت عظيمه تمام شد بر مستخلَفين و حق آن است كه هر دو وجه متحقق گشت والله اعلم.(1/64)
باز كلمهء "وعد الله الذين آمنوا" دلالت مي كند كه اين معني بعد انتقال آنحضرت صلي الله عليه وسلم بملأ اعلي منجز خواهد شد تا معني ليستخلفنهم راست شود.
و كلمهء "مَن كفر" تأكيد و تحقيق استخلاف ايشان مي نمايد و افاده مي فرمايد كه استخلاف اين بزرگواران نعمتي است عظيم مستوجب شكر منعم حقيقي.
اول كسيكه كفران نعمت استخلاف نمود قتله اميرالمؤمنين عثمان - رضي الله عنه - اند ومن بعد فرقهء اماميه كه گمان مي كنند كه خلافت را از مستحقق آن غصب كرده اند و بلاي عظيم از آسمان فرو ريخت كه عهد آنحضرت صلي الله عليه وسلم همه صحابه مخالفت كردند و با منصوص عليه بالخلافه (يعني علي - رضي الله عنه - ) همه بِأجمعهم عصيان ورزيدند سبحنك هذا بهتانٌ عظيمٌ.
و اول كسيكه از مفسران صحابه اين آيه را بر اين معني فرود آورد و اين وعده را در زمان حضرت عمر رضي الله عنه منجز دانست علي مرتضي است كرم الله وجهه؛ زيرا كه چون فاروق اعظم - رضي الله عنه - طلب مشاوره كرد از صحابه در باب رفتن بجانب عراق، علي مرتضي بهمين آيت متمسك شد اينجا بالبداهه معلوم گرديد كه خلافت فاروق اعظم از جمله استخلاف موعود است، و اين قول مرتضي - رضي الله عنه - بطرق متعدده ظاهر شد هم پيش اهلسنت و جماعت و هم پيش شيعه.(1/65)
در نهج البلاغت مذكور است: إن هذا الامر لم يكن نصرتُه ولاخذلانه لأنه بكثره ولاقلّه وهو دينُ الله الذي أظهره وجنده الذي أعزَّه وأيّده حتي بلغ ما بلغ وطلع حيث طلع ونحن علي موعود من الله حيث قال وعد الله الذين امنوا منكم الايه فالله منجزُ وعده وناصرُ جنده الي اخر ما قال(1).
نه چنانكه شيعه گمان مي كنند كه اين وعده در زمان امام مهدي متحقق خواهد شد يا در زمان آنحضرت صلي الله عليه وسلم بود و منقضي شد، و كلمهء ليمكننَّ لهم دينهُمُ الذي ارتضي لهم وكلمهء يعبدُونني لايشركونَ بي شيئاً بيان علت غائيهء استخلاف است كما قال عزّ من قائل: ذلك مثَلهم في التوريه ومثلهم في الإنجيل كزرعٍ أخرج شطأه...(2).
گويا مي فرمايد كه استخلاف براي آن مطلوب شد كه دين مرتضي ممكَّن شود و اعلاي كلمه الله بظهور رسد و ظهور دين حق بر جميع اديان متحقق گردد.
وقال الله تبارك وتعالي في سوره الحج: إن الله يدافع عن الذين آمنوا انَّ الله لايحب كل خوانٍ كفور(3).
هر آئينه خداي متعال دفع مي كند از مسلمانان يعني ضرر اعداي ايشان را مراد آنست كه دفع شرّ كفار از مسلمانان سنت مستمرّه اوست هر آئينه خدا دوست نميدارد هر خيانت كننده ناسپاس دارنده را.
اُذنَ للذينَ يقتلونَ باَنَّهم ظلموا وَاِنَّ اللهَ علي نصرهم لقديرٌ(4).(1/66)
دستور جهاد داده شد يعني بعد از آنكه در مكه قبل هجرت ممنوع بود آنان را كه كفار با ايشان جنگ كنند بسبب آنكه ايشان مظلوم شده اند و هر آئينه خدا بر نصرت ايشان تواناست.
الّذين اُخرجوا من ديارهم بغير حقٍ إلا اَن يقولُوا ربُّنا اللهُ ولَو لا دَفعُ اللهِ الناسَ بعضَهُم ببعضٍ لهُدِمَت صوامعُ وبيعٌ وَّ صلواتٌ وَّ مسجدُ يُذكرُ فيها اسمُ اللهِ كثيراً ولينصُرَنَّ اللهُ مَن يَّنصُرُه انَّ الله لقوي عزيزٌ(1).
اذن جهاد داده شد آنان را كه بيرون آورده شد ايشان را از خانه هاي ايشان بغير حق ليكن بسبب آنكه مي گويند پروردگار ما خداست و اگر نبودي دفع كردن خدا مردمان را بعضي را بدست بعض ويران كرده مي شد خلوتگاه هاي رهبانان و عبادتخانهاي نصاري و عبادتخانهاي يهود و عبادتخانهاي مسلمانان که ياد كرده مي شود در آن مواضع نام خداي ياد كردن بسيار و البته نصرت خواهد داد خدا كسي را كه عزم نصرت دين او مصمم كند هر آئينه خداوند توانا و غالب است الّذين ان مَّكنّهُم في الارضِ اقاموا الصلوهَ وآتوا الزكوه وأمروا بالمعروف ونهوا عن المنكر ولِلّه عاقبه الامور(2)دستور جهاد داده شد آنان را كه اگر دسترس دهيم ايشان را در زمين بر پا دارند نماز را و بدهند زكوه را و بفرمايند بكار پسنديده و منع كنند از كار ناپسنديده و خداي راست علم نهايت همه كارها.(1/67)
قوله تعالي: إن الله يدافع تمهيد اذن جهاد به اين كلمه موضعي عظيم دارد از بلاغت يعني سنت مستمرهء ما است دفع شر كفار از سَر مسلمانان و اين معني در جهاد خواهد بود. باز فرمود: اِنَّ اللهَ لايُحبُّ كلَّ خوّانٍ كفُور و اين اشاره بمعني ديگر است يعني براي آن سنت ما دفع شرّ كفار شد كه دوست نمي داريم هر خيانت كننده ناسپاس دارنده را و دوست مي داريم هر متديّن شاكر را، چون كفار هميشه متصف بخيانت و كفران نعمت بوده اند و موحدان پيوسته متصف بتدين و شكر لاجرم نصرت موحدان وکبت (سر کوبي و خاموش کردن) كافران سنت مستمره ما است قوله تعالي اُذنَ للذينَ يقاتلونَ در اين آيت سببي براي جهاد تقرير كرده شد يعني مظلوم اند و خداي تعالي هميشه بر مظلومان رحم مي فرمايد و بر ظالمان شكست مي آرد. و مظلوم را دفع ظالم از خود در جميع ملل و نحل جائز است باز تعبير مسلمانان بموصولي كه صله اش يقاتَلونَ است اشاره مي كند بآنكه كدام ظالم بيشتر از اين خواهد بود كه با ايشان جنگ مي كنند. وإنَّ اللهَ علي نصرهم لقديرٌ بجاي واللهِ لانصرنَّهم علي الظلمينَ واقع شد ليكن در تسهيل وعيد تهديدي عجيب است و در تسهيل وعد بشارتي عظيم كه الكنايه ابلغ من الصريح سخن بادشاهان است كه در شدت غضب گويند مگر بر برانداختن تو قادر نيستم و در كمال رأفت گويند مگر بر نواختن تو توانا نه ايم نظر بآنكه سخن مختصر ايشان كار اطناب ديگران مي كند.(1/68)
قوله تعالي الّذينَ اُخرجوا من ديارهم بدل است از للّذين يقاتلونَ افاده مظلوميت ديگر مي كند يعني يكي آنانكه جنگ مي كنند و پايمال مي نمايند و ديگر آنانكه از خانه هايشان بيرون رانده مي شوند بغير گناهي كه كرده باشند "إلا اَن يقولوا ربُنا اللهُ" تهكّم عجيب است يعني اين عجب از اين نادانان گمراه كه توحيد را كه موجب تعظيم و توقير بوَد در حساب گناه شمرده اند و با موحّدان معامله اشدّ گناه گاران پيش گرفتند.
قوله تعالي: "ولولا دفعُ اللهِ" سببي ديگر براي اذن جهاد افاده مي نمايد يعني چنانكه مظلوم را دفع ظالم از عِرض و مال و جان خود محمود است كما قال: فقد جعلنا لوليّه سلطاناً فلا يسرف في القتل انَّه كانَ منصوراً(1).(1/69)
همچنان مصلحتي ملّيه (ديني و به نفه همه ملّت) در ضمن جهاد موجود است و آن آنست كه حكمت الهيه مقتضي ظهور ملت حقه بر دست رسل و نواب ايشان است در هر زماني، و كفار هميشه گزنده انامل خود بر غلبه ملت و ساينده دندان خود بر شوكت موحدان مي باشند پس اگر موحدين را بمنزله جوارح خود ساخته دفع شر كفار نه كنيم عبادت خانه ها در هر ملتي خراب مي شود و رواج ذكر خداي تعالي و تقرب بجناب او معدوم مي گردد ولينصرَنَّ اللهُ من ينصرهُ اشاره است بشرط كسي كه او را كالجارحه مي سازند و بر دست وي نصرت دين ظاهر مي كنند يعني تا شخص بجان و دل كمر همت به اعلاي كلمه الله نه بندد مستوجب آن نيست كه نصرتش دهند و کالجارحه اش سازند و نائب پيغامبر در حمل داعيه و جهاد و اعلاي دين گردانند.
هزار نكتهء باريك تر از مو اينجاست ... نه هر كه سر بتراشد قلندري داند
قوله تعالي: "الّذين إن مكنهم" بدل است از لِلّذين يقاتلونَ والّذين اُخرجوا من ديارهم و معني إن مكّنهم، إن مكنّا بعضهم مثل آنكه گويند بنو عباس خليفه شدند و بنو تميم دولتمند گشتند؛ زيرا كه تمكين كلّ مهاجرين بل كل جم غفير مستحيل عادي است و ذهن به آن سبقت نمي كند صد جا در حديث خوانده باشي قالت الأنصار كذا وفعل بنو تميم كذا، و مراد زعماي ايشان مي باشند نه كل فرد فرد.(1/70)
باز معني إن مكنهم تعليق يك جزء نفسي خلافت است بجزء ديگر؛ زيرا كه خلافت شرعي تمكين في الأرض است با قامت دين، اينجا افاده مي فرمايد كه اگر تمكين اين جماعه في الأرض متحقق شود البته آن تمكين مقترن خواهد بود با اقامت دين وهمين است معني خلافت راشده.
پس حضرت خلفاء از مهاجرين اولين بودند كه يقاتلون، واُخرجوا من ديارهم، و اذن جهاد براي ايشان بالقطع محقق شد و ممكّن شدند در ارض بالقطع پس لازم آمد كه اقامت دين كرده باشند بالقطع بمقتضاي اين تعليق پس بالقطع خلفاي راشدين بودند؛ زيرا كه معني خلافت راشده غير اين دو جزء نيست، أقاموا الصلوه وآتوا الزكوه اشاره است باقامت اركان اسلام و أمروا بالمعروف شامل است احياي علوم دين را و نهوا عن المنكر شامل است جهاد كفار و اخذ جزيه را؛ زيرا كه منكري زياده تر از كفر نيست و نهي و ردعي بالاتر از قتل اهل كفر و گرفتن جزيه نيست. و شامل است اقامت حدود و تعزيرات را بر عصاة مسلمين.
باز مفهوم اقاموا و آتوا و أمروا و نهَوا آنست كه هر چه از ممكّنين در ايام تمكين ايشان از اين ابواب ظاهر شود همه معتد به خواهد بود شرعاً.
باز معني إن مكنهم- إذا مكنهم است اِخبار است به تمكين ايشان در زمان آينده نه صرف تعليق تالي بمقدم(1)بدون تحقق مقدم؛ زيرا كه سابق مذكور شد إن الله يدافعُ ولو لادفعَ اللهِ الناسَ.(1/71)
و كلمه "لله عاقبهُ الامور" معنيش آنست كه عواقب امور مي دانيم و آنچه در آخر خواهد بود مي شناسيم و لهذا اذن جهاد داديم مراد آنست كه اين جهاد البته مفضي بمدافعت كفار خواهد بود.
چون معاني لغويه و شرعيه كلمات مفرده اين آيات شناختي وقت آن آمد كه نكتهء ديگر بفهمي و آن آنست كه هر دو آيت، آيت استخلاف و آيت تمكين در يك قصّه است مقصود واحد است و تعبير مختلف و اين نكته را يكي از فروع آيهء كريمه كتاباً متشابهاً مثاني(1)مي بايد شناخت يك جا "ليستخلفنَّهم وليمكننَّ لهم دينهم" گفته شد و جاي ديگر تمكين في الأرض با اقامت دين گفته آمد و حاصل هر دو يكي است.
اينجا لفظ "وَعَدَ الله" مذكور شد و آنجا إن مكنهم با سبْقِ "إنَّ الله يدافع" و "لو لادفع الله الناس"
اينجا و "ليمكِّننّ لهم" گفته شد و آنجا "يعبدونني لايشركون بي شيئاً" گفته آمد و آنجا أقاموا الصلوة ...".
اينجا تصويب اعمال ايشان و اعتداد اقامت حدود و تعزيرات ايشان شرعاً از لفظ ليمكّنن لهم دينهم الّذي ارتضي لهم مفهوم شد و آنجا از كلمهء "اقاموا الصلوه ...".
اينجا و ليبدلنهم من بعد خوفهم اَمناًَ گفته شد و آنجا "إنَّ الله يدافع" و "لو لادفع الله الناس".(1/72)
يكجا منكم اي من الحاضرين عند نزول الآيه گفته و جاي ديگر اُخرجوا من ديارهم. و در مفهوم هر دو كلمه عموم و خصوص من وجه(1)است؛ زيرا كه بعضي مهاجرين در بدر و اُحد كشته شدند و نزول آيت استخلاف را ادراك نه كردند و جمعي از صحابه، مهاجرين اولين نه بودند و ادراك آيت استخلاف نمودند. پس خلافت در آن جماعه است كه هر دو صفت در ايشان مجتمع شد و هر جا كه قصه واحد باشد و تعبير مختلف، ظاهر يك تعبير را بنص تعبير ديگر مي توان محكم ساخت و عام يكي را بخصوص تعبير مي توان مخصص نمود و مطلق يكي را بمقيَّد تعبير ديگر مي توان مقيد گردانيد.
چون اين همه گفته شد به اصل غرض متوجه شويم:
اين هر دو آيت كه بحقيقت واحد اند به تعبير مختلف دلالت مي كنند بر خلافت خلفاء؛ زيرا كه وعْد خداي تعالي راست است و البته در خارج واقع شدني است.
پس استخلاف و تمكين في الأرض مهاجرين اولين و حاضرين آيهء استخلاف البته واقع شد و اگر ايشان اين خلفاء نباشند وعد واقع نشده باشد تعالي الله عن ذلك علواً كبيراً؛ زيرا كه صحابه هيچكس از ايشان بعد صد سال از وفات آنحضرت صلي الله عليه وسلم باقي نماند فكيف مهاجرين اولين وحاضرين آيهء استخلاف؟
پس اگر در آن زمان استخلاف موعود و تمكين موعود متحقق نشد إلي يوم القيامه بودني نيست و در آن زمان غير اين عزيزان ممكن نشدند و مستخلف نه شدند. پس مستخلَفين و ممكَّنين ايشان اند بالقطع.(1/73)
و آن جاهلان كه مي گويند خلافت را از مستحقق آن غصب كرده شد و بغير مستحقق رسيد مكذِّب خدا و مكذِّب رسول اويند؛ زيرا كه مخالفت امر تشريعي متصور است كه زيد را امر بنماز كردند و وي نماز نه گذارد نه مخالفت وعدهء الهي!
اينجا مقدّم وعد است و اخبار از آينده و تشريع استخلاف ايشان تابع وعد شده است كه باين تشريف و تصويب غير مرضي نخواهد بود.
وچون وَعد استخلاف منجز شد معني استخلفتُ عليكم فلاناً ثم فلاناً ثم فلاناً بر روي كار آمد و آن ايجاب انقياد است پس ظاهر وعد است و باطن ايجاب انقياد هر چند قدر اين بزرگواران از اين سخن كه ميگوئيم بالاتر است.
اما بفرض مي توان گفت كه اگر خداي تعالي در باب شخصي فرمايد كه وعده كرده ام كه خطيب اين روز جمعه را فلان نعمت و فلان نعمت بدهم يا فرمايد كه خطيب اين روز جمعه عالم قاري صالح است باز در ميان دو خطيب تنافس (مسابقه) واقع شد و كار بمصارعت و مصادمت افتاد آخرها يكي غالب آمد و دست و پاي آن ديگر بر بست و بر منبر رفت و خطبه خواند مستحق كرامت همان خطيب خواهد بود نه مصروع مدفوع.
خلافت حضرت سيدالمرسلين صلي الله وعليه وسلم امري نيست كه بآن عامه را مكلف ساخته باشند فقط پس اگر بحسب امر عمل كردند مطيع شدند و اگر عصيان ورزيدند مستوجب عقوبت گشتند، بلكه وعده بود از فوق عرش نازل شده كه امكان تخلف نداشت و در اين وعد تعلق بجبري و اختيار احدي نبود.(1/74)
آري! تا وقتيكه اشخاص معيّنه بر صدر مسند خلافت نه نشسته بودند اذهان مسلمين هر طرف مي رفت چنانكه در قصه خيبر چون آنحضرت صلي الله وعليه وسلم فرمود: سَاُعطيَ الرايهَ غداً رجلا يحبُ اللهَ ورسولهُ ويحبّهُ اللهُ ورسولهُ(1).
مسلمين را علم بالقطع حاصل شد كه عقد رايت براي هر كه خواهد بود محب و محبوب است ليكن نمي دانستند كه كدام شخص معين باين دولت سرافراز گردد؟ روز ديگر چون عقد رايت براي حضرت مرتضي - رضي الله عنه - از جناب نبوي صلي الله وعليه وسلم كرامت شد بتحقيق پيوست كه آن مرد موصوف حضرت مرتضي - رضي الله عنه - است.
همچنان بمقتضاي اين آيات معلوم بالقطع شد كه جمعي را مستخلَف وممكَّن خواهند ساخت هنوز غموض و اشكال باقي مانده بود كه آن افراد معينه كدام كس خواهند بود چون پرده برانداخته شد و باهتمام جماعت خلافت اشخاصِ معينه بوجود آمد و بر دست آن خلفاء فتوح بلاد و تمكين دين مرتضي و اعلاي كلمة الله تحقق يافت به يقين دانستيم كه وعد براي ايشان بود قرعه استخلاف وتمكين في الارض بنام ايشان برآمد.
اگر بخاطر تو تردّدي راه مي يابد از جهت آنكه امام بغوي در تفسير اين آيت مي گويد:
قال قتادة كما استخلفَ داود وسليمان وغيرهُما منَ الأنبياء عليهم السلام وقيل كما استخلفَ الذينَ من قبلهم يعني بني اسرائيل حيثُ أهلكَ الجبابره بمصر والشام وأورثهم أرضهم وديارهم(2).(1/75)
بر قول قتاده استخلاف خليفه ساختن است اما بر قول ديگر قومي را بجاي قومي نشاندن و همچنين محتمل است كه مراد تمكين كافه مهاجرين اولين باشد و حينئذٍ استدلال بر خلافت خلفاء باين آيت درست نشود.
گوئيم: توجيه اول (گفته ي قتاده رحمه الله) متصور است باعتبار استعمال عرب و باعتبار تفسير آنحضرت صلي الله وعليه وسلم و حينئذٍ التفات كرده نمي شود بقول ديگر.
و علي تقدير التسليم استخلاف جماعه عظيمه و تمكين ايشان بغير خليفه ممكَّن في الأرض ممكِن عادي نيست و صورت خارجيه مستقر ساختن مسلمين و تمكين مهاجرين نصب خليفه و تمكين رئيس ايشان است.
پس وعد استخلاف و تمكين كافهء مسلمين در حقيقت وعده خليفه ممكن في الأرض است.
اينجا مقدمه ذكر كنيم كثير الفوائد:
حق سبحانه وتعالي وعده فرمود كه قرآن را علي ممرّ الدهور حفظ فرمايد قال تعالي: وإنا له لحفظون(1).
باز در آيهء ديگر صورت حفظ بيان فرمود إن علينا جمعه وقرآنه(2).
پس وعده خداي تعالي حق است و حفظ لابد بودني.(1/76)
ليكن حفظ او سبحانه در خارج بصفت حفظ بني آدم اشياي خود را يا مانند نقش بر حجر مثلاً ظاهر نمي شود بلكه صفت ظهور حفظ الهي در خارج آن است كه الهام فرمود در قلوب صالحين از امت مرحومه كه بسعي هر چه تمامتر تدوين آن كنند بين الّلوحين و جميع مسلمين مجتمع شوند بر يك نسخه، و هميشه جماعات عظيمه از قراء خصوصاً و سائر مسلمين عموماً بقرائت و مدارست آن مشغول باشند تا سلسلهء تواتر از هم گسيخته نه گردد بلكه يوماً فيوماً متضاعف شود و هميشه جماعات ديگر در تفسير و شرح غريب و بيان اسباب نزول آن سعي بليغ بجا آرند تا در هر زماني جماعه ي قيام كنند بامر تفسير، صورت حفظ همين را معين فرمودند نه نقش بر حجر مثلاً.
چون صورت حفظ متحقق شد دانستيم كه آن حصّه از قرآن که محفوظ نيست (منسوخ شده) تلاوت آن مرضي نيست(1)، لهذا محققين علماء بآن رفته اند كه در صلوات و غير آن خوانده نشود مگر قرائت متواتره.
و قرائت متواتره آنست كه در وي دو شرط بهم آيند:
يكي آنكه سلسله روايت آن ثقه عن ثقه تا صحابه كرام رسد نه مجرد محتمل خطي.
__________
(1) - قابل ياد آوري است که بعضي آيات قرآن کريم منسوخ شده است، و نسخ بر سه قسم مي باشد:
1- تلاوت و حکم آن هر دو منسوخ شده باشند.
2- تنها تلاوت آن منسوخ شده باشد.
3- صرف حکم منسوخ شده باشد و تلاوت آن باقي باشد.
قسم اول و دوم در قرآن کريم نوشته نشده است، و آن حصه از قرآن کريم که حفاظت نشده شامل همين دو قسم مي باشد.(1/77)
دوم آنكه خط مصاحف عثمانيه محتمل آن باشد؛ زيرا كه چون صورت حفظ آن تدوين بين اللوحين و جمع امت بر آن مقرر شد هر چه غير آن است غير محفوظ است، و هر چه غير محفوظ است غير قرآن است لأن الله تعالي قال: وإنا له لحافظون. وقال ان علينا جمعه الآيه.
پس قراءت والذَّكر والاُنثي (بجاي وما خلق الذکر والأنثي) شاذ است در نماز نمي توان خواند حال آنكه از حديث ابن مسعود - رضي الله عنه - وابي الدرداء - رضي الله عنه - صحيح شده است.
و در وقت انتساخ مصاحف عثمانيه از اصل شيخين ابن عباس - رضي الله عنه - باصحابهء ديگر مباحثه فرمود، در تهجي بعض آيات "وصّي ربُّك" بجاي "قضي ربك" گفت، "أولم يتبيّن" بجاي "أولم ييئس" خوانده آخرها جماعه ديگر التفات به تهجي او نه كرده "قضي ربك" و "أولم ييئس" نوشتند و همان نسَخ در آفاق شائع شد.
ما بهمين قاعده دانستيم كه قول جماعه صحيح بود و تحري ابن عباس - رضي الله عنه - من باب خطاء المعذور.(1/78)
همچنين جمعي از صحابه تنافس كردند در جمع قرآن هر يكي مصحفي مرتّب نمود و هر يكي از اهل آن عصر سوَر قرآن را به لغت خود نوشت بر غير لغت قريش، حضرت ذي النورين - رضي الله عنه - بالهام رباني محو آن كرد و بر يك قرآن همه را جمع نمود. در آن وقت باب قيل و قال مفتوح شد و اعتراضات از هر دو جانب بميان آمد؛ چون تمام عالم بر مصاحف عثمانيه جمع شدند يقين كرديم كه محفوظ همانست و غير آن مراد الحفظ نبود واگر مراد الحفظ بود محو نمي شد. و اين را هيچ عاقلي حفظ نشمارد كه نزديك امام موهوم الوجود مختفي الحال ادعاء كنند كه نهاده شده است سبحنك هذا بهتانٌ عظيمٌ.
يا در روايت غريبي يا در كتاب نادري بطريق تعجب آورده باشد كه فلان چنين گفت و فلان چنين نوشت در اشكال يك جانب اصابت بود و يك جانب خطأ المعذور چون پرده از روي كار برداشتند و حق مثل فلق الصّبح پديدار گشت مجال خلاف نماند هر كه الحال يميناً و شمالاً افتد زنديق است او را مي بايد بقتل رسانيد.
اگر گوش شنوا و دل دانا داري سخني باريك تر بشنو خداي تعالي هميشه مدبّر عالم است بالهام امور حق در قلوب عباد صالحين تا تمشيت مراد او كنند (مقصود او را جاري کنند) و موعود او را سرانجام دهند و وي تعالي قصه خضر با حضرت موسي ذكر نكرد مگر براي افاده همين نكته. اما چون ايام نبوت موجود بود وحي مفترض الطاعة در قلب پيغامبر مي رسيد و شك و شبهه را آنجا هيچ گنجايش نه، نه در اول و نه در آخر.(1/79)
وقتي كه ايام نبوت منقضي شد و وحي منقطع گشت در آمدِ عباد الله الصالحين در كارهاي مطلوب بنوعي از فكر و اجتهاد يا نوعي از رويا و الهام و فراست خواهد بود. و آنهمه حجت قائمه موجب تكليف ناس نيست چون كار بآخر رسيد و رشد آن مانند فلق الصبح ظاهر گشت معلوم همه اهل تحقيق شد كه آن محض حق بوده است كما قال عمر - رضي الله عنه - في مباحثته مع ابي بكر رضي الله عنه في مسئلة المرتدين: فعرفت ُانهُ الحقُ(1)، دواعي كه قلوب خلفاء فرو مي ريخت بآن صفت بود.
ايام خلافت بقيهء نبوت بوده است گويا در ايام نبوت حضرت پيغامبر صلي الله وعليه وسلم تصريحاً بزبان مي فرمود و در ايام خلافت ساكت نشسته بدست و سر اشاره مي فرمايد بعضي پي بمقصود بردند و بعضي راه را غلط كردند.
و معني اجماع كه بر زبان علماي دين شنيده باشي، اين نيست كه همه مجتهدان لايشذُّ فردٌ در عصر واحد بر مسئلهء اتفاق كنند؛ زيرا كه اين صورتي است غير واقع بل غير ممكِن عادي بلكه معني اجماع حكم خليفه است بچيزي بعد مشاوره ذوي الرأي يا بغير آن و نفاذ آن حكم تا آنكه شائع شد و در عالم ممكَّن گشت.
قال النبي صلي الله وعليه وسلم: عليکم بسنتي وسنهِ الخفاء الرَّاشدين من بعدي الحديث(2).(1/80)
چون اين مقدمه دانسته شد بايد دانست كه خداي تعالي وعده فرمود والله لايخلفُ المعياد كه مهاجرين اولين را كه در مضمار (ميدان) ايمان و عبادت پيش قدم اند خلفاء خواهيم ساخت و از ايشان كارهاي معلومه بظهور خواهد آمد و صورت ظهور اين وعده آنست كه واحدٌ بعد واحدٍ از اين جماعه خليفه شود بدون نصب خليفه غلبهء قوم كثير محال عادي است.
قال صلي الله وعليه وسلم: الإمام جُنهٌ يقاتَل مِن وَّرائِه(1).
وقال قائلهم:
لايصلح الناسُ فوضي لاسراهَ لهم ... ... ... ولا سراه اذا جهالهم سادوا(2)
اين قدر معلوم بالقطع است ليكن در اين وقت نوعي از غموض و اشكال موجود بود كه كدام كس خليفه خواهد شد و مدت خلافت موصوفه چه قدر باشد و ترتيب خلافت ايشان بچه اسلوب؟ آن وقت وقتِ مشاوره بود كه قرعهء اختيار بنام كدام يكي خواهد برآمد و از آن جماعهء موصوفه كرا باين دولت سرافراز كنند؟
چون الهام بتعيين واحدٍ بعد واحدٍ فرود آمد جمعي آن الهام را اولاً قبول كردند و در اتمام آن اهتمام نمودند جمعي بعد اللتيا واللتي (چون وچرا) و بعد تقليب امور سرفرود آوردند.
بعد انطباق اوصاف بر همه منكشف شد كه آنچه حق بود واقع شد و چشم وا گشت بر آن فعل كه (از) جماعه نبود (بلکه) وعد الله بود كه از پس پرده چندين افكار و أقيسه بروز نمود.
كار زلف تست مشك افشاني اما عاشقان
مصلحت را تهمتي برآهو ِ چين بسته اند
__________
(2) - اين شعر از الافواه الأيادي است.(1/81)
و اگر هنوز تردّدي بخاطر تو مي رسد كه وعد الهي راست است اما از كجا بيقين دانيم كه انجاز وعده به همين اشخاص معينه واقع شد، "منكُم(1)" احتمال دارد كه تأكيد باشد نه تأسيس(2).
__________
(1) - اشاره به آيه کريمه ي "وعَدَ الله الّذين آمنوا مِنکم..." است.
(2) - تآکيد آنست که مضموني راکه قبلاً ذکر شد به نوعي تقويه کنيم و يا آن را دوباره ذکر نمائيم، اما در تأسيس مطلب جديدي بيان مي شود. در صورت تأکيد معناي که از الّذين آمنوا وعملوا الصّالحات دانسته مي شود از "منکم" نيز همانبه ذهن مي رسد يعني خداوند وعده استخلاف را به هر مومن نيکو کار مي دهد خواه اين شخص مومن در زمان نزول وحي باشد و يا در هر زمان ديگر، اما در صورت تأسيس از "الّذين آمنوا وعملوا الصّالحات" استخلاف مؤمن نيکو کار دانسته شد و از لفظ "مِنکم" دانسته شد گروهي خاص از مؤمنان نيکوکار يعني همان هاي که در هنگام نزول آيه ي کريمه موجود بوده اند مراد است.(1/82)
حكايتي بشنو كه يكي از ادلّه نبوت آنحضرت صلي الله وعليه وسلم اِخبار انبياي متقدمين است و نصوص تورات و انجيل و سائر كتب الهيه، و آن بابي است وسيع. صحابه و مؤمنين اهل كتاب چيز بسياري از اين باب روايت كرده اند متأخرين متكلمين اعتراضي براين مسلك ايراد مي كنند و از جواب آن عاجز مي شوند و آخرها بضعف اين مسلك ميل مي نمايند. حاصل اعتراض آنكه اگر در كتب الهيه چيزي از وصف آنحضرت صلي الله وعليه وسلم مذكور هست نهايت كار آنست كه ذهن سامع از آن وصف بفرد منتشر متعلق شود كه فردٌ ما مِن الكلي المنتزع من هذه الأوصاف الكلّيه پيغمبر خواهد بود هيچگاه اوصاف كليه بدون اشاره حسيه بفرد خاص نخواهد رسانيد تا هر جا كه اوصاف كليه جمع كنند غير كلي ثمره نخواهد داد بلكه تعلق ذهن بفرد منتشر نيز ممنوع است؛ زيرا كه در كتب الهيه رموز مذكور است نه ذكر عنوان نبوت و نه استقصا در ذكر مشخصات و حينئذ تكليف ناس باقرار نبوت فرد خاص گنجائش ندارد.
قال القاضي عضد في المواقف: فإن قيل إن زعمتم مجيء صفته مفصلاً انه يجيء في السنه الفلانيه في البلده الفلانيه وصفته كيت وكيتَ فاعلموا انه نبي فباطلٌ لأنا نجدُ التوريه والإنجيل خاليين عن ذلك وأما ذكره مجملاً فان سُلِّم فلا يدل علي النبوه بل علي ظهور انسان كامل أو نقول لعله شخصٌ آخرُ لم يظهر بعدُ.
قلنا المعتمد ظهور المعجزة علي يده وهذه الوجوه الأخر للتكمله والزياده انتهي.(1/83)
فقير مي گويد عفا الله عنه: اين زلت قدمي است كه از متاخرين متكلمين واقع شد عفا الله عنا وعنهم، عامه مسلمين را بايد كه گوش بآن نه نهند و علماء را بايد كه انكار آن كنند و اين سخن بهمان مي ماند كه علماء متفق اند بر آنكه اگر اجتهاد مجتهد و قضاي قاضي بر خلاف صريح قرآن يا صريح سنت مشهوره يا صريح اجماع يا صريح قياس جلي واقع شود نافذ نيست و تقليد آن جائز نه.
خداي تعالي مي فرمايد: أوَلم يكن لهم آيهً أن يعلَمَهُ علمؤا بني إسرائيل(1).
و مي فرمايد: يعرفونه كما يعرفونَ اَبنآءَهُم(2).
و از اينجا معلوم مي شود بالقطع كه دانندگان كتاب بسبب شناخت پيغامبر آخر الزمان مكلف شدند و حجت تشريعيه بر ايشان قائم شد پس قول بآنكه اين اخبار حجت ملزمه نيست خلاف قرآن است.
تحقيق در اين باب آنست كه بقدري كه در كتب سابقه بود حجت قائم گشت و تكليف متحقق شد يقين حاصل مي شود بدو چيز:(1/84)
1- به اقيسهء(1)اقترانيه و استثنائيه(2)چون مواد آن يقينيه باشند و شكل(3)
__________
(1) - در اينجا مراد از قياس، قياس منطقي است نه قياص أصول فقه. و قياس در اصطلاح منطق به آن کلامي گفته مي شود که از چند قضيه (جمله) متشکل باشد و آن جملات طوري باشند که از قبول کردن يکي از آنها قبول ديگري لازم آيد. بطور مثال در جمله ي عالَم متغيّر است و هر متغير حادث است، اين جمله از دو بخش مرکّب مي باشد. و آن دو بخش طوري است که اگر آن را قبول کنيم بر ما لازم ميشود که نتيجه آن را نيز قبول کنيم يعني عالَم حادث است.
(2) - در قياس اگر نتيجه و يا نقيض نتيجه بالفعل مذکور نباشد آنرا قياس اقتراني مي گويند، و اگر نتيجه و يا نقيض نتيجه بالفعل مذکور باشد آن قياس استثنائي است.
مثال قياس استثنائي: اگر زيد کاتب است پس حتماً انگشتان او حرکت مي کنند ليکن زيد کاتب است. در اين قياس نتيجه بالفعل مذکور است يعني که انگشتان زيد حرکت مي کنند.
مثال قياس اقتراني: عالَم متغيّر است و هر متغير حادث مي باشد. در اين قياس نتيجه و يا نقيض آن بالفعل مذکور نمي باشد اما اجزاي نتيجه (يعني عالم و حادث) بطور پراگنده موجود مي باشد که ما مي توانيم با ترتيب آن ها نتيجه را به دست آوريم.
(3) - حالتي که از ترتيب حد اوسط بوجود مي آيد شکل نام دارد. حدّ اوسط همان جزء قياس است که مکرّر ذکر شود، مثل کلمه "متغير" که در قياس اقتراني (مثل العالم متغير وکلّ متغير حادث) مکرر ذکر مي شود.
اين لفظ مکرر گاهي در جمله ي اول مبتدا مي باشد و گاهي خبر. و هم چنين در جمله ي دوم گاهي مبتدا مي باشد و گاهي خبر که از يکي از اين صورت ها خالي نمي باشد:
1- ... حد اوسط در جمله ي اول خبر باشد و در جمله ي دوم مبتدا.
2- ... حد اوسط در هر دو جمله خبر باشد.
3- ... حد اوسط در هر دو جمله مبتدا باشد.
4- ... حد اوسط در جمله ي اول مبتدا باشد و در جمله ي دوم خبر.
چهار صورت فوق را شکل مي گويند. صورت اول را شکل اول، صورت دوم را شکل ثاني، صورت سوم را شکل ثالث و صورت چهارم را شکل رابع. براي نتيجه دادن درست هر يک از اين شکل ها شرايط خاص وجود دارد که تفصيل آن در کتب منطق مذکور مي باشد.(1/85)
مُنتِج.
2- به حدس كه تمام مقدمات(1)را ذكر نه كنند و از بعض مقدمات بطريق طفره بمطلب انتقال نمايند مثل نور القمر مستفاد من نور الشمس بشناسيم بسبب ديدن اختلاف احوال قمر باختلاف قُرب و بُعد او از شمس.
ليكن حدس دو قسم است:
1- حدسي كه غير افراد قليله از بني آدم بآن پي نه برند لغموض مأخذه، و خداي تعالي باين قسم تكليف نمي دهد عامه را.
2- و حدسي كه اكثر افراد انساني بآن پي مي برند مثل آنكه وجود ليل و نهار از جهت غيبوبت شمس و طلوع اوست و باين قسم تكليف واقع مي شود و حجت قائم مي گردد، نصوص كتب الهيه در باب اخبار بوجود پيغمبر آخر زمان صلي الله وعليه وسلم هر چند از جهت اقيسهء اقترانيه و استثنائيه بتعيين فرد خاص كه افضل افراد بشر است نمي رسانند اما از جهت حدس قريب المأخذ مي رسانند و بهمان مكلف مي شوند شك نيست كه وجود جامع اين اوصاف مبَشّر بها بعد مُدَد متطاوله يكي خواهد بود همين كه در فرد خاص يافته شد حدس آنجا قرار گرفت.
__________
(1) - به جملاتي که قياس از آن ها مرکّب مي شود مقدّمات مي گويند.(1/86)
چون اين حكايت آخر شد بايد دانست كه آيات خلافت خلفاء هر چند نوعي از غموض داشته باشند چون فتح عجم و شام به اين طريق كه از زمان حضرت آدم تا اين عصر گاهي نشده بود بظهور انجاميد و تأليف مسلمين و اطمينان قلوب ايشان و تمكين دين بوجهي متحقق شد كه در هيچ ملتي و زماني عُشر عَشير آن بوجود نيامده پس براي مصداق وعدهء استخلاف كدام خلافت بهتر از اين خواهد بود؟!
و همچنين قرائن بسيار مثل اين صورت باين ملحق شد حدس قريب المأخذ بهم رسيد كه اين عزيزان براي مردمان بشارت داده شده اند و مردمان بهمان حدس قريب مأخوذ شدند.
و اين نوع سخن در تفسير آيات براي جمعي است كه تتبّع احاديث نبويه پيش نه گرفته اند وإلا آنحضرت صلي الله وعليه وسلم مبيِّن قرآن عظيم است هر جا اشكالي بهم رسد بحديث آنحضرت رجوع ميبايد كرد.
قال الله تعالي: لتبيّن للناس مانزّل إليهم(1).
حالاً پرده برگردانيم و سخن را به قانون ديگر سرائيم:
چون اين آيات نازل شد كه در اصل معني خفايي نداشت و در تعيين آن افراد و ترتيب ايشان در خلافت و مدت خلافت ايشان غموضي واقع بود، آنحضرت صلي الله وعليه وسلم منتظر عالَم غيب ماندند كه چه افاضه مي شود خداي تعالي در رؤيا حل معمّا فرمود. بعضي رؤيا خود ديدند و بعض رؤيا اصحاب آنحضرت صلي الله وعليه وسلم ديدند و تعبير آن را آنحضرت صلي الله وعليه وسلم فرمودند كقصهِ رؤيا الأذان(2)ورؤيا ليله القدر(3).(1/87)
قال صلي الله وعليه وسلم بَينا أنا نائِم رأيتني علي قليبٍ عليها دلوٌ فنزعتُ منها ماشآءالله ثم أخذَها ابنُ ابي قحافهِ فنزعَ منها ذنوباً أو ذنوبين وفي نزعه ضعفٌ واللهُ يغفرله ثم استحالت غَرباً فأخذها ابن الخطاب فلم أر عبقرياً من الناس ينزعُ نزع عمر حتي ضربَ الناسُ بعطن اخرجه الشيخان من حديث ابي هريره والترمذي من حديث ابن عمر(1).
وأخرج ابن مردويه عن ابن عمر: خرج علينا رسول الله صلي الله وعليه وسلم ذات غداهٍ بعد طلوع الشمس قال رأيت قبل الفجر كأَني اُعطيتُ المقاليد والموازين فاما المقاليدُ فهي المفاتيح وأما الموازينُ فهذه التي يوزن بها فوضعتُ في كفهٍ ووُضعت أمتي في كفهٍ فوزنتُ بهم فرجحتُ ثم يجيء بأبي بكر فوُزِنَ بهم فرجح ثم جييء بعمر فوُزِن بهم فرجح ثم جيئ بعثمان فوُزن بهم فرجح ثم رُفِعَت(2).
وأخرج أبوداود عن ابي بكره أن رجلا قال لرسول الله صلي الله وعليه وسلم: رأيت كأنّ ميزاناً نزل من السمآء فوُزنتَ أنت وأبوبكر فرَجَحت أنتَ، ووُزن أبوبكر وعمر فرجح ابوبكر، ووُزن عمر وعثمان فرجح عمر ثم رفع الميزان فاستاء لها رسول الله عليه وسلم يعني فَساءَه ذلك فقال خلافهُ نبوه ثم يؤتي الله المُلك من يشآء(3).
وأخرج ابوعمر عن عرفجه نحوه(4).(1/88)
وأخرج أبودود عن جابر أنّ رسول الله صلي الله وعليه وسلم قال: اُرِيَ الليلهَ رجلٌ صالح كأنّ أبابكرٍ نِيطَ برسول الله صلي الله وعليه وسلم ونيط عثمان بعمر قال جابر فلمّا قمنا من عند رسول الله صلي الله وعليه وسلم قلنا: أما الرجل الصالح فرسول الله وأما نَوْطُ بعضهم ببعض فهم ولاهُ الأمر الذي بعث الله به نبيه صلي الله وعليه وسلم(1).
وأخرج أبوداود عن سمره بن جندب أنّ رجلاً قال يا رسول الله! إني رايتُ كأنّ دلواً دُلِّي من السمآء فجاء أبوبكر فأخذ بعراقِيها فشرب شربا ضعيفاً(2)ثم جاء عمر فأخذ بعراقيها فشرب حتي تضَلّع ثم جاء عثمان فأخذ بعراقيها فشرب حتي تضلع ثم جاء عليٌ فأخذ بعراقيها فانتشطت وانتضح عليه منها شيء(3). العراقي جمع عرقوه وعرقوه الدلو هي الخشبه المعترضه علي فم الدلو انتشطت انحلَّت(4).
__________
(2) - اشاره به کم بودن مدت خلافت صديق اکبر - رضي الله عنه - مي باشد و هم اينکه بعض برنامه هاي کاري آن جناب ناتمام مي ماند.
(3) - اينکه دلو آب در دست علي مرتضي - رضي الله عنه - پاره مي شود اشاره به آن است که خلافت ايشان منتظم نبوده و جنگهاي داخلي مسلمانها کيا امت اسلامي را به لرزه در مي آورد.(1/89)
وعن ابن عباس كان أبوهريوه يحدّث أنّ رجلاً اَتي رسول الله صلي الله وعليه وسلم فقال: إني اَري الليلهَ ظُلّهً ينطِفُ منها السمن والعسل فاَري الناس يتكففون بأيديهم والمستكثر والمستقل واَري سبباً واصلاً من السمآء إلي الأرض فاراك يا رسول الله اخذتَ به فعلوتَ، ثم اَخذ به رجلٌ آخر فعلا به ثم اَخذ به رجل آخر فانقطع ثم وصلَ فعلا به. فقال أبوبكر: بأبي أنت وأمي لتدعني فاعبرُها فقال: اعبُرها فقال: آما الظله فظله الاسلام وأما ما ينطف من السمن والعسل فهو القرآن لينه وحلاوته وأما المستكثر والمستقل فهو المستكثر من القرآن والمستقل منه واَما السبب الواصل من السماء في الأرض فهو الحق الذي أنت عليه تأخذ به فيُعليك الله ثم ياخذُ به بعدك رجل فيعلو به ثم يأخذ به رجل فيعلو به ثم يأخذ به رجل آخر فينقطع ثم يوصل له فيعلو به اَي رسول الله! لتحدّثني اَصبتُ أم اَخطأتُ فقال النبي صلي الله وعليه وسلم: اَصبتَ بعضاً واَخطأتَ بعضاً.
فقال اقسمتُ يا رسول الله لتُحدثني ما الذي اَخطأتُ؟
فقال النبي صلي الله وعليه وسلم: لاتقسم اخرجه البخاري ومسلم والدارمي وابوداود والترمذي(1).
قوله اخطأتَ بعضاً علماء در وجه خطا سخنها گفته اند ليكن آنچه بذهن اين فقير مقرر شده آنست كه مراد از خطا ترك تسميه اين خلفاء است بوجهي از استعار بلفظ خطا تعبير كرده شده است.(1/90)
وعن الحسن قال قال ابوبكر: يا رسول الله! ما اَزال اَراني اطأُ في عَذراتِ الناس قال لتكوننّ من الناس بسبيل. قال: رايت في صدري رقمتين قال سنتين. معزوٌ إلي ابن سعد(1).
باز فراست آنحضرت صلي الله وعليه وسلم در بعض حوادث كار كرد و از آنجا استنباط فرمود كه اين جماعت خلفاءاند اَخرج الحاكم عن سفينه قال: لمّا بني النبي صلي الله وعليه وسلم المسجد وضع حجراً ثم قال: ليضع أبوبكر حجراً إلي جنب حجري ثم قال: ليضع عمر حجرا إلي جنب حجر ابي بكر ثم قال: ليضع عثمان حجراً إلي جنب حجرعمر ثم قال هؤلاء الخلفاء بعدي(2).
واَخرج أبويعلي والحاكم عن عائشه لما اَسّس رسول الله صلي الله وعليه وسلم مسجد المدينه جاء بحجر فوضعه وجاء أبوبكر بحجر فوضعه وجاء عمر بحجر فوضعه وجاء عثمان بحجر فوضعه وسُئِل رسول الله صلي الله وعليه وسلم عن ذلك فقال هم الخلفاء من بعدي(3).(1/91)
واَخرج البزار والطبراني في الأوسط والبيهقي عن ابي ذرٍ قال: كان النبي صلي الله وعليه وسلم جالساً وحده فجئت حتي جلست اليه فجاء ابوبكر فسلّم ثم جاء عمر ثم جاء عثمان وبين يدي رسول الله صلي الله وعليه وسلم سبع حصياتٍ فاَخذ هن فوضعهن في كفه فسبّحن حتي سمعت لهنّ حنينا كحنين النحل ثم وضعهن فخرسن، ثم اخذهن فوضعهن في يد ابي بكر فسبّحن حتي سمعت لهن حنيناً كحنين النحل ثم وضعهن فخرسن، ثم تناولهن فوضعهن في يد عمر فسبحن حتي سمعت لهن حنينا كحنين النحل ثم وضعهن فخرسن، ثم تناولهن فوضعهن في يد عثمان فسبحن حتي سمعت لهن حنيناً كحنين النحل ثم وضعهن فخرسن فقال رسول الله صلي الله وعليه وسلم: هذه خلافه نبوه(1).
واخرج ابن عساكرعن أنس أن النبي صلي الله وعليه وسلم اَخذ حصيات في يده فسبّحن حتي سمعنا التسبيح ثم صيّرهن في يد ابي بكر فسبحن حتي سمعنا التسبيح ثم صيرهن في يد عمر فسبحن حتي سمعنا التسبيح ثم صيرهن في يد عثمان فسبحن حتي سمعنا التسبيح ثم صيرهن في ايدينا رجلاً رجلاً فما سبحت حصاه منهنَّ(2).
چون دل مبارك آنحضرت صلي الله وعليه وسلم از اين افاضات غيبيه پر شد طُفاحه (قسمتي) از آن در مخاطبه ناس ظاهر گرديد تعيين زمان و مكان فرمودند و خبر دادند كه ايشانان قائم بامر ملت خواهند بود.
وفي حديث سفينه الخلافه بعدي ثلاثون سنه(3).
وفي حديث ابن مسعود تدور رحي الاسلام لخمس وثلثين سنه(4).(1/92)
و تناقض در ميان اين دو حديث نيست؛ زيرا كه چون حضرت مرتضي - رضي الله عنه - را با خلفاء عد كنند نظر بقوت سوابق اسلاميه او و افضل ناس بودن او در زمان خلافت خود مدت خلافت ثلثين شود. و اگر عد نه كنند نظر بآنكه خلافت ايشان انتظام نيافت بموت حضرت عثمان خلافت خاصه منقطع گشت و اكثر احاديث بهمين مضمون وارد شده.
وفي حديث ابي هريره وغيره الخلافه بالمدينه والملك بالشام(1).
و ايراد لفظ خلافت در اين احاديث و در احاديثي كه مِن بعد خواهد آمد دلالت مي نمايد بر آن كه مراد تفسير لفظ استخلاف است كه در آيهء كريمه آمده چنانكه لفظ: خذوا عنّي خذوا عني قد يجعل الله لهن سبيلاً(2)، بوده است(3).
واَخرج الحاكم عن أنس بن مالك قال: بعثني بنو المصطلق اِلي رسول الله صلي الله وعليه وسلم الي من ندفع زكوتنا اذا حدث لك حدْثٌ؟
فقال: ادفعوها الي ابي بكر فقلت ذلك لهم.
__________
(3) - از من بگيريد، از من بگيريد خداوند براي آن ها راهي نشان داده است (حکمي نازل کرده است). اشاره به آيه ي کريمه "فاستشهدوا عليهنّ أربعة منکم، فإن شهدوا فأمسکوهنّ في البيوت حتي يتوفهن الموت أو يجعل الله لهنّ سبيلا (سوره ي نساء آيه ي 15). بعد اين آيت خداي تعالي راهي مقرر کرد و آن رجم ثيّب و جلد بِکر است، پس اکنون حکم حبس نيست.(1/93)
قال قالوا: سَلْه اِن حدث بابي بكر حدث الموت فإلي من ندفعُ زكوتنا؟ فقلت له ذلك فقال: تدفعونها الي عمر. قالوا فإلي من ندفعها بعد عمر فقلتُ له قال: ادفعوها الي عثمان(1).
عن سهل بن ابي حثمه قال بايع أعرابي النبيَّ صلي الله وعليه وسلم فقال عليٌ للأعرابي: اِيت النبي صلي الله وعليه وسلم فاسألْه اِن اَتي عليه اجَله من يقضيه؟ فاتي الأعرابي النبي صلي الله وعليه وسلم فسأله فقال: يقضيك ابوبكر فخرج اِلي علي فاخبره فقال ارجع واسأله اِن اتي علي ابي بكر اجله مَن يقضيه فأتي الأعرابي النبيَّ صلي الله وعليه وسلم فسأله فقال: يقضيك عمر فخرج الي علي فاخبره فقال ارجع فاسأله مَن بعد عمر فقال يقضيك عثمان فقال علي للاعرابي ايت النبي ان اتي علي عثمان اجله من يقضيه فقال النبي صلي الله وعليه وسلم اذا اتي علي ابي بكر اجله وعمر اجله وعثمان اجله فان استطعت ان تموت فمُت اخرجه الاسمعيلي في معجمه(2).
واخرجه ايضاً من حديث ابي هريره وفيه اَن النبي صلي الله وعليه وسلم بايع اَعرابيا بقلايص اِلي اجل فقال يا رسول الله ان اعجلتْك منيّتك فمَن يقضيني؟ قال: اَبوبكر قال فاِن عجِلَتْ باَبي بكر منيّته فمن يقضيني؟ قال: عمر. قال وان عجِلَت بعمر منيته فمن يقضيتني؟ قال: عثمان. قال: فاِن عجلَت بعثمان منيته فمن يقضيني؟ قال ان استطعتَ اَن تموت فمُت(3).(1/94)
وعن جبير بن مطعم اَن امرأه اَتت رسول الله صلي الله وعليه وسلم فكلمتْه في شيء فأمرها أن ترجع قالت: فإن لم اَجدك كأنها تقول الموت. قال ان لم تجديني فأتي اَبابكر اخرجه البخاري ومسلم والترمذي وابوداود وابن ماجه(1).
وعن أبي هريره أن النبي صلي الله وعليه وسلم استسلف مِن يهودي شيئاً اِلي الحول فقال: أرايتَ إن جئتُ ولم اجدْك فإلي مَن اذهب؟ قال: الي ابي بكر. قال: فإن لم اجده قال: إلي عمر قال: فان لم اجده قال ان استطعت أن تموت اذا مات عمر فمت ذكره المحب الطبري في الرياض عن القلعي.
واَخرج ابن سعد عن ابن شهاب قال رأي النبي صلي الله وعليه وسلم رؤيا فقصّها علي ابي بكر فقال يا ابابكر رأيتُ كاني استَبَقْتُ اَنا وانت درجه فسبقتُكَ بمِرقاتَين ونصف فقال يا رسول الله يقبضك الله تعالي الي رحمته ومغفرته واَعيش بعدك سنتين ونصفا.(1/95)
واخرج البيهقي وابونعيم عن ابن عمر قال سمعت رسول الله صلي الله وعليه وسلم يقول: سيكون فيكم اثتنا عشر خليفه ابوبكر الصديقُ لايلبث خلفي الا قليلاً وصاحبُ رحي دار الحرب(1)يعيش حميداً ويموت شهيداً قال رجلٌ: ومن هو يا رسول الله! قال: عمر بن الخطاب، ثم التفت الي عثمان بن عفان فقال وانتَ يسألك الناس ان تخلع قميصاً كساكَهُ الله والذي بعثني بالحق لئِن خلعتَه لاتدخل الجنه حتي يلج الجمل في سَمّ الخياط.
واَخرج ابويعلي عن ابي عبيده بن الجراح ومعاذ بن جبل عن النبي صلي الله وعليه وسلم انه بدأ هذا الامرُ نبوهً ورحمهً ثم كائِنٌ خلافهً ورحمهً ثم كائِن ملكاً عضوضاً ثم كائِن عتواً وجبريهً وفساداً في الأمه يستحلّون الحرير والخمور والفروج والفساد في الذمه يُنصرون علي ذلك ويُرزقون ابداً حتي يَلقوا الله.
وعن علي ماخرج رسول الله صلي الله وعليه وسلم من الدنيا حتي عهد اِليّ اَن اَبابكر يلي الأمرَ بعده ثم عمر ثم عثمان ثم اِليَّ فلا يجتمع عَليَّ. بعض طرق اين حديث در رياض نضره و بعض در غنيه الطالبين مذكور است(2).
__________
(1) - دار الحرب آن جائي است که کفار در آن جا سلطنت و قوت داشته باشند و بين آن ها و بين مسلمانان معاهده ي صلح نباشد.(1/96)
و بعضي مردم در اين حديث اشكالي دارند كه اگر اين معني معلوم حضرت مرتضي - رضي الله عنه - باشد توقف وي در بيعت ابي بكر الصديق - رضي الله عنه - تا مدتي و توقف وي در امر عثمان - رضي الله عنه - تا تحكيم عبدالرحمن - رضي الله عنه - وجهي ندارد و احتمال نسيان حديث بغايت بعيد است.
و آنچه پيش اين فقير (در جواب اين اشکال مردم) مقرر شده است صحت اين معني است (که پيامبر خدا براي حضرت مرتضي از اين موضوع خبر داده بودند) ليكن آن عهد بنوعي از غموض و دقت بود كه در اول امر مفهوم نشد و بعد وقوع (خلافت حضرات ابوبکر، عمر وعثمان رضي الله عنهم) مثل فلق الصبح واضح گشت، و سخت بعيد است كه از احاديث مستفيضه رؤيا يكي هم بحضرت مرتضي - رضي الله عنه - نه رسيده باشد.
و از مرويات حضرت مرتضي - رضي الله عنه - است حديث: إن تَستخلفوا اَبابكر تجدوه الخ(1)، و آن نيز اشاره مي كند بخلافت شيخين.
وعن ابن عباس قال: والله إن اماره اَبي بكر وعمر لفي كتاب الله قال الله تعالي: واِذ اسرَّ النبيُ اِلي بعض ازواجه حديثاً(2)قال لحفصه ابوك وابو عائشه اولياءُ الناس بعدي فاياك أن تخبري به اَحداً اخرجه الواحدي وله طرقٌ ذكر بعضها في الرياض النضره(3).
ودر غنيه الطالبين مذكور است:(1/97)
روي عن ابي هريره عن النبي صلي الله وعليه وسلم انه قال لما عُرج بي سألتُ ربي اَن يجعلَ الخليفه مِن بعدي علي بن ابي طالب فقالت الملائكه يا محمد اِن الله يفعل ما يشآء الخليفه من بعدك ابوبكر(1).
وفي حديث البخاري اَن عمر سأل حذيفه عن الفتنه التي تموج كموج البحر ماذا حفظ عن النبي صلي الله وعليه وسلم فيها؟ فقال: مالك ولها يا اميرالمؤمنين ان بينك وبينها باباً مغلقاً قال اَيُكسَر الباب او يفتح قال قلت لا بل يكسر قال ذلك حريٌ ان لا يغلق ابداً ثم فسر حذيفه الباب بعمر(2). بعد از آن تصريحاً و تلويحاً امر فرمود باقتداي ايشان، في حديث ابن مسعود اقتدُوا بالذَين مِن بعدي ابي بكر وعمر(3).
و در حديث حذيفه: إني لا ادري ما بقائي فيكم فاقتدوا بالذَين من بعدي واشار الي ابي بكر وعمر(4).
و بناي كلام بر موصول نهادن (يعني الّذَين) دلالت مي كند بر آنكه علم ايشان بقيام شيخين بامر امت بعد آنحضرت صلي الله وعليه وسلم محيط بود كيف لا و چندين حديث باين تشخيص و تعيين شنيده بودند!
وفي حديث ابن ماجه عن عرباض بن ساريه فمن اَدرك ذلك منكم فعليه بسنتي وسنة الخلفاء الراشدين مِن بعدي عضّوا عليها بالنواجذ(5).(1/98)
باز نزديك وفات قولاً و فعلاً بخلافت حضرت ابي بكر اشاره فرمودند عن عائشه أن النبي صلي الله وعليه وسلم قال قُبَيل مرضه لقد هممت او اردت ان اُرسِل الي ابي بكر وابنه فاعهد ان يقول القائلون او يتمني المتمنّون ثم قلتُ يأبي الله ويدفع المؤمنون او يدفع الله ويأبي المؤمنون اخرجه البخاري ومسلم معناه وفيه ويأبي الله والمؤمنون إلا ابابكر(1).
و اين حديث صحيح و صريح است در آنكه نزديك آنحضرت صلي الله وعليه وسلم استخلاف حضرت صديق مراد بود، و ترك كردند استخلاف معتاد را بنا بر اعتماد بر فعل الهي بعد از آن امامتِ نماز باو تفويض فرمودند و اين قصه مشهور است.
بالجمله اين است آنچه آنحضرت صلي الله وعليه وسلم در بيان آيات افاده فرمود ولا بيان بعد بيانه و در جاي خود بيشتر از اين مذكور خواهد شد انشاء الله تعالي.
بالجمله اين همه احاديث باصل آيت ملحق شد چنانكه بيان قدر مسح در حديث مسح باصل آيت ملحق گشت پس گويا در آيت نام اين بزرگوران گفته آمد بمعني قومي را جانشين ساختن بعد قومي هست تعيُّن صورت موعود بيان نمودند كه نصب اين عزيزان است والله اعلم بالصواب.
قال الله تبارك وتعالي في سوره الانبياء: ولقد كتبنا في الزبور من بعد الذِّكر اَن الارض يرثها عبادي الصلحون(2).
يعني هر آئينه نوشتيم در صحيفه ها بعد از تورات كه زمينِ معموره وارثِ آن شوند بندگان شائسته من.(1/99)
مراد از زبور جنس صحيفه ها است يا زبور حضرت داود و لفظ زبور بمعني مكتوب است و كلام الله بعض او مصدق بعض است قال تعالي: ذلك مثلهم في التوريه ومثلهم في الإنجيل كزرعٍ اخرج شطأه فآزره...(1).
قصه واحد است و تعبير مختلف، اينجا زبور و ذِكر گفته شد آنجا تورات و انجيل اينجا ميراث ارض گفته شد آنجا اَخرج شطأه كه حاصل آن غلبه دولت اسلاميه است اينجا عبادي الصلحون ذكر كرده شد آنجا ضمير ذلك مثلهم بالذين معه گردانيده آمد.
در اين فصل نقلي چند از خصائص شيخ جلال الدين سيوطي مذكور نمائيم:
اَخرج ابن ابي حاتم في تفسيره عن ابن عباس في الآيه قال: اَخبره الله سبحانه في التورات والزبور بسابق علمه قبل اَن تكون السموات والارض ان يورِث امه محمد في الأرض(2).
واخرج ابن ابي حاتم عن ابي الدرداء انه قرأ قوله تعالي ان الارض يرثها عبادي الصلحون فقال نحن الصالحون(3).(1/100)
قال السيوطي وقد وقفت علي نسخه من الزبور وهو مائه وخمسون سوره(1)ورأيت في السوره الرابعه منه ما نصه: يا داود اسمع ما اقول ومُر سليمان فليقله للناس مِن بعدك ان الأرض اُورثُها محمداً صلي الله وعليه وسلم وامَّته.
__________
(1) - زبور امروزي نيز يکصد و پنجاه سوره مي باشد و نام هر سوره زبور است به اين ترتيب که زبور اول، زبور دوم، زبور سوم و... و عبارتي را که علامه سيوطي رحمه الله نقل کرده در زبور چهارم که امروز در دسترس ما قرار دارد موجود نمي باشد، دانسته مي شود که علامه سيوطي اين متن را از روي نسخه ي قديمي و غير محرفي نقل کرده است اما مضمون اين آيت در زبور بيست و هفتم امروزي موجود مي باشد (مراجعه شود به مجموعه ي بايبل- عهدنامه قديم صفحه 991، چاپ لدهيانه). و اين زمين در تورات بطور صريح ذکر شده است؛ چنانچه در تورات- کتاب پيدايش باب هفده آيه ي هشتم، خداوند متعال خطاب به حضرت ابراهيم عليه السلام مي فرمايد: "من ملک کنعان را براي تو و براي نسل تو که بعد از تو مي آيند خواهم داد که اين ملک براي هميشه از آن ها باشد و من خداي شان باشم. مراد از ملک کنعان سرزمين شام مي باشد که از زمانه عمر فاروق رضي الله عنه تا الحال در تصرف و قبضه ي مسلمانان است.(1/101)
واخرج ابن عساكر عن ابن مسعود قال قال ابوبكر الصديق خرجتُ الي اليمن قبل ان يبعث النبي صلي الله وعليه وسلم فنزلت علي شيخ من الأزد عالم قد قرأ الكتب واتت عليه اربع مائه سنه الا عشر سنين فقال لي احسبك حرميا قلت: نعم. قال: احسبك قرشيا قلت: نعم قال: واحسبك تيميا(1)قلت: نعم قال بقيتْ لي منك واحده قلت: ماهي؟ قال: تكشفُ لي عن بطنك قلت لم ذاک؟ قال: اجد في العلم الصادق ان نبيا يبعث في الحرم يعاون علي امره فتي وكهل(2)فاما الفتي فخوّاض غمرات ودفّاع معضلات فاما الكهل فابيض نحيفٌ علي بطنه شامه وعلي فخذه اليسري علامه وما عليك ان تريني فقد تكاملَت لي فيك الصفه الا ما خفي عليّ. قال ابوبكر: فكشفت له عن بطني فرأي شامه سوداء فوق سرتي فقال: انت هو ورب الكعبه(3).
واخرج ابن عساكر عن الربيع ابن انس قال مكتوب في الكتاب الأول مثل ابي بكر الصديق مثل القطر اينما وقع نفع(4).
واخرج ابن عساكر عن ابي بكره قال اتيت عمر وبين يديه قوم ياكلون فرمي ببصره في مؤخّرالقوم الي رجل فقال ما تجد فيما تقرأ قبلك من الكتب قال خليفه النبي صلي الله وعليه وسلم صديقه(5).
__________
(1) - به افراد قبيله ي بني تميم، تيمي گفته مي شود. ابوبکر صديق - رضي الله عنه - از اين قبيله بود.
(2) - مراد از فتي عمر فاروق - رضي الله عنه - و مراد از سالخورده ابوبکر صديق - رضي الله عنه - مي باشد.(1/102)
واخرج الدينوري في المجالسه وابن عساكر من طريق زيد بن اسلم قال اخبرنا عمر بن الخطاب قال خرجت مع ناس من قريش في تجاره الي الشام في الجاهليه فلما خرجنا الي مكه نسيت قضاء حاجه فرجعت فقلت لأصحابي الحقكم. فوالله اني لفي سوق من اسواقها اذا انا ببطريق قد جاء فاخذ بعنقي فذهبت انازعه فادخلني كنيسه فاذا تراب متراكب بعضه علي بعض فدفع اليّ محرفه وفأساً وزنبيلاً وقال انقل هذا التراب فجلست اتفكر في امري كيف اصنع فاتاني في الهاجِره فقال لي: لمْ ارَك اخرجت شيئا ثم ضمّ اصابعه فضرب بها وسط رأسي فقمتُ فضربت بها هامته فاذا دماغه قد انتشر ثم خرجت علي وجهي ما ادري اين اسلك فمشيت بقيه يومي وليلتي حتي اصبحت فانتهيت الي دَير فاستظللت في ظله فخرج اليّ رجلٌ فقال يا عبدالله مايجيئك ههنا قلت ضللت عن اصحابي فجاءني بطعام وشراب وصعّد فيَ النظر وخفّضه ثم قال: يا هذا قد علم اهل الكتاب انه لم يبق علي وجه الارض احدٌ اعلم مني بالكتاب واني اجد صفتك الذي تُخرجنا من هذا الدير وتغلب علي هذه البلدة فقلت له ايها الرجل لقد ذهبتَ في غير مذهب. قال: ما اسمك؟ قلت: عمر بن الخطاب قال: انت والله صاحبنا غير شك فاكتب لي عليّ ديري وما فيه قلت: ايها الرجل قد صنعتَ معروفا فلا تكدره فقال: اكتب لي كتابا في رقّ ليس عليك فيه شيء فان تك صاحبنا فهو ما نريد وان تكن الاخري فليس يضرّك قلت: هات فكتبت له ثم ختمت عليه.(1/103)
فلما قدم عمر الشام في خلافته اتاه ذلك الراهب وهو صاحب دير القدس بذلك الكتاب فلما رآه عمر تعجب منه فانشأ يحدثنا حديثه: فقال: اوف لي بشرطي فقال عمر: ليس لعمر ولا لا بن عمر منه شيء(1).
واخرج ابن سعد عن ابن مسعود قال ركض عمر فرسا فانكشف ثوبه عن فخذه فرآي اهل نجران بفخده شامه سوداء فقالو هذا الذي نجد في كتابنا انه يخرجنا من ارضنا(2).
واخرج عبدالله بن احمد في زوائد الزهد من طريق ابي اسحق عن عبيده قال: ركض عمر فرسا علي عهد النبي صلي الله وعليه وسلم فانكشف فخذه من تحت القبا فابصر رجل من اهل نجران شامه في فخذه فقال: هذا الذي نجده في كتبنا يخرجنا من ديارنا(3).
واخرج ابونعيم من طريق شهر بن حوشب عن كعب قال: قلت لعمر بالشام انه مكتوب في هذه الكتب ان هذه البلاد مفتوحه علي يد رجل من الصالحين رحيم بالمؤمنين شديد علي الكفرين، سره مثل علانيته، قوله لايخالف فعله، القريب والبعيد سواءٌ في الحق عنده، اتباعه رهبان بالليل واُسد بالنهار، متراحمون متواصلون متبارّون، قال عمر: اَحَقٌ ما تقول؟ قال: اي والله قال الحمدلله الذي اعزنا واكرمنا وشرفنا ورحمنا بنبينا محمد صلي الله وعليه وسلم(4).(1/104)
واخرج ابن عساكر عن عبيد بن ادم وابي مريم وابي شعيب بن عمر أن عمر بن الخطاب كان بالجابيه فقدم خالد بن الوليد الي بيت المقدس فقالوا له: ما اسمك؟ قال: خالد بن الوليد قالوا: وما اسم صاحبك؟ قال: عمر بن الخطاب قالوا: انعيه لنا. فنعتُّه قالوا: اما انت فلست تفتحها ولكن عمر، فإنا نجد في الكتاب ان قيساريه تفتح قبل بيت المقدس فاذهبوا فافتحوها ثم تعالَوا بصاحبكم(1).
واخرج الطبراني وابونعيم في الحليه عن مغيث الأوزاعي أن عمر بن الخطاب قال لكعب الاحبار: كيف تجد نعتي في التوراة؟ قال: خليفةٌ قِرنٌ من حديد أمير شديد لا يخاف في الله لومة لائم ثم يكون من بعدك خليفة تقتله امةٌ ظالمون له ثم يقع البلاءُ بعده(2).
واخرج ابن عساكر عن الأقرع مؤذن عمر أن عمر دعا الأسقف فقال: هل تجدونا في شيء من كتُبكم؟ قال: نجد في كتبنا صفتكم وأعمالكم ولا نجد اسماءكم. قال: كيف تجدوني؟ قال: قِرناً من حديد. قال ما قرن من حديد؟ قال: امير شديد. قال عمر: الله اكبر قال: فالذي من بعدي؟ قال: رجلٌ صالح يوثِر اقربائه. قال عمر: يرحم الله ابن عفان.
قال: فالذي من بعده قال صداء من حديد فقال عمر: وا دفراه! قال مهلا يا امير المؤمنين فانه رجلٌ صالح ولكن تكون خلافته في هراقه من الدماء والسيف مسلول(3).
واخرج ابن عساكر عن ابن سيرين قال: قال كعب الاحبار لعمر يا امير المؤمنين هل تري في منامك شيئاً؟ فانتهره.(1/105)
فقال: أنا اجد رجلاً يري امر الامه في منامه(1).
واخرج ابن راهويه في مسنده بسند حسن عن اَفلح مولي ابي ايوب الانصاري قال: كان عبدالله بن سلام قبل اَن يأتي اهل مصر يدخل علي رؤوس قريش فيقول لهم: لاتقتلوا هذا الرجل يعني عثمان فيقولون والله ما نريد قتله فيخرج وهو يقول والله ليقتلُنه. ثم قال لهم: لاتقتلوه فو الله ليموتَن الي اربعين يوما فابوا فخرج عليهم بعد ايام فقال لهم لاتقتلوه فوالله ليموتن الي خمس عشره ليله(2).
واخرج ابن سعد وابن عساكر عن طاؤس قال سئل عدالله بن سلام حين قُتل عثمان كيف تجدون صفه عثمان في كتبكم؟ قال: نجده يوم القيامه اميرا علي القاتل والخاذل(3).
__________
(1) - يعني کعب الأحبار گفت: در کتابهاي ما از شخصي ذِکر به عمل آمده که آن شخص مسايل امت را در خواب مي بيند (به او الهام مي شود). در روايت کلمه ي "فانتهره عمر" عمر او را سرزنش کرد؛ به اين دليل که عمر فاروق - رضي الله عنه - نمي خواست اين کيفيت هاي باطني ظاهر شود.(1/106)
واخرج ابن عساكر من طريق محمد بن يوسف عن جده عبد الله بن سلام انه دخل علي عثمان فقال له: ما تري في القتال والكفّ؟ قال: الكف ابلغ للحجه وإنا لنجد في كتاب الله انك يوم القيمه امير علي القاتل والآمر(1). واخرج من هذا الطريق ان عبدالله بن سلام قال للمصريين: لاتقتلوا عثمان فانه لايستكمل ذا الحجه حتي يأتي علي اجله(2)(قبل از اين که ماه ذوالحجه به پايان برسد او به مرگ طبيعي خويش وفات خواهد کرد).
واخرج الحاكم عن ابي الاسود الدِيلي عن علي رضي الله عنه قال: اَتاني عبدالله بن سلام وقد وضعتُ رجلي في الغرْز(3)وأنا اريد العراق فقال: لا تاتي العراق فانك ان اتيته اصابك به ذباب السيف قال علي وايمُ الله لقد قالها لي رسول الله صلي الله وعليه وسلم قبلك. قال ابوالاسود: فقلت في نفسي بالله ما رأيت كاليوم رجل محارب يحدّث الناس بمثل هذا(4)(5).
واخرج ابوالقاسم البغوي عن سعيد بن عبدالعزيز قال لما توُفي رسول الله صلي الله وعليه وسلم قيل لذي قرُبات الحِمْيَري وكان من اَعلم يهود يا ذا قربات من بعده؟ قال: الأمين يعني ابابكر. قيل: فمن بعده قال قِرن من حديد يعني عمر. قيل: فمن بعده قال الوضاح المنصور يعني معاويه(6).
__________
(3) - رکاب اسپ.
(4) - يعني با شنيدن اين سخن ها سپاهيان پريشان و هراسان مي شوند؛ چرا که آن ها ناکامي و شکست خود را احساس مي کنند که اين خود خلاف حکمت عملي جنگ است.(1/107)
واخرج ابن راهويه والطبراني عن عبدالله بن مغفّل قال: قال لي ابن سلام لما قُتل عليٌ هذا رأس اربعين سنه وسيكون عندها صلح(1).
واخرج ابن سعد عن ابي صالح قال كان الحادي يحدو بعثمان وهو يقول:
إن الامير بعده عليّ ... ... ... ... ... وفي الزبير خلَفٌ مرضي
فقال كعب: لا بل معاويه، فاَخبر معاويه بذلك فقال: يا ابا اسحاق اَنّي يكون هذا وههنا اصحاب محمد عليٌّ والزبير! قال: انت صاحبها.(2)(1/108)
بايد دانست كه سنه الله جاري شده است بر آنكه چون امري عظيم در عالم غيب مقدر شود ودر ملأ اعلي صورت آن مرتسم گردد، ملأ سافل آن امر را تلقي نمايند چون نوبت اينجا رسد كهان بكهانت خود آن امر را بشناسند واهل اذهان صافيه برؤيا؛ بلكه در بعض اجسام و جسمانيات نيز صورت آن واقعه مرتسم گردد از اين باب نيز نقلي چند بر نگاريم. هم از خصائص من قول السطيح(1)بعد ذكر النبي صلي الله وعليه وسلم ثم يلي اَمره الصديق اذا قضي صدَق وفي رد الحقوق لا خرَق ولانزَق(2)، ثم يلي امره الحنيف مجرب غِطْريف(3)قد اضاف المضيف واحكم التحنيف، ثم يلي امره وارعٌ لأمره مجرب فيجتمع له جموع وعصب فيقتلونه نقمه عليهم وغضب فيؤخذ الشيخ فيذبح اِربا فيقوم له رجال خِطبا، ثم يلي امره الناصر يخلط الرّأي باَمرماكر يظهر في الأرض العساكر(4).
والمراد من الناصر ههنا معاويه بن ابي سفيان.
__________
(1) - سطيح بن مازن بن غسّان، کاهن معروفي که در سرزمين شام مي زيسته است.
(2) - و در رساندن حقوق مردم به آنها نه متحيّر مي شود و نه هم خود را مي بازد.
(3) - سردار با تجربه.(1/109)
واخرج ابن عساكر عن ابي الطيب عبدالمنعم بن غلبون المقري قال: لما فُتِحَت عموريه وجدوا علي كنيسه من كنائسها مكتوب بالذهب شرّ الخلَف خلف يشتم السّلَف، واحدٌ من السلف خير من الف من الخلف. صاحب الغار نلْت كرامه الافتخار اذ اثني عليك الملك الجبار اذ يقول في كتابه المنزل علي نبيه المرسل "ثاني اثنين اذ هما في الغار". يا عمر ما كنت والياً بل كنت والداً. عثمان قتلوك مقهوراً ولم يزوروك مقبوراً.ً واَنت يا عليُ اِمام الابرار والذابّ عن وجه رسول الله صلي الله وعليه وسلم الكفار.
فهذا صاحب الغار وهذا أحد الاخيار وهذا غياث الامصار وهذا امام الابرار فعلي من ينتقصهم لعنه الجبار. فقلتُ لصاحب له: قد سقطت حاجباه علي عينه من الكبر مُنذكم هذا علي باب كنيستكم مكتوباً؟ قال: مِن قبل ان يبعث نبيكم باَلفي عام(1).
واخرج ابن عساكر في تاريخ دمشق عن كعب قال كان اِسلام ابي بكر الصديق سببه بوحي من السماء وذلك انه كان تاجراً بالشام فراي رؤيا فقصها علي بحيراء الراهب فقال له من اين انت؟ قال: من مكه.
قال من ايّها؟ قال: من قريش. قال: فاَيْش انت؟ قال: تاجر قال: صدّق اللهُ رؤياك؛ فانه يبعث نبي من قومك تكون وزيره في حياته وخليفته بعد موته فاسرّها ابوبكر حتي بُعث النبي صلي الله وعليه وسلم فجاءه فقال يا محمد ماالدليل علي ما تدّعي؟ قال: الرؤيا التي رأيت بالشام فعانقه وقبّل ما بين عينيه وقال اشهد انك رسول الله.(2)(1/110)
واخرج ابن عساكر عن علي قال قال رسول الله صلي الله وعليه وسلم ليلة اُسري بي رأيتُ علي العرش مكتوبا لا اله الا الله محمد رسول الله ابوبكر الصديق عمر الفاروق عثمان ذوالنورين(1).
واخرج ابويعلي والطبراني في الأوسط وابن عساكر والحسن بن عرفه في جزئته المشهوره عن ابي هريره قال قال رسول الله صلي الله وعليه وسلم: ليله عُرج بي الي السماء مامررت بسماءٍ الا وجدت اسمي فيها مكتوبا محمد رسول الله وابوبكر الصديق خلفي(2).
واخرج الدار قطني في الافراد والخطيب وابن عساكر عن ابي الدرداء عن النبي صلي الله وعليه وسلم قال: رأيت ليلة اُسري بي في الفراش فِرِنده(3)خضراء فيها مكتوب بنور ابيض لااله الا الله محمد رسول الله ابوبكر الصديق عمر الفاروق(4).
واخرج ابن عساكر وابن النجار في تاريخيهما عن ابي الحسن علي بن عبدالله الها شمي الرقي قال دخلت بلاد الهند فرأيت في بعض قراها شجره وردٍ اسود ينفتح عن ورده كبيره طيبة الرائحه سوداء عليها مكتوبٌ بخطٍ ابيض لا اله الا الله محمد رسول الله ابوبكر الصديق عمر الفاروق فشككت في ذلك وقلت انه معمول فعمدت الي حبه لم تفتح ففتحتها فرأيتُ فيهما كما رأيت في سائر الورد وفي البلد منه شيء كثيرٌ(5).
__________
(3) - جواهر(1/111)
قال الله تعالي في سوره المائده: يا أيها الذين آمنوا من يرتد منكم عن دينه فسوف يأتي الله بقوم يحبهم ويحبونه أذلة علي المؤمنين أعزة علي الكفرين يجاهدون في سبيل الله ولا يخافون لومة لائِم ذلك فضل الله يؤتيه من يشاءُ والله واسعٌ عليم(1).
يعني اي مؤمنان هر كه برگردد از زمره شما از دين خود پس خواهد آورد خداي تعالي گروهي را كه دوست ميدارد ايشان را و دوست ميدارند او را، متواضع اند براي مسلمانان درشت طبع اند بر كافران جهاد مي كنند در راه خدا و نمي ترسند از ملامت ملامت كننده اين بخشايش خداست ميدهدش بهر كه خواهد و خدا جواد داناست.
إنما وليكم الله ورسوله والذين آمنوا الذين يقيمون الصلوة ويؤتون الزكوة وهم ركعون(2).
يعني جز اين نيست كه كار ساز و ياري دهندهء شما خداست و رسول او و آن مؤمنان كه بر پا ميدارند نماز را و مي دهند زكات را و ايشان خشوع كنندگان اند يا نماز نافله بسيار خوانندگانند.
ومن يتولَّ الله ورسوله والذين آمنوا فان حزب الله هم الغلبون(3).
و هر كه دوستي پيدا كند با خدا وبا رسول او و با مؤمنان پس هر آئينه گروه خدا همان است غالب.(1/112)
قوله تعالي: "يايها الذين آمنوا" غرض از اين كلام اخبارست بآن حادثه كه در مرض موت آنحضرت صلي الله وعليه وسلم پيش آمد و بعد انتقال او صلي الله وعليه وسلم متكامل شد و اعلام تدبيري كه خدا تعالي در غيب الغيب مقرر فرموده است تا چون آن حادثه رو بدهد علي البصيره باشند از آن واضطراب بر بواطن ايشان غالب نيايد و چون آن تدبير رو نمايد در اهتمام آن كوشند و بذل مساعي در اتمام آن سعادت خود دانند.
شرح اين حادثه آنكه در اواخر ايام آنحضرت صلي الله وعليه وسلم سه فرقه از عرب مرتد شدند و در هر فرقه شخصي مدعي نبوت برخاست و قوم وي تصديق او كردند و فتنه عظيم بر پا شد ذوالخمار عنسي كه در كهانت و شعبده بازي دستِ تمام داشت در ميان مَذحِج دعوي نبوت نمود. آنحضرت صلي الله وعليه وسلم بجانب معاذ بن جبل - رضي الله عنه - و جمعي از مسلمين كه همراه او بودند نامه نوشت تا براي قتال او آماده شوند. فيروز ديلمي ازانجماعه متصدي قتل او شد و جناب نبوي صلي الله وعليه وسلم بر صورت اين ماجرا بوحي مطلع شدند و فرمودند: فاز فيروز و در خارج خبر اين واقعه آخر ربيع الأول بصديق اكبر رضي الله عنه رسيد و اين اول مژده فتحي بود كه حضرت صديق اكبر بآن مسرور گرديد.(1/113)
و مسيلمه كذاب در ميان بني حنيفه در شهر يمامه بدعوي نبوت برخاست و بجانب اقدس نبي صلي الله وعليه وسلم نامه نوشت مِن مسيلمه رسول الله الي محمد رسول الله اما بعد فان الارض نصفها لي ونصفها لك واين نامه را بدست دو كس بحضور مقدس فرستاد آنحضرت صلي الله وعليه وسلم آن دو كس را فرمودند اتشهدان اَنَّ مسيلمة رسول الله؟ قالا: نعم فقال النبي صلي الله وعليه وسلم: لو لا اَن الرسل لا تُقتل لضربت اعناقكما. بعد از آن جواب نامه او نوشتند: مِن محمد رسول الله الي مسيلمة الكذاب أما بعد فإن الارض لله يورثها من يشاء والعاقبة للمتقين(1).
بعد از اين ماجرا آنحضرت صلي الله وعليه وسلم مريض شدند و تدبير دفع او نافرموده برفيق اعلي پيوستند. صديق اكبر رضي الله عنه خالد بن وليد - رضي الله عنه - را با جيشي كثير بطرف مسيلمه روان فرمود و كار او را آخر نمود، وحشي (بن حرب قاتل سيّد الشهداء حمزه - رضي الله عنه - ) آن كذاب را بكشت و جموع او متفرق گشتند و بعضي از ايشان تائب شدند.
و طليحه اسدي در ميان بني اسد مدعي نبوت شد هم در حيات آنحضرت صلي الله وعليه وسلم و بعد انتقال وي صلي الله وعليه وسلم حضرت صديق رضي الله عنه خالد بن وليد - رضي الله عنه - را بر سر آن جماعت فرستاد. خالد آن جمع را هزيمت داد طليحه بگريخت و بعد از آن مسلمان شد و در غزوه قادسيه تردّد نمايان بعمل آورد(2).
__________
(2) - کارنامه ي شايسته انجام داد.(1/114)
بعد از آن فتنه ردت بغايت بلند شد اكثر عرب غير حرمين و قريهء جُواثي(1)راه ارتداد پيش گرفتند و فرقه اي منع زكوه نمودند. در باب اين جماعه فقهاي صحابه با هم در مباحثه افتادند كه اهل قبله اند قتال بايشان جائز نباشد. از آنجمله عمر فاروق رضي الله عنه گفت كيف تقاتل الناس وقد قال رسول الله صلي الله وعليه وسلم اُمرت ان اقاتل الناس حتي يقولوا لا اله الا الله فمن قالها فقد عصم مني نفسه وماله اِلا بحقه وحسابه علي الله فقال ابوبكر: والله لأقاتلن من فرّق بين الصلاة والزكاة فإن الزكاة حق المال، والله لو منعوني عناقاً كانوا يؤدونها الي رسول الله صلي الله وعليه وسلم لقاتلتُهم علي منعها قال عمر فعرفت انه الحق. اخرجه الشيخان وغيرهما(2).
و شرح تدبيري كه خداي تعالي براي اين حادثه مقرر فرمود آنست كه داعيه قتال در خاطر صديق اكبر - رضي الله عنه - باهتمام تمام فرو ريخت و آن سرّ قول آنحضرت بود صلي الله وعليه وسلم در اين فتنه العصمه فيها السيف رواه حذيفه - رضي الله عنه - (3).
اكثر صحابه در اين امر متوقف بودند تا آنكه فاروق اعظم - رضي الله عنه - از صديق اكبر - رضي الله عنه - طلب رفق نمود و حضرت صديق فرمود: اَجبّار انت في الجاهليه خوّار في الاسلام(4)؟.(1/115)
و با حضرت مرتضي - رضي الله عنه - نيز مانند اين جواب و سوال در ميان آمد قال انس بن مالك كره الصحابة قتالَ مانعي الزكاة وقالوا اهل القبله فتقلد ابوبكر سيفه وخرج وحده فلم يجدوا بدّا من الخروج(1).
وقال ابن مسعود - رضي الله عنه - : كرهنا ذلك في الإبتداء ثم حمدناه عليه في الانتهاء اخرجها البغوي وغيره(2).
داعيه ي كه در قلب حضرت صديق - رضي الله عنه - ريختند بمنزله چراغي بود هر كه محاذي او مي افتاد بنور او متنور مي شد تا آنكه جموع عظيمه از مسلمين مهيا براي قتال شدند و سعي هر چه تمامتر بكار بردند. قال ابوبكر بن عياش سمعت ابا حصين يقول ما ولد بعد النبيين افضل من ابي بكرٍ قام مقام نبي من الانبياء في قتال اهل الردة اخرجه البغوي(3).
و اين اشاره است به تحمل داعيه (اراده) الهيه كه در نفس نفيس او رضي الله عنه مرتسم شد و از آنجا اهتمام بامر جهاد در خاطر مسلمانان مرسوم گشت.(1/116)
اخرج ابوبكر عن القاسم بن محمد عن عائشه انها كانت تقول توفي رسول الله صلي الله وعليه وسلم فنزل بابي بكر ما لو نزل بالجبال لهاضّها(1)اِشْرَاَبّ النفاق بالمدينه وارتدت العرب فوالله ما اختلفوا في نقطه الا طار أبي لحطها وغنائها في الاسلام، وكانت تقول مع هذا: ومن راي عمر بن الخطاب عرف انه خُلق غناءً للاسلام كان والله احوذياً نسيج وجده وقد اعدّ للامور اَقرانها(2). قوله تعالي "فسوف ياتي الله بقوم" اين آوردن باين وجه نيست كه از عدم بوجود آرد يا از كفر باسلام بلكه از زمر? مسلمين جمعي را بسبب داعي? كه در قلب صديق اكبر ريختند منبعث گرداند بسوي جهاد و در ميان ايشان گِرهي زند تا همه بصورت اجتماعي? خود آورد? حق باشند، يعني آن هيئت اجتماعيه بتدبير الهي و الهام او بالقاي داعيه در قلوب ايشان متحقق گشت. قوله تعالي "يحبهم ويحبونه اذلةٍ علي المؤمنين اعزة علي الكفرين يجاهدون في سبيل الله ولا يخافون لومة لائِم" اينجا شش صفت مذكور شد دو از آن در ميان خدا و عباد او و دو در ميان ايشان و غير ايشان از بني آدم هر كه مؤمن است به نسبت او معامله والد با ولد مي كنند، و هر كه كافر است در حق او مثل جبرئيل در وقت صيحه ثمود جارح? از جوارح الهي مي شوند در فعل اتلاف و اهلاك.
__________
(1) - آن ها را ريزه ريزه مي کرد.(1/117)
و دو صفت در نصرت ملت يكي فعل جهاد وفي معناه الامر بالمعروف والنهي عن المنكر و يكي قوت داعيه او كه بگفت مردم يا بسبب قرابت و مانند آن، آن داعيه متلاشي نه گردد "وذلك فضل الله يؤتيه من يشاء والله واسع عليم"
"فذلك" است عظيم القدر در تحقيق تثبيت اين خصال و بيان منزلت آنها عند الله. و از اينجا معلوم مي شود كه قتال مرتدين تِلو غزوه بدر و حديبيه بود و نمون? از مشاهد عظيمه القدر.
قوله تعالي "انما وليكم الله ورسوله" انما در كلام عرب براي دليل جمله سابقه و تحقيق و تثبيت او مي آيد.
يعني اي مسلمانان از ارتداد عرب و جموع مجتمعه ايشان چرا مي ترسيد جز اين نيست كه كار ساز و ناصر و ياري دهند? شما در حقيقت خدا است كه مي ريزد الهام خير و مي نمايد تدبير امور، و رسول او كه سر رشته ترغيب بر جهاد در عالم آورد? اوست وبراي امت خود بدعاي خير دستگير ايشان است.
و در ظاهر محقين اهل ايمان كه به اقامت صلوه و ايتاء زكوه بوصف خشوع و نيايش متصف اند و تحمل داعيه الهيه كنند و خداي تعالي بر دست ايشان كارهاي نيك در عالم سرانجام فرمايد.
و سبب نزول و ماصدَق اين آيت صديق اكبر - رضي الله عنه - است لفظ عام است شامل همه محقين و دخول سبب نزول قطعي(1).
__________
(1) - يعني آن شخصي که سبب نزول آيت باشد داخل شدن او در مصداق آيت قطعي و يقيني است.(1/118)
اخرج البغوي عن ابي جعفر محمد بن علي الباقر "إنما وليكم الله ورسوله والذين آمنوا" نزلت في المؤمنين فقيل له: انها نزلت في علي فقال: هو من المؤمنين.
نه چنانكه شيعه گمان بردند و قصه موضوعه روايت كنند و"راكعون" را حال از "يؤتون الزكوة" مي گيرند و برتافتن انگشتري بجانب فقيري در حالت ركوع فرود مي آرند و سياق و سباق آيت را برهم زنند. خداي تعالي اعضاي ايشان را از هم جدا سازد چنانكه ايشان آيات متسقه بعضها ببعض را از هم جدا كردند.
"والذين امنوا الذين يقيمون الصلوه" مفهوم اين كلام آنست كه ولايت مسلمانان و كار سازي ايشان خصوصاً در مثل اين حوادث عظام بسابقين متصفين بصفات كمال لائق است نه غير ايشان.
قوله تعالي "ومن يتول الله..." امرست بطاعت خدا و رسول و خليفهء رسول و ترغيب است بر آن، و بيان آنكه غلبهء اسلام موقوف است بر آن و سعادت محصور است در آن.(1/119)
چون اين همه بيان نموده شد بايد دانست كه وعد? خداي تعالي راست است و انجاز اين وعده در زمان حيات آنحضرت صلي الله وعليه وسلم واقع نشد؛ زيرا كه فوجي مجتمع براي قتل اهل ارتداد در آن زمان نه برآمد و بعد شيخين در اين مُدَد متطاوله نيز قتال مرتدين بجمع رجال و نصب آلات قتال بوقوع نيامده لامحاله مصداق وعده جنود مجنّده صديق اكبر است رضي الله عنه كه بجهت محاربه مرتدين برآمدند و بعون الهي در اسرع حين و احسن وجوه سرانجام آن امر عظيم دادند. و جمع رجال و نصب قتال بافِرَق مرتدين يكي از لوازم خلافت است؛ زيرا كه خلافت راشده رياست خلق است در اقامت دين و جهاد اعداء الله واعلاء كلمه الله بوجهي كه وي و تابعان وي در اين اقامت ممدوح باشند و ثنا و رضا بايشان متوجه شود، و جهاد مرتدين از اعظم انواع اقامت دين است و رضا و ثنا بر ايشان در اين آيات اظهر من الشمس في رابعه النهار.
و نيز بايد دانست كه "ومن يتول الله ورسوله" ترغيب است بتولّي خليفه راشد و صديق اكبر - رضي الله عنه - مورد نص است و آن قطعي الدخول است و اين اشاره است بوجوب انقياد خليفه راشد و دلالت است بر تحقق خلافت حضرت صديق.(1/120)
و نيز بايد دانست كه حق سبحانه بتأكيد گواهي ميدهد بر آن كه آن جماعه در وقت قيام بقتال مرتدين محبوبين ومحبّين و كذا كذا باشند و اين همه صفات كمال است پس اگر حضرت صديق در خلافت خود بر حق نمي بود جمعي كه به امر او جهاد كردند و با او بيعت نمودند و به استخلاف او راضي شدند محبين و محبوبين و متصفين باوصاف كمال نباشند واللّازم باطل بشهاده الله تعالي.
و نيز بايد دانست كه اينجا گفته شد "فسوف يأتي الله بقوم" و در ظاهر صورت اجتماعيه آوردن مسلمين از دست حضرت صديق - رضي الله عنه - اتفاق افتاد واين همچنانست كه فرمود: "ومارميت اذ رميت ولكن الله رمي(1)" اتيان بقوم كذا و كذا في الحقيقت فعل حق است سبحانه وتعالي و حضرت صديق كالجارحه اند در آن. كدام منزلت بالاتر از اين منزلت خواهد بود بعد منزله الانبياء صلوات الله وسلامه عليهم؟ و كدام كامل و مكمل مانند او باشد ذلك فضل الله يؤتيه من يشاء والله ذوالفضل العظيم.
و نيز بايد دانست كه "انما وليكم الله" هر چند لفظ عام است اما مورد نص صديق اكبر - رضي الله عنه - است و دخول مورد نص در عام قطعي است پس صديق اكبر ولي مسلمانان و كارساز ايشان است و همين است معني خلافت راشده. و صديق اكبر متصف باقامت صلوه و ايتاء زكوه است با وصف خشوع يا با وصف اكثار نوافل صلوه و اين معني يكي از لوازم خلافت خاصه است.(1/121)
و نيز بايد دانست كه امر جهاد و قتال منسوب مي شود بآمر در عرف شائع بلكه آمر مي بايد كه احق باين صفات باشد تا پرتو وي در دل ديگران كار كند پس صفات ششگانه در صديق اكبر رضي الله عنه علي أكمل الوجوه متحقق باشد و اين معني از لوازم خلافت خاصه است بلكه مي تواند بود كه اينهمه صفات ششگانه صفات صديق باشد كه بطريق تعريض ادا كرده شد كما قال عزّ من قائل "ولا يأتل اولوا الفضل منكم والسعه" الآيه
مراد اينجا حضرت صديق است رضي الله عنه تنها اما بلفظ جمع بيان نموده آمد چنانكه قاعده تعريض است.
و از قرائن اين معني آنست كه در صورت قتال مرتدين لوم لائمي كه از مسلمانان باشد پيش نمي آيد و لوم كافران را اعتبار نيست پس ذكر "ولايخافون لومه لائم" تنها براي صديق اكبر است چون در قتال مانعين زكوه صحابه اشكال داشتند و ملامت پيش گرفته بودند و نزديك حضرت صديق كفر و ارتداد آن فريق محقق بود، به اشكال و ملامت آنجماعه التفات نه نمود و از بحث ايشان خوفي بر دل مبارك او راه نيافت و از امضاي رأي خود باز نماند فذلك قوله تعالي "لايخافون لومه لائم"
وقال الله تعالي في سوره الفتح: قل للمخلّفين من الاعراب ستُدعون الي قوم اولي باس شديد تقاتلونهم او يسلمون فان تطيعوا يؤتكم الله أجرا حسنا وان تتولوا كما توليتم من قبل يعذبكم عذابا اليما(1).
__________
(1) - سوره فتح آيه 16.(1/122)
بگو يا محمد پس ماندگان را از باديه نشينان كه عنقريب خوانده خواهيد شد بسوي جنگ قومي خداوندِان كار زار سخت كه جنگ كنيد با ايشان يا آنكه ايشان مسلمان شوند پس اگر فرمان برداري كرديد بدهد خداي تعالي شما را مزد نيك و اگر رد گردانيد چنانكه رو گردانيده بوديد پس از آن دعوت عقوبت كند شما را عقوبت درد دهنده.(1/123)
سبب نزول آيه بر وفق اجماع مفسرين و دلالت سياق و سباق آيات و برطبق مضمون احاديث صحيحه آنست كه آنحضرت صلي الله وعليه وسلم سال حديبيه اراده نمودند كه عمره بجا آرند پس دعوت فرمودند اعراب و اهل بوادي را تا در اين سفر بركاب آنجناب صلي الله وعليه وسلم سعادت اندوز باشند؛ زيرا كه احتمال قوي بود كه قريش از دخول مكه مانع آيند و سبب كينه هاي كه از جهت کشته شدگان بدر و احد و احزاب در قلوب ايشان متمكن بود متعرض بحرب شوند، و در اين هنگام بحسب تدبير عقل لابد است از استصحاب جمعي كثير تا از شرّ قريش ايمني حاصل شود. بسياري از اعراب دعوت آنحضرت صلي الله وعليه وسلم گوش نكرده از اين سفر تخلف نمودند و بعضي به اشغال ضروريه در اهل و مال تعلل كردند و مخلصين مسلمين كه سر تا پا به بشاشت ايمان ممتلي بودند مرافقت و موافقت را سعادت دانسته صحبت اختيار نمودند چون نزديك بحديبيه رسيده شد قريش بحميت جاهليت مبتلا گشته مستعدّ قتال و جدال شدند بعد اللتيا واللتي صلح مغلوبانه در آنجا اتفاق افتاد و بيرون مكه دَم احصار(1)
__________
(1) - اکر شخصي به اراده ي حج و يا عمره احرام ببندد و در راه به مانعي برخورد کند و نتواند به عمره و يا حج خويش ادامه دهد اين حالت را "احصار"مي گويند، بر اين شخص دَم (قرباني) لازم است..(1/124)
ادا كردند و بازگشتند چون در اين سفر اخلاص مخلصان مُبرهن گشت و بر خواطر ايشان كرْب عظيم مستولي شده بود بسبب فوت عمره و از جهت صلح مغلوبانه، حكمت الهي تقاضا فرمود كه جبر قلوب ايشان نمايد به مغانم خيبر كه عنقريب بدست ايشان افتد و آن مغانم را خاص بحاضرين حديبيه گرداند غير ايشان را اذن خروج نداد و در آن مغانم شريك نگردانيد.
قال الله تعالي: سيقول المخلّفون اذا انطلقتم الي مغانم لتأخذوها ذرونا نتّبعكم يريدون ان يبدّلوا كلام الله قل لن تتبعونا كذلكم قال الله من قبل(1).
و به اِخبار(2)رضاي خود از آنجماعه كه در حديبيه بيعت نمودند.
قال الله تعالي: لقد رضي الله عن المؤمنين اذ يبايعونك تحت الشجره(3). و هيچكس از حاضران حديبيه از اين بيعت تخلف نه كرد إلا جُدّ بن قيس منافق تنها.
واخرج البغوي وغيره عن جابر - رضي الله عنه - اَن رسول الله صلي الله وعليه وسلم قال: لا يدخل النار اَحد ممن بايع تحت الشجره(4).
و اين مشهد يكي از مشاهد خير است كه صحاب? كرام در آن مشهد به مقامات عاليه فائز گشتند.
و به مغانمي كه بعد مهلتي بدست ايشان افتد مانند غنائم حنين.
__________
(2) - عطف بر "به مغانم خيبر" است.(1/125)
و به مغانم اخري كه گاهي عرب بر آن قادر نشده بودند و آن مغانم فارس و روم است كه بسبب قوت و شوكت و كثرت عدد و عُدد ايشان اصلاً غلبه بر آن جماعه و اخذ مغانم از ايشان در خيال عرب نمي گذشت. قال الله تعالي: "وعدكم الله مغانم كثيره" مغانم عرب است حنين و مانند آن "فعجّل لكم هذه" مغانم خيبر است كه متصل حديبيه بدست ايشان آمده "واخري لم تقدروا عليها" مغانم فارس و روم است.
و نيز حكمت الهيه تقاضا نمود كه تهديد متخلفين و تفضيح حال ايشان كرده شود. قال الله تعالي: قل للمخلفين...(1). و از آينده دعوتِ ايشان است براي قتال اولي باس شديد اعلام كرده آيد تا پيش از وقوع واقعه تأمل وافي در عواقب قبول دعوت و عدم قبول آن كرده باشند و چون روي دهد بر بصيرت باشند از آن، و احتمالات عقليه(2)مشوش حال ايشان نگردد فذلك قوله "ستُدعون" بطريق اقتضا(3)
__________
(2) - احتمال اينكه جهاد به در گاه پروردگار قبول باشد يانه، در جنگ کاميابي حاصل شود يا نشود...؟
(3) - وقتي که از يک کلامي استدلال مي شود، چهار طريقه ي استدلال طوري است که نتيجه صحيح مي دهد و آن عبارت است از:
1- عبارة النص: که از الفاظ استدلال شود و آن الفاظ به اين مقصد گفته شده باشد که از آن ها استدلال شود.
2- اشارة النص: از الفاظ استدلال شود مگر آن الفاظ براي اين هدف به کار برده نشده باشد.
3- دلالة النص: از معناي لفظ استدلال شود و دلالت لغوي بر آن معني موجود باشد.
4- اقتضاء النص: از معناي لفظ استدلال شود و صحت کلام بر آن معني عقلا و يا شرعاً موقوف باشد... و اگر بغير از طرق چهاگانه ي مذکور به طريق ديگري استدلال شود، آن استدلال فاسد و فاقد اعتبار مي باشد. براي تفصيل بيشتر به کتب اصول فقه مراجعه شود.(1/126)
از اين كلمه مفهوم شد كه در زمان مستقبل داعيي خواهد بود اعراب را بسوي جهاد كفار، و از اين دعوت تكليف شرعي متحقق خواهد شد اگر قبول دعوت كنند ثواب آن بيابند و اگر رد كنندمعاقَب شوند و اين لازم بيّن(1)خليفه راشد است و دعوت بسوي جهاد اعظم صفات خليفه است.
پس از اين آيت وعد? وجود داعي بسوي جهاد و اثبات خلافت او مفهوم شد در تفتيش آنيم كه اين داعيان كه بودند و اين اوصاف بر كدام شخص منطبق شد؟
يكي از آن اوصاف آنست كه دعوت براي اعراب باشد كه باديه نشينان اند گو اهل شهر را نيز دعوت كنند.
__________
(1) - لازم بيّن آن است که آن گاه لازم وملزوم آن تصور شود به مجرد تصور اين دو، عقل به لزوم در ميان آن ها يقين نمايد مثل اگر براي دو شخص به طور مساوي دو دو کتاب بدهيم لازم ميآيد که کتاب ها بايد چهار عدد باشد و اين لازم بيّن است. و اگر لازم طوري که گفتيم نباشد يعني عقل براي لزوم در ميان دو چيز بر علاوه از لازم و ملزوم به چيز سومي نيز احتياج پيدا کند، آن لازم غير بيّن است.(1/127)
دوم آنكه دعوت بقتال كفار اولي بأس شديد باشد و معني اولي بأس شديد آن است كه از جماع? كه مستعد قتال شده اند داعيان و مدعوان همه شدت بأس بيشتر داشته باشند و إلا شدت و ضعف امر نسبتي است هر ضعيفي شديد است به نسبت اضعف ازو، و ليكن عرف عام با مستعدان قتال مي سنجد اگر به نسبت اين مستعدان اكثر و قوي و به ا سباب بيشتر باشند اولي بأس شديد گويند و الا نه. معني اولي بأس شديد آن است كه بمقتضاي قياس و بحكم عقول مفطوره در بني آدم اقرب بغلبه ديده شود اگر چه فضل الهي بخرق عادت آن جموع مجموعه را بدست اولين بر هم زند.
سوم آنكه دعوت براي غير قريش باشد؛ زيرا كه تنكير قوم(1)مي فهماند كه هُم غير الاولين الذين دعا اليهم رسول الله صلي الله عليه وسلم في الحديبيه و در صورتي كه مدعو اليهم قريش باشند نظم كلام چنين بايد ساخت ستدعون اليهم مره اخري و گفته نشود ستدعون الي قوم.
__________
(1) - اسم بر دو قسم است:
1- اسم نکره که دلالت بر غير معيّن بکند مثل: "رجل" که هر مردي را رجُل گفته مي توانيم ومثل: "قوم" که شامل هر قومي شده مي تواند خواه قوم از عرب باشد و يا از فارس.
2- اسم معرفه: که بر شخص و يا چيزي عيّن دلالت نمايد مانند: زيد که بر همان مسماي خويش دلالت مي کند.(1/128)
چهارم آنكه اين دعوت براي قتالي باشد كه منتهي نه گردد إلا به اسلام يا قتال اين قوم اولي بأس شديد نه دعوت براي احكام خلافت خليفه و شكست بغاة مسلمين چنانكه حضرت مرتضي كرم الله وجهه دعوت فرمود اهل مدينه را (براي تقويه خلافت خويش و شکست دادن مخالفين در جنگ جمَل و جنگ صفّين)، يا براي ترسانيدن دشمن و چون هيبت افتاد باز گردند بدون قتال چنانكه آنحضرت صلي الله عليه وسلم در تبوك دعوت فرمودند بر خروج بسوي روم و چون قيصر از جاي خود حركت نه كرد بازگشتند و در آنجا قتالي واقع نشد.
چون اين مقدمه دانسته شد بايد دانست كه اين داعي صادق است بر خلفاي ثلاثه لاغير؛ زيرا كه بحسب احتمالات عقيله اين داعي يا جناب مقدس نبوي است صلي الله عليه وسلم يا خلفاي ثلاثه يا حضرت مرتضي رضوان الله عليهم يا بني اُميه يا بني عباس يا اتراك كه بعد دولت عرب سر بر آوردند لايتجاوز الأمر عن ذلك.
از آنحضرت صلي الله عليه وسلم دعوت كذا واقع نشد؛ زيرا كه نزول آيت در قص? حديبيه است و غزوات آنحضرت صلي الله عليه وسلم بعد حديبيه محصور و معلوم است، بر هيچ يك دعوت كذا صادق نمي آيد متصل حديبيه غزو? خيبر واقع شد و هيچكس را از اعراب در آن غزوه دعوت نه فرمودند بلكه غيرِ حاضرين حديبيه ممنوع بودند از حضور در آن مشهد كما قال: قل لن تتبعونا كذلكم قال الله من قبل(1).(1/129)
و بعد از آن غزو? الفتح پيش آمد في الجمله دعوتي واقع شد اما نه براي قتال قوم اولي بأس شديد؛ زيرا كه ايشان همان بودند كه دعوت حديبيه براي ايشان بود و نظم كلام دلالت بر تغاير اين دو قوم مي نمايد.
و غزوه حنين نيز مراد نيست؛ زيرا كه "هوازن" اَقل و اذل بودند از آنكه به نسبت دوازده هزار مرد جنگي كه در ركاب شريف حضرت نبوي صلي الله عليه وسلم از مهاجرين و انصار و اعراب و مسلمه الفتح نهضت كرده بودند ايشان را اولي بأس شديد گفته شود و هر چند حكمت الهي در مقابله "اَعجبتكم كثرتكم" جولتي در كار ايشان كرده باشد(1).
و غزوه تبوك نيز مراد نيست؛ زيرا كه "تقاتلونهم او يسلمون" در آنجا متحقق نشد غرض آنجا ايقاع هيبت بود در قلوب شام و روم چون هر قل جنبش نه كرد و فوجي نه فرستاد باز مراجعت فرمودند.
و بنو اميه و بنو عباس و مَن بعد ايشان گاهي اعراب حجاز و يمن را بقتال كفار نخوانده اند كما هو معلوم من التاريخ.
__________
(1) - چنانکه در قرآن کريم آمده است: "ويوم حنين إذ أعجبتکم کثرتکم"، در اين آيت به طور واضح خداوند متعال بيان مي کند که فريق مقابل کم و ذليل بوده اند.(1/130)
قطعاً اين دعوت مقيده در اين مدد متطاوله غير از خلفاي ثلاثه متحقق نه گشت. قال الواقدي: لما قُبض رسول الله صلي الله عليه وسلم استخلف ابوبكر رضي الله عنه فقُتل في خلافته مسيلمهُ الكذاب ابن قيس الذي ادّعي النبوه وقاتل بني حنيفه وقُتل ايضاً سجاح والأسود العنسي وهرب طليحه الي الشام وفتح اليمامه واَطاعت العربُ لأبي بكر الصديق رضي الله عنه فعوّل عند ذلك ان يبعث جيوشه الي الشام وصرف وجهه الي قتال الروم فجمع الصحابه رضي الله عنهم في المسجد وقام فيهم فحمد الله واَثني عليه وذكر النبي صلي الله عليه وسلم ثم قال: ايها الناس إعلمو ان الله تعالي قد فضّلكم بالاسلام وجعلكم من امه محمد عليه الصلوه والسلام وزادكم ايمانا ويقينا ونصركم نصرا مبينا فقال فيكم اليوم اكملت لكم دينكم واتممت عليكم نعمتي ورضيت لكم الاسلام دينا واعلموا ان الرسول صلي الله عليه وسلم كان بوجهه وهمته الي الشام فقبضه الله تعالي واختارله مالديه صلي الله عليه وسلم الا واني عازم ان اوجه المسلمين باهاليهم واَموالهم الي الشام فاِن رسول الله صلي الله عليه وسلم امرني بذلك قبل موته فقال زُويت لي الارضُ مشارقها ومغاربها وسيبلغ ملك امتي ما زوي لي منها فما قولكم في ذلك رحمكم الله؟ قالوا: يا خليفه رسول الله صلي الله عليه وسلم مُرنا باَمرك ووجّهنا حيث شئت فان الله عزوجل فرض طاعتك علينا فقال تعالي: واطيعوا الله واطيعوا الرسول وأولي الامر منكم.(1/131)
قال: ففرح ابوبكر رضي الله عنه بقولهم وسرَّ سرورا عظيماً ونزل عن المنبر فكتب الكتاب الي ملوك اليمن وامراء العرب والي اهل مكه وكانت الكتب كلها يومئذ نسخه واحده بسم الله الرحمن الرحيم من عبدالله عتيق ابن ابي قحافه الي سائرالمسلمين سلامٌ عليكم فإني احمد الله الذي لا اله الا هو ونصلي علي نبيه محمد صلي الله عليه وسلم واني قد عزمت علي ان اوجّهكم الي الشام لتأخذوها من ايدي الكفار فمن عول منكم علي الجهاد فليبادر علي طاعه الله وطاعه رسوله ثم كتب: انفروا خفافا وثقالاً الايه ثم بعث الكتاب اليهم واقام منتظر جوابهم وقدومهم فكان اوّل من بعث الي اليمن انس بن مالك خادم رسول الله صلي الله عليه وسلم انتهي كلامه(1).
و برهان بر بودن حضرت صديق رضي الله عنه كالجارحه در اين دعوت و ظهور سرّ حديث قدسي كه در مخاطبه آنحضرت صلي الله عليه وسلم واقع است إبْعث جيشاً نبعث خمسه مثلَه(2)در اين واقعه ظاهر و باهر بود و اين نامه در دل مردم كاري کرد كه از ميزان عقل معاشي بيرون است تا آنكه در غزوة يرموك چهل هزار كس مجتمع شد و كوشش عجيب از دست ايشان بر روي كار آمد و فتحي كه هيچگاه از زمان حضرت آدم تا اين دم واقع نه شده بود ظهور نمود. كشودِ كار اضعافا مضاعف از كوشش و اهتمام ظاهر گرديد و اين فعل حضرت صديق دستور العمل فاروق اعظم شد رضي الله عنهما، بهمين اسلوب در واقعة قادسيه دعوت اعراب فرمود.(1/132)
في كتاب روضه الأحباب عند ذكر غزوه القادسيه چون خبر رسيد كه عجم يزد گرد را بباد شاهي برداشتند و امور خود مهيا ساختند اميرالمؤمنين عمر رضي الله عنه به هر يك از عمال خود نامه نوشت بدين مضمون كه: بايد در آن ناحيه هر كرا داند كه اسپ و سلاح دارد و از اهل نجدت و شجاعت و مقاتله بود ساختگي نموده بتعجيل تمام بجانب مدينه روان سازد(1).
و هم چنين دعوت امير المؤمنين عثمان - رضي الله عنه - براي كمك عبدالله بن ابي سرح چون در افريقيه با مَلِك آنجا مقاتله در پيش كرد مشهور است.
چون ثابت شد كه اين خلفا داعي بودند بدعوت موصوفه في القرآن ثابت شد كه خلفاي راشدين بودند دعوت ايشان موجب تكليف ناس شد و بقبول آن مستحق ثواب و بعدم قبول مستوجب عذاب گشتند وقال الله تعالي في سوره الفتح: محمد رسول الله والذين معه اشدآءُ علي الكفار رحمآءُ بينهم ترايهم ركّعاً سجداً يبتغون فضلاً من الله ورضواناً سيماهم في وجوههم من اثَر السجود ذلك مثلُهم في التوراه ومثلهم في الانجيل كزرع اخرج شطأه فآزره فاستغلظ فاستوي علي سوقه يعجب الزراع ليغيظ بهم الكفار وعد الله الذين آمنوا وعملوا الصحت منهم مغفره واجراً عظيما عظيما(2).(1/133)
يعني محمد صلي الله عليه وسلم پيغامبر خداست و آنانكه همراه اويند سخت اند بر كافران مهربان اند در ميان خودها مي بيني اي بيننده ايشان را ركوع كننده و سجده نماينده مي طلبند بخشايش از خدا و خوشنودي را، علامت صلاح ايشان در روهاي ايشان است از اثر سجده، آنچه مذكور مي شود داستان ايشان است در تورات و داستان ايشان است در انجيل ايشان مانند زراعتي هستند كه بر آورده است گياه سبز خود را پس قوت داد آن را پس سطبر شد پس با يستاد بر ساقهاي خود، به شگفت مي آرد زراعت كنندگان را عاقبت حال غلبه اسلام آنست كه بخشم آرد خداي تعالي بسبب ايشان كافران را وعده داده است خداي تعالي آنان را كه ايمان آورده اند و كارهاي شايسته كردند از اين امت آمرزش بزرگ.(1/134)
سوق كلام براي تشريف آن مخلصان است كه در سفر حديبيه همراه آنحضرت صلي الله عليه وسلم بودند و بشارت بغلبه ايشان بر جميع امم. قوله تعالي محمد رسول الله چون سخن در ستايش اين قوم افتاد لازم شد اولاً ذكر امام ايشان و در ستودن پيغامبر صلي الله عليه وسلم بهمين كلمه اكتفا كرده شد كه محمد رسول الله يعني كدام فضيلت است كه در ضمن رسول الله نيامده؟ "وكلّ الصيد في جوف الفرا(1)".
__________
(1) - در تاريخ يافعي آمده است که ابتداي اين ضرب المثل طوري بوده که چند نفر به قصد شکار به صحرا رفته بودند و در آنجا يکي از آن ها خرگوشي شکار کرد و ديگري بچه آهويي و ديگري کبکي، اما يک نفر از آنها گوره خر خيلي چاقي شکارکرد وبه خانه هايشان برگشتند. در خانه زنهاي شکارچي ها از شکار شوهران شان تعريف و تمجيد کردند. يکي گفت که شوهر من خرگوش خوبي شکار کرد و ديگري ....، آن زني که شوهرش گوره خر شکار کرده بود گفت:"کلّ الصيد في جوف الفرا"يعني شکار شوهر هاي تان در مقابل شکار شوهر من ارزش و اهميتي ندارد.
و در اين جا نيز چون جناب محمد رسول الله به صفت رسالت موصوف مي باشند بقية صفات نيک و پسنديده (مثل علم، شجاعت، سخاوت و...) در آن داخل است(1/135)
قوله والذين معه مراد از اين جماعت آنانند كه در سفر حديبيه همراه آنجناب بودند صلي الله عليه وسلم؛ زيرا كه سوق كلام براي تشريف اين جماعه است و حقيقت معيت، معيت در جاي است يا در سفري، و معيت دينيه مثلا مجاز است لايلتفت اليه مادام للحقيقه مساغ.
و در حديث مستفيض فضيلت اهل حديبيه آمده.
قوله "اشدّاءُ" (از اين جا فضائل اين گروه شروع مي شود) و فضائل مجموع اند در دو نوع:
1- حسن معامله كه در ميان ابناء جنس خود باشد.
2- حسن معامله كه در تهذيب نفس خود بود.
خداي تعالي هر دو قسم را براي ايشان جمع مي فرمايد، در ميان ابناي جنس خود به اين وضع معامله مي كنند كه قوت غضبيه را مقتدي بغضب الهي ساخته اند و رحمت و رأفت را موافق رحمت الهيه گردانيده اند هر كه مردود اوست شدت غضب ايشان بروست و هر كه مقبول اوست رأفت و رحمت ايشان براي اوست و هذا كمال التخلّق بأخلاق الله تعالي، و براي تهذيب فيما بينهم و بين الله به اكثار صلوات مشغول اند كه الصلوه معراج المؤمن.
"يبتغون فضلاً" بيان كمال اخلاص ايشان است باطن ايشان موافق با ظاهر است.(1/136)
"سيماهم في وجوههم" يعني خشوع و نيايش ايشان در بارگاه الهي نه خطره ايست كه از يك طرف ديگري مي رود بلكه ملَكه(1)ايست راسخه كه عمري در تحصيل اين صفت صرف كرده اند و دلهاي ايشان از صلوات ايشان حظ وافر گرفته و رنگ مناجات محيط بواطن ايشان شده تا آنكه بر چهرة ايشان طفاحه از دل ايشان جوشيد و پرتوي از انوار باطن ايشان بر ظاهر افتاده كه كلّ اناء يترشح بما فيه.
قوله تعالي: "ذلك مثلهم في التوراه ومثلهم في الإنجيل كزرعٍ" و ذلك اينجا اشاره است بكلمة كزرعٍ كقوله تعالي: "وقضينآ اليه ذلك الامر أن دابر هؤلآء مقطوع مصبحين(2)"
قوله تعالي "كزرع اخرج شطأه" اينجا چهار كلمه گفته شد اول دلالت مي كند بر ابتداي امر و آخر دلالت مي نمايد بر كمال نمو او كه بعد از آن نموي نيست و شك نيست كه انتقال آنحضرت عليه السلام از حالي بحالي تدريجاً بوقوع آمد بوجهي كه چهار مرتبه ضبط آن عدد كثير نمي نمايد، لامحاله مراد اينجا انتقالات كليه است كه در چهار عدد محصور شود اين است دلالت لفظ و چون ماصدق اين كلام را تأمل كنيم انتقالات كليه چهار عدد مي يابيم:
__________
(1) - ملَکه به آن کيفيت نفساني گفته مي شود که در نفس انساني راسخ گشته باشد و به سبب آن اعمال به آساني و حالت طبيعي از آن نفس صادر شود.(1/137)
اول آنكه آنحضرت صلي الله عليه وسلم در مكه مبعوث شدند و اهل مكه همه مشرك بودند بتحريفات آباي خود مطمئن گشته بانكار و اضرار برخاستند اينجا اسلام نو پيدا شد بر اظهار آن قادر نبودند.
دوم آنكه از دست مشركين خلاص شده بمدينه هجرت كردند و به جهاد اعداء الله مشغول شدند بقتال قريش قصداً و بقتال غير ايشان تبعاً تا آنكه فتح مكه نمودند و تمام حجاز در اطاعت آنحضرت صلي الله عليه وسلم راست گشت اينجا صورت بادشاهي ناحية از نواحي زمين پيدا شد و در انتهاء اين حال آنحضرت صلي الله عليه وسلم از دار دنيا برفيق اعلي انتقال فرمودند.
حركت سوم آن بود كه شيخين با دو بادشاه ذو شوكت كه بر تمام عالم غالب بودند كسراي و قيصر قصد جهاد نمودند تا آنكه هر دو دولت پائمال شوكت اسلام گشت و از آنها نامي و نشاني نماند.
حركت چهارم خُرد كاريها كه ملوك نواحي را كه در اصل باج دِه كسري و قيصر بودند و در حد ذات خود نيز قوتي و شوكتي بهم رسانيده بودند بر انداخته شود و رواج اسلام در بلاد مفتوحه پديد آيد و در هر شهري مساجد بنا شوند و قضات منصوب گردند و روات حديث و مفتيان فقه مسكن گيرند چون خبر را با مخبَر عنه در انتقالات كليه مطابقت يافتيم معلوم شد كه مطمح اشارت قرآن همين انتقالات بوده است.(1/138)
چون اين مقدمه واضح شد بايد دانست كه خلفاء از جمله "والّذين معه" بودند بالقطع پس "اشدّآءُ علي الكفار رحمآءُ بينهم ..." وصف ايشان باشد و اين يكي از لوازم خلافت خاصه است و مطمح اشارت "فاستغلظ" خلافت شيخين است و مرمي بصر در "فاستوي علي سوقه" خُرد كاريهاست كه در زمان حضرت عثمان - رضي الله عنه - به وقوع آمد و نيز آنچه بعد ذهاب فرقة مسلمين و وجود كلمه ايشان بقصد خليفه وقت يا بغير قصد او بمجرد تدبير الهي صورت گرفته است اينجا معلوم شد فخامت شأن خلفاء و رسوخ قدم ايشان در تائيد اسلام و آنكه بدست ايشان جهاد اعداء الله و اعلاي كلمة الله بوجهي واقع شد كه مقبول جناب ربوبيت باشد و موجب ثناي جميل گردد.
قوله تعالي "يعجب الزرّاع" اشاره بكمال رضا است؛ زيرا كه در قصبة مسلمين زارع حضرت الوهيت است.(1/139)
قوله تعالي "وعد الله الذين آمنوا وعملوا الصلحت منهم" ضمير مِنهم راجع است بآنچه از "آزر فاستغلظ فاستوي علي سوقه" مفهوم گشت يعني اسلام غالب خواهد آمد و جمعي كثير در اسلام داخل خواهند شد وعده كرده است خداي تعالي مر جمعي را كه از اين جماعه ايمان آوردند و عمل صالح نمودند اجر عظيم كه نعيم مقيم است قال الله تعالي في سوره التوبه بعد ما أمر بمقاتله اهل الكتاب: حتي يعطوا الجزيه عن يدٍ وهم صاغرون(1)وبعد ما ذكر من كفرهم واتخاذهم ارباباً من دون الله ما يقتضي غضب الله عليهم والامر بقتلهم: يُرِيدُونَ أَنْ يُطْفِئُوا نُورَ اللَّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ وَيَأْبَى اللَّهُ إِلَّا أَنْ يُتِمَّ نُورَهُ وَلَوْ كَرِهَ الْكَافِرُونَ (32) هُوَ الَّذِي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدَى وَدِينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ وَلَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ (33)(2)
ثم قال في سوره الصف بعد ما ذكر المفترين علي الله عزوجل:tbrك‰ƒجچمƒ لِيُطْفِئُوا نُورَ اللَّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ وَاللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَلَوْ كَرِهَ tاربbrمچدے"s3ّ9$# هُوَ الَّذِي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدَى وَدِينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ وَلَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ(3)(9)(1/140)
مي خواهند مشركان و نصاري و غير ايشان كه فرو نشانند نور خدا را به دهان خويش و قبول نمي كند خدا تعالي مگر آن كه تمام گرداند نور خدا را اگر چه ناخوش دارند آن را كافران اوست آن كه فرستاد پيغامبر خود را بهدايت و دين درست تا غالب سازد آنرا بر اديان همه آن اگر چه ناخوش باشند از آن مشركان.
سوق كلام براي آنست كه نصاري خصوصاً و جميع اهل اديان منسوخه عموماً اعتقاد سوء در جناب ربوبيت بهم رسانيدند و در پي عداوت دين حق كه حنيفي (ابراهيمي) است افتادند و اين معني مهيّج غضب الهي گشت لهذا ارادهء ايزدي متعلق شد بكبْت و بر هم زدن اين فرَق و صورت كَبت و بر هم زدن ايشان در غيب الغيب چنين مقرر شد كه ارسال رسول با هدايت و دين راست كرده شود بوجهي كه مفضي گردد به اظهار دين حق بر جميع اديان.
قوله يريدون ليطفئوا نور الله بافواههم بدو وجه مفسر شود.
يكي آنكه نور الله را چراغي يا آتش قليلي گمان نموده اند كه به پُف دهان فرد ميرد حاش لله اين نور خدا است فف دهان را آنجا چه گنجايش!
ديگر آن که شبهات باطله ايراد مي نمايند و امر را بر كسيكه ضعيف العقل است مشتبه مي سازند بخيال آنكه دين اسلام به اين فعل نقصاني پذيرد حاش لله اين مراد حق است سبحانه او را نتوان ناقص ساخت.(1/141)
قوله تعالي "ليظهره علي الدين كله" چون ظهور دين حق بر جميع اديان در زمان آنحضرت صلي الله عليه وسلم صورت نه گرفت؛ زيرا كه هنوز نصارا و مجوس با طمطراق خود قائم بودند عامه مفسرين در تفسير اين آيه فرو ماندند.
قال الضحاك: ذلك عند نزول عيسي عليه السلام(1).
وقال الحسن بن الفضل ليظهره علي الدين كله بالحجج الواضحه(2).
امام شافعي سخني از اين همه استوارتر آورد قال: اَظهر اللهُ رسوله علي الاديان بان لكل من سمع انه الحق وما خالفه من الاديان باطل وقد اظهره باَن جُمّاع الشرك دينان دين اهل الكتاب ودين الأميين(3)فقهر رسول الله صلي الله عليه وسلم الأمّيّين حتي دانوا بالإسلام واعطي بعض اهل الكتب الجزيه صاغرين وجري عليهم حكمه فهذا ظهوره علي الدين كله(4).
فقير مي گويد عفي عنه چون در معني آيتي اشكالي بهم مي رسد دو چيز ضرور است:
يكي آنكه كتاب الله را با معناي كه تقرير مي كنند در ميزان صُراح عقل كه مألوف به اوهام نباشد بسنجيم اگر هر دو با هم موافق شدند فبها وإلا آن معني را ترك نمائيم.
__________
(3) - عرب در هنگام رسالت سرور کائنات به سه مذهب داخل بودند گروهي مسيحي، برخي يهودي و عده اي نيز مشرک بودند. مشرکين را به اين وجه "امي" مي گفتند که خواندن و نوشتن در بين آن ها رواج نبود.(1/142)
ديگر آنكه حديث آنحضرت صلي الله عليه وسلم را پيشواي خود سازيم؛ زيرا كه وي صلي الله عليه وسلم مبيّن قرآن است. چون غلبه آنحضرت صلي الله عليه وسلم بر نصاراي نجران و مجوس هجر و يهود خيبر و اخذ جزيه و خراج از ايشان در يك پله نهيم و كلمه "ليظهره علي الدين كله" در پلة ديگر گزاريم با هم موافق نه شوند غلبه بر طائفة قليله از اهل دين غلبه بر اديان نباشد، غلبهء تمام آن است كه بيضة آن دين مستباح گردد و حاميانش همه بر هم خورند تا آن كه هيچ كس داعي آن دين نماند و عزّ و شرف آن دين مطلقاً زائل گردد.
اما حديث النبي صلي الله عليه وسلم فقد اخرج مسلم عن عياض بن حمار المجاشعي ان رسول الله صلي الله عليه وسلم قال ذات يوم في خطبته: ألا ان ربي امرني ان اعلّمكم ما جهلتم مما علمني يومي هذا كل مال نحلتُه عبدا حلالٌ واَني خلقت عبادي حنفاء كلهم واَنهم اتتهم الشياطين فاحتالتهم عن دينهم وحرمتْ عليهم ما احللتُ لهم وامرتْهم ان يشركوا بي ما لم انزّل به سلطانا وان الله نظر الي اهل الارض فمقَتهم عربهم وعجمهم اِلا بقايا من اهل الكتب وقال انما بعثتُك لابتليك وابتلي بك وانزلت عليك كتابا لايغسله الماءُ تقرأه نائماً ويقظاناً وان الله امرني ان اُحرق قريشا فقلت رب اذاً يثلغوا رأسي فيدعوه خبْزه فقال استخرجهم كما اخرجوك واغزهم نغزك وانفق فسننفق عليك وابعث جيشا نبعث خمسهً مثله(1).(1/143)
واَخرج مسلم عن ثوبان قال قال رسول الله صلي الله عليه وسلم: اَن الله زوي لي الارض فرأيت مشارقها ومغاربها وان امتي سيبلغ ملكها مازُوي منها واعطيت الكنز الاحمر والاَبيض(1).
واَخرج مسلم عن ابي هريره قال رسول صلي الله عليه وسلم هلك كسري ثم لايكون كسري بعده وقيصر ليُهلكن ثم لايكون قيصر بعده ولتقسمنّ كنوزهما في سبيل الله(2).
واخرج مسلم عن جابر بن سمره قال سمعت رسول الله صلي الله عليه وسلم يقول: لتفتحنّ عصابه من المسلمين او من المؤمنين كنز آل كسري الذي في الاَبيض(3).
واَخرج الترمذي في حديث طويل عن عدي بن حاتم قال قال رسول الله صلي الله عليه وسلم: اِني لااخاف عليكم الفاقه فان الله ناصركم ومعطيكم حتي يسير الظعينه فيما بين يثرب والحيره اكثر ما تخاف علي مطيّها السرق قال فجعلت اقول في نفسي فاين لصوص طي(4)؟
واَخرج احمد عن المقداد انه سمع رسول الله صلي الله عليه وسلم يقول: لا يبقي علي ظهر الارض بيت مدر ولا وبر الا ادخله الله كلمه الاسلام بعزّ عزيز وذلّ ذليل اما يعزهم الله فيجعلهم من اهلها او يذلهم فيدينون لها قلت فيكون الدين كله لله(5).
آنچه مقتضاي اين احاديث صحيحه است آنست كه تمام ظهور دين بعد آنحضرت صلي الله عليه وسلم خواهد بود.(1/144)
اگر عائد (ضمير منصوب متصل) در "ليظهره" به هُدي و دين حق راجع گردانيم معني چنين باشد كه ارسال رسول به هدي و دين حق مفضي خواهد بود بظهور آن هدي ودين حق بر جميع اديان اينجا لازم نيست كه بحضور آنحضرت باشد ارسال مفضي به ظهور بوده است گو بعض ظهور بر دست نوّاب آنجناب بوقوع آيد صلي الله عليه وسلم و اگر عائد راجع به رسول باشد نيز دور نيست ظهور دين كه بر دست نواب آنحضرت واقع شود ظهور آنحضرت است صلي الله عليه وسلم بلاشبه.(1/145)
اگر مي تواني شنيدن نكته باريك بشنو خداي تعالي چون پيغامبري را براي اصلاح عالم و تقريب ايشان به خير و تبعيد ايشان از شر مبعوث گرداند و در غيب الغيب آن اصلاح را صورتي معين فرمايد تا در همان صورت ظاهر شود لا جرم آن صورت در بعثتِ پيغامبر ملفوف خواهد بود باز چون حكمت الهي اقتضا فرمايد انتقال پيغامبر از عالم ادني به رفيق اعلي پيش از تكميل آن صورت، لامحاله آن پيغامبر بجهت اتمام آن مقاصد كه مضمون و ملفوف در بعثت اوست شخصي از امت خود را جارحة خود سازد و او را تربيت كند تا دل او شايسته حلول داعيه الهي گردد باز وصيت نمايد او را به آن و تحضيض (ترغيب) فرمايد بر آن و دعا كند براي اتمام آن چنانكه شخصي استطاعت بدني نداشته باشد كه قصد حج نمايد و استطاعت مالي دارد واجب شود بر وي خروج از عهده حج به احجاج غير(1)و در نامة اعمال او اين حج ثبت گردد و بسبب اين سببيت مطيع شود و سهم اوفي از ثواب حج تحصيل نمايد. اين قسم استخلاف در هر ملت واقع شده حضرت موسي عليه السلام حضرت يوشع عليه السلام را خليفه خود ساختند و حضرت عيسي عليه السلام حواريين را خليفه گردانيدند.
__________
(1) - که شخصي را از جانب خويش وکيل گرداند و مصارف آن شخص را بپردازد تا از عوض او حج اداء نمايد.(1/146)
در انجيل مذكور است كه حضرت عيسي عليه السلام ناني بدست خود گرفتند و گفتند اين گوشت و پوست عيسي است باز آن را در ميان حواريين قسمت فرمودند چون ايشان آن نان را خوردند حضرت عيسي مناجات فرمود چنانكه ايشان آن نان را بخوردند و در ابدان ايشان فرو رفت همچنان عيسي در بدن ايشان درآيد خداوندا نظر رحمتي كه بمن داري در كار ايشان كن تا بندگان ترا بسوي تو خوانند.
موافق همين قاعده چون عالم به اعتقاد سوء ممتلي شد در جناب ربوبيت، و به عقيده ارجا يعني تأخير اعمال از مرتبه اعتبار و عدم خوف از عواقب آن كه مخالف مذاهب جميع انبياء است عليهم السلام غضب الهي بجوشيد و داعية انتقام در ملكوت پيدا شد بعد از آن اهلاك و اتلاف ايشان را به اجَلي باز بست كما قال: لكل امه اجل فاذا جآء اجلهم لايستأخرون ساعةً ولايستقدمون(1).(1/147)
چون آن وقت در رسد افضل افراد بشر را مبعوث گردانيد كه ذات مقدس آنحضرت باشد صلي الله عليه وسلم و وحي خود بر وي صلي الله عليه وسلم نازل فرمود وآنجناب به اقصي الهمّه بجانب آن هُدي و دين حق دعوت نمود مستعد آن سعادت اندوز گشتند و اشقيا ملعون ابدي شدند و در عين اين بعثت معني انتقام از آن جماعات كه سوء اعتقاد در جناب الوهيت داشتند ملفوف شد و آنحضرت صلي الله عليه وسلم و اصحاب او در اين انتقام بمنزلة جارحه بودند مانند جبرئيل در صيحة(1)ثمود؛ لهذا حروبي كه به امر آنحضرت صلي الله عليه وسلم واقع شد مظنّه نزول بركات عظيمه بر حاضرين واقعه گشت يك ساعت حضور در آن مشاهد خير كار رياضت صد ساله مي كند در تهذيب باطن لهذا در شريعت ما ثواب جهاد بالاترين ثواب سائر قربات است و فضل اهل بدر و احد و حديبيه محقق و مقرر.
__________
(1) - قوم ثمود چون شتر حضرت صالح عليه السلام را پي نمودند خداوند متعال حضرت جبرئيل را فرستاد تا با يک صيحه (آواز بلند) ايشان را هلاک گرداند.(1/148)
پس صورت اصلاح عالم و گرفتن انتقام از اعداء الله نزديك خدا به وضعي خاص معين شد غير خسف ايشان بزمين يا نزول مطر حجاره يا اهلاك به صيحه وذلك لحكمه لايعلمها إلا هو و آن وضع خاص ظهور دين ايشان است بر اديان همه آن در ضمن كبْتِ حاميان اديان و داعيان آنها بقتل و سبْي و نهب و اخذ خراج و جزيه و ازاله دولت و شوكت ايشان و پايمال و بي مقدار ساختن ايشان و اين وضع خاص در اصل بعثت آنحضرت صلي الله عليه وسلم ملفوف شد و بعثت آنجناب متضمن آنصورت گشت فذلك قوله تعالي: هو الذي ارسل رسوله بالهدي ودين الحق ليظهره علي الدين كلّه ولو كره المشركون(1). وقوله صلي الله عليه وسلم (في الحديث القدسي): انما بعثتُك لأبتليك وابتلي بك(2).
در تواريخ عجم و روم بالبداهه معلوم مي شود كه ايشان يقين داشتند به آنكه عنقريب دولت ايشان بر هم خورد و دولت عرب متمكن گردد، نجوميان اين را از نحوست دلائل سلطنت در افلاك و نظر عداوت اينها در ميان خودها و قوت كوكب عرب الي غير ذلك دانستند، و كاهنان بكهانت خود و سائر ناس به رؤيا و هواتف و مانند آن شناختند اما اين نكته بر آن جماعه مخفي ماند كه داعية انتقام از فوق سبع سموات نازل شده و ملأ اعلي و ملأ سافل همه بآن رنگ رنگين گشته اين اوضاع فلكيه اجلي است براي انتقام اين جماعات نه مؤثر حقيقي اگر داعيه نازله از غيب الغيب مي شناختند حق را از باطل جدا مي ديدند.(1/149)
بالجمله در آن وقت جميع ارض تحت حكم دو بادشاه ذي شوكت مجتمع بود كسري و قيصر، و دين اين هر دو با دشاه بر اديان ديگر غالب و هر دو دين به اباحت ميل دارند و عقيده ارجا بر هر دو غالب است كسري و قيصر حاميان اين دو دين بودند و داعيان بسوي آن قولاً و فعلا و تسبباً كه الناس علي دين ملوكهم.
روم و روس و فرنگ و المان و افريقيه و شام و مصر و بعض بلاد مغرب و حبشه در دين نصرانيت بودند بموافقت قيصر. و خراسان و توران و تركستان و زاولستان و باختر و غير آن مجوس بودند بمتابعت كسري. و سائراديان مثل دين يهوديت و دين مشركين و دين هنود و دين صابئين پامال شوكت اين هردو پادشاه شده بودند ضعيف گشته و متدينان اينها برهم خورده، لاجرم داعيه ظهور دين بر حق و قصد انتقام از كفره فجره بر هم زدن دولت كسري و قيصر را آشيانه خود گردانيد تا چون اين هر دو دولت بر هم خورد اعظم اديان موجوده و اشهر آنها بر هم خورده باشد و چون سطوت اسلام بجاي سطوت اين دو ملت بنشيند سائر اديان خود بخود پائمال شوكت اسلام شوند مانند پائمال بودن آنها به اين دو ملت بعد استقرار ملت حقه در قُطر حجاز كه نه در تصرف كسري بود و نه در تصرف قيصر هر دو از آن غافل بودند و غلبه بر طور غلبهء ملوك در غير اين قطر متصور نبود.(1/150)
چون خداي تعالي براي آنحضرت صلي الله عليه وسلم نعم روحانيه كه جز بلُحوق رفيق اعلي ميسر نيايد اختيار فرمود لازم شد كه به جهت اكمال ظهور دين حق و اتمام كبت اعداء الله استخلاف فرمايد تا آن همه در جريدهء اعمال آنحضرت صلي الله عليه وسلم مثبت شود و التفاف انتقام در بعثت آن حضرت صلي الله عليه وسلم كار خود كرده باشد مثل آنكه بندهء خاص از بندگان بادشاه خود در مجالس انس و محافل قدس همنشين بادشاه شود و فتح بعض قلاع كه بادشاه بآن قدغن بليغ نموده است به يكي از عمده هاي خود بازگذارد و به فتح كردن آن قلعه اين بندهء خاص بزيادت عز و به خلَع و عطايا مخصوص گردد.
چون اين همه گفته شد بايد دانست كه توجيه صحيح در اين آنست كه هر ظهوري كه دين حق را حاصل شد همه در كلمه "ليظهره علي الدين كله" مندرج است و اعظم انواع آن كه بر هم زدن دولت كسري و قيصر است بالأولي داخل دروست و حامل لواي اين مرتبه خلفاء بودند رضي الله عنهم. مساعي اين بزرگواران مقتضاي ارسال آنحضرت صلي الله عليه وسلم بود و مندرج در آن و ايشان بمنزلهء جارحه تدبير غيب بودند در ظهور آن و همين است معني خلافت خاصه.(1/151)
باز معني "هو الذي ارسل رسوله بالهدي ودين الحق ليظهره علي الدين كله" آنست كه هُدي و دين حق كه آنحضرت صلي الله عليه وسلم به آن مرسل بودند ظاهر و غالب باشد و جلي و مشهور نه مخفي و مستور. و اين آيه حَكَََم است در ميان اهل سنت و اهل بدعت خداي تعالي هُدي و دين حق را بر آنحضرت صلي الله عليه وسلم نازل فرمود و وي صلي الله عليه وسلم آن را به صحابه رضي الله عنهم اجمعين تبليغ نمود و صحابه آن معني كه مراد حضرت پيغمبر صلي الله عليه وسلم بود فهميدند و به قرن تابعين رسانيدند ثم وثم؛ زيرا كه اراده ي الهي نه محض تعليم آنحضرت بود صلي الله عليه وسلم و نه خروج آنجناب از عهده تبليغ اگر چه سامعان نه فهمند بلكه مراد ظهور دين حق است قرناً بعد قرن.
پس كسيكه گويد كه آنحضرت صلي الله عليه وسلم دين حق را به صحابه رسانيدند ليكن ايشان معني كه مراد بود نه فهميدند يا فهميدند اما غرض نفساني حامل شد ايشان را بر كتمان آن وي مبتدع است.
پس معتزله و شيعه كه مي گويند: انكم سَترون ربكم...(1)معناي آن علم يقيني بود صحابه از جهت غموض فهم معني آن نكردند. و شيعه كه مي گويند آنحضرت صلي الله عليه وسلم بر خلافت حضرت مرتضي نصي فرموده بودند صحابه به غرض نفساني خود كتم آن كردند و عصيان امر ورزيدند مبتدع اند اينجا مراد حق ظهور دين است مراد او را جلّ وعلا بر هم نمي توان زد سبحانك هذا بهتان عظيم.(1/152)
قال الله تعالي في سوره آل عمران: كنتم خير أمه اُخرجَت للناس تأمرون بالمعروف وتنهون عن المنكر وتؤمنون بالله ولو آمن اهل الكتب لكان خيراً لهم منهم المؤمنون واكثرهم الفسقون(1).
هستيد شما بهترين گروهي كه بيرون آورده شدند براي اصلاح مردمان مي فرمائيد بكار پسنديده و منع مي نمائيد از ناپسنديده و ايمان مي آريد بخدا، و اگر ايمان مي آوردند اهل كتاب بهتر بودي ايشان را، طائفة از آنها مؤمنان اند و اكثر آنها از حد بيرون رفته اند.
قوله "كنتم خير أمه" به دو وجه مفسر است هستيد شما به اين صفت يا بوديد درعلم الهي به اين صفت. قوله "اخرجت للناس" اين بر آوردن نه چنان است كه از عدم يا از مضيقي بر آورده باشند بلكه معنايش آنست كه باطن مقدس آنحضرت را صلي الله عليه وسلم به داعيه اصلاح ناس ممتلي ساختند و شعاع نور از دل وي صلي الله عليه وسلم بيرون افتاد جمعي كه مستعد بودند به آن نور متنور گشتند و همان داعيه از باطن ايشان سر برآورد، از ميان افراد بشر اين طائفه به اين دولت سر فراز شدند و به اين نعمت مخصوص گشتند پس اين جماعه بر آوردگان حق اند از ميان مردم و"للناس" افاده مي فرمايد كه اين تدبير الهي است براي اصلاح عباد تا عالمي بواسطة اين گروه متنور و متأدب گردد.
واَخرج البغوي وغيره عن ابي سعيد الخدري عن النبي صلي الله عليه وسلم: اَلا وان هذه الامه توفي سبعين امه هي خيرها واكرمها علي الله عزوجل(2).(1/153)
واخرج البغوي عن بهز بن حكيم عن ابيه عن جده اَنه سمع النبي صلي الله عليه وسلم يقول في قوله تبارك وتعالي "كنتم خير امه اخرجت للناس" قال: انكم تتمّون سبعين امه اَنتم خيرها واكرمها علي الله(1).
واخرج ابوعمر في الاستيعاب عن عبدالله بن مسعود قال: اِن الله نظر في قلوب العباد فوجد قلب محمد صلي الله عليه وسلم خير قلوب العباد فاصطفاه وبعثه برسالته ثم نظر في قلوب العباد بعد قلب محمد صلي الله عليه وسلم فوجد قلوب اصحابه خير قلوب العباد فجعلهم وزراء نبيه يقاتلون عن دينه(2).
واَخرج ابوعمر عن ابي هريره في قوله تعالي "كنتم خير امه" قال: خير الناس للناس يجيئون بهم في السلاسل يدخلونهم في الاسلام(3).
قوله "تأمرون بالمعروف" استيناف است براي بيان وجه خيريت قال مجاهدٌ: كانوا خير الناس علي الشرط الذي ذكره الله تعالي "تأمرون بالمعروف..."(4).
باز اينجا دو وصف ذكر كرده شد يكي فيما بينهم وبين الناس و آن امر به معروف و نهي عن المنكر است و يكي فيما بينهم وبين الله و آن ايمان است كه متضمن هفتاد و چند شعبه است.
قوله "ولو امن اهل الكتاب" افاده مي فرمايد سبب برآوردن اين امت و آن، آن است كه اهل كتاب وقتي از اوقات امه اخرجت للناس بودند صفت ايشان متغير شد لهذا حكمت الهي اقتضا نمود اخراج امتي ديگر از عرب. قال البغوي روي عن عمر رضي الله عنه قال: "كنتم خير امه اخرجت للناس" تكون لأولنا ولا تكون لآخرنا(5).(1/154)
وقال ابوعمر جاء عن عمر بن الخطاب: من سرّه اَن يكون من تلك الامه فليؤد شرط الله تعالي فينا(1).
و هر دو قول با هم نزاع ندارند؛ زيرا كه مفهوم آيت عام است براي هر كه روح داعيه اصلاح عالم در قلب او نفخ كنند اول امت باشد يا آخر آن ليكن مصداق آن در خارج اول امت است فقط زيرا كه من بعد رسم جهاد و امر به معروف و نهي از منكر مندرس شد چون اين همه مبين گرديد بايد دانست كه حضرات خلفاء از آن امت بوده اند كه "اخرجت للناس" صفت ايشان است از جهت آنچه از حالات ايشان به تواتر ثابت گشته زياده از اين چه خواهد بود كه جماعات عظيمه از مسلمين به قوت همت اين بزرگان مؤتلف شدند و اقاليم وسيعه را فتح نمودند و طوائف ناس به سعي ايشان در ربقهء اسلام در آمدند پس ايشان خير امت باشند وهو المراد.
(آيه نهم) قال الله تعالي في سوره الحديد: لايستوي منكم من اَنفق من قبل الفتح وقاتل اولئك اعظم درجه من الذين انفقوا من بعد وقاتلوا وكلا وعد الله الحسني والله بما تعملون خبير(2).
برابر نيست از شما كسيكه صرف مال نمود پيش از فتح و كارزار كرد با كسي كه چنين نكرد، اين جماعت بزرگ تراند در رفعت مراتب از آن جماعه كه صَرف مال نمودند و كارزار كردند بعد فتح و هر يكي را وعده داده است خداي تعالي خصلت نيك كه نجات است و خداي به آنچه مي كنيد داناست.(1/155)
اين آيت افاده مي فرمايد كه همه صحابه در يك مرتبه نيستند جمعي از جمعي افضل و اكمل اند بحسب تقدم و تأخر انفاق و قتال.
اخرج الحفاظ من حديث ابي سعيد الخدري عن النبي صلي الله عليه وسلم قال: لا تسبوا اصحابي فوالذي نفسي بيده لو ان احدكم انفق مثل اُحد ذهبا ما ادرك مدّ(1)احدهم ولا نصيفه(2).
مِن قبل الفتح مفسر به دو وجه است:
يكي فتح مكه وهو قول الاكثر.
و ديگري صلح حديبيه وهو اقعد باحاديث فضائل الحديبيه.
و اين اختلاف مبني است بر تفسير كلمه انا فتحنا لك فتحا مبينا كه بر اين دو وجه تفسير كرده اند. و اين آيت به طريق منطوق(3)
__________
(1) - واحد وزن که مساوي با است.
(3) - "منطوق" به آن مضموني گفته مي شود که به طور واضح در کلام مذکور باشد، و اگر آن مضمون از کلام مستنبط شود آن را "مفهوم" مي گويند. مفهوم بر دو قسم است:
1- مفهوم موافق: مفهومي است که از خود عبارت بيرون مي شود.
2- مفهوم مخالف: مفهومي است که از جانب مخالف عبارت دانسته مي شود. به طور مثال آيه ي کريمه: فمن لم يستطع منکم طولا أن ينکح المحصنت المؤمنت فمما ملکت أيمانکم من فتياتکم المؤمنت.
ترجمه: هر آن شخص از شما که توان نکاح با زن مسلمان آزاد را نداشته باشد پس با کنيزهاي که مسلمان باشند نکاح نمايد.
از منطوق اين آيه دانسته مي شود که نکاح با کنيز جايز مي باشد، مفهوم موافق آيت براي ما اين پيام را ميرساند که هرگاه نکاح با زن آزاد و مسلمان در قدرت شخص نباشد نکاح کردن کنيز برايش بهتر است و مفهوم مخالف آيه ي کريمه مي گويد آن گاه که نکاح با زن آزاد و مسلمان در توان شخص باشد نکاح با کنيز برايش جائز نمي ياشد.
قابل ياد آوري است که مفهوم مخالف در مذهب حنفي قابل اعتبار نيست، اما شوافع با چند شرط آن را اعتبار مي دهند.(1/156)
افاده مي فرمايد تفضيل جماعه كه قبل فتح انفاق و قتال از ايشان بظهور آمد بر جماعه اي كه بعد از فتح انفاق و قتال نموده اند و به طريق مفهوم موافق مي فهماند كه هر كه انفاق و قتال او مقدم تر افضل تر. و قتالي كه در مكه بود به دست و عصا بود و قتالي كه بعد هجرت واقع شد به شمشير و رماح و در لغت هر دو را قتال مي توان گفت.
به ملاحظة همين مفهوم موافق گفته اند كه نزلت في ابي بكر الصديق.
قال البغوي: وروي محمد بن فضيل عن الكلبي اَن هذه الآية نزلت في ابي بكر الصديق رضي الله عنه فانه اول من اسلم وأول من اَنفق في سبيل الله عزوجل قال عبدالله بن مسعود رضي الله عنه اول من اظهر اسلامه بسيفه ابوبكر رضي الله عنه والنبي صلي الله عليه وسلم(1).
وروي عن ابن عمر رضي الله عنهما قال كنت عند النبي صلي الله عليه وسلم وعنده ابوبكر الصديق رضي الله عنه وعليه عباءةٌ قد خلها في صدره بخلال فنزل جبرئيل عليه السلام فقال مالي اَري ابابكر عليه عباءة قد خلها في صدره بخلال فقال انفق ماله عليّ قبل الفتح قال فان الله يقول اقرأ عليه السلام وقل له اَراضٍ انت عني في فقرك هذا اَم ساخط؟ فقال رسول الله صلي الله عليه وسلم: يا ابابكر ان الله عزوجل يقرأ عليك السلام ويقول لك اراض انت في فقرك هذا ام ساخط فقال ابوبكر رضي الله عنه: ءَاسخطُ علي ربي انا عن ربي راض(2).(1/157)
اخرج الحاكم وابوعمر عن هشام بن عروه عن ابيه قال اسلم ابوبكر وله اربعون الفا انفقها كلها علي رسول الله صلي الله عليه وسلم في سبيل الله(1).
في رياض النضرة عن عائشه رضي الله عنها قالت: لما اجتمع اصحاب رسول الله صلي الله عليه وسلم وكانوا تسعة وثلثين رجلا الحَّ ابوبكر علي رسول الله صلي الله عليه وسلم في الظهور فقال يا ابابكر: اِنا قليل فلم يزل يلح علي رسول الله صلي الله عليه وسلم حتي ظهر رسول الله صلي الله عليه وسلم وتفرق المسلمون في نواحي المسجد وقام ابوبكر في الناس خطيبا ورسول الله صلي الله عليه وسلم جالس وكان اَول خطيب دعا الي الله عزوجل والي رسوله صلي الله عليه وسلم وثار المشركون علي ابي بكر وعلي المسلمين فضربوهم في نواحي المسجد ضرباً شديدا ووُطئ ابوبكر وضُرب ضرباً شديداً ودنا منه الفاسق عتبه بن ربيعه فجعل يضربه بنعلين مخصوفتين ويخرّقهما بوجهه واثر ذلك حتي مايعرف انفه من وجهه وجاءت بنوتيم تتعادي فاجلوا المشركين عن ابي بكر وحملوا ابابكر في ثوب حتي ادخلوه في بيته ولايشكّون في موته ورجع بنو تيم فدخلوا المسجد وقالوا والله لئن مات ابوبكر لنقتلن عتبه ورجعوا الي ابي بكر فجعل ابو قحافه وبنو تيم يكلمون ابابكر حتي اجابهم فتكلم اخرالنهار ما فعل رسول الله صلي الله عليه وسلم؟ فنالوه بألسنتهم وعذلوه ثم قاموا وقالوا لأم الخير بنت صخرٍ: انظري ان تطعميه شيئا او تسقيه اياه فلما خلت به والحت جعل يقول ما فعل رسول الله(1/158)
صلي الله عليه وسلم قالت: والله مالي علم بصاحبك فقال اذهبي الي ام جميل بنت الخطاب فاسأليها عنه فخرجت حتي جاءت ام جميل فقالت: ان ابابكر يسألكِ عن محمد بن عبدالله قالت: ما اعرف ابابكر ولا محمد بن عبدالله وان تحبي ان امضي معك الي ابنكِ فعلتُ. قالت: نعم فمضت معها حتي وجدَت ابابكر صريعاً دَنِفا فدنت منه ام جميل واعلنت بالصياح وقالت ان قوماً نالوا منك هذا لأهل فسق واني لأرجوا ان ينتقم الله لك. قال: ما فعل رسول الله صلي الله عليه وسلم؟ قالت: هذه امك تسمع. قال: فلا عين عليكِ منها قالت: سالم صحيح. قال: فاَين هو؟ قالت: في دار الاَرقم. قال: فان الله علي اَلِيّة اَن لا اذوق طعاماً او شراباً او اتي رسول الله صلي الله عليه وسلم فامهلتا حتي اذا هدأت الرجل وسكن الناس خرجتا به يتكيء عليهما حتي ادخلتاه علي النبي صلي الله عليه وسلم قالت: فانكبّ عليه فقبّله وانكبّ عليه المسلمون ورقّ له رسول الله صلي الله عليه وسلم رقة شديدة فقال ابوبكر - رضي الله عنه - : باَبي انت وامي ليس بي ما نال الفاسق من وجهي هذه امي برة بوالديها وانت مبارك فادعها الي الله تعالي وادع الله عز وجل لها عسي ان يستنقذها بك من النار فدعا لها رسول الله صلي الله عليه وسلم فاسلمتْ فاَقاموا مع رسول الله صلي الله عليه وسلم شهرا وهم تسعة وثلثون رجلا وكان اسلام حمزة يوم ضُرب ابوبكر(1).(1/159)
واخرج البخاري عن عروه ابن الزبير قال سألتُ عبدالله ابن عمرو عن اشدّ ماصنع المشركون برسول الله صلي الله عليه وسلم قال رأيت عقبه بن ابي معيط جاء الي النبي صلي الله عليه وسلم فوضع رداءه في عنقه فخنقه به خنقاً شديداً فجاء ابوبكر حتي دفعه عنه فقال اتقتلون رجلا ان يقول ربي الله وقد جاءكم بالبينت من ربكم(1).
واخرج الحاكم عن انس قال: لقد ضربوا رسول الله صلي الله عليه وسلم حتي غشي عليه فقام ابوبكر فجعل ينادي ويقول ويلكم اتقتلون رجلا ان يقول ربي الله قالوا: من هذا؟ قالوا: هذا ابن ابي قحافه المجنون(2).
وقال ابن اسحق: حدثني نافعٌ عن ابن عمر قال لما اسلم عمر قال: اَيّ قريش اَنقل للحديث؟ قيل له: جميل بن معمر الجمحي قال فغدا عليه قال عبدالله بن عمر وغدوتُ اتّبع اثره وانظر ما يفعل وانا غلام اعقل كل ما رأيتُ حتي جاءه فقال: اعلمتَ يا جميل اني اسلمت ودخلت في دين محمد صلي الله عليه وسلم؟ قال: فوالله ما راجعه حتي قام يجرّ رداءه واتبعه عمر واتبعتُ ابي حتي اذا اقام علي باب المسجد صرخ باَ علي صوته يا معشر قريش! -وهم في انديتهم حول الكعبه- اَلا ان ابن الخطاب قد صبا.(1/160)
قال: يقول عمر من خلفه كذب ولكن قد اسلمتُ وشهدت ان لآاله الا الله وان محمداً عبده ورسوله وثاروا اليه فما برح يقاتلهم ويقاتلونه حتي قامت الشمس علي رؤوسهم. قال: وبلَح فقعد وقاموا علي رأسه وهو يقول: افعلوا ما بدا لكم فاَحلف بالله لو كنا ثلاثمائة رجل لقد تركناها لكم او تركتموها لنا. قال: فبينا هو علي ذلك اذا قبل شيخ من قريش عليه حلة حيرة وقميص موشّي حتي وقف عليه فقال: ما شأنكم؟ قالوا: صبا عمر قال: فمَه رجل اختار لنفسه امراً فماذا تريدون اَترون بني عدي بن كعب يسلّمون لكم صاحبهم هذا خلّوا عن الرجل قال: فوالله لكانّما كانوا ثوبا كُشط عنه قال: فقلت لابي بعد ان هاجر الي المدينه يا ابت من الرجل الذي زجر القوم فيك بمكه يوم اسلمتَ وهم يقاتلونك قال ذاك اي بنيّ العاص بن وائل السهمي(1).
چون اين همه بيان نموديم مي گوئيم چون افضليت شيخين بر جماعه ي كه بعد فتح مسلمان شدند بالمنطوق ثابت شد و بر جماعهء متقدمه بالمفهوم، خلافت ايشان خلافت راشده باشد.
و يكي از لوازم خلافت خاصه افضليت خليفه است بر عامة مسلمين بفضل كلي به نسبت خواص ايشان كه مستعد خلافت اند وآنحضرت صلي الله عليه وسلم با ايشان معامله منتظر الاماره مي فرمود. و فضل جزئي معتد به در حكم فضل كلي باشد خصوصا در اموريكه مناسب رياست و خلافت باشند والله اعلم.
قال الله تعالي في سورة الحجر: اِنّا نحن نزلنا الذكر وانا له لحفظون(2).(1/161)
هر آئينه ما فرود آورديم قرآن را و هر آئينه ما نگاه داردنده اوئيم.
وقال في سورة القيامه: لا تحرّك به لسانك لتعجل به اِن علينا جمعه وقرآنه فاذا قرأناه فاتبع قرانه ثمّ اِنّ علينا بيانه(1).
يعني مجُنبان به قرآن زبان خود را تا شتابي كني بحفظ آن هر آئينه وعده است بر ما بهم آوردن و خواندن آن پس چون بخوانيم قرآن را (نازل گردانيم آن را) پس در پي رو قراءت او را يعني استماع آن كن باز هر آئينه بر ما وعده است واضح ساختن او را.
اخرج مسلم في حديث عياض بن حمار عن النبي صلي الله عليه وسلم عن ربه تبارك وتعالي وانزلتُ عليك قرآنا لا يغسله الماء(2).
و اين كنايه است از آنكه اگر مساعي بني آدم صرف شوند در محو قرآن قادر نشوند بر آن و اين تفسير حفظ قرآن است.
باز در آيه ديگر صورت حفظ بيان فرمود اَخرج البخاري عن ابن عباس في قوله عزّ وجل: لا تحرك به لسانك الآيه قال: كان رسول الله صلي الله عليه وسلم يعالج من التنزيل شدةً وكان مما يحرك شفتيه فانزل الله عز وجل لا تحرك به لسانك لتعجل به ان علينا جمعه وقرآنه. قال جمعه في صدرك وتقرأه فاذا قرأناه فاتبع قرآنه قال فاستمِع له وانصتْ ثم ان علينا بيانه ثم ان علينا ان نقرأه فكان رسول الله صلي الله عليه وسلم بعد ذلك اذا اَتاه جبرئيل استمَع فاذا انطلق جبرئيل قرأه النبي صلي الله عليه وسلم كما قرأ(3).
و مرفوع در اين حديث قصه آنحضرت است صلي الله عليه وسلم فقط.(1/162)
و تفسير جمعَهُ اي جمعه في صدرك تفقه ابن عباس است.
فقير مي گويد عفي عنه در اين تفسير نظر است؛ زيرا كه سه كلمه را بر معاني متقاربه حمل كردن بعيد مي نمايد آري در تفسير سنُقرئك فلا تنسي اين را تقرير كردن گنجايش ميدارد، باز فرود آوردنِ "ثم ان علينا بيانه" بر معني كه بغير تراخي معتد به واقع شده باشد بُعدي دارد.(1/163)
اوجَه در تفسير آيت آن مي نمايد كه معني "ان علينا جمعه" آن است كه لازم است وعده جمع كردن قرآن بر ما در مصاحف "وقرآنه" يعني توفيق دهيم قرّاي امت آنحضرت را صلي الله عليه وسلم و عوام ايشان را بر تلاوت آن تا سلسلة تواتر از هم گسسته نشود. خداي تعالي مي فرمايد: كه در فكر آن مباش كه قرآن از دل تو فراموش شود و مشقت تكرار آن مكَش يكي از خرق عوائد است كه آنحضرت صلي الله عليه وسلم صعوبت تكرار كه جمهور مسلمين در حفظ قرآن مي كشند نمي كشيدند و بمجرد تبليغ جبرئيل بخاطر مبارك متمكّن مي شد چه جاي اين فكر كه ما بر خود لازم گردانيده ايم آنچه بمراتب از تبليغ تو متأخر است و آن جمع قرآن است در مصاحف و خواندن امت است آن را چه خواص و چه عوام پس خاطر خود را مشغول مشقت حفظ آن مگردان بلكه چون ما بر زبان جبرئيل تلاوت كنيم در پي استماع آن باش. باز بر ماست توضيح قرآن در هر عصري، جمعي را موفق بشرح غيب قرآن و بيان سبب نزول آن فرمائيم تا ما صدق حكم آن بيان كنند و اين همه بمراتب متأخر است از حفظ تو و تبليغ تو آن را چون آيات قرآن متشابه اند بعض آن مصدق بعض است وآنحضرت صلي الله عليه وسلم مبين قرآن عظيم است حفظ قرآن كه موعود حق است به اين صورت ظاهر شد كه جمع آن در مصاحف كنند و مسلمانان توفيق تلاوت آن شرقاً و غربا، ليلا و نهارا يابند و همين است معني لايغسله الماء.(1/164)
باز "جَمعه وقرآنه" يك جا ايراد فرمودن و در وعد بيان كلمة "ثم" كه براي تراخي است ذكر نمودن مي فهماند كه در وقت جمع قرآن در مصاحف اشتغال به تلاوت آن شائع شد و تفسير آن مِن بعد بظهور آمد و در خارج همچنين متحقق شد.
اول شروع حفظ آن از جانب ابي بن كعب و عبدالله بن مسعود بوده است در زمان حضرت عمر رضي الله عنهم.
و اول اشتغال به تفسير از ابن عباس - رضي الله عنه - واقع شد بعد انقضاي ايام خلافت. چون اين همه ذكر كرديم بايد دانست كه جمع كردن شيخين قرآن عظيم را در مصاحف سبيل حفظ آن شد كه خداي تعالي بر خود لازم ساخته بود و وعده آن فرموده و في الحقيقت اين جمع فعل حق است و انجاز وعده اوست كه بر دست شيخين ظهور يافت و اين يكي از لوازم خلافت خاصه است.
الحال اين فصل را بر نكته ي باريكي ختم مي كنيم:(1/165)
پيش اهل حق نبوت مكتسب نيست كه به رياضت نفسانيه و بدنيه آن را توان يافت و نه امري است جِبلّي كه نفس پيغمبر را نفس قدسيه آفريده اند پس به ضرورت جبليه مندفع شود به افاعيل مناسبة قدس، بلكه چون حال عالم به وجهي باشد كه حكمت الهيه مقتضي آن شود كه خداي تعالي از فوق سماوات سبع اراده فرمايد اصلاح بني آدم و اقامت عوَج ايشان به القاي داعيه در قلب ازكي بني آدم واسمَح و اعدل ايشان تا بعلوم و اعمالي كه صلاح ايشان در آن خواهد بود امر فرمايد و بر ايشان الزام كند آن را، اگر كردند فبها و اگر نه كنند مخاصمه نمايد يا مجاهده تا آنكه سُعَدا از اشقيا ممتاز گردند و عالمي به نور هدايت متنور شود و اقتضاي عالم اين كيفيت خاص را چنان است كه اجتماع صغري و كبري مقتضي افاضه نتيجه گردد بر نفس شخص يا تسخين ماء مقتضي گردد انقلاب آن را به هوا چون عالم اين را اقتضا كند قضاي الهي نازل شود از فوق سبع سماوات بملأ اعلي و ملأ اعلي همه بآن رنگ رنگين شوند و سيل سيل بركات ملأ اعلي برين نفس قدسيه فرو ريزد، و ملأ اعلي براي اين نفس بصوَر مناسبه متمثل شوند و علوم شرعيه و احسانيه و غيرها در اين نفس اندازند و اين نفس قدسيه بتدبير مجرّد از فوق سبع سماوات نازل شده در سدرة المنتهي به احكام مثاليه مكتَسي گشته در ملأ اعلي شائع شده در زمين فرود آمده است مطلع شود و به وحي متلو يا غير متلو كه از عالم مجرد بمشايعت اين اراده نزول فرمود لباس مناسب ملأ اعلي پوشيده(1/166)
بار ديگر لباس الفاظ و حروف شهادي در بر كرده بر قلب اين پيغامبر نزول فرمايد در اين وقت در لسان شرع گفته شود بعث الله فلاناً نبيا واَمره بتبليغ الاحكام واَوحي اليه پس نبوت امري است حادث بسبب تعلق اراده به بعث اين پيغامبر بجهت اصلاح عالم نه امر جبلي و نه مكتسب به رياضت.
آري! اين دولت نمي دهند مگر كسي را كه نفس او نفس قدسيه باشد در اصل جبلت معدود از ملأ اعلي و قواي ملكيه كه در وي مندمج است در غايت ظهور و غلبه و صفا و صلاح و سعادت و مزاج بدن او در نهايت اعتدال انساني، طبيعت قويه دارد في الغايه اما منقاد قلب، و قلب او در شدت متانت و شهامت اما منقاد عقل، و عقل او در كمال جودت و استقامت اما منقاد ملأ اعلي و نسخة از ايشان و آئينه براي ايشان، قوت عاقله او شبيه به ادراك ملأ اعلي است و لهذا قبول وحي مي فرمايد، و قوت عاملة او در غايت صلاح و لهذا عصمت صفت او مي باشد و اين امور لازم اعظم نبوت است سنة الله به آن جاري شده كه نبوت عنايت نفرمايند مگر كسي را كه چنين آفريده باشند و بسا مردم اصحاب نفوس قدسيه كه به بعض اين اوصاف يا به اكثر آن متصف باشند و نبوت نصيب ايشان نباشد چنانچه مثل مشهور است:
گور نه گرفت مگر آنكه دويد
نه هر آنكه دويد گور گرفت
(در شعر عربي نيز اين مضمون را چنين به نظم آورده اند):
ولا كل من يسعي يصيد غزالة
ولكن من صاد الغزالة قد سعي
قال الله تعالي: الله اعلم حيث يجعل رسالته(1).(1/167)
و چنانكه نبوت مكتسب و جبلي نيست همچنين خلافت خاصة پيغمبر نيز مكتسب و جبلي نيست اراده ي الهي از فوق سبع سماوات نازل مي شود براي تمشيت هدايت پيغامبر در ميان مردم و اتمام نور او و اظهار دين او و انجاز موعود براي او پس داعيه احداث مي فرمايد در قلب خليفه هر چند حواريان پيغمبر كه داعيه نصرت دين پيغامبر از قبل افاضات غيبيه در دل ايشان متمكن شده هزاران باشند اين خليفه بمنزله دل است و آن جماعه به منزله جوارح، اول محل حلول داعيه الهيه دل خليفه است و از آنجا بمنزله نور چراغ كه در آئينه هاي منصوبة ديوارها منطبع شود بديگران فرود مي آيد و اين همه به حدس(1)قريب المأخذ ادراك كرده مي شود گويا امري است بديهي بلكه محسوس بحاسّة بصر.
كلمة النبي مَن اُمر بتبليغ شريعة الله ظهري دارد و بطني.
__________
(1) - حدس به کلامي گفته مي شود که براي دانستن آن احتياج به فکر کردن نداشته باشيم بلکه ذهن مستقيماً از مقدّمات به سوي مطالب انتقال پيدا کند، اين مقدمات را مأخذ حدس مي گويند.
اگر اين مقدمات طوري باشند که هر فرد به آساني آن را ادراک کند آن را حدس "قريب المأخذ" مي گويند و اگر طوري باشند که هر شخص آن را ادراک نکند حدس "بعيد المأخذ" گفته مي شود.
مثال حدس قريب المأخذ آنست که کم شدن و زياد شدن روشني مهتاب را در پرتو نزديکي و دوري آفتاب ديده و حدس بزنيم که مهتاب روشني خود را از آفتاب مي گيرد.(1/168)
ظهر او رسانيدن شريعت است به مردم و بطن او داعية است قويه كه از ميان فواد او جوشيده است.
و همچنين كلمة الخليفة من يُمشّي شريعة النبي في الناس ويظهر علي يده موعود الله لنبيه ظهري دارد و بطني.
ظهرش صورت تمشيت است و بطنش داعيه ايست قويه كه بواسطه پيغامبر در دل او متمكن شده بلكه از جذر دل او جوشيده و اگر اين داعيه از دل كسي نجوشد او را خليفة خاص نمي توان گفت اگر فاجر است مصداق اِن الله يؤيد هذا الدين بالرجل الفاجر گردد و اگر فاجر نيست مثل سنگ و چوب او را تحريك كنند و بتحريك او كار مطلوب باتمام رسانند و او را هيچ فضيلتي نه.(1/169)
و حدس قريب المأخذ كه بمنزلة بديهي است يا بمنزلة محسوس در خليفه خاص اثبات آن داعيه مي كند هر چند احتمال عقلي تجويز مي نمايد كه شخصي در آخر ايام حيات پيغمبر مسلمان شود و اين داعيه از دل او بجوشد اما اين احتمال هرگز واقع نيست سنة الله چنين رفته است ولن تجد لسنة الله تحويلا اين داعيه قوية نازله از فوق سبع سماوات مكتسيه بهمم ملأ اعلي در دل كسي نمي ريزند مگر آنكه جوهر نفس او شبيه بجوهر نفس انبياء آفريده باشند و قوت عاقله او نمونه وحي وديعت نهاده باشند و آن محدَّثيت است، و در قوت عامله او نمونه از عصمت گذاشته و آن صدّيقيت است، و فرار شيطان از ظل او إلا آنكه استعداد نفس او خواب آلود است تا پيغامبر ايقاظ آن نكند بيدار نشود و قابليت نفس او بالقوه است جز بتائيد نفس پيغمبر بفعل نيايد واين كلمه ايست مجمله كه شرح آن بسطي دارد.
عمري بايد كه يار آيد به كنار
اين دولت سرمد همه كس را ندهند(1/170)
سالها سال بايد كه در ساية پيغمبر زندگي كرده باشد و بارها پرتو نفس قدسيه پيغامبر انانيت او را زير و زبر ساخته و با رسول الله محبت عظيم بهم رسانيده باشد كه لايؤمن احدكم حتي اكون (4) اليه من نفسه وماله وولده والماء والزلال للعطشان(1)و در اعانت پيغامبر بنفس و مال خود گوي مسابقت ربوده و تقليد پيغامبر در تحمل اعباء جهاد در حق او بمرتبه تحقيق رسيده در شدائد و مكاره شريك پيغامبر گشته و آن حوادث را گويا بالإصاله خود برداشته در تهذيب نفس از درجة اصحاب اليمين(2)در گذشته بر صدر مسند سابقين جا گرفته نفس قدسيه پيغامبر بارها فرو رفتن اعمال منجيه در جوهر نفس اين عزيز تجربه فرموده و اجتناب نفس او از الوان اعمال خسيسه مهلكه و اخلاق نامرضيه دانسته و كرات و مرات بشارت نجات و فوز به درجات داده و باحوال سَنيه و مقامات عاليه او اخبار فرموده و شرف عظمت وي و لياقت او بخلافت قولاً و فعلاً از آنحضرت صلي الله عليه وسلم تراوش نموده، مثل اين كس قابليت آن پيدا كرده است كه داعيه نازل از فوق سبع سماوات مكتسيه و به الوان ملأ اعلي در جوهر نفس خود تحمل كند و بآن داعيه تمشيت دين يغامبر و انجاز موعود او فرمايد ذلك فضل الله يؤتيه من يشآء اين خلافت خاصه است كه بقية ايام نبوت باشد.
__________
(2) - اهل جنت بر سه درجه اند: 1- مقرّبين 2- اصحاب اليمين 3- سابقين. مرتبه ي سابقين از همه بالا تر است.(1/171)
اين خلافت خاصه نوعي است از انواع ولايت كه اشبه بكمالات انبياء است تشبّه بالنبي من حيث هو نبيٌ برين نوع بالاصاله صادق مي آيد و اينهمه لازم اعم خلافت خاصه است بسا شخص عزيز القدر كه سوابق اسلاميه و غير آن همه دارد ليكن اراده ي الهيه بخلافت او منعقد نه شد و تدبير غيب او را برين مسند عالي نه نشاند و سبب تخصيص بعض كاملان به ارادهء الهيه از آن قبيل نيست كه علوم بشر محيط آن تواند شد چنان كه تخصيص بعضي مفهّمين(1)دون بعضي به نبوت از آن قبيل نيست كه ادراك عامه پيرامون آن گردد إلا آنكه اين شخص منصوب مستخلف را دو نوع افضيلت است بر جميع رعيت خود يكي بعد استخلاف؛ زيرا كه رياست عالم او را عطا فرمودند نه غير او را و قائم مقام پيغمبر او را گردانيدند و يكي قبل استخلاف كه فعل الحكيم لا يخلو عن الحكمه و آن به نسبت غير مستحقين خلافت فضل كلي است و به نسبت مستحقان خلافت كه خلاصه اصحاب پيغامبر اند فضل جزئي معتد به كه در حكم فضل كلي باشد.
__________
(1) - جمع مفهّم، به شخصي گفته مي شود که اوصاف پيغمبري در او موجود باشد.(1/172)
و اگر سواي تمكّن شخص در حسن سياست و تأليف قلوب مسلمين ديگر نباشد آن هم بسيار است تحمل داعيه و وجود اعلاي كلمة الله بر دست اين شخص اصل است و لوازم ديگر فرع زيادت اوصاف معتبره در لوازم خلافت اگر تحمل آن داعيه ندهند و تمشيت دين حق بر دست او نكنند مَروَرا بالا نمي نشاند و اگر آن داعيه در دل شخصي فرو ريزند و دين را بر دست او ظاهر كنند و اصل اين لوازم قدري كه بدون آن اين داعيه فرود نمي آيد داشته باشد او خليفه است چنانكه مطلوب قتل شريري باشد شخصي او را به خَنق يا به ضرب حجَر كشت و در بارگاه سلطنت عزت يافت ساده لوحي اعتراض مي نمايد كه فن تير اندازي يا اسپ تازي فلان كس از وي بهتر مي داند آن شخص جوابش مي دهد كه قوت شجاعت كه براي قتل شريري كه در كار بود در من موجود است زياده از آن در مقصد من در كار نيست بلكه اصل قتل كسي منظور نيست اِلا بالعرض بلكه اصل قوت و شجاعت مراد نيست الا بالعرض مدّعاي من رضاي سلطان بوده است و قد حصل.
چون اين مقدمه با اين آب و تاب در كتب كلاميه نخوانده يحتمل كه وحشتي بخاطر تو راه يابد لهذا ميخواهيم كه حديثي كه شواهد مقصد توانند بود برنگاريم.
اما آنكه هيأت بني آدم از جهل و غوايت و سوء اعتقاد در جناب الوهيت و مانند آن اقتضا مي كند بعث رسل را پس از اجلّ بديهيات ملت است قال الله تعالي: لتنذر قوما مآ انذر آباؤهم(1).(1/173)
وفي حديث عياض عن النبي صلي الله وعليه وسلم عن ربه تبارك وتعالي: كل مال نحلتُه عبداً حلال واني خلقت عبادي حنفاء كلهم وانهم اتتهم الشياطين فاحتالتهم عن دينهم وحرمتْ عليهم ما احللتُ لهم وامرتْهم ان يشركوا بي مالم انزّل به سلطانا وان الله نظر الي اهل الارض فمقَتهم عربهم وعجمهم الا بقايا اهل الكتب وقال انما بعثتك لابتليك وابتلي بك الحديث اخرجه مسلم(1).
و اما آن كه قضاي الهي اولا بملأ اعلي فرود مي آيد از شواهد آن حديث القاي محبت است.
اَخرج مالك عن ابي هريرة ان رسول الله صلي الله وعليه وسلم قال: اذا احبّ الله العبدَ قال لجبرئيل عليه السلام يا جبرئيل قد احببتُ فلاناً فاحبه فيحبه جبرئيل ثم ينادي جبريل في اهل السماء ان الله قد احبّ فلاناً فاحبّوه فيحبه اهل السماء ثم يضع له القبول في الارض(2).
اما آن كه انبياء عليهم السلام در اخلاق جبليه خود فوقيت دارند بر غير خويش اين نيز از بديهيات ملت است و كسي كه بقوانين حكمت خلقيه مطلع است به ضرورت مي داند كه انتظام اخلاق جميله به اين روش كه در انبياء ظاهر شد بدون انقياد نفس قلب را و قلب عقل را ميسّر نيست.
از شواهد آن حديث انس - رضي الله عنه - است: كان رسول الله صلي الله وعليه وسلم احسن الناس واشجع الناس واجود الناس اخرجه الشيخان(3).(1/174)
واخرج البخاري عن محمد بن جبير بن مطعم عن ابيه بينما هو يسير مع رسول الله صلي الله وعليه وسلم ومعه الناس مَقفله من حنين فعلقت الاعراب يسألونه حتي اضطروه الي سمُرة(1)فخطفت رداءه فوقف النبي صلي الله وعليه وسلم فقال اعطوني ردائي لو كان لي عدد هذه العضاة نعماً لقسمته بينكم ثم لاتجدوني بخيلاً ولا كذوباً ولاجباناً(2).
واخرج الدارمي عن الزهري قال ان جبرئيل قال: ما في الارض اهل عشرة ابيات الا قلبتُهم فما وجدت احداً اشدّ انفاقا لهذا المال من رسول الله صلي الله وعليه وسلم(3).
و اما آنكه غير انبياء هم گاهي در اصل جوهر نفس شبيه مي باشند بجوهر نفس انبياء عليهم السلام پس شاهد آن:
قال رسول الله صلي الله وعليه وسلم: رؤيا المؤمن جزء من ستة واربعين جزءاً من النبوة اخرجه البخاري(4).
وقال: السَّمتُ الصالح جزء من خمسة وعشرين جزءاً من النبوة اخرجه مسلم(5).
و اما آنكه خلفاء شبيه بودند به جوهر انبياء:
اخرجه ابوعمر عن عبدالله بن مسعود قال ان الله نظر في قلوب العباد فوجد قلب محمد صلي الله وعليه وسلم خيرَ قلوب العباد فاصطفاه وبعثه برسالته ثم نظرفي قلوب العباد بعد قلب محمد صلي الله وعليه وسلم فوجد قلوب اصحابه خير قلوب العباد فجعلهم وزراء نبيه صلي الله وعليه وسلم يقاتلون عن دينه(6).
__________
(1) - نوعي درخت خاردار.(1/175)
واخرج ابوعمر عن ابن عباس في قول الله عزّ وجل "قل الحمد لله وسلام علي عباده الذين اصطفي" قال: اصحاب محمد صلي الله وعليه وسلم. قاله السدي والحسن البصري وابن عيينه والثوري(1).
اخرج البخاري ومسلم عن ابي هريره قال قال رسول الله صلي الله وعليه وسلم: لقد كان فيما قبلكم من الامم محدَّثون فان يك في امتي احد فإنه عمر(2).
واخرج الترمذي عن عائشه رضي الله عنها قالت: كان رسول الله صلي الله وعليه وسلم جالساً فسمعنا لغطاً وصوتَ صبيانٍ فقام رسول الله صلي الله وعليه وسلم فاذا حبشيةٌ تزفن والصبيان حولها فقال يا عائشة تعالي فانظري فجئتُ فوضعتُ لحييَّ علي منكب رسول الله صلي الله وعليه وسلم فجعلت انظر اليها ما بين المنكب الي رأسه فقال لي اما شبعتِ اما شبعت فجعلت اقول: لا لأنظُرَ منزلتي عنده اذا طلع عمر فارفَضَّ الناس عنها فقال رسول الله صلي الله وعليه وسلم: اني لانظر الي الشياطين والجن والانس قد فروا من عمر فرجعت(3).
واما آنكه انبياء را داعيهء قويه مي دهند در هدايت قوم خود، شاهد آن حديث: والذي نفسي بيده لاقاتلنهم علي امري حتي تنفرد سالفتي او لينفذنّ اللهُ امره اخرجه البخاري(4).
همين لفظ را آنحضرت صلي الله وعليه وسلم در مكه بمخاطبهء ابوطالب ارشاد فرمود و در مخاطبة ابوسهيل نيز همين لفظ در حديبيه فرمود.
و اما آنكه حواري را اين داعيه مي دهند شاهد آن:(1/176)
قال الله تعالي: قال عيسي ابن مريم للحواريين من انصاري الي الله قال الحواريون نحن انصار الله(1). و اين اشاره است به ظهور داعية نصرت در قلوب ايشان و دواعي شيخين در تمشيت دين حق اظهر ازان است كه بشاهدي احتياج افتد و از اجلّ بديهيات است كه سالها افعال متقاربه مترتبه ليلاً و نهاراً از شخصي ظاهر نمي شود الا بداعية قويه در اصل نفس شخص.
هيچ عاقلي باور كند كه خواجه حافظ ديوان خود را بغير بصيرت در فن شعر و بدون صرف همت بليغه در نظم اين غزلها تدوين كرده باشد يا ابوعلي "قانون" را بغير بصيرت در فن طب و جمع همت بر تحقيق و ترتيب مسائل اين فن تصنيف نموده باشد؟ سبحانك هذا بهتان عظيم!
اگر داعيه نمي بود اين افعال متقاربه در مُدَد متطاوله چگونه ظاهر مي شد و اگر داعيه دنيا بود چرا بر لسان غيب ترجمان آنحضرت صلي الله وعليه وسلم مدح ايشان جاري گشت تا اينجا كه بحد تواتر رسيد و اگر داعيه ملتئه (مرکّب) از قواي نفس بود و رأي آنكه از فوق نازل شود اين همه بركات ظهور نمي نمود و گشايش زياده از كوشش بر روي كار نمي آمد.
و اما آن كه گفتيم كه بمجرد تعلق اراده بخلافت ايشان افضليتي حاصل مي شود از شواهد آن حديث ابي ذر است:(1/177)
أخرج الدارمي عن ابي ذر الغفاري قال: قلت يا رسول الله! كيف علمت انك نبي حين استُنبئتَ؟ فقال: يا اباذر! اتاني ملكان وانا ببعض بطحاء مكة فوقع احدهما الارضَ وكان الاخر بين السماء والارضِ فقال احدهما لصاحبه: اهو هو؟ قال: نعم. قال: فزِنه برجُل فوُزنت به فوزنتُه. ثم قال: فزنه بعشرة فوزنت بهم فرجحتهم ثم قال زنه بمائة فوزنت بهم فرجحتهم ثم قال زنه بالف فوزنت بهم فرجحتم كاني انظر اليهم ينتثرون من خفة الميزان.
قال: فقال احدهما لصاحبه لو وزنته بامته لرجحها(1).
واَخرج الدارمي من حديث عتبه بن عبدالسلمي قصة طويله فيها شق صدره صلي الله وعليه وسلم عند ظِئره حليمه قال احدهما صاحبه: اجعله في كفة واجعل الفا من امته في كفه قال رسول الله صلي الله وعليه وسلم فاذا انا انظر الي الالف فوقي اُشفق ان يخرّ عليّ بعضهم فقال لو ان امته وزنت به لمال بهم ثم انطلقا وتركاني(2).
واخرج محمد بن مردويه عن ابن عمر خرج علينا رسول الله صلي الله وعليه وسلم ذات غداة بعد طلوع الشمس قال رأيت قبل الفجر كأني اعطيت المقاليد والموازين فاما المقاليد فهي المفاتيح واما الموازين فهذه التي يوزن بها فوُضعتُ في كفة ووضعت امتي في كفه فوزنت بهم فرجحت ثم جئ بابي بكر فوزن بهم فرجح ثم جئ بعمر فوزن بهم فرجح ثم جئ بعثمان فوزن بهم فرجح ثم رُفعتْ(3).(1/178)
آنحضرت صلي الله وعليه وسلم از وزن با امت و رجحان خود بر ايشان نبوت خود را شناختند و اين وزن و رجحان دلالت كرد بر افضليت به فضل كلي معتبر عندالله پس آن لازم نبوت است و همين رؤيا را آنحضرت صلي الله وعليه وسلم در باب خلفاء ديدند پس از اينجا دانسته شد كه افضليت خلفاء بر رعيت خود عندالله و رجحان ايشان في علم الله برآن جماعه لازم خلافت خاصه است؛ چنانكه حقيقت استخلاف بمجرد تعلق اراده ي الهيه ثابت است و امور ديگر بحسب عادت الله لازم الوجود خلافت مي باشد همچنين اين نوع از افضليت بمجرد اراده ثابت است در ضمن استخلاف و همراه او افضليتي كه بنا بر سوابق اسلاميه يا احكام جبليه از حسن سيماست و غير آن باشد امري است عادي.
والله اعلم بحقيقه الحال ولْيكن هذا آخر الفصل الثالث.
فصل چهارم
در روايت احاديث و آثار(1)داله بر خلافت خلفاء بتصريح يا تلويح و بر اثبات لوازم خلافت خاصه
__________
(1) - بنا بر قول مشهور، حديث به روايت مرفوع گفته شده و أثر به روايت موقوف (بر صحابي) گفته مي شود. و در نزد برخي از علماء کرام به روايت مقطوع نيز اثر گفته مي شود.
مرفوع به روايتي گفته مي شود که از قول، فعل يا حال پيامبر خدا صلي الله عليه و سلم باشد.
موقوف به روايتي گفته مي شود که قول، فعل يا حال صحابي پيامبر باشد.
مقطوع به روايتي گفته مي شود که قول، فعل يا حال تابعي باشد.(1/179)
و پيش از آن كه شروع در مقصود كنيم بايد دانست كه علماء در اثبات خلافت خلفاء تصانيف ساخته اند و هر يكي به بياني موفق شده و فقير كثير التقصير را چنان بخاطر مي رسيد كه احاديث اين باب را بر مسانيد(1)
__________
(1) - ترتيب کتاب هاي حديثي به طرق و مقاصد متعدد انجام شده است و هر ترتيب نام مستقلي دارد. کتبي که به ترتيب ابواب فقهي باشد مثلاً: احاديث متعلق به ايمان در يک جا و احاديث متعلق به نماز در يک جا و هم چنين حديثهاي متعلق به روزه و... اين کتاب ها را "سُنن" مي گويند که اکثر کتب حديثي (و بطور خاص صحاح سته) اين ترتيب را دارا مي باشند.
و کتاب هاي حديثي که به ترتيب اسماي گرامي صحابه باشد که همه ي احاديث روايت شده از ابوبکر صديق - رضي الله عنه - را سر فهرست و بعد از آن تمام احاديث مرويه از عمر فاروق - رضي الله عنه - و...را بياورد آن را "مسند" مي گويند مانند مسند امام احمد.
و اگر محدّث ترتيب کتاب حديثي خويش را به ترتيب اساتذه و شيوخ خود بگذارد که تمام احاديثي را که از يکي اساتذه خويش بنام أحمد مثلا در يک جا بياورد و همه ي حديث هاي را که از شيخي بنام محمد روايت کرده در يک جا بياورد و ... آن کتاب را "معجم" مي گويند مانند: معجم طبراني.(1/180)
صحابه موزَّع سازد و زير مرفوع هر صحابي موقوف او را مذكور نمايد تا معلوم خواص و عوام گردد كه آنچه مشهور است كه ثبوت خلافت ايشان به اجماع و وصيت خليفه متقدم بوده است كلام محقق است، ليكن معني اجماع آن نيست كه هر يكي بفكري كه مستند به شرع نباشد و فقط به صلاح ديد وقت عمل نمايد بلكه معني اجماع اين است كه هر يكي به دليل شرعي كه از سنت سَنيه آنحضرت صلي الله وعليه وسلم بر خلافت ايشان استنباط نموده از تصريحات آنحضرت تارة و تلويحات آنحضرت صلي الله وعليه وسلم اخري تا آن كه هر يكي بملاحظه آن دليل مكلف شد به قبول خلافت ايشان. و چون مجتهدان عصر اول اتفاق كردند بر آن، صورت اجماع متحقق گشت و مِن بعد كسي را مجال خلاف نماند.
و تلويحات آنحضرت صلي الله وعليه وسلم بخلافت ايشان راجعست يا به اثبات لوازم خلافت عامه يا لوازم خلافت خاصه ايشان را مثلاً جاي كه گفتند زكوة را مِن بعد به ابوبكر خواهيد داد اثبات بعض لوازم خلافت عامه نمودند كه حفظ بيت المال و اخذ زكوة مسلمين است و جائيكه گفتند ابوبكر رضي الله عنه صديق است و عمر - رضي الله عنه - شهيد يا گفتند درجات ايشان در بهشت اعلي درجات خواهد بود يا ايشان را بشارت بهشت دادند لاسيما چون بترتيب خلافت باشد، يا گفتند بهترين امت ايشان اند و علي هذا القياس اثبات لوازم خلافت خاصه فرمودند اينهمه تلويح است بخلافت راشدة ايشان.(1/181)
و اگر بخاطر توترددي ميگذرد كه دلالت لازم مساوي(1)بر وجود ملزوم مسلَّم است اما دلالت لازم اعم بر وجود ملزوم مسلم نميداريم و اينهمه اوصاف لازم اعم خلافت خاصه است در غير خليفه خاص بعض اين صفات يافته مي شود گوئيم:
تعريض نوعي است از بيان تفهيم و تفهُّم به آن حاصل مي شود. اخرج مالك عن عمرة بنت عبدالرحمن اَن رجلين استَبّا في زمان عمر بن الخطاب فقال احدهما الآخر: والله ما اَبي بزان ولا امي بزانيه فاستشار في ذلك عمر بن الخطاب فقال قائل مدح اباه وامه وقال اخرون: قد كان لاَبيه وامّه مدح غيرهذا نري ان تجلده الحد فجلده عمر بن الخطاب الحد ثمانين(2).
__________
(1) - لازم بر دو قسم مي باشد:
الف: اگر لازم طوري باشد که بغير از ملزوم يافت نشود و ملزوم نيز بغير از لازم نيايد آن را لازم مساوي مي گويند.
ب: و اگر لازم بغير از ملزوم يافت شود آن را لازم عام مي گويند.(1/182)
پس تعريض جلي ملحق بصريح است و تحقيق در تعريض آن است كه دلالت نمي كند بمحض لفظ ليكن دلالت مي كند بمساعدت قرائن، شك نيست كه قرائن را دلالتي هست إما قطعيةً واما ظنيةً مثل دلالت دخان بر وجود نار و دلالت ابر و هواي رطب بر باران. و همچنين لفظ را نيز دلالت هست بر معني منطوق خود پس در تعريض هر دو جمع مي شوند ابهام بعض را بعض ديگر منجبر مي گرداند و همچنين تحقيق نزديك فقير در ايماآت و فحاوي و غير آن همين است كه دلالت لفظ فقط نيست بلكه لفظ مع القرائن. و آن قرائن گاهي خفيه مي باشند و گاهي جليه.
ميزان در استنباط معاني از مثل اين دلائل فهم اهل لسان است در مثل اين حالت لهذا مفهوم وصف نزديك امام شافعي كه رأس و رئيس مستنبطان است موقوف آمد بر شروط چندان كه آنها محقق قرائن معني مقصود باشند.
و چون حال بر اين منوال است دلالت وجود لازم اعم بر وجود ملزوم اخص مستبعد و مستنكر نيست.
چون اين مقدمه ممهّد شد خوض در مقصود نمائيم.
مسند ابي بكر الصديق رضي الله عنه (9 روايت)
اخرج الدارمي عن حيه بنت ابي حيه عن ابي بكر الصديق في قصه قالت: فذكرتُ غزْوَنا خثعماً وغزوَة بعضنا في الجاهليه وما جاء الله به من الاُلفه واَطناب الفَساطيط وشبَّك ابن عون اصابعه ووصفَه لنا معاذٌ وشبك احمد فقلت يا عبدالله حتي متي تري امر الناس هذا؟ قال: ما استقامت الأئمه قلت: ما الايمه قال ما رأيت السيد يكون في الحِواء فيتبعونه ويطيعونه فما استقام اولئك(1).(1/183)
واخرج الدارمي عن قيس بن ابي حازم قال دخل ابوبكر علي امرأة من احمس يقال لها زينب قال فرآها لاتتكلم فقال: مالها لاتتكلم؟ قالوا: نوت حجه مُصمته فقال تكلمي فإن هذا لايحلّ هذا من عمل الجاهليه.
قال: فتكلمت فقالت: من انت؟ قال: انا امرؤٌ من المهاجرين قالت: ايّ المهاجربن قال من قريش قالت فمن اي قريش انت؟ قال انك لسؤول انا ابوبكر قالت ما بقاءنا علي هذا الامر الصالح الذي جاء الله به بعد الجاهليه فقال بقاءُكم عليه ما استقامت بكم ائمتكم قالت واَيُّما الائمه؟ قال: ما كان لقومك رؤساء واشراف يأمرونهم فيطيعونهم قالت بلي قال فهم مثل اولئك علي الناس(1).
قوله "ما استقامت" اين استقامت شامل است علم و عدالت و كفايت و شجاعت و غير آن را.
اخرج البخاري في حديث عمر الطويل انّ ابابكر قال للانصار(2):
__________
(2) - ابوبکر صديق - رضي الله عنه - اين سخنان را براي انصار در سقيفه (سايه بان) بني ساعده ايراد فرمود. سقيفه بني ساعده جائي است در نزديک مسجد نبوي که انصار رضي الله عنهم در آن جا جمع شده و مسائل خويش را حل و فصل مي نمودند.
و چون رسول خدا وفات نمودند انصار طبق عادت در سقيفه جمع شده و مي خواستند يکي از خود را به حيث خليفه و جانشين رسول خدا تعيين نمايند که خبر به ابوبکر صديق و عمر فاروق رضي الله عنهما رسيد. ايشان به خاطر جلوگيري از افتراق و اختلاف مسلمانها خود را به سقيفه رسانده و احقيت قريش در خلافت را براي برادران انصاري خويش گوشزد نمودند که انصار نيز از جان و دل اين احقيت را براي آن ها و خاصة براي صديق اکبر - رضي الله عنه - پذيرفتند. خدا رحمت کند اين عاشقان پاک طينت را.(1/184)
ما ذَكرتم فيكم من خير فانتم له اهل ولن يُعرف هذا الامر الا لهذا الحي من قريش هم اوسط العرب نسبا وداراً(1).
اخرج ابوبكر ابن ابي شيبه في حديث طويل فقال ابوبكر: علي رسْلِكم فحمد الله واثني عليه ثم قال يا معشر الانصار انا والله ما ننكر فضلكم ولا بلاءكم في الاسلام ولاحقكم الواجب علينا ولكنكم قد عرفتم ان هذا الحي من قريش بمنزله من العرب ليس بها غيرهم وان العرب لن تجتمع الا علي رجل منهم فنحن الامراء وانتم الوزراء فاتقوا الله ولاتصدعوا الاسلام ولا تكونوا اول من احدث في الاسلام(2).
اشتراط نسب قريش در خليفه مجمع عليه اهل سنت است.(1/185)
اخرج البخاري ومسلم والدارمي وغيرهم عن ابن عباس: كان ابوهريره يحدّث ان رجلا اتي رسول الله صلي الله وعليه وسلم فقال اني اري الليله ظُله تنطُف منها السمَن والعسل فاَري الناس يتكفّفون بايديهم فالمستكثر والمستقل واري سببا واصلاً من السماء الي الارض فاراك يا رسول الله اخذت به فعلوتَ ثم اخذ به رجلٌ آخر فعلا به ثم اخذ به رجلٌ آخر فعلا به ثم اخذ به رجل آخر فانقطع ثم وصل به فعلا به فقال ابوبكر بأبي انت وامي لِتدعني فاعبُرها فقال: اعبُرها فقال اما الظله فظله الاسلام واما ما ينطف من السمن والعسل فهو القرآن لينه وحلاوته واما المستكثر والمستقل فهو المستكثر من القرآن والمستقل منه واما السبب الواصل من السماء في الارض فهو الحق الذي انت عليه تأخذ به فيعليك الله ثم يأخذ به بعدك رجلٌ فيعلوا به ثم يأخذ به رجل فيعلوا به ثم يأخذ به رجل آخر فينقطع ثم يوصل له فيعلوا به اي رسول الله لتُحدّثني اصبتُ ام اخطأتُ؟ فقال النبي صلي الله وعليه وسلم: اصبتَ بعضاً واخطأت بعضاً فقال اقسمتُ يا رسول الله لتحدثني ما الذي اخطأت فقال النبي صلي الله وعليه وسلم لاتقسم(1).(1/186)
از اين حديث معلوم مي شود كه حضرت صديق - رضي الله عنه - مي دانست كه خلافت بعد آنحضرت صلي الله وعليه وسلم به سه كس علي الترتيب خواهد رسيد و ايشان بر منهاج پيغامبر خواهند بود و بر منهاج پيغمبر خواهند گذشت باقي ماند آنكه هرگاه موافق تعبير حضرت صديق در خارج بوقوع آمد پس خطا به چه وجه ثابت است؟
فقير مي گويد: سكوت از تسميه آن اشخاص با وجود قدرت بر تسمية ايشان به طريق مشاكلت منسوب بخطا شد و شاهد آن كه حضرت صديق - رضي الله عنه - ايشان را به اعيانهم مي شناخت آثاري چند است كه درخصائص مذكور است.
اخرج ابن عساكر عن كعب قال كان اسلام ابي بكر الصديق سببه بوحيٍ من السماءِ وذلك انه كان تاجراً بالشام فرأي رؤيا فقصها علي بحيراء الراهب فقال: من اين انت؟ قال من مكة قال من ايها قال من قريش قال فايش انت؟ قال تاجر قال صدق الله رؤياك فانه يبعث نبيٌ من قومك تكون وزيره في حياته وخليفته بعد موته فاسرَّها ابوبكر حتي بُعث النبي صلي الله وعليه وسلم فجاءه فقال يا محمد ما الدليل علي ما تدّعي؟ قال: الرؤيا التي رأيت بالشام فعانقه وقبّل ما بين عينيه وقال اشهد انك رسول الله(1).(1/187)
واخرج ابن عساكر عن ابن مسعود قال قال ابوبكر الصديق: خرجتّ الي اليمن قبل ان يُبعث النبي صلي الله وعليه وسلم فنزلتُ علي شيخ من الاَزد قد قرأ الكتب واتت عليه اربع مائة سنة الا عشر سنين فقال لي احسبك حرَميا قلت: نعم قال واحسبك قريشيا قلت نعم قال واحسبك تيميا قلت نعم قال بقيت لي منك واحدة قلت: ما هي؟ قال تكشف لي عن بطنك قلت لم ذاك قال اجد في العلم الصادق ان نبيا يُبعث في الحرم يعاون علي امره فتي وكهل فاما الفتي فخوّاض غمرات ودفّاع معضلات واما الكهل فأبيض نحيف علي بطنه شامه وعلي فخذه اليسري علامه وما عليك ان تريني فقد تكاملت لي فيك الصفه الا ما خفي عليّ قال ابوبكر فكشفت له عن بطني فرأي شامه سوداء فوق سرّتي فقال انت هو ورب الكعبه(1).
واخرج ابن سعد عن الحسن قال قال ابوبكر: يا رسول الله ما اَزال اراني اطأ في عذرات الناس قال لتكوننّ من الناس بسبيل قال رأيتُ في صدري كالرقمتين قال سنتين(2).
و اگر كسي گويد كه صديق رضي الله عنه اگر مي دانست كه مبشّر بخلافت اوست در وقت بيعت چرا توقف فرمود و چرا اشارت به فاروق و ابوعبيده نمود كه بايعوا اَحد هذين.
گوئيم: بشارت به چيزي مقتضي آن نيست كه البته آن را طلب نمايند چنانكه آنحضرت صلي الله وعليه وسلم معلوم فرمودند كه حضرت عائشه رضي الله عنها زوجة آنجناب خواهد بود معهذا سعي در تزوّج او نه نمودند و فرمودند ان يكن هذا من عند الله يمضه(3).(1/188)
احوال اهل الله در مثل اين صورت مختلف است گاهي سعي در مبشّر به مي كنند با وثوق به وجود آن و گاهي تن مي زنند و منتظر تدبير غيب مي باشند كه لطف الهي در كدام قالب آن روح را منفوخ مي سازد حضرت صديق راه توقف را اختيار نمود تا ابعد باشد از خط نفس يا بسببي ديگر مانند اين.
اما اثبات حضرت صديق - رضي الله عنه - خلافت خود را به سوابق اسلاميه:
فقد اخرج الترمذي عن ابي سعيد الخدري قال قال ابوبكر: اَلسْتُ احق الناس بها الستُ اول من اسلم الستُ صاحب كذا الست صاحب كذا(1)؟
اما استدلال صديق بر منع توقف از بيعت بعد انعقاد بيعت عامه بلزوم شق عصا المسلمين:
فقد اخرج الحاكم عن ابي سعيد في قصه طويله فلما قعد ابوبكر علي المنبر نظر في وجوه القوم فلم ير علياً فسأل عنه فقام ناسٌ من الاَنصار فاَتوا به فقال ابوبكر: ابن عم رسول الله صلي الله وعليه وسلم وختنَه اردتَّ ان تَشُق عصا المسلمين؟ فقال: لاتثريب يا خليفه رسول الله صلي الله وعليه وسلم فبايعه ثمّ لم ير الزبير بن العوام فسأل عنه جاؤا به فقال ابن عمة رسول الله صلي الله وعليه وسلم وحواريه اردتَ ان تشقق عصا المسلمين؟ فقال لاتثريب يا خليفه رسول الله صلي الله وعليه وسلم مثل قوله فبايعاه(2).(1/189)
اما اثبات صديق رضي الله عنه خلافت حضرت فاروق را به ا فضيلت او: فقد اخرج الترمذي عن جابر بن عبدالله قال قال عمر لابي بكر: ياخيرَ الناس بعد رسول الله صلي الله وعليه وسلم! فقال ابوبكر: اما انك ان قلت ذاك فلقد سمعتُ رسول الله صلي الله وعليه وسلم يقول ما طلعت الشمس علي رجل خير من عمر(1).
واَخرج ابوبكر ابن ابي شيبه عن زيد بن الحارث ان ابابكر حين حضره الموت ارسل الي عمر ليستخلفه فقال الناس تستخلف علينا فظّا غليظا ولو قد ولِينا كان افظ واغلظ فما تقول لربك اذا لقيته وقد استخلفت علينا عمر قال ابوبكر: ابربّي تخوّفونني؟ اقول: اللهم استخلفتُ عليهم خير خلقك الحديث(2).
واخرج ابوبكر بن ابي شيبه عن محمد عن رجل من بني زريق في قصة طويله قال ابوبكر لعمر: انت اقوي مني فقال عمر: انت افضل مني(3).
ناظر منصف در اين آثار مضطر مي شود در آنكه اين اوصاف را دخلي هست در اثبات خلافت خاصه كه در طبقة اولي بود و الا ذكر اين كلمات در مبحث اثبات خلافت خارج از قانون مخاطبات باشد.
من مسند عمر بن الخطاب رضي الله عنه
اما شروط خلافت:(1/190)
فقد اخرج ابويوسف عن ابي المليح بن اسامه الهذلي قال خطب عمر بن الخطاب رضي الله عنه فقال: ايها الرعاء ان لنا عليكم حق النصيحه بالغيب والمعونه علي الخير. ايها الرعاء انه ليس من حلم (4) الي الله ولا اعم نفعا من حلم امام ورفقه وليس من جهل ابغض الي الله اعم ضرراً من جهل امام وخرقه وانه من يأخذ بالعافيه فيما بين ظهرانيه يُعطي العافيه من فوقه(1).(1/191)
واخرج ابويوسف عن عثمان بن عطاء الكلاعي عن ابيه قال: خطب عمر الناس فحمد الله واَثني عليه ثم قال اما بعد فاني اوصيكم بتقوي الله الذي يَبقي ويهلك من سواه، الذي بطاعته ينفع اولياءه وبمعصيته يضر اعداءه فانه ليس لهالك هلك معذرة في تعمد ضلالهٍ حسبها هدي ولا في ترك حق حسبه ضلاله وان احق ما تعاهد الراعي من رعيته تعاهدهم بالذي لله عليهم في وظائف دينهم الذي هداهم الله له وانما علينا ان نأمركم بما امركم الله به من طاعته وان ننهاكم عما نهاكم الله عنه من معصيته وان نقيم امر الله في قريب الناس وبعيدهم ولا نبالي علي من قال الحق. اَلا وان الله فرض الصلوة وجعل لها شروطا فمِن شروطها الوضوء والخشوع والركوع والسجود. واعلموا ايها الناس ان الطمع فقرٌ وان الياس غني وفي العزلة راحه من خلطاء السوء واعلموا انه من لم يرض عن الله فيما كره من قضائه لم يودّ اليه فيما يحب كنهَ شكره واعلموا ان لله تعالي عباداً يميتون الباطل بهجره ويحيُون الحق بذكره رغبوا ورهبوا فرهبوا ان خافوا فلم يأمنوا فابصروا من اليقين مالم يعاينوا فخلصوا بمالم يزايلوا اخلصهم الخوف فهجروا ما ينقطع عنهم الحيوه عليهم نقمه والموت لهم كرامه(1).(1/192)
واخرج ابويوسف عن الزهري قال جاء رجل الي عمر بن الخطاب رضي الله عنه فقال يا امير المؤمنين وابالي في الله لومه لائم ام اقبل علي نفسي فقال اما من تولي من امر المسلمين شيئاً فلا يخاف في الله لومه لائم ومن كان خلواً من ذلك فليقبل علي نفسه ولينصح لولي امره(1).
واخرج ابويوسف عن سعيد بن ابي برده قال كتب عمر بن الخطاب الي ابي موسي اما بعد: فاِن اسعد الرعاة عند الله من سعد به رعيته وان اشقي الرعاه عند الله من شقيت به رعيته واياك ان ترتع فترتع عُمالك فيكون مثَلك عند الله مثل البهيمه نظرت الي خُضرة من الارض فرَتعت فيها تبتغي بذلك السمَن وانما حتفها في سمنها والسلام(2).
واخرج ابويوسف عن رجل عن عمر قال لايقيم امر الله الا رجل لا يضارع ولا يصانع ولا يتّبع المطامع ولا يقيم امر الله الا رجل لاينتقص غَربَه ولا يكظم في الحق علي حزبه(3).(1/193)
وقال ابويوسف حدثني من سمع طلحه بن معدان اليعمري قال خطَبنا عمر بن الخطاب رضي الله عنه فحمد الله واثني عليه ثم صلّي علي النبي صلي الله وعليه وسلم وذكر ابابكر الصديق فاستغفر له ثم قال: ايها الناس انه لم يبلغ ذو حق في حقه ان يطاع في معصيه الله واني لم اجد في هذا المال مصلحه الا خِلالاً ثلاثاً ان يؤخذ بالحق ويُعطي بالحق يمنع من الباطل وانما انا ومالكم كوالي اليتيم ان استغنيتُ عنه استعففت وان افتقرت اكلت بالمعروف ولست ادَع احداً يظلم احداً ولا يعتدي عليه حتي اضع خدّه علي الارض واضع قدمي علي الخد الآخر حتي يذعن بالحق ولكم عليّ ايها الناس خصال اذكرها لكم فخذوني بها لكم عليّ ان لا اجتبي شيئاً من خراجكم ولا ما افاء الله عليكم الا من وجهه ولكم عليّ اذا وقع في يدي اَلّا يخرج مني اِلا في حقه ولكم عليّ ان ازيد عطياتكم وأرزاقكم ان شاء الله وحده واسدّ لكم ثغوركم ولكم عليّ ان لا القيكم في المهالك ولا اُجمّركم في ثغوركم وقد اقترب منكم زمان قليل الامنآء كثير القراء قليل الفقهاء كثير الامل يعمل فيه اقوام للآخره يطلبون به دنيا عريضه تأكل دين صاحبها كما تأكل النارُ الحطب، اَلا فمن ادرك ذلكم منكم فليتق الله ربه وليصبر يا ايها الناس ان الله عظُم حقّه فوق حق خلقه فقال فيما عظم حقه: "ولا يأمركم ان تتخذوا الملائكه والنبيين اربابا ايأمركم بالكفر بعد اذ انتم مسلمون" الا واني لم ابعثكم امراء ولا جبارين ولكن بعثتُكم ائمه الهدي يُهتدي(1/194)
بكم فادرّوا علي المسلمين حقوقهم ولا تضربوهم فتذلوهم ولا تجمّروهم فتفتنوهم ولا تغلقوا الابواب دونهم فيأكل قويهم ضعيفهم ولا تستأثروا عليهم فتظلموهم ولا تجهلوا عليهم وقاتلوا بهم الكفار طاقتهم فاذا رأيتم بهم كلاله فكفوا عن ذلك فإنّ ذلک ابلغ في جهاد عدوكم. ايها الناس اني اشهدكم علي اُمراء الامصار اني لم ابعثهم الا ليفقهوا الناس في دينهم ويقسموا فيئهم ويحكموا بينهم فان اشكل شيٌ رفعوه اليّ.
قال (طلحه بن معدان يعمري): وكان عمر بن الخطاب رضي الله عنه يقول لايصلح هذا الامر الا بشده في غير تجبر ولين في غير وهن(1).
واخرج ابويعلي عن عمر قال قال رسول الله صلي الله عليه وسلم: الا اخبركم بخيار ائمتكم من شرارهم، الذين تحبونهم ويحبونكم يَدعون لكم وتدعون لهم وشرار ائمتكم الذين تبغضونهم ويبغضونكم وتلعنونهم ويلعونكم(2).(1/195)
واخرج مسلم وابويعلي وغيرهما ان عمر بن الخطاب خطب يوم جمعه فذكر نبي الله صلي الله عليه وسلم وذكر ابابكر فقال اني رأيت كاَن ديكاً نقرني نقرهً نقرتين واني لاُراه الا لحضور اجلي وان اقواماً يأمروني ان استخلف وان الله لم يكن ليضيع دينه ولا الخلافه ولا الذي بعث به نبيه صلي الله عليه وسلم واني قد علمت ان اقواماً سيطعنون في هذا الامر اَنا ضربتم بيدي هذه علي الاسلام فان فعلوا فاولئك اعداء الله الكفار الضلال فان عجل بي امرٌ فالخلافه شوري بين هؤلاء النفر الذين توُفي رسول الله صلي الله عليه وسلم وهو عنهم راضٍ الحديث(1).
قوله: وان الله لم يكن ليضيع دينه هذا فيما اَري في الخلافه الخاصه فقط والا ففي ايام الخلافه العامه قال قد اقترب زمان قليل الامناء الخ.
قوله: "ان اقواماً سيطعنون في هذا الامر".
هذا فيما اري اشارة الي انتقال الخلافه الخاصه الي العامه وان يتصدي لها من ليس من المهاجرين الاولين. وقوله اولئك اعداء الله الضلال تهديد و تخويف فلم يرد حقيقه الكفر والله اعلم.(1/196)
واخرج البخاري وابويعلي وغيرهما عن عبدالرحمن بن ابي ليلي قال خرجت مع عمر بن الخطاب الي مكه فاستقبلنا امير مكه نافع بن علقمه فقال له: يا نافع مَن استخلفتَ علي مكه قال استخلفت عليها عبدالرحمن بن اَبزَي قال: عمدت الي رجل من الموالي فاستخلفته علي من بها من قريش اصحاب رسول الله صلي الله عليه وسلم قال: نعم وجدته اقرأهم بكتاب الله ومكه ارضٌ محتضرة فاحببتُ ان يسمعوا كتاب الله من رجل حسَن القراءه قال: نِعم ما رأيتَ ان الله يرفع بالقران اقواماً ويضع بالقران اقواماً وان عبدالرحمن بن ابزي ممن رفعه الله بالقران وفي روايه فغضب عمر حتي قام في الغرز فقال اتستخلف علي آل الله عبدالرحمن بن ابزي؟ قال: اني وجدته اقرأهم لكتاب الله افقههم في دين الله فتواضع لها عمر حتي اطمئن علي رَحله فقال لئن قلت ذاك لقد سمعت رسول الله صلي الله عليه وسلم يقول: ان الله سيرفع بهذا الدين اقواماً ويضع به آخرين(1).
اما افضليت صديق رضي الله عنه از قول عمر بن الخطاب رضي الله عنه متواتر است:(1/197)
فمن حديث عائشه اخرج البخاري عن عائشه رضي الله عنها في قصه الاتفاق علي ابي بكر ثم تكلم ابوبكر فتكلم ابلغ الناس فقال في كلامه نحن الامراء وانتم الوزراء فقال حباب بن المنذر لا والله لانفعل، منا امير ومنكم امير فقال ابوبكر: لا ولكنا الامراء وانتم الوزراء هم اوسط العرب داراً واعربهم احساباً فبايِعوا عمرَ او ابا عبيده بن الجراح فقال عمر بل نبايعك انت فانت سيدنا وخيرنا واحبّنا الي رسول الله صلي الله عليه وسلم فاَخذ عمر بيده فبايعه وبايعه الناس(1).
واخرج الحاكم عن هشام بن عروه عن ابيه عن عائشه عن عمر قال كان ابوبكر سيدنا وخيرنا واحبنا الي رسول الله صلي الله عليه وسلم(2).(1/198)
ومن حديث ابن عباس اخرج البخاري عن ابن عباس قول عمر رضي الله عنه في قصه الاتفاق علي ابي بكر ثم انه بلغني ان قائلاً منكم يقول والله لومات عمر بايعت فلاناً فلا يغترّن امرأ ان يقول انما كان بيعه ابي فلتةً(1)وتمت الا وانها قد كانت كذلك ولكن الله وقي شرها وليس فيكم من يُقطع الاعناق اليه مثل ابي بكر وفي هذا الحديث ايضا قال ابوبكر وقد رضيت لكم احد هذين الرجلين فبايعوا اَيّها شئتم فاخذ بيدي ويد ابي عبيده بن الجراح وهو جالسٌ بيننا فلم اكره مما قال غيرها كان والله ان اُقدّم فتضرب عنقي لا يقرّبُني ذلك من حيث اثم (4) اليّ من ان اتاَمّر علي قوم فيهم ابوبكر اللهم الا ان تسوّل لي نفسي عندالموت شيئاً لا اجده الآن(2).
__________
(1) - فلتة به معناي ناگهاني آمده است و اينکه عمر فاروق - رضي الله عنه - از انعقاد خلافت صديق اکبر - رضي الله عنه - به فلته تعبير نموده است به دليل آنست که در سقيفه ي بني ساعده به طور ناگهاني اين ضرورت پيش آمد که با ابوبکر صديق - رضي الله عنه - بيعت انجام گيرد ورنه فضيلت و برتري صديق براي تمام صحابه کرام مثل روز روشن بوده است و همين دليل کافي بود که پيامبر خدا ايشان را در آخرين روزهاي زندگي خويش براي نماز جلو مي کرده اند .(1/199)
ومن حديث انس اخرج البخاري عن انس انه سمع خطبه عمر الآخره حين جلس عمر علي المنبر وذلك الغد من يوم توُفي النبي صلي الله عليه وسلم فتشهدَ و ابوبكر صامت لايتكلم قال: كنت ارجو ان يعيش رسول الله صلي الله عليه وسلم حتي يَدبُرنا يريد بذلك ان يكون آخرهم فان يك محمد صلي الله عليه وسلم قد مات فان الله قد جعل بين اظهركم نورا تهتدون به هَدَي الله محمداً صلي الله عليه وسلم وان ابابكر صاحب رسول الله صلي الله عليه وسلم وثاني اثنين وانه اولي المسلمين باُموركم فقوموا فبايعوه وكانت طائفه منهم قد بايعوه قبل ذلك في سقيفه بني ساعده وكانت بيعة العامه علي المنبر(1).
ومن حديث شيبه اخرج البخاري عن ابي وائل قال جلست مع شيبه علي الكرسي في الكعبه فقال: لقد جلس هذا المجلس عمر فقال لقد هممت ان لا ادع فيها صفراء ولابيضاء الا قسمته قلت ان صاحبيك لم يفعلا قال هما المرءان اَقتدي بهما(2).
ومن حديث رجل من بني زريق في قصه الاتفاق علي ابي بكر اخرج ابوبكر بن ابي شيبه قال عمر فبايعوا ابابكر فقال ابوبكر لعمر: انت اقوي مني فقال عمر: انت افضل مني فقالا ها الثانيه فلما كانت الثالثه قال له عمر ان قوتي لك مع فضلك قال: فبايِعوا ابابكر(3).(1/200)
ومن حديث جابر بن عبدالله اخرج الترمذي عن جابر بن عبدالله قال قال عمر لابي بكر يا خير الناس بعد رسول الله صلي الله عليه وسلم فقال ابوبكر: اما انك ان قلت ذاك فلقد سمعتُ رسول الله صلي الله عليه وسلم يقول: ما طلعت الشمس علي رجل خير من عمر(1).
ومن حديث علقمه بن قيس وقيس بن مروان اخرج ابويعلي عن علقمه وقيس بن مروان كليهما في فضائل عبدالله بن مسعود عن عمر قال: فغدوت اليه لاُبشّره فوجدت ابابكر قد سبقني اليه فبشره ولا والله ماسابقتُه الي خير قط الا سبقني اليه(2).(1/201)
وفي المشكوه عن عمر ذُكر عنده ابوبكر فبكي وقال وددت ان عملي كله مثل عمله يوما واحدا من ايامه وليله واحده من لياليه اما ليلته فليله سار مع رسول الله صلي الله عليه وسلم الي الغار فلما انتهيا اليه قال والله لا تَدخُله حتي ادخُل قبلك فان كان فيه شيء اصابني دونك فدخل فكسحه ووجد في جانبه ثقبا فشق ازاره وسدها به وبقي منها اثنان فالقمها رجليه ثم قال لرسول الله صلي الله عليه وسلم ادخل فدخل رسول الله صلي الله عليه وسلم ووضع رأسه في حجره ونام فلُدغ ابوبكر رجله من الجُحر ولم يتحرك مخافه ان ينتبه رسول الله صلي الله عليه وسلم فسقطت دموعه علي وجه رسول الله صلي الله عليه وسلم فقال: مالَك يا ابابكر قال لُدغت فداك ابي وامي فتفل رسول الله صلي الله عليه وسلم فذهب ما يجد ثم انتقض عليه وكان سبب موته واما يومه فلما قُبض رسول الله صلي الله عليه وسلم ارتدتِ العرب وقالوا لانؤدّي زكوهً فقال: لومنعوني عقالا لجاهدتهم عليه فقلت يا خليفه رسول الله تألَّف الناس وارفُق بهم فقال لي اجبار في الجاهليه وخوّار في الاسلام؟ انه قد انقطع الوحي وتم الدّين ايُنقص وانا حيٌّ؟ رواه رزين(1).(1/202)
اما استدلال او برخلافت صديق به تفويض امامت صلوه باو: فقد اخرج الحاكم وابوبكر عن عاصم عن زرّ عن عبدالله قال: لما قُبض رسول الله صلي الله عليه وسلم قالت الانصار منا امير ومنكم امير قال فاتاهم عمر رضي الله عنه فقال: يا معشر الانصار الستم تعلمون ان رسول الله صلي الله عليه وسلم قد امر ابابكر يؤمّ الناس فايّكم تطيب نفسه ان يتقدم ابابكر؟
فقالت الانصار: نعوذ بالله ان نتقدم ابابكر(1).
واخرج احمد عن رافع الطائي رفيق ابي بكر في غزوه السلاسل قال وسألته عما قيل من بيعتهم فقال وهو يحدّثه عما تكلمت به الانصار وما كلّم به عمر بن الخطاب الانصارَ وما ذكرهم به من امامتي اياهم بامر رسول الله صلي الله عليه وسلم في مرضه فبايعوني لذلك وقبلتها منهم وتخوّفتُ ان تكون فتنه تكون بعدَها ردّة(2).
و اما استدلال او بر خلافت صديق به سوابق اسلاميه اش: فقد اخرج ابوبكر عن ابن عباس في قصه الاتفاق علي ابي بكر ثم قلت يا معشر الانصار يا معشر المسلمين ان اولي الناس بامر رسول الله صلي الله عليه وسلم من بعده ثاني اثنين اذ هما في الغار ابوبكر السباق المبين ثم اخذت بيده وبادرني رجُل من الانصار فضرب علي يده قبل ان اضرب علي يده وتبايع الناس(3).(1/203)
اما فهميدن او خلافت خاصه خلفاء را از وقوع خلافت ايشان در ايام ظهور اسلام و قوت او: فقد اخرج ابو يعلي عن علقمه بن عبدالله المزني عن رجل قال كنت بالمدينه في مجلس فيه عمر بن الخطاب فقال لبعض جلسائِه كيف سمعتَ رسول الله صلي الله عليه وسلم يصف الاسلام فقال سمعت رسول الله صلي الله عليه وسلم يقول: ان الاسلام بدأ جذعاً(1)ثم ثنياً ثم رباعياً ثم سَدِيساً ثم باذلاً فقال عمر: فما بعد البذول الا النقصان(2).
واين موافق است بمضمون آيهء "اخرج شطأه فآزره...".
اما فهميدن او خلافت خاصه خلفا از حديث قرون ثلاثه: فقد اخرج الترمذي عن ابن عمر قال خطبَنا عمر بالجابيه فقال: يا ايها الناس اني قمت فيكم كمقام رسول الله صلي الله عليه وسلم فينا قال اوصيكم باصحابي ثم الذين يلونهم ثم الذين يلونهم ثم يفشوا الكذب حتي يحلف الرجل ولا يُستحلف ويشهد الشاهد ولا يستشهد.
__________
(1) - "جذع" به شتري گفته مي شود که چهار سال عمر داشته باشد، "ثني" شتري است که به شش سالگي داخل شده باشد، "رباعي" همان شتري است که به هفت سالگي داخل شود، "سَديس" شتريست که به هشت سالگي داخل شود و "باذل" آن شتري است که هشت سال را تکميل کرده باشد.(1/204)
اما فهميدن او خلافت خاصه خود را از آنكه تا او هست فتنهء عامه نخواهد بود: فقد اخرج البخاري عن شقيق قال سمعت حذيفه يقول: بينما نحن جلوس عند عمر رضي الله عنه اذ قال ايّكم يحفظ قول النبي صلي الله عليه وسلم في الفتنه قال قلت: فتنه الرجل في اهله وماله وولده وجاره يكفّرها الصلوه والصدقه والاَمر بالمعروف والنهي عن المنكر. قال: ليس عن هذا اسألك ولكن التي تموج كموج البحر قال ليس عليك منها بأس يا امير المؤمنين انّ بينك وبينها بابا مغلقا قال عمر ايُكسر الباب ام يفتح؟ قال: لا بل يكسر قال عمر اذاً لايغلق ابدا قلت: اجل قلنا لحذيفه اكان عمر يعلم الباب قال نعم كما اعلم ان دون غدٍ الليله وذلك اني حدثته حديثا ليس بالاغاليط فهبنا ان نسأله من الباب فأمرنا مسروقاً فسأله فقال من الباب؟ قال: عمر(1).
اما استدلال او بر خلافت خود به محدّثيت و موافقت وحي: اخرج مسلم عن ابن عمر قال عمر وافقتُ ربي في ثلاث: في مقام ابراهيم وفي الحجاب وفي اساري بدر(2).
اما بيان افضليت خود در زمان خلافت خود: اخرج محمد في المؤطا عن سالم بن عبدالله بن عمر قال عمر بن الخطاب لوعلمتُ ان احداً اقوي علي هذا الامر مني لكان ان اقدّم فتُضرَب عنقي اهون عليّ فمن ولي هذا الامر بعدي فليعلم ان سيردّه عنه القريب والبعيد وايم الله ان كنت اقاتل الناس عن نفسي(3).(1/205)
واخرج مسلم عن سماك عن عمر في قصه الايلاء وقلما تكلمتُ واحمد الله بكلام الّا رجوت ان يكون الله يصدّق قولي الذي اقول(1).
و اما بيان خلافت من بعد و شوري ساختن او در ميان شش كس: اخرج البخاري في قصه مقتل عمر والاتفاق علي عثمان من حديث عمرو بن ميمون عن عمر قالوا اوصِ يا اميرالمؤمنين استخلف قال ما اجد احداً احق بهذا الامر من هؤلاء النفر او الرهط الذين توُفي رسول الله صلي الله عليه وسلم وهو عنهم راض فسمي عليا وعثمان والزبير وطلحه وسعدا وعبدالرحمن(2).
ومن مسند عثمان بن عفان رضي الله عنه (17 روايت):
اما استدلال بر خلافت خاصه مشائخ ثلاثه به آنكه از سابقين بوده اند: فقد اخرج الترمذي عن ابي عبدالرحمن السلمي قال لما حُصر عثمان اشرف عليهم فوق داره ثم قال اذكر بالله هل تعلمون ان حِراء حين انتقض قال رسول الله صلي الله عليه وسلم اثبت حراء فليس عليك الا نبيٌ او صديق او شهيد؟ قالوا: نعم(3).
واخرج الترمذي عن ثمامه بن حزن القشيري في قصه طويله قال عثمان: انشدكم بالله والاسلام هل تعلمون ان رسول الله صلي الله عليه وسلم كان علي ثبير(4)مكه ومعه ابوبكر وعمر واَنا فتحرك الجبل حتي تساقت حجارته بالحضيض قال: فركضه رجله فقال اسكن ثبير فانما عليك نبيٌ وصديق وشهيدان قالوا: اللهم نعم قال الله اكبر شهدوا لي ورب الكعبه اني شهيد ثلاثا(5).
__________
(4) - "ثَبير" نام کوهي، گفته شده اين کوه در بين مکه و مني و يا در مزدلفه است.(1/206)
واخرج البخاري عن عبيدالله بن علاء بن الخيار في قصه قال عثمان: اما بعد فان الله بعث محمدا صلي الله عليه وسلم بالحق فكنت ممن استجاب لله ولرسوله وآمنت بما بُعث به وهاجرت الهجرتين كما قلته وصحبت رسول الله صلي الله عليه وسلم وبايعته فوالله ما عصيته ولاغششته حتي توفاه الله عزوجل ثم ابوبكر مثله ثم عمر مثله ثم استخلفت افليس لي من الحق مثل الذي لهم؟ قلت: بلي قال فما هذه الاحاديث التي تبلغني عنكم(1).
و اما استدلال بر منع خروج بر وي به سوابق اسلاميه خود پس متواتر است جمعي كثير آنرا از ذي النورين روايت كرده اند فمن روايه ابي اسحق عن ابي عبدالرحمن السلمي عنه: اخرج الترمذي عن ابي عبدالرحمن السلمي قال لما حُصر عثمان اشرف عليهم فوق داره ثم قال اذكركم بالله هل تعلمون ان حِراء حين انتفض قال رسول الله صلي الله عليه وسلم اثبت حراء فليس عليك الا نبيٌ او صديق او شهيد قالوا: نعم قال اذكركم بالله هل تعلمون ان رسول الله صلي الله عليه وسلم قال في جيش العسره(2)من ينفق نفقه متقبّله والناس مجهدون معسرون فجهزت ذلك الجيش قالوا: نعم.
ثم قال اذكركم بالله هل تعلمون ان "رومه" لم تكن يشرب منها احد الا بثمن فابتعتها فجعلتُها للغني والفقير وابن السبيل قالوا اللهم نعم واشياء عدّها(3).
__________
(2) - کنايه از غزوه تبوک که مسلمانان در حين حرکت براي اين غزوه در تنگدستي و فقر زندگي مي کردند.(1/207)
ومن روايه احنف بن قيس: اخرج النسائي عن الاحنف بن قيس قال خرجنا حجاجا فقدمنا المدينه ونحن نريد الحج فبينا نحن في منازلنا نضع رحالنا اذا اتانا آت فقال ان الناس قد اجتمعوا في المسجد وفزعوا فانطلقنا فاذا الناس مجتمعون علي نفر في وسط المسجد واذا علِيّ والزبير وطلحه وسعد بن ابي وقاص فانا كذلك اذا جاء عثمان بن عفان عليه مُلاءةٌ صفراء قد قنّع بها رأسه فقال: اَههُنا عليّ؟ أههنا طلحه أههنا الزبير أههنا سعد قالوا: نعم قال فاني انشدكم بالله الذي لا اله الا هو أتعلمون ان رسول الله صلي الله عليه وسلم قال: من يبتاع من يَد بني فلان بير رومة غفر الله له فابتعته بكذا وكذا فاتيت رسول الله صلي الله عليه وسلم فقلت قد ابتعتها بكذا وكذا قال اجعلها سقايه المسلمين واجرها لك قالوا اللهم نعم. فانشدكم بالله الذي لااله الا هو أتعلمون ان رسول الله صلي الله عليه وسلم نظر في وجوه القوم فقال من جهّز هؤلاء غفر الله له يعني جيش العسره فجهزتُهم حتي ما تفقدوا عقالاً ولا خطاماً قالوا اللهم نعم قال: اللهم اشهد اللهم اشهد(1).(1/208)
ومن روايه ثمامه بن حزن القشيري عنه: اخرج الترمذي والنسائي وهذا لفظ النسائي عن ثمامه بن حزن القشيري قال شهدتُ الدار حين اشرف عليهم عثمان فقال انشدكم بالله والاسلام هل تعلمون ان رسول الله صلي الله عليه وسلم قدم المدينه وليس بها ماء يستعذب غير بير رومه فقال من يشتري بير رومه فيجعل دلوه فيها مع دلاء المسلمين بخير له منها في الجنه فاشتريتها من صلب مالي فجعلت دلوي فيها مع دلاء المسلمين وانتم اليوم تمنعوني من الشرب منها حتي اشرب من ماء البحر. قالوا: اللهم نعم قال فانشدكم بالله والاسلام هل تعلمون اني جهزت جيش العسره من مالي قالوا اللهم نعم قال فانشدكم بالله والاسلام هل تعلمون ان المسجد ضاق باَهله فقال رسول الله صلي الله عليه وسلم من يشتري بقعه آل فلان فيزيدها في المسجد بخير له منها في الجنه فاشتريتها من صلب مالي فزدتها في المسجد وانتم تمنعوني ان اصلي فيه ركعتين قالو اللهم نعم قال فانشدكم بالله والاسلام هل تعلمون ان رسول الله صلي الله عليه وسلم كان علي ثبير مكه ومعه ابوبكر وعمر واَنا فتحرك الجبل فركضه رسول الله صلي الله عليه وسلم برجله وقال اسكن ثبير فانما عليك نبي وصديق وشهيدان قالوا اللهم نعم قال الله اكبر شهدوا لي ورب الكعبه يعني اني شهيد(1).(1/209)
ومن روايه ابي سلمه بن عبدالرحمن بن عوف: اخرج النسائي عن ابي سلمه بن عبدالرحمن ان عثمان اشرف عليهم حين حصروه فقال انشد بالله رجلا سمع رسول الله صلي الله عليه وسلم يقول يوم الجبل(1)حين اهتزّ فرَكلَه برجله وقال: اسكن فانه ليس عليك الا نبي او صديق او شهيدان وانا معه فانتَشدَ له رجال ثم قال: انشد بالله رجلا سمع رسول الله يوم بيعه الرضوان يقول هذا يد الله وهذه يد عثمان فانتشد له رجال ثم قال انشد بالله رجلا سمع رسول الله صلي الله عليه وسلم يوم جيش العسره يقول من ينفق نفقه متقبله فجهزت نصف الجيش من مالي فانتشد له رجال ثم قال انشد بالله رجلا سمع رسول الله صلي الله عليه وسلم يقول من يزيد في هذا المسجد ببيت في الجنه فاشتريته من مالي فانتشد له رجال ثم قال انشد بالله رجلا شهد رومه تباع فاشتريتها من مالي فابَحتُها لابناء السبيل فانتشد له رجال(2).
__________
(1) - روزي که رسول خدا به همراه ابوبکر صديق، عمر فاروق و عثمان ذي النورين بر کوه بالا رفته و کوه شروع به حرکت کرد... داستان در احاديث متعددي ذکر شده است.(1/210)
اما جواب او از قدح در سوابق اسلاميه: فقد اخرج احمد عن عاصم عن شقيق قال لقي عبدالرحمن بن عوف الوليد بن عقبه فقال له الوليد مالي اراك قد جفوت اميرَ المؤمنين عثمان؟ فقال له عبدالرحمن: ابلغه اني لم افرّ يوم عينين قال عاصم يقول يوم احد ولم اتخلّف يوم بدر ولم اترك سنة عمر قال فانطلق فخبّر ذلك عثمان فقال اما قوله لم افر يوم عينين فكيف يعيرني بذنب قد عفا الله عنه فقال: "ان الذين تولوا منكم يوم التقي الجمعان انما استزلهم الشيطان ببعض ما كسبوا ولقد عفا الله عنهم(1)" واما قوله اني تخلّفت يوم بدر فاني كنت امرض رقيه بنت رسول الله حتي ماتت وقد ضرب لي رسول الله صلي الله عليه وسلم بسهمه ومن ضرب له رسول الله صلي الله عليه وسلم بسهمه فقد شهد واما قوله اني لم اترك سنه عمر فاني لا اطيقها ولا هو فأته فحدثه بذلك(2).(1/211)
و اما آن كه خود را بالقطع مي دانست كه از اهل جنت است: فقد اخرج احمد عن زيد بن اسلم عن ابيه قال: شهدت عثمان يوم حوصر في موضع الجنائز ولو القي حجر لم يقع الا علي رأس رجل فرأيت عثمان اشرف من الخوخه التي تلي مقام جبريل عليه السلام فقال ايها الناس افيكم طلحه؟ فسكتوا ثم قال ايها الناس افيكم طلحه فسكتوا ثم قال ايها الناس افيكم طلحه فسكتوا ثم قال ايها الناس افيكم طلحه فقام طلحه بن عبيدالله فقال له عثمان الا اراك ههنا ما كنت اُري انك تكون في جماعه قوم تسمع نداءي آخر ثلاث مرات ثم لا تجيبني انشدك بالله يا طلحه تذكر يوم كنتُ انا وانت مع رسول الله صلي الله عليه وسلم في موضع كذا وكذا وليس معه احد من اصحابه غيري وغيرك قال نعم فقال لك رسول الله صلي الله عليه وسلم يا طلحه انه ليس من نبي الا ومعه من اصحابه رفيق من امته معه في الجنه وان عثمان بن عفان هذا يعنيني رفيقي معي في الجنه قال اللهم نعم ثم انصرف(1).
__________
(1) - بعد از وفات عمر فاروق - رضي الله عنه - و در اواخر خلافت عثمان - رضي الله عنه - به علت اتساع خلافت اسلامي بعضي تبديلي ها در نظام حکومت به وجود آمد، بزرگان صحابه رضي الله عنهم که هنوز توقع خلافت فاروقي را در سر مي پرورانيدند از اين تبديلي ها و بعضي نابساماني ها در دستگاه حکومت ناراض بودند و شکايت داشتند و از همه مهمتر اين که دشمنان اسلام که در نبردهاي روياروئي در مقابل فرزندان اسلام بارها شکست خورده بودند، مشکلات ريز حکومت اسلامي را به مراتب کلان تر جلوه داده و به اين طريق از مسلمانان فاتح و به طور خاص از داماد پيامبر خدا انتقام گرفتند.(1/212)
و اما آنكه به يقين مي دانست كه اين بلوي او را پيش خواهد آمد: فقد اخرج الترمذي والحاكم عن اسمعيل بن ابي خالد عن قيس عن ابي سهله مولي عثمان قال قال لي عثمان يوم الدار: ان رسول الله صلي الله عليه وسلم قد عهد اليّ عهداً وانا صابر عليه(1).
واخرج الحاكم والترمذي عن عائشه ان النبي صلي الله عليه وسلم قال: يا عثمان انه لعل الله يقمّصُك قميصا فان ارادوك علي خلعه فلا تخلعه لهم(2).
وصح من حديث ابي موسي قوله صلي الله عليه وسلم بشّره بالجنه علي بلوي تصيبه(3).
واما آنكه بالقطع مي دانست كه وي بر حق است: فقد اخرج الترمذي من حديث مره بن كعب ان رسول الله ذكر الفتن فقرّبها فمرّ رجل مقنّع في ثوب فقال هذا يومئذ علي الهدي فقمتُ اليه فإذا هو عثمان بن عفان فاقبلتُ عليه بوجهه فقلت هذا قال نعم(4).
واخرج الترمذي عن ابن عمر قال ذكر رسول الله صلي الله عليه وسلم فتنه فقال يقتل هذا فيها مظلوماً لعثمان(5).
واخرج الحاكم عن ابي هريره قال سمعت رسول الله صلي الله عليه وسلم يقول: انها ستكون فتنه واختلاف واختلاف وفتنه قال قلنا يا رسول الله فما تأمرنا قال عليكم بالامير واصحابه واشار الي عثمان(6).(1/213)
واخرج احمد عن كثير ابن الصلت قال اغفي(1)عثمان في اليوم الذي قُتل فيه فاستيقظ فقال: لو لا ان يقول الناس تمني عثمان الفتنه لحدثتكم قال قلنا اصلحك الله فحدِّثنا فلسنا نقول ما يقول الناس فقال اني رأيت رسول الله في منامي هذا فقال انك شاهد معنا الجمعه(2).
واخرج احمد عن نائله بنت الفُرافضه امرأه عثمان بن عفان قالت: نعس امير المؤمنين عثمان فاغفي فاستيقظ فقال ليقتلني القوم قلت: كلا ان شاء الله لم يبلغ ذلك ان رعيتك استعتبوك قال: اني رأيت رسول الله في منامي وابابكر وعمر فقال تفطر عندنا الليله(3).
ومن مسند علي بن ابي طالب رضي الله عنه(4)(36 روايت):
اما شروط خلافت: فقد اخرج احمد عن عبدالملك بن عمير عن عماره بن روَيبه عن علي بن ابي طالب قال: سمعتْ اذُناي ووعاه قلبي من رسول الله الناس تبعٌ لقريش صالحهم تبع لصالحهم وشرارهم تبع لشرارهم(5).
__________
(1) - کمي دير تر از معمول هميشه خوابيد.
(4) - تصريحات زيادي به طور متواتر از علي مرتضي - رضي الله عنه - مبني بر اين که شيخين افضل امت هستند وجود دارد، با وجود اين که روافض در کتمان حق شهره آفاق هستند اين تصريحات را نتوانسته اند از نهج البلاغه و کتب ديگر که مشتمل بر برخي سخنان دربار آن جناب است بردارند.(1/214)
واخرج ابويعلي عن علي ان رسول الله خطب الناس ذات يوم فقال الا ان الامراء من قريش الا ان الامراء من قريش الا ان الامراء من قريش ما اقاموا بثلاث: ما حُكّموا فعدلوا وما عاهدوا فوفوا وما استرحموا فرحموا فمن لم يفعل ذلك منهم فعليه لعنه الله والملائكة والناس اجمعين(1).
اما بيان افضليت شيخين پس از وي متواتر شده مرفوعاً وموقوفاً هر چند اين مسئله مذهب جميع اهل حق است اما كسي از صحابه آن را مصرّح تر و محكم تر چون علي مرتضي نياورده اما مرفوعه: فحديث ابي بكر وعمر سيدا كهول اهل الجنه روي بطريق متعدده عنه ومن طريق الشعبي عن الحارث عن علي اخرج الترمذي وابن ماجه عن النبي قال ابوبكر وعمر سيدا كهول اهل الجنه من الاولين والآخرين ما خلا النبيين والمرسلين لا تخبرهما يا علي(2).
ومن طريق وُلد الحسن بن علي: اخرج عبدالله ابن احمد في زوائد المسند عن الحسن بن زيد بن حسن قال حدثني ابي عن ابيه عن علي قال: كنت عند النبي فاقبل ابوبكر وعمر فقال يا علي هذان سيدا كهول اهل الجنه وشبابها بعد النبيين والمرسلين(3).
ومن طريق وُلد حسين بن علي: اخرج الترمذي عن الزهري عن علي بن حسين عن علي ابن ابي طالب قال كنت مع رسول الله اذا طلع ابوبكر وعمر فقال رسول الله: هذان سيدا كهول اهل الجنه من الاولين والآخرين الا النبيين والمرسلين يا علي لا تخبرهما(4).(1/215)
وقد وافق عليا رضي الله عنه غيره من الصحابه: فقد اخرج الترمذي عن انس قال قال رسول الله صلي الله عليه وسلم لابي بكر وعمر: هذان سيدا كهول اهل الجنه من الاولين والآخرين لا تخبرهما يا علي(1).
واخرج ابن ماجه عن ابي جحيفه قال قال رسول الله صلي الله عليه وسلم: ابوبكر وعمر سيدا كهول اهل الجنه من الاولين والآخرين الا النبيين والمرسلين(2).
ومن موقوفه: خير هذه الامه ابوبكر ثم عمر(3).
و آن را جمعي كثير روايت كرده اند(4)فمن روايه ابنه محمد بن الحنفيه عنه: اخرج البخاري وابوداود من طريق سفيان الثوري عن جامع بن راشد قال حدثنا ابويعلي عن محمد بن الحنفيه قال قلت لاَبي: ايّ الناس خيرٌ بعد النبي صلي الله عليه وسلم؟ قال: ابوبكر قلت ثم مَن؟ قال: ثم عمر فخشيتُ ان يقول عثمان قلت ثم انت قال: ما انا الا رجل من المسلمين(5).
ومن روايه عبدالله بن سلمه عنه: اخرج ابن ماجه عن عبدالله بن سلمه قال سمعتُ عليا يقول: خير الناس بعد رسول الله صلي الله عليه وسلم ابوبكر وخير الناس بعد ابي بكر عمر(6).
__________
(4) - اين روايت را هشتاد راوي از علي مرتضي - رضي الله عنه - روايت نموده اند که از هر راوي به سندهاي متعدد نقل شده است چنان چه شاه صاحب در فصل هشتم همين کتاب و شيخ الاسلام ابن تيميه در منهاج السنه النبويه اين مطلب را ذکر کرده اند. مصنف مرحوم در اينجا فقط سيزده سند را به طور نمونه آورده اند.(1/216)
ومن روايه علقمه بن قيس: اخرج احمد ومن روايه عبدالخير صاحب لواء علي عنه وفي طرقها العدد فقد روي عنه حبيب بن ابي ثابت عن عبد خير قال سمعت عليا يقول علي المنبر: اَلا اخبركم بخير هذه الامه بعد نبيها قال فذكر ابابكر ثم قال الا اخبركم بالثاني قال فذكر عمر ثم قال لو شئت لاَنبأتكم بالثالث(1)قال وسكت فرأينا انه يعني نفسه. قال سعيد فقلت انت سمعت عليا يقول هذا قال نعم ورب الكعبه واِلا صمَّتا(2).
وروي عطاء بن السائب عن عبد خير عن علي قال الا اخبركم بخير هذه الامه بعد نبيها ابوبكر وخيرها بعد ابي بكر عمر ثم يجعل الله الخير حيث احبَّ(3).
__________
(1) - شخص سومي که علي - رضي الله عنه - اسمش را در آن مجلس ذکرنکرد قطعا عثمان - رضي الله عنه - بود چنان چه در صفحات بعدي از حسن - رضي الله عنه - روايتي را ذکر مي کنيم که ايشان فرمود: اگر علي - رضي الله عنه - نام شخص سوم را مي گرفت همانا عثمان ذي النورين - رضي الله عنه - نام مي برد. و اما در اين جا به اين سبب از عثمان - رضي الله عنه - نام نگرفت که عده اي از فتنه افروزان و قاتلين عثمان در لشکر علي - رضي الله عنه - موجود بودند که با شنيدن اين سخن از علي - رضي الله عنه - شورش و فتنه ي بيشتر برپا مي نمودند.(1/217)
وروي عن المسيب بن عبد خير عن ابيه قال قام علي فقال: خير هذه الامه بعد نبيها ابوبكر وعمر وانا قد احدثنا بعدهم احداثاً يقضي الله فيها ما يشاء(1). وعن ابي اسحق عن عبد خير عن علي: خير هذه الامه بعد نبيها ابوبكر وعمر(2).
ومن روايه ابي جحيفه عنه وفي طرقها العدد عن عاصم بن ابي النجود عن زرّ يعني ابن حبيش عن ابي جحيفه قال سمعت عليا يقول: الا اخبركم بخير هذه الامه بعد نبيها ابوبكر ثم قال الا اخبركم بخير هذه الامه بعد ابي بكر عمر(3).
وعن الشعبي قال حدثني ابوجحيفه الذي كان علي يسميه وهب الخير قال علي: يا ابا جحيفه الا اخبرك با فضل هذه الامه بعد نبيها قال قلت: بلي قال ولم اكن اري احداً لاَفضل منه قال: افضل هذه الامه بعد نبيها ابوبكر وبعد ابي بكر عمر وبعد هما آخر ثالث ولم يسمه(4).
وعن ابي اسحق عن ابي جحيفه قال قال علي: خير هذه الامه بعد نبيها ابوبكر وبعد ابي بكر عمر ولو شئت اخبرتكم بالثالث(5).
وعن عون بن ابي جحيفه قال كان ابي من شُرَط علي وكان تحت المنبر فحدثني ابي انه صعد المنبر يعني عليا فحمد الله واثني عليه وصلي علي النبي صلي الله عليه وسلم وقال: خير هذه الامه بعد نبيها ابوبكر والثاني عمر وقال يجعل الله الخير حيث (4)(6).(1/218)
وعن سفيان الثوري عن الاسود بن قيس عن رجل عن علي انه قال يوم الجمل: ان رسول الله صلي الله عليه وسلم لم يعهد الينا عهدا نأخذ به في امارة ولكنه شيء رأيناه من قِبَل انفسنا ثم استخلف ابوبكر، رحمة الله علي ابي بكر فاقام واستقام ثم استخلف عمر، رحمة الله علي عمر فاقام واستقام حتي ضرب الدين بجرانه(1). اخرج هذه الروايات كلها احمد.
ومن روايه مسعر بن كدام عن عبدالملك بن ميسره عن النزال بن سبره عن علي قال: خير هذه الامه بعد نبيها ابوبكر وعمر اخرجه ابوعمر في الاستيعاب(2).
ومن موقوفه: اخرج الحاكم عن قيس المحاربي قال سمعت عليا يقول: سبق رسول الله صلي الله عليه وسلم وصلي ابوبكر وثلث عمر ثم خبَطَتْنا فتنه ويعفو الله عمن يشاء(3).
وعن الشعبي عن ابي وائل قال قيل لعلي بن ابي طالب الا تستخلف علينا؟ قال: ما استخلف رسول الله صلي الله عليه وسلم فاستخلِف ولكن ان يرد الله بالناس خيراً فسيجمعهم بعدي علي خيرهم(4).
__________
(1) - جِران يعني: کمال قوت. مثل اين روايت در کتب شيعه نيز موجود مي باشد. نگا: نهج البلاغه جلد دوم، صفحه 253 طبع مصر.(1/219)
ومن موقوفه المشتمل علي المرفوع: ما اخرج البخاري وغيره عن ابن ملكيه انه سمع ابن عباس يقول وُضع عمر رضي الله عنه علي سريره فتَكنّفه الناس يدعون ويصلون قبل ان يرفع وانا فيهم فلم يرعني الا رجل اخذ منكبيّ فاذا علي رضي الله عنه فترحّم علي عمر وقال ما خلفتَ احدا (4) اليّ ان القي الله بمثل عمله منك وايُّم الله ان كنتُ لاظن ان يجعلك الله مع صاحبيك وحسبت اني كنت كثيرا اسمع النبي صلي الله عليه وسلم يقول ذهبت انا وابوبكر وعمر ودخلت انا وابوبكر وعمر(1).
واخرج احمد عن نافع عن ابن عمر قال وُضع عمر بن الخطاب بين المنبر والقبر فجاء علي بن ابي طالب حتي قام بين يدي الصفوف فقال هو هذا ثلث مرات ثم قال رحمة الله عليك ما من خلق الله احد (4) اليّ من ان القاه بصحيفة بعد صحيفه النبي صلي الله عليه وسلم من هذا المُسجّي عليه ثوبه(2). واخرج احمد عن عون بن ابي جحيفه عن ابيه قال كنت عند عمر وهو مُسجي ثوبه قد قضي نحبه فجاء عليّ فكشف الثوب عن وجهه ثم قال: رحمة الله عليك ابا حفصٍ فو الله ما بقي بعد رسول الله صلي الله عليه وسلم احدٌ احبّ الي ان القي الله بصحيفته منك(3).(1/220)
واخرج الحاكم عن سفيان بن عيينه عن جعفر بن محمد عن ابيه عن جابر بن عبدالله ان علياً دخل علي عمر وهو مُسجي فقال صلي الله عليك ثم قال: ما من الناس احد (4) اليّ ان القي الله بما في صحيفته من هذا المسجي(1). واخرج محمد في كتاب الاثار عن ابي حنيفه عن محمد بن علي مرسلا(2)نحوا من ذلك(3).
اما بيان آنكه هر كه مرتضي را تفضيل دهد بر شيخين مبتدع است ومستحق تعزير: فقد اخرج ابوعمر في الاستيعاب عن الحكم بن حَجل قال قال عليّ: لايفضّلني احد علي ابي بكر وعمر الا جلدته حدّ المفتري(4).
قال ابوالقاسم الطلحي في كتاب السنه له: اخبرنا ابوبكر بن مردويه قال حدثنا سليمان بن احمد حدثنا الحسن بن منصور الرماني حدثنا داود بن معاذ حدثنا ابوسلمه العتكي عبدالله بن عبدالرحمن عن سعيد بن ابي عروبة عن منصوربن المعتمر عن علقمه قال بلغ علياً ان اقواماً يفضّلونه علي ابي بكر وعمر فصعد المنبر فحمد الله واثني عليه ثم قال: ايها الناس! انه بلغني ان قوما يفضّلوني علي ابي بكر وعمر ولو كنتُ تقدمتُ فيه لعاقبت فيه فمن سمعته بعد هذا اليوم يقول هذا فهو مفترٍ عليه حد المفتري ثم قال ان خير هذه الامة بعد نبيها ابوبكر ثم عمر ثم الله اعلم بالخير بعدُ. قال: وفي المجلس الحسن بن علي فقال: والله لو سمّي الثالث لسمّي عثمان(5).
__________
(2) - مرسل به روايتي گفته مي شود که "تابعي" نام صحابي که روايت را از او شنيده ذکر نکند.(1/221)
واخرج ابوالقاسم عن عبد خير صاحب لواء علي ان علياً قال الا اخبركم باوّل من يدخل الجنه من هذه الامه بعد نبيها؟ فقيل له: بلي يا اميرالمؤمنين قال ابوبكر ثم عمر قيل فتدخلانها قبلك يا اميرالمؤمنين فقال علي: اِي والذي فلق الحبه وبَرء النسمه ليدخلانها واني لمع معاويه موقوف في الحساب(1). ومما يدل علي بشارتهما بالجنه من حديثه: اخرج البخاري من حديث الحسن بن محمد بن علي انه سمع عبيدالله بن ابي رافع كاتب عليّ عن علي ان النبي صلي الله وعليه وسلم قال في قصه حاطب بن ابي بلتعه(2): انه قد شهد بدراً و ما يدريك لعلّ الله اطّلع علي اهل بدر فقال اعملوا ما شئتم فقد غفرتُ لكم(3).
__________
(2) - واقعه از اين قرار است که چون آن حضرت صلي الله عليه و سلم اقدام به فتح مکه نمودند، حاطب ابن ابي بلتعه - رضي الله عنه - خواست تا بعضي از اقوام و خويشان خويش در مکه را از تصميم آن حضرت آگاه سازد. جبرئيل عليه السلام نازل شده و واقعه را به آن حضرت گذارش داد. رسول خدا علي - رضي الله عنه - را مأمور ساختند تا قاصد را از نيمه راه برگرداند. بعد از اين واقعه عمر - رضي الله عنه - بر افروخنه شده و مي خواست حاطب بن ابي بلتعه را به قتل برساند که پيامبر گرامي اين حديث را ارشاد فرموده و براي مشارکين بدر سند افتخار و کاميابي ابدي را جاري ساختند.(1/222)
ومما يدل علي كونهما من السابقين المقربين من حديثه: اخرج الترمذي عن علي قال قال رسول الله صلي الله وعليه وسلم: ان لكل نبي سبعه نجباء رقباء واُعطيتُ اربعه عشر قلنا: مَن هم؟ قال: انا وابناي وجعفر وحمزه وابوبكر وعمر ومصعب بن عمير وبلال وسلمان وعمار وعبدالله بن مسعود وابوذر والمقداد(1).
اما استدلال بر خلافت شيخين از جهت معامله منتظر الاماره من حديثه: اخرج الحاكم عن ابي اسحق عن زيد بن يَسمع عن علي قال قيل: يا رسول الله! مَن نؤمّر بعدك؟ قال ان تؤمّروا ابابكر تجدوه هادياً اميناً زاهداً في الدنيا راغباً في الآخره وان تؤمروا عمر تجدوه قوياً اميناً لا يخاف في الله لومه لائم وان تؤمروا علياً -ولا اراكم فاعلين- تجدوه هادياً مهدياً يأخذ بكم الطريق المستقيم(2).
واما استدلال بر خلافت شيخين از جهت تعريض جلي من حديثه: اخرج الترمذي من حديث ابي حبّان التيمي عن ابيه عن عليّ قال قال رسول الله صلي الله وعليه وسلم: رحم الله ابابكر زوّجني ابنته وحمَلني الي دار الهجره واعتق بلالاً من ماله، رحم الله عمر يقول الحق وان كان مرّا تركه الحق وماله صديق، رحم الله عثمان تستحييه الملائكه، رحم الله علياً اللهم اَدِر الحق معه حيث دار(3).(1/223)
اما استدلال بر خلافت صديق از جهت تفويض امامت صلاة به او: فاخرج ابوعمر في الاستيعاب عن الحسن البصري عن قيس بن عباد قال قال لي علي بن ابي طالب ان رسول الله صلي الله وعليه وسلم مرِض ليالي واياماً ينادي بالصلوة فيقول مروا ابابكر يصلي بالناس فلما قبض رسول الله صلي الله وعليه وسلم نظرتُ فاذا الصلاة علَم الاسلام وقوام الدين فرضينا لدنيانا من رضي رسول الله صلي الله وعليه وسلم لديننا فبايعنا ابابكر(1).
واما ثنائه علي الصديق بعد موته: ذكر ابوعمر في ترجمة اسيد بن صفوان انه ادرك رسول الله صلي الله وعليه وسلم وروي عن علي حديثاً حسنا في ثنائه علي ابي بكر يوم مات رواه عمر بن ابراهيم بن خالد عن عبدالملك بن عمير عن اسيد بن صفوان وكان قد ادرك النبي صلي الله وعليه وسلم قال لما قبض ابوبكر رحمه الله وسُجّي يثوب ارتجّت المدينه بالبكاء ودهش القوم كيوم قُبض رسول الله صلي الله وعليه وسلم فاقبل علي بن ابي طالب مسرعاً باكياً مسترجعاً حتي وقف علي باب البيت فقال: رحمك الله يا ابابكر وذكر الحديث بطوله(2).(1/224)
ثم وجدت هذا الحديث في الرياض النضره وهذا لفظه عن اسيد بن صفوان وكان قد ادرك النبي صلي الله وعليه وسلم قال: لما قُبض ابوبكر سجّي عليه وارتجّت المدينه بالبكاء عليه كيوم قبض رسول الله صلي الله وعليه وسلم فجاء عليّ مسترجعاً وهو يقول: اليوم انقطعت خلافه النبوه حتي وقف علي باب البيت الذي فيه ابوبكر وهو مسجي فقال يرحمك الله يا ابابكر كنت اِلْف رسول الله صلي الله وعليه وسلم واُنسه ومسترجعه وثقته وموضع سره ومشاورته كنتَ اول القوم اسلاماً واخلصهم ايماناً واشدهم يقيناً واَخوفهم لله واعظمهم غناءً في دين الله واحوطهم علي رسول الله صلي الله وعليه وسلم واَحْدَبهم علي الاسلام وايمنهم علي اصحابه واحسنهم صحبه واكثرهم مناقب وافضلهم سوابق وارفعهم درجه واقربهم وسيله واشبههم برسول الله صلي الله وعليه وسلم هدياً وسَمتاً ورحمهً وفضلاً واشرفهم منزله واكرمهم عليه واوثقهم عنده فجزاك الله عن الاسلام خيراً وعن رسوله خيراً كنت عنده بمنزله السمع والبصر صدّقت(1)رسول الله صلي الله وعليه وسلم حين كذّبه الناس فسمّاك الله عزّ وجل في تنزيله صدّيقا فقال: "والذي جآء بالصدق وصدّق به".
__________
(1) - در نسخه ي که به دسترس اين جانب قرار دارد کلمه "صدفت" آمده است اما جاي هيچ ترديدي نيست که "صدّقت" صحيح است به دليل اين که در عبارت جمله ي "حين کذّبه..." آمده است.(1/225)
الذي جاء بالصدق محمد صلي الله وعليه وسلم وصدّق به ابوبكر وآسيته حين بخلوا وقمت به عند المكاره حين عنه قعدوا وصحبتْه في الشدة، اكرم الصحابه ثاني اثنين وصاحبه في الغار المُنزَل عليه السكينه والوقار ورفيقه في الهجره وخليفته في دين الله وامته، احسنت الخلافه حين ارتدّ الناس وقمت بالامر مالم يقم به خليفه نبي فنهضتَ حين وهن اصحابك وبرزت حين استكانوا وقويت حين ضعفوا ولزمتَ منهاج رسول الله صلي الله وعليه وسلم اذ هموا كنتَ خليفهً حقاً لم تنازع ولم تُصدَع برغم المنافقين وكَبْت الكافرين وكره الحاسدين وغيظ الباغين وقمت بالامر حين فشلوا وثبتّ اذ تَتعتَعوا(1)ومضيت بنور الله اذ وقفوا فاتّبعوك فهُدوا وكنت اخفضهم صوتاً واعلاهم فوقاً وامثلهم كلاماً واصوبهم منطقاً واطولهم صمتاً وابلغهم قولاً واشجعهم نفساً واعرفهم بالامور واشرفهم عملاً كنت والله للدين يعسوبا(2)
__________
(1) - و تو ثابت قدم باقي ماندي آن گاه که بقيه ي مردم در شک و ترديد واقع شدند.
(2) - سردار..(1/226)
اولاً حين نفر عنه الناس وآخراً حين اقبلوا كنت للمؤمنين اباً رحيماً حتي صاروا عليك عيالاً فحملت اثقال ما ضعفوا ورعيت ما اهملوا وحفظت ما اضاعو وعلمت ما جهلوا وشمرت اذ خفضوا وصبرت اذ جزعوا فادركت اوتار ما طلبوا وراجعوا رشدهم برأيك فظفروا ونالوا بك مالم يحتسبوا، كنت علي الكافرين عذاباً صباً ولهباً وللمؤمنين رحمه وانساً وحصناً، فطرت والله بعُبابها وفزت بحبابها(1)وذهبت بفضائلها وادركت سوابقها ولم تغلل حُجتك ولم تضعف بصيرتك ولم تجبن نفسك ولم يرع قلبك ولم تجَر، كنتَ كالجبل الذي لاتحركه القواصف ولا تزيله العواصف وكنت كما قال رسول الله صلي الله وعليه وسلم: امنّ الناس علينا في صحبتك وذات يدك وكنت كما قال ضعيفاً في بدنك قوياً في امر الله متواضعاً في نفسك عظيماً عند الله جليلاً في اعين الناس كبيراً في انفسهم لم يك لاحد فيك مغمز ولا لقائل فيك مهمز ولا لاَحد فيك مطمع ولا لمخلوق عندك هوادَة، الضعيف الذليل عندك قوي عزيز حتي تأخذ بحقه والقوي عندك ضعيف ذليل حتي تأخذ منه الحق، القريب والبعيد عندك في ذلك سواءٌ، اقرب الناس اليك اطوعهم لله واتقاهم له، شانك الحق والصدق والرفق، قولك حكم وحتم وامرك جلم وحزم ورأيك علم وعزم، فاقلعت(2)
__________
(1) - بخاطر کمالات و شايستگي هاي که داشتي به درياي خلافت داخل شدي و آن را تا آخر پيمودي.
(2) - وقتي از ما مفارقت کردي (از بين ما رفتي)..(1/227)
وقد نهج السبيل وسهل العسير واطفئت النيران واعتدل بك الدين وقوي بك الايمان وثبت الاسلام والمسلمون وظهر امرالله ولو كره الكافرون، فسبقت والله سبقاً بعيدا واتعبت من بعدك اتعاباً شديداً، فزت بالخير فوزاً مبيناً فجلَلت عن البكاء وعظمت رزيّتك في السماء وهدّت مصيبتك الانام فاِنا لله وانا اليه راجعون رضينا عن الله قضاءه وسلمنا له امره فو الله لن يصاب المسلمون بعد رسول الله بمثلك ابداً، كنت للدين عزاً وحرزاً وكهفاً وللمؤمنين فئهً وحصناً وغيثاً وعلي المنافقين غلظهً وغيظاً، فالحَقك الله نبيك صلي الله وعليه وسلم، ولا حرّمنا اجرك ولا اضلّنا بعدك فانا لله وانا اليه راجعون. قال وسكت الناس حتي انقضي كلامه ثم بكوا حتي علت اصواتهم وقالوا: صدقت يا ختن رسول الله(1).(1/228)
اما تبريته علي نفسه من قتل عثمان(1)والشهاده علي فضله: فقد اخرج الحاكم من طريقين من حديث هارون بن اسمعيل الخزاز عن قره بن خالد عن قيس بن عباد قال سمعت عليا رضي الله عنه يوم الجمل يقول: اللهم اني ابرأ اليك من دم عثمان ولقد طاش عقلي يوم قتل عثمان وانكرت نفسي وجاءوني للبيعه فقلت والله اني لاَستحيي من الله ان ابايع قوماً قتلوا رجلا قال له رسول الله صلي الله وعليه وسلم الا نستحيي ممن يستحي منه الملائكه واني لاستحيي من الله ان ابايع وعثمان قتيل الارض لم يُدفن بعد فانصرفوا فلما دُفن رجع الناس فسألوني البيعه فقلت: اللهم اني مشفق مما اقدم عليه ثم جاءت عزيمه فبايعت فلقد قالوا يا اميرالمؤمنين فكانما صدع قلبي وقلت: اللهم خذ مني لعثمان حتي يرضي(2).
واخرج الحاكم عن الاوزاعي سمعت ميمون بن مهران يذكر ان علي بن ابي طالب رضي الله عنه قال: ما يسرّني ان اخذت سيفي في قتل عثمان وان لي الدينا وما فيها(3).
__________
(1) - روايات بي شماري از علي مرتضي - رضي الله عنه - ذکر شده است که ايشان بر شهادت عثمان - رضي الله عنه - اندوهگين بوده و خويشتن را از دست داشتن در قتل آن جناب بري مي دانست، بطور مثال مراجعه شود به : نهج البلاغه 2/7.(1/229)
واخرج الحاكم من حديث اسماعيل بن ابي خالد عن حصين الحارثي قال جاء علي بن ابي طالب الي زيد بن ارقم رضي الله عنه يعوده وعنده قوم فقال علي اسكُتوا اسكتوا فوالله لا تسألوني عن شيء الا اخبرتكم فقال زيد: انشدك الله انت قتلت عثمان؟ فاَطرَق عليّ ساعه ثم قال والذي فلق الحبه وبرء النسمه ما قتلتُه ولا امرت بقتله(1).(1/230)
واما شهادته علي عثمان بانه "من الذين آمنوا ثم اتقوا وآمنوا ثم اتقوا واحسنوا(1)" وانه من اهل الجنه ممن قال الله تعالي فيهم "ونزعنا ما في صدورهم من غِلّ(2)": فقد اخرج الحاكم من حديث الحاطبي عبدالرحمن بن محمد عن ابيه قال لما كان يوم الجمل خرجت انظر في القتلي قال فقام علي والحسن ابن علي وعمار بن ياسر ومحمد بن ابي بكر وزيد بن صوحان في القتلي قال فابصر الحسن بن علي قتيلاً مكبوباً علي وجهه فقلبه علي قفاه ثم صرخ ثم قال: انا لله وانا اليه راجعون فرْخ قريش والله فقال له ابوه: مَن هو يا بني؟ قال: محمد بن طلحه بن عبيدالله فقال: انا لله وانا اليه راجعون اما والله لقد كان شابا صالحاً ثم قعد كئيبا حزيناً فقال الحسن: يا ابت قد كنت انهاك عن هذا السير فغلبك علي رأيك فلان وفلان قال قد كان ذلك يا بُنيّ ولوددت لو اني متّ قبل هذا بعشرين سنه. قال محمد بن حاطب: فقمت فقلت يا اميرالمؤمنين انّا قادمون المدينه والناس سائلونا عن عثمان فماذا نقول فيه؟ قال فاغتمّ عمار بن ياسر ومحمد ابن ابي بكر فقالا وقالا فقال لهما علي يا عمار ويا محمد تقولان ان عثمان استاثر واساء الاِمْرة وعاقبتم والله فاَسأتم العقوبه ومستقدمون علي حَكم عدل يحكم بينكم ثم قال يا محمد بن حاطب اذا قدمت المدينه وسُئلت عن عثمان فقلت: كان والله "من الذين امنوا ثم اتقو وآمنوا ثم اتقوا واحسنوا والله يحب المحسنين وعلي الله فليتوكل المؤمنون(3)"(1/231)
واخرج الحاكم من حديث هارون بن عنزه عن ابيه قال: رأيت علياً رضي الله عنه بالخَوَرنق(1)وهو علي سرير وعنده ابان بن عثمان فقال: اني لارجوا ان اكون انا وابوك من الذين قال الله عزو جل: "ونزعنا ما في صدورهم من غلٍ اخواناً علي سررٍ متقابلين".
ومن مسند ابي عبيده بن الجراح ومعاذ بن جبل رضي الله عنهما (2 روايت):
اما ما يستدل به من حديثهما علي خلافتهم الخاصه من جهه وقوع خلافتهم في مرتبه سماها النبي صلي الله وعليه وسلم خلافه ورحمه: فقد اخرج ابويعلي من حديث الليث عن عبدالرحمن بن سابط عن ابي ثعلبه الخشي قال كان ابوعبيده بن الجراح ومعاذ بن جبل يتناجيان بحديث فقلت لهما ما حفظتما وصيه رسول الله صلي الله وعليه وسلم لي؟ قال وكان اوصاهما لي قالا: ما اردنا ان ننتجي بشيءٍ دونك انما ذكرنا حديثاً حدّثنا رسول الله صلي الله وعليه وسلم فجعلا يتذاكرانه قال: انه بدأ هذا الامر نبوه ورحمه ثم كائن خلافه ورحمه ثم كائن ملكاً عضوضاً ثم كائن عتواً وجبريه وفسادا في الامه يستحلون الحرير والخمور والفروج والفساد في الامه ينصرون علي ذلك ويُرزقون ابداً حتي يلقوا الله(2).(1/232)
واما استدلال ابوعبيده علي خلافه ابي بكر رضي الله عنه بسوابقه الاسلاميه: فقد اخرج ابوبكر بن ابي شيبه عن ابن عون عن محمد يعني ابن سيرين في حديث طويل قال محمد: واتي الناس عند بيعه ابي بكر ابا عبيده بن الجراح فقال تأتونّي وفيكم ثالث ثلاثه يعني ابابكر فقلت لمحمد مَن الثالث ثلاثه؟ قال: فو الله ثاني اثنين اذ هما في الغار(1).
ومن مسند عبدالرحمن بن عوف رضي الله عنه (3 روايت):
اما حديثه في بشاره العشره بالجنه: فقد اخرج ابويعلي من حديث قتيبه بن سعيد عن مالك بن انس عن عبدالعزيز بن محمد عن عبدالرحمن بن حميد عن ابيه عن عبدالرحمن بن عوف قال قال رسول الله صلي الله وعليه وسلم عشره في الجنه ابوبكر في الجنه وعمر في الجنه وعثمان في الجنه وعلي في الجنه وطلحه في الجنه والزبير في الجنه وعبدالرحمن بن عوف وسعد بن ابي وقاص في الجنه وسعيد بن زيد بن عمرو في الجنه وابوعبيده بن الجراح في الجنه(2).(1/233)
واما رأيه في خلافه ابي بكر رضي الله عنه: فقد اخرج الحاكم عن موسي بن عقبه عن سعد بن ابراهيم قال حدثني ابراهيم بن عبدالرحمن بن عوف ان عبدالرحمن بن عوف كان مع عمر بن الخطاب رضي الله عنه وان محمد بن مسلمه كسَر سيف الزبير ثم قام ابوبكر فخطب الناس واعتذر اليهم وقال: والله ما كنت حريصا علي الاماره يوماً ولا ليله قط ولا كنت فيها راغباً ولا سألتها الله عزوجل في سرٍّ وعلانيه ولكني اشفقت من الفتنه ومالي في الاماره من راحه ولكن اقللت امرا عظيما مالي به من طاقه الا بتقويه الله عز وجل ولوددتُ ان اقوي الناس عليها مكاني اليوم فقبل المهاجرون منه ما قال(1).(1/234)
واما رأيه في خلافه عثمان فقد اخرج البخاري في قصه مقتل عمر والاتفاق علي عثمان فلما فُرغ من دفنه اجتمع هولاء الرهط فقال عبدالرحمن: اجعلوا امركم الي ثلاثه منكم. قال الزبير: قد جعلت امري الي علي فقال طلحه: قد جعلت امري الي عثمان وقال سعد: قد جعلت امري الي عبدالرحمن فقال عبدالرحمن: ايّكما تبرأ من هذا الامر فنجعله اليه والله عليه والاسلام لينظرنّ افضلهم في نفسه فاَسكت الشيخان فقال عبدالرحمن: افتجعلونه اليّ والله علَيَّ ان لا آلو عن افضلكم(1)
__________
(1) - در اين جا راوي از اختصار کار گرفته است. تفصيل واقعه طوري است که عبد الرحمن بن عوف - رضي الله عنه - از بزرگان صحابه سه روز مهلت خواست و در اين سه که از حسن اتفاق بعد از موسم حج بود و تعداد کافي از مسلمان ها بعد از اداي اين فريضه به غرض زيارت مسجد نبوي وارد مدينه منوره گرديده بودند نظر عموم آن ها را جويا شد. عبد الرحمن بن عوف - رضي الله عنه - مي فرمايد: بعد از پرس و جوي زياد حتي يک فرد از مسلمان ها را نيافتم که علي مرتضي - رضي الله عنه - را بر عثمان ذي النورين ترجيح بدهد. و به اين ترتيب داماد بزرگتر پيامبر و مجهّز جيش العسره به خلافت مسلمين انتخاب شد..(1/235)
قالا: نعم فاخذ بيد احدهما فقال: لك قرابة من رسول الله صلي الله وعليه وسلم والقدم في الاسلام ما قد علمتَ فالله عليك لئن امّرتك لتعدلن ولئن امّرتُ عثمان لتسمعن ولتطيعن ثم خلا بالآخر فقال له مثل ذلك فلما اخذ الميثاق قال: ارفع يدك يا عثمان فبايعه وبايع له علي وولج اهل الدار فبايعوه(1).
ومن مسند الزبير ابن العوام رضي الله عنه (1 روايت):
اما رجوعه الي القول بخلافة ابي بكر بعد توقف ما والقول بفضله واستحقاقه للخلافه: فقد اخرج الحاكم من حديث ابراهيم بن عبدالرحمن بن عوف في حديث طويل فقبل المهاجرون عنه ما قال وما اعتذر به قال علي رضي الله عنه والزبير ما غضبنا الا انا قد اُخّرنا عن المشاوره وانا نري ابابكر احق الناس بها بعد رسول الله صلي الله وعليه وسلم انه لصاحب الغار وثاني اثنين وانا نعلم بشرفه وكبره، ولقد امره رسول الله صلي الله وعليه وسلم بالصلوة بالناس وهو حيٌ.
ومن مسند طلحه بن عبيد الله رضي الله عنه (3 روايت):(1/236)
اما ثناؤه علي عمر رضي الله عنه: فذكر المحب الطبري عن ابن مسعود رضي الله عنه ان عمر شاور الناس في الزحف الي قتال ملوك فارس التي اجتمعت بنهاوند فقام طلحه بن عبيدالله وكان من خطباء الصحابه تشهّد ثم قال: اما بعد يا امير المؤمنين فقد احكمتْك الامور وعجَنتك البلايا واحتنكتك التجارب فانت وشأنك وانت ورأيك اليك هذا لامر فمُرنا نُطع وادعنا نجب واحملنا نركب وقُدنا ننقَد فانك ولي هذه الامور وقد بلوت واختبرت وجربت فلم ينكشف لك عن شيء من عواقب قضاء الله عزوجل الا عن خيار ثم جلس(1).
واما حديثه في فضل عثمان: اخرج الحاكم عن زيد بن اسلم عن ابيه قال شهدت عثمان يوم حُصر في موضع الجنائز فقال: انشدك الله يا طلحه اتذكر يوم كنتُ انا وانت مع رسول الله صلي الله وعليه وسلم في مكان كذا وكذا وليس معه من اصحابه غيري وغيرك فقال لك يا طلحه انه ليس من نبي الا وله رفيق من امته معه في الجنه وان عثمان رفيقي معي في الجنه فقال طلحه: اللهم نعم(2).
واخرج ابويعلي عن طلحه بن عبيدالله قال قال رسول الله صلي الله وعليه وسلم: لكل نبي رفيق ورفيقي عثمان(3).
ومن مسند سعد بن ابي وقاص رضي الله عنه (5 روايت):(1/237)
اما حديث مالقيك الشيطان...: فقد اخرج مسلم من حديث ابن شهاب قال اخبرني عبدالحميد بن عبدالرحمن بن زيد ان محمد بن سعد بن ابي وقاص اخبره ان اباه سعداً قال استأذن عمر علي رسول الله صلي الله وعليه وسلم وعنده نساء من قريش يكلمنه ويستكثرنه(1)عاليه اصواتهن فلما استأذن عمر رضي الله عنه قمن يبتدرن الحجاب فاذن له رسول الله صلي الله وعليه وسلم ورسول الله صلي الله وعليه وسلم يضحك فقال عمر رضي الله عنه: اضحك الله سنّك يا رسول الله! فقال رسول الله صلي الله وعليه وسلم: عجبتُ من هؤلاء اللاتي كنّ عندي فلما سمعن صوتك ابتدرن الحجاب قال عمر رضي الله عنه: فاَنت احق يا رسول الله ان يهبن ثم قال عمر رضي الله عنه: اي عدوّات انفسهن اتهبنني ولا تهبن رسول الله صلي الله عليه وسلم قلن: نعم انت افظّ واغلظ من رسول الله صلي الله وعليه وسلم قال رسول الله صلي الله وعليه وسلم: والذي نفسي بيده ما لقيك الشيطن قطّ سالكاً فجّاً الا سلك فجاً غير فجك(2).
واخرج ابوبكر بن ابي شيبه من حديث ابي سلمه قال قال سعد: اما والله ما كان باَقدمنا اسلاماً ولا اقدمنا هجرة ولكن قد عرفتُ بايّ شيء فضلنا؟ كان ازهدنا في الدنيا يعني عمر بن الخطاب(3).
__________
(1) - در نسخه کتابخانه قديمي آرام باغ "يستکثرته" آمده است که قطعا خطاي مطبعي است.(1/238)
اما منعه من الخروج علي عثمان: فقد اخرج ابويعلي عن بسر بن سعيد ان سعد بن ابي وقاص قال عند فتنه (قتل) عثمان اشهد لسمعتُ رسول الله صلي الله وعليه وسلم قال: انها ستكون فتنة، القاعد فيها خير من القائم والقائم خير من الماشي والماشي خير من الساعي قال: ارأيت ان دخل عليَّ بيتي وبسط يده ليقتلني قال: كن كابن آدم(1).
واخرج ابويعلي من حديث عامر بن سعد بن ابي وقاص ان اباه حين رآي اختلاف اصحاب رسول الله وتفرّقهم اشتري له ماشية ثم خرج فاعتزل فيها باهله علي ماء قال وكان سعد من احدّ الناس بصراً فرأي ذات يوم شيئاً يزول فقال لمن معه ترون شيئاً؟ قالوا نري شيئا كالطير قال: اري راكبا علي بعير ثم جاء بعد قليل عمر بن سعد علي بُختيٍ او بختية ثم قال: اللهم انا نعوذ بك من شرّ ما جاء به فسلّم عمر ثم قال لاَبيه: ارضيتَ ان تتبع اذناب(2)هذه الماشيه بين هذه الجبال واصحابك يتنازعون في امر الامه فقال سعد بن ابي وقاص: سمعتُ رسول الله صلي الله وعليه وسلم يقول انها سيكون بعدي فتَن او قال امور خير الناس فيها الغني الخفي التقي فان استطعت يا بُنيّ ان تكون كذلك فكن فقال له عمر: اما عندك غير هذا؟ فقال سعد: لا يا بني فوثب عمر ليركب ولم يكن حطّ عن بعيره فقال له سعد: امهل حتي نغديك قال لا حاجه لي بغدائكم قال سعد فنحلب لك فنسقيك قال لا حاجه لي بشرابكم ثم ركب فانصرف مكانه(3).
__________
(2) - در نسخه مطبعه کراچي "اذا ناب" است.(1/239)
واما ما يستأنس به حديث علي ان الخلافه لقريش: فقد اخرج ابو يعلي عن محمد بن سعد بن ابي وقاص عن ابيه قال قال رسول الله صلي الله وعليه وسلم: من يرد هَوان قريش اهانه الله عزوجل.
ومن مسند سعيد بن زيد رضي الله عنه (4 روايت):
اما حديثه في بشارة العشره بالجنه: فقد اخرج ابويعلي عن عبدالرحمن بن الخنس قال خطبنا المغيره بن شعبه فنال من علي فقام سعيد بن زيد فقال: سمعتُ رسول الله صلي الله وعليه وسلم يقول النبي في الجنه وابوبكر في الجنه وعمر في الجنه وعثمان في الجنه وعلي في الجنه وطلحه في الجنه والزبير في الجنه وعبدالرحمن بن عوف في الجنه وسعد في الجنه ولو شئتُ ان اسمّي العاشر لسمّيت(1).
واخرج الترمذي عن عبدالرحمن بن حميد عن ابيه ان سعيد بن زيد حدثه في نفران رسول الله صلي الله وعليه وسلم قال: عشره في الجنه ابوبكر في الجنه وعمر في الجنه وعثمان في الجنه وعلي في الجنه والزبير وطلحه وعبدالرحمن وابوعبيده وسعد بن ابي وقاص قال: فعدّ هؤلاء التسعه وسكت عن العاشر فقال القوم: ننشدك الله يا ابا الاعور ومَن العاشر؟ قال: نشدتموني بالله ابوالاعور في الجنه(2).
__________
(1) - شخص دهم خود سعيد بن زيد - رضي الله عنه - بوده است که جناب ايشان تواضعا اسم خود را ذکر ننمود.(1/240)
واما بيان ابابكر صديق وسائرهم شهداء: فقد اخرج ابو يعلي عن عاصم عن زرّ عن سعيد بن زيد قال اختبأنا مع رسول الله فوق الحراء فلما استوينا رجف بنا فضربه رسول الله صلي الله وعليه وسلم بكفه ثم قال: اسكن حراء فانه ليس عليك الا نبي وصديق او شهيد وعليه رسول الله صلي الله وعليه وسلم وابوبكر وعمر وعلي وطلحه والزبير وسعد وعبدالرحمن وسعيد بن زيد الذي حدث بالحديث(1).
واخرج البخاري عن قيس قال سمعت سعيد بن زيد يقول: والله لقد رأيتني وان عمر لموثقي علي الاسلام قبل ان يسلم ولو ان اُحُداً ارفضّ للذي صنعتم بعثمان لكان.
مسانيد المكثرين(2)من اصحاب النبي صلي الله وعليه وسلم اولها
مسند عبدالله بن مسعود
اما بشارة الشيخين بالجنه: فقد اخرج الترمذي عن عبدالله بن سلمه عن عبيده السلماني عن عبدالله بن مسعود ان النبي صلي الله وعليه وسلم قال: يَطّلع عليكم رجل من اهل الجنه فاطلع ابوبكر ثم قال يطلع عليكم رجل من اهل الجنه فاطلع عمر(3).
__________
(2) - صحابه کرام رضي الله عنهم به اعتبار کثرت و قلت روايت بر سه دسته تقسيم مي شوند:1- مکثرين که احاديث زيادي روايت کرده باشند 2- متوسطين: روايت هاي آن ها نه خيلي زياد و نه خيلي کم باشد 3- مقلّين: احاديث معدودي روايت کرده باشند.(1/241)
واما امره صلي الله وعليه وسلم امته بالاقتداء بهما: فقد اخرج الترمذي والحاكم من حديث سلمه بن كهيل عن ابي الزعراء عن عبدالله بن مسعود قال قال رسول الله صلي الله وعليه وسلم: اقتدوا بالذين من بعدي من اصحابي ابي بكر وعمر واهتدُوا بهدي عمار وتمسّكوا بعهد ابن مسعود(1).
واما جعله قولَ الخلفاء اذا قضوا وامضوا في ترتيب الادله بعد حديث النبي صلي الله وعليه وسلم وقبل القياس: فقد اخرج الدارمي عن سفيان عن الاعمش عن عماره بن عمير عن حريث بن ظهير عن عبدالله بن مسعود قال: اتي علينا زمان لسنا نقضي ولسنا هنالك وان الله قد قدر من الامر ان بلغنا ما ترون فمن عرض له قضاء بعد اليوم فليقض فيه بما في كتاب الله تعالي فان جاءه ما ليس في كتاب الله تعالي فليقض بما قضي به رسول الله صلي الله وعليه وسلم فان جاءه ما ليس في كتاب الله ولم يقض به رسول الله صلي الله وعليه وسلم فليقض بما قضي به الصلحون ولا يقل اني اخاف واني اري فانّ الحلال بيّن والحرام بين وبين ذلك امور مشتبهه فدع ما يريبك الي ما لا يريبك(2).
واخرج الدارمي هذا الحديث من حديث شعبه بالاسناد المذكور وفيه اذا سئلتم عن شيء فانظروا في كتاب الله فان لم تجدوه في كتاب الله انظروا في سنه رسول الله فان لم تجدوه في سنه رسول الله صلي الله وعليه وسلم فما اجمع عليه المسلمون فان لم يكن فيما اجمع عليه المسلمون فاجهد رأيك ولا تقل اني اخاف واخشي(3).(1/242)
واخرج الدارمي من حديث ابي عوانه وجرير كليهما عن الاعمش نحواً من ذلك(1).
واخرج الدارمي من طريق الاعمش عن ابراهيم قال قال عبدالله: كان عمر اذا سلك بنا طريقا وجدناه سهلا وانه قال في زوج وابوين: للزوج النصف وللام ثلُث ما يبقي(2).
واخرج الدارمي من هذا الطريق ايضاً قال عبدالله: كان عمر اذا سلك طريقا اتبعناه فيه وجدناه سهلا وانه قضي في امرأة وابوين من اربعه فاعطي المرأه الربع والام ثلُث ما بقي والاب سهمين(3).
اما قوله با فضليه ابي بكر رضي الله عنه: فقد اخرج ابو عمر في الاستيعاب عن ابن مسعود اجعلوا امامكم افضلكم فان رسول الله صلي الله وعليه وسلم جعل ابابكر امامهم(4).
واما ثناءه علي عمر وذكره سوابقه: فقد اخرج ابوعمر عنه انه قال لاَن اجلس مع عمر ساعة خير عندي من عبادة سنه(5).
واخرج الحاكم من طريق مجالد عن الشعبي عن مسروق عن ابن مسعود قال قال رسول الله صلي الله وعليه وسلم: اللهم اعزّ الاسلام بعمر بن الخطاب وباَبي جهل بن هشام فجعل الله دعوه رسول الله صلي الله وعليه وسلم لعمر فبني عليه ملك الاسلام وهدم به الاوثان(6).
واخرج الحاكم من طريق المسعودي عن القاسم بن عبدالرحمن عن ابيه عن عبدالله قال: والله ما استطعنا ان نصلي عند الكعبه ظاهرين حتي اسلم عمر(7). واخرج الحاكم من طريق سفيان عن اسمعيل بن ابي خالد عن ابي حازم عن ابن مسعود قال: ما زلنا اعزة منذ اسلم عمر(8).(1/243)
واخرج الحاكم عن ابي اسحق عن ابي عبيده قال قال عبدالله: ان افرس الناس ثلثه العزيز حين تفرّس في يوسف فقال لامرأته اكرمي مثواه والمرأة التي رأت موسي عليه السلام فقالت لابيها يا ابت استأجره وابوبكر حين استخلف عمر(1).
واخرج الحاكم من طريق زهير عن يزيد ابن ابي زياد عن ابي جحيفه عن عبدالله بن مسعود قال: ان كان عمر لحصنا حصينا يدخل الاسلام فيه ولايخرج منه فلما اصيب عمر انثلم الحصن(2)فالاسلام يخرج منه ولا يدخل فيه اذا ذكر الصالحون فحيّهلا بعمر(3).
واما حكايته دفع الانصار بحديث امامه الصديق رضي الله عنه: فقد اخرج الحاكم عن عاصم عن زر عن عبدالله قال لما قُبض رسول الله صلي الله وعليه وسلم قالت الانصار: منا امير ومنكم امير قال فاتاهم عمر فقال يا معشر الانصار الستم تعلمون ان رسول الله صلي الله وعليه وسلم قد امر ابابكر ان يؤم الناس فايّكم تطيب نفسه ان يتقدم ابابكر فقالت الانصار نعوذ بالله ان نتقدم ابابكر(4).
واما استدلاله علي خلافه الصديق بالاجماع: فقد اخرج الحاكم من حديث عاصم عن زرّ عن عبدالله قال ما رأي المسلمون حسنا فهو عند الله حسن وما رأوا سيئاً فهو عند الله سيئ وقد راي اصحابه جميعا ان يستخلف ابابكر(5).
__________
(2) - در قلعه رخنه پيدا شد.(1/244)
واما استدلاله بخطبه النبي صلي الله وعليه وسلم قبل وفاته بخمس ليال بمناقب الصديق مما هو تعريض ظاهر علي خلافته وعلي هذه الطريقه اعتمد ابوعمر في الاستيعاب: فقد اخرج مسلم عن ابي الاحوص قال سمعت عبدالله بن مسعود يحدث عن النبي صلي الله وعليه وسلم انه قال: لو كنت متخذا خليلا لا تخذت ابابكر خليلا ولكنه اخي وصاحبي وقد اتخذ الله صاحبكم خليلا(1).
واما ما يستدل به علي خلافه الخلفاء الثلاثه من بيان مدة التي ضربها النبي صلي الله وعليه وسلم لدوران رحي الاسلام ووقوع خلافتهم في تلك المده: فقد اخرج الحاكم من طريق عن منصور عن ربعي بن حراش عن البراء بن ناجيه قال قال عبدالله قال رسول الله صلي الله وعليه وسلم: ان رحي الاسلام ستزول بعد خمس وثلاثين او سبع وثلاثين سنه فان يهلكوا فسبيل مَن قد هلك وان بقي لهم دينهم يقم سبعين قال عمر رضي الله عنه يا رسول الله مما مضي او مما بقي قال لا بل مما بقي(2).
وروي الحاكم باسانيد صحيحه من طريق متعدده ان عثمان رضي الله عنه قتل في ذي الحجه سنه خمس وثلثين وكانت خلافته ثنتي عشر سنه(3).
واما ما يستدل به علي خلافتهم من حديث القرون الثلاثه: فقد اخرج احمد عن ابراهيم عن عبيده عن عبدالله قال قال رسول الله صلي الله وعليه وسلم خير الناس قرني ثم الذين يلونهم ثم الذين يلونهم ثم يأتي من بعد ذلك قوم تسبق شهادتهم اَيمانهم وايمانهم شهادتهم(4).(1/245)
و بناي اين استدلاي بر توجيه صحيحي است كه اكثر احاديث شاهد آن است قرن اول از زمان هجرت آنحضرت است صلي الله وعليه وسلم تا زمان وفات وي، و قرن ثاني از ابتداي خلافت حضرت صديق تا وفات حضرت فاروق رضي الله عنهما، و قرن ثالث قرن حضرت عثمان رضي الله عنه و در هر قرني قريب به دوازده سال بوده.
قرن در لغت: قوم متقارنين في السن بعد ازان قومي كه در رياست و خلافت مقترن باشند قرن گفته شد چون خليفه ديگر باشد و وزراء حضور ديگر و امراي ديگر و رؤساء جيوش ديگر و ساهيان ديگر و حربيان ديگر و ذميان ديگر تفاوت قرون بهم مي رسد(1).
اما قوله في خلافه عثمان: فقد اخرج الحاكم من حديث الاعمش عن عبدالله بن بشار قال لما جاءت بيعه عثمان قال عبدالله: ما الونا عن اَعلانا ذا فوق(2).
واما منعه من الخروج علي عثمان: فقد اخرج ابوبكر بن ابي شيبه عن ابي سعيد مولي ابن مسعود قال قال عبدالله والله لئن قتلوا عثمانَ لايصيبوا منه خلفا(3).
ومن مسند عبدالله بن عمر رضي الله عنه (24 روايت):
__________
(1) - در اين جا شاه صاحب کمال ذهانت و عبقريت خويش را نشان داده است، جمهور علما اين حديث را تا زمانه تبع تابعين منطبق کرده اند مگر مؤلف محترم آن را تا زمان انتهاي خلافت عثمان - رضي الله عنه - دانسته است. در فصل پنجم واضح خواهد شد که حق با مصنف مرحوم است.(1/246)
اما ان الخلافه في قريش: فقد اخرج احمد وابويعلي وغيرهما من طرق شتي ان عبدالله بن عمر قال قال رسول الله صلي الله وعليه وسلم: لايزال هذا الامر في قريش ما بقي في الناس اثنان(1).
واما ان المهاجرين الاولين الذين جاهدوا مع رسول الله صلي الله وعليه وسلم قريشا في اول الاسلام اولي بالخلافه: فقد اخرج البخاري من طريق معمر عن الزهري عن سالم عن ابيه حديثا فيه فلما تفرق الناس خطب معاويه قال مَن كان يريد ان يتكلم فليطلع لنا قرنه فلنحن احق به منه ومن ابيه قال حبيب بن مسلمه فهلا اجبته قال عبدالله فحللت حبوتي وهممت ان اقول احق بهذا الامر منك من قاتلك واباك علي الاسلام فخشيت ان اقول كلمه تفرق بين الجمع وتسفك الدم ويحمل عني غير ذلك فذكرت ما اعدّ الله في الجنان قال حبيب حفظت وعصمت(2).(1/247)
اما افضليه الخلفاء علي ترتيب الخلافه: فقد اشتهر عن ابن عمر بروايات فيها العدد والثقه فقد اخرج البخاري من طريق يحيي بن سعيد عن نافع عن ابن عمر قال كن نخيّر بين الناس في زمان رسول الله صلي الله وعليه وسلم فنخير ابابكر ثم عمر ثم عثمان بن عفان(1)رضي الله عنهم(2).
واخرج البخاري وابوداود عن عبدالعزيز بن ابي سلمه الماجشون عن عبيدالله عن نافع عن ابن عمر قال كنا في زمن النبي صلي الله وعليه وسلم لا نعدل بابي بكر احدا ثم عمر ثم عثمان ثم نترك اصحاب رسول الله صلي الله وعليه وسلم لا نفضّل بينهم(3).
واخرج ابوداود من حديث يونس عن ابن شهاب قال قال سالم بن عبدالله ان ابن عمر قال كنا نقول ورسول الله صلي الله وعليه وسلم حيّ افضل امه النبي صلي الله وعليه وسلم بعده ابوبكر ثم عمر ثم عثمان(4).
واخرج الترمذي من طريق حارث بن عمير عن عبيدالله بن عبدالله بن عمر عن نافع عن ابن عمر قال كنا نقول ورسول الله حيّ ابوبكر وعمر وعثمان(5).
__________
(1) - از حديث دانسته مي شود که افضليت شيخين (ابوبکر و عمر رضي الله عنهما) از اولين اتفاقيات است که در اسلام صورت گرفته است اگرچه در اواخر عهد نبوي عثمان - رضي الله عنه - حايز مقام سوم گرديد؛ لهذا در اکثر احاديث بعد از اسم گرامي رسول خدا صلي الله عليه وسلم نام ابوبکر و عمر ذکر مي شود و در بعضي احاديث نام عثمان - رضي الله عنه - نيز ذکر مي شود.(1/248)
وفي بعض طرق احمد وابي يعلي ذكر علي رضي الله عنه فاخرج ابويعلي عن عمر بن اسيد عن ابن عمر قال كنا نقول علي عهد رسول الله ثم ابوبكر ثم عمر ولقد اعطي ابن ابي طالب ثلاث خصال لان يكون فيّ واحده منهن (4) اليّ من حمر النعم تزوج فاطمه وولدت له وغلق الابواب غير بابه ودفع الرايه اليه يوم خيبر(1).
اما رؤيا القليب التي هي حجه ظاهره في خلافه الشيخين: فقد اخرج البخاري من حديث عبيدالله عن ابي بكر بن سالم عن سالم عن عبدالله بن عمر ان النبي صلي الله وعليه وسلم قال: رأيت في المنام اني انزع بدلو بَكرة علي قليب فجاء ابوبكر فنزع ذنوبا او ذنو بين نزعا ضعيفا والله يغفر له ثم جاء عمر بن الخطاب فاستحالت غربا فلم ار عبقرياً يفري فريه حتي روي الناس وضربوا بعطن(2).
اما التعريض الظاهر علي خلافتهم من جهه ذكر فضائلهم علي الترتيب: فقد اخرج ابو يعلي من طريق محمد بن عبدالرحمن عن ابيه عن ابن عمر قال قال رسول الله صلي الله وعليه وسلم: ارأف امتي بامتي ابوبكر واشدّهم في الاسلام عمر واصدقهم حياء عثمان بن عفان واقضاهم علي بن ابي طالب وافرضهم زيد بن ثابت واعلمهم بالحلال والحرام معاذ بن جبل واقرأهم اُبي بن كعب ولكل امه امين وامين هذه الامه ابوعبيده بن الجراح(3).(1/249)
اما بشارة الشيخين بانهما يبعثان مع النبي صلي الله وعليه وسلم: فقد اخرج الترمذي والحاكم من طريق عاصم بن عمر العمري عن عبدالله ابن دينار عن ابن عمر قال قال رسول الله صلي الله وعليه وسلم: انا اول من تنشق عنه الارض ثم ابوبكر ثم عمر ثم آتي اهل البقيع فيحشرون معي ثم انتظر اهل مكه حتي اُحشر بين الحرمين(1).
واخرج ابن ماجه والحاكم من طريق اسمعيل بن اميه عن نافع عن ابن عمر قال خرج رسول الله بين ابي بكر وعمر فقال: هكذا نُبعث(2).
واما مناقب الصديق رضي الله عنه: فقد اخرج البخاري من طريق موسي بن عقبه عن سالم عن ابيه قال قال رسول الله صلي الله وعليه وسلم: من جرّ ثوبه خُيَلاء لم ينظر الله اليه يوم القيامه فقال ابوبكر رضي الله عنه: ان اَحد شقَّي ثوبي يَسترخي اِلا ان اتعاهد ذلك منه فقال رسول الله صلي الله وعليه وسلم انك لست تصنع ذلك خيلاء(3).
واخرج الترمذي من حديث جميع بن عمير عن ابن عمر ان رسول الله صلي الله وعليه وسلم قال لاَبي بكر: انت صاحبي علي الحوض وصاحبي في الغار(4).
واما مناقب عمر بن الخطاب رضي الله عنه: فقد اخرج البخاري ومسلم وغيرهما بطرق متعدده عن ابن عمر ان رسول الله صلي الله وعليه وسلم قال: بينا انا نائم شربت يعني اللبن حتي انظر الي الرّي يجري في ظفري اوفي اظفاري ثم ناولت عمر قالوا فما اوّلت قال العلم(5).(1/250)
واخرج البخاري من طريق عمر بن محمد ان زيد بن اسلم حدّثه عن ابيه قال ساَلني ابن عمر عن بعض شانه يعني عمر فاخبرته فقال ما رأيت احدا قط بعد رسول الله صلي الله وعليه وسلم من حين قبض كان اجدّ واجود حتي انتهي من عمر بن الخطاب(1).
واخرج الترمذي من طريق خارجه بن عبدالله الانصاري عن نافع عن ابن عمر ان رسول الله صلي الله وعليه وسلم قال: اللهم اعز الاسلام ب(4) هذين الرجلين اليك بابي جهل او بعمر بن الخطاب قال فكان احبهما اليه عمر(2).
واخرج الترمذي ايضاً من هذا الطريق عن ابن عمر ان رسول الله صلي الله وعليه وسلم قال: ان الله جعل الحق علي لسان عمر وقلبه قال وقال ابن عمر ما نزل بالناس امر قط فقالوا فيه وقال فيه عمر الا نزل فيه القرآن بنحو ما قال عمر(3).
واخرج الحاكم من طريق خالد بن ابي بكر بن عبيد الله بن عبد بن عمر عن سالم بن عبدالله بن عبد بن عمر عن سالم بن عبدالله عن عبدالله بن عمر ان رسول الله صلي الله وعليه وسلم ضرب صدر عمر بن الخطاب بيده حين اسلم ثلاث مرات وهو يقول: اللهم اخرج ما في صدره من غل وابدله ايمانا يقول ذلك ثلاثا(4).
واخرج الحاكم من حديث عبيدالله عن نافع عن ابن عمر ان النبي صلي الله وعليه وسلم قال: اللهم ايّد الدين بعمر ابن الخطاب(5).(1/251)
واما بشارة اهل بدر: فقد اخرج ابويعلي من طريق عمر بن حمزه عن سالم عن ابيه قصه حاطب بن ابي بلتعه وفيه فقال عمر: ائذن لي فيه فقال رسول الله اَوَكنتَ قاتله؟ قال نعم ان اذنت لي فيه فقال رسول الله صلي الله وعليه وسلم وما يدريك لعل الله اطلع علي اهل بدر فقال اعملوا ما شئتم(1).
واما ذبه عن عثمان: فقد اخرج البخاري عن عثمان بن موهب قال جاء رجل من اهل مصر وحج البيت فرآي قوما جلوسا فقال مَن هؤلاء القوم فقالوا هؤلاء قريش قال فمن الشيخ فيهم قالوا عبدالله بن عمر قال يا ابن عمر اني سائلك عن شيءٍ فحدثني هل تعلم ان عثمان فرّ يوم احد قال نعم قال تعلم انه تغيّب عن بدر ولم يشهدها قال نعم قال تعلم انه تغيب عن بيعه الرضوان فلم يشهدها قال نعم قال الله اكبر قال ابن عمر تعال ابيّن لك اما فراره يوم اُحد فاشهد ان الله عفا عنه وغفر له واما تغيّبه عن بدر فانه كان تحته بنت رسول الله صلي الله وعليه وسلم وكانت مريضه فقال له رسول الله صلي الله وعليه وسلم ان لك اجر رجل ممن شهد بدرا وسهمه واما تغيبه عن بيعه الرضوان فلو كان ببطن مكه اعز من عثمان لبعثه مكانه فبعث رسول الله صلي الله وعليه وسلم عثمان وكانت بيعه الرضوان بعد ما ذهب عثمان الي مكه فقال رسول الله صلي الله وعليه وسلم ليده اليمني هذه يد عثمان فضرب بها علي يده فقال هذه لعثمان فقال له ابن عمر اذهب بها الآن معك(2).(1/252)
واما روايته في عثمان انه يقتل مظلوما: فقد اخرج الترمذي عن كليب بن وائل عن ابن عمر قال ذكر رسول الله صلي الله وعليه وسلم فتنه فقال يقتل فيها مظلوما لعثمان(1).
واخرج الحاكم عن ايوب عن نافع عن ابن عمر ان عثمان اصبح فحدث قال رأيت النبي صلي الله وعليه وسلم في المنام الليله فقال يا عثمان افطر عندنا فاصبح عثمان صائما فقتل في يومه رضي الله عنه(2).
واما قعوده من الفتنه: فاخرج ابويعلي من حديث عمر بن محمد ان اباه حدثه عن عبدالله ابن عمر قال كنا نتحدث في حجه الوداع ورسول الله صلي الله وعليه وسلم بين اظهرنا لا ندري ما حجه الوداع فحمد الله وحده واثني عليه ثم ذكر المسيح الدجال فاطنب في ذكره ثم قال: ما بعث الله من نبي الا وانذر امته لقد انذره نوح والنبيون من بعده وانه يخرج فيكم وما خفي عليكم من شانه فلا يخفي عليكم انه اعور عين اليمني كانها عنبه طافيه ثم قال ان الله حرم عليكم دماءكم واموالكم كحرمه يومكم هذا في بلدكم هذا في شهركم هذا الا هل بلغت؟ قالوا: نعم قال اللهم اشهد ثم قال ويلكم او ويحكم انظروا لا ترجعون بعدي كفارا يضرب بعضكم رقاب بعض(3).(1/253)
واخرج ابويعلي عن ابن فضيل عن ابيه عن سالم عن ابن عمر قال سمعت رسول الله صلي الله وعليه وسلم يقول: ان الفتنه تجئ من ههنا واومأ بيده نحو المشرق حيث تطلع قرن الشيطان وانتم يضرب بعضكم رقاب بعض وانما قتل موسي الذي قتل من آل فرعون خطأ قال الله له وقتلت نفسا فنجيناك من الغم وفتنّاك فتونا(1).
ومن مسند عبدالله بن عباس رضي الله عنه (12 روايت):
اما ما يستدل به علي خلافه الصديق رضي الله عنه من خطبه النبي صلي الله وعليه وسلم قبل وفاته: فقد اخرج البخاري من حديث ايوب عن عكرمه عن ابن عباس عن النبي صلي الله وعليه وسلم قال: لو كنت متخذا من امتي خليلا لاتخذت ابابكر ولكن اخي وصاحبي(2).
واخرج احمد من حديث جرير عن يعلي بن حكيم عن عكرمه عن ابن عباس قال: خرج علينا رسول الله صلي الله وعليه وسلم في مرضه الذي مات فيه عاصبا رأسه في خرقه فقعد علي المنبر فحمد الله واثني عليه ثم قال انه ليس احد امنّ علي في نفسه وماله من ابي بكر بن ابي قحافه ولو كنت متخذا من الناس خليلا لاتخذت ابابكر خليلا لكن خله الاسلام سدوا عني كل خوخه في هذا المسجد غير خوخه ابي بكر(3).
واما ما يستدل به علي خلافه الصديق رضي الله عنه من حديث الامامه: فقد اخرج احمد من حديث ابي اسحق عن ارقم بن شرحبيل عن ابن عباس في قصه مرضه صلي الله وعليه وسلم فجاء بلال يؤذنه بالصلوه فقال مروا ابابكر يصلي بالناس(4).(1/254)
واما مناقب عمر بن الخطاب رضي الله عنه: فقد اخرج ابن ماجه من حديث عوام بن حوشب عن مجاهد عن ابن عباس قال: لمّا اسلم عمر نزل جبرئيل فقال يا محمد! لقد استبشر اهل السماء باِسلام عمر(1).
واخرج الحاكم عن ابن عباس رضي الله عنهما عن النبي صلي الله وعليه وسلم انه قال: اللهم اعزّ الاسلام بعمر(2).
واخرج الترمذي من حديث النضر ابي عمر عن عكرمه عن ابن عباس ان النبي صلي الله وعليه وسلم قال: اللهم اعز الاسلام باَبي جهل بن هشام او بعمر قال فاصبح فغدا عمر علي رسول الله صلي الله وعليه وسلم(3).
واخرج البخاري من حديث ايوب عن ابن ابي مليكه عن المسور بن مخرمه قال لما طُعن عمر جعل يألم فقال له ابن عباس وكانّه يجزّعه يا اميرالمؤمنين ولا كلّ ذلك لقد صحبت رسول الله صلي الله وعليه وسلم فاَحسنت صحبته ثم فارقته وهو عنك راض ثم صحبت ابابكر فاحسنت صحبته ثم فارقته وهو عنك راض ثم صحبت صحبتهم فاحسنت صحبتهم ولئن فارقتهم لتفارقنهم وهم عنك راضون فقال اما ما ذكرت من صحبة رسول الله صلي الله وعليه وسلم ورضاه فان ذلك مَنٌّ مِن الله تعالي منّ به عليّ، واما ما ذكرت من صحبت ابي بكر ورضاه فان ذلك من من الله تعالي من به علي واما ما تري من جزعي فهو من اجلك ومن اجل اصحابك والله لو ان لي طلاع الارض ذهبا لافتديت به من عذاب الله عز وجل قبل ان اراه(4).(1/255)
واما جعله قول الشيخين رضي الله عنهما في ترتيب الادله بعد حديث النبي صلي الله وعليه وسلم وقبل القياس: فقد اخرج الدارمي عن عبدالله بن يزيد قال كان ابن عباس اذا سئل عن الامر فكان في القرآن اخبر به فإن لم يكن في القرآن وكان عن رسول الله صلي الله وعليه وسلم اخبر به فان لم يكن فعن ابي بكر وعمر فان لم يكن قال برأيه(1).
واما ما يستدل به علي خلافه الخلفاء من حديث رويا الظله: فقد اخرج احمد وغيره من حديث سفيان عن الزهري عن عبيد الله بن عباس قال رأي رجل رؤيا فجاء النبي فقال اني رأيت كانّ ظله تنطف عسلا وسمنا وكان الناس يأخذون منها فبين مستكثر وبين مستقل وبين ذلك وكان سببا متصلا الي السماء فجئت فاخذت به فعلوت فعلاك الله ثم جاء رجل من بعدك فاخذ به فعلا فعلاه الله ثم جاء رجل من بعدكما فاخذ به فعلا فعلاه الله ثم جاء رجل من بعدكم فاخذ به فقطع به ثم وصل له فعلا فعلاه الله قال ابوبكر ائذن لي يا رسول الله فاعبرها فاذن له فقال اما الظله فالاسلام واما السمن والعسل فحلاوه القرآن فبين مستكثر وبين مستقل وبين ذلك واما السبب فما انت عليه تعلو فيعليك الله ثم يكون رجل من بعدك علي منهاجك فيعلو ويعليه الله ثم يكون من بعدكما رجل فيأخذ بأخذكما فيعلو فيعليه الله ثم يكون من بعدكم رجل يقطع به ثم يوصل له فيعلوا فيعليه الله قال: اصبتُ يا رسول الله ام اخطأتُ قال اصبتَ واخطأت قال اقسمت يا رسول الله لتخبرني قال لا تقسم(2).(1/256)
واما ان النبي صلي الله وعليه وسلم لم ينص بالخلافه لعلي خاصّه ولا لبني هاشم عامه: فقد اخرج احمد من حديث ابن المبارك عن يونس عن الزهري عن عبدالله بن كعب عن ابن عباس قال: خرج عليٌّ من عند رسول الله صلي الله وعليه وسلم في مرضه فقالوا كيف اصبح رسول الله صلي الله وعليه وسلم يا ابا الحسن فقال اصبح بحمد الله بارئا فقال العباس الا تري اني لاري رسول الله صلي الله وعليه وسلم سيتوفي من وجعه واني لاَعرف في وجوه بني عبدالمطلب الموت فانطلق بنا الي رسول الله صلي الله وعليه وسلم فلنكلمه فان كان الامر فينا بيّنه وان كان في غيرنا كلمناه فاوصي بنا فقال علي ان كان الامر في غيرنا لم يعطناه الناس ابداً واني والله لا اكلم رسول الله صلي الله وعليه وسلم في هذا ابدا(1).
واما ان ابابكر صديق وسائرهم شهيد: فقد اخرج ابو يعلي باسناد غريب عن عكرمه عن ابن عباس قال كان النبي صلي الله وعليه وسلم علي حراء فتزلزل الجبل فقال رسول الله صلي الله وعليه وسلم اثبت حراء فما عليك الا نبي او صديق او شهيد وعليه رسول الله صلي الله وعليه وسلم وابوبكر وعمر وعلي وعثمان وطلحه والزبير وعبدالرحمن بن عوف وسعد بن ابي وقاص وسعيد بن زيد بن عمرو بن نفيل(2).
واما قوله في عثمان فقد اخرج ابوعمر في الاستيعاب ان عبدالله بن عباس قال لو اجتمع الناس علي قتل عثمان لرُموا بالحجاره كما رُمي قوم لوط.
ومن مسند ابي موسي الاشعري عبدالله بن قيس رضي الله عنه (8 روايت):(1/257)
اما ان الخلافه في قريش: فقد اخرج احمد بن ابي موسي الاشعري عن النبي صلي الله وعليه وسلم انه قال ان هذا الامر في قريش ماداموا اذا استُرحموا رحموا واذا حكموا عدلوا واذا اقسموا اقسطوا فمن لم يفعل ذلك فعليه لعنه الله والملائكه والناس اجمعين لا يقبل منه صرف ولا عدل(1).
واما بشارة الخلفاء بالجنه والتعريض الظاهر علي خلافتهم وانذار عثمان بالبلوي: فقد اخرج الشيخان وغيرهما بروايات فيه العدد والثقه من ذلك ما اخرجه البخاري من حديث سعيد بن المسيب عن ابي موسي الاشعري انه توضأ في بيته ثم خرج فقلت لالزمن رسول الله صلي الله وعليه وسلم ولاَ كونن معه يومي هذا قال فجاء المسجد فسأل عن النبي صلي الله وعليه وسلم فقالوا: خرج وجّه ههنا فخرجتُ علي اثره اسأل عنه حتي دخل بئر اريس فجلست عند الباب وبابها من جريد حتي قضي رسول الله صلي الله وعليه وسلم حاجته فتوضأ فقمت اليه فاذا هو جالس علي بئر ريس وتوسط قفها وكشف عن ساقيه ودلاهما في البير فسلمت عليه ثم انصرفت فجلست عند الباب فقلت لاكونن بواباً للنبي صلي الله وعليه وسلم فجاء ابوبكر رضي الله عنه فدفع الباب فقلت من هذا فقال ابوبكر فقلت علي رسلك ثم ذهبت فقلت رسول الله هذا ابوبكر يستأذن فقال ائذن له وبشره بالجنه فاقبلت حتي قلت لابي بكر ادخل ورسول الله صلي الله وعليه وسلم يبشرك بالجنه فدخل ابوبكر فجلس عن يمين رسول الله صلي الله وعليه وسلم معه في القفّ ودلي رجليه في البير كما صنع رسول الله(1/258)
صلي الله وعليه وسلم وكشف عن ساقيه ثم رجعت فجلست وقد تركت اخي يتوضأ ويلحقني فقلت ان يرد الله لفلان يريد اخاه خيراً يأت به فاذا انسان يحرك الباب فقلت من هذا فقال عمر بن الخطاب فقلت علي رسلك ثم جئت الي رسول الله صلي الله وعليه وسلم فسلمت عليه فقلت هذا عمر بن الخطاب يستأذن فقال ائذن له وبشره بالجنه فجئت فقلت ادخل وبشرك رسول الله صلي الله وعليه وسلم بالجنه فجلس مع رسول الله صلي الله وعليه وسلم في القف عن يساره ودلي رجليه في البئر ثم رجعت فجلست فقلت ان يرد الله لفلان خيراً يأت به فجاء انسان يحرك الباب فقلت من هذا فقال عثمان بن عفان فقلت علي رسلك وجئت الي رسول الله صلي الله وعليه وسلم فاخبرته فقال ائذن له وبشره بالجنه علي بلوي تصيبه فجئت فقلت له ادخل وبشرك رسول الله صلي الله وعليه وسلم بالجنه علي بلوي تصيبك فدخل فوجد القف قد ملئ فجلس وجاهه من الشق الآخر قال شريك قال سعيد بن المسيب فاوّلتها قبورهم(1).(1/259)
واخرج البخاري من حديث ابي عثمان النهدي عن ابي موسي رضي الله عنه قال كنت مع النبي رسول الله صلي الله وعليه وسلم في حائط من حيطان المدينه فجاء رجل فاستفتح فقال النبي صلي الله وعليه وسلم افتح له وبشره بالجنه ففتحت له فاذا ابوبكر رضي الله فبشرته بما قال رسول الله صلي الله وعليه وسلم فحمد الله ثم جاء رجل فاستفتح فقال النبي صلي الله وعليه وسلم افتح له وبشره بالجنه ففتحت له فاذا عمر رضي الله عنه فاخبرته بما قال النبي صلي الله وعليه وسلم فحمد الله ثم استفتح رجل فقال لي افتح له وبشره بالجنه علي بلوي تصيبه فاذا عثمان رضي الله عنه فاخبرته بما قال رسول الله صلي الله وعليه وسلم فحمد الله ثم قال: الله المستعان(1).(1/260)
واما ما يستدل به علي خلافه الصديق رضي الله عنه من حديث الامامه: فقد اخرج احمد عن عبدالملك بن عمير عن ابي برده عن ابي موسي قال مرض رسول الله صلي الله وعليه وسلم فاشتد مرضه فقال مروا ابابكر يصلي بالناس فقالت عائشه(1): يا رسول الله ان ابابكر رجل رقيق متي يقوم مقامك لا يستطيع ان يصلي بالناس قال: مروا ابابكر فليصل بالناس فانكن صواحب يوسف فاتاه الرسول فصلي ابوبكر بالناس في حيوة رسول الله صلي الله وعليه وسلم(2).
__________
(1) - در اين حديث تا اندازه اي از اختصار کار گرفته شده است، در روايات مي آيد که عائشه رضي الله عنها به پيامبر عليه السلام گفت که ابوبکر نرم دل مي باشد و چون به جايگاه شما ايستاده شود امکان دارد که رقت قلب به او طاري شود و درست امامت داده نتواند و حتي عائشه - رضي الله عنه - ا براي حفصه رضي الله عنها گفت: تو نيز اين موضوع را به خدمت جناب رسول الله عرض کن. از مجموع اين روايات فراست و دانائي عائشه اين همسر دانشمند رسول خدا دانسته مي شود که از يکسو مي خواهد با اصرار رسول الله اين توهم را از قلب ضعيفان از بين ببرد که آن حضرت بعد از امامت ابوبکر - رضي الله عنه - وفات يافتند (امامت ابوبکر منحوس بود) و از جانب ديگر مي خواهد که پيامبر بر امامت ابوبکر در حين حيات خويش اصرار بورزند تا بعد از وفات آن جناب کسي را ياراي اين نباشد که با وجود ابوبکر طمعي در خلافت داشته باشد.(1/261)
واما قعوده من الفتنه: فقد روي عنه بروايات فيها العدد والثقه منها ما اخرج الترمذي عن هذيل بن شرحبيل عن ابي موسي عن النبي صلي الله وعليه وسلم قال في الفتنه كسّروا فيها قسيكم وقطعوا فيها اوتاركم والزموا فيها اجواف بيوتكم وكونوا كابن آدم(1).
واخرج احمد عن هذيل بن شر حبيل عن ابي موسي قال قال رسول الله صلي الله وعليه وسلم: ان بَين يدي الساعه فتناً کقطَع الليل المظلم يصبح فيها مؤمنا ويمسي كافراً ويمسي مؤمنا ويصبح كافرا، القاعد فيها خير من القائم والقائم فيها خير من الماشي والماشي خير من الساعي فكسروا قسيّكم وقطّعوا او تاركم واضربوا بسيوفکم الحجاره، فاذا دخل علي احدكم بيته فليكن كخير ابني آدم(2).
واخرج احمد من حديث حطان بن عبدالله عن ابي موسي عن النبي صلي الله وعليه وسلم قال ان بين يدي الساعه الهرج قالوا وما الهرج؟ قال: القتل قالوا اكثر مما نقتل في العام الواحد اكثر من سبعين الفا قال انه ليس بقتلكم المشركين ولكن قتل بعضكم بعضا قال ومعنا عقولُنا يومئذ قال انه يُنزع عقول اكثر اهل ذلك الزمان ويخلق له قوم من الناس يحسب اكثرهم انهم علي شئ وليسوا علي شئ قال ابوموسي والذي نفسي بيده ما اجدُ لي ولكم منها مخرجاً ان ادركني واياكم الا ان نخرج منها كما دخلنا لم نصب منها(3).(1/262)
واخرج احمد من طريق الحسن عن ابي موسي ان رسول الله صلي الله وعليه وسلم قال: اذا تواجه المسلمان بسيفيهما فقتل احدهما الآخر فالقاتل والمقتول في النار(1)قيل هذا القاتل فما بال المقتول قال انه اراد قتل صاحبه(2).
ومن مسند عبدالله بن عمرو بن العاص رضي الله عنه (3 روايت):
اما بشارة الخلفاء بالجنه: فقد اخرج احمد من طريق قتاده عن ابن سيرين عن عبدالله بن عمرو قال كنت مع رسول الله صلي الله وعليه وسلم فجاء ابوبكر فاستأذن فقال ائذن له وبشره بالجنه ثم جاء عثمان فاستأذن فقال ائذن له وبشره بالجنه قال قلت فاين انا قال انت مع ابيك(3).
__________
(1) - مطلب حديث آنست که اگر بدون از دليل شرعي با هم قتال نمايند.(1/263)
واما مايستدل به من حديثه علي الخلافه الخاصه من حيث كونها في زمن العافيه: فقد اخرج احمد عن الاعمش عن زيد بن وهب عن عبدالرحمن بن عبد رب الكعبه قال انتهيت الي عبدالله بن عمرو بن العاص وهو جالس في ظل الكعبه فسمعته يقول بينا نحن مع رسول الله صلي الله وعليه وسلم في سفر اذ نزلنا منزلا فمنا من يضرب خباءه ومنا من هو في جشره ومنا من ينتضل(1)
__________
(1) - بعضي از ما خيمه ها را نصب مي کرد، بعضي همين طور افتاده بود و بعض مصروف تمرين تير اندازي بودند..(1/264)
اذ نادي مناديه الصلوه جامعه قال فاجتمعنا قال فقام رسول الله صلي الله وعليه وسلم فخطبَنا فقال انه لم يكن نبي قبلي الا دلّ امته علي ما يعلمه خيراً لهم وحذرهم ما يعلمه شراً لهم وان امتكم هذه جعلت عافيتها في اولها وان آخرها سيصيبهم بلاءٌ شديد وامور تنكرونها يجئ فتن يرقق بعضها لبعض تجئ الفتنه فيقول المؤمن هذه مهلكتي ثم تنكشف ثم تجئ الفتنه فيقول المؤمن هذه ثم تنكشف فمن سرّه منكم ان يزحزح عن النار وان يدخل الجنه فلتدركه موتته وهو مؤمن بالله واليوم الاخر وليأت الي الناس الذي يحب ان يؤتي اليه ومن بايع اماماً فاعطاه صفقة يده وثمرة قلبه فليطعه ما استطاع فان جاء آخر ينازعه فاضربوا عنق الآخر قال فادخلت رأسي من بين الناس فقلت فانشدك بالله انت سمعت هذا من رسول الله صلي الله وعليه وسلم؟ قال فاشار بيده الي اذنه فقال سمعته اذناي ووعاه قلبي قال فقلت هذا ابن عمك معاويه يأمرنا باكل اموالنا بيننا بالباطل وان نقتل انفسنا وقد قال الله تعالي: "يأايها الذين امنوا لا تاكلوا اموالكم بينكم بالباطل" قال فجمع يديه فوضعهما علي جبهته ثم نكس هُنيّهً ثم رفع رأسه فقال اطعه في طاعه الله واعصه في معصيه الله(1).(1/265)
واما سوابق ابي بكر الصديق رضي الله عنه: فقد اخرج البخاري عن عروه بن الزبير قال سألت عبدالله بن عمرو عن اشد ما صنع المشركون برسول الله قال رأيت عقبه بن ابي معيط جاء الي النبي صلي الله وعليه وسلم وهو يصلي فوضع رداءه في عنقه فخنقه بها خنقاً شديداً فجاء ابوبكر رضي الله عنه حتي دفعه عنه فقال اتقتلون رجلا ان يقول ربي الله وقد جاءكم بالبينت من ربكم(1).
ومن مسند ابي هريره رضي الله عنه (23 روايت):
اما الخلافه في قريش: فقد اخرج احمد والشيخان وغيرهم عن ابي هريره قال قال رسول الله صلي الله وعليه وسلم الناس تبعٌ لقريش في هذا الشان مسلمهم لمسلمهم وكافرهم لكافرهم(2).
اخرج احمد من طريق ابي ذئب عن سعيد المقبري عن ابي هريره قال قال رسول الله صلي الله وعليه وسلم: ان لقريش حقا ما حُكّموا فعدلوا وائتمنوا فادّوا واسترحموا فرحموا(3).(1/266)
واما ما يستدل به علي خلافتهم من حديث الظله: فقد اخرج الشيخان وغيرهما بطريق متعددة منها ما اخرج ابوداود من طريق الزهري عن عبيدالله بن عبدالله عن ابن عباس قال كان ابوهريره يحدّث ان رجلا اتي الي رسول الله صلي الله وعليه وسلم فقال اني اري الليله ظله ينطف منها السمن والعسل فاري الناس يتكففون بايديهم فالمستكثر والمستقل واري سبباً واصلا من السماء الي الارض فاراك يا رسول الله اخذتَ به فعلوت ثم اخذ به رجل آخر فعلا به ثم اخذ به رجل آخر فعلا به ثم اخذ به رجل آخر فانقطع ثم وصل فعلا به قال ابوبكر: بابي انت وامّي لتدعني فلاعبرنها فقال عبّرها فقال اما الظله فظله الاسلام واما ما ينطف من السمن والعسل فهو القرآن لينه وحلاوته واما المستكثر والمستقل فهو المستكثر من القرآن والمستقل منه واما السبب الواصل من السماء الي الارض فهو الحق الذي انت عليه تأخذ به فيعليك الله ثم يأخذ به بعدك رجلٌ فيعلوا به ثم يأخذ رجل آخر فيعلوا به ثم يأخذ به رجل آخر فينقطع ثم يوصل له فيعلوا به، اي رسول الله لتحدثني اصبتُ ام اخطأت فقال: اصبتَ بعضا واخطأت بعضا قال اقسمت يا رسول الله صلي الله وعليه وسلم لتحدثني ما الذي اخطأت فقال النبي صلي الله وعليه وسلم لا تقسم(1).(1/267)
واما مايستدل به من حديث القليب: فقد اخرج البخاري عن ابن شهاب قال اخبرني سعيد ان ابا هريره اخبره ان رسول الله صلي الله وعليه وسلم قال: بينما انا نائم رأيتني علي قليب وعليها دلو فنزعت منها ما شاءالله ثم اخذها ابن ابي قحافه فنزع منها ذنوبا او ذنوبين وفي نزعه ضعف والله يغفر له، ثم استحالت غرباً فاخذها عمر بن الخطاب فلم ار عبقريا من الناس ينزع نزع ابن الخطاب حتي ضرب الناس بعطن(1).
واخرج البخاري من حديث معمر عن هشام عن ابي هريره قال قال رسول الله صلي الله وعليه وسلم بينا انا نائم رأيت اني علي حوض اسقي الناس فاتاني ابوبكر فاخذ الدلومن يدي ليريحني فنزع ذنوبين وفي نزعه ضعف والله يغفرله، فاتي ابن الخطاب فاخذ منه فلم يزل ينزع حتي تولي الناس والحوض ينفجر(2).
واما ما يستدل به علي خلافتهم من العلاقه التي ضربها النبي صلي الله وعليه وسلم للخلافه الخاصه من انها في المدينه: فقد اخرج الحاكم من حديث هشيم عن العوام بن حوشب عن سليمان بن ابي سليمان عن ابيه عن ابي هريره عن النبي صلي الله وعليه وسلم قال الخلافه بالمدينه والمُلك بالشام(3).(1/268)
واما ما يستدل به علي خلافتهم الخاصه من حديث القرون: فقد اخرج احمد وغيره من طريق منها طريق عبدالله بن شقيق عن ابي هريره قال قال رسول الله صلي الله وعليه وسلم: خير امتي القرن الذي بُعثت فيه ثم الذين يلونهم ثم الذين يلونهم والله اعلم اَ قال الثالثه ام لا؟ ثم تجئ قوم يحبون السمانه يشهدون قبل ان يستشهدوا(1).
واما ما يستدل به علي خلافه الصديق رضي الله عنه من الخطبه التي خطبها النبي صلي الله عليه وسلم قبل وفاته: اخرج الترمذي من طريق داود بن يزيد الاودي عن ابيه عن ابي هريره قال قال رسول الله صلي الله وعليه وسلم: ما كان لاحد عندنا يد الا وقد كافيناه ما خلا ابابكر فان له عندنا يدا يكافيه الله بها يوم القيامه، وما نفعني مال احد قط ما نفعني مال ابي بكر ولو كنت متخذ خليلا لاتخذت ابابكر خليلا الا وان صاحبكم خليل الله(2).
واخرج احمد عن طريق الاعمش عن ابي صالح عن ابي هريره قال قال رسول الله صلي الله وعليه وسلم: ما نفعني مالٌ قط ما نفعني مال ابي بكر فبكي ابوبكر وقال: هل انا ومالي الا لك يا رسول الله؟(3).(1/269)
واما مواعيد الله الظاهره علي ايدي الخلفاء: فقد اخرج الشيخان وغيرهما بطريق متعدده منها ما اخرج البخاري عن ايوب عن محمد عن ابي هريره رضي الله عنه قال قال النبي صلي الله وعليه وسلم: اُعطيت مفاتيح الكلم ونُصرت بالرعب وبينما انا نائم البارحه اذ اتيت بمفاتيح خزائن الارض حتي وضعت في يدي قال ابوهريره ذهب رسول الله صلي الله وعليه وسلم وانتم تنقلونها(1).
واخرج الشيخان وغيرهما بطريق متعددة منها ما اخرج احمد عن الزهري عن سعيد عن ابي هريره عن النبي صلي الله وعليه وسلم اذا هلك كسري فلا كسري بعده واذا هلك قيصر فلا قيصر بعده والذي نفس محمد بيده لتنفقن كنوزهما في سبيل الله(2).(1/270)
واما مناقب ابي بكر الصديق رضي الله عنه: فقد اخرج البخاري عن الزهري عن حميد بن عبدالرحمن عن ابي هريره قال سمعت رسول الله صلي الله وعليه وسلم يقول: من انفق زوجين من شئ من الاشياء في سبيل الله دُعي من ابوابٍ يعني الجنه يا عبدالله هذا خير فمن كان من اهل الصلوة(1)دعي من باب الصلوة ومن كان من اهل الجهاد دعي من باب الجهاد ومن كان من اهل الصدقه دعي من باب الصدقة ومن كان من اهل الصيام دعي من باب الصيام باب الريان فقال ابوبكر رضي الله عنه ما علي هذا الذي يدعي من تلك الابواب من ضرورةٍ وقال هل يُدعي منها كلها احد يا رسول الله فقال نعم وارجو ان تكون منهم يا ابابكر(2).
واخرج ابوداود من طريق عبدالسلام ابن حرب عن ابي خالد الدلاني عن ابي خالدٍ مولي آل جعدة هن ابي هريرة قال قال رسول الله صلي الله وعليه وسلم اتاني جبرئيل فاخذ بيدي فاراني باب الجنه الذي يدخل فيه امتي فقال ابوبكر يا رسول الله وددتُ اني كنت معك حتي انظر اليه فقال رسول الله صلي الله وعليه وسلم: اما انك يا ابابكر اول من يدخل الجنه من امتي(3).
__________
(1) - مراد از اهل نماز اين نيست که فقط نماز مي خواند و بقيه ي واجبات را انجام نمي دهد بلکه مطلب اين است که نماز را به کثرت و شوق وافر ادا کرده و بقيه واجبات را به اين کثرت اداء نکرده باشد. و به همين ترتيب اهل صيام و زکاة نيز.(1/271)
واما مناقب عمر بن الخطاب رضي الله عنه: فقد اخرج البخاري عن ابن شهاب عن سعيد بن المسيب ان اباهريره قال بينا نحن عند رسول الله صلي الله وعليه وسلم اذ قال: بينا انا نائم رأيتني في الجنه فاذا امرأة تتوضأ الي جانب قصر فقلت لمن هذا القصر قالوا لعمر فذكرت غيرته فوليت مدبراً فبكي عمر وقال اعليك اغار يا رسول الله؟(1).
واخرج البخاري عن ابراهيم بن سعد عن ابيه عن ابي سلمه عن ابي هريره قال قال رسول الله صلي الله وعليه وسلم: لقد كان قبلكم من الامم ناس محدَّثون فان يك في امتي احد فانه عمر وفي روايه له لقد كان فيما كان قبلكم من بني اسرائيل رجال يكلّمون(2)من غير ان يكونوا انبياء فان يكن في امتي منهم احد فعمر(3).
__________
(2) - يعني فرشته بر آن ها نازل شده و با آن ها سخن مي گفتند چنانکه در آيه کريمه آمده است: إن الذين قالوا ربنا الله ثم استقاموا تتنزل عليهم الملائکة الّا تخافوا ولا تحزنوا ..(1/272)
واخرج البخاري عن ابن شهاب عن سعيد وابي سلمه قالا: سمعنا ابا هريره يقول قال رسول الله صلي الله وعليه وسلم بينما راع في غنمه عدا الذئب فاخذ منها شاةً فطلبها حتي استنقذها فالتفت اليه الذئب فقال له من لها يوم السبع ليس لها راعٍ غيري فقال الناس سبحان الله فقال النبي صلي الله وعليه وسلم فاني او من به وابوبكر وعمر، وما ثَمّ ابوبكر وعمر(1)وللبخاري في روايه اخري وبينما رجل يسوق بقره قد حمل عليها فالتفت اليه فكلمته فقالت اني لم اخلق لهذا لكني خُلقت للحرث فقال الناس سبحان الله قال رسول الله صلي الله وعليه وسلم اني اؤمن بذلك وابوبكر وعمر(2).
واما مناقب عثمان رضي الله عنه: فقد اخرج ابن ماجه عن ابيه عبدالرحمن بن ابي الزناد عن الاعرج عن ابي هريرة ان رسول الله صلي الله وعليه وسلم قال لكل نبي رفيق في الجنه ورفيقي فيها عثمان بن عفان(3).
واخرج ابن ماجه بهذا الاسناد ان النبي صلي الله وعليه وسلم لقي عثمان عند باب المسجد فقال يا عثمان! هذا جبرئيل اخبرني ان الله قد زوّجك ام كلثوم بمثل صداق رقيه علي مثل صحبتها(4).
__________
(1) - يعني با وجود آن که ابوبکر و عمر در آن مجلس حاضر نبودند باز هم رسول خدا اسمهاي آن ها را به زبان مبارک آورده و فرمود که من و ابوبکر و عمر به اين مسأله ي غيبي ايمان داريم که دلالت بر فضيلت ايشان مي نمايد.(1/273)
واما ان عثمان يقتل مظلوما وانه علي الحق يوم يُقتل: فقد اخرج الحاكم من طريق موسي ومحمد وابراهيم بني عقبه قالوا حدثنا ابو اُمنا ابوحسنه قال شهدتُ اباهريره وعثمان محصور في الدار فقال ابوهريره سمعت رسول الله صلي الله وعليه وسلم يقول: انها ستكون فتنه واختلاف او اختلاف وفتنه قال قلنا يا رسول الله فما تأمرنا قال عليكم بالامير واصحابه واشار الي عثمان(1).
واخرج الحاكم من حديث ابي زرعه عن ابي هريره اشتري عثمان بن عفان الجنه من النبي صلي الله وعليه وسلم مرتين حيث حفر بئر رومه وحيث جهز جيش العسره(2).
واما ان ابابكر صديق وسائرهم شهداء: فقد اخرج التزمذي من حديث عبدالعزيز بن محمد عن سهيل عن ابيه عن ابي هريره ان رسول الله صلي الله وعليه وسلم كان علي حراء هو وابوبكر وعمر وعثمان وعلي بن ابي طالب وطلحه والزبير فتحركت الصخرة فقال النبي صلي الله وعليه وسلم اهدأ انما عليك نبي او صديق او شهيد(3).
واما بشاره اهل بدر بالجنه: فقد اخرج ابوداود عن عاصم عن ابي صالح عن ابي هريره قال قال رسول الله صلي الله وعليه وسلم اطّلع الله عزوجل علي اهل بدر فقال اعملوا ما شئتم فقد غفرت لكم(4).(1/274)
واما قعوده من الفتنه: فقد اخرج الترمذي من حديث عبدالعزيز بن محمد عن العلاء بن عبدالرحمن عن ابيه عن ابي هريره ان رسول الله صلي الله وعليه وسلم قال: بادروا بالاعمال فتنا كقطع الليل المظلم يصبح الرجل مؤمنا ويمسي كافرا ويمسي مؤمنا ويصبح كافرا يبيع احدهم دينه بعرض من الدنيا(1).
ومن مسند ام المؤمنين عائشه رضي الله عنها (16 روايت):
اما ما يستدل به علي خلافتهم من حديث الاحجار في اساس المسجد: فقد اخرج الحاكم من طريق احمد بن عبدالرحمن بن وهب عن عمه عن يحيي بن ايوب عن هشام بن عروه عن ابيه عن عائشه قالت: اول حجر حمله النبي لبناء المسجد ثم حمل ابوبكر حجراً آخر ثم حمل عمر حجرا آخر ثم حمل عثمان حجراً آخر فقلت يا رسول الله الا تري الي هؤلاء كيف يسعدونك فقال يا عائشه هؤلاء الخلفاء من بعدي هذا حديث صحيح علي شرط الشيخين ولم يخرّجاه وانا اشتهر باسنادٍ واهٍ روايه محمد بن فضل بن عطيه فلذلك هُجر(2).
واما ما يستدل به علي خلافتهم من حديث القرون: فقد اخرج احمد بطريق غريب عن عبدالله البهي عن عائشه قالت سأل رجل رسولَ الله صلي الله وعليه وسلم ايّ الناس خير قال القرن الذي انا فيه ثم الثاني ثم الثالث(3).(1/275)
اما قولها في خلافه الشيخين: فقد اخرج مسلم من حديث ابن ابي مليكه قال سمعت عائشه وسُئلت من كان رسول الله صلي الله وعليه وسلم مستخلفا لو استخلفه؟ قالت ابوبكر فقيل لها ثم من بعد ابي بكر قالت عمر ثم قيل لها من بعد عمر قالت ابوعبيده بن الجراح ثم انتهت الي هذا(1).
واخرج الترمذي عن عبدالله بن شقيق قال قلت لعائشه ايّ اصحاب النبي صلي الله وعليه وسلم كان احبّ الي رسول الله صلي الله وعليه وسلم؟ قالت ابوبكر قلت ثم مَن؟ قالت عمر قلت ثم من قالت ابوعبيده بن الجراح قال قلت ثم من فسكتت(2).
واما ما يستدل به علي خلافه الصديق من قول النبي صلي الله وعليه وسلم "اُدعي لي ابابكر": فقد اخرج مسلم من حديث الزهري عن عروه عن عائشه قالت: قال لي رسول الله صلي الله وعليه وسلم في مرضه: ادعي لي ابابكر اباك واخاك حتي اكتب كتاباً فاني اخاف ان يتمني متمنٍّ ويقول قائل ان ولا، يأبي اللهُ والمؤمنون الا ابابكر(3).
واما ما يستدل به من خطبه النبي صلي الله وعليه وسلم قبل وفاته: فقد اخرج الترمذي عن الزهري عن عروه عن عائشه ان النبي صلي الله وعليه وسلم امر بسدّ الابواب الا باب ابي بكر(4).(1/276)
واما ما يستدل به من حديث الامامه: فقد اخرج الترمذي من حديث مالك بن انس عن هشام بن عروه عن ابيه عن عائشه ان النبي صلي الله وعليه وسلم قال مروا ابابكر فليصل بالناس فقالت عائشه يا رسول الله ان ابابكر اذا قام مقامك لم يسمع الناس من البكاء فمُر عمر فليصل قالت فقال مروا ابابكر فليصل بالناس قالت عائشه فقلت لحفصه قولي له يا رسول الله ان ابابكر اذا قام مقامك لم يسمع الناس من البكاء فأمُر عمر فليصل بالناس ففعلت حفصه فقال رسول الله صلي الله وعليه وسلم انكن لانتُن صواحب يوسف مروا ابابكر فليصل بالناس فقالت حفصه لعائشة ما كنت لاصيب منك خيراً(1).
واخرج التزمذي عن القاسم بن محمد عن عائشة قالت قال رسول لله صلي الله وعليه وسلم لا ينبغي لقوم فيهم ابوبكر ان يؤمّهم غيره(2).
واما مناقب ابي بكر الصديق رضي الله عنه: فقد اخرج الترمذي من حديث اسحق بن يحيي بن طلحه عن عمه اسحق بن طلحه عن عائشة ان ابابكر دخل علي رسول الله صلي الله عليه وسلم فقال انت عتيق الله من النار فيومئٍذ سمي عتيقا(3).
واخرج الحاكم عن عائشه بنت طلحه عن عائشه ام المؤمنين قالت قال رسول الله صلي الله وعليه وسلم من سرّه ان ينظر الي عتيق من النار فلينظر الي ابي بكر(4).(1/277)
واخرج الحاكم من حديث معمر عن الزهري عن عروة عن عائشة قالت لما اُسري بالنبي صلي الله وعليه وسلم الي المسجد الاقصي اصبح يتحدث الناس بذلك فارتدّ ناس ممن كان آمنوا به وصدقوه وسعوا بذلك الي ابي بكر فقالوا هل لك الي صاحبك يزعم انه اُسري به الليله الي بيت المقدس قال: اوَ قال ذلك؟ قالوا: نعم قال لئن قال ذلك لقد صدق قالوا وتصدقه انه ذهب الليله الي بيت المقدس وجاء قبل ان يصبح قال نعم اني لاصدّقه فيما هو ابعد من ذلك اصدّقه بخبر السماء في غدوة او روحه فلذلك سمي ابوبكر الصديق(1).
واما مناقب عمر بن الخطاب: فقد اخرج مسلم من حديث ابراهيم بن سعد عن ابيه سعد عن ابي سلمه عن عائشه عن النبي صلي الله وعليه وسلم انه كان يقول قد كان في الامم قبلكم محدّثون فان يكن في امتي منهم اَحد فان عمر بن الخطاب منهم(2).
واخرج ابن ماجه من حديث الزنجي بن خالد عن هشام بن عروه عن ابيه عن عائشه قالت قال رسول الله صلي الله عليه وسلم: اللهم اعزّ الاسلام بعمر بن الخطاب خاصه(3).(1/278)
واخرج الترمذي من حديث يزيد بن رومان عن عروه عن عائشه قالت كان رسول الله صلي الله وعليه وسلم جالساً فسمعنا لغطا او صوت صبيان فقام رسول الله صلي الله وعليه وسلم فاذا حبشيه تزفن والصبيان حولها فقال يا عائشه تعالي فانظري فجئت فوضعت لحييَّ علي منكب رسول الله صلي الله وعليه وسلم فجعلتُ انظر اليها ما بين المنكب ورأسه فقال لي اما شبعتِ اما شبعت؟ قالت: اقول لا، لاَنظر منزلتي عنده اذ طلع عمر قالت فارفضّ الناس(1)عنها قالت فقال رسول الله صلي الله وعليه وسلم اني انظر الي شياطين الجن والانس قد فروا من عمر قالت فرجعتُ(2).
__________
(1) - و در اين زمانه نير مردم آن قدر که از محتسب و مأمور هيئت امر به معروف هراس دارند از والي و يا امير نمي ترسند.(1/279)
واما مناقب عثمان بن عفان رضي الله عنه: فقد اخرج مسلم عن عطاء وسليمان ابني يسار وابي سلمه ابن عبدالرحمن ان عائشه قالت كان رسول الله صلي الله وعليه وسلم مضطجعاً في بيته كاشفاً عن فخذيه او ساقيه فاستأذن ابوبكر فاذن له وهو علي تلك الحال فتحدّث ثم استأذن عمر فاذن له وهو كذلك فتحدث ثم استأذن عثمان فجلس رسول الله صلي الله وعليه وسلم وسوّي ثيابه فدخل فتحدّث فلما خرج قالت عائشه دخل ابوبكر فلم تهتشّ له(1)ولم تباله ثم دخل عمر فلم تهتش له ولم تباله ثم دخل عثمان فجلستَ وسوّيت ثيابك فقال الا استحيي من رجل تستحيي منه الملائكه(2).
واخرج التزمذي عن النعمان بن بشير عن عائشه ان النبي صلي الله وعليه وسلم قال يا عثمان انه لعل الله يقمّصك قميصا فان ارادوك علي خلعه فلا تخلعه لهم(3).
ومن مسند انس بن مالك رضي الله عنه (13 روايت):
اما ان الخلافه في قريش: فقد اخرج احمد عن بكر بن وهب الجريري قال قال لي انس بن مالك احدّثك حديثا ما اُحدّثه كلَّ احد ان رسول الله صلي الله وعليه وسلم قام علي باب البيت ونحن فيه فقال الأئمه من قريش ان لهم عليكم حقا ولكم عليهم حقا مثل ذلك ما ان استُرحموا رحموا وان عاهدوا وفوا وان حكموا عدلوا ومن لم يفعل ذلك منهم فعليه لعنه الله والملائكه والناس اجمعين(4).
__________
(1) - تو از او پروا نکردي (با داخل شدن او شما ران خود را نپوشيديد).(1/280)
واخرج احمد عن انس قال دعا النبي الانصار ليقطع لهم البحرين فقالوا: لا حتي تقطع لاخواننا من المهاجرين فقال انكم ستلقون من بعدي اثرةً(1)فاصبروا حتي تلقوني(2).
واما الدليل علي خلافتهم من جهه تفويض الصدقات اليهم من بعده: فقد اخرج الحاكم من طريق علي بن مهر عن المختار بن فلفل عن انس بن مالك قال بعثني بنو المصطق الي رسول الله صلي الله عليه وسلم فقالوا سَل لنا رسول الله صلي الله عليه وسلم الي من ندفع صدقاتنا بعدك؟ قال فاتيتُه فساَلته فقال الي ابي بكر فاتيهتم فاخبرتهم قالوا ارجع اليه فاساَله فان حدث بابي بكر حدث فالي مَن؟ فاتيته فاخبرته فقال الي عمر فقالوا ارجع اليه فاساَله فان حدث بعمر حدث فالي من فاتيته فسالته فقال الي عثمان فاتيتهم فاخبرتهم فقالوا ارجع فاساله فان حدث بعثمان حدث فالي من فاتيته فسالته فقال ان حدث بعثمان حدث فتبّاً لكم الدهر فتبّا هذا حديث صحيح الاسناد ولم يخرّجاه(3).
__________
(1) - در اين حديث پيامبر خدا خبر مي دهد که انصار به مقام خلافت فائز نخواهند گشت و آن ها را به صبر تشويق مي نمايد. فرموده رسول خدا دلالت بر اين نمي کند که آن ها مورد ظلم واقع مي شوند و بايد صبر نمايند بلکه معناي صبر اينست که در مقابل تحمل امري که خلاف طبيعت آنهاست صبر نمايند مثليکه در قرآن مسلمانان در هنگام مصيبت و يا مرگ اقارب و دوستان تلقين به صبر داده شده اند حالانکه اين صبر در مقابل ظلم نيست.(1/281)
واما ان ابابكر صديق وسائرهم شهداء: فقد اخرج البخاري عن يحيي عن سعيد عن قتاده ان انس بن مالك حدثهم ان النبي صلي الله عليه وسلم صعد اُحداً وابوبكر وعمر وعثمان فرجف بهم فقال اثبت احد فانما عليك نبي وصديق وشهيدان(1).
واما افضليه الشيخين: فقد اخرج الترمذي من حديث محمد بن كثير عن الاوزاعي عن قتاده عن انس قال قال رسول الله صلي الله عليه وسلم لابي بكر وعمر سيدا كهول اهل الجنه من الاولين والآخرين الا النبيين والمرسلين لا تخبرهما يا عليّ(2).
واما ثناءه عليهم مع غيرهم: فقد اخرج احمد والترمذي عن معمر عن قتاده عن انس بن مالك قال قال رسول الله صلي الله عليه وسلم ارحم امتي بامتي ابوبكر واشدهم في امر الله عمر واصدقهم حياءً عثمان بن عفان واعلمهم بالحلال والحرام معاذ بن جبل وافرضهم زيد بن ثابت واقرأهم ابي بن كعب ولكل امه امين وامين هذه الامه ابوعبيده بن الجراح قال الترمذي وقد رواه ابوقلابه عن انس عن النبي صلي الله عليه وسلم نحوه(3).(1/282)
واما حديث الامامه في اليوم الذي مات فيه رسول الله صلي الله عليه وسلم بمحضر من رسول الله صلي الله عليه وسلم: فقد اخرج البخاري عن ابن شهاب قال حدثني انس بن مالك ان المسلمين بينما هم في صلاه الفجر من يوم الاثنين وابوبكر يصلي بهم لم يفجأهم الا رسول الله صلي الله عليه وسلم قد كشف سترحجره عائشه فنظر اليهم وهم صفوف في الصلاه ثم تبسّم بضحك فنكص ابوبكر علي عقبيه ليصل الصف وظن ان رسول الله صلي الله عليه وسلم يريد ان يخرج الي الصلوة فقال انسٌ وهمَّ المسلمون ان يفتنوا في صلاتهم فرحاً برسول الله صلي الله عليه وسلم فاشار اليهم بيده رسول الله صلي الله عليه وسلم ان اتمّوا صلاتكم ثم دخل الحجره وارخي الستر(1).
واما منزله الشيخين عنده صلي الله عليه وسلم: فقد اخرج الترمذي عن الحكم بن عطيه عن ثابت ان رسول الله صلي الله عليه وسلم كان يخرج علي اصحابه من المهاجرين والانصار وهم جلوس وفيهم ابوبكر وعمر فلا يرفع اليه احد منهم بصره الا ابوبكر وعمر فانهما كانا ينظران اليه وينظر اليهما ويتبسمان اليه ويتبسم اليهما(2).
واما مناقب ابي بكر الصديق: فقد اخرج ابن ماجه من طريق معتمر بن سليمان عن حميد عن انس قال قيل يا رسول الله ايّ الناس احبّ اليك؟ قال عائشه قيل من الرجال قال ابوها(3).(1/283)
واخرج احمد من حديث جعفر بن سليمان الضبعي عن ثابت عن انس قال قال رسول الله صلي الله عليه وسلم ان طير الجنه كاَمثال البخت ترعي في شجر الجنه فقال ابوبكر يا رسول الله ان هذه الطير ناعمه قال آكلتها انعم منها ثلاثا واني لارجو ان تكون ممن يأكل منها يا ابابكر(1).
واما مناقب عمر بن الخطاب: فقد اخرج الترمذي من حديث اسمعيل بن جعفر عن حميد عن انس ان النبي صلي الله عليه وسلم قال: دخلت الجنه فاذا انا بقصر من ذهب فقلت لمن هذا لقصر قالوا لشاب من قريش فظننت اني انا هو فقلت ومن هو؟ فقالوا: عمر بن الخطاب(2).
واما تقرب انس من الله تعالي بحب الشيخين: فقد اخرج البخاري من حديث حماد عن ثابت عن انس ان رجلاً سأل النبي صلي الله عليه وسلم عن الساعه فقال متي الساعه قال وما ذا اعددتَّ لها؟ قال لا شيء الا اني (4) الله ورسوله قال انت مع من احببت قال انس فما فرحنا بشيءٍ فرَحَنا بقول النبي صلي الله عليه وسلم انت مع من احببت قال انس فانا (4) النبي صلي الله عليه وسلم وابا بكر وعمر(3)وارجو ان اكون معهم بحبّي اياهم وان لم اعمل بمثل اعمالهم(4).
ومن مسند ابي سعيد الخدري رضي الله عنه (6 روايت):
__________
(3) - دانسته مي شود که از عادت صحابه کرام رضي الله عنهم اين بوده که نام ابوبکر و عمر رضي الله عنهما را قرين نام گرامي رسول خدا ذکر مي نموده اند و اين صفت را از شخص آن حضرت آموخته بودند که هميشه از ابوبکر و عمر ياد مي کردند.(1/284)
اما الخطبه التي خطبها النبي صلي الله عليه وسلم في مناقب ابي بكر رضي الله عنه قبل موته: فقد اخرج البخاري عن بسر بن سعيد عن ابي سعيد الخدري قال خطب رسول الله صلي الله عليه وسلم الناس وقال ان الله تبارك وتعالي خيّر عبدا بين الدنيا وبين ما عنده فاختار ذلك العبد ما عند الله قال فبكي ابوبكر رضي الله عنه فعجبنا لبكائه ان يخبر رسول الله صلي الله عليه وسلم عن عبد خُيّر فكان رسول الله صلي الله عليه وسلم هو المخير وكان ابوبكر رضي الله عنه اعلَمنا فقال رسول الله صلي الله عليه وسلم: ان مِن اَمنّ الناس عليَّ في صحبته وماله ابوبكر ولو كنت متخذا خليلا لاتخذت ابابكر ولكن اخوه الاسلام ومودته، لا يبقين في المسجد باب الا سُدّ الا باب ابي بكر(1).
واخرج الترمذي عن عبيد بن حنين عن ابي سعيد الخدري ان رسول الله صلي الله عليه وسلم جلس علي المنبر فقال ان عبدا خيره الله بين ان يؤتيه من زهره الدنيا ما شاء وبين ما عنده فاختار ما عنده ثم ذكر نحواً مما تقدم(2).
واما مناقب عمر بن الخطاب: فقد اخرج البخاري عن ابن شهاب عن ابي امامه بن سهل بن حنيف عن ابي سعيد الخدري قال سمعت رسول الله صلي الله عليه وسلم يقول بينا انا نائم رأيت الناس عرضوا علي وعليهم قمُص فمنها ما يبلغ الثدي ومنها ما يبلغ دون ذلك وعُرض علي عمر وعليه قميص يجرّه قالوا فما اوّلته يا رسول الله قال الدين(3).(1/285)
واما بشاره الشيخين بالجنه والاشاره الي انهما من السابقين المقربين: فقد اخرج الترمذي من طريق سالم بن ابي حفصه والاعمش وجماعه كلهم عن عطيه عن ابي سعيد قال قال رسول الله صلي الله عليه وسلم: ان اهل الدرجات العُلي ليراهم من تحتهم كما ترون النجم الطالع في افق السماء وان ابابكر وعمر منهم وانعما(1).
واما انهما منتظر الاماره وان امرالمله يتم بهما: فقد اخرج الترمذي من حديث ابي الحجاف عن عطيه عن ابي سعيد الخدري قال قال رسول الله صلي الله عليه وسلم ما من نبي الا وله وزيران من اهل السماء ووزيران من اهل الارض فاما وزيراي من اهل السماء فجبرئيل وميكائيل واما وزيراي من اهل الارض فابوبكر وعمر(2).
واما الدليل علي خلافتهم من جهة وقوع خلافتهم في مرتبة امراء الخير: فقد اخرج احمد من حديث عبدالله البهي عن ابي سعيد ان رسول الله صلي الله عليه وسلم قال يكون عليكم امراء يطمئن اليهم القلوب وتلين لهم الجلود ثم يكون عليكم امراء تشمأزّ منهم القلوب وتقشعرّ منهم الجلود فقال رجل افلا نقاتلهم يا رسول الله قال لا ما اقاموا الصلوة.
ومن مسند جابر بن عبدالله رضي الله عنه (8 روايت):
اما ان الخلافه لقريش: فقد اخرج احمد من حديث ابن جريج عن ابي الزبير عن جابر ان النبي صلي الله عليه وسلم قال الناس تبع لقريش في الخير والشر(3).(1/286)
واما الدليل علي خلافه الخلفاء: فقد اخرج احمد والحاكم من حديث الزبيدي عن ابن شهاب عن عمرو بن ابان بن عثمان عن جابر بن عبدالله انه كان يحدث ان رسول الله صلي الله عليه وسلم قال اري الليله رجل صالح ان ابابكر رضي الله عنه نيط برسول الله صلي الله عليه وسلم ونيط عمر بابي بكر ونيط عثمان بعمر قال جابر فلما قمنا من عند النبي صلي الله عليه وسلم قلنا اما الرجل الصالح فرسول الله صلي الله عليه وسلم واما ما ذكر رسول الله صلي الله عليه وسلم من نوط بعضهم ببعض فهم ولاة هذا الامر الذي بُعث به نبيه صلي الله عليه وسلم(1).
واما بشارتهم بالجنه: فقد اخرج احمد من حديث عبدالله بن محمد بن عقيل بن ابي طالب عن جابر قال قال رسول الله صلي الله عليه وسلم يطّلع عليكم من تحت هذا الصور رجل من اهل الجنه قال فطلع ابوبكر رضي الله عنه فهنأناه بما قال رسول الله صلي الله عليه وسلم ثم لبث هنيئه ثم قال يطلع عليكم من تحت هذا الصور رجل من اهل الجنه قال فطلع عمر رضي الله عنه قال فهنأناه بما قال رسول الله صلي الله عليه وسلم ثم قال يطلع عليكم من تحت هذا الصور رجل من اهل الجنة قال فطلع عثمان رضي الله عنه قال فهنأناه بما قال رسول الله صلي الله عليه وسلم ثم قال يطلع عليكم من تحت هذا الصور رجل من اهل الجنه اللهم ان شئت جعلته علياً ثلاث مرارٍ قال فطلع علي رضي الله عنه(2).(1/287)
واما مناقب ابي بكر الصديق رضي الله عنه: فقد اخرج الحاكم عن محمد بن المنكدر عن جابر قال كنا عند النبي صلي الله عليه وسلم اذ جاءه وفد(1)عبدالقيس فتكلم بعضهم بكلام اجاد في الكلام فالتفت النبي صلي الله عليه وسلم الي ابي بكر وقال: يا ابابكر سمعت ما قالوا؟ قال نعم يا رسول الله وفهمته قال فاجبه قال فاجابهم ابوبكر بجواب واجاد الجواب فقال رسول الله صلي الله عليه وسلم يا ابابكر اعطاك الله الرضوان الاكبر فقال بعض القوم وما الرضوان الاكبر يا رسول الله قال يتجلّي الله لعباده في الاخرة عامه ويتجلي لابي بكر خاصه(2).
__________
(1) - سال نهم هجري در تاريخ اسلامي به نام "عام الوفود" شهرت يافته است؛ يعني در اين سال نماينده هاي مردم از اطراف و اکناف حکومت اسلامي به خدمت پيامبر بزرگ اسلام شرفياب مي شده اند. از آن جمله وفد عبد القيس که چهارده يا بيست و چهار تن بودند از شهرت خاصي برخوردار مي باشند که بعد از سوال هاي آن ها و ارشدات نبي رحمت مسايل خيلي مهم و اساسي براي صحابه کرام روشن شد.(1/288)
واما مناقب عمر بن الخطاب رضي الله عنه: فقد اخرج البخاري من حديث عبد العزيز بن الماجشون عن محمد بن المنكدر عن جابر قال قال النبي صلي الله عليه وسلم: رأيتني دخلت الجنه فاذا انا بالرميصاء امرأة ابي طلحه فسمعت خشفة(1)فقلت من هذا؟ فقال هذا بلال ورأيت قصرا بفنائه جاريه فقلت لمن هذا؟ فقال: لعمر فاردت ان ادخله فانظر اليه فذكرت غيرتك فقال عمر رضي الله عنه باَبي وامي يا رسول الله اَعليك اغار؟(2).
واما مناقب عثمان: فقد اخرج الحاكم عن جابر بن عبدالله قال بينما نحن في بيت في نفر من المهاجرين منهم ابوبكر وعمر وعثمان وعلي وطلحه والزبير وعبدالرحمن بن عوف وسعد بن ابي وقاص وقال رسول الله صلي الله عليه وسلم لينهض كل رجل منكم الي كفوه فنهض النبي صلي الله عليه وسلم الي عثمان فاعتنقه وقال انت وليي(3)في الدنيا والآخره(4).
واما بشاره اهل الحديبيه بالجنه: فقد اخرج ابو داود من حديث الليث عن ابي الزبير عن جابر عن النبي صلي الله عليه وسلم قال: لا يدخل النار اَحد ممن بايع تحت الشجره(5).
وقد اخرج احمد من حديث سفيان عن عمرو عن جابر قال كنا يوم الحديبيه الفاً واربع مائه فقال لنا رسول الله صلي الله عليه وسلم انتم اليوم خير اهل الارض(6).
مسانيد المهاجرين من اصحاب رسول الله صلي الله عليه وسلم
اولها: مسند عمار بن ياسر (2 روايت):
__________
(1) - صداي پا.
(3) - کلمه "ولي" معني دارد که در اين جا فقط معناي دوست را از آن گرفته مي توانيم.(1/289)
اما فضل الشيخين وكونهما من السابقين المقربين وان ابابكر افضل مِن عمر: فقد اخرج ابويعلي من طريق حماد بن ابي سليمان عن ابراهيم عن علقمه عن عمار بن ياسر قال قال رسول الله صلي الله عليه وسلم يا عمار اتاني جبرئيل آنفا فقلت يا جبرئيل حدثني بفضائل عمر بن الخطاب في السماء فقال يا محمد لو حدثتك بفضائل عمر مثل ما لبث نوح في قومه الف سنه الا خمسين عاماً ما نفدت فضائل عمر وان عمر لحسنه من حسنات ابي بكر(1).
واما سوابق ابي بكر الصديق رضي الله عنه: فقد اخرج البخاري عن همام قال سمعت عماراً يقول رأيت رسول الله صلي الله عليه وسلم وما معه الا خمسه اعبد وامرأتان وابوبكر(2).
ومن مسند حذيفه بن اليمان رضي الله عنه (9 روايت):
اما ما يدل علي خلافتهم من معامله منتظر الاماره: فقد اخرج الحاكم من حديث عبد الملك بن عمير عن ربعي بن حراش عن حذيفه بن اليمان قال سمعت رسول الله صلي الله عليه وسلم يقول: لقد هممتُ ان ابعث الي الآفاق رجالاً يعلّمون الناس السنن والفرائض كما بعث عيسي بن مريم الحواريين قيل له فاَين انت عن ابي بكر وعمر قال انه لا غني لي عنهما انهما من الدِين كالسمع والبصر(3).(1/290)
واما ان قولهما حجه وانه يجب الاقتداء بهما: فقد اخرج الحاكم من حديث مسعر بن كدام عن عبدالملك بن عمير عن ربعي بن حراش عن حذيفه قال قال رسول الله صلي الله عليه وسلم اقتدوا بالذَين من بعدي ابي بكر وعمر واهتدوا بهدي عمار واذا حدثكم ابن امّ عبد فصدِّقوه(1).
وفي روايه الترمذي من حديث سفيان عن عبدالملك بن عمير عن مولي لربعي عن ربعي بن حراش عن حذيفه قال كنا جلوساً عند النبي صلي الله عليه وسلم فقال اني لا ادري ما قدرُ بقائي فيكم فاقتدوا بالذين من بعدي واشار الي ابي بكر وعمر واهتدوا بهدي عمار وما حدثكم ابن مسعود فصدقوه(2).
واما الدلاله علي خلافه عمر وانه غلق الفتنه: فقد اخرج البخاري من حديث الاعمش قال حدثنا شقيق قال سمعت حذيفه يقول بينما نحن جلوس عند عمر اذ قال ايّكم يحفظ قول النبي صلي الله عليه وسلم في الفتنه؟ قال قلت فتنه الرجل في اهله وماله وولده وجاره يكفّرها الصلاه والصدقه والامر بالمعروف والنهي عن المنكر قال ليس عن هذا اسألك ولكن التي تموج كموج البحر قال ليس عليك منها بأس يا امير المؤمنين ان بينك وبينها باباً مغلقاً قال عمر ايُكسر الباب ام يفتح قال لا بل يكسر قال عمر اذاً لا يغلق ابداً قلت اجل قلنا: لحذيفه اَكان عمر يعلم الباب قال نعم كما اعلم انّ دون غد الليله وذلك اني حدثته حديثا ليس بالاغاليط فهبنا ان نسأله مَن الباب فامرنا مسروقا فسأله فقال من الباب؟ قال: عمر(3).(1/291)
واخرج الحاكم من حديث سفيان عن منصور عن ربعي عن حذيفه قال كان الاسلام في زمان عمر كالرجل المقبل لايزداد الا قربا فلما قُتل عمر كان كالرجل المدبره لايزداد الا بُعدا(1).
واما الدلاله علي خلافه عثمان رضي الله عنه وانه اذا قُتل لا يستقيم امر الخلافه ابداً: فقد اخرج الترمذي عن عبدالله بن عبدالرحمن الانصاري الاشهلي عن حذيفه بن اليمان ان رسول الله صلي الله عليه وسلم قال والذي نفسي بيده لا تقوم الساعه حتي تقتلوا امامكم فستجتلدون باَسيافكم ويرث دنياكم شراركم(2).
اما قوله في الخارجين علي عثمان: فقد اخرج الحاكم عن ربعي بن حراش قال انطلقت الي حذيفه بالمدائن ليالي سار الناس الي عثمان فقال يا بُنيّ ما فعل قومك قلت عن ايّ حالهم تسأل قال مَن خرج منهم الي هذا الرجل فسميت له رجالا ممن خرج فقال سمعت رسول الله صلي الله عليه وسلم يقول من فارق الجماعه واستذل الاماره لقي الله ولا حجه له عنده(3).
واما الدلاله علي ان عليا حقيق بالخلافه ولكن الاُمه لا تجتمع عليه فلذلك لم يستخلفه النبي صلي الله عليه وسلم: فقد اخرج الحاكم من طريق شريك بن عبدالله عن عثمان بن عمير عن شقيق بن مسلمه عن حذيفه قال قالوا يا رسول الله لو استخلفت علينا قال ان استخلف عليكم خليفه فتعصوه ينزل العذاب قالوا لو استخلفت علينا عليا قال انكم لا تفعلون وان تفعلوا تجدوه هادياً مهدياً يسلك بكم الطريق المستقيم(4).(1/292)
واما ما يدل علي خلافتهم ومن الترتيب الذي بيّنه النبي صلي الله عليه وسلم لدولة ملته: فقد اخرج احمد في مسند النعمان بن بشير من حديث حبيب بن سالم عن النعمان بن بشير عن حذيفه قال قال رسول الله صلي الله عليه وسلم تكون النبوه فيكم ما شاء الله ان تكون ثم يرفعها الله تعالي، ثم تكون خلافه علي منهاج النبوه ما شآءالله ان تكون ثم يرفعها الله تعالي، ثم تكون ملكا عاضّا فتكون ما شاء الله ان تكون ثم يرفعها الله، ثم تكون ملكا جبريةً فتكون ما شاء الله ان تكون ثم يرفعها الله تعالي، ثم تكون خلافه علي منهاج النبوّه ثم سكت(1).
ومن مسند ابي ذر رضي الله عنه (2 روايت):(1/293)
اما التعريض الظاهر علي خلافه الثلاثه: فقد ذكر المحب الطبري بروايات شتي عن سويد بن بريد السلمي قال دخلت المسجد فرأيت اباذر جالساً فيه وحده فاغتنمت ذلك فذكر بعض القوم عثمان فقال لا اقول لعثمان ابداً الا خيراً لا اقول لعثمان ابدا الا خيراً لا اقول لعثمان ابداً الا خيراً بعد شيءٍ رأيته عند رسول لله صلي الله عليه وسلم اتبع خلوات رسول الله صلي الله عليه وسلم اتعلّم منه فخرج ذات يوم حتي انتهي الي موضع كذا وكذا فجلس فانتهيتُ اليه فسلمت عليه وجلست اليه فقال يا اباذر ما جاء بك قلت: الله ورسوله، اذ جاء ابوبكر فسلم وجلس عن يمين رسول الله صلي الله عليه وسلم فقال يا ابابكر ما جاء بك قال الله ورسوله ثم جاء عمر فسلم وجلس عن يمين ابي بكر فقال يا عمر ما جاء بك؟ قال الله ورسوله ثم جاء عثمان فسلم وجلس عن يمين عمر فقال يا عثمان ما جاء بك قال الله ورسوله قال فتناول النبي صلي الله عليه وسلم سبع حصيات او تسع حصيات فوضعهن في كفه فسبّحن حتي سمعت لهن حنيناً لحنين النحل ثم وضعهن فخرسن فتناولهن النبي صلي الله عليه وسلم فوضعهن في يد ابي بكر فسبحن حتي سمعت لهن حنينا كحنين النحل ثم وضعهن فخرسن فتناولهن النبي صلي الله عليه وسلم فوضعهن في يد عمر فسبحن حتي سمعت لهن حنينا كحنين النحل ثم وضعهن فخرسن فتناولهن النبي صلي الله عليه وسلم فوضعهن في يد عثمان فسبحن حتي سمعت لهن حنينا كحنين النحل ثم وضعهن فخرسن(1).(1/294)
واما ان عمر محدَّث يُقتدي به فيما امر وسَنّ: فقد اخرج الحاكم من حديث هشام بن الغاز عن ابن عجلان ومحمد بن اسحق عن مكحول عن غضيف بن الحارث عن ابي ذر قال مَرّ فتي علي عمر فقال عمر نعم الفتي قال فتبعه ابوذر فقال يا فتي استغفر لي فقال يا اباذر استغفرلك وانت صاحب رسول الله صلي الله عليه وسلم قال استغفر لي قال لا او تخبرني فقال انك مررت علي عمر فقال نعم الفتي واني سمعت رسول الله صلي الله عليه وسلم يقول ان الله جعل الحق علي لسان عمر وقلبه(1).
ومن مسند مقداد ابن الاسود - رضي الله عنه - (ا روايت):
اما مواعيد الله تعالي الظاهره علي ايدي الخلفاء: فقد اخرج احمد من حديث سليم بن عامر قال سمعت المقداد بن الاسود يقول سمعت رسول الله صلي الله عليه وسلم يقول: لا يبقي علي ظهر الارض بيت مدر ولا وبر(2)الا ادخله الله كلمه الاسلام بعزّ عزيز اوذل ذليل اما يعزهم الله فيجعلهم من اهلها او يذلهم فيدينون لها(3).
ومن مسند خباب ابن الارت - رضي الله عنه - (1 روايت):
__________
(2) - کنايه از گسترش اسلام است.(1/295)
اما مواعيد الله عزوجل الظاهره علي ايدي الخلفاء: فقد اخرج ابويعلي من حديث اسمعيل عن قيس عن خباب قال شكونا الي رسول الله صلي الله عليه وسلم وهو متوسّد ببردة له في ظل الكعبه فقلنا الا تستنصر لنا فجلس محمرّا وجهه فقال قد كان من قبلكم يؤخذ الرجل فيُحفر له في الارض ثم يجاء بالمنشار فيجعل فوق رأسه ما يصرفه عن دينه او يمشّط بامشاط الحديد ما دون لحمه من عظم وعصب مايصرفه عن دينه وليُتمّن الله هذا الامر حتي يسير الراكب من صنعاء الي حضر موت لا يخشي الا الله عز وجل والذئب علي غنمه ولكنكم تعجلون(1).
ومن مسند بريده الا سلمي رضي الله عنه (5 روايت):
اما ان ابابكر صديق وهما شهيدان: فقد اخرج احمد عن الحسين بن واقدي عن عبدالله بن بريده عن ابيه ان رسول الله كان جالساً علي حراء ومعه ابوبكر وعمر وعثمان فتحرك الجبل فقال رسول الله صلي الله عليه وسلم اثبت حراء فانما عليك نبيّ او صديق او شهيدان(2).
واما حديث القرون: فقد اخرج احمد عن عبدالله بن خوله قال كنت اسيرُ مع بريده الاسلمي فقال سمعت رسول الله صلي الله عليه وسلم يقول خير هذه الامه القرن الذي بُعثت انا فيه، ثم الذين يلونهم، ثم الذين يلونهم، ثم يكون قوم تسبق شهادتهم ايمانهم وايمانهم شهادتهم(3).(1/296)
واما حديث الامامه فقد اخرج احمد عن عبدالملك بن عمير عن ابن بريده عن ابيه قال مرض رسول الله صلي الله عليه وسلم فقال مروا ابابكر يصلي بالناس فقالت عائشه يا رسول الله ابي رجل رقيق فقال مروا ابابكر يصلي بالناس فانكن صواحبات يوسف فاَمّ ابوبكر الناس(1).
واما مناقب عمر رضي الله عنه: فقد اخرج احمد عن حسين بن واقد عن عبدالله ابن بريده قال سمعت ابي يقول اصبح رسول الله صلي الله عليه وسلم فدعا بلالاً فقال ايْ بلال بم سبقتَني الي الجنه ما دخلت الجنه قط الا سمعت خشخشتَك اَمامي اني دخلت البارحه الجنهَ فسمعت خشخشتك فاتيت علي قصر من ذهب مرتفع مشرف فقلت لمن هذا القصر؟ قالوا لرجل من العرب قلت انا عربي لمن هذا القصر قالوا لرجل من المسلمين من امه محمد صلي الله عليه وسلم قلت فانا محمد لمن هذا القصر قالوا لعمر بن الخطاب فقال رسول الله صلي الله عليه وسلم لو لا غيرتك لدخلت القصر فقال يا رسول الله ما كنت لاغار عليك وقال لبلال بم سبقتَني الي الجنه فقال ما حدثت الا توضأت وصليت ركعتين فقال رسول الله صلي الله عليه وسلم بهذا(2).(1/297)
واخرج احمد عن حسين عن عبدالله بن بريده عن ابيه ان امةً سوداء اتت رسول الله صلي الله عليه وسلم ورجع من بعض مغازيه فقالت اني كنت نذرت ان ردك الله صالحاً ان اضرب عندك بالدّف قال ان كنت فعلت فافعلي وان كنت لم تفعلي فلا تفعلي فضربت ودخل ابوبكر وهي تضرب ودخل غيره وهي تضرب ثم دخل عمر فجعلت دفها خلفها وهي مقنّعه فقال رسول الله صلي الله عليه وسلم ان الشيطان ليفرق منك يا عمر انا جالسٌ ههنا فدخل هؤلاء فلما ان دخلتَ فعلتْ ما فعلتْ.
ومن مسند عقبه ابن عامر - رضي الله عنه - (3 روايت):
اما ان عمر محدّثٌ يُقتدي برأيه: فقد اخرج الترمذي عن مشرح بن عاهان عن عقبه بن عامر قال قال رسول الله صلي الله عليه وسلم لو كان نبي بعدي لكان عمر بن الخطاب(1).
واما مواعيد الظاهره علي ايدي الخلفاء: فقد اخرج احمد عن ابي الخير عن عقبه بن عامر الجهني ان رسول الله خرج يوماً فصلي علي اهل اُحد صلاته علي الميت ثم خرج الي المنبر فقال اني فرَط(2)لكم واني شهيد عليكم واني والله انظر الي حوضي الآن واني قد اُعطيت مفاتيح خزائن الارض واني والله ما اخاف عليكم ان تشركوا بعدي ولكني اخاف عليكم ان تنافسوا فيها(3).
__________
(2) - فرط به جماعتي گفته مي شود که پيش از کاروان حرکت نموده و وسايل آرامش و راحت آن ها را فراهم نمايند، و در اين جا نيز هدف پيامبر عليه السلام اينست که من قبل از شما به صحراي حشر رفته و براي راحتي شما تدابير لازم را اتخاذ خواهم نمود.(1/298)
واخرج احمد من حديث عمرو بن الحارث عن ابي علي عن عقبه بن عامر قال سمعت رسول الله صلي الله عليه وسلم قال ستفتح عليكم ارضون ويكفيكم الله عز وجل فلا يعجز احدكم ان يلهُو باسهمه.
ومن مسند سفينه رضي الله عنه (2 روايت):
اما ما يدل علي خلافه الاربعه من ضرب المدة الواقعه عليهم: فقد اخرج الترمذي من حديث سعيد بن جمهان قال حدثني سفينه قال قال رسول الله صلي الله عليه وسلم الخلافه في امتي ثلاثون سنه ثم مُلكٌ بعد ذلك ثم قال لي سفينه امسك خلافه ابي بكر ثم قال وخلافه عمر وخلافه عثمان، ثم قال امسك خلافه علي فوجدنا ها ثلاثين سنه قال سعيد فقلت له ان بني اميه يزعمون ان الخلافه فيهم قال كذبوا بنو الزرقاء بل هم ملوك شرّ الملوك(1).
واما ما يدل علي خلافه الثلاثه من رؤيا الميزان: فقد اخرج الحاكم عن سعيد بن جمهان عن سفينه مولي ام سلمه قال كان رسول الله صلي الله عليه وسلم اذا صلي الصبح اقبل علي اصحابه فقال ايّكم رأي رؤياً؟ فقال رجل انا يا رسول الله كاَنّ ميزانا نزل به من السماء فوضعت في كفه ووضع ابوبكر في كفه اخري فرجحتَ بابي بكر فرفعت وترك ابوبكر مكانه فجئ بعمر ابن الخطاب فوُضع في الكفه الاخري فرجح ابوبكر ثم رفع ابوبكر ووضع عثمان فرجح عمر ثم رفع عمر ورفع الميزان قال فتغير وجه رسول الله ثم قال خلافه النبوه ثلاثون عاما ثم يكون مُلكٌ. قال سعيد بن جمهان فقال لي سفينه امسك سنتي ابي بكر وعشراً عمر وثنتي عشره عثمان وستاً علي.(1/299)
ومن مسند عرباض بن ساريه - رضي الله عنه - (2 روايت):
اما وجوب اتباع سنن الخلفاء الراشدين: فقد اخرج ابن ماجه من حديث عبدالرحمن بن مهدي عن معاويه بن صالح عن ضمره بن حبيب عن عبدالرحمن بن عمرو السلمي انه سمع العرباض بن ساريه يقول وعظنا رسول الله صلي الله عليه وسلم موعظه ذرفت منها العيون ووجلت منها القلوب فقلنا يا رسول الله ان هذه لموعظه مودع فماذا تعهَد الينا قال تركتكم علي البيضاء ليلها كنهارها لايزيغ منها بعدي الا هالك من يعش منكم فسيري اختلافاً كثيراً فعليكم بما عرفتم من سنتي وسنة الخلفاء الراشدين المهديين عضّوا عليها بالنواجذ وعليكم بالطاعه وان كان عبدا حبشيا فانما المؤمن كالجمل الآنف حيث ما قيد انقاد(1).
واما مواعيد الله الظاهره علي ايدي الخلفاء: فقد اخرج احمد من طريق اسمعيل بن عياش عن ضمضم عن شريح بن عبيد قال قال العرباض بن ساريه كان النبي صلي الله عليه وسلم يخرج الينا وعلينا الحوتكيه(2)فيقول لو تعلمون ما ذخرلكم ما حزنتم علي مازُوي عنكم وليفتحن لكم فارس والروم.
ومن مسند عبدالرحمن بن غنم الاشعري (2 روايت):
اماتصويب رأي الشيخين وان رأيهما حجه والاشاره الي خلافتهما: فقد اخرج احمد من حديث عبدالحميد بن بهرام عن شهر بن حوشب عن عبدالرحمن بن غنم ان النبي صلي الله عليه وسلم قال لاَبي بكر وعمر: لو اجتمعتما في مشوره ما خالفتكما(3).
__________
(2) - نوعي لباس ارزان قيمت و کوتاه.(1/300)
واما ان الخلافه حق المهاجرين الاوّلين دون الطلقاء: فقد اخرج ابو عمر في الاستيعاب ان عبدالرحمن بن غنم عاتب اباهريره وابا الدرداء بحِمص اذا انصرفا من عند عليّ رسولين لمعاويه وكان مما قال لهما عجباً منكما كيف جاز عليكما ما جئتما به تدعوان علياً الي ان يجعلها شوري وقد علمتما انه قد بايعه المهاجرون والانصار واهل الحجاز والعراق وان من رضيه خيرٌ ممن كرهه ومن بايعه خيرٌ ممن لم يبايعه وايُّ مدخل لمعاويه في الشوري وهو من الطلقاء الذين لايجوز لهم الخلافه وهو وابوه رؤس الاحزاب فندما علي مسيرهما وتابا بين يديه(1).
ومن مسند ابي اروي الدوسي رضي الله عنه (1 روايت):
اما ما يدل علي خلافتهما وان مواعيد الله لنبيه يظهر علي ايديهما: فقد اخرج الحاكم من طريق سهيل بن ابي صالح ومحمد بن ابراهيم عن ابي سلمه بن عبدالرحمن عن ابي اروي الدوسي قال: كنت جالسا عند النبي صلي الله عليه وسلم فاطلع ابوبكر وعمر رضي الله عنهما فقال رسول الله صلي الله عليه وسلم الحمد لله الذي ايّدني بهما.
ومن مسند ابي امامه الباهلي - رضي الله عنه - (1 روايت):
اخرج الحاكم من حديث موسي بن عمير قال سمعت مكحولاً يقول وسأله رجل عن قول الله عزوجل "فان الله هو مولاه وجبريل وصالح المؤمنين" قال حدثني ابوامامه انه قال: الله مولاه وجبريل وصالح المؤمنين ابوبكر وعمر(2).
ومن مسند سالم بن عبيد الاشجعي رضي الله عنه (1 روايت):(1/301)
حديثه في امامه ابي بكر الصديق: اخرج ابن ماجه من حديث نبيط بن شريط عن سالم بن عبيد قال اُغمي علي رسول الله صلي الله عليه وسلم في مرضه فقال اَحَضرت الصلاه؟ قالوا: نعم قال مروا بلالاً فليؤذن ومروا ابابكر فليصل بالناس ثم اُغمي عليه فاَفاق فقال احضرت الصلاه قالوا نعم قال مروا بلالاً فليؤذن ومروا ابابكر فليصل بالناس فقالت عائشه ان ابي رجل اسيفٌ فاذا قام مقامك يبكي لايستطيع فلو اَمرت غيره ثم اغمي عليه فافاق فقال مروا بلالا فيؤذن ومروا ابابكر فليصل بالناس فانّكن صواحب يوسف قال فاُمر بلال فاذن واُمر ابوبكر فصلي بالناس ثم ان رسول الله صلي الله عليه وسلم وجد خفة فقال انظرو الي من اتكي عليه فجاءت بريره ورجل آخر فاتكي عليهما فلما رآه ابوبكر ذهب لينكص فاومأ اليه ان اثبت مكانك ثم جاء رسول الله صلي الله عليه وسلم حتي جلس الي جنب ابي بكر حتي قضي ابوبكر صلاته ثم ان رسول الله صلي الله عليه وسلم قُبض(1).
ومن مسند عرفجه الاَشجعي رضي الله عنه (1 روايت):
اما حديث الوزن: فقد اخرج ابو عمر عن قطيبه بن مالك عن عرفجه الاشجعي قال صلي بنا النبي صلي الله عليه وسلم الفجر ثم جلس فقال وُزن اصحابي الليله، وُزن ابوبكر فوَزن ثم وزن عمر فوزن ثم وزن عثمان فخفَّ وهو رجل صالح.
ومن مسند عياض بن حمار المجاشعي (1 روايت):(1/302)
حديثه في ان الله نظر الي ارض الارض فمقَتهم عرَبهم وعجمهم: فقد اخرج مسلم عن عياض بن حمار المجاشعي ان رسول الله صلي الله عليه وسلم قال ذات يوم في خطبته: الا ان ربي امرني ان اعلّمكم ما جهلتم مما علمني يومي هذا كل مال نحلتُه عبداً حلالٌ واني خلقت عبادي حنفاء كلهم وانهم اتتهم الشياطين فاحتالتهم عن دينهم وحَرمتْ عليهم ما احللتُ لهم وامرتهم ان يشركوا بي مالم انزل به سلطانا وان الله نظر الي اهل الارض فمقتهم عربهم وعجمهم الا بقايا من اهل الكتاب وقال بعثتك لابتليك وابتلي بك وانزلت عليك كتاباً لا يغسله الماءُ(1)تقرأه نائما ويقظان وان الله امرني ان احرق قريشاً فقلت رب اذاً يثلغوا رأسي فيدعوه خبزة قال استخرجهم كما اخرجوك واغزهم نغزك وانفق فسننفق عليك وابعث جيشاً نبعث خمسه مثله وقاتل بمن اطاعك من عصاك(2).
ومن مسند ربيعه بن كعب الاسلمي - رضي الله عنه - (1 روايت):
__________
(1) - کنايه از اين است که هيچ قدرت اين کتاب را از بين برده نمي تواند.(1/303)
حديثه في منزله ابي بكر الصديق رضي الله عنه عند النبي صلي الله عليه وسلم واصحابه: اخرج احمد من حديث ابي عمرانَ الجوني عن ربيعه الاسلمي فذكر حديثاً طويلا آخره ثم قال ان رسول الله صلي الله عليه وسلم اعطاني بعد ذلك ارضاً واعطي ابا بكر ارضاً وجاءت الدنيا فاختلفنا في غَدَق(1)نخلة فقلت انا: هي في حدي وقال ابو بكر هي في حدي فكان بيني وبين ابي بكر كلام فقال لي ابوبكر كلمه كرهها وندم فقال لي يا ربيعه رُدَّ عليَّ مثلها حتي تكون قصاصاً قال قلت لا افعل فقال لي ابوبكر لتقولن لي او لاَسْتَعديَنّ عليك رسول الله صلي الله عليه وسلم فقلت ما انا بفاعل. قال وربض الارض وانطلق ابوبكر رضي الله عنه الي النبي صلي الله عليه وسلم وانطلقت اتلوه فجاء ناس من "اسلم" فقالوا لي رحم الله ابابكر في ايّ شئ يستعدي عليك رسول الله صلي الله عليه وسلم وهو قال لك ما قال.
__________
(1) - چاهي که درختان خرما را ازان آب مي دهند.(1/304)
قال فقلت اتدرون من هذا؟ هذا ابوبكر الصديق هذا ثاني اثنين وهذا ذو شيبه المسلمين اياكم لايلتفت فيراكم تنصرونّي عليه فيغضب فيأتي رسول الله صلي الله عليه وسلم فيغضب فيأتي رسول الله فيغضب بغضبه فيغضب الله عزوجل بغضبهما فيهلك ربيعه قالوا ما تأمرنا قال ارجعوا فانطلق ابوبكر رضي الله عنه الي رسول الله صلي الله عليه وسلم فتبعته وحدي حتي اتي النبي صلي الله عليه وسلم فحدّث الحديث كما كان فرفع الي رأسه فقال يا ربيعه مالك وللصديق قلت يا رسول الله كان كذا قال لي كلمة كرهها فقال لي قل كما قلت حتي يكون قصاصا فابيت فقال رسول الله صلي الله عليه وسلم اجل فلا ترُدَّ عليه ولكن قل غفرالله لك يا ابابكر. فقلت غفرالله لك يا ابابكر قال الحسن فولّي ابوبكر رضي الله عنه وهو يبكي(1).
ومن مسند ابي برزه الاسلمي رضي الله عنه (1 روايت):
حديثه في امامة قريش: اخرج احمد عن سيار بن سلامه قال دخلت مع ابي علي ابي برزه الاسلمي فقال قال رسول الله: الامراء من قريش الامراء من قريش الامراء من قريش لكم عليهم حق ولهم عليكم حق ما فعلوا ثلاثا ما حكموا فعدلوا واسترحموا فرحموا وعاهدوا فوفوا فمن لم يفعل ذلك منهم فعليه لعنة الله والملائكة والناس اجمعين(2).
ومن مسند عمرو بن عبسه رضي الله عنه (2 روايت):(1/305)
حديثه في تقدم ابي بكر الصديق في الاسلام: اخرج احمد من حديث سليم بن عامر وغيره عن عمرو بن عبسه قال اتيت رسول الله صلي الله عليه وسلم وهو بعكاظ(1)قلت من تبعك علي هذا الامر فقال حُرّ وعبد ومعه ابوبكر وبلال فقال لي ارجع حتي يمكّن الله عزوجل لرسوله(2).
واخرج احمد من طريق عبدالرحمن بن ابي عبدالرحمن عن عمرو بن عبسه قال اتيت النبي صلي الله عليه وسلم فقلت من تابعك علي امرك هذا؟ قال حر وعبد يعني ابابكر وبلالاً وكان عمرو يقول بعد ذلك فلقد رأيتُني واني لرُبع الاسلام(3).
ومن مسند سلمان الفارسي رضي الله عنه (1 روايت):
قوله في فضل عمر رضي الله عنه: اخرج الحاكم من طريق عمران بن خالد الخزاعي البَناني عن انس بن مالك قال دخل سلمان الفارسي علي عمر بن الخطاب رضي الله عنهما وهو متكئ علي وساده فالقاها له فقال سلمان صدق الله ورسوله فقال عمر: حدِّثنا يا ابا عبدالله قال دخلت علي رسول الله صلي الله عليه وسلم وهو متكئ علي وساده فالقاها اليّ ثم قال لي يا سلمان ما من مسلم يدخل علي اخيه المسلم فيُلقي له وساده اكراماً الا غفرالله له(4).
ومن مسند ذي مخمر رضي الله عنه (1 روايت):
__________
(1) - نام بازار موسمي قديم در(1/306)
حديثه في خلافه قريش: اخرج احمد عن ابي حي عن ذي مخمر ان رسول الله صلي الله عليه وسلم قال كان هذا الامر في حِمْيَر(1)فنزعه الله عز وجل منهم فجعله في قريش وسَيعود اليهم(2).
ومن مُسند عوف بن مالك الاشجعي رضي الله عنه (2 روايت):
حديثه في صفه الخلافه الراشده: اخرج مسلم عن عوف بن مالك الاشجعي عن رسول الله صلي الله عليه وسلم قال خيار ائمتكم الذين تحبونهم ويحبونكم وتصلّون عليهم ويصلون عليكم وشرار ائمتكم الذين تبغضونهم ويبغضونكم وتلعنونهم ويلعنونكم قال قلنا يا رسول الله افلا ننابذهم عند ذلك قال لا ما اقاموا فيكم الصلاة الا من ولي عليه وال فرآه يأتي شيئاً من معصية الله تعالي فليبكره ما يأتي من معصية الله تعالي ولا ينزعن يداً من طاعته.
__________
(1) - نام قبيله مشهوري از عرب که در يمن ساکن بوده اند و قبل از قريش سرداري عرب را به عهده داشته اند.(1/307)
واخرج ابو عمر عن عبدالملك بن عمير قال حدثني ابوبردة واَخي عن عوف بن مالك الاشجعي انه رآي في المنام كاَنّ الناس جمعوا فاذا فيهم رجل فَرْعهم فهو فوقهم ثلاث اذرُعٍ قال فقلت من هذا؟ قال: عمر قلت: لِمَ؟ قالوا لان فيه ثلاث خصال لانه لا يخاف في الله لومه لائم وانه خليفه مستخلفٌ وشهيدٌ مستشهدٌ قال فاتي ابابكرٍ فقصها عليه فارسل الي عمر فدعاه ليبشّره قال فجاء عمر قال فقال لي ابوبكر اقصص رؤياك قال فلما بلغت خليفهٌ مستخلف زبَرني عمر وكهَرني وقال اسكت تقول هذا وابوبكر حيٌ قال فلما كان بعد وولي عمر مررتُ بالشام وهو علي المنبر قال فدعاني وقال اقصص رؤياك فقصصتُها فلما قلت له لا يخاف في الله لومه لائمٍ قال اني لاَرجو ان يجعلني الله منهم قال فلما قلت خليفه مستخلفٌ قال قد استخلفني الله فله ان يعينني علي ما ولاني فلما ان ذكرت شهيد مستشهدٌ قال اني لي بالشهادة وانا بين اظهركم تغزونَ ولا اَغزو ثم قال بلي يأتي الله بها ان شاء الله(1).
ومن مسند عبدالله بن مغفل المزني - رضي الله عنه - (1 روايت):
حديثه في حب الصحابه: اخرج احمد عن عبدالله بن عبدالرحمن عن عبدالله بن مغفل المزني قال قال رسول الله صلي الله عليه وسلم اصحابي لا تتخذوهم غرضاً بعدي فمن احبهم فبحبي احبهم ومن ابغضهم فببغضي ابغضهم ومن آذاهم فقد آذاني ومن آذاني فقد آذي الله ومن آذي الله اوشك ان يأخذه(2).
ومن مسند حفصه زوج النبي صلي الله عليه وسلم (2 روايت):(1/308)
حديثها في فضل عثمان: اخرج احمد من حديث ابن جريج عن ابي خالد عن عبدالله بن ابي سعيد المزني قال حدثني حفصه ابنه عمر بن الخطاب قالت كان رسول الله صلي الله عليه وسلم ذات يوم قد وضع ثوبا بين فخذيه فجاء ابوبكر فاستأذن فاذن له وهو علي هيئته ثم جاء عمر فاستأذن فاذن له ثم جاء ناس من اصحابه والنبي صلي الله عليه وسلم علي هيئته ثم جاء عثمان فاستأذن فاذن له فأخذ ثوبه فتجلّله فتحدثوا ثم خرجوا قلت يا رسول الله جاء ابوبكر وعمر وعليٌ وسائر اصحابك وكنت علي هيئتك فلما جاء عثمان تجللت بثوبك فقال الا استحيي ممن يستحيي منه الملائكه(1).
وحديثها في بشارة اهل بدر والحديبيه: اخرج مسلم عن حفصه قالت قال رسول الله صلي الله عليه وسلم اني لاَرجو ان لايدخل النار ان شاء الله احدٌ شهد بدراً والحديبيه قلت يا رسول الله! اليس قد قال الله "وان منكم الا واردها" قال افلم تسمعيه يقول "ثم ننجي الذين اتقوا" وفي روايه لا يدخل النار ان شاء الله من اصحاب الشجرة احدٌ الذين بايعوا تحتها(2).
مسانيد الانصار من اصحاب رسول الله صلي الله عليه وسلم
من مسند معاذ بن جبل - رضي الله عنه - (1 روايت):(1/309)
في المشكوه عن ابي عبيده ومعاذ بن جبل عن رسول الله صلي الله عليه وسلم قال ان هذا الامر بدأ نبوه ورحمه ثم يكون خلافةً ورحمةً ثم ملكاً عضوضاً ثم كائن جبريهً وعتواً وفساداً في الارض يستحلون الحرير والفروج والخمور يرزقون علي ذلك وينصرون حتي يلقو الله رواه البيهقي في شعب الايمان(1).
ومن مسند ابي بن كعب - رضي الله عنه - (1 روايت):
في فضل عمر - رضي الله عنه - : اخرج الحاكم من حديث يحيي بن سعيد عن سعيد ابن المسيب عن ابي بن كعب قال سمعت النبي صلي الله عليه وسلم يقول اول من يعانقه الحق يوم القيامه عمر واوّل من يصافحه الحق يوم القيامه عمر واول من يؤخذ بيده فينطلق به الي الجنه عمر بن الخطاب - رضي الله عنه - .
ومن مسند ابي ايوب الانصاري - رضي الله عنه - (1 روايت):
حديثه في فتوح الامصار: اخرج الحاكم عن عبدالرحمن بن ابي ليلي عن ابي ايوب عن النبي صلي الله عليه وسلم قال اني رأيت في المنام غنما سوداً دخلت فيها غنمٌ عفرٌ يا ابابكر اعبرها فقال ابوبكر يا رسول الله هي العرب تتبعك ثم تتبعها العجم حتي تغمرها فقال النبي صلي الله عليه وسلم هكذا عبرها الملك سحر(2).
ومن مسند ابي الدرداء - رضي الله عنه - (2 روايت):(1/310)
حديثه في التعريض عن خلافه الشيخين: اخرج الحاكم عن سعيد بن جبير عن ابي الدرداء قال خطب رسول الله صلي الله عليه وسلم خطبه خفيفه فلما فرغ من خطبته قال يا ابا بكر قم فاخطب فقام ابوبكر فخطب فقصّر دون النبي صلي الله عليه وسلم فلما فرغ ابوبكر من خطبته قال يا عمر قم فاخطب فقام عمر - رضي الله عنه - فخطب فقصر دون النبي صلي الله عليه وسلم ودون ابي بكر(1).
وحديثه في منزلة ابي بكر الصديق عند النبي صلي الله عليه وسلم واصحابه: اخرج البخاري عن بسر بن عبيدالله عن عائذ الله ابي ادريس عن ابي الدرداء قال كنت جالساً عند النبي صلي الله عليه وسلم اذ قبل ابوبكر آخذاً بطرف ثوبه حتي ابدي عن ركبتيه فقال النبي صلي الله عليه وسلم: اما صاحبكم فقد غامر فسلم وقال اني كان بيني وبين ابن الخطاب شئٌ فاسرعتُ اليه ثم ندمت فسألته ان يغفر لي فأبي عليّ فاقبلت اليك فقال يغفر الله لك يا ابابكر ثلاثا ثم ان عمر ندم فاتي منزل ابي بكر فسأل اَثَمَّ ابوبكر؟ قالوا: لا فاتي النبي صلي الله عليه وسلم فجعل وجه النبي يتمعّر حتي اشفق ابوبكر فجثي علي ركبتيه فقال يا رسول الله والله انا كنت اظلم مرتين فقال النبي صلي الله عليه وسلم ان الله بعثني اليكم فقلتم كذبتَ وقال ابوبكر صدقتَ وواساني بنفسه وماله فهل انتم تاركون لي صاحبي مرتين فما اوذي بعدها(2).
ومن مسند اسيد بن حضير - رضي الله عنه - (2 روايت):(1/311)
حديثه في منزلة ابي بكر - رضي الله عنه - عند الصحابه: اخرج البخاري عن مالك عن عبدالرحمن بن القاسم عن ابيه عن عائشه في قصة نزول آية التيمم فقال اسيد بن الحضير ماهي باَوّل بركتكم يا آل ابي بكر(1).
وقوله ان الاُثَرة لا تكون الا بعد عمر: اخرج ابو يعلي من طريق محمود بن لبيد عن ابن شفيع وكان طبيباً عن اسيد بن حضير سمعت رسول الله صلي الله عليه وسلم يقول انكم ستلقون اثرة بعدي فاما كان عمر بن الخطاب قسّم حُللا بين الناس فبعث اليّ منها بحلّه فاستصغرتها فاعطيتها ابنين فبينا انا اصلي اذ مرّ بي شاب من قريش عليه حُلةٌ من تلك الحلل نحوها فذكرت قول رسول الله صلي الله عليه وسلم انكم ستلقون اثرةً بعدي فقلت صدق الله رسوله فانطلق رجلٌ الي عمر فاخبره فجاء وانا اصلي فقال صلّ يا اسيد فلما قضيت صلاتي قال كيف قلت فاخبرته فقال تلك حله بعثت بها الي فلان وهو بدري اُحديٌ عُقبيٌ(2)فاتاه هذا الفتي فابتاعها منه فلبسها فظننت ان ذاك يكون في زماني قلت قد والله يا امير المؤمنين ظننت ان ذاك لا يكون في زمانك(3).
ومن مسند زيد بن ثابت - رضي الله عنه - (1 روايت):
__________
(2) - عده اي از انصار قبل از اينکه رسول خدا به مدينه هجرت نمايند به حضور آن حضرت رفته و با ايشان بيعت نمودند که بيعت عقبه اول و بيعت عقبه دوم در کتب حديث و تاريخ مفصلا ذکر شده است.(1/312)
قوله ان المهاجرين اَولي بالخلافه من غيرهم: اخرج الحاكم من حديث وهيب عن داود بن ابي هند عن ابي نضره عن ابي سعيد الخدري قال لما توُفي رسول الله صلي الله عليه وسلم قام خطباء الانصار فجعل الرجل منهم يقول يا معشر المهاجرين ان رسول الله صلي الله عليه وسلم كان اذا استعمل رجلاً منكم قرن معه رجلاً منا فنري ان يلي هذا الامر رجلان احدهما منكم والآخر منا قال فتتابعت خطباء الانصار علي ذلك فقام زيد بن ثابت فقال ان رسول الله صلي الله عليه وسلم كان من المهاجرين فان الامام يكون من المهاجرين ونحن انصاره كما كنا انصار رسول الله صلي الله عليه وسلم فقام ابوبكر فقال جزاكم الله خيراً يا معشر الانصار وثبّت قائلكم ثم قال اما لو فعلتم غير ذلك لما صالحناكم ثم اخذ زيدُ بن ثابت بيد ابي بكرفقال هذا صاحبكم فبايعوه ثم انطلقوا فلما قعد ابوبكر علي المنبر نظر في وجوه القوم فلم ير علياً فسأل عنه فقام ناسٌ من الانصار فاَتوا به فقال ابوبكر ابن عم رسول الله صلي الله عليه وسلم وختنه اردتَ ان تشقّ عصا المسلمين؟ فقال: لا تثريب يا خليفه رسول الله صلي الله عليه وسلم فبايعه(1)
__________
(1) - از اين روايت اين طور دانسته مي شود که علي مرتضي - رضي الله عنه - در اولين روز خلافت صديق اکبر - رضي الله عنه - با ايشان بيعت نمود و مشابه اي روايت را مي توان در مسند ابو داود طيالسي، ابن سعد، ابن ابي شيبه، ابن جرير، بيهقي و ابن عساکر يافت (مراجعه شود به کنز العمال جلد 3 صفحه 131 مطبعه دکن) بر علاوه از حاکم، ابن حبان و غيره نيز اين روايت را تصحيح نموده اند و بيهقي گفته است: الرواية الموصولة عن أبي سعيد أصح (براي تفصيل بيشتر مراجعه شود به فتح الباري از حافظ ابن حجر جلد 7 صفحه 388 چاپ مصر) اما در بخاري از عائشه صديقه رضي الله عنها روايتي آمده که علي - رضي الله عنه - بعد از وفات فاطمه زهرا رضي الله عنها يعني شش ماه بعد از بيعت عموم مسلمانان با حضرت صديق بيعت نمود، بعضي از محدثين روايت حاکم را بر روايت بخاري ترجيح داده اند اين ترجيح اگرچه وجوهاتي دارد مگر باز هم به آساني نمي توان آن را بر روايت بخاري ترجيح داد. و يا اين که مي توان گفت که علي - رضي الله عنه - دو دفعه با حضرت صديق بيعت نمود که روايت بخاري بيانگر بيعت دوم ايشان مي باشد، وجه اين بيعت آنست که چون واقعه فدک پيش آمد بعضي مردم گمان نمودند که علي مرتضي از خليفه رسول الله رنجيده است بخصوص اين که در ايام مريضي فاطمه زهرا حضرت علي از او مراقبت کرده و رفت و آمد خود را خدمت خليفه کمتر نمود، لهذا علي - رضي الله عنه - اين موضوع را احساس کرده بخاطر حفظ وحدت مسلمين و اظهار اطاعت از خليفه رسول الله بار دوم در ملأ عام با ايشان بيعت نمود.(1/313)
ثم لم ير الزبير بن العوام فسأل عنه حتي جاؤا به فقال ابن عمة رسول الله صلي الله عليه وسلم وحواريه اردت ان تشق عصا المسلمين فقال لا تثريب يا خليفه رسول الله صلي الله عليه وسلم مثل قوله فبايعاه هذا حديث صحيحٌ علي شرط مسلم ولم يخرجاه(1).
ومن مسند زيد بن خارجه - رضي الله عنه - (1 روايت):(1/314)
تكلُّمه بعد موته بفضائل الثلاثه: اخرج ابو عمر من طريق سليمان بن بلال عن يحيي بن سعيد بن المسيب ان زيد بن خارجه الانصاري ثم من بني الحارث بن الخزرج توفي في زمن عثمان ابن عفان فسُجّي بثوب انهم سمعوا اجُلجلة في صدره ثم تكلم فقال احمد احمد في الكتاب الاول صدق صدق ابوبكر الصديق الضعيف في نفسه القوي في امر الله في الكتاب الاول صدق صدق عمر ابن الخطاب القوي الامين في الكتاب الاول صدق صدق عثمان بن عفان علي منهاجهم مضت اربعٌ وبقيت سنتان اتت الفتن واكل الشديد الضعيف وقامت الساعه وسيأتيكم خبر بير اَريس(1)وما بير اريس؟ قال يحيي بن سعيد قال سعيد بن المسيب ثم هلك رجل من بني خطمه فسجي بثوب فسمعوا جلجله في صدره ثم تكلم فقال ان اخا بني الحارث بن الخزرج صدق صدق قال ابوعمر وكانت وفاته في خلافة عثمان وقد عرض مثل قصته لاَخي ربعي بن خراش(2).
ومن مسند رفاعه بن رافع الزرقي - رضي الله عنه - (1 روايت):
__________
(1) - اريس نام چاهي است در مدينه انگشتر رسول خدا که به انگشت عثمان - رضي الله عنه - بود در اواخر خلافت به همين چاه افتاده و گم شد. صحابه کرام همه چاه را جستجو نمودند مگر آن انگشتر را نيافتند، بعد از گم شدن اين انگشتر شورشيان و باغيان بر مدينه ريخته، خليفه رسول خدا را شهيد کردند و شيرازه خلافت را از بين بردند.(1/315)
حديثه في فضل اهل بدر: اخرج البخاري عن رفاعه بن رافع قال جاء جبرئيل الي النبي صلي الله عليه وسلم قال ما تعدّون اهل بدر فيكم قال من افضل المسلمين او كلمه نحوها قال وكذلك من شهد بدراً من الملائكه(1).
ومن مسند رافع بن خديج - رضي الله عنه - (1 روايت):
حديثه في فضل اهل بدر: اخرج ابن ماجه من حديث سفيان عن يحيي بن سعيد عن عبايه بن رفاعه عن جده رافع بن خديج قال جاء جبرئيل او ملكٌ الي النبي صلي الله عليه وسلم فقال ما تعدون من شهد بدراً فيكم؟ قالوا: خيارنا قال كذلك هم عندنا خيار الملائكه(2).
ومن مسند ابي سعيد بن المعلي - رضي الله عنه - (1 روايت):(1/316)
حديثه في الخطبه التي خطبها النبي صلي الله عليه وسلم في مناقب ابي بكر: اخرج الترمذي عن عبدالملك بن عمير عن ابن المعلي عن ابيه ان رسول الله صلي الله عليه وسلم خطب يوماً فقال ان رجلا صالحا خيّره ربه بين ان يعيش في الدنيا ما شاء ان يعيش ويأكل في الدنيا ماشاء ان يأكل وبين لقاء ربه فاختار لقاء ربه، قال فبكي ابوبكر فقال اصحاب النبي صلي الله عليه وسلم الا تعجبون من هذا الشيخ اذ ذكر رسول الله ان رجلا صالحا خيره ربه بين الدنيا وبين لقاء ربه فاختار لقاء ربه قال فكان ابوبكر اعلمهم بما قال رسول الله صلي الله عليه وسلم فقال ابوبكر بل نفديك بآبائنا واموالنا فقال رسول الله صلي الله عليه وسلم ما من الناس احدٌ امنّ الينا في صحبته وذات يده من ابن ابي قحافه ولو كنت متخذاً خليلاً لاتخذت ابن ابي قحافه خليلاً ولكن ودٌّ واخاءُ ايمانٍ مرتين او ثلثاً وان صاحبكم خليل الله(1).
ومن مسند براء بن عازب - رضي الله عنه - (1 روايت):(1/317)
حديثه في فتوح الامصار: اخرج ابويعلي عن ابي عبدالله ميمون عن البراء قال امر رسول الله صلي الله عليه وسلم بحفر الخندق قال عرض لنا صخرة لا يأخذ فيه المعاول فشكوا ذلك الي النبي صلي الله عليه وسلم قال فاخذ المِعول قال واحسبه قال ووضع ثوبه فضرب ضربة وقال بسم الله فكسر ثُلث الصخرة ثم قال الله اكبر اعطيت مفاتيح الشام اني لانظر الي قصورها الحُمْر من مكان هذا ثم قال بسم الله وضرب اخري فكسر ثلثيها وقال الله اكبر اعطيت مفاتيح فارس(1)والله اني لانظر الي المدائن وقصورها الابيض من مكان هذا ثم قال بسم الله وضرب اخري وكسر بقية الحجر وقال الله اكبر اعطيت مفاتيح اليمن والله لاني انظر الي مفاتيح صنعاء من مكاني هذا(2).
ومن مسند ام حرام الانصاريه رضي الله عنها (1 روايت):
__________
(1) - مسلمانان از اين روايت اعتماد به نفس و اميد به آينده را به خوبي مي آموزند که رسول خدا در سخت ترين شرايط که دشمن ايشان را در محاصره گرفته و فقر و تنگدستي آن ها را تهديد مي کند باز هم به آينده روشن اطمينان داشته و خبر از سقوط بزرگترين قدرت هاي دنياي آن روز را مي دهد.(1/318)
حديثها في الوعد بغزوة البحر فكانت في زمن عثمان رضي الله عنه: اخرج البخاري عن خالد بن معدان ان عمير بن الاسود العنسي حدثه انه اتي عبادة بن الصامت رضي الله عنه وهو نازلٌ في ساحل حِمص وهو بناء له ومعه ام حرام قال عمير فحدثتْنا ام حرام رضي الله عنه انها سمعت النبي يقول اول جيش من امتي يغزون البحر قد اوجبوا قالت ام حرام قلت يا رسول الله انا فيهم قال انتِ فيهم قالت ثم قال النبي صلي الله عليه وسلم اول جيش من امتي يغزون مدينة قيصر مغفور لهم فقلت انا فيهم يا رسول الله قال لا(1).
ومن مسند سهل بن سعد الساعدي رضي الله عنه (2 روايت):
حديثه في اثبات الصديقيه لابي بكر والشهادة لهما: اخرج ابويعلي عن عبدالرزاق عن معمر عن ابي حازم عن سهل بن سعد ان اُحداً رتج وعليه رسول الله وابوبكر وعمر وعثمان فقال رسول الله: اثبت احد فما عليك الا نبيٌ او صديقٌ او شهيدان(2).(1/319)
وحديثه في منزلة ابي بكر عند النبي صلي الله عليه وسلم: اخرج ابويعلي عن حماد بن زيد عن ابي حازم عن سهل بن سعد قال كان قتالٌ بين بني عمرو بن عوف فاتاهم النبي صلي الله عليه وسلم ليصلح بينهم وقد صلي الظهر فقال لبلال ان حضرت صلاة العصر ولم آت فمر ابابكر فليصل بالناس فلما حضرت صلاة العصر اذّن بلالٌ واقام وقال يا ابابكر تقدم فتقدم ابوبكر فجاء رسول الله صلي الله عليه وسلم فشق الصفوف فلما رُئيَ رسول الله صلي الله عليه وسلم صفّحوا يعني التصفيق قال وكان ابوبكر اذ دخل في صلاة لم يلتفت فلما رأي التصفيق لا يمسك عنه التفت فرأي رسول الله صلي الله عليه وسلم خلفه فاومأ اليه النبي ان امض فلبث ابوبكر هنيئة يحمد الله علي قول رسول الله صلي الله عليه وسلم امض ثم مشي ابوبكر القهقري يعني علي عقبه فلما رأي ذلك النبي تقدم فصلي بالقوم صلاتهم فلما قضي صلاته قال يا ابابكر ما منعك اذا اومأت اليك الا تكون مضيت قال ابوبكر لم يكن لابن ابي قحافه ان يؤمّ رسول الله ثم قال للناس اذا نابكم في صلاتكم شئ فليسبّح الرجال وليصفق النساء(1).
ومن مسند نعمان بن بشير - رضي الله عنه - (1 روايت):
حديثه في القرون الثلاثه: اخرج احمد من حديث عاصم بن بهدله عن خيثمه والشعبي عن النعمان بن بشير قال قال رسول الله خير الناس قرني ثم الذين يلونهم ثم الذين يلونهم ثم يأتي قوم تسبق ايمانهم شهادتهم وشهادتم ايمانهم(2).(1/320)
ومن مسند عويم بن ساعده - رضي الله عنه - (1 روايت):
حديثه في النهي عن سب الصحابه وبيان فضيلتهم: اخرج الحاكم من حديث عبدالرحمن بن سالم بن عبدالرحمن بن عويم بن ساعدة عن ابيه عن جده عن عويم بن ساعدة ان رسول الله صلي الله عليه وسلم قال ان الله تبارك وتعالي اختارني واختار لي اصحاباً فجعل لي منهم وزراء وانصاراً واصهاراً فمن سبهم فعليه لعنة الله والملائكه والناس اجمعين ولا يقبل منه يوم القيامه صرف ولا عدلٌ(1).
ومن مسند شداد بن اوس - رضي الله عنه - (1 روايت):
حديثه في فتوح الامصار: اخرج احمد عن عبد الرزاق عن معمر عن ايوب عن ابي الاشعث عن ابي اسماء الرحبي عن شداد بن اوس ان النبي صلي الله عليه وسلم قال: ان الله عز وجل زوي لي الارض حتي رأيت مشارقها ومغاربها وان مُلك امتي سيبلغ ما زُوي لي منها واني اُعطيت الكنزين الابيض والاحمر واني سألت ربي عز وجل الا يهلك امتي بسنة عامهٍ وان لا يسلط عليهم عدواً من غيرهم فيهلكهم وان لا يلبسهم شيعاً ولا يذيق بعضهم بأس بعض قال يا محمد اني اذا قضيت قضاءً فانه لايردّ واني قد اعطيت لامتك ان لا اهلكهم بسنة عامه ولا اسلط عليهم عدواً من غيرهم فيهلكوهم بعامة حتي يكون يهلك بعضهم بعضاً يقتل بعضهم بعضاً ويسبي بعضهم بعضاً قال وقال النبي صلي الله عليه وسلم واني لا اخاف علي امتي الا الاَئمه المضلين فاذا وضع السيف في امتي لم يرفع عنهم الي يوم القيامه(2).(1/321)
ومن مسند حسان بن ثابت - رضي الله عنه - (3 روايت):
شعره في الثناء علي ابي بكر: اخرج الحاكم من حديث غالب بن عبدالله عن ابيه عن جده حبيب بن حبيب قال شهدت رسول الله صلي الله عليه وسلم قال لحسان بن ثابت قلتَ في ابي بكر شيئا قل حتي اسمع قال قلتُ:
وثاني اثنين في الغار المنيف وقد
طاف العدوّ به اذ صعد الجبلا
وكان حِب رسول الله قد علموا
من الخلائق لم يعدك به بدلا
فتبسّم رسول الله صلي الله عليه وسلم(1).
واخرج الحاكم من حديث مجالد بن سعيد قال سئل الشعبي من اول مَن اسلم فقال اما سمعت قول حسان:
اذا تذكرت شجواً من اخي ثقة
فاذكر اخاك ابابكر بما فعلا
خير البرية اتقاها واعدلها
بعد النبي واوفاها بما حملا
الثاني التالي المحمود مشهده
واول الناس منهم صدق الرسلا(2)
واخرج ابوعمر من حديث ابي بكر بن ابي شيبه قال حدثنا شيخ لنا قال حدثنا مجالد عن الشعبي قال سألت ابن عباس او سُئل ايّ الناس كان اول اسلاماً قال اما سمعت قول حسان بن ثابت:
اذا تذكرت شجواً من اخي ثقه
فاذكر اخاك ابابكر بما فعلا
خير البريه اتقاها واعدلها
بعد النبي واوفاها بما حملا
الثاني التالي المحمود مشهده
واول الناس منهم صدق الرسلا(3)
قال ابوعمر ورُوي ان رسول الله صلي الله عليه وسلم قال لحسان هل قلت في ابي بكر شيئاً؟ قال نعم وانشده هذه الابيات وفيها بيتٌ رابعٌ وهو:
وثاني اثنين في الغار المنيف وقد
طاف العدو به اذ صعدا الجبلا(1/322)
فسرّ النبي صلي الله عليه وسلم بذلك وقال احسنت يا حسان وقد روي فيها بيت خامسٌ
وكان حب رسول الله قد علموا
خير البريه لم يعدل به رجلا(1)
ومن مسند ابي الهيثم بن التيهان رضي الله عنه (1 روايت):
قال ابوعمر ومما قيل في ابي بكر قول الهيثم بن التيهان فيما ذكروا
واني لارجوا ان يقوم بامرنا
ويحفظه الصديق والمرء مِن عَدي
اولاك خيار الحي فهر ابن مالك
وانصار هذا الدين من كل معتدي(2)
ومن مسند كعب بن عجره رضي الله عنه (1 روايت):
حديثه في ان عثمان علي الحق: اخرج احمد من حديث مطر الوراق عن ابن سيرين عن كعب بن عجره قال ذكر رسول الله صلي الله عليه وسلم فتنة فقرّبها وعظّمها قال ثم مرّ رجل مقنع في ملحفه فقال هذا يومئذٍ علي الحق فانطلقتُ مسرعاً او محضراً فاخذت بضَبعيه فقلت هذا يا رسول الله قال هذا فاذا هو عثمان بن عفان رضي الله عنه(3).
مسانيد سائر الصحابه رضوان الله عليهم اجمعين
اولها
مسند جابر بن سمره رضي الله عنه (3 روايت):
اخرج البخاري وغيره عن جابر بن سمره قال سمعت رسول الله صلي الله عليه وسلم يقول لا يزال الدين قائما حتي يكون عليكم اثنا عشر خليفه(4)
__________
(4) - در تعيين اين دوازده خليفه بين محدثين کرام اختلاف نظر وجود دارد، بعضي کوشش نموده اند تا دوازده خليفه را تعيين نموده و اسامي آن ها را ذکر نمايند اما اين عده نتوانسته اند مدعاي خويش را از نصوص شرعي ثابت نمايند بلکه از گمان و ظن خويش کار گرفته اند.
عده اي اين دوازده خليفه را به ترتيب خلافت بر شمرده اند که در نتيجه يزيد ابن معاويه را نيز جزء آن ها شمرده اند و عده اي نيز فضيلت و عدالت را مد نظر گرفته اند، به هر حال اين حديث به هيچ وجه بر دوازده امام شيعيان منطبق نمي شود؛ چرا که بغير از علي - رضي الله عنه - هيچ کدام آن ها بع مقام خلافت و ولي امر مسلمين نرسيده اند بلکه بعضي از آن ها (مثل مهدي) اصلا وجود خارجي نداشته اند و برخي ديگر در نوجواني از دنيا رفته و يا هم اينکه در بزرگسالي نيز خدمات شاياني سرانجام داده نتوانسته اند.(1/323)
كلهم من قريش(1).
واخرج احمد عن عامر بن سعد بن ابي وقاص قال كتبتُ الي جابر بن سمره مع غلامي اخبرني بشئ سمعتَه من رسول الله صلي الله عليه وسلم قال فكتب اليّ سمعت رسول الله صلي الله عليه وسلم يوم الجمعه عشية رجم الاسلمي(2)يقول: لايزال الدين قائما حتي يكون عليكم اثنا عشر خليفه كلهم من قريش قال وسمعته يقول عصبة المسلمين يفتتحون البيت الابيض بيت كسري او آل كسري(3).
واخرج البخاري من حديث عبدالملك بن عمير عن جابر بن سمره يرفعه قال اذا هلك كسري فلا كسري بعده واذا هلك قيصر فلا قيصر بعده والذي نفس محمد بيده لتنفقُنّ كنوزهما في سبيل الله(4).
ومن مسند عدي بن حاتم - رضي الله عنه - (1 روايت):
__________
(2) - اشاره به سنگسار ماعز اسلمي - رضي الله عنه - است که در حضور رسول خدا چندين مرتبه اعتراف نمود که مرتکب زنا شده است.(1/324)
حديثه في فتح الامصار: اخرج البخاري من حديث محل بن خليفه عن عدي بن حاتم قال بينا انا عند النبي صلي الله عليه وسلم اذ اتاه رجل فشكي اليه الفاقة ثم اتاه فشكي اليه قطع السبيل فقال يا عدي هل رأيت الحيره(1)؟ قلت: لم ارها وقد انبئت عنها قال فان طالت بك حيوة لترين الظعينه ترتحل من الحيره حتي تطوف بالكعبه لاتخاف احداً الا الله قلت فيما بيني وبين نفسي فاَين دُعّار طي(2)الذين قد سعّروا البلاد ولئن طالت بك حيوة لتفتحن كنوز كسري قلت كسري بن هرمز قال كسري بن هرمز ولئن طالت بك حيوة لترين الرجل يخرج ملأ كفه من ذهب او فضه يطلب من يقبله منه فلا يجد احداً يقبله منه، ليلقين الله احدكم يوم يلقاه وليس بينه وبينه ترجمان يترجم فليقولن له الَم ابعث اليك رسولا فيبلغك فيقول بلي فيقولن الم اعطك مالاً وولداً وافضل عليك فيقول بلي فينظر عن يمينه فلا يري الا جهنم وينظر عن يساره فلا يري الا جهنم قال عدي سمعت النبي صلي الله عليه وسلم يقول اتقوا النار ولو بشق تمرةٍ فمن لم يجد شق تمرة فبكلمه طيبه قال عديٌ فرأيت الظعينه ترتحل من الحيره حتي تطوف بالكعبه لاتخاف الا الله تعالي وكنت فيمن افتتح كنوز كسري بن هرمز ولئن طالت بكم حيوةٌ لترون ما قال النبي ابوالقاسم صلي الله عليه وسلم يخرج ملأ كفه(3).
ومن مسند كرز بن علقمه الخزاعي - رضي الله عنه - (1 روايت):
__________
(2) - رهزنان قبيله طي.(1/325)
حديثه في الفتوح: اخرج الحاكم من طريق سفيان ومعمر عن الزهري عن عروه قال سمعت كرز بن علقمه يقول سأل رجل النبي صلي الله عليه وسلم فقال: يا رسول الله! هل للاسلام من منتهي؟ فقال رسول الله صلي الله عليه وسلم: نعم ايّما اهل بيتٍ من العرب والعجم اراد الله بهم خيراً دخل عليهم الاسلام ثم يقع الفتن كانها الطّلل هذا حديث صحيح علي شرط الشيخين ولم يخرجاه قال الحاكم سمعت علي بن عمر الحافظ يقول مما يلزم مسلماً والبخاري اخراج حديث كرز بن علقمه هل للاسلام من منتهي(1).
ومن مسند عبدالله بن حواله - رضي الله عنه - (2 روايت):
حديثه في خلافة عثمان رضي الله عنه: اخرج الحاكم عن عبدالله بن شقيق عن عبدالله بن حواله قال قال رسول الله صلي الله عليه وسلم ذات يوم تهجمون علي رجل معتجر ببردة(2)يبايع الناس من اهل الجنه فهجمت علي عثمان رضي الله عنه وهو معتجر ببردة حيره يبايع الناس(3).
اخرج الحاكم من حديث الليث عن يزيد بن ابي حبيب عن ربيعه بن لقيط التجيبي عن عبدالله بن حواله الاسدي عن رسول الله صلي الله عليه وسلم قال من نجا من ثلاث فقد نجا قالوا ماذا يا رسول الله قال موتي وقتل خليفة مصطبر بالحق يعطيه ومن الدجال.
ومن مسند هاشم بن عتبه بن ابي وقاص - رضي الله عنه - (1 روايت):
__________
(2) - مردي که خود را به عمامه پيچانده است.(1/326)
حديثه في الفتوح: اخرج الحاكم من حديث عبد الملك بن عمير عن جابر بن سمره عن هاشم بن عتبة بن ابي وقاص قال سمعت رسول الله صلي الله عليه وسلم يقول يظهر المسلمون علي جزيرة العرب ويظهر المسلمون علي فارس ويظهر المسلمون علي الروم ويظهر المسلمون علي الاعور الدجال(1).
ومن مسند نافع بن عتبه بن ابي وقاص - رضي الله عنه - (1 روايت):
حديثه في الفتوح: اخرج الحاكم من حديث موسي بن عبد الملك بن عمير عن ابيه عن جابر بن سمرة عن نافع بن عتبه قال قدم ناس من العرب علي رسول الله صلي الله عليه وسلم يسلمون عليه وعليهم الصوف فقمت فقلت لاحُولنّ بين هؤلاء وبين رسول الله صلي الله عليه وسلم ثم قلت في نفسي هو نجي القوم ثم ابت نفسي الا ان اقوم اليه قال فسمعته يقول تغزون جزيره العرب فيفتحها الله ثم تغزون فارس فيفتحها الله ثم تغزون الروم فيفتحها الله(2).
ومن مسند عبدالله بن هشام بن زهرة القرشي - رضي الله عنه - (2 روايت):
حديثه في فضل عمر: اخرج البخاري من حديث ابن وهب قال اخبرني حيوة قال حدثني ابو عقيل زهرة بن معبد انه سمع عبدالله بن هشام قال كنا مع النبي صلي الله عليه وسلم وهو آخذ بيد عمر بن الخطاب وهذا حديث لم يطوله البخاري(3).(1/327)
واخرج الحاكم من حديث رشيد بن سعد وابن لهيعه عن زهرة بن معبد عن جده عبدالله بن هشام قال كنا مع رسول الله صلي الله عليه وسلم وهو آخذ بيد عمر بن الخطاب فقال عمر والله يا رسول الله انك لاَحبّ اليّ من كل شئ الا نفسي التي بين جنبي فقال له رسول الله صلي الله عليه وسلم لا تكون مؤمناً حتي اكون (4) اليك من نفسك فقال عمر والذي انزل عليك الكتب لانت (4) اليّ من نفسي التي بين جنبي فقال النبي صلي الله عليه وسلم الآن يا عمر(1).
ومن مسند عمران بن حصين الخزاعي - رضي الله عنه - (1 روايت):
حديثه في القرون الثلاثه من طرق كثيرة منها ما اخرج الحاكم من حديث الاعمش عن هلال بن يساف قال انطلقت الي البصرة فدخلت المسجد فاذا شيخٌ مستند الي اسطوانة يحدّث يقول قال رسول الله صلي الله عليه وسلم خير الناس قرني ثم الذين يلونهم ثم الذين يلونهم ثم يأتي اقوامٌ يعطون الشهادة قبل ان يسألوها(2).
ومن مسند عبدالرحمن بن ابي بكر - رضي الله عنه - (1 روايت):
حديثه في الدليل علي خلافه ابي بكر: اخرج الحاكم من حديث ابن ابي مليكه عن عبدالرحمن بن ابي بكر قال قال رسول الله صلي الله عليه وسلم ائتني بدوات وكتف اكتب لكم كتاباً لا تضلوا بعده ابدا ثم ولّانا قفاه ثم اقبل علينا فقال يأبي الله والمؤمنون الا ابابكر(3).
ومن مسند عثمان بن ارقم بن ابي الارقم المخزومي - رضي الله عنه - (1 روايت):(1/328)
حديثه في سوابق عمر: اخرج الحاكم عن عثمان بن الارقم انه كان يقول انا ابن سُبُع الاسلام اسلم ابي سابع سبعه وكانت داره علي الصفا وهي الدارة التي كان النبي صلي الله عليه وسلم يكون فيها في الاسلام وفيها دعا الناس الي الاسلام فاسلم فيها قوم كثير وقال رسول الله صلي الله عليه وسلم ليلة الاثنين فيها اللهم اعزّ الاسلام باحب الرجلين اليك عمر بن الخطاب او عمرو بن هشام فجاء عمر بن الخطاب من الغد بكرة فاسلم في دار الارقم وخرجوا منها وكثروا وطافوا بالبيت ظاهرين ودُعيت دار الارقم دار الاسلام(1).
ومن مسند الاسود بن سريع - رضي الله عنه - (1 روايت):
حديثه في فضل عمر رضي الله عنه: اخرج الحاكم من حديث ابراهيم بن سعد عن الزهري عن عبدالرحمن بن ابي بكرة عن الاسود بن سريع التميمي قال قدمت علي نبي الله صلي الله عليه وسلم فقلت يا نبي الله قد قلتُ شعراً اثنيت فيه علي الله تبارك وتعالي ومدحتُك فقال اما ما اثنيت علي الله تعالي فهاته وما مدحتني به فدعه فجعلت انشده فدخل رجل طوال اقني فقال امسك فلما خرج قال هات فقلت من هذا يا نبي الله الذي اذا دخل قلت امسك واذ اخرج قلت هات قال هذا عمر بن الخطاب وليس من الباطل في شئٍ(2).
ومن مسند ابي جحيفه السوائي - رضي الله عنه - (1 روايت):(1/329)
حديثه في خلافه قريش: اخرج الحاكم عن عون بن ابي جحيفة عن ابيه قال كنت مع عمي عند النبي صلي الله عليه وسلم فقال لايزال امر امتي صالحاً حتي يمضي اثنا عشر خليفهً ثم قال كلمهً وخفض بها صوته فقلت لعمي وكان اَمامي ما قال يا عم قال يا بني كلهم من قريش(1).
وحديثه في فضل الشيخين: اخرج ابن ماجه من حديث مالك بن مغول عن عون بن ابي جحيفه عن ابيه قال قال رسول الله صلي الله عليه وسلم ابوبكر وعمر سيدا كهول اهل الجنه من الاولين والآخرين الا النبيين والمرسلين(2).
ومن مسند عبدالله بن زمعه بن الاسود - رضي الله عنه - (3 روايت):(1/330)
حديثه في امامة ابي بكر الصديق: اخرج ابو داود والحاكم من حديث ابن اسحق عن الزهري عن عبدالملك بن ابي بكر بن عبدالرحمن عن ابيه عن عبدالله بن زمعه بن الاسود قال لما استُعزّ برسول الله صلي الله عليه وسلم(1)وانا عنده في نفر من المسلمين دعاه بلال الي الصلاة فقال مروا مَن يصلي الناس فخرج عبدالله بن زمعه فاذا عمر في الناس وكان ابوبكر غائباً فقلت يا عمر قم فصلّ بالناس فتقدم فكبر فلما سمع رسول الله صلي الله عليه وسلم صوته وكان عمر رجلاً مجهراً قال رسول الله صلي الله عليه وسلم فاين ابوبكر يأبي الله ذلك والمسلمون يأبي الله ذلك والمسلمون فبعث الي ابي بكر فجاء بعد ان صلي عمر تلك الصلوة فصلي بالناس زاد الحاكم قال عبدالله بن زمعه فقال عمر ويحك ماذا صنعتني يا ابن زمعه والله ما ظننت حين امرتني الا ان رسول الله امر بذلك ولو لا ذاك ما صليت بالناس قلت والله ما امرني رسول الله صلي الله عليه وسلم ولكن حين لم ار ابابكر رأيتك احق من حضر بالصلوة بالناس(2).
وفي رواية لابي داود من طريق ابي شهاب عن عبيدالله بن عبدالله عن عبدالله بن زمعه في هذا الخبر قال لما سمع النبي صلي الله عليه وسلم صوت عمر خرج النبي صلي الله عليه وسلم حتي اطلع رأسه من حجرته ثم قال لا لا لا ليصل بالناس ابن ابي قحافة يقول ذلك مغضباً(3).
ومن مسند ابي بكرة الثقفي - رضي الله عنه - (2 روايت):
__________
(1) - آنگاه که مريضي آن حضرت شديد شد.(1/331)
حديثه في الوزن: اخرج ابو داود عن الحسن عن ابي بكرة ان النبي صلي الله عليه وسلم قال ذات يوم من رأي منكم رؤيا فقال رجلٌ انا رأيت كاَنّ ميزانا نزل من السماء فوزنت انتَ وابوبكر فرجحت انت بابي بكر ووزن عمر وابوبكر فرجح ابوبكر ووزن عمر وعثمان فرجح عمر ثم رفع الميزان فرأينا الكراهيه في وجه رسول الله صلي الله عليه وسلم(1).
وفي روايه له من طريق عبدالرحمن بن ابي بكرة عن ابيه بمعناه ولم يذكر الكراهيه قال فاستاء لها رسول الله صلي الله عليه وسلم يعني فساءه ذلك فقال خلافة نبوة ثم يؤتي الله الملك من يشاء(2).
ومن مسند سمرة بن جندب - رضي الله عنه - (1 روايت):
حديثه في رؤيا دلو دُلّي من السماء: اخرج ابو داود عن الاشعث بن عبدالرحمن عن ابيه عن سمرة بن جندب ان رجلاً قال يا رسول الله رأيت كاَنّ دلواٌ دلي من السماء فجاء ابوبكر فأخذ بعراقيها فشرب شرباً ضعيفا ثم جاء عمر فاخذ بعراقيها فشرب حتي تضلع ثم جاء عثمان فأخذ بعراقيها فشرب حتي تضلع ثم جاء عليٌّ فاخذ بعراقيها فانتشطت وانتضح عليه شئ(3).
ومن مسند عباس بن عبدالمطلب - رضي الله عنه - (1 روايت):(1/332)
حديثه في امامة ابي بكر: اخرج ابو يعلي عن ابن شرحبيل عن ابن عباس عن العباس قال دخلت علي رسول الله صلي الله عليه وسلم وعنده نساءه فاستترن مني الا ميمونه(1)فدُقّ له سعطه فلُدّ(2)قال لا يبقين في البيت احدٌ الا لُدّ الا العباس فانه لم تصبه يميني(3)
__________
(1) - ميمونه رضي الله عنها به اين وجه از عباس - رضي الله عنه - پرده نکرد؛ زيرا که ميمونه خواهر همسر عباس بود.
(2) - پس برايشان دواء نرم کردند و به دهان مبارک ايشان انداختند.
(3) - تفصيل واقعه از اين قرار است که در هنگام مريضي آن حضرت، اهل بيت ايشان تصميم گرفتند که نوعي دوا را با روغن زيتون جوشانيده و به آن حضرت بخورانند، آن حضرت ميلي به خوردن دوا نداشتند مگر اطرافيان به خاطر دلسوزي دوا را به دهان مبارک ايشان ريختند. رسول خدا از اين عمل آن ها ناراحت شده و دستور دادند که دواي مذکور به دهان همه آن ها ريخته شود حتي ميمونه رضي الله عنها که روزه داشت بازهم از اين حکم معاف نشد، اما عباس ابن عبد المطلب - رضي الله عنه - که از ابتداي امر حضور نداشت از اين حکم مستثني شد.
قابل ياد آوري است که دستور پيامبر خدا براي انتقام از اهل و خانواده نبوده بلکه اين کار را تاديبا انجام دادند.(1/333)
ثم قال مروا ابابكر يصلي بالناس فقالت عائشه لحفصة قولي له ان ابابكر اذا قام ذلك المقام بكي فقالت له فقال مروا ابابكر يصلي بالناس فصلي ابوبكر ثم وجد رسول الله صلي الله عليه وسلم خفة فخرج فلما رآه ابوبكر تاخّر فاومأ اليه بيده اي مكانك فجاء فجلس الي جنبه فقرأ رسول الله صلي الله عليه وسلم من حيث انتهي ابوبكر(1).
ومن مسند ابي الطفيل - رضي الله عنه - (1 روايت):
حديثه في رؤيا النبي صلي الله عليه وسلم في ابي بكر وعمر: اخرج ابويعلي من حديث حماد عن علي بن زيد عن ابي الطفيل عن النبي وعن حبيب وحميد عن الحسن ان رسول الله صلي الله عليه وسلم قال بينما انا انزع الليله اذ وردت عليَّ غنم سودٌ وغنم عفر فجاء ابوبكر فنزع ذنوباً او ذنوبين فيهما ضعف والله يغفر له ثم جاء عمر فاستحالت غرباً فملأ الحياض واروي الواردة فلم ار عبقرياً من الناس احسن نزعا منه فأوّلت ان الغنم السود العرب والعفر العجم(2).
ومن مسند مرة بن كعب - رضي الله عنه - (2 روايت):(1/334)
حديثه في ان عثمان علي هدي في الفتنه: اخرج الترمذي عن ابي قلابه عن ابي الاشعث الصنعاني ان خطباء قامت بالشام وفيهم رجالٌ من اصحاب النبي صلي الله عليه وسلم فقام آخرهم رجل يقال له مرة بن كعب فقال لو لا حديث سمعته من رسول الله صلي الله عليه وسلم ماقمت وذكر الفتن فقرّبها فمر رجل مقنّع في ثوب فقال هذا يومئذ علي الهدي فقمت اليه فاذا هو عثمان بن عفان فاقبلت عليه بوجهه فقلت هذا قال نعم(1).
واخرج احمد من حديث جبير بن نفير قال كنا معسكرين مع معايه بعد قتل عثمان فقام كعب بن مرة او مرة بن كعب فقال لولا اني سمعت من رسول الله صلي الله عليه وسلم ما قمت المقام فلما سمع بذكر رسول الله صلي الله عليه وسلم جلس الناس فقال بينما نحن عند رسول الله اذ مر عثمان بن عفان مُرَجّلا فقال رسول الله صلي الله عليه وسلم لتخرجن فتنه من تحت قدمي او من بين رجلي هذا يومئذٍ من اتّبعه علي الهدي قال فقام ابن حواله الازدي من عند المنبر فقال انك لصاحب هذا قال نعم قال والله اني لحاضرٌ ذلك المجلس ولو علمتُ ان لي في الجيش مصدّقاً كنت اول من تكلم به(2).
ومن مسند ابي رمثة - رضي الله عنه - (1 روايت):(1/335)
حديثه في منزلة الشيخين عند النبي صلي الله عليه وسلم: اخرج الحاكم من حديث ازرق بن قيس قال صلي بنا امام لنا يكني ابا رمثة قال صليت هذه الصلاة او مثل هذه الصلاة مع رسول الله صلي الله عليه وسلم قال وكان ابوبكر وعمر رضي الله عنهما يقومان في الصف المقدم عن يمينه وكان رجل قد شهد التكبيرة الاولي من الصلاة فصلي نبي الله صلي الله عليه وسلم ثم سلم عن يمينه وعن يساره حتي رأينا بياض خده ثم انفتل كانفتال ابي رمثه يعني نفسه فقام الرجل الذي ادرك معه التكبيرة الاولي من الصلاة يشفع فوثب اليه عمر فاخذ بمنكبه فهزه ثم قال اجلس فانه لم يهلك اهل الكتب الا انه لم يكن بين صلواتهم فصلٌ فرقع النبي صلي الله عليه وسلم بصره فقال اصاب الله بك يا ابن الخطاب(1).
ومن مسند نافع بن عبدالحارث - رضي الله عنه - (2 روايت):
حديثه في بشارة ابي بكر وعمر وعثمان بالجنة مثل حديث ابي موسي: اخرج احمد من طريق وهيب عن موسي بن عقبه قال سمعت ابا سلمة يحدث ولا اعلمه الا عن نافع بن عبدالحارث ان رسول الله صلي الله عليه وسلم دخل حائطا من حوائط المدينه فجلس علي قُفّ البئر فجاء ابوبكر يستأذن فقال ائذن له وبشّره بالجنه ثم جاء عمر يستأذن فاذن له وبشره بالجنة ثم جاء عثمان يستأذن فقال ايذن له وبشره بالجنه وسيلقي بلاءً(2).
واخرج احمد عن يزيد بن هارون عن محمد بن عمرو عن ابي سلمه قال قال نافع بن عبدالحارث فذكر نحوه(3).(1/336)
ومن مسند جبير بن مطعم رضي الله عنه (1 روايت):
حديثه في الدليل علي خلافة ابي بكر رضي الله عنه: اخرج البخاري عن ابراهيم بن سعد عن ابيه عن محمد بن جبير بن مطعم عن ابيه قال اتت امرأهٌ الي النبي صلي الله عليه وسلم فأمرها ان ترجع اليه قالت ارأيت ان جئت ولم اجدك كانّها تقول الموت قال ان لم تجديني فأتي ابي بكر(1).
ومن مسند عبدالله بن الزبير رضي الله عنه (3 روايت):
حديثه في فضل ابي بكر الصديق: اخرج البخاري من طريق حماد بن زيد عن ايوب عن عبدالله بن ابي مليكه قال كتب اهل الكوفة الي ابن الزبير في الجد فقال اما الذي قال رسول الله صلي الله عليه وسلم لو كنت متخذا من هذه الاُمة خليلا لاتخذته انزله اباً يعني ابابكر رضي الله عنه(2).(1/337)
وحديثه في فضل عمر رضي الله عنه: اخرج البخاري من حديث نافع بن عمر عن ابن ابي مليكه قال كاد الخيران يهلكان ابوبكر وعمر رفعا اصواتهما عند النبي صلي الله عليه وسلم حين قدم عليه ركب بني تميم فاشار احدهما بالاقرع بن حابس اخي بني مجاشع واشار الآخر برجل آخر قال نافع لا احفظ اسمه(1)فقال ابوبكر لعمر ما اردتَ الا خلافي قال ما اردتُ خلافك فارتفعتْ اصواتهما في ذلك فانزل الله يا ايها الذين آمنوا لا ترفعوا اصواتكم الآيه قال ابن الزبير فما كان عمر يسمع رسول الله صلي الله عليه وسلم بعد هذه الآيه حتي يستفهمه ولم يذكر ذلك عن ابيه(2)يعني ابابكر(3).
واخرج البخاري من طريق ابن جريج عن ابن ابي مليكه ان عبدالله بن الزبير اخبرهم انه قدم ركب من بني تميم علي النبي صلي الله عليه وسلم فذكر نحوا من الحديث المتقدم(4).
ومن مسند عبدالرحمن بن خباب السلمي - رضي الله عنه - (1 روايت):
__________
(1) - در روايات ديگر آمده که اسم اين شخص قعقاع بن معيد بوده است.
(2) - عبد الله ابن زبير فرزند اسماء دختر ابوبکر صديق - رضي الله عنه - مي باشد و از اين لحاظ از ابوبکر - رضي الله عنه - به حيث پدر ايشان تعبير شده است.(1/338)
حديثه في فضل عثمان: اخرج احمد من حديث الوليد بن ابي هشام عن فرقد بن طلحه عن عبدالرحمن بن خباب السلمي قال خطب رسول الله صلي الله عليه وسلم فحضّ علي جيش العسره فقال عثمان بن عفان عَليّ مائة بعير باحلاسها واقتابها قال ثم حض فقال عثمان علي مائة اخري باحلاسها واقتابها ثم نزل مرقاةٌ من المنبر ثم حض فقال عثمان علي مائة اخري باحلاسها واقتابها قال فرأيتُ النبي صلي الله عليه وسلم يقول بيده هكذا ويحركها واخرج عبدالصمد يده كالمتعجب ما علي عثمان ما عمل بعد هذا(1).
ومن مسند عبدالرحمن بن سمرة القرشي - رضي الله عنه - (1 روايت):
حديثه في فضل عثمان: اخرج الحاكم من طريق ابن شوذب عن عبدالله بن القاسم عن كثير مولي عبدالرحمن بن سمرة عن عبدالرحمن بن سمرة قال جاء عثمان رضي الله عنه الي النبي صلي الله عليه وسلم باَلف دينار حين جهز جيش العسرة ففرغها عثمان في حجر النبي صلي الله عليه وسلم قال فجعل النبي يقلّبها ويقول ما ضرّ عثمان ما عمل بعد هذا اليوم قالها مراراً(2).
ومن مسند معاويه بن ابي سفيان - رضي الله عنه - (2 روايت):(1/339)
حديثه في خلافة قريش: اخرج البخاري من حديث شعيب عن الزهري قال كان محمد بن جبير بن مطعم يحدث انه بلغ معاويه وهم عنده في وفد من قريش ان عبدالله بن عمرو يحدث انه سيكون مَلِكٌ من قحطان فغضب فقام فاَثني علي الله بما هو اهله ثم قال اما بعد فانه بلغني ان رجالا منكم يحدثون احاديث ليست في كتاب الله ولا تؤثر عن رسول الله صلي الله عليه وسلم واولئك جهالكم فاياكم والاماني التي تضل اهلها فاني سمعت رسول الله صلي الله عليه وسلم يقول ان هذا الامر في قريش لايعاديهم احدٌ الّا كبه الله علي وجهه ما اقاموا الدين(1).
وحديثه في فضل الاحاديث التي كانت في زمن عمر: اخرج احمد عن عبدالرحمن بن مهدي عن معاوية بن صالح عن ربيعة بن يزيد عن عبدالله بن عامر اليحصبي قال سمعت معاويه يحدث وهو يقول اياكم واحاديث رسول الله الا حديثا كان علي عهد عمر وان عمر رضي الله عنه اخاف الناس في الله عز وجل سمعت رسول الله يقول من يرد الله به خيراً يفقهه في الدين وسمعته يقول انما انا قاسم وانما يعطي الله عز وجل فمن اعطيته عطاءً بطيب نفسٍ فقَمِنٌ(2)ان يبارك لاحدكم ومن اعطيته بكراهية نفس فهو كالذي يأكل ولايشبع وسمعته يقول لاتزال امة من امتي ظاهرين علي الحق لايضرهم مَن خالفهم حتي يأتي امرُ الله وهم ظاهرون علي الناس(3).
ومن مسند عمرو بن العاص - رضي الله عنه - (1 روايت):
__________
(2) - پس سزاوار است.(1/340)
حديثه في فضل ابي بكر وعمر رضي الله عنهما: اخرج البخاري من حديث ابي عثمان قال حدثنا عمرو بن العاص ان النبي صلي الله عليه وسلم بعثه علي جيش ذات السلاسل قال فاتيته فقلت اَيّ الناس (4) اليك؟ قال عائشة فقلت مِن الرجال فقال ابوها فقلت ثم مَن؟ قال ثم عمر بن الخطاب فعدّ رجالاً(1).
ومن مسند رجل من الصحابه(2) - رضي الله عنه - (1 روايت):
اخرج ابويعلي من حديث قتادة عن محمد بن سيرين ان رجلاً بالكوفة شهد ان عثمان رضي الله عنه قتل شهيداً فأخذه الزبانية(3)فرفعوه الي علي وقالوا لولا ان تنهانا او نهيتنا ان لا نقتل احداً لقتلناه، هذا زعم انه يشهد ان عثمان قُتل شهيداً فقال الرجل لعلي وانت تشهد اتذكّر اَني اتيت رسول الله صلي الله عليه وسلم فسألته فاعطاني واتيت ابابكر فسالته فاعطاني واتيت عمر فسألته فاعطاني واتيت عثمان فسألته فاعطاني قال فاتيت رسول صلي الله عليه وسلم فقلت يا رسول الله ادع الله ان يبارك لي فقال النبي صلي الله عليه وسلم كيف لا يبارك لك واعطاك نبيٌ وصديق وشهيدان واعطاك نبي وصديق وشهيدان واعطاك نبي وصديق وشهيدان(4).
ومن مسند رجل من الصحابه - رضي الله عنه - (1 روايت):
__________
(2) - جهالت اسم صحابي قدحي در روايت وارد نمي کند.
(3) - سپاهيان.(1/341)
حديثه في رؤيا الوزن: اخرج احمد من اسود بن هلال عن رجل من قومه كان يقول في خلافة عمر بن الخطاب لا يموت عثمان حتي يُستخلف قلنا من اين تعلم ذلك قال سمعت رسول الله صلي الله عليه وسلم يقول رأيت الليلة في المنام كان ثلاثةً من اصحابي وُزنوا فوزن ابوبكر ثم وزن عمر ثم وزن عثمان فنقص صاحبنا وهو صالح(1).
ومن مسند عبدالله بن جعفر - رضي الله عنه - (1 روايت):
حديثه في الثناء علي ابي بكر الصديق رضي الله عنه: اخرج الحاكم من طريق يحيي بن سليم عن جعفر بن محمد عن ابيه عن عبدالله بن جعفر رضي الله عنهما قال ولينا ابوبكر فكان خير خليفة الله وارحمه بنا واَحناه علينا(2).
ومن مسند جرير بن عبدالله البجلي - رضي الله عنه - (3 روايت):(1/342)
حديثه في سبقة ابي بكر وعمر الي الخير: اخرج احمد من حديث شعبه عن عون بن ابي جحيفه عن المنذر بن جرير عن ابيه قال كنا عند رسول الله صلي الله عليه وسلم في صدر النهار قال فجاءه قوم حفاةً عراةً مجتابي النمار او العَباءِ متقلّدي السيوف عامتهم من مُضَر بل كلهم من مضر فتغير وجه رسول الله صلي الله عليه وسلم لما رأي بهم من الفاقة قال فدخل ثم خرج فامر بلالاً فاذّن واقام فصلي ثم خطب فقال ايها الناس اتقوا ربكم الذي خلقكم من نفس واحدةٍ الآيه وقرأ التي في الحشر ولتنظر نفسٌ ما قدمت لغدٍ تصدّق رجل من ديناره من درهمه من ثوبه من صاع بره ومن صاع تمرة حتي قال ولو بشق تمرة قال فجاء رجل من الانصار بصرّة(1)كادت كفّه ان تعجز عنها بل قد عجزت ثم تتابع الناس حتي رأيت كومين من طعام وثياب حتي رأيت رسول الله صلي الله عليه وسلم يتهلل وجهه حتي كانه مذهّبَةٌ فقال رسول الله صلي الله عليه وسلم من سنّ في الاسلام سنة حسنة فله اجرها واجر من عمل بها بعده من غير ان ينتقص من اجورهم شئٌ ومن سن في الاسلام سنة سيئة كان عليه وزرها ووزر من عمل بها بعده من غير ان ينتقص من اوزارهم شئ(2).
__________
(1) - هميان.(1/343)
واخرج احمد في هذه القصه من طريق عبدالرزاق عن معمر عن قتادة عن حميد بن هلال عن جرير بن عبدالله ان رجلا من الانصار جاء الي النبي صلي الله عليه وسلم بصرّةٍ من ذهب تملأ ما بين اصابعه فقال هذه في سبيل الله ثم قام ابوبكر فأعطي ثم قام عمر فاعطي ثم قام المهاجرون فاعطوا فاشرق وجه رسول الله صلي الله عليه وسلم حتي رأيت الاشراق في وجنتيه ثم قال من سن سنة صالحةً في الاسلام الحديث(1).
وقوله علي ذي عمرو(2)انهم لا يزالوا بخير اذا كانت الخلافة بالاجماع دون السيف: اخرج احمد من طريق اسمعيل بن ابي خالد عن قيس بن ابي حازم عن جرير في قصة بعث رسول الله صلي الله عليه وسلم اياه الي اليمن فذكر القصة حتي قال ثم لقيت ذا عمرو فقال لي يا جرير انكم لن تزالوا بخير ما اذا هلك امير تاَمّرتُم في آخر واذا كانت بالسيف غضبتم غضب الملوك ورضيتم رضي الملوك(3).
وحديثه ان الطلقاء من قريش ليسوا اكفاءً للمهاجرين في الدين: اخرج احمد من طريق عاصم عن ابي وائل عن جرير قال قال رسول الله صلي الله عليه وسلم المهاجرون والانصار اولياء بعضهم ببعض الطلقاء من قريش العتقاء من ثقيف بعضهم اولياء بعض الي يوم القيامه(4).
ومن مسند جندب بن عبدالله - رضي الله عنه - (1 روايت):
__________
(2) - ذو عمرو نيز صحابي بوده و از بزرگان و رئيس هاي اهل يمن به شمار مي رفت.(1/344)
حديثه في خطبة النبي صلي الله عليه وسلم بمناقب ابي بكر الصديق: اخرج مسلم عن جندب بن عبدالله قال سمعت رسول الله صلي الله عليه وسلم قبل ان يموت بخمس وهو يقول: اني ابرأ الي الله ان يكون لي منكم خليل وان الله قد اتخذني خليلا كما اتخذ ابراهيم خليلا ولو کنت متخذا من امتي خليلا لاتخذت ابابكر خليلا اَلا وان من كان قبلكم كانوا يتخذون قبور انبيائهم وصالحيهم مساجد اَلا فلا تتخذوا القبور مساجد اِني انهاكم عن ذلك(1).
ومن مسند محجن او ابي محجن رضي الله عنه (2 روايت):
حديثه في الثناء علي جماعة من اصحابه منهم الاربعه: اخرج ابو عمر من حديث عبدالحميد بن عبدالرحمن ابو يحيي الحمّاني عن ابي سعد مولي لحذيفه عن شيخ من الصحابه يقال له ابو محجن او محجن بن فلان قال قال رسول الله صلي الله عليه وسلم ان ارأف امتي بامتي ابوبكر واقواها في امر الله عمر واصدقها حياءً عثمان واقضاها علي واقرأها ابي وافرضها زيد واعلمهم بالحلال والحرام معاذ بن جبل ولكل امة امين وامين هذه الامة ابوعبيده بن الجراح(2).
وقال ابوعمر في ترجمة ابي بكر وقال فيه ابومحجن الثقفي:
وسُمّيت صديقا وكل مهاجر
سواك يسمي باسمه غير منكر
سبقت الي الاسلام والله شاهدٌ
وكنت جليساً بالعرش المشهّر
وبالغار اذا سميت بالغار صاحباً
وكنت رفيقا للنبي المطهّر(3)
ومن مسند زرارة بن عمرو النخعي والد عمرو بن زرارة (1 روايت):(1/345)
حديثه في رؤيا تدلّ علي ان عثمان علي الحق: قال ابوعمر تعليقاً قَدم علي النبي صلي الله عليه وسلم في وفد النخع فقال يا رسول الله اني رأيت في طريقي رؤيا هالتْني قال وما هي قال رأيت اتاناً خلفتُها في اهلي وَلَدت جدياً اسفع احوي(1)ورأيت ناراً خرجت من الارض فحالت بيني وبين ابن لي يقال له عمر، وهي تقول لظي لظي بصيرٌ واَعمي فقال النبي صلي الله عليه وسلم اخلفتَ في اهلك امَة مسرّةً حملا قال نعم قال فانها قد ولدت غلاماً وهو ابنك قال فاَني له اسفع واحوي قال اُدن مني اَبِك برص تكتمه قال والذي بعثك بالحق ما علمه احد قبلك قال فهو ذاك واما النار فهي فتنة تكون بعدي قال وما الفتنه يا رسول الله قال يقتل الناس امامهم ويشتجرون اشتجار اطباق الرأس وخالف بين اصابعه دم المؤمن عند المؤمن احلي من الماء يحسب المسئُ انه محسن ان مُتّ ادركتْ ابنَك وان مات ابنُك ادركتْكَ قال فادع الله ان لا تدركني فدعا له(2).
ومن مسند سعيد بن المسيب رحمه الله مرسلاً (2 روايت):
حديثه في فضل ابي بكر الصديق رضي الله عنه: اخرج الحاكم من حديث ربيعة بن ابي عبدالرحمن عن سعيد بن المسيب قال كان ابوبكر الصديق من النبي صلي الله عليه وسلم مكان الوزير فكان يشاوره في جميع اموره وكان ثانيه في الاسلام وكان ثانيه في الغار وكان ثانيه في العريش يوم بدر وكان ثانيه في القبر ولم يكن رسول الله يقدّم عليه احداً(3).
__________
(1) - کره اي زائيد که ابلق (سياه و سفيد) بود.(1/346)
قال ابوعمر في ترجمة ابي بكر الصديق تعليقاً قال رسول الله لبعض من لم يشهد بدراً وقد رآه يمشي بين يدي ابي بكر تمشي بين يدي من هو خير منك(1).
ومن مسند عبدالله بن حنطب رحمه الله مرسلاً (1 روايت):
حديثه في فضيلة الشيخين رضي الله عنهما: اخرج الترمذي والحاكم من حديث عبدالعزيز بن عبدالمطلب عن ابيه عن جده عبدالله بن حنطب ان النبي صلي الله عليه وسلم رآي ابابكر وعمر فقال هذان السمع والبصر(2).
قول محمد بن سيرين رحمه الله (1 روايت):
اخرج الترمذي من طريق حماد بن زيد عن ايوب عن محمد بن سيرين قال ما اظن رجلا ينتقص ابابكر وعمر يحب النبي صلي الله عليه وسلم(3).
ذكر شئ من اقوال السادة(4)الاشراف رضي الله عنهم (4 روايت):
__________
(4) - ساده جمع سيد به معناي سردار است، رسول خدا صلي الله عليه وسلم به حسن بن علي اشاره نمود و فرمود: ابني هذا سيد، يعني اين فرزند من سيد است از اين لحاظ اولاد حسن - رضي الله عنه - را سيد مي گويند و هم چنين اولاد برادرش حسين - رضي الله عنه - را.(1/347)
قول الحسن بن علي بن ابي طالب رضي الله عنهما: اخرج ابويعلي من طريق ابي مريم رضيع الجارود قال كنت بالكوفه فقام الحسن بن علي خطيباً فقال يا ايها الناس رأيت البارحه في منامي عجباٌ رأيت الرب تعالي فوق عرشه فجاء رسول الله صلي الله عليه وسلم حتي قام عند قائمةٍ من قوائم العرش فجاء ابوبكر فوضع يده علي منكب رسول الله صلي الله عليه وسلم ثم جاء عمر فوضع يده علي منكب ابي بكر ثم جاء عثمان فكان بيده رأسه فقال رب سل عبادك فيم قتلوني قال فانثعب(1)من السماء ميزابان من دمٍ في الارض قال فقيل لعليٍ الا تري ما يحدّث به الحسن قال يحدث بما رأي(2).
واخرج ابويعلي من طريق آخر عن الحسن بن علي قال لا اقاتل بعد رؤيا رأيتها، رأيت رسول الله صلي الله عليه وسلم واضعاً يده علي العرش ورأيت ابابكر واضعاً يده علي النبي صلي الله عليه وسلم ورأيت عمر واضعاً يده علي ابي بكر ورأيت عثمان واضعاً يده علي عمر ورأيت دماءً دونهم فقلت ما هذه الدماء فقيل دماءُ عثمان يطلب الله به(3).
وذكر المحب الطبري عن ابن السمان انه اخرج في كتابه عن الحسن بن علي قال لا اعلم عليا خالف عمر ولا غيّر شيئاً مما صنع حين قدم الكوفه(4).
__________
(1) - پس جاري شد.(1/348)
وذكر ايضاً عنه في كتاب الموافقه انه اخرج عن ابي جعفر قال بينما عمر يمشي في طريق من طرق المدينه اذ لقيه عليٌ ومعه الحسن والحسين رضي الله عنهم فسلم عليه علي واخذ بيده فاكتنفاهما الحسن والحسين عن يمينهما وشمالهما قال فعرض له من البكاء ما كان يعرض فقال له عليٌ ما يبكيك يا اميرالمؤمنين قال عمر ومن احق مني بالبكاء يا علي وقد وُليتُ امر هذه الامة احكم فيها ولا ادري ام مسيٌ انا ام محسن فقال له علي والله انك لتعدل في كذا وتعدل في كذا قال فما منعه ذلك من البكاء ثم تكلم الحسن بما شاء الله فذكر من ولايته وعدله فلم يمنعه ذلك فتكلم الحسين بمثل كلام الحسن فانقطع بكاءه عند انقطاع كلام الحسين فقال اتشهدان بذلك يا ابني اخي فسكتا فنظر الي ابيهما فقال عليٌ: اشهدا انا معكم شهيد(1).
قول اولاد حسن بن علي رحمهم الله (4 روايت):
اخرج عبدالله بن احمد في زوائد المسند عن الحسن بن زيد بن حسن قال حدثني ابي عن ابيه عن علي قال كنت عند النبي صلي الله عليه وسلم فاقبل ابوبكر وعمر فقال يا علي هذان سيدا كهول اهل الجنه وشبابها بعد النبيين والمرسلين(2).
وذكر المحب الطبري عن عبدالله بن الحسن بن الحسن بن علي بن ابي طالب وقد سُئل عن ابي بكر وعمر فقال افضلهما واستغفر لهما فقيل له لعلّ هذا تقيةٌ وفي نفسك خلافه قال لا نالتني شفاعة محمد صلي الله عليه وسلم ان كنت اقول خلاف ما في نفسي(3).(1/349)
وعنه وقد سُئل عنهما فقال: صلي الله عليه وسلم ولا صلّي علي من لم يصل عليهما(1).
وروي عن الحسن المثلث اخي عبدالله المذكور انه قال لرجل ممن يغلو فيهم ويْحكم احبّونا بالله فان اطعنا الله فاحبونا وان عصينا الله فابغضونا فقال له رجل انكم ذو قرابة من رسول الله صلي الله عليه وسلم واهل بيته فقال ويحكم لو كان الله نافعاً بقرابة رسول الله بغير عمل بطاعته لنفع بذلك مَن هو اقرب اليه منا اباه وامه، والله اني اخاف ان يضاعف الله للعاصي منا العذاب ضعفين والله اني لاَرجو ان يؤتي المحسن منا اجره مرتين ثم قال لقد اساء بنا آباءنا وامهاتنا ان كان ما تقولون من دين الله ثم لم يخبرونا به ولم يطلعونا عليه ولم يرغبونا فيه ونحن كنا اقرب منهم قرابةً منكم واوجب عليهم واحق ان يرغبونا فيه منكم ولو كان الامر كما تقولون ان الله جل وعلي ورسوله صلي الله عليه وسلم اختارا علياً لهذا الامر والقيام علي الناس بعده فان علياً اعظم الناس خطيئةً وجرماً اذ ترك امر رسول الله صلي الله عليه وسلم ان يقوم فيه كما امره ويعذر الي الناس. فقال له الرافضي الم يقل النبي صلي الله عليه وسلم لعلي من كنت مولاه فعلي مولاه فقال اما والله لو يعني رسول الله صلي الله عليه وسلم بذلك الامر والسلطان والقيام علي الناس لاَفصح به كما افصح بالصلوة والزكاة والصيام والحج ولقال ايها الناس ان هذا لوليٌ بعدي فاسمِعوا واطيعوا(2).(1/350)
ومن قول اولاد الحسين رحمهم الله تعالي (8 روايت):
اما مرفوعاً: فقد اخرج الترمذي عن الزهري عن علي بن الحسين عن علي بن ابي طالب قال كنت مع رسول الله صلي الله عليه وسلم اذ طلع ابوبكر وعمر فقال رسول الله صلي الله عليه وسلم هذان سيدا كهول اهل الجنة من الاولين والآخرين الا النبيين والمرسلين، يا علي لا تخبرهما(1).
واما موقوفاً: فقد اخرج احمد في مسند ذي اليدين عن ابي حازم قال جاء رجل الي علي بن الحسين فقال ماكان منزلة ابي بكر وعمر من النبي صلي الله عليه وسلم؟ فقال منزلتهما الساعة(2).
واخرج الحاكم من طريق عبدالله بن عمر بن ابان قال حدثنا سفيان بن عيينة عن جعفر بن محمد عن ابيه عن جابر بن عبدالله ان علياً دخل علي عمر وهو مسجّيً فقال صلي الله عليه وسلم فقال صلي الله عليه وسلم ثم قال ما من الناس احدٌ احبّ اليّ ان القي الله بما في صحيفته من هذا المسجي(3).
__________
(2) - يعني طوري که فعلا ابوبکر و عمر در هنگام موت به پهلوي پيامبر خدا دفن شده اند و با هم نزديک مي باشند، در هنگام حيات نيز با هم نزديک و صميمي بوده اند، خدا رحمت کند اين عاشقان پاک طينت را.(1/351)
واخرج محمد بن الحسن عن ابي حنيفة(1)قال حدثنا ابوجعفر محمد بن علي قال جاء علي بن ابي طالب الي عمر بن الخطاب حين طعن فقال رحمك الله فوالله ما في الارض احدٌ كنت القي الله بصحيفته (4) اليّ منك(2).
__________
(1) - امام ابوحنيفه رحمه الله از محمد باقر رحمه الله بعضي روايات را نقل کرده اند، اما شيخ حلي در منهاج الکرامه نوشته است: ابو حنيفه نزد جعفر صادق درس خوانده است حالانکه امام ابوحنيفه از محمد باقر روايت کرده است نه از جعفر صادق، که البته اگر اين قول صحيح باشد در اصطلاح محدثين روايت اکابر از اصاغر نيز آمده است. شيخ الاسلام در منهاج السنه مي نويسد: اما قول رافضي که امام ابوحنيفه نزد جعفر صادق درس خوانده است کاملا دروغ و بي اساس است بلکه امام ابوحنيفه در زمان حيات محمد باقر (پدر جعفر صادق) عالم معروف بوده و فتوا مي داد و حتي ثابت نيست که در نزد محمد باقر درس خوانده باشد؛ چرا که امام ابوحنيفه از شاگردان عطاء بن ابي رباح و حماد بن ابي سلمه (از تابعين معروف) مي باشد. قابل ياد آوري است که اگر امام ابوحنيفه نزد محمد باقر درس خوانده باشد اين يک افتخار ابدي براي محمد باقر و فرزندان او مي باشد که امام بيش از پنجاه درصد از مجموع مسلمانان جهان نزد او درس خوانده است.(1/352)
وروي عن ابن ابي حفصه قال سألت محمد بن علي وجعفر بن محمد بن علي وجعفر بن محمد عن ابي بكر وعمر فقالا: اماما عدل نتولاهما نتبرأ من عدوهما ثم التفت الي جعفر بن محمد فقال يا سالم اَيَسُبّ الرجل جده؟ ابوبكر الصديق جدي(1)لاتنالني شفاعة جدي محمد صلي الله عليه وسلم ان لم اكن اتولاهما واتبرّأُ من عدوهما(2).
وعن ابي جعفر انه قال من جهل ابي بكر وعمر جهل السنة وقيل له ما تري في ابي بكر وعمر فقال اني اتولاهما واستغفرلهما فما رأيت احداً من اهل بيتي الا وهو يتولاهما(3).
وسُئل عن قوم يسبّون ابابكر وعمر فقال اولئك المرّاق(4).
وعنه قال من شك فيهما كمن شك في السنة وبغض ابي بكر وعمر نفاق وبغض الانصار نفاقٌ انه كان بين بني هاشم وبين بني عدي وبني تيم شحناء في الجاهليه فلما اسلموا تحابوا ونزع الله ذلك من قلوبهم حتي ان ابابكر اشتكي خاصرته فكان عليٌ يسخن يده بالنار ويضمد بها خاصرة ابي بكر ونزلت فيهم هذه الآية: ونزعنا ما في صدورهم من غلٍ اخواناً علي سُرر متقابلين(5).
فذلكة(6)الفصل
وآن موقوف است برتمهيد:
مقدمه
__________
(1) - جعفر صادق رحمه الله پسر ام فروه بنت قاسم بن محمد بن ابوبکر صديق - رضي الله عنه - مي باشد و از اين لحاظ خويشتن را نواسه ابوبکر صديق مي خواند.
(6) - فذلکه خلاصه را گويند و اين اصطلاح اهل حساب است.(1/353)
شرائع ملت محمديه علي صاحبها الصلاة والسلام دو قسم است قسمي آنست كه پرده از روي حقيقت در آن قسم بر انداخته شد و تكليف ناس به آن متحقق گشت اگر كسي به شبهه ي ضعيفه متمسك شده بخلاف آن قائل شود معذور نه گردد ومقلد آن قائل نيز معذور نباشد.
في الحقيقه مدار شريعت همان احكام است وتسنن و ابتداع بقبول و ردّ آن منوط وعندكم من الله فيه برهان بر آن صادق و آن ماخوذ است از صريح كتاب يا صريح سنت مشهوره يا اجماع طبقهء اولي يا قياس جلي بر كتاب و سنت. چون حكمي باين وجه ثابت شود مجال خلاف نماند و مخالف معذور نباشد مثل انكار زكاة بعد وفات آنحضرت صلي الله عليه وسلم صحابه رضوان الله عليهم در آن باب مذاكره كردند آخر با قبول حضرت صديق رضي الله عنه رجوع نموده همه باجمعهم قتال آن جماعه پيش گرفتند قدريه ومرجئه وخوارج و روافض در همين منزلت اند و در احاديث صحيحه ذم و تشنيع اين هر چهار (فرقه) مذكور است.
قسم ديگر است كه پرده از روي كار بر انداخته نشد و تكليف ناس به آن جهرةً متحقق نگشت بلكه اختلاف ادله يا عدم شيوع احاديث در آن مسئله حجاب چهره مقصود آمد يا دليلي صريح در آن باب يافته نشد استنباطات و اقيسه شذر و ندر رفتند و اين قسم مجتهد فيه است، جمعي گويند كل مجتهد مصيبٌ وطائفه المصيب واحدٌ والآخر معذورٌ گويند.(1/354)
و تحقيق نزديك بنده ضعيف عفي عنه تفصيل است اگر خبر واحد صادق به يكي رسيد و به ديگري نرسيد اول مصيب است و آخر معذور و اگرمنشأ اختلاف تعدد طرق جمع بين الدليلين است يا قياس خفي هر دو مصيب اند؛ زيرا كه مراد حالتئذ موافقت شارع است و گردن نهادن به حكم او، هر يكي آن موافقت را بجا آورد مذاهب فقها اهلسنت با هم همين قسم در برد و مات افتاده اند و همه مقبول اند.
غرض در اين فصل بلكه در اين فصول بيان آنست كه ثبوت قرشيت و سوابق اسلاميه و بشارت به جنت و غير آن خلفاي راشدين را از قسم اول است حجة الله بر منكران آنها قائم است و شبهات ركيكه ايشان عندالله معذور نه ساخت ايشان را و منكر ايشان مبتدع است دور از حق، برهان الله او را از بساط محمديين علي متبوعهم افضل الصلوات وايمن التحيات مطرود ومدحور گردانيده بدعةٌ مكفرة عند البعض ومفسقة اشدّ الفسق عند الآخرين.
باز اشتراط قرشيت و سائر خصال سبعه مذكوره در خلافت خاصه به آيات و احاديث صحيحه و آثار صحابه ثابت است باز خلافت خلفاء در شريعت ثابت است صحابه و تابعين در اثبات آن مسالك متعدده سلوك نموده اند و هر مسلكي دلالت دارد اِما قطعيةً واما ظنية چون همه را باجمعها تأمل كنيم متواتر بالمعني گردد و عمومات آيات و اشارات و قرائن آن چون به آن يار شود افاده قطع فرمايد.(1/355)
و چون اين مقدمه ممهّد شد مي گوئيم: اما بودن خلفاء از قريش و بودن ايشان از سابقين در اسلام و بودن ايشان از مهاجرين اولين و شهود ايشان در بدر و حديبيه و سائر مشاهد خير مقطوع به است مخالف را مجال انكار نيست و اطالت كلام در آن شبيه به لغو مي نمايد مع هذا فصلي از آن در مآثر ايشان باَبلغ وجوه مذكور خواهد شد غير آنكه ذوالنورين رضي الله عنه در بدر و بيعة الرضوان و مرتضي كرم الله وجهه در تبوك حاضر نبودند ليكن حكم حاضرين داشتند چنانكه بيايد(1).
اما آنكه قرشيت شرط خلافت اختياريه است وليس الكلام في الخلافة الضرورية پس به احاديث بسيار ثابت است.
از آنجمله: حديث صديق اكبر رضي الله عنه مرفوعاً الاَئمة من قريش(2). وموقوفا: لم يعرف هذا الاَمر الا لهذا الحي من قريش هم اوسط العرب داراً(3).
و حديث حضرت ذي النورين رضي الله عنه و سعد بن ابي وقاص مرفوعاً: من اراد هوان قريش اهانه الله(4).
وحديث حضرت مرتضي مرفوعاً: الا اِن الامراء من قريش ما قاموا بثلاث ما حُكّموا فعدلوا وماعاهدوا فوفَوا وما استُرحموا فرحموا(5).
وحديث ابن عمر مرفوعاً: لا يزال هذا الامر في قريش ما بقي في الناس اثنان(6).
وحديث ابن عباس مرفوعاً: اللهم اذقتَ اول قريش نكالا فاذق آخرهم نوالا اخرجه الترمذي(7).
وحديث ابي موسي مرفوعاً: ان هذا الامر في قريش ما داموا اذا استرحموا فرحموا الخ(8).(1/356)
وحديث ابي هريرة مرفوعاً: الناس تبعٌ لقريش في هذا الشان مسلمهم لمسلمهم وكافرهم لكافرهم(1).
وايضاً حديث ابي هريرة مرفوعاً: ان لقريش حقاً ما حُكموا فعدلوا وائتمنوا فادوا واسترحموا فرحموا(2).
وايضاً حديث ابي هريره مرفوعاً: الملك في قريش والقضاء في الانصار والاذان في الحبشة والامانة في الازد(3).
وحديث جابر مرفوعاً: الناس تبع لقريش في الخير والشر(4).
وحديث انس مرفوعاً: الائمة من قريش ان لهم عليكم حقا ولكم عليهم حقا مثل ذلك ما ان استرحموا رحموا واِن عاهدوا وفوا وان حكموا عدلوا فمن لم يفعل ذلك منهم فعليه لعنة الله والملائكة والناس اجمعين(5).
وحديث ابي برزة الاسلمي مرفوعاً: الامراء من قريش لكم عليهم حقٌ ولهم عليكم حق ما فعلوا ثلاثاً كمثل حديث انسٍ(6).
وحديث ذي مخمر: كان هذا الامر في حميَر فنزعه الله منهم فجعله في قريش الخ(7).
وحديث معاوية بن ابي سفيان مرفوعاً: ان هذا الامر في قريش لايعاديهم احدٌ الا كبه الله علي وجهه ما اقاموا الدين(8).
وحديث جابر بن سمرة وابي جحيفة مرفوعاً: لا يزال الاسلام عزيزاً الي اثني عشرة خليفةً كلهم من قريش(9).
وحديث عمر وبن العاص مرفوعاً: قريش ولاةُ الناس في الخير والشر الي يوم القيامة اخرجه الترمذي(10).(1/357)
واخرج الشافعي عن ابن ابي فديك عن ابن ابي ذيب عن مشايخه احاديث منها: عن ابن شهاب انه بلغه ان رسول الله صلي الله عليه وسلم قال قدّموا قريشاً ولا تقدَّموها وتعلّمو من قريش ولا تعالموها او تعلّموها شك ابن ابي فديك(1).
ومنها: عن حكيم بن ابي حكيم انه سمع عمر بن عبدالعزيز وابن شهاب يقولون قال رسول الله صلي الله عليه وسلم من اهان قريشا اهانه الله(2).
ومنها: عن الحارث بن عبدالرحمن انه قال بلغنا ان رسول الله صلي الله عليه وسلم قال لولا ان يبطر قريشٌ لاَخبرتها بالذي لها عند الله عز وجل(3).
ومنها: عن شريك بن ابي تمر عن عطاء بن يسار ان رسول الله صلي الله عليه وسلم قال لقريش انتم اولي الناس بهذا الامر ما كنتم مع الحق الا ان تعدلوا عنه فتلحون كما تلحي هذه الجريدة يشير الي جريدةٍ في يده(4).
واخرج الشافعي عن يحيي ابن سليم عن عبدالله بن عثمان بن خيثم عن اسمعيل بن عبيد بن رفاعة الانصاري عن ابيه عن جده رفاعه ان النبي صلي الله عليه وسلم نادي ايها الناس ان قريشا اهل امانةٍ من بغاها العواثر كبه الله لمنخريه يقولها ثلاثا(5).(1/358)
اخرج الشافعي عن عبدالعزيز بن محمد عن يزيد بن الهاد ان محمد بن ابراهيم حدثه ان قتادة بن النعمان وقع بقريش فكانه نال منهم فقال رسول الله صلي الله عليه وسلم مهلا يا قتادة لا تشتم قريشاً فانك لعلك تري فيها رجالاً او يأتي منهم رجال تحقِّر عملك مع اعمالهم وتغبطهم اذا رأيتهم لو كان ان تطغي قريش لاخبرتها بالذي لها عندالله(1).
واخرج الشافعي عن سفيان بن عيينة عن ابن ابي نجيح عن مجاهد في قوله تعالي "وانه لذكرٌ لك ولقومك" قال: يُقال ممّن الرجل فيقال من العرب فيقال من ايّ العرب؟ فيقال من قريش(2).
وذكر الشافعي متن الحديث تعليقا ثم وصله البيهقي باسناده عن جبير بن مطعم قال قال رسول الله صلي الله عليه وسلم للقرشي مثل قوة الرجلين من غيرهم فقيل للزهري بِمَ ذلك قال من نبل الرأي ذكر هذه الاحاديث كلها البيهقي في اوائل سنته الصغري(3).
بالجمله جمعي كثير از صحابه و تابعين اين مدعا را روايت كرده اند به الفاظ مختلفه و طرق متغائره بعض از آن صريح است در خلافت قريش و بعض اشاره است به آن و بعض قرينه است كه ذهن را به آن نزديك ميگرداند. بعد از آن نزديك وفات آنحضرت صلي الله عليه وسلم انصار گفتند: منّا امير ومنكم امير و مهاجرين به همين حديث ايشان را از خلافت باز داشتند و بر همين معني اجماع منعقد شد و مخالف ساكت گشت و اين قصه را طرق بسيار است بعض روايات آن در قصه انعقاد خلافت حضرت صديق بيان خواهيم كرد.(1/359)
بالجمله بعدآن مناظره ها اجماع منعقد شد و مجلس بر همان اتفاق گذشت آما آنكه از مهاجرين اولين بودن شرط خلافت خاصه است پس به قول خداي تعالي "لايستوي منكم من انفق من قبل الفتح وقاتل اولئِك اعظم درجةً من الذين انفقوا من بعد(1)" و به قول وي عز وجل "الذين ان مكّنهم في الارض اقاموا الصلوة(2)" و قول حضرت فاروق در خطبه آخره چون خلافت را شورا ساخت در ميان شش كس: واني قد علمت ان اقواماً سيطعنون في هذا الامر انا ضربتم بيدي هذه علي الاسلام فان فعلوا فاولئك اعداء الله الكفار الضلال(3).
و قول ابن عمر: احق بهذا الامر من قاتلك وقاتل اباك علي الاسلام(4).
وقول زيد بن ثابت روز انعقاد خلافت حضرت صديق: ان رسول الله صلي الله عليه وسلم كان من المهاجرين فان الامام يكون من المهاجرين ونحن انصاره كما كنا انصار رسول الله صلي الله عليه وسلم(5).(1/360)
وقول رفاعه بن رافع زرقي بدري في قصة خروج طلحة والزبير علي عليّ وبلوغ الخبر الي عليّ في الاستيعاب فقال رفاعة بن رافع الزرقي: ان الله لما قبض رسوله صلي الله عليه وسلم ظننا انا احق الناس بهذا الامر لنصرتنا الرسول ومكانتنا من الدين فقلتم نحن المهاجرون الاولون واولياء رسول الله صلي الله عليه وسلم الاقربون انا نذكّركم الله ان لا تنازعونا مقامه في الناس فخليناكم والامر فانتم اعلم وما كان بينكم غير انا لما رأينا الحق معمولاً به والكتاب متبعاً والسنة قائمة رضينا ولم يكن الا ذلك فلما رأينا الاثرة انكرنا ...(1).
وقول عبدالرحمن بن غنم الاشعري لابي هريرة وابي الدرداء: وايُّ مدخل لمعاوية في الشوري وهو من الطلقاء الذين لا تجوز لهم الخلافة وهو وابوه رؤوس الاحزاب فندما علي مسيرهما وتابا بين يديه(2).
واز اينجا معلوم شد كه ابودرداء وابوهريره آخراً به قول عبدالرحمن بن غنم رجوع كردند. و حديث جرير بن عبدالله مرفوعاً : المهاجرون والانصار اولياء بعضهم لبعض والطلقاء من قريش والعتقاء من ثقيف بعضهم اولياء بعض الي يوم القيامه(3).(1/361)
واز ادلّ دلائل مدعا قول حضرت مرتضي است كه چندين مره بطرف اهل شام نوشت كه امر خلافت مفوّض است به مهاجرين و انصار(1)، ديگري را در حل و عقد آن مدخل نه چون ايشان بيعت كردند ديگران را مجال خلاف نمانَد(2).
واز قرائن اين مدعا حديث آن حضرت صلي الله عليه وسلم در اَحق به امامت صلاة: قال رسول الله صلي الله عليه وسلم فان كانوا في السنة سواء فاقدمهم هجرة(3).
وآيت كريمه "اِنا احللنا لك ازواجک... اللاتي هاجرن معك(4)" و ام هاني بسبب قيد هجرت از شرف تزوّج آن حضرت صلي الله عليه وسلم محروم ماند.
و از قرائن اين معني آن است كه حضرت عباس را با وجود عمومت پيغامبر صلي الله عليه وسلم و مقدم بني هاشم بودن در امر خطير خلافت و دخل نبود و به او اعتدادي نه، و بعضي ولد او به اين معني اشاره كرده است: اخرج الحاكم عن ابي اسحق قال سألت قثم بن العباس كيف ورث عليٌّ رسول الله صلي الله عليه وسلم دونكم؟ قال لانه كان اولنا به لحوقاً واشدنا به لزوقاً(5).
__________
(1) - مثل اين تحرير از علي مرتضي - رضي الله عنه - در کتب شيعه نيز به کثرت موجود مي باشد چنانچه در در نهج البلاغه چاپ مصر جلد دوم صفحه 7 در نامه ي از علي عنواني معاويه رضي الله عنهما آمده است: انه بايعني القوم الذين بايعوا أبابکر وعمر وعثمان علي ما بايعوهم عليه، فلم يکن للشاهد أن يختار ولا للغائب أن يرد وانما الشوري للمهاجرين والأنصار فان اجتمعوا علي رجل وسموه اماما کان ذلک رضي.(1/362)
بالجمله اين مدعا كه از مهاجرين اولين بودن اعظم شرف است در اسلام و مطلوب است در خلافت به مآخذ بسيار ثابت است و در مجلس انعقاد اجماع بر خلافت صديق اكبر مذكور شده است.
قرشيت و هجرت اوليه با هم عموم و خصوص من وجه دارند و صديق اكبر - رضي الله عنه - و نظراء او مادهء اجتماع بودند؛ لهذا صَرف انصار به هر دو وصف واقع شد ودر مناظرهء حضرت مرتضي و معاويه بن ابي سفيان صفت هجرت مدار فرق گشت، و اينجا بحثي است شريف: اخرج البخاري عن عاصم عن ابي عثمان النهدي عن مجاشع بن مسعود قال انطلقت باَبي معبد الي النبي صلي الله عليه وسلم ليبايعه علي الهجرة فقال مضت الهجرة لاهلها ابايعه علي الاسلام والجهاد فلقيت ابا معبد فسألته فقال صدق مجاشعٌ(1).
واخرج البخاري عن ابن عمر لا هجرة اليوم او بعد رسول الله صلي الله عليه وسلم(2).
واخرج عن مجاهد كان ابن عمر يقول لا هجرة بعد الفتح(3).
واخرج عن عائشة قالت: لاهجرة اليوم كان المؤمن يفرّ احدهم بدينه الي الله والي رسوله مخافة ان يفتن عليه فاما اليوم فقد اظهر الله الاسلام فالمؤمن يعبد ربه حيث شاء ولكن جهادٌ ونيةٌ(4).(1/363)
واخرج الطبراني في الصغير من حديث ابي هند يحيي بن عبدالله بن حجر بن عبدالجبار بن وائل بن حجر الحضرمي الكوفي بالكوفة قال حدثنا عمي محمد بن حجر بن عبدالجبار قال حدثني سعيد بن عبدالجبار عن ابيه عبدالجبار عن امه ام يحيي عن وائل بن حجر حديثا طويلا في قصة وفوده علي النبي صلي الله عليه وسلم ثم رجوعه الي وطنه ثم اعتزاله الناس في فتنة عثمان ثم قدومه علي معاويه فقال له معاويه فما منعك من نصرنا وقد اتخذك عثمان ثقةً وصهراً؟ قلتُ انك قاتلت رجلاً هو احق بعثمان منك قال وكيف يكون احقُ بعثمان مني وانا اقرب الي عثمان في النسب قلت ان النبي صلي الله عليه وسلم كان آخا بين علي وعثمان فالاخ اولي من ابن العم ولستُ اقاتل المهاجرين قلت اولسنا مهاجرين قلتُ اولسنا قد اعتزلناكما جميعا وحجة اخري حضرتُ رسول الله صلي الله عليه وسلم وقد رفع رأسه نحو المشرق وقد حضره جمع كثير ثم ردّ اليه بصره فقال اتتكم الفتن كقطع الليل المظلم فشدد امرها وعجّله وقبّحه فقلت له من بين القوم يا رسول الله وما الفتن فقال يا وائل اذا اختلف سيفان في الاسلام فاعتزلهما فقال اصبحتَ شيعيا فقلت لا ولكني اصبحت ناصحاً للمسلمين فقال معاوية ولو سمعت ذا وعلمته ما اقدمتك قلت اوليس قد رأيت ما صنع محمد بن سلمة عند مقتل عثمان انتهي بسيفه الي الصخرة فضربه حتي انكسر فقال اولئك قوم يحملون علينا قلت فكيف تصنع بقول رسول الله صلي الله عليه وسلم من (4) الانصار فبحبي ومن ابغض الانصار(1/364)
فببغضي(1).
واخرج ابويعلي عن معاوية بن ابي سفيان قال سمعت رسول الله صلي الله عليه وسلم يقول لا تنقطع الهجرة حتي تنقطع التوبة قالها ثلاث مرات ولا تنقطع التوبة حتي تطلع الشمس من مغربها(2).
ووجه تطبيق در ميان اين دو حديث مختلف آنست كه هجرت در لغت انتقال است از وطن مالوف خود، و فرد اکمل آن هجرت مسلمان است در وقت غربت اسلام و غلبهء كفار به جانب آنحضرت صلي الله عليه وسلم به نيت آنكه به شرف ملازمت آنحضرت صلي الله عليه وسلم مشرف شود در اعلاء كلمة الله تحت رايت آنحضرت صلي الله عليه وسلم مساعي جميله بكار برد و از سلطان كفار كه مانع اقامت اركان اسلام است خلاص يابد و اين فرد اكمل حقيقت شرعيه لفظ هجرت است كه به غير توسط قرينه در عرف شرع فهميده مي شود وآن معني به فتح مكه منقضي شد لا هجرة بعد الفتح و به معني ديگر انتقال از وطن خود براي طلب فضيلت دينيه از طلب علم و زيارت صالحين و فرار از فتن، و اين نيز از رغائب هني است هر چند به نسبت معني اول مفضول است:
آسمان نسبت به عرش آمد فرود ... ورنه بس عالي است پيش خاك تود
و اين معني تا قيامت منقرض نيست و افضل اصناف اين هجرت انتقال است به جناب آنحضرت صلي الله عليه وسلم براي تحصيل علم و تأدب به آداب او عليه الصلاة والسلام و تهيأ براي جهاد بر معاويه بن ابي سفيان تفريق بين المعنيين مشتبه شد ـ والله اعلم بحقيقة الحال ـ(1/365)
و اما اشتراط خصال ديگر در خلافت پس مآل آن آنست كه خلافت خاصه يا خلافت كامله هر چه گوئي چون تنقيح معني آن كنيم راجع شود به آنكه خليفه متصف به صفاتي باشد كه مخصوص به كاملان و مقربان است و آنحضرت صلي الله عليه وسلم به آن صفات متصف بوده اند مِن حيث انه نبي مبعوث من الله تعالي و مصدر افعالي گردد كه آنحضرت صلي الله عليه وسلم آن را ميكردند مِن حيث انه نبي مبعوث من الله تعالي وتحقيق اين خليفه بدين افعال و صفات بوجه تأكد از شريعت معلوم باشد وچون استقراء كلي بكار بريم اين افعال را بر سه قسم يابيم:
قسم اول: حسن عبادات بينه وبين الله وحسن معاملات باخلق الله.
قسم دوم: اعانت حضرت پيغمبر صلي الله عليه وسلم در جهاد اعداء الله واعلاء كلمة الله.
قسم سوم: افعالي كه بعد آنجناب صلي الله عليه وسلم به ظهور آيد از قبيل تتميم افعال جناب نبوي عليه الصلاة والسلام مثل بر هم زدن ملت كسرا و قيصر و فتح بلدان و نشر علم و مانند آن.
و همچنان صفات نفسانيه هم سه قسم باشد:
قسم اول: بودن شخص از سابقين و مقربين.
خداي تعالي مسلمين را سه قسم ساخت وقال عز وجل: "ثم اورثنا الكتب الذين اصطفينا من عبادنا فمنهم ظالمٌ لنفسه ومنهم مقتصدٌ ومنهم سابقٌ بالخيرات(1)"
وقال تعالي: "وكنتم ازواجاً ثلاثة * فاَصحب الميمنة ما اصحب الميمنه * واصحب المشئمة ما اصحب المشئمة* والسابقون السابقون اولئك المقربون(2)*"(1/366)
وقال تعالي: "وما ادريك ما عليون * كتابٌ مرقومٌ يشهده المقربون(1)*" اخبرنا شيخنا ابوطاهر محمد بن ابراهيم الكردي المدني بداره بظاهر المدينة المشرفة سنة 1144 قراءةً عليه وانا اسمع قال اخبرني ابي الشيخ ابراهيم الكردي قال اخبرني الشيخ احمد القشاشي قال انبأنا الشمس الرملي اجازةً عن الزين زكريا عن ابن الفرات عن عمر بن حسن المراغي عن الفخر بن البخاري عن فضل الله بن سعد النوقاني عن محي السنة ابي محمد الحسين بن مسعود البغوي قال في تفسيره اخبرنا ابوسعيد احمد بن ابراهيم الشريحي قال اخبرنا ابو اسحق احمد بن محمد بن ابراهيم الثعلبي قال اخبرنا ابو عبدالله الحسين بن فنجويه يعني الثقفي الدينوري قال حدثنا محمد بن علي بن الحسين بن الفافا القاضي قال حدثنا بكر بن محمد المروزي قال حدثنا ابوقلابة قال حدثنا عمرو بن الحسين عن الفضل بن عميرة عن ميمون الكردي عن ابي عثمان النهدي قال سمعت عمر بن الخطاب رضي الله عنه قرأ علي المنبر: "ثم اورثنا الكتاب الذين اصطفينا من عبادنا(2)" فقال قال رسول الله صلي الله عليه وسلم: سابقنا سابقٌ ومقتصدنا ناج وظالمنا مغفور له قال ابوقلابة فحدثت به يحيي بن معين فجعل يتعجب منه(3).
پس خليفه مي بايد كه از قسم اول باشد و از شريعت قطعا معلوم شود كه وي از سابقين مقربين است از صديقين يا شهداء يا صالحين.(1/367)
و قسم دوم علم به حكمت و به احكام الله بوجهي كه نائب پيغامبر صلي الله عليه وسلم در تبليغ شرائع و حكم تواند شد.
و قسم سوم اتصاف به حزم و اموري كه رياست عالم به آن ميسر آيد از شجاعت و كفايت و مرتبه شناسي رعيت و رفق در تدبير و غير آن.
باز تحقيق تشبّه باَنبياء من حيث النبوة به سه چيز است:
اول: دادن بشارت آنحضرت صلي الله عليه وسلم به جنت از جهت وحي.
دوم: بيان فرمودن آنحضرت صلي الله عليه وسلم قولاً وفعلاً استحقاق او امر خلافت را.
سوم: تلويح و تصريح آنحضرت صلي الله عليه وسلم به آنكه افضل امت است بموجب وحي.
اما عبادات، پس لازم مقربين است و حسن معامله با خلق الله لازم رعيت پروري و اين هر دو صفت مندرج شد در آن دو قسم.
و اما اعانت آنحضرت صلي الله عليه وسلم در اعلاي كلمة الله به حضور آنحضرت و ايام حيات او صلي الله عليه وسلم، پس مسمي است به سوابق اسلاميه وآيت: "لايستوي منكم من انفق من قبل الفتح وقاتل(1)" اشاره به اوست و هجرت نيز ازين باب است.(1/368)
اما اشتراط سوابق اسلاميه پس ثابت است به وجوه بسيار از شريعت مطهره، بالقطع معلوم است كه مدار فضيلت عندالله و مدار شرف در اسلام سوابق اسلاميه بوده است چندين آيت در اين باب نازل شد "لايستوي منكم من انفق من قبل الفتح وقاتل" و در وقت انعقاد خلافت صديق اكبر - رضي الله عنه - چيزها گذشت كه بالقطع دلالت مي كند بر اعتنا به سوابق اسلاميه قال ابوبكر رضي الله عنه: الستُ احق الناس بها الست اول من اسلم الست صاحب كذا الست صاحب كذا(1).
وقال عمر رضي الله عنه: ان ابابكر ص(4) رسول الله صلي الله عليه وسلم وثاني اثنين وانه اولي المسلمين باموركم فقوموا فبايعوه(2).
وعدّ عثمان رضي الله عنه سوابقه الاسلامية حين قدحوا في خلافته واعترضوا عليه(3).
وباح عليٌّ - رضي الله عنه - بسوابقه في ايام خلافته باَصرح ما يكون حين اراد اثبات خلافته وترجيح نفسه علي غيره(4).
ورُوي عن النبي صلي الله عليه وسلم: لعل الله اطلع علي اهل بدر فقال اعملوا ما شئتم فقد غفرت لكم(5).
وقال ابوعبيدة - رضي الله عنه - : تأتوني وفيكم ثالث ثلاثه(6).
وروي ابن عمر - رضي الله عنه - : ما يدريك لعل الله اطلع علي اهل بدر فقال اعملوا ما شئتم(7).
وروي ابوهريرة - رضي الله عنه - : اطلع الله علي اهل بدر فقال اعملوا ماشئتم فقد غفرت لكم(8).
وروت حفصه رضي الله عنها: اني لاَرجو ان لايدخل النار احد شهد بدرا والحديبية(9).(1/369)
وروي جابرٌ - رضي الله عنه - : لا يدخل النار احد ممن بايع تحت الشجرة(1).
وروي انه قال لنا النبي صلي الله عليه وسلم: انتم اليوم خير اهل الارض(2).
وروي رفاعة بن رافع جاء جبريل الي النبي صلي الله عليه وسلم فقال ما تعدّون اهل بدرٍ فيكم؟ قال من افضل المسلمين او كلمة نحوها فقال كذلك من شهد بدراً من الملائِكة(3).
وقال سعيد بن المسيب: كان ابوبكر الصديق - رضي الله عنه - من النبي صلي الله عليه وسلم مكان الوزير فكان يشاوره في جميع اموره وكان ثانيه في الاسلام وكان ثانيه في الغار وكان ثانيه في العريش يوم بدر وكان ثانيه في القبر ولم يكن رسول الله صلي الله عليه وسلم يقدم عليه احداً(4).
واخرج ابوعمر تعليقاً قال رسول الله صلي الله عليه وسلم لبعض من لم يشهد بدراً وقد رآه يمشي بين يدي ابي بكر: تمشي بين يدي من هو خير منك(5).
قال العارف السهروردي(6)في باب الخامس والخمسين من العوارف: روي ان رسول الله صلي الله عليه وسلم كان جالساً في صفة ضيقة فجاءه قوم من البدريين فلم يجدوا موضعاً يجلسون فيه فاَقام رسول الله صلي الله عليه وسلم مَن لم يكن من اهل بدر فجلسوا مكانهم فاشتدّ ذلك عليهم فانزل الله تعالي: "واذا قيل انشزوا فانشزوا(7)"(1/370)
باز حضرت عمر - رضي الله عنه - اهل بدر را بعد از آن اهل حديبيه را مقدم ساخت بر سائر صحابه چه به اعتبار اثبات در دفتر غزاة(1)و چه به اعتبار اعطاء عطيات و چه به اعتبار تقدم در محافل و مجالس و چه در امور استحقاق خلافت و چه در طلب دعا از ايشان و تبرك به ايشان(2)، بعد از آن امت مرحومه در تکريم و توقير ايشان گذشت الي اليوم.
واخرج الواقدي عن ابي بكر الصديق في وصيته عمرو بن العاص اتق الله في سرّ امرك وعلانيته فانه يراك ويري عملك فقد رأيت تقدمي لك علي من هو اقدم منك سابقة، واعلم يا عمرو ان معك المهاجرين والانصار من اهل بدر فاكرمهم واعرف لهم حقهم ولا تطاول عليهم بسلطانك ولا تداخلك نخوة الشيطان فتقول انما ولاني ابوبكر لاني خير منكم واياك وخداع النفس فكن كاحدهم وشاورهم فيما تريد من امرك(3).
واخرج البخاري عن قيس بن ابي حازم قال كان عطاء البدريين خمسة آلاف خمسة آلاف وقال عمر لافضلنهم علي من بعدهم(4).
اما بشارت خلفا به بهشت پس ثابت است به طرق بسيار:
اول: عمومات قرآن در باب مهاجرين و مجاهدين و حاضران مشهد حديبيه و تبوك وغيرهما.
ثاني: احاديث وارده در فضل اهل بدر:
__________
(1) - شايان ذکر است که عمر فاروق - رضي الله عنه - براي اولين بار در تاريخ اسلام ديوان جُند (غزاة) را تدوين نمود.
(2) - يبرک به ذوات صالحه که زنده باشند و طلب دعا از ايشان جائز مي باشد.(1/371)
حديث: لعل الله اطلع علي اهل بدر فقال اعملوا ما شئتم فقد غفرت لكم از مسند عمر وعلي وابن عمر وابن عباس وابوهريره.
و حديث: جاء جبرئيل فقال ما تعدون اهل بدر فيكم؟ قال من افضل المسلمين از مسند رفاعه بن رافع ورافع بن خديج.
وحديث حفصه و جابر: اني لاَرجو ان لا يدخل النار احدٌ شهد بدرا والحديبيه(1).
ثالث: احاديث وارده در فضل اهل حديبيه مانند حديث: لا يدخل النار احد ممن بايع تحت الشجرة وحديث انتم خير اهل الارض از مسند جابر(2).
رابع: احاديث وارده در بشارت عشره از مسند عبدالرحمن و سعيد بن زيد(3).
خامس: احاديث وارده در بشارت اربعه از آنجمله حديث جابر بن عبدالله.
سادس: احاديث وارده در بشارت ثلاثه مثل حديث ابي موسي و نافع بن عبدالحارث(4).
سابع: احاديث وارده در بشارت شيخين از حديث ابوسعيد خدري: ان اهل الدرجات العلي يراهم من تحتهم كما ترون النجم الطالع في افق السماء وان ابابكر وعمر منهم وانعما(5).
وحديث مرتضي وانس: هذان سيدا كهول اهل الجنة وحديث ابن مسعود سيطلع عليكم رجل من اهل الجنة فيهما جميعا(6).
ثامن: احاديث وارده در بشارت صديق اكبر - رضي الله عنه - از آن جمله:
حديث ابي هريره انه يُدعي من ابواب الجنة كلها(7).
وحديث انس في وصف طير الجنة في آخره قوله صلي الله عليه وسلم لابي بكر واني لاَرجو ان تكون ممن يأكل منها(8).(1/372)
تاسع: احاديث وارده در بشارت فاروق اعظم از آنجمله: حديث رؤيا النبي صلي الله عليه وسلم قصراً من ذهب من حديث جابر وانس وابي هريرة وبريدة الاسلمي(1).
عاشر: احاديث وارده در بشارت ذي النورين از آن جمله: حديث عبدالله بن حوالة تهجمون علي رجل يبايع الناس وهو معتجر ببرد من اهل الجنة فكان عثمان(2).
حادي عشر: احاديث وارده در بشارت مرتضي از آنجمله: حديث عليٍّ لك في الجنة خير منها(3).
اما بودن خلفا از سابقين مقربين: پس ثابت است به احاديث بسيار از آنجمله: حديث تحرك الجبل وقوله صلي الله عليه وسلم اثبت فانما عليك نبيٌ وصديقٌ وشهيدٌ من طرق كثيرة جداًّ من مسند عثمان وسعيد بن زيد وابي هريرة وابن عباس وانس وبريدة وسهل بن سعد(4).
وحديث ان الشيخين من النجباء من مسند علي(5).
وحديث ان اهل الدرجات العلي يراهم من تحتهم الخ من مسند ابي سعيد(6).
وحديث تحدّث جبرئيل بفضائلهما من مسند عمار(7).
وحديث رؤيا رجحانهم في الميزان من مسند ابي بكرة وعرفجة وغيرهما(8).
__________
(4) - تخريج اين حديث قبلا گذشته است.(1/373)
وحديث تشبّه الشيخين بملكين مقربين من حديث ابن مسعود وغيره وحديث هما سيدا كهول اهل الجنة من مسند علي وانس وحديث يدعي من ابواب الجنة كلها في مناقب ابي بكر وحديث لقد كان فيما كان قبلكم ناس محدثون من غير ان يكونوا انبياء فان يكن في امتي احد فانه عمر وحديث فرار الشيطان من ظل عمر وحديث رفيقي في الجنة عثمان(1).
واما آنكه آنحضرت صلي الله عليه وسلم با خلفاء معامله منتظر الامارة مي كردند پس ثابت است بطريق بسيار:
حديث سهل بن سعد كه آنحضرت صلي الله عليه وسلم براي صلح بقبيلهء بني عمرو بن عوف رفتند و صديق اكبر - رضي الله عنه - را امامت صلوات تفويض نمودند و در وقت مرض موت امامت صلوات بتأكيد فرمودند و اين قصه متواتر المعني است(2).
وحديث امارت حج ازمشاهير است(3).
و در حديث ابودرداء - رضي الله عنه - فرمودند: فهل انتم تاركون لي صاحبي فما اوذي بعدها(4).
ودر حديث ابوسعيد خدري هر دو را وزير گفته شد(5).
وقال علي لعمر حين توفي: ان كنتُ لاَرجو ان يجعلك الله معهما اني كنت لاسمع رسول الله صلي الله عليه وسلم يقول جئت انا وابوبكر وعمر ودخلت انا وابوبكر وعمر وخرجت انا وابوبكر وعمر(6).
وسئل علي بن الحسين عن منزلة ابي بكر وعمر من النبي صلي الله عليه وسلم فقال كمنزلتهما اليوم وهما ضجيعاه(7).
__________
(1) - تخريج اين احاديث گذشت.(1/374)
و در چندين حديث حضرت صديق - رضي الله عنه - را ارأف امت و حضرت عمر فاروق - رضي الله عنه - را اشدهم في امر الله و ذي النورين - رضي الله عنه - را اصدقهم حياءً و مرتضي - رضي الله عنه - را اقضاهم گفته شد(1).
و هر يكي از اين خصال اشاره جليه است به آنكه ايشان استحقاق رياست عظمي مسلمين را دارند و در حديث حذيفه و مرتضي ثابت شد اِن تؤمّروا ابابكر ...(2).
و در حديث حذيفه و ابن مسعود: اقتدوا بالذين من بعدي ابي بكر وعمر(3).
و در حديث مطلّب بن ابي وداعه: الحمدلله الذي ايّدني بهما(4).
و در حديث حذيفه نزديك حاكم: لا غني لي عنهما انهما من الدين كالرأس من الجسد(5).
و در حديث عبدالرحمن بن غنم اشعري لو اجتمعتما في مشورة ما خالفتكما(6).
و در حديث انس كان رسول صلي الله عليه وسلم اذا دخل المسجد لم يرفع احدٌ منا رأسه غير ابي بكر وعمر فأنهما كانا يتبسمان اليه ويتبسم اليهما(7).
و اما آنكه موعود خداي تعالي براي اين امت مرحومه بر دست خلفاء ظاهر شد پس متضمن سه مطلب است:
مطلب اول آنكه اين معني يكي از لوازم خلافت خاصه است و آن از اجلي معلومات است؛ زيرا كه خلافت به معني جانشيني است و آن در عرف شرع راجع است به تصدي اقامت اموري كه پيغامبر صلي الله عليه وسلم براي اقامت آن مبعوث بود و خلافت خاصه وقتي متحقق شود كه با خلافت به معني اول زيادت مشابهت به سيرت آنحضرت صلي الله عليه وسلم حاصل گردد.(1/375)
و از جمله سير و افعال آنحضرت صلي الله عليه وسلم بلكه عمدهء آنها فتح بلاد كفر بوده است.
مطلب ثاني آنكه آنحضرت صلي الله عليه وسلم عليه وعده فرموده است امت خود را كه بلاد شام و عراق فتح خواهند كرد و اين معني ثابت است به احاديث متواترة المعني از حديث ابي هريره و عقبه بن عامر و عدي بن حاتم و خباب و غيرهم ممن لايحصي عددهم(1).
مطلب سوم آنكه آن موعود بر دست خلفاء ظاهر شد و نقل متواتر از جماهير مسلمين از فقهاء و محدثين و مؤرخين، و در اثبات اين مطلب كافي است مع هذا حديث الحمدلله الذي ايدني بهما(2)، و حديث استبشار اهل سماوات به اسلام عمر(3)و غير آن برين معني دلالت مي كند.
و اما آنكه قول خليفه حجت است چون آن را امضاء كنند و آن قول ممكن شود در مسلمين و آن بالاتر از قياس است و اين خصلت ثابت است در اين بزرگواران پس ثابت است به طريق بسيار قال الله تعالي: "وليمكّنن لهم دينهم الذي ارتضي لهم(4)" وقال عزّ وجل: "الذين ان مكناهم في الارض اقاموا الصلوة وآتوا الزكاة وامروا بالمعروف ونهوا عن المنكر ولله عاقبة الامور(5)".
وفي حديث عرباض بن سارية: عليكم بسنتي وسنة الخلفاء مِن بعدي(6). وفي حديث ابن مسعود وحذيفه: اقتدوا بالذين من بعدي ابي بكر وعمر(7). وفي حديث عبدالرحمن بن غنم الاشعري: لو اجتمعتما في مشورة ما خالفتكما(8).(1/376)
و از ادلّ دلائل اين معني احاديث متواتره بالمعني السكينة تنطق علي لسان عمر من طريق علي وابي ذر وابن عمر وغيرهم(1).
و احاديث متواتره بالمعني در موافقات عمر فاروق - رضي الله عنه - با وحي الهي. و از ادل دلائل اين معني مشورت آنحضرت صلي الله عليه وسلم در مصالح جهاد و اوضاع شريعت با شيخين و قبول مشاورت ايشان. و حديث متواتر بالمعني: عليكم بالسّواد الاَعظم(2)با كثرت طرق خويش كه امام شافعي رحمه الله آن را در اثبات اجماع روايت كرد و علماء در فقه اين احاديث مختلف اند جمعي بر وجوب طاعت خليفه اذا لم يكن في معصيةٍ حمل نموده اند و طائفه اي بر وجوب قول به اجماع.
و فقير مي گويد عفي عنه: مراد آنست كه قول خليفه حجت است چون ممكن شود در مسلمين پس معني طاعت خليفه و قول به اجماع هر دو مجموع است، تفصيل اين اجمال آنكه خداي تعالي در نفوس اين عزيزان ملكه نهاده است و بعد از آن تأئيد از نزديك خويش داده است كه به سبب آن در فهم حكم و احكام و مصالح سياست ملك غالباً اصابت كنند و همچنان در حق اين امت فضلي خواست كه مجتمع نشوند بر باطل و تأئيدي در اين باب نازل كرده پس چون هر دو فضيلت جمع شود آن رأي حجت باشد در دين نورٌ علي نورٍ يهدي الله لنوره من يشآءُ.(1/377)
اخرج الحاكم حديث عمر في خطبته بالجابية من طرق منها: طريق عبدالله بن دينار عن ابن عمر قال خطبَنا عمر بالجابية فقال اني قمت فيكم كمقام رسول الله فينا فقال اوصيكم باَصحابي ثم الذين يلونهم ثم الذين يلونهم ثم يفشوا الكذب حتي يحلف الرجل ولايُستحلف ويشهد الرجل ولايُستشهد فمن اراد منكم بحبوحة الجنة فيلزم الجماعة فان الشيطان مع الواحد وهو من الاثنين ابعد اَلا لايخلونب رجل بامرأة الا كان ثالثهما الشيطان قالها ثلثاً وعليكم بالجماعة فان الشيطان مع الواحد وهو من الاثنين ابعد اَلا ومن سرّته حسنته وساءته سيئته فهو مؤمن(1).
ومنها: طريق عامر بن سعد بن ابي وقاص عن ابيه قال وقف عمر بن الخطاب بالجابية فقال رحم الله رجلاً سمع مقالتي فوعاها اني رأيت رسول الله صلي الله عليه وسلم وقف فينا كمقامي فيكم ثم قال احفظوني في اصحابي ثم الذين يلونهم ثم الذين يلونهم ثم يكثر الهرج ويظهر الكذب ويشهد الرجل ولا يستشهد ويحلف ولا يستحلف من (4) منكم بحبوحة الجنة فعليه بالجماعة فان الشيطان مع الواحد وهو من الاثنين ابعد لا يخلون رجلٌ بامرأة فان الشيطان ثالثهما من سرته حسنته وساءته سيئته فهو مؤمنٌ(2).(1/378)
واخرج البيهقي من طريق الشافعي عن ابن عيينة عن عبدالله بن ابي لبيد عن بن سليمان بن يسار عن ابيه ان عمر بن الخطاب قام بالجابية للناس خطيباً فقال ان رسول الله صلي الله عليه وسلم قام فينا كمقامي فيكم فقال اكرموا اصحابي ثم الذين يلونهم ثم الذين يلونهم ثم يظهر الكذب حتي ان الرجل ليحلف ولا يُستحلف ويشهد ولا يستشهد الا فمن سرّه بحبوحة الجنة فليزم الجماعة فان الشيطان مع الفذّ وهو من الاثنين ابعد ولا يخلونّ رجل بامرأة فان الشيطان ثالثهما ومن سرّته حسنته وساءته سيئته فهو مؤمن قال الشافعي في اثناء كلامه فلم يكن للزوم جماعتهم معني الا ما عليه جماعتهم من التحليل والتحريم والطاعة فيهما من قال بما تقول جماعة المسلمين فقد لزم جماعتهم وانما تكون الغفلة في الفرقه فاما الجماعة فلا تمكن فيها كافةً غفلةٌ عن معني كتاب الله ولاسنةٍ ولا قياس ان شاء الله(1).
واخرج الحاكم من حديث معتمر بن سليمان عن رجل عن عبدالله بن دينار عن ابن عمر قال قال رسول الله صلي الله عليه وسلم لايجمع الله هذه الامة علي الضلالة ابداً وقال يد الله علي الجماعة فاتبعوا السواد الاَعظم فانه من شذّ شُذ في النار(2).
واخرج الحاكم من حديث عبدالله بن طاؤس عن ابيه عن ابن عباس ان النبي صلي الله عليه وسلم قال لا يجمع الله امتي او قال هذه الامة علي الضلالة ابداً ويدالله علي الجماعة(3).(1/379)
واخرج الحاكم عن انس عن النبي صلي الله عليه وسلم في حديث طويل وسأل ربه ان لايجتمعوا علي ضلالةٍ فاعطي ذلك(1).
واخرج الحاكم عن ابي ذر قال قال رسول الله صلي الله عليه وسلم: من فارق الجماعه قيد شبرٍ فقد خلع ربقة الاسلام من عنقه(2).
واخرج الحاكم من حيث نافع عن عبدالله بن عمر ان رسول الله صلي الله عليه وسلم قال من خرج من الجماعة قيد شبرٍ فقد خلع ربقة الاسلام من عنقه حتي يراجعه(3).
وقال من مات وليس عليه امام جماعةٍ فان موتته ميتة جاهلية(4).
واخرج الحاكم من حديث الحارث الاشعري حديثا طويلا في آخره قال رسول الله صلي الله عليه وسلم آمركم بخمس كلمات اَمرني الله بهن الجماعة والسمع والطاعة والهجرة والجهاد في سبيل الله فمن خرج من الجماعة قيد شبر فقد خلع ربقة الاسلام من رأسه الّا ان يرجع(5).
واخرج الحاكم عن معاوية قال قال رسول الله صلي الله عليه وسلم من فارق الجماعة شبراً دخل النار(6).(1/380)
واخرج الحاكم عن ابن عمر قال سمعت رسول الله يقول من فارق امته او عاد اعرابياً(1)بعد هجرته فلا حجة له(2).
واخرج الحاكم من حديث حذيفه عن ربعي بن حراش قال اتيت حذيفه ابن اليمان ليالي سار الناس الي عثمان فقال سمعت رسول الله صلي الله عليه وسلم يقول: من فارق الجماعة واستذل الامارة لقي الله ولا حجة له(3).
واخرج الحاكم عن فضالة بن عبيد عن رسول الله صلي الله عليه وسلم انه قال ثلاثةٌ لا يُسأل عنهم رجل فارق الجماعة وعصي امامه فمات عاصياً امامه وعبدٌ ابق من سيده فمات وامرأة غاب عنها زوجها وقد كفاها مؤنة الدنيا فتبرّجت بعده فلا يسأل عنهم(4).
__________
(1) - يعني بعد از اين که شخصي از صحراء به مدينه منوره آمد و هجرت کرد، بار دگر برايش جائز نيست که به صحراء رفته و مدينه منوره را ترک بگويد. و براي مهاجر روا نيست قبل از فتح کشور خود و اخراج اشغالگران به موطن خويش باز گردد؛ روي اين لحاظ آنگاه که سعد بن خوله - رضي الله عنه - در مکه مکرمه وفات نمود رسول خدا صلي الله عليه وسلم بسيار ناراحت و افسرده شدند.(1/381)
واخرج الحاكم عن ابي هريرة قال قال رسول الله صلي الله عليه وسلم الصلاة المكتوبة الي الصلاة المكتوبة التي بعدها كفارة لما بينهما والجمعة الي الجمعة وشهر رمضان الي شهر رمضان كفارة لما بينها ثم قال بعد ذلك اِلا من ثلاث الا من الاشراك بالله ونكث الصفقة وترك السنة قلنا يا رسول الله اما الاِشراك بالله فقد عرفناه فما نكث الصفقه وترك السنة قال اما نكث الصفقة ان تبايع رجلا بيمينك ثم تخالف اليه فتقاتله بسيفك واما ترك السنة فالخروج من الجماعة(1).
" واخرج الحاكم في حديث حذيفة الطويل حين ذكر قوماً يهدون بغير هديه وقوماً يدعون الي ابواب جهنم قلت فما تأمرني ان ادركت ذلك؟ قال تلزم جماعة المسلمين وامامهم قلت فان لم تكن لهم امامٌ ولاجماعة قال فاعتزل تلك الفرق كلها(2).
واخرج الشيخان من حديث عمر بطرق مختلفة انتم شهداء الله في الارض(3).
واخرج الحاكم من حديث ابي زهير الثقفي قال سمعت رسول الله صلي الله عليه وسلم يقول يوشك ان تعرفوا اهل الجنة من اهل النار او قال خياركم من شراركم قيل يا رسول الله بماذا؟ قال بالثناء الحسن والثناء السيئ وانتم شهداء بعضكم علي بعض(4).
واخرج مسلم من حديث ثوبان والمغيرة وجابر بن سمرة وجابر بن عبدالله ومعاويه بن ابي سفيان والفاظهم متقاربةٌ لاتزال طائفة من امتي قائمة بامر الله لايضرهم من خذلهم او خالفهم حتي يأتي امر الله وهم ظاهرون علي الناس(5).(1/382)
محتمل است كه حديث لايجتمع امتي علي الضلالة بر موافقت همين حديث محمول باشد بر آنكه طائفه بر حق باشد آخذ به سنت وقائم به واجبات ملت، نه به معني حجيت اجماع لكن المعني الاول هو المشهور الذي حمل عليه جماهير الفقهاء والله اعلم.
و از اين طرق كثيره معلوم مي شود كه احاديث نهي از مفارقت جماعت و امر اتباع سواد اعظم چون در الفاظ آن تأمل كنيم هر دو علت از بيان آنها مي تراود و هر دو مصلحت از اشارات آن مي شود:
يكي اقامت خلافت كه متبع چندين فوائد است.(1/383)
و ديگر حفظ ملت از اختلاف اهل آن، پس متبادر به فهم آنست كه صريح حكم در همان محل است كه خليفه راشد حكمي فرمايد بعد مشاورت اهل علم كل ايشان يا جمهور ايشان وآن حكم ممكن شود در مسلمين اما اتفاقيات جمهور فقهاء چون صولت خلافت به آن يار نباشد و همچنين مذهب خليفه چون در فصلي مجتهد فيه قضا كند واجب الاتباع است ملحق بآن اصل منصوص از جهت مشاركت در احد شطري العلة، و اين قصه به همان ميماند كه امام شافعي رحمه الله در آيت "واذا ضربتم في الارض فليس عليكم جناحٌ ان تقصروا من الصلاة ان خفتم ان يفتنكم(1)" گفته است كه منطوق آيت اباحت قصر است در صورت اجتماع سفر و خوف هر دو و سنت و اجماع امت ملحق كرده است به او قصر في السفر من غير خوف و سرّ در اين مسئله آنست كه سفر و خوف هر يكي از آنها مناسب تخفيف است و در احكام خلفاي راشدين ظن اصابت راي ايشان به اين دو مصلحت جمع شد و امر متاكد گشت غاية الوكادة در ظن اصابت عبدالله بن مسعود - رضي الله عنه - در سنت و قرائت و ابي بن كعب - رضي الله عنه - در قراءت و علي مرتضي - رضي الله عنه - در قضا و زيد بن ثابت - رضي الله عنه - در فرائض با خلفاء هم عنان اند از جهت ثناي جميل ايشان كه بر زبان غيب ترجمان آنحضرت صلي الله عليه وسلم گذشت و به اعتبار دو مصلحت ديگر متخلف.(1/384)
و اتفاقيات فقهاي امصار بي حكم خليفه به اعتبار مصلحت كه امام شافعي به آن اشاره كرده حيث قال انما الغفلة في الفرقة فاما الجماعة فلا يمكن فيها كافة غفلةٌ عن معني كتابٍ ولاسنة ولا قياس مظنه اصابت است قال عمر رضي الله عنه فاقض بما قضي به الصالحون واين نيز معلوم بالقطع است كه اگر در فصل مجتهد فيه حكم خليفه را قبول نكنند و هر يكي بر راي خود رود حكم خلافت مضبوط نه گردد و مصلحت اقامت خلافت متحقق نشود، به ملاحظه همين مراتب امام شافعي گفته: واذا رجعنا الي التقليد فقول الائمة ابي بكر وعمر وعثمان -قال في القديم- وعليٍ احبّ الينا و توقف در قول مرتضي به مذهب جديد(1)از جهت عدم تمكين(2)است و عدم اجتماع امت بر قول او يكي از اوصاف مؤثره است.
__________
(2) - وجوه عدم تمكين در اقوال علي مرتضي - رضي الله عنه - متعدد مي باشد، باري ايشان در مسأله فروش امهات الأولاد مخالف رأي عمر فاروق - رضي الله عنه - فتوا دادند و گفتند که قبلا من نيز با رأي عمر موافق بودم اما فعلا نظر من برگشته است، قاضي شريح برايش گفت: قولک في الجماعة أحب الينا من قولک وحدک، و از وجوه توقف در اقوال علي مرتضي - رضي الله عنه - اين است که اهل تشيع در گفتار آن جناب دست درازي کرده و اقوال صحيحه ايشان كمتر در دسترس است.(1/385)
اما آنكه هر يكي از خلفاء در وقت خلافت خويش افضل امت بوده است از حديث ابن عمر كنا نخيّر في زمان رسول الله صلي الله عليه وسلم فنقول ابوبكر خير هذه الاُمة ثم عمر ثم عثمان(1).
و حديث مرتضي: هذان سيدا كهول اهل الجنة، و حديث وزن و ظهور رجحان ابوبكر به روايت ابوبكره ثقفي و عرفجه و غير ايشان(2).
وعمر فاروق - رضي الله عنه - افضليت ابوبكر صديق - رضي الله عنه - را بيان كرد و آن متواتر
است ازو، و صديق - رضي الله عنه - گفت: اللهم استخلفتُ عليهم خير خلقك(3).
و عبدالرحمن بن عوف در وقت عقد خلافت براي ذي النورين گفته: والله عليه ان لا يألو عن افضلهم في نفسه(4).
و مرتضي - رضي الله عنه - بر سر منبر كوفه فرمود: خير هذه الامة ابوبكر ثم عمر(5).
سفيان ثوري به ملاحظة همين اجماعيات گفته است: من زعم ان علياً كان احق بالولاية منهما فقد خطّأ ابابكر وعمر والمهاجرين والانصار وما أراه يرتفع مع هذا له عملٌ الي السماء(6).
__________
(2) - تخريج اين احاديث گذشت.
(6) - سفيان ثورى رحمه الله اين جمله را بسيار شيوا ايراد نموده است؛ چرا که اگر شخصي مهاجرين و انصار را متهم نمايد در حقيقت در نبوت آن حضرت صلي الله عليه وسلم يقين کرده نمي تواند؛ چرا که صحابه کرام رضوان الله عنهم اجمعين ناقلين قرآن و سنت و راويان رفتار و گفتار آن حضرت هستند.(1/386)
وشافعي گفته: اضطر الناس بعد رسول الله صلي الله عليه وسلم الي ابي بكر فلم يجدوا تحت اديم السماء خيرا من ابي بكر فولّوه رقابهم(1).
و چندين صحابه و تابعين گفته اند كه صديق اكبر - رضي الله عنه - در قتال مرتدين به چيزي قائم شد كه كار انبياء بود.
و اما اثبات خلافت خلفاء پس طرق بسيار دارد از آنجمله:
اجماع صحابه بر خلافت صديق اكبر - رضي الله عنه - : و اين مسلك را عبدالله بن مسعود اختيار نموده است، قال عبدالله: ما رأي المسلمون حسناً فهو عندالله حسنٌ وما رأوه سيئاً فهو عندالله سيئ وقد رأي الصحابة جميعا ان يستخلفوا ابابكرٍ(2).
و استخلاف صديق اكبر در خلافت فاروق اعظم، قال عبدالله بن مسعود: اَفرسُ الناس ثلاثةٌ ابوبكر حين استخلف عمر الحديث(3).
و اتفاق ناس بر خلافت عمر فاروق - رضي الله عنه - به وجهي كه هيچكس را در آن اشكالي نماند اظهر است از آنكه احتياج بيان داشته باشد پس معني اجماع اينجا هم متحقق شده ليكن بعد از استخلاف و تسلط. و همچنين قصه اتفاق بر ذي النورين - رضي الله عنه - معلوم و مشهور است متأخرين اشاعره همين مسلك را اختيار نمودند و بر همان مسلك اكتفا كرده.(1/387)
و از آنجمله تفويض امامت صلاة به صديق اكبر - رضي الله عنه - در ايام مرض در عين وقتِ استخلاف برين دليل اعتماد نمودند و جماعهء مهاجرين و انصار اذعان آن كردند. اصل قصه امامت صديق از متواترات است و استدلال به امامت بر خلافت مستفيض از اكابر فقهاي صحابه مثل عمر فاروق و علي مرتضي و ابن مسعود رضي الله عنهم، و قصهء ذكر امامت در وقت انعقاد خلافت صديق اكبر و اذعان مخالف و باز ماندن انصار به سبب همين حديث صحيح شده است از حديث ابوبكر صديق وعمر فاروق وعبدالله بن مسعود رضي الله عنهم.
و وجه استدلال اما اجمالاً پس ازانجهت كه اكابر صحابه به آن استدلال فرمودند و جميع امت آن استدلال را تلقي به قبول نمودند و سبب الزام مخالف همان دليل آمد پس اجماع بر صحت استدلال منعقد گشت.
اما تفصيلاً پس بايد دانست كه اقامت شخصي شخص آخر را بر مقام خود گاهي به قول مي باشد و گاهي به فعل، و ميبايد كه فعل مفهم باشد و افهام در هر طبقه و در هر زمان مختلف مي باشد محترف خليفه خود را بر دكان مي نشاند و مدرس در حلقهء درس و بادشاهان عجم بر تخت مي نشاندند چون در اسلام اشد طاعات صلاة آمد و هميشه آنحضرت صلي الله عليه وسلم امامت مي فرمودند تفويض امامت صلاة به صديق اكبر - رضي الله عنه - دليل جلي بر استخلاف او آمد.
و از آنجمله حديث عائشه و عبدالرحمن رضي الله عنهما: لقد هممت ان ادعوا ابابكر فاعهد اليه(1).(1/388)
و از آنجمله خطبهء آخره كه قبل از وفات به پنج شب بوده است رواها جماعة من الصحابة منهم ابن مسعود وابوسعيد وجندب بن عبدالله وابوهريرة وغيرهم ابوعمر صاحب استيعاب اين طريقه اختيار نموده است و بر آن اعتماد كرده.
و از آن جمله رؤياهاي بسيار كه آنحضرت صلي الله عليه وسلم ديده اند(1)يا صحابه بحضور آنحضرت عرض كرده اند و تعبير جملهء آنها خلافت خلفاء بوده است وآن همه تفسير آيت استخلاف است و آيت تمكين في الارض.
يكي رؤياي قليب رواها ابوهريرة وابن عمر(2).
و ديگر رؤياي وزن در حديث ابوبكره ثقفي شخصي ديده است و آنحضرت صلي الله عليه وسلم تعبير فرموده اند به خلافت و عرفجه و جماعت روايت كرده اند كه آنحضرت صلي الله عليه وسلم خود ديده دور نيست كه هر دو صورت واقع شده باشد(3).
سوم حديث نَوط بعضهم ببعض من حديث جابر(4).
چهارم رؤيا دلو من حديث سمرة بن جندب(5).
پنجم رؤيا ظله وحبل كه از آسمان فرود آمد من حديث ابي هريرة وابن عباس(6).
__________
(1) - خواب آن حضرت صلي الله عليه وسلم حجت مي باشد؛ چرا که رؤياي انبياء وحي است طوري که ابراهيم خليل عليه السلام در خواب به دستور پروردگار بزرگ فرزند خويش را به قربانگاه برد، اما رؤياي صحابه که به تأئيد ايشان رسيده باشد نيز حايز اعتبار مي باشد.(1/389)
و از آنجمله: تعريض جلي آنحضرت صلي الله عليه وسلم به خلافت خلفاي ثلاثه به حواله اموري كه تعلق به بيت المال دارد به اين بزرگان، حديث جبير بن مطعم ان امرأة اتت رسول الله صلي الله عليه وسلم اخرجه الشيخان قال الشافعي وفيه دليلٌ علي خلافة ابي بكرٍ(1).
وحديث انس بعثني بنو المصطلق وحديث سهل بن ابي حثمه بايع اعرابي النبي صلي الله عليه وسلم وحديث ابي هريرة قريباً من معناه(2).
و از آنجمله تعريض جلي آنحضرت صلي الله عليه وسلم به خلافت خلفاي ثلاثه به بعض خواص خلافت خاصه در حق اين بزرگان: حديث ابي ذر قصه تسبيح الحصيات في ايدي الخلفاء الثلاثة علي الترتيب وحديث انس نحوا من ذلك وحديث ابي الدرداء في امره صلي الله عليه وسلم للصديق بالخطبة ثم امره لعمر بالخطبه وحديث ابي موسي الاشعري في قصة الحائط(3).
واز آنجمله فرمودن آنحضرت صلي الله عليه وسلم وسلم خلفاي ثلاثه را كه هم الخلفاء في قصة تأسيس المسجد من حديث عائشه وسفينة (4).
__________
(3) - که در اين حديث آن حضرت صلي الله عليه وسلم ده تن ازصحابه کرام رضي الله عنهم را به بهشت بشارت داده اند.
(4) - تخريج اين احاديث گذشت.(1/390)
واز آنجمله احاديث داله بر معامله منتظر الامارة وقتيكه خلافت براي ايشان منعقد شد دلالت نمود بر صحت خلافت ايشان حديث علي مرتضي وحذيفه ان تؤمروا ابابكر الحديث وحديث حذيفه وغيره لا غني لي عنهما، هما من الدين بمنزلة السمع والبصر وفي لفظ بمنزلة الرأس من الجسد وحديث ابي سعيد خدري واما وزيراي في الارض فابوبكر وعمر(1).
و از آنجمله احاديث داله بر آنكه ترتيب دولت آنحضرت صلي الله عليه وسلم بدين طريق خواهد بود كه: نبوةٌ ورحمةٌ ثم خلافةٌ ورحمةٌ وفي لفظ خلافة علي منهاج النبوة ثم يكون ملك عضوض(2)و در خارج بعد زمان نبوت خلافت خلفاء حاصل شد و بعد از آن ملك عضوض پس دانسته شد كه خلافت ايشان خلافت علي منهاج النبوة است و خلافت و رحمت است از حديث ابوعبيده و معاذ بن جبل و حذيفه و غير ايشان.
و از آنجمله اخبار آنحضرت صلي الله عليه وسلم به آنكه: خير الناس قرني ثم الذين يلونهم ثم الذين يلونهم ثم ينشأ قوم تسبق ايمانهم شهادتهم وشهادتم ايمانهم برواية جماعة عظيمة منهم عمر وابن مسعود وعمران وحذيفة وغيرهم(3).
__________
(1) - تخريج اين احاديث گذشت.
(2) - تخريج اين حديث گذشت.(1/391)
قرن اول زمان آنحضرت بود صلي الله عليه وسلم از هجرت تا وفات و قرن ثاني زمان شيخين و قرن ثالث زمان ذي النورين(1)بعد از آن اختلافها پديد آمد و فتنه ها ظاهر گرديدند تفصيل اين اجمال آنكه آنحضرت صلي الله عليه وسلم فتنه اي كه بعد مقتل حضرت عثمان به ظهور پيوست در احاديث متواتره متكثرة الطرق بيان فرمودند چنانكه عنقريب مذكور مي گردد و ما قبل آن را به وجوه متعدده از صفات مدح مخصوص گردانيدند و ما بعد آنرا به انواع بسيار از صفات ذم نكوهيدند چون ملاحظه آن همه طرق مي نمائيم كه مختلف اند در تعبير و متحد اند در اصل مقصود، حدس قوي به هم رسيد كه مراد از قرون ثلاثه تفصيل همان مدت است و تقسيم به قرون ثلاثه و مدح آن قرون نيست الا به اعتبار كمال مدبران آن قرون و قائمان بالامر در آنها و به اعتبار شيوع اعمال خير و ظهور دولت اسلاميه و انجاز موعود الله عز وجل ودر ظهور دين حق.
__________
(1) - شاه صاحب در باره حديث "خير القرون" تحقيق جديدي ارائه نموده اند که اين تحقيق از روي لغت صحيح مي باشد، لهذا جاي تأويل براي فتنه ها و جنگ هاي که در زمانه ي تابعين رخ داده است باقي نمي ماند.اما جمهور، قرن اول را قرن صحابه و قرن دوم را قرن تابعين و قرن سوم را قرن تبع تابعين گرفته اند، تفصيل اين موضوع در فصل پنجم خواهد آمد.(1/392)
و از آنجمله احاديث داله بر آنكه ملت اسلاميه را نشو و نماي خواهد بود تا غايتي، بعد از آن متناقص شدن گيرد مثل حديث علقمه بن كرز وحديث يكون ثنياً ثم رباعياً ثم سَديساً ثم بازلاً(1)الي غير ذلك وهمچنين مشاهده افتاد در خارج كه تا زمان حضرت عثمان - رضي الله عنه - اسلام متزايد بود بعد از آن متناقص (ديده شد) دانسته شد كه خلافت ايشان خلافت راشده مبشر بها است.
و از آنجمله حديث ابن مسعود تدور رحي الاسلام بست وثلاثين سنةً(2).
بعد از آن بظهور فتنهء عظيمه انذار نمودند كه فاِن يهلكوا فسبيل من قد هلك پس دوران رحي الاسلام دلالت مي كند بر استقامت امور و غلبهء او بر سائر اديان و كثرت فتوح و آن معني خلافت راشده است پس خلافت اين عزيزان خلافت راشده آمد.
__________
(1) - "ثني" شتري را مي گويند که به شش سالگي داخل شده و "رباعي" شتري است هفت ساله شده باشد و "سديس" شتريست که به هشت سالگي داخل شده باشد، "بازل" شتري است که عمرش درست هشت سال باشد و اين کمال قوت و جواني شتر است، مطلب از اين حديث اينست که ترقي و عروج اسلام به مرور زمان و آهسته آهسته صورت خواهد گرفت تا به منتهاي کمال خويش برسد، عمر فاروق - رضي الله عنه - اين حديث را بيان کرده و مي فرمود: پس از آن انحطاط شروع خواهد شد.(1/393)
و از آنجمله حديث ابي هريره الخلافة بالمدينة والملك بالشام(1). و از اينجا دانسته شد كه خلافت راشده بمدينه خواهد بود و در خارج غير خلفاي ثلاثه در مدينه اقامت نه نمودند.
و از آنجمله احاديث داله بر آنكه عمر بن الخطاب - رضي الله عنه - خلق فتنه است و نگاهبان است از فتَن مثل حديث حذيفه وآن اصح اين باب است وحديث عبدالله بن سلام و ابي ذر و غير ايشان(2)و در خارج همچنان واقع شد كه در زمان حضرت عمر هيچ فتنه بر نخاست و اين بشارت است به خلافت راشدهء عمر بن الخطاب - رضي الله عنه - .
و از آنجمله احاديث داله بر آنكه حضرت عثمان - رضي الله عنه - در وقت فتنه بر حق باشد و مخالفان او بر باطل و در طرق اين احاديث كثرت است از مسند ابن عمر و عبدالله بن حواله و مره بن كعب و كعب بن عجره و ابوهريره و حذيفه و عائشه(3)و غير ايشان (رضي الله عنهم) و حضرت عثمان هنگام فتنه خليفه بود و مخالف او نزع خلافت او ميخواستند پس خلافت او عند الله و عند رسوله ثابت بود.
و از آنجمله احاديث داله بر لوازم خلافت خاصه با كثرت آن و تشعب طرق آن و استدلال به اين لوازم دو صورت دارد:(1/394)
يكي آنكه معني خلافت خاصه منقح كنيم و معاني كه خلافت خاصه به آن از خلافت عامه صحيحه و خلافت جابره متميز شود بشناسيم باز هر يكي را از آن معاني با ادله متكاثره در خلفاء اثبات نمائيم و اين صورت بالقطع دلالت مي كند بر مقصود، صورت ديگر آنكه بر بعض لوازم اكتفا نمائيم و آن را با ادله او در خلفاء اثبات كنيم و هر لازمي را دليلي عليحده تقرير نمائيم و اكثر صحابه و تابعين به اين نوع سلوك كرده اند و حقيقت خلافت خلفاء به اين مسلك شناخته و اين آثار محتمل دو وجه است:
يكي آنكه بعض را ذكر كردند و بعض آخر را حذف نمودند اعتماداً علي ما هو معلوم عندهم چنانكه در بعض اوقات از مقدمَتي الدليل يكي را ذكر كنند و از ديگري سكوت ورزند وحينئذ اصل استدلال تمام باشد و در تقرير مسامحتي بكار برده باشند.(1/395)
وجه ديگر آنكه غرض ايشان استدلال به يك لازم فقط چون هر يكي مناسب است به اصل غرض و مظنه مطلوب و حينئذٍ دليل ظني باشد يا خطابي پس جمعي از صحابه به سوابق اسلاميه فقط استدلال كردند جمعي به بشارت بالجنه فقط و جمعي به آنكه با حضرت صديق و فاروق معامله منتظر الامارة مي فرمودند و از اين قبيل است استدلال به قول حضرت عائشه لو كان رسول الله صلي الله عليه وسلم مستخلفاً لاستخلف ابابكر ثم عمر(1). و جمعي با آنكه خلفاء را در شرع وصف سابقين مقربين اثبات نموده اند و از اين قبيل است استدلال شيخ محي الدين بن عربي(2)بر خلافت راشده عمر فاروق به اين مضمون كه حقيقت نبوت وحي و عصمت است و حقيقت خلافت نبوت وجود نمونه از هر يكي در خليفه آنحضرت صلي الله عليه وسلم چون فرمودند كه فاروق - رضي الله عنه - محدَّث است و سكينه بر زبان او نطق مينمايد و فرمودند كه شيطان از ظل فاروق مي گريزد اثبات كردند خلافت نبوتِ او را، و جمعي به افضيلت هر يكي كه مأخوذ از حديث وزن است و از حديث كنا نخيّر و در اين مسلك كثرتي است كه در احصاء نيايد و متفطن لبيب مي تواند از كلام ما طرق بسيار راست كردن فلا نطوّل الكلام.
والحمدلله رب العالمين
فصل پنجم
در تقريري فِتَني كه آنحضرت صلي الله عليه وسلم بيان فرموده اند كه بعد انقضاي ايام خلافت خاصه به ظهور رسد و آن مشتمل است بر دو مقصد:
يكي بيان فتنه ي كه متصل به انقضاي خلافت خاصه پيش آيد.(1/396)
دوم بيان فتن ديگر كه تا قيام قيامت پيدا شود.
مقصد اول بايد دانست كه آنحضرت صلي الله عليه وسلم در احاديث متواتره بالمعني افاده فرمودند كه حضرت عثمان - رضي الله عنه - مقتول خواهد شد(1)
__________
(1) - رواياتي که در باره شهادت عثمان - رضي الله عنه - آمده آنقدر زياد است که کسي از آنها انکار کرده نمي تواند حتي که در کتاب هاي شيعه نيز موجود است طوري که در نهج البلاغه طبع مصر جلد دوم صفحه 323 در ادامه گفتگوي طويلي که علي مرتضي - رضي الله عنه - با عثمان ذي النورين انجام داده است آمده: واني أنشدک الله أن لا تکون امام هذه الأمة المقتول فانه کان يقال: يقتل في هذه الأمة امام يفتح عليها القتل والقتال الي يوم القيامة ويلبس امورها عليها ويثبت الفتن عليها فلا يبصرون الحق من الباطل يموجون فيها موجا ويمرجون مرجا..(1/397)
و نزديك به قتل او فتنه ي عظيم خواهد برخاست كه تغيير اوضاع و رسوم مردم كند و بلائي آن مستطير باشد، زماني كه پيش از آن فتنه است آن را با اوصاف مدح ستودند و ما بعد آن را با اصناف ذم نكوهيدند و استقصا نمودند در بيان آن فتنه تا آنكه مطابقت موصوف بر آنچه واقع شد بر هيچ فردي مخفي نماند و با ابلغ بيان واضح ساختند كه انتظام خلافت خاصه با آن فتنه منقطع خواهد شد و بقيه بركات ايام نبوت روي به اختفا خواهد آورد و اين معني را تا به حدي ايضاح كردند كه پرده از روي كار برخاست و حجة الله به ثبوت آن قائم شد و آن خبر در خارج متحقق گشت به آن وجه كه حضرت مرتضي - رضي الله عنه - با وجود رسوخ قدم در سوابق اسلاميه و وفور اوصاف خلافت خاصه و انعقاد بيعت براي او وجوب انقياد رعيت في حكم الله به نسبت او متمكن نشد در خلافت و در اقطار ارض حكم او نافذ نگشت و تمامه مسلمين تحت حكم او سر فرو نياوردند و جهاد در زمان وي رضي الله عنه بالكليه منقطع شد و افتراق كلمهء مسلمين به ظهور پيوست و ايتلاف ايشان رخت به عدم كشيد و مردم به حروب عظيمه با او پيش آمدند و دست او را از تصرف ملك كوتاه ساختند و هر روز دائره سلطنت او لاسيّما بعد تحكيم(1)
__________
(1) - بعد از جنگ صفين که ميان علي و معويه رضي الله عنهما رخ داد، هر يک از ايشان از طرف خود حَکم مقرر نمود تا مسائل اختلافي بين آنها را حل نمايد. اين واقعه را تحکيم مي گويند..(1/398)
تنگ تر شدن گرفت تا آنكه در آخر به جز كوفه و ما حول آن براي ايشان صافي نماند و هر چند اين خللها در صفات كاملهء نفسانيه ايشان خللي نينداخت ليكن مقاصد خلافت علي وجهها متحقق نگشت و بعد حضرت مرتضي چون معاويه بن ابي سفيان متمكن شد و اتفاق ناس بر وي به حصول پيوست و فرقت جماعهء مسلمين از ميان برخاست وي سوابق اسلاميه نداشت و لوازم خلافت خاصه در وي متحقق نبود بعد از آن بادشاهان ديگر از مركز حق دورتر افتادند كما لا يخفي پس خبر آنحضرت صلي الله عليه وسلم به انقطاع خلافت خاصه منتظمه نافذه از اين جهت متحقق گشت.
اما آنكه آنحضرت صلي الله عليه وسلم اخبار فرمودند بمقتول شدن حضرت عثمان و آنكه او بر حق خواهد بود پس ثابت است به طرق بسيار عن ابن عمر ذكر رسول الله صلي الله عليه وسلم فتنة فقال يقتل هذا فيها مظلوماً اخرجه الترمذي(1).
وعن عائشة ان النبي صلي الله عليه وسلم قال: يا عثمان لعل الله يقمّصك قميصاً فان ارادوك علي خلعه فلا تخلع لهم اخرجه الترمذي(2).(1/399)
وعن مرة بن كعب وعبدالله بن حوالة وكعب بن عجرة والفاظهم متقاربةٌ ذكر رسول الله صلي الله عليه وسلم فتنةً فقرّبها فمرّ رجل مقنّع رأسه فقال رسول الله صلي الله عليه وسلم: هذا يومئذ علي الهدي فوثبتُ فاخذت بضبعي عثمان فاستقبلت الي رسول الله صلي الله عليه وسلم فقلت: هذا؟ قال هذا وهذا لفظ ابن ماجة من حديث كعب بن عجرة واخرجه الترمذي والحاكم عن آخرين قريباً منه(1). وفي حديث ابي هريرة ستكون فتنة واختلافٌ او اختلافٌ وفتنة قالوا فما تأمرنا قال عليكم بالامير واصحابه واشار الي عثمان(2).
ومن حديث عثمان يوم الدار: ان رسول الله صلي الله عليه وسلم قد عهد اليّ عهداً وانا صابرٌ عليه(3).
وفي حديث ابي موسي لعثمان وبشره بالجنة علي بلوي تصيبه(4).(1/400)
اما تعيين زمان اين فتنه پس در حديث ابن مسعود آمده قال رسول الله صلي الله عليه وسلم ان رحي الاسلام ستزول بعد خمس وثلاثين او ستّ وثلاثين او سبع وثلاثين سنةٌ(1)فان يهلكوا فسبيل من قد هلك وان يقم لهم دينهم يقم سبعين سنةً قال عمر رضي الله عنه يا نبي الله بما مضي او بما بقي قال لا بل بما بقي(2).
و مضمون اين حديث در خارج ظهور يافت؛ زيرا كه در سنه خمس و ثلاثين حضرت عثمان مقتول شد و امرجهاد بر هم خورد، و باز در زمان معاويه بن ابي سفيان امر جهاد قائم گشت و از آن تاريخ بعد هفتاد سال دولت بني اميه متلاشي شد.
__________
(1) - اين شک راوي است که آن حضرت سي و پنج فرمودند يا سي و شش و يا سي و هفت، اما در بيشتر روايات سي و پنج آمده است، هم چنين در بعضي روايات سي و سه و سي و چهار نيز آمده است. به هر حال اين حديث دو احتمال دارد. احتمال اول اينکه اين مدت را از ابتداي هجرت بگيريم تا سال سي و پنج هجري چنانچه شاه ولي الله صاحب اين احتمال را ترجيح داده اند که در اين صورت خلافت علي مرتضي از اين مدت بيرون خواهد شد. احتمال دوم اين که از آن وقتي که رسول اکرم اين حديث را ايراد فرموده اند، مدت را از آن وقت بگيريم که در اين صورت خلافت علي مرتضي - رضي الله عنه - را نيز در بر خواهد گرفت اما با احاديثي که آغاز فتنه را از شهادت عثمان - رضي الله عنه - بيان کرده اند در تعارض خواهد شد.(1/401)
اما تعيين جهتي كه اين فتنه آنجا خواهد بود پس در حديث ابن عمر وجماعه من الصحابة وهذا حديث مستفيض اَلا ان الفتنة ههنا حيث تطلع قرن الشيطان(1).
و در خارج همچنان واقع شد فتنه هاي كه بعد مقتل حضرت عثمان پيدا شد همه در عراق بوده است و آن شرقي مدينه است.
واما تعيين صورت و صفت فتنه: اخرج الترمذي عن حذيفة بن اليمان ان رسول الله صلي الله عليه وسلم قال والذي نفسي بيده لا تقوم الساعة حتي تقتلوا امامكم وتجتلدوا باسيافكم ويرث دنياكم شراركم هذا حديث حسن(2).
واخرج احمد عن ابن عون الانصاري ان عثمان قال لابن مسعود: ويحك(3)اني قد سمعتُ وحفظتُ وليس كما سمعتَ(4)ان رسول الله صلي الله عليه وسلم قال سيقتل امير وينتزي منتز واني انا المقتول وليس عمر انما قتل عمر واحدٌ وانه يجتمع عليَّ(5).
__________
(3) - اين کلمه را عرب بدون اينکه معناي حقيقي آن را مراد داشته باشند در مکالمات روز مره ي خويش به کثرت استعمال مي کنند.
(4) - عثمان - رضي الله عنه - براي ابن مسعود - رضي الله عنه - گوشزد مي نمايد که خليفه ي مقتول که در حديث آمده است من هستم، نه عمر بن الخطاب چنانکه تو برداشت کرده اي.(1/402)
وذكر ابوعمر ان زرارةَ بن عمروٍ قصّ علي النبي صلي الله عليه وسلم رؤياه فقال رأيت ناراً خرجَت من الارض فحالت بيني وبين ابن لي يقال له عمرو هي تقول لظي لظي بصيرٌ واعمي فقال النبي صلي الله عليه وسلم في تعبيره اما النار فهي فتنة تكون بعدي قال وما الفتنة يا رسول الله قال يقتل الناس امامهم ويشتجرون اشتجار اطباق الرأس -وخالف بين اصابعه- دم المؤمن علي المؤمن احلي من الماء يحسب المسيئُ انه محسنٌ ان متَّ ادركت ابنك وان مات ابنك ادركتك قال فادع الله ان لاتدركني فدعا له(1).
اما تعيين جمعي كه تهيج اين فتنه خواهند كرد: فقد اخرج الحاكم من حديث ابن مسعود رفعه احذّركم سبع فتن تكون من بعدي وعدّ اولها فتنة تقبل من المدينة قال الراوي فكانت فتنة المدينه من قبل طلحة والزبير(2).
__________
(2) - طلحه و زبير بعد از شهادت عثمان خدمت عائشه رضي الله عنهم در مکه رفته و ايشان را فتنه هاي شورشيان مطلع ساختند و هم چنين عائشه را آماده نمودند تا به بصره رفته و از محبوبيت و احترام خويش در بين آحاد مسلمانان براي خاموشي فتنه استفاده نمايد.(1/403)
باز آنحضرت بيان فرمودند كه جمعي كه خلافت ايشان منتظم شود بعد از ايشان منقطع گردد چند شخص خواهند بود و اسامي ايشان چيست في حديث ابي هريرة و ابن عباس و رؤيا رجل رأي فيها ظلة تنطف سمناً وعسلاً وسبباً واصلاً من السماء الي الارض فاخذ به النبي صلي الله عليه وسلم وعلا ثم رجلٌ آخر ثم رجل آخر ثم انقطع بالثالث ثم وصل له فعبّره الصديق بما يدل علي ابتلاء الثالث(1).
واخرج ابوداود عن الحسن عن ابي بكرة ان النبي صلي الله عليه وسلم قال ذات يوم من رأي منكم رؤيا؟ فقال رجل انا رأيت كاَنّ ميزاناً نزل من السماء فوزنتَ انت وابوبكر فرجحت انت بابي بكر ووزن ابوبكر وعمر فرجح ابوبكر ووزن عمر وعثمان فرجح عمر ثم رفع الميزان فرأينا الكراهية في وجه رسول الله صلي الله عليه وسلم(2).
واخرج ابوداود عن سمرة بن جندب ان رجلاً قال يا رسول الله كانّ دلواً دلي من السماء فجاء ابوبكر فاخذ بعراقيها فشرب شرباً ضعيفاً ثم جاء عمر فاخذ بعراقيها فشرب حتي تضلع ثم جاء عثمان فاخذ بعراقيها فشرب حتي تضلع ثم جاء علي فاخذ بعراقيها فانتشطت وانتضح عليه منها شئٌ(3).(1/404)
وعن سهل بن ابي حثمة قال بايع اعرابيٌ النبي صلي الله عليه وسلم فقال عليٌ للاعرابي ايتِ النبي صلي الله عليه وسلم فاساَلْه ان اتي عليه اجله من يقضيه؟ فاتي الاعرابي النبي صلي الله عليه وسلم فسأله فقال يقضيك ابوبكر فخرج الي علي واخبره فقال ارجع فاساله ان اتي علي ابي بكر اجله من يقضيه فاتي الاعرابي النبي صلي الله عليه وسلم فساَله فقال يقضيك عمر فقال علي للاعرابي سله من بعد عمر فقال يقضيك عثمان فقال عليٌ للاعرابي ايت النبي صلي الله عليه وسلم فسله ان اتي علي عثمان اجله من يقضيه فقال صلي الله عليه وسلم: اذا اتي علي ابي بكر اجله وعمر اجله وعثمان اجله فان استطعت ان تموت فمُت(1).
واخرج الحاكم عن انس قال بعثني بنو المصطلق الي رسول الله صلي الله عليه وسلم فقالوا سل لنا رسول الله صلي الله عليه وسلم الي من ندفع صدقاتنا بعدك قال فاتيته فسألته فقال الي ابي بكر فاتيتهم فاخبرتهم قالوا ارجع اليه فسأله فان حدث بابي بكر حدثٌ فالي مَن؟ فاتيته فاخبرته فقال الي عمر فقالوا ارجع اليه فسله فان حدث بعمر حدثٌ فالي من فاتيته فسالته فقال الي عثمان فاتيتهم فاخبرتهم فقالوا ارجع فسله فان حدث بعثمان حدث فالي من فاتيته فسألته فقال ان حدث بعثمان حدث فتبّاً لكم الدهر فتبا(2).(1/405)
باز آنحضرت صلي الله عليه وسلم خبر دادند كه امت بر حضرت مرتضي جمع نه شود و تألم خاطر مبارك خود تقرير فرمودند اخرج الحاكم عن علي رضي الله عنه قال ان مما عهد اليّ النبي صلي الله عليه وسلم ان الاُمة ستقذرني بعده(1).
واخرج الحاكم عن ابن عباس قال قال النبي صلي الله عليه وسلم لعليٍّ اما انك ستلقي بعدي جهدا قال في سلامة من ديني؟ قال: في سلامة من دينك(2).
واخرج ابو يعلي عن علي بن ابي طالب قال بينما رسول الله صلي الله عليه وسلم آخذٌ بيدِي ونحن نمشي في بعض سكك المدينة اذ اتينا علي حديقة فقلت يا رسول الله ما احسنها من حديقة قال لك في الجنة احسن منها ثم مررنا باخري فقلت يا رسول الله ما احسنها من حديقة قال لك في الجنة احسن منها حتي مررنا بسبع حدائق كل ذلك اقول ما احسنها ويقول لك في الجنة احسن منها فلما خلا له الطريق اعتنقني ثم اجهش باكياً قال قلت يا رسول الله مايبكيك قال ضغائن في صدور اقوامٍ لا يبدونها لك الا من بعدي قلت يا رسول الله في سلامةٍ من ديني قال في سلامةٍ من دينك(3).
واخرج احمد عن علي حديثا في اخره وان تؤمروا علياً ولا اراكم فاعلين تجدوه هاديا مهدياً يأخذ بكم الطريق المستقيم واخرج الطبراني عن جابر بن سمرة قال قال رسول الله صلي الله عليه وسلم لعلي انك مؤمرٌ مستخلفٌ وانك مقتولٌ وان هذا مخضوبة من هذه يعني لحيته من رأسه.(1/406)
باز آنحضرت صلي الله عليه وسلم براي قعود از آن فتنه فرمودند ودر اين باب تأكيد تمام نمودند و فرمودند كه شمشيرها را در آن فتنه بشكنيد وزهِ كمانها قطع كنيد من حديث سعد بن ابي وقاص قال عند فتنة عثمان بن عفان اشهد ان رسول الله صلي الله عليه وسلم قال انها ستكون فتنةٌ القاعد فيها خيرٌ من القائم والقائم خير من الماشي والماشي خير من الساعي قال قلت افرأيت ان دخل علي بيتي وبسط يده عليَّ ليقتلني قال كن كابن آدم(1).
ومن حديث ابي موسي انه قال في الفتنة كسّروا فيها قسيّكم وقطعوا فيها اوتاركم والزموا فيها اجواف بيوتكم وكونوا كابن آدم(2).
ومن حديث ام مالك البهزية ذكر رسول الله صلي الله عليه وسلم فتنة فقربها قالت قلت يا رسول الله مَن خير الناس فيها؟ قال رجلٌ في ماشيته يؤدي حقها ويعبد ربه ورجلٌ آخذ برأس فرسه يخوّف العدوّ ويخوفونه(3).
ومن حديث اهبان بن صيفي حين دعاه علي الي الخروج معه ان خليلي وابن عمك عهد اليّ اذا اختلف الناس ان اتخذ سيفاً من خشب(4).
ومن حديث خباب بن الارت عن رسول الله صلي الله عليه وسلم انه ذكر فتنةً القاعد فيها خير من القائم والقائم فيها خير من الماشي والماشي فيها خير من الساعي فان ادركك ذلك فكن عبدالله المقتول ولاتكن عبدالله القاتل(5).(1/407)
ومن حديث عبدالله بن مسعود عن رسول الله صلي الله عليه وسلم تكون فتنةٌ المضطجع فيها خير من القاعد والقاعد فيها خير من القائم والقائم خير من الماشي والماشي خير من الراكب والراكب خير من المجري قلت يا رسول الله ومتي ذلك قال ذلك ايام الهرج حين لا يأمن الرجل جليسه قلت فبمَ تأمرني ان ادركت ذلك الزمان قال اكفف نفسك ويدك وادخل دارك الحديث(1).
ومن حديث ابي هريرة قال ايها الناس اظلّكم فتن كاَنّها قطع الليل المظلم خير الناس فيها صاحب شاءٍ ياكل من رأس غنمه ورجل من وراء الدرب آخذ بعنان فرسه يأكل من سيفه(2).
ومن حديث ابي بكرة قال رسول الله صلي الله عليه وسلم اَلا انها ستكون فتن اَلا ثم تكون فتنة القاعد فيها خير من القائم والقائم فيها خير من الماشي والماشي فيها خير من الساعي فاذا نزلت الا مَن كان له ابل فيلحق باِبله ومن كان له غنم فليلحق بغنمه ومن كانت له ارض فليلحق بارضه فقال له رجل يا رسول الله ارأيت ان لم يكن له ابل ولا غنم ولا ارضٌ قال فليأخذ حجراً فليدق به علي سيفه ثم لينجُ ان استطاع النجا ثم قال هل بلّغتُ ثلاثا(3).
ومن حديث محمد بن مسلمة قلت يا رسول الله كيف اصنع اذا اختلف المصلّون قال تخرج بسيفك الي الحرّة فتضربها به ثم تدخل بيتك حتي تأتيك منيةٌ قاضيةٌ او يدٌ خاطئةٌ(4).(1/408)
ومن حديث وائل بن حجر حضرتُ رسولَ الله صلي الله عليه وسلم وقد رفع رأسه نحو المشرق وقد حضره جمع كثير ثم رد اليه بصره فقال اتتكم الفتن كقطع الليل المظلم فشدّد امرها وعجّله وقبحه فقلت له من بين القوم يا رسول الله وما الفتن فقال يا وائل اذا اختلف سيفان في الاسلام فاعتزلهما(1).
باز آنحضرت صلي الله عليه وسلم خيريت حال مسلمين پيش از فتنه و شريت حال ايشان بعد فتنه به افصح بيان افاده فرمودند و در اين باب استقصا نمودند به وجوه بسيار:
يكي آنكه فرمودند: تزول رحي الاسلام لخمس وثلاثين سنةً فان يهلكوا فسبيل من قد هلك(2).
پس دوران رحي اسلام عبارت است از وجود جهاد و غلبه دين حق بر اديان كلها به ايتلاف نفوس و اجتماع جموع بر خير، و هلاك لفظي است جامع جميع انواع شرور كه عمدهء آن انقطاع جهاد و وقوع فرقت است در ميان مسلمين .
دوم در حديث ابي هريره آمده الخلافة بالمدينة والملك بالشام(3).
وفي المشكوة عن عمر قال قال رسول الله صلي الله عليه وسلم رأيت عموداً من نور خرج من تحت رأسي ساطعا حتي استقر بالشام(4).(1/409)
پس رياست را به دو قسم تقسيم نمودن و يكي را به خلافت مسمي كردن و ديگري را به ملك مع ما تقدم من حديث: ان هذا الامر بدأ نبوةً ورحمةً ثم يكون خلافةٌ ورحمةٌ ثم يكون مُلكٌ عضوض(1)و مع قوله تعالي وعد الله الذين امنوا منكم وعملوا الصلحت ليستخلفنهم(2)ادلّ دليل است بر تباين حالتين و تغاير منزلتين. و در خارج چنان واقع شد كه خلفاي ثلاثه به مدينه اقامت نمودند و من بعد هيچ بادشاهي به مدينه متوطن نگشت و اگر حال ملك شام را واضح تر مي خواهي حديثي ديگر بشنو عن عبدالله بن حوالة قال قال رسول الله صلي الله عليه وسلم يا ابن حوالة اذا رأيت الخلافة قد نزلت الارض المقدسة فقد دنت الزلازل والبلابل والامور العظام والساعة يومئذٍ اقرب من الناس من يدي هذه الي رأسك(3).(1/410)
سوم نزع امانت از صدور رجال اخرج البغوي من حديث حذيفة قال حدثنا رسول الله صلي الله عليه وسلم حديثين قد رأيت احدهما وانا انتظر الآخر حدثنا ان الامانة نزلت في جذر قلوب الرجال ونزل القرآن فقرءوا من القرآن وعلمو من السنة ثم حدثنا عن رفعها قال ترفع الامانة فينام الرجل ثم يستيقظ وقد رفعت الامانة من قلبه ويبقي اثرها كالوكت او كالمجل كجمر دحرجتَه علي رِجلك فهو يري ان فيه شيئا وليس فيه شئ وترفع حتي يقال ان في بني فلان رجلا امينا ولقد رأيتني وما ابالي ايكم ابايع لئن كان مسلماً ليردنه علَيََّ اسلامه ولئن كان معاهداً ليردنه علي ساعيه فاما اليوم لم اكن ابايع منكم الا فلاناً وفلاناً(1).
شك نيست كه مشاهده كردن حذيفه اختلال امانت را بعد همين فتنه مستطيره بوده است.
چهارم ظهور كذب خصوصاً در حديث آنحضرت صلي الله عليه وسلم و آثار سلف صالح في خطبة عمر رضي الله عنه بالجابية عن النبي صلي الله عليه وسلم اوصيكم باصحابي ثم الذين يلونهم ثم الذين يلونهم ثم يفشوا الكذب حتي يحلف الرجل ولا يستخلف ويشهد الرجل ولا يستشهد(2).
اخرج مسلم عن ابي هريرة عن رسول الله صلي الله عليه وسلم انه قال سيكون في آخر امتي اناس يحدثوكم بما لم تسمعوا انتم ولا آباؤكم فاِيّاكم واياهم(3).(1/411)
واخرج مسلم عن مجاهد قال جاء بشير بن كعب العدوي الي ابن عباس فجعل يحدّث ويقول قال رسول الله صلي الله عليه وسلم قال فجعل ابن عباس لا يأذن بحديثه ولا ينظر اليه فقال يا ابن عباس مالي لا اراك تسمع لحديثي احدثك عن رسول الله صلي الله عليه وسلم ولا تسمع! فقال ابن عباس اِنا كنا مرة اذا سمعنا رجلا يقول قال رسول الله صلي الله عليه وسلم ابتدرته ابصارنا واَصغينا اليه بآذاننا فلما ركب الناس الصعبة والذلول لم نأخذ من الناس الا ما نعرف(1).
و شك نيست كه اول عصر ابن عباس كه به امانت و صدق وصف نموده است پيش از اين فتنه بوده است و آخر آن كه به وصف ركبوا الصعب والذلول بيان كرده است بعد وقوع اين فتنه است و اكثر اين كذب در عراق شيوع يافت در احاديث حضرت مرتضي مرفوعها وموقوفها.
اخرج مسلم عن ابي اسحق قال لما احدثوا تلك الاشياء بعد عليٍ قال رجل من اصحاب علي قاتلهم الله ايَّ علمٍ افسدوا(2).
واخرج مسلم عن ابي بكر بن عباس قال سمعت المغيرة يقول لم يكن يصدَّق علي عليٍّ في الحديث عنه الا من اصحاب عبدالله بن مسعود(3).
واخرج مسلم عن ابن ابي مليكة قال كتبت الي ابن عباس اسأله ان يكتب لي كتاباً ويُخفي عني فقال ولدٌ ناصحٌ انا اختار له الامور اختياراً او اخفي عنه قال فدعا بقضاءِ عليٍّ رضي الله عنه فجعل يكتب منه اشياء ويمر به الشيئُ فيقول والله ما قضي بهذا عليٌّ الا أن يكون ضلّ(4).(1/412)
اخرج مسلم عن طاؤس قال اوتي ابن عباس بكتابٍ فيه قضاءُ علِيّ فمحاه الّا قدر واشار سفيان بن عيينة بذراعه(1).
واخرج مسلم عن سالم ابن عبدالله بن عمر قال يا اهل العراق ما اسألكم عن الصغيرة واركبكم الكبيرة سمعت ابي عبدالله بن عمر يقول سمعت رسول الله صلي الله عليه وسلم يقول ان الفتنة تجيئُ من ههنا واومي بيده نحو المشرق من حيث يطلع قرنا الشيطان وانتم يضرب بعضكم رقاب بعض وانما قتل موسي الذي قتل من آل فرعون خطأً فقال عز وجل: قتلت نفساً فنجيناك من الغم وفتناك فتوناً(2).(1/413)
و لهذا ابوسحق سبيعي و امثال او از علماي كوفه كه در حفظ احاديث حضرت مرتضي - رضي الله عنه - جد بليغ دارند اخذ حديث نمي كردند از لشكريان حضرت مرتضي بلكه از اصحاب عبدالله بن مسعود و لهذا السبب بعينه اهل مدينه از اهل عراق اخذ نمي نمودند قال مالك لم يأخذ عنهم اوّلنا فلا يأخذ عنهم آخرنا و اين همه به جهت آنست كه قبل جمع احاديثِ بلاد ميسّر نه شد تمييز رجال و ضبط احوال روات علي ما ينبغي پس راه احتياط گرفتند و ترك آن احاديث نمودند بالمره و به حديث اهل مدينه و فتواهاي ايشان اكتفا كردند چون امام شافعي و امام احمد پيدا شدند احاديث بلاد مجموع گشت و در بحث احوال رواة متمكن شدند پس حديث ثقاة ضابطين اخذ نمودند به شرط اتصال و تسميه رواة و احاديث مرسله و اخبار متهمين و مبهمين ترك كردند و جميع اهل حديث همان راه اختيار نمودند و به همين سبب اهل حديث و اهل راي از هم ممتاز شدند.
پنجم تعمق مردم در تجويد قرآن زياده از آنچه بر زبان عرب جاري بود و اكتفاء بر قراءت و عدم تفقه در آن اخرج ابوداود عن جابر بن عبدالله قال خرج علينا رسول الله صلي الله عليه وسلم ونحن نقرأ القرآن وفينا الاعرابي والعجمي فقال اقرأوا فكلٌ حسن وسيجئ اقوامٌ يقيمونه كما يقام القِدح يتعجلونه ولا يتأجلونه(1).(1/414)
واخرج ابوداود عن سهل بن سعد الساعدي قال خرج علينا رسول الله صلي الله عليه وسلم نحن نقترئُ فقال الحمد لله كتابُ الله واحدٌ وفيكم الاحمر وفيكم الابيض وفيكم الاسود اقرءوه قبل ان يقرأه اقوامٌ يقيمونه كما يقوم السهم يتعجلوه ولا يتأجلوه(1).
واخرج البغوي عن عبدالله بن مسعود انه قال لاِنسان انك في زمان قليلٌ قرّاءه كثير فقهاءه يحفظ فيه حدود القرآن ويضيع حروفه قليلٌ من يسأل كثير من يعطي يطيلون فيه الصلوة ويقصرون فيه الخطبة يبدون فيه باَعمالهم قبل اهوائهم وسيأتي علي الناس زمان كثير قراءه قيل فقهاءه ويحفظ فيه حروف القرآن ويضيع حدوده كثير من يسأل قليل من يعطي يطيلون فيه الخطبة ويقصرون الصلوة يبدون باهوائهم قبل اعمالهم(2).
ششم تعمق مردم در تاويلات متشابه قرآن: اخرج الدارمي عن عائشة رضي الله عنها قالت تلا رسول الله صلي الله عليه وسلم هو الذي انزل عليك الكتاب منه آياتٌ محكماتٌ هنّ ام الكتاب واُخر متشابهات قال رسول الله اذا رأيتم الذين بتبعون ما تشابه منه فاحذروهم(3).
واخرج الدارمي عن سليمان بن يسارٍ ان رجلا يقال له صبيغ قدم المدينة فجعل يسأل عن متشابه القرآن فارسل اليه عمر وقد اعدّ له عراجين النخل فقال من انت قال انا عبدالله صبيغ فاخذ عمر عرجونا من تلك العراجين فضربه فقال انا عبدالله عمر فجعل له ضرباً حتي دمّي رأسه فقال يا امير المؤمنين حسبك قد ذهب الذي كنت اجد في رأسي(4).(1/415)
واخرج الدارمي عن عمرو بن الاشج ان عمر بن الخطاب رضي الله عنه قال انه سيأتي ناسٌ يجادلونكم بشبهات القرآن فخذوهم بالسنن فان اصحاب السنن اعلم بكتاب الله(1).
هفتم تعمق مردم در مسائل فقهيه و تكلم بر صوَر مفروضه كه هنوز واقع نشده است و سابق اين معني را جائز نمي داشتند و اسراع فقهاء در فتوي به غير مبالات و سابق از فتوي هيبت بسيار ميخوردند اخرج الدارمي عن وهب بن عمرو الجمحي ان النبي صلي الله عليه وسلم قال لا تعجلوا بالبلية قبل نزولها فانكم ان لا تعجلوها قبل نزولها لا ينفك المسلمون وفيهم اذا هي نزلت مَن اذا قال وُفق وسدد وانكم ان تعجلوها تختلف بكم الاهواء فتاخذوا هكذا وهكذا واشار بين يديه وعن يمينه وعن شماله(2).
اخرج الدارمي عن طاؤس قال قال عمر علي المنبر اُحرِّج بالله علي رجل سأل عما لم يكن فان الله قد بين ما هو كائن(3).
واخرج الدارمي عن ابن عمر سأله رجلٌ عن شئ فقال لا تسأل عما لم يكن فاني سمعتُ عمر بن الخطاب يلعن من سأل عما لم يكن(4).
واخرج الدارمي عن الزهري قال بلغنا ان زيد بن ثابت الانصاري كان يقول اذا سُئل عن الامر اَكان هذا؟ فان قالوا نعم قد كان حدّث فيه بالذي يعلم والذي يري وان قالوا لم يكن قال ذروه حتي يكون(5).
واخرج الدارمي عن عامرالشعبي قال سُئل عمار بن ياسر عن مسألةٍ فقال هل كان هذا بعد؟ قالوا لا قال دعونا حتي يكون فاذا كانت تجشمناها لكم(6).(1/416)
واخرج الدارمي عن مسروق قال كنت امشي مع اُبي بن كعب فقال فتيً يا عماه ما تقول في كذا وكذا قال: يا ابن اخي كان هذا؟ قال لا قال فاعفنا حتي يكون(1).
واخرج الدارمي عن سعيد بن جبير قال ما رأيت قوماً كانوا خيراً من اصحاب رسول الله صلي الله عليه وسلم ما سألوه الا عن ثلاث عشرة مسئلةً حتي قبض كلهن في القرآن منهن يسئلونك عن الشهر الحرام ويسألونك عن المحيض قال ما كانوا يسألون الا عما ينفعهم(2).
واخرج الدارمي عن عبادة بن نسي وسُئل عن امرأة ماتت مع قومٍ ليس لها وليٌ فقال ادركت اقواماً ما كانوا يشدّدون تشديدكم ولا يسألون مسائلكم(3).
واخرج الدارمي عن عطاء بن السائب قال سمعت عبدالرحمن بن ابي ليلي يقول ادركت في هذا المسجد عشرين ومائة من الانصار ما منهم مَن اجد يحدث بحديثٍ الا ودّ انّ اخاه كفاه الحديث ولا يسأل عن فتيا الا ود ان اخاه كفاه الفتيا(4).
واخرج الدارمي عن داود قال سألت الشعبي كيف كنتم تصنعون اذا سُئلتم؟ قال علي الخبير وقعتَ كان اذا سئل الرجل قال لصاحبه افتهم فلا يزال حتي يرجع الي الاول(5).
واخرج الدارمي عن ابن المنكدر قال ان العالم يدخل فيما بين الله وبين عباده فليطلب لنفسه المخرج(6).(1/417)
واخرج الدارمي عن مسعر قال اخرج اليَّ معنُ بن عبدالرحمن كتاباً فحلف لي بالله انه خطُّ ابيه فاذا فيه قال عبدالله والذي لآ اله الا هو مارأيت احداً كان اشدّ علي المتنطّعين(1)من رسول الله صلي الله عليه وسلم ولا رأيت احداً كان اشد عليهم من ابي بكر رضي الله عنه واني لاَري عمر رضي الله عنه كان اشد خوفاً عليهم او لهم(2).
هشتم فاش شدن سوالات مردم در الهيات تا آنكه گويند مَن خلق الله وآن معني در زمان ابوهريره متحقق شد اخرج مسلم من حديث محمد بن سيرين عن ابي هريرة عن النبي صلي الله عليه وسلم قال لا يزال الناس يسئلونكم عن العلم حتي يقولوا هذا الله فمن خلق الله قال وهو آخذٌ بيد رجل فقال صدق الله ورسوله قد سألني اثنان وهذا الثالث او قد سالني واحدٌ وهذا الثاني(3).
واخرج مسلم من حديث ابي سلمة عن ابي هريرة قال قال رسول صلي الله عليه وسلم لا يزالون يسئلونك يا اباهريرة حتي يقولوا هذا الله فمن خلق الله؟ قال فبينا انا في المسجد اذ جاء ناس من الاعراب فقالوا يا اباهريرة هذا الله فمن خلق الله قال فاخذ حصيً بكفه فرماهم ثم قال قوموا صدق خليلي(4).
__________
(1) - کساني که زياد حرف مي زنند.(1/418)
نهم فاش شدن اخبار بني اسرائيل و روايت آن از اهل كتاب وآن اول علم بيگانه است كه با علوم دينيه مختلط شد اخرج الدارمي عن جابر ان عمر بن الخطاب رضي الله عنه اتي رسول الله صلي الله عليه وسلم بنسخةٍ من التوراة فقال يا رسول الله هذه نسخة من التوراة فسكت فجعل يقرأُ و وجه رسول الله صلي الله عليه وسلم يتغير فقال ابوبكر رضي الله عنه ثكلتك الثواكل ما تري بوجه رسول الله صلي الله عليه وسلم؟ فنظر عمر الي وجه رسول الله صلي الله عليه وسلم فقال اعوذ بالله من غضب الله ومن غضب رسوله رضينا بالله رباً وبالاسلام ديناً وبمحمد صلي الله عليه وسلم نبياً فقال رسول الله صلي الله عليه وسلم والذي نفس محمد بيده لو بدا لكم موسي فاتبعتموه وتركتموني لضللتم عن سواء السبيل ولو كان حيّا وادرك نبوتي لاتّبعني(1).
واخرج البخاري عن عبدالله بن عباس انه قال يا معشر المسلمين كيف تسألون اهل الكتاب عن شيئ وكتابكم الذي انزل الله علي نبيكم صلي الله عليه وسلم احدث الاخبار بالله محضاً لم يشُب وقد حدثكم الله ان اهل الكتاب قد بدلوا من كتب الله وغيروا وكتبوا بايديهم الكتب قالوا هو من عندالله ليشتروا بذلك ثمناً قليلاً ولا ينهاكم ما جاءكم من العلم من مسألتهم فلا والله مارأينا رجلا منهم يسألكم عن الذي انزل عليكم(2).(1/419)
دهم اوراد و احزاب به نيت تقرب الي الله عزوجل زياده بر سنت مأثوره و التزام مستحبات مانند التزام واجبات و ظهور دواعي نفس در دعوت مردمان به آن اخرج الدارمي عن الحكم بن المبارك قال اخبرنا عمرو بن يحيي قال سمعت ابي يحدث عن ابيه قال كنا نجلس علي باب عبدالله بن مسعود قبل صلوة الغداة فاذا خرج مشينا معه الي المسجد فجاءنا ابوموسي الاشعري فقال اخرج اليكم ابوعبدالرحمن بعدُ؟ قلنا لا فجلس معنا حتي خرج فلما خرج قمنا اليه جميعاً فقال له ابوموسي يا ابا عبدالرحمن اني رأيت في المسجد آنفاً امراً انكرته ولم ار -والحمدلله- اِلا خيراً قال فما هو؟ قال ان عشت فستراه قال رأيت في المسجد قوماً حلقاً جلوساً ينتظرون الصلاة في كل حلقة رجل وفي ايديهم حصاةٌ فيقول كبروا مائةً فيكبرون مائةً ويقول هللوا مائة فيهللون مائةً ويقول فسبحوا مائةً فيسبحون مائة قال فماذا قلت لهم قال ما قلت لهم شيئا انتظار رأيك وانتظار امرك قال افلا امرتهم ان يعدوا سيئاتهم وضمنتَ لهم ان لا يضيع من حسناتهم ثم مضي ومضينا معه حتي اتي حلقة من تلك الحلق فوقف عليهم فقال ما هذا الذي اراكم تصنعون قالوا يا ابا عبدالرحمن حصيً نعد به التكبير والتهليل والتسبيح قال فعدوا سيئاتكم فانا ضامنٌ ان لا يضيع من حسناتكم شيئٌ ويحكم يا امة محمد صلي الله عليه وسلم ما اسرع هلكتكم؟ هؤلاء صحابة نبيكم صلي الله عليه وسلم متوافرون وهذا ثيابه لم تُبل وآنيته لم تكسر والذي نفسي في يده انكم لعلي ملة(1/420)
هي اهدي من ملة محمد صلي الله عليه وسلم او مفتتح باب ضلالةٍ قالوا والله يا ابا عبدالرحمن ما اردنا الا الخير قال وكم من مريد للخير لن يصيبه ان رسول الله صلي الله عليه وسلم حدّثنا ان قوماً يقرءون القرآن لا يجاوز تراقيهم وايمُ الله ما ادري لعل اكثرهم منكم ثم تولي عنهم فقال عمرو بن سلمة رأينا عامة اولئك الخلق يطاعنونا يوم النهروان مع الخوارج(1).
وفي مصنف ابي بكر بن ابي شيبه قيل لابن عمر تصلي الضحي قال لا قيل صلاها عمر قال لا قيل صلاها ابوبكر قال لا قيل صلاها رسول الله صلي الله عليه وسلم قال لا اِخالُ(2).
وفي شرح السنة كان ابن عمر اذا سئل عن سبحة الضحي فقال لا آمر بها ولا انهي عنها ولقد اصيب عثمان وما ادري احداً يصليها وانها لَمِن احبّ ما احدث الناس اليَّ(3).
واخرج الدارمي عن ربيعة بن يزيد قال قال معاذبن جبل رضي الله عنه يفتح القرآن علي الناس حتي يقرأه المرأة والصبي والرجل فيقول الرجل قد قرأت القرآن فلم اُتّبَع والله لاَقومن به فيهم لعلّي اُتبع فيقوم به فيهم فلا يتبع فيقول قد قرأت القرآن فلم اتبع وقد قمت به فلم اتبع وقد احتظرت في بيتي مسجدا فلم اتبع والله لآتينهم بحديث لايجدوه في كتاب الله ولم يسمعوه عن رسول الله صلي الله عليه وسلم لعلي اتبع قال معاذ فاياكم فان ما جاء به ضلالةٌ(4).(1/421)
يازدهم سابق وعظ و فتوي موقوف بود بر راي خليفه، بدون امر خليفه وعظ نمي گفتند و فتوي نمي دادند وآخراً بغير توقف بر رأي خليفه وعظ مي گفتند و فتوي مي دادند و در اين وقت مشاورهء جماعه صالحين در فتوي موقوف ماند اخرج ابوداود عن عوف بن مالك الاشجعي قال قال رسول الله صلي الله عليه وسلم لا يقض الا اميرٌ او مامورٌ او مختالٌ(1).
واخرج الدارمي عن عون ابن عون عن محمد قال قال عمر لابن مسعود الم اُنبأ او اُنبئتُ انك تفتي ولست بامير، ولّ حارّها من تولّي قارّها(2).
واخرج الدارمي عن المسيب بن رافع قال كانوا اذا نزلت فيهم قضية ليس فيها عن رسول الله صلي الله عليه وسلم اثرٌ اجتمعوا لها واجمعوا فالحق فيما رأوا فالحق فيما رأوا(3).(1/422)
و تحقيق آن است كه تا زمان حضرت عثمان - رضي الله عنه - اختلاف مسائل فقهيه واقع نمي شد و در محل اختلاف به خليفه رجوع مي كردند و خليفه بعد مشاوره امري اختيار مي كرد و همان امر مجمع عليه مي شد و بعد وجود فتنه هر عالمي به رأس خود فتوا مي داد و در اين زمانه اختلاف واقع شد و آنچه شهرستاني در كتاب ملل و نحل گفته كه به مجرد وفات آنحضرت صلي الله عليه وسلم اختلاف پديد آمد خطاست، اختلاف آن نيست كه در اثناي مشاورت اقوال متغايره گويند و به آخر امري منقح شود و بر همان امر اجماع كنند اختلاف آنست كه هر دو قول مستقر پيدا شود هر يكي به جانب خود كشد و به دم وضع مخالف خواهد بالجمله همين هفت نوع تغير در بهترين امت كه علماء و عباد و قراء اند پيدا شد و مفسدهء عظيمه كه بر آن مترتب گشت آنست كه طبقات متأخر اين تغير را بهيئتها وصفتها سنت خيال كردند از اين جهت كه اصل او مأخوذ از سنت بود و لائمه قائم نمودند بر تارك آن يا مقصر در آن اخرج الدارمي عن ابراهيم عن علقمة عن عبدالله قال كيف انتم اذا لبستم فتنة يهرم فيها الكبير ويربو فيها الصغير اذا تُرك منها شيئٌ قيل تركت السنة قالوا ومتي ذلك؟ قال اذا ذهبت علماؤكم وكثرت جهلاءكم وكثرت قراؤكم وقلّت فقهاؤكم وكثرت امراؤكم وقلّت امناءكم والتُمست الدنيا بعمل الآخرة وتُفقه لغير الدين(1).(1/423)
دوازدهم وقوع قتال در ميان مسلمين: اخرج ابن ماجة من حديث اسيد بن المتشمس قال حدثنا ابوموسي (قال) حدثنا رسول الله صلي الله عليه وسلم ان بين يدي الساعة لهرجا قال قلت يا رسول الله ما الهرج قال القتل فقال بعض المسلمين يا رسول الله انا نقتل الآن في العام الواحد من المشركين كذا وكذا فقال رسول الله صلي الله عليه وسلم ليس بقتل المشركين ولكن يقتل بعضكم بعضاً حتي يقتل الرجل جاره وابن عمه وذا قرابته فقال بعض القوم: يا رسول الله ومعنا عقولنا ذلك اليوم؟ فقال رسول الله صلي الله عليه وسلم لا تُنزع عقول اكثر ذلك الزمان ويخلف له هباءٌ من الناس لا عقول لهم ثم قال ابوموسي الاشعري وايم الله لاَظنها مدركتي واياكم وايم الله مالي ولكم منها مخرجٌ ان ادركتنا فيما عهد الينا نبينا صلي الله عليه وسلم الا ان نخرج منها كما دخلنا فيها(1).
واخرج ابن ماجة من حديث عبدالله بن شداد بن الهاد عن معاذ بن جبل قال صلي رسول الله صلي الله عليه وسلم يوماً صلوةً فاَطال فيها فلمّا انصرف قلنا او قالوا يا رسول الله اطلت اليوم الصلوة قال اني صليت الصلوة رغبة ورهبة سألت الله عزوجل لاُمتي ثلاثاً فاعطاني اثنتين وردّ عليَّ واحدةً سألته ان لا يسلط عليهم عدواً من غيرهم فاعطانيها وسألته ان لا يهلكم غرقا فاعطانيها وسألته ان لا يجعل بأساً بينهم فردها عليَّ(2).(1/424)
واخرج ابن ماجة من حديث ابي قلابة الجرمي عن ابي اسماء الرحبي عن ثوبان مولي رسول الله صلي الله عليه وسلم عن رسول الله صلي الله عليه وسلم قال زُويت لي الارض حتي رأيت مشارقها ومغاربها واُعطيت الكنزين الاصفر والاحمر والابيض يعني الذهب والفضة وقيل ان مُلکك الي حيث زوي لك واني سألت الله عزوجل ثلاثا ان لا يسلط علي امتي جوعا فيهلكهم به عامةً وان لا يلبسهم شيعاً ويذيق بعضهم بأس بعض وانه قيل لي اذا قضيتُ قضاء فلا مردّ له واني لن اسلط علي امتك جوعاً فيهلكهم ولن اجمع عليهم من بين اقطارها حتي يفني بعضهم بعضا ويقتل بعضهم بعضاً واذا وضع السيف فلن يرفع عنهم الي يوم القيمه وان مما اتخوف علي امتي ائمةً مضلين وستعبد قبائل من امتي الاوثان وستلحق قبائل من امتي بالمشركين وان بين يدي الساعة دجالين كذابين قريباً من ثلاثين كلهم يزعم انه نبي ولا تزال طائفة من امتي علي الحق منصورين لا يضرهم من خالفهم حتي يأتي امر الله عز وجل(1).
و وقوع قتال و شدت آن بعد مقتل حضرت ذي النورين - رضي الله عنه - اظهر است از آنكه به بيان محتاج باشد.
سيزدهم شيوع سب سلف صالح: في الترمذي في تعداد علامات القيامة وان يسبّ آخر هذه الامة اولها(2).
واخرج ابن ماجة من حديث محمد بن المنكدر عن جابر قال قال رسول الله صلي الله عليه وسلم اذا لعن آخر هذه الامة اولها فمن كتم حديثاً فقد كتم ما انزل الله عز وجل(3).(1/425)
و ظاهر است كه بعد مقتل حضرت عثمان رضي الله عنه اهل شام مبتلا شدند به سب حضرت مرتضي - رضي الله عنه - ، و در مستدرك مذكور است كه در لشكر حضرت مرتضي سب شيخين ظاهر شد و حضرت مرتضي چندين كس را به همين گناه از لشكر اخراج كردند و همچين سب حضرت عثمان شيوع تمام پيدا كرد.
چهاردهم افتراق مسلمين: اخرج ابن ماجة من حديث ابي سلمة عن ابي هريرة قال قال رسول الله تفرقت اليهود علي احدي وسبعين فرقةً وتفرق امتي علي ثلاث وسبعين فرقةً(1).
واخرج ابن ماجة من حديث راشد بن سعد عن عوف بن مالك قال قال رسول الله صلي الله عليه وسلم: افترقت اليهود علي احدي وسبعين فرقة فواحدة في الجنة وسبعون في النار وافترقت النصاري علي ثنتين وسبعين فرقة ً فاحدي وسبعون في النار وواحدة في الجنة والذي نفس محمد بيده لتفترقَنَّ امتي علي ثلاث وسبعين فرقة فواحدةٌ في الجنة وثنتان وسبعون في النار قيل يا رسول الله مَن هم؟ قال: الجماعة(2).
واخرج ابن ماجة من حديث قتادة عن انس بن مالك قال قال رسول الله صلي الله عليه وسلم ان بني اسرائيل افترقت علي احدي وسبعين فرقة وان امتي ستفترق علي ثنتين وسبعين فرقة كلها في النار الا واحدة وهي الجماعة(3).(1/426)
پانزدهم ظهور خوارج: اخرج الحفاظ ذكر الخوارج من حديث جماعة عظيمة من الصحابة وهذا حديث متواتر بالمعني اخرج ابن ماجة من حديث زِرّ عن عبدالله بن مسعود قال قال رسول الله صلي الله عليه وسلم يخرج في آخر الزمان قومٌ احداث الاسنان سفهاء الاحلام يقولون من قول خير الناس يقرءون القرآن لا يجاوز تراقيهم يمرقون من الاسلام كما يمرق السهم من الرمية فمن لقيهم فليقتلهم فان قتلهم اجرٌ عندالله لمن قتلهم(1).
واخرج ابن ماجة من حديث ابي سلمة قال قلت لابي سعيد الخدري هل سمعت رسول الله صلي الله عليه وسلم يذكر في الحرورية(2)شيئا فقال سمعته يذكر قوماً يتعبدون يحقر احدكم صلوته مع صلوتهم وصومه مع صومهم يمرقون من الدين كما يمرق السهم من الرمية اخذ سهمه فنظر في نصله فلم ير شيئاً فنظر في رصافه فلم ير شيئا فنظر في قدحه فلم ير شيئا فنظر في القذذ فتماري هل يري شيئا ام لا(3).
واخرج ابن ماجة عن عبدالله بن الصامت عن ابي ذر قال قال رسول الله صلي الله عليه وسلم ان بعدي من امتي او سيكون بعدي من امتي قوماً يقرءون القرآن لا يجاوز حلوقهم يمرقون من الدين كما يمرق السهم من الرمية ثم لا يعودون فيه هم شرار الخلق والخليقة قال عبدالله بن الصامت فذكرت ذلك لرافع بن عمرو اخي الحكم الغفاري فقال انا ايضاً قد سمعته من رسول الله صلي الله عليه وسلم(4).
__________
(2) - از اسماي فرقه "خوارج" مي باشد.(1/427)
واخرج ابن ماجة عن ابي الزبير عن جابر بن عبدالله قال كان رسول الله صلي الله عليه وسلم بالجعرانة وهو يقسّم التبر والغنائم وهو في حجر بلالٍ فقال رجل اعدل يا محمد فانك لم تعدل فقال ويلك ومَن يعدل بعدي اذا لم اعدل؟ فقال عمر: دعني يا رسول الله حتي اضرب عنق هذا المنافق فقال رسول الله صلي الله عليه وسلم ان هذا في اصحاب او اصيحاب له يقرءون القرآن لا يجاوز تراقيهم يمرقون من الدين كما يمرق السهم من الرمية(1).
واخرج ابن ماجة من حديث نافع عن ابن عمر ان رسول الله صلي الله عليه وسلم قال يشأ نشؤٌ يقرؤن القرآن لا يجاوز تراقيهم كلما خرج قرنٌ قطع قال ابن عمر سمعت رسول الله صلي الله عليه وسلم يقول كلما خرج قرن قُطع اكثر من عشرين مرة حتي يخرج في عراضهم الدجال(2).
واخرج ابن ماجة من حديث قتادة عن انس بن مالك قال قال رسول الله صلي الله عليه وسلم يخرج قوم في آخر الزمان او في هذه الامة يقرءون القرآن لا يجاوز تراقيهم او حلوقهم سيماهم التحليق اذا رأيتموهم او اذا لقيتموهم فاقتلوهم(3).
شانزدهم وهفدهم قدريه و مرجيه پيدا شدند: اخرج ابن ماجة من حديث جابر بن عبدالله قال قال رسول الله صلي الله عليه وسلم ان مجوس هذه الامة المكذبون باقدار الله ان مرضوا فلا تعودوهم وان ماتوا فلا تشهدوهم وان لقيتموهم فلا تسلّموا عليهم(4).(1/428)
واخرج ابن ماجة من حديث عكرمة عن ابن عباس قال رسول الله صلي الله عليه وسلم صنفان من هذه الامة ليس لهما في الاسلام نصيبٌ المرجئة والقدرية(1).
هيجدهم روافض پيدا شدند: اخرج الحاكم عن علي رضي الله عنه قال دعاني رسول الله فقال يا علي ان فيك من عيسي عليه السلام مثلا ابغضَتْه اليهود حتي بهَتوا امه واحبته النصاري حتي انزلوه بالمنزلة التي ليس له، قال وقال عليٌ الا وانه يهلك فيَّ محب مطر بما ليس في ومبغضٌ مفترٍ يحمله شنآني علي ان يبهتني الا واني لست بنبي ولا يوحي اليَّ ولكني اعمل بكتاب الله وسنة نبيه صلي الله عليه وسلم بمااستطعت فما امرتكم به من طاعة الله فحق عليكم طاعتي مما احببتم او كرهتم وما امرتكم بمعصيةٍ انا وغيري فلا طاعة لاَحدٍ في معصية الله عز وجل انما الطاعة في المعروف(2).
و اين چهار مذهب باطل منشأ تولد سائر مذاهب باطله شد بمنزلهء چهار خلط(3)نسبت تولد امراض شتي.
__________
(3) - چهار خلط عبارت از خون، صفراء، بلغم و سوداء مي باشد.(1/429)
نوزدهم استحلال فروج به تأويل آن كه متعه است و استحلال خمور به تاويل آنكه نبيذ است و استحلال معازف در اين زمانه پيدا شد اخرج البخاري عن ابي عامر وابي مالك الاشعري قال سمعت رسول الله صلي الله عليه وسلم يقول ليكونن في امتي اقوام يستحلون الحِرّ(1)والحرير والخمر والمعازف ولينزلن اقوامٌ الي جنب علمٍ تروح عليهم سارحة لهم فيأتيهم رجل لحاجته فيقول ارجع الينا غداً فيبيتهم الله ويضع العلم ويمسخ آخرين قردةً وخنازير الي يوم القيامة(2).
اخرج ابن ماجة من حديث خالد بن معدان عن ابي امامة الباهلي قال قال رسول الله صلي الله عليه وسلم لا تذهب الليالي والايام حتي تشرب طائفة من امتي الخمر يسمّونها بغير اسمها(3).
واخرج ابن ماجة من حديث ثابت بن السمط عن عبادة بن الصامت قال رسول الله صلي الله عليه وسلم يشرب ناس من امتي الخمر باسم يسمونها اياه(4).
__________
(1) - شرمگاه.(1/430)
ووجدت في كتاب تخريج احاديث الرافعي للحافظ ابن حجر العسقلاني قال روي عبد الرزاق عن معمر لو ان رجلاً اخذ بقول اهل المدينة في استماع الغناء وايتان النساء في ادبارهن وبقول اهل مكة في المتعة والصرف وبقول اهل الكوفة في المسكر(1)كان شر عباد الله(2).
بيستم ارتفاع امن از مسلمانان در ميان خودها به سبب آنكه يكي پدر يكي كشته بود و يكي برادر يكي تا آنكه مختفي شدند از يك ديگر و نماز در مسجد نتوانستند خواند.
اخرج مسلم من حديث شقيق عن حذيفه قال كنا مع رسول الله صلي الله عليه وسلم فقال احصو لي كم يلفظ الاسلام؟ قال فقلنا يا رسول الله اتخاف علينا ونحن مابين الست مائة الي السبع مائة قال انكم لا تدرون لعلكم ان تبتلوا قال فابتُلينا حتي جعل الرجل منا لا يصلي الا سرّاً(3).
بيست و يكم رياست جمعي كه استحقاق رياست نداشتند يا مفضول بودند به نسبت مستحقين خلافت مرّ مِن حديث حذيفه يرث دنياكم اشراركم(4).
__________
(1) - بايد دانست که در اينجا يا راوي در وهم افتاده است و يا خبر صحيح به معمر نرسيده است، و الا لواطت با همسران و سماع موسيقي هيچگاه مذهب اهل مدينه نبوده است بلکه از غلط هاي مشهور است که شايع شده است؛ چنانچه بعضي مصنفين اشتباها نقل کرده اند که متعه نزد امام مالک جائز است.(1/431)
اخرج البخاري وغيره من حديث ابي هريرة قال بينما النبي صلي الله عليه وسلم في مجلس يحدث القوم جاءه اعرابي قال متي الساعة قال اذا ضُيّعت الامانة فانتظر الساعة قال كيف اضاعتها قال اذا وُسّد الامرالي غير اهله فانتظر الساعة(1).
واخرج البغوي من حديث عبدالله ابن دينار عن ابن عمر قال قال رسول الله صلي الله عليه وسلم اذا مشت امتي المُطيطاء وخدمتهم ابناء الملوك ابناءُ فارس والروم سلط الله شرارها علي خيارها(2).
واين معني در زمان حضرت عثمان متحقق شد.
بيست و دوم فتور عظيم افتاد در اقامت اركان اسلام: اخرج ابن ماجة من حديث عثمان بن خثيم عن القاسم بن عبدالرحمن بن عبدالله بن مسعود عن ابيه عن جده عبدالله بن مسعود ان النبي صلي الله عليه وسلم قال سَيَلي امورَكم بعدي رجال يطفئون من السنة ويعملون بالبدعة ويؤخرون الصلوة عن مواقيتها قلت يا رسول الله ان ادركتهم كيف افعل قال تسألني يا ابن ام عبد كيف تفعل لا طاعة لمن عصي الله(3).
واخرج البخاري وغيره وهذا لفظ البغوي عن ثابت عن انسٍ قال ما اعرف منكم شيئاً كنت اعهده علي رسول الله صلي الله عليه وسلم ليس قولكم لا اله الا الله قلنا يا ابا حمزة الصلوة فقال قد صليتم حين تغرب الشمس افكانت تلك صلوة رسول الله صلي الله عليه وسلم ثم قال علي اني لم ارَ زماناٌ خيرا للعامل من زمانكم هذا اِلا ان يكون زمان مع نبي(4).(1/432)
وقد مرّ حديث انس وغيره اذا مات ابوبكر وعمر وعثمان فتباً لكم وفي لفظ فان استطعت ان تموت فمت(1).
و معلوم است از تاريخ كه اقامت حج بعد حضرت عثمان - رضي الله عنه - هيچ خليفه به ذات خود نه كرده است بلكه نائبي را مقرر كردند و حضرت مرتضي - رضي الله عنه - براي آن اقامت حج به ذات خود نتوانست نمود بلكه در بعض سنين نائب هم نتوانست فرستاد كما هو مذكور في المستدرك(2)و معاويه بن ابي سفيان - رضي الله عنه - ابان بن عثمان را امير الحج ساخته بود در ايام خلافت خود حال آنكه خلفاي سابق اقامت حج به نفس خود مي كردند الا بعذر و اقامت حج ضميمه خلافت بود بلكه از خواص خليفه چنانكه بر تخت نشستن و تاج بر سر نهادن يا در كوشك بادشاهان پيشين اقامت نمودن در اكاسره و قياصره علامت بادشاهي بود.
بيست وسوم اختيار تشدد در عبادات و راضي به رخص شرعيه نشدن: في المصابيح قال رسول الله صلي الله عليه وسلم ان الدين ليسر ولن يشاد الدين احدٌ الا غلبه فسددوا وقاربوا وابشروا واستعينوا بالغدوة والروحة وشئ من الدلجة(3).
__________
(1) - تخريج اين حديث گذشت.(1/433)
ذكر البغوي عن عمير قال من ادركت من اصحاب النبي صلي الله عليه وسلم اكثر من سبعين فما رأيت قوماً اهون سيرةً ولا اقل تشديداً منهم قال ابراهيم اذا بلغك في الاسلام امران فخذ ايسرهما وقال الشعبي اذا اختلف عليك في امرين فخذ ايسرهما وقال الشعبي اذا اختلف عليك في امرين فخذ ايسرهما فان ايسرهما اقربهما من الحق لان الله سبحانه وتعالي يقول يريد الله بكم اليسر ولا يريد بكم العسر(1).
و از اين آثار مفهوم مي شود كه تلقُّط رخص از مذاهب اربعه بعد از آنكه نص قرآن و حديث مشهور و اجماع سلف و قياس جلي و حديث صحيح از آن باز نداشته باشد حسن است خلافا للفقهاء المتأخرين بل نسبه بعضهم الي الفسق.
بيست وچهارم آنحضرت صلي الله عليه وسلم دو فتنه را ذكر فرمودند: اخرج البغوي من حديث حذيفة قال قلت يا رسول الله أ يكون بعد هذا الخير شرٌ كما كان قبله شرٌ قال نعم قلت فما العصمة يا رسول الله قال السيف قلت وهل بعد السيف بقية قال نعم يكون امارةٌ علي اقذاءٍ وهدنةٌ علي دَخنٍ قال قلت ثم ماذا قال ثم ينشأ دعاةُ الضلالة فان كان لله في الارض خليفةٌ جلَد ظهرك واخذ مالك فالزِمه والا فمت وانت عاضٌّ علي جِذل شجرة(2).(1/434)
وفي لفظ قلت يا رسول الله انا كنا في جاهلية وشر فجاءنا الله بهذا الخير فهل بعد هذا الخير من شرٍ؟ قال نعم قلت وهل بعد ذلك الشر من خير قال نعم وفيه دخنٌ قال قلت وما دخنه قال قوم يهدون بغير هديي تعرف منهم وتنكر قلت فهل بعد ذلك الخير من شر قال نعم دعاةٌ علي ابواب جهنم من اجابهم اليها قذفوه فيها قلت يا رسول الله صفهم لنا قال هم من جلدتنا ويتكلمون باَلسنتا قلت فما تأمرني ان ادركت ذلك قال تلزم جماعة المسلمين وامامهم قلت فان لم يكن جماعةٌ ولا امامٌ قال فاعتزل تلك الفرق كلها ولو ان تعضّ باَصل شجرة حتي يدركك الموت وانت علي ذلك(1).
واخرج مسلم عن عتبة بن غزوان حديثا طويلا في آخره وانها لم تكن نبوةٌ قط الا تناسخت حتي يكون عاقبتها ملكاً فستجزون وتجرّبون الامراء بعدنا(2).
و تفسير اين دو فتنه در كلام سعيد بن المسيب رحمه الله است قال سعيد بن المسيب ثارث الفتنة الاولي فلم يبق ممن شهد بدراً احدٌ ثم كانت الثانية فلم يبق ممن شهد الحديبية احدٌ قال واظن لو كانت الثالثة لم ترتفع وفي الناس طباخٌ قال البغوي اراد بالفتنة الاولي مقتل عثمان وبالثانيه الحرة وقوله طباخٌ اي خير ونفع يقال فلان لا طبخ له اي لا عقل له.(1/435)
پس فتنهء اولي مقتل حضرت عثمان وما بعد او است الا آنكه خلافت معاويه بن ابي سفيان مستقر شد و فتنهء ثانيه بعد فوت معاويه بن ابي سفيان تا استقرار خلافت عبدالملك. در روايت اولي واقعهء ردت كه در زمان حضرت ابوبكر صديق رضي الله عنه واقع شده بود فتنه شمرده اند به اعتبار شدت بر مسلمين و در روايت ثانيه ردت را فتنه نشمرده اند؛ زيرا كه اين واقعه بين المسلمين نبود بلكه در ميان مسلمين و كفار بود.
بيست وپنجم آنحضرت صلي الله عليه وسلم براي نشو و نماي ملت اسلاميه صورتي معين فرمودند كه تا آخر عهد حضرت عثمان - رضي الله عنه - متحقق شد و بعد از آن انذار بفتن نمودند اخرج البغوي عن عروة بن الزبير عن كرز بن علقمة الخزاعي قال قال اعرابيٌ يا رسول الله هل للاسلام منتهيً قال نعم ايّما اهل بيت من العرب والعجم اراد الله بهم خيراً ادخل الله عليهم الاسلام قال ثم ماذا يا رسول الله قال ثم يقع الفتن كانها الظلل قال فقال الاعرابي كلا يا رسول الله فقال النبي صلي الله عليه وسلم والذي نفسي بيده ثم لتعودن فيها اساود صُبّاء يضرب بعضكم رقاب بعضٍ قوله اساود اي حياتٍ وقوله صباء جمع صابئ، وصبا اذا مال من دين الي دين.(1/436)
بيست وششم آنحضرت صلي الله عليه وسلم در تعداد فتن بيان فرمودند: اخرج البغوي عن عوف بن مالك الاشجعي قال اتيت النبي صلي الله عليه وسلم في غزوة تبوك وهو في قبة آدم(1)فقال اُعدد سِتّا بين يدي الساعة: موتي، ثم فتح بيت المقدس، ثم موتان يأخذ فيكم كقعاص الغنم، ثم استفاضة المال حتي يعطي الرجل مائة دينار فيظل ساخطاً، ثم فتنة لا يبقي بيت من العرب الا دخلته، ثم هدنة تكون بينكم وبين بني الاصفر فيغدرون فيأتونكم تحت ثمانين غايةً تحت كل غايةٍ اثنا عشر الفاً(2).
بعد انتقال آنحضرت صلي الله عليه وسلم به رفيق اعلي فتح بيت المقدس واقع شد، بعد از آن طاعون عمواس، بعد از آن كثرت مال در زمان حضرت عثمانر ، بعد از آن فتنه مستطيره عامه كه به سبب شهادت حضرت عثمان پديدار گشت.
بيست و هفتم: اخرج البغوي من حديث جبير بن نفير عن مالك بن نحام عن معاذ بن جبل ان رسول الله صلي الله عليه وسلم قال: عمرانُ بيت المقدس خراب يثرب وخراب يثرب خروج الملحمة وخروج الملحمة فتح القسطنطينية وفتح القسطنطينية خروج الدجال ثم ضرب علي فخذي الذي حدّثه يعني معاذاً او علي منكبه ثم قال ان هذا لحقٌ كما انت ههنا او كما انت قاعد(3).
__________
(1) - خيمه اي از پوست.(1/437)
بيت المقدس اينجا کنايه از اقليم شام است؛ زيرا كه بيت المقدس افضل و اقدم بقاع اوست و نشست انبياي بني اسرائيل عليهم السلام و ملوك ايشان آنجا بود و عمران شام در زمان خلافت حضرت عثمان و امارت معاويه ابن ابي سفيان از جانب حضرت عثمان واقع شد و خراب يثرب قتل حضرت عثمان و بر آمدن حضرت مرتضي به جانب عراق و خروج ملحمه حرب جمل و صفين است و فتح قسطنطنيه در زمان امارت معاويه بن ابي سفيان به ظهور آمد. اينجا حيرتي بخاطر مي رسد كه خروج دجال را متعاقب قسطنطنيه آورده شد حال آنكه زياده از هزار سال از فتح قسطنطنيه گذشت و هنوز بوئي از خروج دجال به مشام نه رسيد همچنين در حديث حذيفه كه مذكور شد كه لاتقوم الساعة حتي تقاتلوا امامكم وتجتلدوا باَسيافكم(1)اين لفظ مُنبي است از آنكه واقعهء قتل امام و اجتلاد به اسياف علامت قيامت است حالانكه زياده از هزار سال منقضي شد و اثري از ساعت ظهور نه كرد و همچنين بُعثت انا والساعة كهاتين(2)و همچنين آيت اقتربت الساعة وانشق القمر(3)الي غير ذلك من احاديث وآيات في هذا المعني مما لايحصي.(1/438)
و جوابش آنست كه خروج دجال و قيام ساعت يا هر فتنه ي كه مذكور شد ربطي دارد مانند ربط نشاندن نهال به بار آوردن آن نهال گويا ابتداي حركت اين فتنه است، و غايت آن خروج دجال و قيام ساعت و لهذا حضرت نوع عليه السلام انذار قوم خود فرمودند به دجال با وجود بُعد حضرت نوح به زمان ظهور دجال. وقتي كه شخصي نهالي مي نشاند ميگويد كه عقب نشاندن آن نهال بار آوردن است و هر سعي كه مي كند از سقي و ساختن شربت نخله و غير آن غايتش بار آوردن است سخن هر جا منتهي ميشود آخر آن خروج دجال است. و اينجا سري است دقيق كه بدون تمهيد مقدمات نتوان به آن زبان كشاد وليس هذا مقامه.
بيست و هشتم حديث ابوعبيدة بن الجراح ومعاذ بن جبل: قال رسول الله صلي الله عليه وسلم انه بدأ هذا الامر نبوةً ورحمةً ثم كائنٌ خلافةً ورحمةً ثم كائن ملكاً عضوضاً ثم كائن عتواً وجبريةً وفساداً في الامة يستحلون الحرير والخمور والفروج والفساد في الامة ينصرون علي ذلك ويرزقون ابداً حتي يلقوا الله(1).(1/439)
بيست و نهم اخرج ابن ماجة من حديث زيد بن وهب عن عبدالرحمن ابن عبد رب الكعبة قال انتهيت الي عبدالله ابن عمرو بن العاص وهو جالس في ظل الكعبة والناس مجتمعون عليه فسمعته يقول: بينا نحن مع رسول الله صلي الله عليه وسلم في سفر اذ نزل منزلاً فمنا من يضرب خباءه ومنا من ينتضل ومنا من هو في جشره(1)اذ نادي مناديه الصلاة جامعةٌ فاجتمعنا فقام رسول الله صلي الله عليه وسلم فخطبَنا فقال انه لم يكن نبي قبلي الا كان حقاً عليه ان يدل امته علي ما يعلمه خيراً لهم وينذرهم ما يعلمه شراً لهم وان امتكم جعلت عافيتها في اولها وان آخرهم يصيبهم بلاءٌ وامور تنكرونها ثم تجئ فتن يُرقّق بعضها بعضاً فيقول المؤمن هذه مهلكتي ثم تنكشف ثم تجئ فتنة فيقول المؤمن هذه مهلكتي ثم تنكشف فمن سرّه ان يزحزح عن النار ويدخل الجنة فلتدركه موتته وهو يؤمن بالله واليوم الآخر وليأت الي الناس الذي يجب ان يأتو اليه ومن بايع اماماً فاعطاه صفقة يمينه وثمرة قلبه فليُطعه ما استطاع فان جاء آخر ينازعه فاضربوا عنق الآخر قال فادخلت رأسي من بين الناس فقلت انشدك الله انت سمعت هذا من رسول الله صلي الله عليه وسلم قال فاشار بيده الي اذنيه فقال سمعَتْه اذناي ووعاه قلبي(2).
__________
(1) - و بعضي نزد اسباب و اثاثيه خويش بوديم.(1/440)
سي ام: اخرج البغوي من حديث قيس بن ابي حازم عن مرداس الاسلمي قال النبي صلي الله عليه وسلم يذهب الصالحون الاول فالاول ويبقي حفالة كحفالة الشعير والتمر لا يباليهم الله بالةً(1).
و بهمين قياس چيزهاي بسياري را آنحضرت صلي الله عليه وسلم بيان فرموده اند كه در باب فِتن و باب تغير الناس و در ابواب متفرقه ميتوان يافت ليكن در اين جا هم بر اين قدر اكتفا كنيم الغرفة تنبئ عن الغدير والجفة تحكي عن البَيدر الكبير(2).
باز آنحضرت صلي الله عليه وسلم براي زمان ظهور شرور احكام و مصالح ملحده تشريع نمودند و در احاديث بسيار فرمودند كه چون زمان كذا وكذا ظاهر شود بايد كه شما چنين كار كنيد و چنان عمل نمائيد.
اول: غير مستحق خلافت چون مسلط شود واجب است اطاعت او فيما وافق الشرع لا فيما خالفه.
دوم: خروج كرده نشود بر وي و قتال نموده نشود با وي مگر آنكه كفر صريح از وي ظاهر گردد و اين مضمون متواتر بالمعني است فمِن حديث انس ان النبي صلي الله عليه وسلم قال لابي ذر: اسمع واطع ولو لعبدٍ حبشي كاَنّ رأسه زبيبة(3).
ومن حديث ام الحصين انها سمعت النبي صلي الله عليه وسلم يخطب في حجة الوداع وهو يقول: ولو استعمل عليكم عبدٌ يقودكم بكتاب الله اسمعوا له واطيعوا(4).
__________
(2) - از اين ضرب المثل به فارسي به "مشت نمونه خروار" تعبير مي کنند.(1/441)
ومن حديث عبدالله بن عمر عن النبي صلي الله عليه وسلم قال: السمع والطاعة علي المرء المسلم فيما (4) وكره ما لم يؤمر بمعصيةٍ، اذا امر بمعصية فلا سمع ولا طاعة(1).
ومن حديث علي ان رسول الله صلي الله عليه وسلم قال: لا طاعة في معصيةٍ انما الطاعة في المعروف(2).
ومن حديث النواس بن سمعان قال قال رسول الله صلي الله عليه وسلم لاطاعة لمخلوق في معصية الخالق(3).
ومن حديث عبادة بن الصامت قال دعانا النبي صلي الله عليه وسلم فبايعنا فقال فيما اخذ علينا ان بايعنا علي السمع والطاعة في منشطنا ومكرهنا وعسرنا ويسرنا واثرة علينا وان لا ننازع الامر اهله الا ان تروا كفراً بواحاً عندكم من الله فيه برهانٌ(4).
ومن حديث ام سلمة قالت قال رسول الله صلي الله عليه وسلم يكون عليكم امراء تعرفون وتنكرون فمن انكر فقد برئ ومن كره فقد سلم ولكن من رضي وتابع قالوا افلا نقتلهم قال لا ما صلوا لا ما صلوا(5).(1/442)
ومن حديث الحارث الاشعري ان نبي الله صلي الله عليه وسلم قال ان الله تعالي امر يحيي بن زكريا بخمس كلماتٍ ان يعمل بهن وان يأمر بني اسرائيل ان يعملوا بهن فكاد يبطئُ فقال له عيسي انك قد امرت بخمس كلمات ان تعمل بهن وان تأمر بني اسرائيل ان يعملوا بهن فاما ان تبلّغهم واما ان أبلغهم فقال يا اخي اني اخشي ان سبقتَني ان اُعذّب او يُخسف بي فجمع بني اسرائيل في بيت المقدس حتي امتلأ المسجد وقعدوا علي الشرف فحمد الله واثني عليه ثم قال ان الله امرني بخمس كلماتٍ ان تعملوا بهن اوّلهن ان تعبدوا الله ولا تشركوا به شيئا فان مثل ذلك كمثل رجلٍ اشتري عبداً من خاصّ ماله بورقٍ او ذهبٍ فقال هذه داري وهذا عملي فاعملْ واَدّ اليّ عملي فجعل يعمل ويؤدي عمله الي غير سيده فايكم يسره ان يكون عبده كذلك وان الله عز وجل خلقكم ورزقكم فاعبدوه ولا تشركوا به شيئا، وآمركم بالصلوة فان الله ينصب وجهه لعبده مالم يلتفت فاذا صليتم فلا تلتفتوا، وآمركم بالصيام فانّ مثل الصيام كمثل رجل معه صرّة من مسك في عصابة كلهم يحب ان يجد ريح المسك، وآمركم بالصدقة فان مثل ذلك مثل رجل اسره العِدا فشدوا يديه الي عنقه فقدموه ليضربوا عنقه فقال هل لكم الي ان افتدي نفسي فجعل يفتدي نفسه، وآمركم بذكر الله كثيراً فان مثل ذلك كمثل رجل طلبه العدو سراعاً في اثره فاتي حصناً حصيناً فتحصّن فيه فان العبد احصن ما يكون من الشيطان اذا كان في ذكر الله عز وجل قال قال رسول الله صلي الله(1/443)
عليه وسلم وانا آمركم بخمس امرني به بالجماعة والسمع والطاعة والهجره والجهاد في سبيل الله وانه من خرج من الجماعة قيد شبر فقد خلع ربقة الاسلام من عنقه الا ان يراجع(1).
ومن حديث ابي هريرة قال سمعت رسول الله صلي الله عليه وسلم يقول من فارق الجماعة وخرج من الجماعة فمات فميتةٌ جاهليةٌ ومن خرج علي امتي بسيفه يضرب برها وفاجرها لا يحاشي مؤمناً لاِيمانه ولا يفي لذي عهد بعهده فليس من امتي(2).
ومن حديث عبدالله من مسعود قال قال لنا رسول الله صلي الله عليه وسلم انكم سترون بعدي اثرةً واموراً تنكرونها قالوا فما تأمرنا يا رسول الله صلي الله عليه وسلم قال ادوا اليهم حقهم وسلوا الله حقكم(3).
ومن حديث وائل بن حجر قال سأل سلمة بن يزيد الجعفي رسول الله صلي الله عليه وسلم فقال يا نبي الله ارأيت ان قامت علينا امراء يسئلونا حقهم ويمنعونا حقنا قال سمعوا واطيعوا فانما عليهم ما حُمّلوا وعليكم ما حملتم(4).
اخرج هذه الاحاديث كلها البغوي.
سوم: چون بيعت براي شخصي منعقد شد و تسلط او مستقر گشت اگر ديگري بر وي خروج نمايد و قتال كند او را مي بايد كشت افضل باشد از وي يا مساوي يا مفضول اخرج البغوي عن عرفجة عن النبي صلي الله عليه وسلم قال من خرج علي امتي وهم مجتمعون يريد ان يفرق بينهم فاقتلوه كائناً من كان(5).(1/444)
واخرج البغوي من حديث ابي نضرة عن ابي سعيد الخدري قال قال رسول الله صلي الله عليه وسلم اذا بويع لخليفتين فاقتلوا الآخر منهما(1).
واخرج البغوي من حديث ابي حازم عن ابي هريرة عن النبي صلي الله عليه وسلم قال كان بنو اسرائيل تسوسهم الانبياء كلما هلك نبي خلفه نبي وانه لا نبي بعدي وسيكون خلفاء فيكثرون قالوا فما تأمرنا قال فوا ببيعة الاول فالاول اعطوهم حقهم فان الله سائلهم عما استرعاهم(2).
واخرج ابن ماجة من حديث عبدالله بن عمروبن العاص في قصة طويلةٍ عن النبي قال من بايع اماماً فاعطاه صفقة يمينه وثمرة قلبه فليطعه ما استطاع فان جاء آخر ينازعه فاضربوا عنق الآخر(3).
چهارم: چون در زمان فتنه، خلفاء صلوات را تأخير كنند چه بايد كرد؟ اخرج مسلم عن ابي ذر قال قال لي رسول الله صلي الله عليه وسلم كيف انت اذا كانت عليك امراء يميتون الصلوة ويؤخرون عن وقتها قلت فما تأمرني قال صلّ الصلوة لوقتها فان ادركتَها معهم فصل فانها لك نافلة(4).
پنجم: چون از امراي زمان فتن تعدي در اخذ زكاة واقع شود تدبير چيست؟ اخرج ابوداود عن جابر بن عتيك قال قال رسول الله صلي الله عليه وسلم سيأتيكم ركيب مبغصون فاذا جاؤكم فرحبوا وخلوا بينهم وبين ما يبتغون فان عدلوا فلاَنفسهم وان ظلموا فعليهم وارضوهم فان تمام زكاتكم رضاهم وليدعوا لكم(5).(1/445)
واخرج ابوداود عن جرير بن عبدالله قال جاء ناس يعني من الاعراب الي رسول الله صلي الله عليه وسلم فقالوا ان ناساً من المصدقين يأتونا فيظلمونا فقال ارضوا مصدقيكم قالوا يا رسول الله وان ظلمونا قال ارضوا مصدقيكم وان ظلمتم(1).
ششم: تخلي براي عبادت در زمان اول ممنوع بود در زمان فتنه محبوب و مطلوب شد اخرج الترمذي عن ابي هريرة قال مرّ رجل من اصحاب رسول الله صلي الله عليه وسلم بشعب فيه عيينة من ماءٍ عذبة فاعجبته فقال لو اعتزلت الناس فاقمت في هذا الشعب فذكر ذلك لرسول الله صلي الله عليه وسلم فقال لا تفعل فان مقام احدكم في سبيل الله افضل من صلوته في بيته سبعين عاماً اَلا تحبون ان يغفر الله لكم ويدخلكم الجنة اغزوا في سبيل الله من قاتل في سبيل فواق ناقة(2)وجبت له الجنة(3).
__________
(2) - فواق ناقه به همان لحظاتي گفته مي شود که بعد از پرشدن ظرف شير تا آوردن ظرف ديگر در هنگام دوختن شتر پديد مي آيد، مطلب اين است که اگر شخصي همين اندازه نيز در راه خدا جهاد نمايد باز هم فضيلتي بس بزرگ را کسب خواهد کرد.(1/446)
واخرج احمد عن ابي امامة قال خرجنا مع رسول الله صلي الله عليه وسلم في سريةٍ فمر رجل بغار فيه شيئٌ من ماءٍ وبقل فحدث نفسه باَن يقيم فيه ويتخلي من الدنيا فاستأذن رسول الله صلي الله عليه وسلم في ذلك فقال رسول الله صلي الله عليه وسلم اني لم ابعث باليهودية ولا بالنصرانية و لكني بعثت بالحنيفية السمحة والذي نفس محمد بيده لغدوة او روحة في سبيل الله خيرٌ من الدنيا وما فيها ولمقام احدكم في الصف خيرٌ من صلاة ستين سنة(1).
اخرج البغوي عن ابي سعيد الخدري قال قال رسول الله صلي الله عليه وسلم يوشك ان يكون خير مال المسلم الغنم يتبع بها شعف الجبال ومواقع القطر يفر بدينه من الفتن(2).
واخرج البغوي عن ابي هريرة قال قال رسول الله صلي الله عليه وسلم ستكون فتنةٌ القاعد فيها خير من القائم والقائم فيها خير من الماشي والماشي فيها خير من الساعي من تشرف لها تستشرفه فمن وجد ملجأ او معاذا فليعذبه(3).
هفتم: كسي كه بيعت بر هجرت كرده باشد تعرّب(4)در اين زمان جائز باشد اخرج النسائي عن سلمة بن الاكوع انه دخل علي الحجاج فقال يا ابن الاكوع ارتددت علي عقبيك وذكر كلمة معناها وبدوتَ قال لا ولكن رسول الله صلي الله عليه وسلم اذن لنا في البدو(5).
__________
(4) - باديه نشيني (که از مدينه بيرون رود و در باديه سکني پذيرد).(1/447)
هشتم: امر به معروف و نهي از منكر از واجبات اسلام بود در زمان فتنه ساقط شد اخرج الترمذي وابن ماجة عن ابي بكر الصديق رضي الله عنه قال يا ايها الناس انكم تقرؤن هذه الآية "يا ايها الذين آمنوا عليكم انفسكم لا يضركم من ضل اذا اهتديتم" فاني سمعت رسول الله صلي الله عليه وسلم يقول ان الناس اذا رأوا منكرا فلم يغيروه يوشك ان يعمهم الله بعقابه(1).
واخرج الترمذي وابن ماجة عن ابي ثعلبة الخشني في قوله تعالي "عليكم انفسكم لا يضركم من ضل اذا اهتديتم" قال اما والله لقد سألت عنها رسول الله صلي الله عليه وسلم فقال بل ايتمروا بالمعروف وتناهوا عن المنكر حتي اذا رأيتَ شحاً مطاعاً وهويً متبعاً ودنيا موثرةً واعجاب كل ذي رأي برأيه ورأيت امرا لا بد لك فعليك نفسك ودع امر العوام فان ورائكم ايام الصبر من صبر فيهن كان كمن قبض علي الجمر، للعامل فيهن اجر خمسين رجلا يعملون مثل عمله قالوا يا رسول الله اجر خمسين منهم؟ قال اجر خمسين منكم(2).(1/448)
واخرج التزمذي عن عبدالله بن عمروبن العاص ان النبي صلي الله عليه وسلم قال كيف بك اذا ابقيت في حُثالةٍ من الناس(1)مرجت عهودهم واماناتهم واختلفوا فكانوا هكذا وشبك بين اصابعه قال فبم تأمرني قال عليك بما تعرف ودع ما تنكر وعليك بخاصة نفسك واياك وعوامّهم وفي رواية الزم بيتك واملك عليك لسانك وخذ ما تعرف ودع ما تنكر وعليك بامر خاصة نفسك ودع امر العامة(2).
نهم: چون قريش بر ملك تجاحف(3)كنند حصه از فئ نبايد گرفت اخرج ابوداود من حديث ذي الزوائد صاحب رسول الله صلي الله عليه وسلم يقول سمعت رسول الله في حجة الوداع امر الناس ونهاهم ثم قال هل بلغت قالوا اللهم نعم ثم قال اذا تجاحفت قريش الملك فيما بينها وعاد العطاء اوكان رشاً فدعوه(4).
دهم: صحبت خلفاء در زمان اول سعادتي عظيم بود و در عهد فتنه احتراز از صحبت ملوك لازم است في المشكوة عن عمر بن الخطاب رضي الله عنه قال قال رسول الله صلي الله عليه وسلم انه تصيب امتي في آخر الزمان من سلطانهم شدائد لا ينجو منه الا رجلٌ عرف دين الله فجاهد عليه بلسانه ويده وقلبه فذلك الذي سبقت له السوابق ورجل عرف دين الله فصدق به ورجل عرف دين الله فسكت عليه فان رأي من يعمل الخير احبه عليه وان رأي من يعمل بباطل ابغضه عليه فذلك ينجو علي ابطانه كله(5).
__________
(1) - که باقي بماني در بين مردم کم ارزش و نادان.
(3) - جنگ و جدال.(1/449)
يازدهم: امضاي قول خليفه در زمان سابق حجتي بود ودر ايام فتنه اين معني منقطع شد، اخرج مسلم عن ابن مسعود قال قال رسول الله صلي الله عليه وسلم ما من نبي بعثه الله في امته قبلي الا كان له من امته حواريون واصحابٌ يأخذون بسنته ويقتدون بأمره ثم انها تخلُف من بعدهم خلوفٌ يقولون ما لا يفعلون ويفعلون ما لايؤمرون فمن جاهدهم بيده فهو مؤمنٌ ومن جاهد بلسانه فهو مؤمن ومن جاهدهم بقلبه فهو مؤمن وليس وراء ذلك من الايمان حبة خردل(1).
في المشكوة عن ابن مسعود قال من كان مستنّا فليستن بمن قدمات فان الحي لا يؤمن عليه الفتنة اولئك اصحاب محمد صلي الله عليه وسلم كانوا افضل هذه الامة ابرها قلوباً واعمقها علماً واقلها تكلفاً اختارهم الله لصحبة نبيه ولإقامة دينه فاعرفوا لهم فضلهم واتبعوهم وتمسكوا بما استطعتم من اخلاقهم وسيرهم فانهم كانوا علي الهدي المستقيم رواه رزينٌ(2).
اخرج ابن ماجة عن العرباض بن سارية يقول قام فينا رسول الله صلي الله عليه وسلم ذات يوم فوعظنا موعظةً بليغةً وجلت منها القلوب وذرفت منها العيون فقيل يا رسول الله وعظتنا موعظةً مودّع فاعهد الينا بعهد فقال عليكم بتقوي الله والسمع والطاعة وان عبداً حبشياً وسترون من بعدي اختلافا شديداً فعليكم بسنتي وسنة الخلفاء الراشدين المهديين عضوا عليها بالنواجذ واياكم والامور المحدثات فان كل بدعةٍ ضلالةٌ(3).(1/450)
اخرج الدارمي عن الاعمش قال عبدالله ايها الناس انكم ستحدثون ويحدث لكم فاذا رأيتم محدثة فعليكم بالامر الاول(1).
واخرج الدارمي عن سفيان عن واصل عن امرأة يقال لها عائذة قالت رأيت ابن مسعود يوصي الرجال والنساء يقول ومن ادرك منكم من امرأة او رجل فالسمت الاول والسمت الاول فاِنّا علي الفطرة(2).
ومعلوم است كه وفات عبدالله بن مسعود - رضي الله عنه - در آخر ايام خلافت حضرت عثمان رضي الله عنه واقع شد.
دوازدهم: در حالت اولي خداي تعالي فرموده است: "ستُدعون الي قومٍ اولي بأسٍ شديد تقاتلونهم او يسلمون" و در حالت ثانيه آنحضرت صلي الله عليه وسلم منع نمودند از قتال و امر مؤكد فرمودند به قعود، بايد ديد چه قدر فرق است در آنكه دعوت خليفه سبب وجوب امتثال امر گردد و تحريم تخلف وآنكه واجب باشد قعود و حرام باشد خوض در نصرت.
سيزدهم: تضاعف اجور آنكه در اين زمان متمسك به سنت باشند اخرج الترمذي عن بلال بن الحارث قال قال رسول الله من احيي سنةً من سنتي قد اميتت بعدي فان له من الاجر مثل أجور من عمل بها من غير أن ينقص من اجورهم شيئاً ومن ابتدع بدعةَ ضلالةٍ لا يرضاها الله ورسوله كان عليه من الاثم مثل آثام من عمل بها لا ينقص ذلك من اوزارهم شيئاً(3).(1/451)
واخرج الترمذي وابن ماجة عن ابي ثعلبه الخشني عن النبي قال فان وراءكم ايام الصبر فمن صبر فيهن كان كمن قبض علي الجمر للعامل فيهن اجر خمسين رجلاً يعملون مثل عمله قالوا يا رسول الله اجر خمسين منهم قال اجر خمسين منكم(1).
واخرج البغوي عن معقل بن يسار ان رسول الله صلي الله عليه وسلم قال العبادةُ في الهرَج كهجرة اليّ(2).
چهاردهم: مرگ در آن ايام بهتر باشد از زندگاني، عن ابي هريرة قال قال رسول الله صلي الله عليه وسلم اذا كان امراءكم خياركم واغنياءكم اسخياءكم واموركم شوري بينكم فظهر الارض خيرٌ لكم من بطنها واذا كان امراءكم شراركم واغنياءكم بخلاءكم واموركم الي نساءكم فبطن الارض خير لكم من ظهرها(3).
پانزدهم: اظهار كلمه حق نزديك سلطان جابر افضل از جهاد باشد، اخرج البغوي عن ابي امامة ان رجلا قال يا رسول الله ايّ الجهاد افضل -ورسول الله صلي الله عليه وسلم يرمي الجمرة الاولي- فاعرض عنه ثم قاله عند الجمرة الوسطي فاعرض عنه فلما رمي جمرة العقبة ووضع رجله في الغرز(4)قال اين السائل قال انا ذا يا رسول الله صلي الله عليه وسلم قال افضل الجهاد من قال كلمة حق عند سلطانٍ جابرٍ(5).
__________
(4) - پاي خود را بر پالان شتر گذاشت (و مي خواست آن را سوار شود).(1/452)
باز وقائع عجبيه واقع شد كه به لسان حال دلالت كردند بر آنكه بعد از اين تاريخ بركات ايام نبوت مختفي شد، في المشكوة عن ابي هريرة قال اتيتُ النبي صلي الله عليه وسلم بتمراتٍ فقلت يا رسول الله ادع الله فيهن بالبركة فضمهن ثم دعا لي فيهم بالبركة قال خذهن فاجعلهن في مِزوَدك كلما اردت ان تأخذ منه شيئا فادخل فيه يدك فخذه ولا تنثره نثراً فقد حملتُ من ذلك التمر كذا وكذا من وسق في سبيل الله فكنا نأكل منه ونطعم وكان لا يفارق حقوي(1)حتي كان يوم قتل عثمان فانه انقطع وقد قال ابوهريرة في ذلك يوم قتل عثمان:
للناس همٌ ولي اليوم همان
هم الجراب وهم الشيخ عثمان(2).
اخرج البخاري عن نافع عن ابن عمر قال اتخذ رسول الله صلي الله عليه وسلم خاتماً من ورق وكان في يده ثم كان بعدُ في يد ابي بكر ثم كان بعد في يد عمر ثم كان بعد في يد عثمان حتي وقع بعد في بير اريس نقشُه محمد رسول الله(3).
واخرج البخاري عن انس رضي الله عنه قال كان خاتم النبي صلي الله عليه وسلم في يده وفي يد ابي بكر بعده وفي يد عمر بعد ابي بكرٍ قال فلما كان عثمان جلس علي بير اريس فاَخرج الخاتم فجعل يعبث به فسقط قال فاختلفنا ثلاثة ايامٍ مع عثمان فنزح البير فلم يجده(4).
__________
(1) - و آن توشه دان هيچگاه از کمر من جدا نمي شد.(1/453)
واخرج ابوعمر قال قام عامر بن ربيعة يصلي من الليل حين نشب الناس في الطعن علي عثمان فصلي من الليل ثم نام فاَتي في المنام فقيل له قم فاسال الله ان يعيذك من الفتنة التي اعاذ منها صالح عباده فقام فصلي ودعا ثم اشتكي فما خرج بعد الا بجنازته(1).
اخرج ابويعلي من اقوال السيد المجتبي الحسن بن علي رضي الله عنهما انه قام خطيبا فقال ايها للناس رأيت البارحة في منامي عجباً رأيت الرب تعالي فوق عرشه فجاء رسول الله صلي الله عليه وسلم حتي قام عند قائمةٍ من قوائم العرش فجاء ابوبكر فوضع يده علي منكب رسول الله صلي الله عليه وسلم ثم جاء عمر فوضع يده علي منكب ابي بكر ثم جاء عثمان فكان بيده رأسه فقال سل عبادك فيم قتلوني فانبعث من السماء ميزابان من دمٍ في الارض قال فقيل لعليٍ الا تري ما يحدث به الحسن؟ قال: يحدّث بما رأي(2).(1/454)
اخرج ابوعمر عن سعيد بن المسيب ان زيد بن خارجة توفي زمن عثمان عفان فسجي بثوب ثم انهم سمعوا جلجلةً في صدره ثم تكلم فقال: احمد احمد في الكتاب الاول، صدق ابوبكر الصديق الضعيف في نفسه القوي في امر الله في الكتاب الاول، صدق صدق عمر بن الخطاب القوي الامين في الكتاب الاول، صدق صدق عثمان بن عفان علي منهاجهم، مضت اربعٌ وبقيت سنتان اتت الفتن واكل الشديد الضعيف وقامت الساعة وسيأتيكم خبر بير اريس وما بيراريس ثم هلك رجل من بني خطم فسجي بثوب فسمعوا جلجلة في صدره ثم تكلم فقال ان اخا بني الحارث بن الخزرج صدق صدق ومر قول سعيد بن المسيب قريباً في ذهاب الصالحين بسبب الفتن(1).
باز احبار اهل كتاب به اين مضمون خبر دادند: اخرج الطبراني ان عمر بن الخطاب قال لكعب الاحبار كيف تجدُ نعتي في التوراة قال خليفةٌ قرن من حديدٍ اميرٌ شديدٌ لا يخافُ في الله لومة لائم ثم يكون من بعدك خليفة تقتله امة ظالمون ثم يقع البلاء بعده(2).
وفي الرياض عن كعب قال والذي نفسي بيده ان في كتاب الله المنزل محمد صلي الله عليه وسلم ابوبكر الصديق عمر الفاروق عثمان الامين فالله الله يا معاويه في امر هذه الامة ثم نادي الثانية ان في كتاب الله المنزل ثم اعاد الثالثة(3).
اخرج ابوعمر في الاستيعاب عن عبدالله بن سلام قال لقد فتح الناس علي انفسهم بقتل عثمان باب فتنةٍ لا يتغلّق عليهم الي قيام الساعة(4).(1/455)
واخرج ابوبكر عن يوسف بن عبدالله بن سلام عن ابيه قال لاتسلوا سيوفكم فلئن سللتموها لا تغمد الي يوم القيامة(1).
اخرج احمد عن جرير في قصة بعث رسول الله صلي الله عليه وسلم اياه الي اليمن حتي قال ثم لقيت ذاعمرو فقال لي يا جرير انكم لن تزالوا بخير ما اذا هلك اميرٌ تأمرتم في آخر واذا كانت بالسيف غضبتم غضب الملوك ورضيتم رضي الملوك(2).
باز اصحاب آنحضرت رسول الله صلي الله عليه وسلم خبر دادند به عِظَم اين قصيه و رقت نمودند، اخرج ابوبكر عن ابي سعيد مولي ابن مسعود قال قال عبدالله: والله لئن قتلوا عثمان لا يصيبوا منه خلفاً(3).
اخرج البغوي قال ابوالدرداء: ان الناس كانوا ورقاً لا شوك فيه فاَصبحوا شوكاً لا ورق فيه(4).
اخرج ابوعمر ان ثمامة ابن عديٍ امير عثمان علي الصنعاء خطب يوم بلغه موت عثمان فاطال البكاء ثم قال هذا حين انتزعت خلافة النبوة من امة محمد صلي الله عليه وسلم وصارت ملكاً وجبريةً من غلب علي شئ اكله(5).
سخن در بيان اختلاف زمان سابق و لاحق به طول انجاميد و نزديك آمد كه رشته ترتيب از هم گسته شود
سخن از حد خود بگذشت بس كن
نفس شد آتشين ضبط نفس كن(1/456)
اكنون به اصل مقصد عود كنيم به نقل متواتر كه در شرعيات نقلي معتمد تر از آن يافته نمي شود به ثبوت پيوسته كه آنحضرت صلي الله عليه وسلم فتنهء را كه نزديك مقتل حضرت عثمان پيدا شد مطمح اشاره ساخته اند و آن را به تفصيلي كه زياده از آن در شرائع يافته نشود بيان فرموده اند و آن را حد فاصل نهاده اند در ميان زمان خير و زمان شر و گواهي داده اند كه در آن وقت خلافت علي منهاج النبوة منقطع شود ملك عضوض پديد آيد و معني لفظ عضوض دلالت مي كند بر حروب و مقاتلات و جهيدن يكي بر ديگري و منازعت يكي با ديگري در ملك؛ و لهذا در احاديث بسيار خلفاي ثلاثه را در يك حكم جمع كردند تا آنكه ظن قوي به هم رسيد كه هر سه بزرگ في مرتبة من المراتب متفق اند و غير ايشان در آن مرتبه شريك ايشان نيست و در بعض احاديث لفظي كه مشعر به انقطاع خلافت باشد ارشاد فرمودند و در حديث تحرك جبل به روايت حضرت عثمان و انس ذكر هر سه بزرگ رفت. و در قصهء حائط به روايت ابوموسي مذكور هر سه فقط. و در حديث وزن با امت به روايت جمعي ذكر هر سه و در بعض الفاظ ثم رفع الميزان. و در روياي ظله همچنان. و در حديث ابن عمر كنا نخيّر... بيان همين سه بزرگ بعد از آن ابن عمر گفته است نَسكُت. و در روياي نوط بعضهم ببعض ذكر همين هر سه. و در رؤياي دلوٍ دلي من السماء مذكور هر سه و در مرتبه چهارم انتشاط عرقُوَه ظاهر گرديد. و در قصه سوال مصطلق بعد ذكر هر سه فتباً لكم.(1/457)
و در قصهء تأسيس مسجد و وضع احجار به لفظ حصر كه هم الخلفاء وارد شد. و در قصهء اشتراي قلائص بعد ذكر هر سه عزيز گفته شد فتباً لك. و در قصهء تسبيح حصي بر همين سه كس اكتفا رفت. و در قصه تزول رحي الاسلام زماني معين گشت كه به ابلغ وجه برين فتنه دلالت نمودند بعد از آن فرمودند فان يهلكوا فسبيل من هلك وان يقم لهم دينهم يقم لهم سبعين عاماً قال البغوي اراد بالدين الملك قال ابوسليمان ويشبه ان يكون اريد بهذا ملك بني امية وانتقاله عنهم الي بني العباس وكان ما بين ان استقرالملك لبني امية الي ان ظهرت الدعاة بخراسان وضعف امر بني امية ودخل الوهن فيه نحوا من سبعين سنةً و در حديث الخلافة بالمدينة والملك بالشام تعيين مكان واقع شد الي غير ذلك مما لا يحصي(1).
__________
(1) - تخريج همه ي اين احاديث گذشت.(1/458)
باقي ماند آن كه در حديث ابي بكره ثقفي وارد شد الخلافة بعدي ثلاثون سنةً(1)حقيقت معني آن نيز ببايد دانست كه خلافت خاصه منتظمه مركب است از دو وصف. وصف اول وجود خليفه خاص و وصف ثاني نفاذ تصرف و اجتماع كلمه مسلمين، و انتفاء مجموع حاصل مي شود به نفي يكي از اين دو وصف و به نفي هر دو معاً و حكمت الهي مقتضي تدريج است(2)بين كل ضدين پس در حالت اولي اين مجموع مفقود شد به فقد وصف اجتماع كلمه مسلمين و عدم انتظام ملك پس حضرت مرتضي به صفات كاملهء خلافت خاصه اتصاف داشتند و خلافت ايشان شرعاً منعقد شد ليكن فرقت مسلمين پديدار گشت و تصرف ايشان در انتظار ارض نفاذ نيافت چنانكه بادشاهي عادل مدرسي را در مدرسه نصب مي فرمايد و طلبه علم را امر كند كه از جناب او استفاده كنند ليكن طلبه علم را به اتفاقات بسيار كه بعض آن به اختيار ايشان باشد و بعض بغير اختيار وجود استفاده بالفعل صورت نه گرفت در اين وقت هر دو استعمال صحيح باشد مي توان گفت در اين مدرسه مدرس هست اما مردم بر وي نمي خوانند و جمع نمي شوند و نيز مي توان گفت كه در اين مدرسه مدرسي نيست يعني متصف به درس بالفعل فيما نحن فيه، هم چنان خليفه خاص متصف به اوصاف كامله موجود است و خلافت او بالفعل نيست
__________
(2) - يعني مقتضاي حکمت الهي اينست که بعد از مفقود شدن يک ضد، ضد ديگر بلا فاصله جاي آن را نمي گيرد بلکه پس از گذشت فاصله اي از زمان اين ضد به وجود مي آيد؛ لهذا پس از خلافت خاصه کامله(1/459)
ثانياً مردم مجتمع شدند و فرقت از ميان برخاست ليكن خليفه به اوصاف معتبره در خليفه خاص متصف نبود هُدنةٌ علي دخن همين معني دارد و در فتنه ثانيه نه اتصاف به اوصاف خلافت خاصه بود و نه اجتماع مسلمين مردم شذر و ندر رفتند و هر يكي دعوي خلافت نمود و جنود مجنّده پيدا شدند دعاة علي ابواب جهنم حكايت اين فرقه است بعد از آن چون عبدالملك (اموي) تسلط يافت فرقت از ميان رفت و احكام خلافت جابره كه آنحضرت صلي الله عليه وسلم در چندين احاديث تشريع آن فرموده بودند بر منصه ظهور آمد. اين مسئله كسي را كه جمله ي صالحه از احاديث ياد دارد و سليقه ي تطبيق بعض با بعض و فرود آوردن هر چيزي در محل آن داشته باشد مقطوع به است و اگر شخصي سليقه استنباط احكام از احاديث متفرقه نداشته باشد مي بايد كه خود را از دخول در معارك استنباط معذور دارد و كسي كه دانسته را ندانسته مي نمايد و ديده را ناديده و شنيده را ناشنيده بسبب داء خفي كه يُعرف الاقوال بالرجال ولا يعرف الرجال بالاقوال بحث ما با او نيست و خطاب ما متوجه به او نه.
چون اين مبحث تمام شد تنبيهاتي چند بنويسيم و مقصد را بر آن ختم نمائيم.
تنبيه اول سبب حقيقي در تغيير احوال عالم و اختلاف زمان سابق و لاحق:(1/460)
اراده حضرت مبدأ است كه هر طبقه را به وصفي مخصوص ساخته است و در هر زماني حكمي جاري فرموده كه كل يوم هو في شأن در ازل الآزال سلسهء كائنات در عنايت اُولي مبسوط ساخته اند و در هر موضعي وصفي خاص و وصفي معين نهاده اند و آن را اصلاً تغيير و تبديل نتواند بود مايبدل القول لديّ وما انا بظلامٍ للعبيد.
و تشريع عبارت از آن است كه تظالم در افراد بشر شائع شود به وجهي كه انتظام عالم بر هم خورد و اعمال سيئه و اخلاق رذيله در ميان ايشان فاش گردد به نحوي كه اگر بهمين كيفيت از عالم انتقال كنند همه معذب شوند الا ما شاء الله، و غيرالله را عبادت نمايند تا آنكه غيرت الهي بجوشد و مدبر السموات والارض رحمتي در حق ايشان اراده ميفرمايد و در قلب ازكي خلق الله واعدل ايشان داعيه ارشاد اندازد و قوانيني مبسوط سازد كه موجب صلاح ايشان گردد.
بالجمله حكم اين عنايت موزع بر آجال غالب تر است بر حكم تشريع پس اگر اصلاح عالم خواهند به بعث پيغامبري يا نصب خليفه راشدي آن را موقوف ميگذارند تا آن اجزاي زمان كه مناسب بعث و نصب باشد لكل اجل كتابٌ و اگر عقوبت كفار خواهند اين نيست كه به غير تراخي عقوبت كنند بلكه انتظار اجل موعود نمايند.
مصرع: مهلتي بايست تا خون شير شد.(1/461)
باز عقوبت گوناگون مي باشد بر قواعد عنايت موزعه به آجال و چون تشريع ضوابطي خواهند كه سبب عدل باشد در ميان افراد بني آدم نظر كنند به جبلت اين قوم و به مقتضاي مقدرات آن زمان پس اصلاح هيأت فاسده به وجهي فرمايند كه از مقتضاي عنايت بيرون نرود تغييرات عالم و بعث انبياء و نصب خلفاء راشدين و تسليط ملوك جابره همه نيرنگِ همان عنايت است كه منبسط است بر اجزاء زمان و موزع است بر قرون و طبقات.(1/462)
تشريع ابطال آن حكمت نخواهد كرد و نه خَرْمِ آن نظام آري چون زمان بعثت آمد تدبير الهي پيغامبر را جارحه فيوض خواهد ساخت و چون نصب خليفه راشد رسيد تدبير الهي آن خليفه را جارحهء خود در اتمام مواعيد پيغامبر خواهد گردانيد و در هر زماني شريعتي كه مصلحت آن زمان است معين خواهد فرمود؛ لهذا آنحضرت صلي الله عليه وسلم بيان شريعت زمان خود فرمودند بعد از آن حكم ايام فتن نيز ارشاد نمودند و اين مسأله ايست بس دقيق اگر آنرا در دل بندهء انداختند حل بسياري از مشكلات خواهد شد و الا عقدها افتاد كه حل آن بس مشكل گشت و وضعي كه به حسب ظاهر تدبير اين تغيير بران دائر است فقد خليفه راشد است؛ زيرا كه خليفه را گردشهائي زمانه و معني تغيير و سبب آن و معالجه كه به سبب آن تغير رسوم و اوضاع تواند شد و حميه كه ترك آن موجب چندين مرض زمانه خواهد بود تعليم مي فرمايند و دست او را كشاده ميسازند در تصرف تا رياست عالم بر وي راست شود چنانكه طبيب حاذق تدبير صحت مريض و ازاله مواد مرض او مي نمايد و حميه مي فرمايد همچنان اين خليفه راشد جلب صحت طبيعت عالم ميكند و ازاله ماده مرض مي سازد و ارشاد حميه مي نمايد و اين همه از كلام خليفه راشد اشارات او مي تراود كل اناءٍ يترشح بما فيه غير خليفه هر چند ولي باشد از اولياء الله باين تدبير نطق نمي كند واگر بكند تصرف در خلق بر وفق آن نمي تواند.
هر كسي را بهر كاري ساختند
ميل آن را در دلش انداختند(1/463)
داننده اين رمزي از سخنِ مرد و حركات و سكنات او مي شناسد كه اين همه از كجاست، و شخص نادان علمي را به عملي مخلوط مي گرداند و رمز را به رمزي و منصبي را به منصبي و بعد از آن وجود اخلاق شهويه و سبعيه كه در نفوس غير معتدله مخلوق شده و كثرت مال آن رذائل را از قوت به فعل آورده كه "ان الانسان ليطغي ان رآه استغني" يا اعجاب كل ذي رأي برأيه اگر چه حق طلب در خاطر او مسئول شده باشد جنس اول را فتنه مال گويند و جنس ثاني را به هوا تسميه نمايند. آنحضرت در بسياري از احاديث از آن دو جنس خبر دادند.
اخرج ابن ماجة عن انس بن مالك قال قيل يا رسول الله متي نترك الامر بالمعرف والنهي عن المنكر قال اذا ظهر فيكم ما ظهر في الامم قبلكم قلنا يا رسول الله وما ظهر في الامم قبلنا قال الملك في صغاركم والفاحشة في كباركم والعلم في رذالتكم قال زيد تفسير معني قول النبي صلي الله عليه وسلم والعلم في الفساق(1).
واخرج الدارمي عن حية بنت ابي حية عن ابي بكر الصديق في قصة طويلةٍ قالت فذكرتُ غزونا خثعماً وغزوة بعضنا بعضاً في الجاهلية وما جاء الله به من الالفة واطناب الفساطيط فقلت يا عبدالله حتي متي تري امر الناس هذا قال ما استقامت الائمة قلت ما الائمة قال ما رأيت السيد يكون في الحواء فيتبعونه ويطيعونه فما استقام اولئك(2).(1/464)
واخرج ابن ماجه عن عياض بن عبدالله انه سمع ابا سعيد الخدري يقول قام رسول الله صلي الله عليه وسلم فخطب الناس فقال لا والله ما اخشي عليكم ايها الناس اِلا ما يُخرج الله لكم من زهرة الدنيا فقال له رجلٌ يا رسول الله ايأتي الخير بالشر فصَمَت رسول الله ساعةً ثم قال كيف قلت قال قلت وهل يأتي الخير بالشر فقال رسول الله صلي الله عليه وسلم ان الخير لا يأتي الا بخير او خير هو انّ كل ماينبت الربيع يقتل حبطاً او يُلمّ الا آكلة الخضر اكلَت حتي اذا امتلأت خاصرتاها استقبلت الشمس فثلطت وبالت ثم اجترّت فعادت فاكلت فمن يأخذ مالاً بحقه يبارك له ومن يأخذ مالاً بغير حقه فمثَله كمثل الذي يأكل ولا يشبع(1).
واخرج ابن ماجة عن عبدالله بن عمرو بن العاص عن رسول الله صلي الله عليه وسلم انه قال اذا فتحت عليكم خزائن فارس والروم ايّ قوم انتم؟ قال عبدالرحمن بن عوف نكون كما امرَنا الله. قال رسول الله صلي الله عليه وسلم او غير ذلك تتنافسون ثم تتحاسدون ثم تتدابرون ثم تتباغضون او نحو ذلك ثم تنطقون في مساكين المهاجرين فتجعلون بعضهم علي رقاب بعضٍ(2).(1/465)
واخرج ابن ماجة عن عروة بن الزبير ان المسوَر بن مخرمة اخبره عن عمرو بن عوف وكان شهد بدراً مع رسول الله صلي الله عليه وسلم ان رسول الله صلي الله عليه وسلم بعث ابا عبيدة بن الجراح الي البحرين يأتي بجِزيتها وكان النبي صلي الله عليه وسلم هو صالح اهل البحرين وامّرعليهم العلاء الحضرمي فقدم ابوعبيدة بمال من البحرين فسمعتِ الانصار بقدوم ابي عبيدة فوافوا صلاة الفجر مع رسول الله صلي الله عليه وسلم فلما صلي رسول الله صلي الله عليه وسلم انصرف فتعرضوا له فتبسم رسول الله حين رآهم ثم قال اظنكم انكم سمعتم ان ابا عبيدة قدم بشئ من البحرين قالوا اجل يا رسول الله قال ابشروا وامّلوا ما يسرّكم فوالله ما الفقر اخشي عليكم ولكني اخشي عليكم ان تبسط الدنيا كما بسطت علي من كان قبلكم فتنافسوها كما تنافسوها فتهلككم كما اهلكتهم(1).
وفي المشكوة انه سيخرج في امتي اقوام تتجاري بهم تلك الاهواء كما تتجاري الكلب لصاحبه لا يبقي منه عرقٌ ولا مفصلٌ الا دخله(2).
تنبيه دوم گمان مبر كه در زمان شرور همه كس شرير بوده اند وعنايت هاي الهي در تهذيب نفوس بيكار افتاد بلكه اينجا اسرار عجيب است.
عيب مي جمله بگفتي هنرش نيز بگو
نفي حكمت مكن از بهر دل عامي چند
در هر زمانه طائفه را مهبط انوار و بركات ساخته اند. اخرج مسلم برواية جماعة لا تزال طائفة من امتي قائمة باَمر الله لا يضرهم من خذلهم او خالفهم حتي يأتي امر الله و هم ظاهرون علي الناس(3).(1/466)
اخرج ابن ماجة عن ابي هريرة قال قال رسول الله صلي الله عليه وسلم ان الاسلام بدأ غريباً وسيعود غريباً فطوبي للغرباءِ(1).
واخرج ابن ماجة عن انس بن مالك ان رسول الله صلي الله عليه وسلم قال ان الاسلام بدأ غريباً وسيعود غريباً فطوبي للغرباءِ(2).
واخرج ابن ماجة عن عبدالله قال قال رسول الله صلي الله عليه وسلم ان الاسلام بدأ غريباً وسيعود غريباً فطوبي للغرباء قال قيل ومَن الغرباء قال النُّزّاع(3)من القبائل(4).
واخرج ابن ماجة عن عمر بن الخطاب انه خرج يوماً الي مسجد رسول الله صلي الله عليه وسلم فوجد معاذ بن جبل قاعدا عند قبر النبي صلي الله عليه وسلم يبكي. فقال ما يبكيك؟ قال يبكيني شيئٌ سمعته من رسول الله صلي الله عليه وسلم سمعت رسول الله صلي الله عليه وسلم يقول ان يسير الرياء شركٌ وان من عادي لله ولياً فقد بارز الله بالمحاربة، ان الله يحب الابرار الاتقياء الاخفياء الذين اذا غابوا لم يُفتقدوا وان حضروا لم يدعوا ولم يعرفوا، قلوبهم مصابيح الهدي يخرجون من كل غبراء مظلمة(5).
و هر چند در اين زمانه اين مردم كمياب اند اما به وجهي از وجوه بهتر اند از اشخاص بسياري از زمان سابق.
__________
(3) - کساني که قبائل خويش را ترک کرده و به خدمت رسول الله آمده باشند.(1/467)
اخرج الترمذي وابن ماجةُ وغيرهما عن ابي ثعلبة الخشني في حديث طويل آخره فاِن وراءكم ايام الصبر فمن صبَر فيهن كان كمن قبض علي الجمر للعامل فيهن اجر خمسين رجلا يعملون مثل عمله قالوا يا رسول الله اجر خمسين منهم؟ قال اجر خمسين منكم(1).
وفي المشكوة عن حذيفة قال سمعت رسول الله صلي الله عليه وسلم يقول: تُعرض الفتن علي القلوب كالحصير عُوداً عوداً فايّ قلبٍ اُشربها نُكتت فيه نكتة سوداءُ وايّ قلب انكرها فيه نكتة بيضاء حتي تصير علي قلبين ابيض مثل الصفا فلا تضره فتنة ما دامت السموات والارض والاخر اسود مُرباداً(2)كالكوز مجخياً(3)لا يعرف معروفاً ولا ينكر منكراً الا ما اشرب من هواه اخرجه مسلم(4).
باز آنحضرت صلي الله عليه وسلم اين غريبان را كه در هر طبقه اقل قليل مي باشند تقسيم فرمودند به پنج طبقه و در هر طبقه خاصيتي نهادند معني اين كلام به غايت دقيق است.
اخرج ابن ماجة عن انس بن مالك عن رسول الله صلي الله عليه وسلم قال: اُمتي علي خمس طبقات فاَربعون سنة اهلُ بِرٍّ وتقوي ثم الذين يلونهم الي عشرين ومائةٍ، اهل تراحم وتواصل ثم الذين يلونهم الي ستين ومائةٍ، اهل تدابر وتقاطع، ثم الهرج الهرج النجا النجا(5).
__________
(2) - غبار آلود.
(3) - کوزه اي که در آن آب قرار نگيرند.(1/468)
وفي رواية عنه قال رسول الله صلي الله عليه وسلم امتي علي خمس طبقات كل طبقة اربعون عاماً فاما طبقتي وطبقة اصحابي فاهل علمٍ وايمانٍ واما الطبقة الثانية ما بين الاربعين الي الثمانين فاهل بر وتقوي ثم ذكر نحوه(1).
تفصيل اين اجمال آنكه در هر زمان جمعي بر سنت سنيه قائم خواهند بود وان قلُّوا باز اين قائمين علي الحق بر يك صفت نيستند در هر طبقه وجه قرب ديگر خواهد بود و صورت قيام بر سنت سنيه ديگر.(1/469)
طبقه اولي چهل سال است از هجرت حضرت خير البشر صلي الله عليه وسلم تا وفات حضرت مرتضي رضي الله عنه و وجه قرب در اين طبقه ايمان و علم است يعني قوت تصديق شرائع و اعتناء تمام به حفظ مسموعات از جناب آنحضرت صلي الله عليه وسلم و آن را غنيمت كبري دانستن و از همه گسستن و بجانب او متوجه شدن، و اصل در اين وجه آنست كه قبل مبعث آنحضرت صلي الله عليه وسلم عالم به كفر و جاهليت مملو شده بود و اوضاع فاسده ظاهر و باطن ايشان را در گرفته و هيآت دنيه خسيسه دل ايشان را مشغوف ساخته ناگهان مدبّر السموات والارض داعيه هدايت در قلب شريف آنحضرت صلي الله عليه وسلم فرو ريخت و علومي كه اهتدا به آن تواند بود بر قلب مبارك وي صلي الله عليه وسلم نازل فرمود هر كرا فطرت سليمه بود آن داعيه در دل او منطبع شد و آن علم در عقل او منعكس گشت و آن جماعه سليم الفطرة بر منازل شتي بوده اند طائفه ي مخلوق بر استعدادي كه شبيه به استعداد انبياء بود و نمونه نبوت در جوهر طبيعت ايشان مودَع ايشان سر دفتر امت آمدند و به شهادت دل آن داعيه و آن علوم را تلقي نموده اند و پاره ي از تحقيق نصيب ايشان شد و طائفه اي استعداد تقليد تمام داشتند وقبول انعكاس آن داعيه وآن علوم نمودند وحصه ي از سعادت يافتند وكلاً وعد الله الحسني هر كه از انطباع دورتر از اين رحمت كامله محروم تر، اينجا اعمال و اخلاق مقصود بالتبع بود و ملحوظ بالعرض.(1/470)
و در طبقه ثانيه وجه قرب عمل به شرائع اسلاميه بود فرائض آن و نوافل آن و اجتناب از محرمات و مكروهات و دل ايشان ار همه گسسته به اين اعمال متوجه شد از اين اعمال نوري برخاست و بر دل ايشان مستولي گشت بر آن نور بودند و همراه آن نور گذشتند وهم اهل البر والتقوي.
و در طبقه ثالثه اعمال خير بر سبيل عادت و ريا فاش شد و هر كس و ناكس به صور اعمال متلبس گشت و فرق در ميان محق و مبطل به اعتبار صورت اعمال نماند هر كه بر حسن اخلاق و لين جانب و صفائي دل مفطور بود نور اين اعمال تنوير و تهذيب او نمود، و هر كه چنين نبود صرف اعمال او را به اين قرب نه رسانيد؛ زيرا كه اعمال ايشان از نيت قويه بر نخاست و نور آن اعمال به قلب آن جماعه عائد نشد و هر كه بر اين صفت بود موانع قبول اعمال را نتوانست از خود دفع كردن بخلاف طبقه پيشين كه مساهلت در نيت عادت آن قوم نبود و ريا در اعمال رسم ايشان نه وهم اهل التواصل والتراحم.
و در طبقهء رابعه اوضاع فاسده و نيات كاسده ظاهر تر شد نور اعمال بدون گوشه گيري و خلوت نشيني و انقطاع از قبائل و عشائر و از صحبت خلق دور شدن ميسر نگشت هر كه در اين طبقه نوري حاصل كرد بغير اعتزال و ترك صحبت با انام دستش نداد وهم اهل التدابر والتقاطع.
و در طبقهء خامسه دوره برگشت و نظر الهي بر ملكات نفس افتاد كه با اعمال و اذكار مكسوب ميگردد و در جذر لطيفه عقل و نفس و قلب پاي محكم مي كند وهم اهل المقامات والاحوال.(1/471)
و همچنين در هر طبقه وصفي كه مدار نظر الهي همان ميباشد عليحده است والكلام في هذا يطول ولنقتصر ههنا علي تفسير الطبقات الخمس.
از اين مبحث ميتوان شناخت كه عبدالله بن عمر، عبدالله بن عباس وعائشه صديقه وامثال ايشان رضي الله عنهم در كدام منزلت بوده اند و سعيد بن المسيب و فقهاي سبعه و معاصر ايشان در كدام مرتبه.
تنبيه سوم بايد دانست كه معاويه بن ابي سفيان رضي الله عنه يكي از اصحاب آنحضرت بود صلي الله عليه وسلم و صاحب فضيلت جليله در زمره صحابه رضوان الله عليهم زنهار در حق او سوء ظن نكني و در ورطهء سب او نه افتي تا مرتكب حرام نشوي اخرج ابوداود عن ابي سعيد قال قال رسول الله صلي الله عليه وسلم لا تسبوا اصحابي فوالذي نفسي بيده لو انفق احدكم مثل احد ذهباً ما بلغ مُدّ احدهم ولا نصيفه(1).
واخرج ابوداود عن ابي بكرة قال قال رسول الله صلي الله عليه وسلم للحسن بن علي ان ابني هذا سيدٌ واني ارجو ان يصلح الله به بين فئتين من امتي وفي رواية لعل الله ان يصلح به بين فئتين من المسلمين عظيمتين(2).
واخرج الترمذي من حديث عبدالرحمن بن عميرة وكان من اصحاب رسول الله صلي الله عليه وسلم عن النبي صلي الله عليه وسلم انه قال لمعاوية اللهم اجعله هادياً مهدياً واهد به(3).
واخرج ابن سعد وابن عساكر عن سلمة بن مخلد قال سمعت النبي صلي الله عليه وسلم يقول لمعاوية اللهم علمه الكتاب ومكن له في البلاد وقه العذاب(4).(1/472)
واخرج الترمذي من حديث عمير بن سعيد سمعت النبي صلي الله عليه وسلم يقول: اللهم اهد به(1).
و عقل نيز برآن دلالت مي كند؛ زيرا كه از طرق كثيره معلوم شد كه آنحضرت صلي الله عليه وسلم معلوم فرمودند كه وي (معاويه - رضي الله عنه - ) في وقت من الاوقات خليفه خواهد شد و آنحضرت چون شفقت وافره بر امت داشتند كما قال الله تعالي: "حريصٌ عليكم بالمؤمنين رئوفٌ رحيمٌ(2)" پس رأفت كامله آنجناب صلي الله عليه وسلم به نسبت امت اقتضا فرمود كه خليفه ي ايشان را دعا به هدايت واهتدا نمايد اخرج الديلمي عن الحسن بن علي قال سمعت علياً يقول سمعت رسول الله صلي الله عليه وسلم يقول لا تذهب الايام والليالي حتي يملك معاوية(3).
واخرج الآجري في كتاب الشريعة عن عبدالملك بن عمير قال قال معاوية رضي الله عنه ما زلت في طمع من الخلافة منذ سمعت رسول الله صلي الله عليه وسلم يقول يا معاوية ان ملكت فاَحسن(4).
وقد صح من حديث ام حرام ان رسول الله صلي الله عليه وسلم قال اول جيش من امتي يغزون البحر قد اوجبوا وكان اول من غزا في البحر معاويه في زمان عثمان بن عفان وكانت ام حرام في حبشه وماتت بعد ما خرجت من البحر(5).(1/473)
وقد استفاض ان النبي صلي الله عليه وسلم استكتبه(1)
__________
(1) - شاه ولي الله مرحوم در اين مبحث بطور خلاصه پنج فضيلت مسلمه معاويه ابن ابي سفيان - رضي الله عنه - را ذکر نموده که از اين قرار است:1- معاويه از جمله صحابه کرام رضوان الله عنهم اجمعين است. 2- رسول الله براي فلاح و کاميابي ايشان دعاء کرده اند. 3- در اولين جهاد دريائي شرکت نموده بلکه فرمانده فاتح آن لشکر بوده است. 4-شرافت کتابت وحي براي آن جناب صلي الله عليه وسلم را حاصل کرده است. 5- محبت و عظمت آن حضرت صلي الله عليه وسلم در دل او جاگزين بوده است.
براي تفصيل بيشتر فضائل معاويه - رضي الله عنه - به کتب معتبر تاريخ و سيره مراجعه شود که از آن جمله علامه ابن حجر مکي در کتاب "تطهير الجنان" فضايل ايشان را به خوبي بيان نموده است، دليل ديگر بر فضيلت معاويه اينست که علي مرتضي در ميدان جنگ با ايشان به ايمان او شهادت مي دادند؛ چنانچه در کتب معتبر اهل سنت و شيعه مکررا آمده است. بطور مثال علامه ابن حجر مکي در تطهير الجنان از قول علي - رضي الله عنه - نقل مي کند که در باره معاويه و اهل شام فرمود: اخواننا بغوا علينا. و در نهج البلاغه چاپ مصر قسم دوم صفحه 118 آمده است که علي - رضي الله عنه - درباره مسائل اختلافي بين خود و معاويه بطور فرمان رسمي به تمام شهرهاي بزرگ دولت اسلامي نوشت: وکان بدء امرنا انا التقينا والقوم من أهل الشام والظاهر ان ربنا واحد ونبينا واحد ودعوتنا في الاسلامواحدة ولا نستزيدهم في الايمان بالله والتصديق برسله ولا يستزيدوننا، والامر واحد الا ما اختلفنا فيه من دم عثمان ونحن منه براء.(1/474)
وهو لا يستكتب الا عدلاً(1)اميناً(2).
وقد روي الآجري من طرق متعددة ان ذلك كان باشارة من جبرئيل(3).
ومعاويه بن ابي سفيان مي گفت: لست بخليفة ولكني اول ملوك الاسلام وستجرّبون الملوك بعدي(4).
واز شعرات شريفه آنحضرت صلي الله عليه وسلم چيزي با خود داشت وقت وفات وصيت نمود كه آن را در مناخر او بگذارند و بعض مقاصد خلافت خاصه مي دانست ليكن امضاي آن نتوانست اخرج احمد عن عبدالله بن عامر اليحصبي قال سمعت معاوية يحدّث وهو يقول اياكم واحاديث رسول الله صلي الله عليه وسلم الا حديثاً كان علي عهد عمر وان عمر رضي الله عنه اخاف الناس في الله عز وجل(5).
تنبيه چهارم تغير اوضاع به اوضاع ديگر چند قسم و هر قسمي را حكمي است عليحده بعض از آن قبيل است كه اختيار بشر را در آن راه نيست مثل قحط و زلازل و كثرت نساء و قلت رجال و كثرت اشرار خبيث النفس و قلت اخيار معتدل الاخلاق ذوي الحكم اخرج الشيخان من حديث ابن عمر قال رسول الله صلي الله عليه وسلم انما الناس كالابل المائة لا تكاد تجد فيها راحلة(6).
__________
(1) - هيچ شکي نيست که معاويه - رضي الله عنه - نامه ها و فرمان هاي رسول خدا صلي الله عليه وسلم را مي نوشته است، اما حلي و هم فکران او در کتابت وحي ايشان شکوکي پيش کرده اند که شيخ الاسلام ابن تيميه رحمه الله در منهاج السنة النبويه جواب کافي اين شکوک را ارائه داشته است.(1/475)
و حكم اين قسم آنست كه تكليف بر طاقت دائر است و مؤاخذه منوط به اختيار در اين تغييرات ماخوذ نيستند ليكن در اين قسم قصور اشخاص بني آدم از وصول كمال مطلوب متحقق است اگر چه به اختيار نباشد و بعضي از آن قبيل است كه به اختيار آدمي واقع مي شود و اين قسم به اقسام چند منقسم است:
يكي آنكه ارتكاب كنند منهي عنه را مثل شرب خمور و كثرت زنا يا ترك نمايند مفروضات را مثل صلاة و شكي نيست كه آن محل مؤاخذه است.
ديگر آنكه التزام كنند مستحبي را مانند التزام سنن مؤكده يا صورتي وهيئتي خاص از امور ممدوحه لازم گيرند وآن را به نواجذ خود عضّ نمايند و اين قسم را بدعت حسنه گويند مثل اختراع احزاب و اوراد و در اين قسم ترتب ثواب متحقق ميشود و اعتقاد تأكد آن باطل و مدار ثواب همان قدر است كه معروف از شرع شد و آن هيئت و صورت مباح است متعلق مدح و ذم نمي تواند شد و يحتمل كه بعض مفاسد بر آن التزام مترتب شود و در قرن ثاني آن همه را سنت انگارند و تحريف شريعت حقه لازم آيد اما اين شخص شعور به آن مفاسد ندارد و خطا گونه است.(1/476)
سوم آنكه لازم گيرد هر فريق مباحي را كه شعار خويش ساخته است و همچنين در هر زماني رسمي فاش شود و وضعي رائج گردد و آن همه باقي بر اباحت خود است لوم و مدح برآن عائد نيست الا بالعرض كه تعصب در ميان آيد و ترجيح وضعي بر وضع ديگر متحقق گردد يا قرن تالي آن را سنت دانند و در ورطه تحريف افتند. باز قبح اشياء قبيحه گاهي بنص كتاب الله يا احاديث مشهوره يا قياس جلي يا اجماع امت مرحومه خصوصاً ايام خلافت خاصه كه بقاياي بركات نبوت است ثابت مي شود وعندكم من الله برهان برين اقسام صادق است در اين صورتها شخصي به جهل آن اصول معذور نيست و استدلال به شبه واهيه يا تقليد عالمي در خلاف آن غير مسموع وعندالله آن مخالف را مفاز نه، و گاهي قباحت اين اشياء به خبر واحد صحيح بغير معارض ثابت شود در اين صورت تا وقتيكه آن حديث نه رسيده است و پرده از روي كار مرتفع نگشته به سبب جهل خود معذور است چون پرده برخاست و پردگي متجلي شد جاي گفت و شنيد نماند، و گاهي قبح آن با ادله ظنيه متنازعه متعارضه ثابت گردد و آنجا اختلاف سلف كه المجتهدان مصيبان او المصيب واحد والآخر مخطيٌ معذورٌ جاري است.
چون اين مقدمات معلوم شد مي بايد كه در مبحث تغيير اوضاع رسوم و در اختلاف امت كه در اين ايام پيدا شد به يك عصا همه را سوق نه كني و در يك مرتبه نازل نه گرداني ـ ع
هر سخن وقتي وهر نكته مكاني دارد.
مقصد دوم(1/477)
از آن دو مقصد كه فصل پنجم بر آن موزع گردانيده شد در بيان تغييرات كليه كه در اين امت واقع شد غير آن تغيّر عظيم كه در مقصد اول تقرير نموديم.
و اين مبحث به غايت طويل الذيل است و استيعاب آن در اين موضع متصور نيست مقصود ما در اين فصل شرح بعض احاديث متعلقه به مبحث ماست مانند حديث قرون ثلاثه(1).
وحديث فان يقم لهم دينهم يقم سبعين سنةً(2).
وحديث اثنا عشر خليفة(3).
وحديث خمس مائة سنة(4).
اول تغييري كه در اين امت واقع شد انتقال آنحضرت است صلي الله عليه وسلم از دار دنيا به رفيق اعلي و كدام حادثه جانكاه تر و تغير هولناك تر از آن خواهد بود كه وحي الهي جل شانه منقطع گردد و بركات متواتره سماويه كه همدوش نبوت است رو به استتار آرد اخرج الدارمي عن عكرمة في آخر حديث طويل في وفاة النبي صلي الله عليه وسلم وجعلَت ام ايمن تبكي فقيل لها يا ام ايمن اتبكي علي رسول الله صلي الله عليه وسلم قالت اني والله ما ابكي علي رسول الله صلي الله عليه وسلم الا اكون اعلم انه قد ذهب الي ماهو خيرٌ له من الدنيا ولكني ابكي علي خبر السماء انقطع(5).
واخرج الدارمي عن انس وذكر النبي صلي الله عليه وسلم قال شهدته يوم دخل المدينة فما رأيت يوماً قط كان احسن ولا اضوء من يوم دخل علينا فيه رسول الله صلي الله عليه وسلم المدينة وشهدته يوم موته فما رأيت يوماً كان اقبح ولا اظلم من يوم مات فيه رسول الله صلي الله عليه وسلم(6).(1/478)
واخرج الترمذي عن انس قال لما كان اليوم الذي دخل فيه رسول الله صلي الله عليه وسلم المدينة اضاء منها كل شئ فلما كان اليوم الذي مات فيه اظلم منها كل شئ وما نَفَضنا ايدينا من التراب وانا لفي دفنه حتي انكرنا قلوبنا(1).
واخرج الدارمي عن مكحول ان رسول الله صلي الله عليه وسلم قال اذا اصاب احدكم مصيبة فليذكر مصيبة بي فانها من اعظم المصائب(2).(1/479)
تغيير ثاني موت حضرت فاروق اعظم است و در احاديث بسيار وارد شده كه عمر غلْق باب فتنه است از آنجمله حديث حذيفه ليس عليك منها بأسٌ يا امير المؤمنين مكرر روايت كرديم و سيرت شيخين متقارب بود و مناقب ايشان هم عنان و متوافق و سوابق ايشان متعانق، و غزواتي كه در ايام ايشان واقع شد متشابه نقش اول صديق اكبر - رضي الله عنه - بست و اتمام آن بر دست فاروق اعظم - رضي الله عنه - به حصول انجاميد تمام مسلمين در زمان ايشان باهم مؤتلف و با يك ديگر متراحم و بر كفار شديد و بر جهاد متوافق نام مخالفت در ميان ايشان واقع نه، سپاه و رعايا خليفه را از جان خود دوست دارتر و خليفه بر رعايا و سپاه از پدر مشفق و مهربانتر و رؤس جيوش و امراي امصار اهل سوابق از مهاجرين اولين و انصار اخرج الترمذي في كتاب الشمائل عن عتبة بن غزوان في حديث طويل آخره قال عتبة بن غزوان لقد رأيتني واني لسابع سبعة مع رسول الله صلي الله عليه وسلم مالنا طعام الا اوراق الشجر حتي تفرجت اشداقنا فالتقطت بردة فقسمتها بيني وبين سعد فما منا من اولئك السبعة الا وهو امير مصر من الامصار وستجرّبون الامراء بعدنا(1).(1/480)
هر دو بزرگ در عهد شريف آنحضرت صلي الله عليه وسلم وزير و مشير و ناصر خلافت و ظهير و معين چون نوبت خودشان رسيد كارها سر انجام دادند و تائيد دين بوجوه بسيار ازيشان بر روي كار آمد كه مقدور ديگري نشد آنحضرت صلي الله عليه وسلم به ملاحظه همين تقارب به اعتبار سوابق و سير و به اعتبار تحمل اعباء مشاوره ملكيه و مليه و به اعتبار آنچه براي ايشان در پرده غيب مقدر بود از كشور كشائي و ترويج دين متين هر دو عزيز را در احاديث بسيار جمع ساختند مانند توأمين و مثل فرقدين قال رسول الله صلي الله عليه وسلم في قصة تكلم البقرة وفي قصة الذئب اؤمن به انا وابوبكر وعمر(1).
قال علي: كثيراً ما كنت اسمع رسول الله صلي الله عليه وسلم يقول كنت انا وابوبكر وعمر وفعلت انا وابوبكر وعمر وخرجت انا وابوبكر وعمر وانطلقت انا وابوبكر وعمر ودخلت انا وابوبكر وعمر(2).
وقال رسول الله صلي الله عليه وسلم ان اهل الجنة ليتراؤن اهل عليين كما ترون الكوكب الدري في افق السماء وان ابابكر وعمر منهم وانعما(3).
وقال صلي الله عليه وسلم ابوبكر وعمر سيدا كهول اهل الجنة من الاولين والآخرين الا النبيين والمرسلين(4).
وقال اني لا ادري ما بقائي فيكم فاقتدوا بالذين من بعدي ابي بكر وعمر(5).
وقال انس كان رسول الله صلي الله عليه وسلم اذ دخل المسجد لم يرفع احدٌ رأسه غير ابي بكر وعمر وكانا يتبسمان اليه ويتبسم اليهما(6).(1/481)
وخرج صلي الله عليه وسلم ذات يوم ودخل المسجد وابوبكر وعمر احدهما عن يمينه والآخر عن شماله وهو آخذٌ بايديهما وقال هكذا نبعث يوم القيمة(1).
وقال صلي الله عليه وسلم لو اجتمعتما في مشورة ما خالفتكما(2).
وقال هذان السمع والبصر(3).
وقال اما وزيراي من اهل السماء فجبرئيل وميكائيل واما وزيراي من اهل الارض فابوبكر وعمر(4).
وقال الحمدلله الذي ايدني بهما(5).
ورأي رسول الله صلي الله عليه وسلم في رؤيا القليب شانهما ورئي رجحانهما في رؤيا الرجحان في الوزن فعبر النبي صلي الله عليه وسلم بالخلافة(6).
واخبر ان حسنات عمر كعدد نجوم السماء ثم قال جميع حسنات عمر كحسنة واحدة من حسنات ابي بكر(7).
وفي حديث (منقبة عثمان) الا استحيي ممن يستحيي منه الملائكة(8). ثم هما ضجيعاه صلي الله عليه وسلم وقال علي بن الحسين منزلتهما في حياته كمنزلتهما بعد موته(9).(1/482)
الي احاديث كثيرة علي هذا الاسلوب لاجرم هر دو در يك قرن بودند و قرن ثاني به انقراض هر دو منقرض شد اينجا مناسب ديده مي شود كه خطبه ابن اهتم خطيب شام را كه داد فصاحت داده برنگاريم: اخرج الدارمي من حديث خالد بن معدان قال دخل عبدالله بن الاهتم علي عمر بن عبدالعزيز مع العامة فلم يفجأ عمر الا وهو بين يديه يتكلم فحمد الله تعالي واثني عليه ثم قال اما بعد فان الله خلق الخلق غنياً عن طاعتهم آمناً لمعصيتهم والناس يومئذٍ في المنازل والمرائي مختلفون والعرب بشرّ تلك المنازل اهل الحجر واهل الوبر تجتاز دونهم طيبات الدنيا ورخاءُ عيشها لا يسئلون الله جماعةً ولا يتلون كتاباً ميتهم في النار وحيهم اعمي نجس مع ما لا يحصي من المرغوب عنه والمزهوّ فيه فلما اراد الله تعالي ان ينشر عليهم رحمة بعث اليهم رسولاً من انفسهم عزيز عليه ما عنتّم حريصٌ عليكم بالمؤمنين رؤفٌ رحيم صلي الله عليه وسلم وعليه السلام ورحمة الله وبركاته فلم يمنعهم ذلك ان جرحوا في جسمه ونقّبوا في رسمه ومعه كتابٌ من الله لا يقدم الا باذنه ولا يؤخر الا باذنه فلما اُمر بالعزمة وحمل علي الجهاد انبسط لامر الله لوثه فافلح الله حجته واجاز كلمته واظهر دعوته وفارق الدنيا تقياً نقياً ثم قام بعده ابوبكر رضي الله عنه فسلك سنته واخذ سبيله وارتدت العرب او من فعل ذلك منهم فابي ان يقبل منهم بعد رسول الله صلي الله عليه وسلم الا الذي كان قابلاً انتزع السيوف من اغمادها واوقد النيران في(1/483)
شعلها ثم نكّب باهل الحق اهل الباطل فلم يبرح يقطع اوصالهم ويسقي الارض دماءهم حتي ادخلهم في الذي خرجوا منه وقررهم بالذي نفروا عنه وقد كان اصاب من مال الله بكراً يرتوي عليه وحبشيةً ارضعت ولداً له فرأي ذلك عند موته غصةً في حلقه فادّي ذلك الي الخليفة من بعده وفارق الدنيا تقياً نقياً علي منهاج صاحبه ثم قام بعده عمر ابن الخطاب رضي الله عنه فمصّر الامصار وخلط الشدة باللين وحسر علي ذراعيه وشمّر عن ساقيه واعدّ للامور اقرانها وللحرب آلتها فلما اصابه قين المغيرة بن شعبة امر ابن عباسٍ يسأل الناس هل يثبتون قاتله فلما قيل قين المغيرة بن شعبة استهلّ بحمد ربه ان لا يكون اصابه ذو حق في الفئ فيحج عليه بانه انما استحل دمه بما استحل من حقه وقد كان قد اصاب من مال الله بضعةً وثمانين الفاً فكسر لها رباعه وكره بها كفالة اولاده فاداها الي الخليفة من بعده وفارق الدنيا تقياً نقياً علي منهاج صاحبيه، ثم انك يا عمر بُنيّ الدنيا ولدتك ملوكُها والقمتك ثديُها ونبتّ فيها تلتمسها مظانها فلما ولّيتها القيتها حيث القاها الله تعالي هجرتَها وجفوتها وقذرتها الا ماتزودتّ منها فالحمدلله الذي جلا بك حوبتنا وكشف بك كربتنا فامض ولا تلتفت فانه لا يعزّ علي الحق شيئٌ ولا يذل علي الباطل شيئ اقول قولي هذا واستغفر الله لي وللمؤمنين والمؤمنات قال ابو ايوب وكان عمر بن عبد العزيز يقول في الشيئ قال لي ابن الاهتم امض ولا تلتفت(1).(1/484)
تغيير ثالث قتل حضرت ذي النورين و آنچه بر آن مترتب شد و اين اعظم تغيّرات است آنحضرت صلي الله عليه وسلم را حد فاصل نهادند در ميان زمان خير و زمان شر و مطمح اشارت همان تغير را ساختند در احاديث بسيار كه همه به هيأت اجتماعيه متواتر باشد و آنجا خلافت خاصه منتظمه منقطع شد كما نص النبي صلي الله عليه وسلم علي ذلك في احاديث كثيرة و آنحضرت صلي الله عليه وسلم در بسياري از احاديث هر سه مشائخ را جمع فرموده اند چنانكه در مقصد اول نوشتيم و اگر به چشم تأمل در نگري هر جا ذكر خلافت خاصه منتظمه بالفعل مذكور شد ذكر هر سه بزرگ يك جا آمده و خلافت خاصه با مداخلت در امور عظام به حضور آنحضرت و بعد آنحضرت صلي الله عليه وسلم هر جا كه مذكورست ذكر شيخين است لا غير و آنجا قرون ثلاثه مشهود بالخير منقطع شد و قرن ثالث مدت خلافت ذي النورين بود كه قريب به دوازده سال بوده است سيرت حضرت ذي النورين نسبت به سيرت شيخين مغايرتي داشت؛ زيرا كه گاهي از عزيمت به رخصت تنزل مي نمود و امراي حضرت ذي النورين نه بر صفت امراي شيخين بوده اند و انقياد رعيت مر اورا نه مثل انقياد رعيت با حضرت صديق و فاروق بود هر چند آن خشونتها از قوت به فعل نيامد و از دل و زبان به دست و سلاح انتقال نه كرده بود الا عند اتمام هذا القرن وهذا لا ينازع فيه الا مكابرٌ.(1/485)
بدان اسعدك الله تعالي اگر در تأويل حديثي اشكالي بهم رسيد رجوع به حديث ديگر كن تا مطمح نظر آنحضرت صلي الله عليه وسلم در آن حديث پيش تو منقح شود كه حديث آنحضرت صلي الله عليه وسلم مثل قرآن است يشبه بعضه بعضاً قال الله تعالي كتاباً متشابهاً مثاني(1).
و آنحضرت صلي الله عليه وسلم غالباً مضمون را به عبارات مختلفه واساليب متنوعه بيان فرموده اند در حديث خير الناس قرني ثم الذين يلونهم ثم الذين يلونهم ثم ينشأ قوم تسبق ايمانهم شهادتهم وشهادتهم ايمانهم وفي لفظٍ ثم يفشوا الكذب(2)آنچه از خيريت قرون اولي و شريت قرون آخره فهميده در گوشه خاطر خود نگاهدار بعد از آن حديث: تزول رحي الاسلام لخمس وثلاثين سنة فان يهلكوا بر خوان و مفهوم آن را منقح كن و در گوشهء ديگر بدار و لفظ رحي الاسلام با خيريتي كه از حديث اول دانستهء بسنج و لفظ هلاك كه عقب آن واقع شد با لفظ تسبق ايمانهم الخ و لفظ يفشوا الكذب بسنج مضمون يكي را عين مضمون ديگر خواهي يافت و تاريخ خمس وثلاثين از اين موازنه در نظر سرسري زياده مي ماند ليكن چون نيك بشگافي عين معني قرون ثلاثه است به تأويلي كه ما آن را بيان نموديم نزديك توافق اكثر امور ميتوان قيد يكي در مطلق ديگر افزود و بحكم يكي ميتوان متشابه ديگر را مؤوّل ساخت.
باز از اين همه بگذر حديث ديگر بخوان الخلافة بالمدينة والملك بالشام(3).(1/486)
لفظ خلافت را كه باملك قسيم ساختند ببين كه از ميان اين مقابله چه مي زايد پس بشناس از اين قرون ثلاثه ممدوحه يكي قرن نبوت است و دو قرن خلافت و آن همه در مدينه بوده است و بعد آن دو گاهي در مدينه سلطنت مستقر نشد پس تعيين به مدت خمس وثلاثين و تعيين به بودن خلافت در مدينه مصداق آن هر دو يكي است هر دو نشان يك مدعاست و هر دو متوجه به يك مرمي.
باز اين را بگذار و حديث ابي عبيده و معاذ بن جبل رضي الله عنهما بخوان ان هذا الامر بدأ نبوةً ورحمةً ثم يكون خلافةً ورحمة ثم يكون ملكاً عضوضاً(1).
و با حديث قرون ثلاثه و حديث تزول رحي الاسلام و حديث الخلافة بالمدينة والملك بالشام بسنج شك نداريم كه خلافت و رحمت با معني خيريت هم سنگ است و عضوض با فتنه هم ترازو.
باز اين را بگذار وحديث كرز بن علقمه را بخوان كه اسلام را شيوعي خواهد بود ثم يعودون اساود صُبّاء نيك تأمل نما روز افزوني تا كدام وقت بوده است و فتنه اساود صباء در كدام زمان متحقق شد و اين را با خيريت قرون و رحي الاسلام و خلافت و رحمت بسنج شك نداريم كه همه متوازن است.
باز اساود صباء با حديث هرج ويفشوا الكذب ويهلكوا وملكاً عضوضاً بسنج يقين داريم كه همه به يك نسق خواهي يافت.(1/487)
باز اين را نيز بگذار و حديث حذيفه بخوان لاتقوم الساعة حتي تقتلوا امامكم وتجتلدوا باسيافكم ويرث دنياكم شراركم(1)و تأمل كن كه اشاره بكدام واقعه است و زمان آن واقعه كدام بوده است الي غير ذلك من احاديث.
بالجمله ذهن خود را مصفي كن از شوب كدورات و بعض احاديث را با بعض منطبق ساز تا مقصد كلام آنحضرت صلي الله عليه وسلم بر تو روشن شود بعد از آن اخبار احبار اهل كتاب برخوان و آثار صحابه كرام رضوان الله عنهم اجمعين بياد آر تا اطمينان حاصل گردد و اگر با وجود استعمال اين طريق كاري نكشود و معني منقح نشد از تنقيح معاني سنت خود را معذور بايد داشت كه در اين مبحث بهتر از اين طريق بدست نخواهد آمد و در هيچ مسئله زياده تر از اين طرق متكاثره متوافره ميسر نخواهد شد حتي در باب صلوة وزكوة هم.
اذا لم تستطع امراً فدعه
وجاوزه الي ماتستطيع(1/488)
بالجمله اختلاف در اين قرون مانند اختلاف اصناف است در ميان نوع واحد(1)، به يك حساب همه واحد است وبه يك حساب مختلف و متعدد؛ لهذا در حديث رحي الاسلام همه را در يك مرتبه شمرده اند، و در حديث الخلافة بالمدينة والملك بالشام همه را به يك منزلت نهاده اند، و درحديث نبوت و رحمت همه را يك وصف اثبات نمودند، و در حديث فتن كه از مسند حذيفه است همه را زمان استقامت گقته اند، و در حديث كرز بن علقمه همه را در مراتب زيادت و نمو گذاشته اند چون تغير اعظم بظهور پيوست شكل عالم برگشت و تغاير نوعي به نسبت زمان اول به ظهور انجاميد و در دامن اين تغير سه فتنه و دو هُدنه (صلح) واقع شد و آنحضرت صلي الله عليه وسلم شرح و تفصيل آن پنج حادثه فرموده اند بما لا مزيد عليه اخرج الشيخان عن حذيفه قال كان الناس يسئلون رسول الله صلي الله عليه وسلم عن الخير وكنت اسأله عن الشرّ مخافة ان يدركني قال قلت يا رسول الله انا كنا في جاهليةٍ وشر فجاء الله بهذا الخير فهل بعد هذا الخير من شر؟ قال نعم قلت فهل بعد ذلك الشر من خير قال نعم وفيه دخنٌ قلت وما دخنه قال يستنون بغير سنتي ويهدون بغير هديي تعرف منهم وتنكر قلت فهل بعد ذلك الخير من شر قال نعم دعاةٌ علي ابواب جهنم من
__________
(1) - فرق بين نوع و صنف اينست که اختلاف انواع به سبب امور ذاتيه مي باشد؛ مثل انسان و اسب که ذات آن ها با هم مختلف اند، و اختلاف در اصناف به سبب امور خارجي مي باشد؛ مثل انسان افغاني و ترکي.(1/489)
اجابهم اليها قذفوه فيها قلت يا رسول الله صفهم لنا قال من جلدتنا ويتكلمون بالستنا قلت فما تأمرني ان ادركني ذلك قال تلزم جماعة المسلمين وامامهم قلت فان لم تكن لهم جماعة ولا امام قال فاعتزل تلك الفرق كلها ولو ان تعض باصل شجرة حتي يدركك الموت وانت علي ذلك وفي رواية قلت يا رسول الله انا كنا في جاهلية وشر فجاءنا الله بهذا الخير فهل بعد هذا الخير من شر قال نعم قلت وهل بعد ذلك الشر من خير قال نعم وفيه دخن قال قلت وما دخنه قال قوم يهدون بغير هديي تعرف منهم وتنكر فقلت فهل بعد ذلك الخير من شر قال نعم دعاة علي ابواب جهنم من اجابهم اليها قذفوه فيها قلت يا رسول الله صفهم لنا مَن هم قال هم من جلدتنا ويتكلمون بالسنتنا قلت فما تأمرني ان ادركني ذلك قال تلزم جماعة المسلمين وامامهم قلت فان لم تكن لهم جماعةٌ ولاامامٌ قال فاعتزل تلك الفرق كلها ولو ان تعض باصل شجرة حتي يدركك الموت وانت علي ذلك وفي رواية قلت فما العصمة يا رسول الله قال السيف قلت وهل بعد السيف بقيةٌ قال نعم يكون امارةٌ علي اقذاءِ وهدنةٌ علي دخن قال قلت ثم ماذا قال ثم يخرج الدجال بعد ذلك معه نهرٌ ونارٌ فمن وقع في ناره وجب اجره وحط وزره ومن وقع في نهره وجب وزره وحط اجره قال البغوي قوله فما العصمة قال السيف كان قتادة يضعه علي اهل الردة كانت في زمن الصديق رضي الله عنه وقوله هدنة علي دخن معناه صلح علي بقايا من الضغن وذلك ان الدخان اثر من النار(1)قال ابوعبيد اصل(1/490)
الدخن ان يكون في لون الدابة او الثوب او غير ذلك كدورة الي سوادٍ وفي بعض الرويات قلت يا رسول الله الهدنة علي الدخن ماهي قال لا يرجع قلوب بني آدم عن الذي كانت عليه(1).
فتنهء اولي مشتمل بر سه حادثه عظيمه مبدأ اين فتنه خلافت حضرت مرتضي است آنحضرت صلي الله عليه وسلم نخست از خلافت حضرت مرتضي خبر دادند كه منتظم نشود و از آن متألم شدند في الخصائص اخرج الطبراني وابونعيم عن جابر بن سمرة قال قال رسول الله لعليٍ انك مؤمر مستخلفٌ وانك مقتولٌ وان هذه مخضوبة من هذه يعني لحيته من رأسه(2).
واخرج الحاكم عن علي رضي الله عنه قال ان مما عهد اليّ النبي صلي الله عليه وسلم ان الامة ستقذرني بعده(3).
واخرج الحاكم عن ابن عباس قال قال النبي صلي الله عليه وسلم لعلي اما انك ستلقي بعدي جهداً قال في سلامةٍ من ديني قال في سلامة من دينك(4).
واخرج احمد عن اياس بن عمرو الاسلمي عن علي عن النبي صلي الله عليه وسلم انه سيكون اختلاف اوامر فان استطعت ان تكون اسلم فافعل(5).(1/491)
حادثه اولي حرب جمل(1)و آنحضرت صلي الله عليه وسلم آن را در خبر واحد غريب بيان فرمودند اخرج ابويعلي عن قيس بن ابي حازم قال مرّت عائشة بماءٍ لبني عامر يقال له الحوائب فنبحت عليه الكلاب فقالت ما هذا قالوا ماء لبني عامر فقالت ردوني ردوني سمعت رسول الله صلي الله عليه وسلم يقول كيف باحداكن اذا نبحت عليها كلاب الحوائب(2).
__________
(1) - نام جنگي است که بين علي مرتضي وام المؤمنين عائشه، طلحه و زبير رضي الله عنهم در نزديکي شهر بصره واقع شده است. چونکه عائشه صديقه در اين جنگ بر شتري سوار بود، اين جنگ به "جمل" معروف شد. اين واقعه اسفبار که در ماه جمادي الثاني سال 36 هجري به وقوع پيوسته اولين جنگي است که در بين مسلمانها (صحابه کرام) اتفاق افتاده است. بر پا کنندگان اين جنگ همان باغيان فتنه گري بودند که پيش از آن عثمان ذي النورين را به شهادت رسانده بودند و در هنگام اين جنگ در لشکر علي قرار داشتند. در اين جنگ از طرفين حدود سيزده هزار نفر به قتل رسيده که سرخيل شهداء طلحه و زبير رضي الله عنهما بودند انا لله وانا اليه راجعون.(1/492)
واخرج الحاكم من حديث يحيي بن سعيد عن الوليد بن عياش عن ابراهيم عن علقمة قال ابن مسعود رضي الله عنه قال لنا رسول الله صلي الله عليه وسلم احذّركم سبع فتن تكون بعدي فتنة تقبل من المدينة وفتنة بمكة وفتنة تقبل من اليمن وفتنة تقبل من الشام وفتنة تقبل من المشرق وفتنة تقبل من المغرب وفتنة من بطن الشام وهي السفياني قال فقال ابن مسعود منكم من يدرك اولها ومن هذه الامة من يدرك اخرها قال الوليد بن عياش فكانت فتنة المدينة من قبل طلحة والزبير وفتنة الشام من قبل بني امية وفتنة المشرق من قبل هؤلاء(1).(1/493)
حادثه ثانيه حرب صفين(1)وآنحضرت صلي الله عليه وسلم از آن خبر دادند در خبر صحيح اخرج الشيخان عن ابي هريرة قال قال رسول الله صلي الله عليه وسلم لا تقوم الساعة حتي تقتتل فئتان عظيمتان تكون بينهما مقتلة عظيمة ودعواهما واحدة(2)اين كلمه اشارت است به آنكه اهل شام مصحف برداشتند كه در ميان ما و شما اين قرآن است و حضرت مرتضي فرمود كه اين قرآن قرآن صامت است ومن قرآن ناطقم.
واخرج البخاري ان رسول الله صلي الله عليه وسلم قال لعمار تقتلك الفئة الباغية(3)وآن منتهي شد بتحكيم وآنحضرت صلي الله عليه وسلم اين قصه را بلفظي بيان فرمودند كه مشعر باشد به آنكه مبدأ مفاسد شتي گردد و مرضي شارع نبود.
__________
(1) - نام جنگي است که در ماه صفر سال 37 هجري بين علي و معاويه رضي الله عنهما بوقوع پيوسته است. بعد از آن مسأله تحکيم پيش آمد که ابو موسي اشعري از طرف علي و عمرو بن عاص از طرف معاويه به حيث حکم معرفي شدند که در نتيجه ابو موسي اشعري، علي را از خلافت عزل نموده و عمرو بن عاص مقام خلافت را براي معاويه برقرار داشت، در اين جنگ که علي براي سرکوبي اهل شام با لشکري از عراق حرکت نمود تعداد زيادي از صحابه کرام به شهادت رسيدند.(1/494)
حادثه ثالثه حرب نهروان(1)و آنحضرت صلي الله عليه وسلم آن را در خبر متواتر بيان فرمودند و ارشاد نمودند كه در حين فرقت مسلمين بظهور خواهد آمد و متولي قتل آن فريق اوليهما بالحق باشد و آن يكي از حسنات عضيمه آن جماعت خواهد بود بعد از اين سه حادثه واقعه حضرت مرتضي - رضي الله عنه - بظهور آمد و آنحضرت صلي الله عليه وسلم بيان آن در حديث مستفيض فرمودند و قاتل حضرت مرتضي را به اشقي الآخرين نكوهيدند اخرج الحاكم في حديث طويل عن عمار بن ياسر رضي الله عنه قال كنت انا وعلي رفيقين في غزوة ذي العسيرة فقال رسول الله صلي الله عليه وسلم الا احدثكما رجلين قلنا بلي يا رسول الله قال احيمر ثمود الذي عقر الناقة والذي يضربك يا علي هذه يعني قرنه حتي تبتل من الدم لحيته.
__________
(1) - نهروان نام جنگي است که در سال 38 هجري بين علي - رضي الله عنه - و خوارج در منطقه "نهروان" درگرفت، مختصر واقعه اين طور است که علي بعد از واقعه "تحکيم" حکم ابوموسي اشعري را قبول نکرد؛ چرا که ابوموسي اشعري او را از خلافت عزل کرده بود، در نتيجه بعضي از شيعيان علي از او برگشته و او را تکفير نمودند که بعدها بنام "خوارج" مسمي شدند. علي - رضي الله عنه - براي سرکوبي آنها لشکر کشيد و در جنگ نهروان آنها را شکست داد اما اين فرقه قوي شده و براي خلافت اموي و عباسي درد سر بزرگ شدند و حتي از لحاظ علمي نيز رشد کرده و علماي اهل سنت نظرات و عقائد خوارج را جواب هاي علمي دادند.(1/495)
وهدنه اولي مبتدأ آن صلح حضرت امام حسن بود با معاويه بن ابي سفيان و آنحضرت صلي الله عليه وسلم آن را در حديث صحيح بيان فرمودند اخرج البخاري عن الحسن قال لقد سمعت ابابكرة قال بينا النبي صلي الله عليه وسلم يخطب جاء الحسن فقال ابني هذا سيد ولعل الله ان يصلح به بين فئتين من المسلمين(1).
باز استقلال معاوية بن ابي سفيان به باد شاهي بيان فرمودند اخرج ابن ابي شيبه عن معاوية قال مازلت اطمع في الخلافة منذ قال لي رسول الله صلي الله عليه وسلم يا معاويه ان ملكت فاَحسِن(2).(1/496)
فتنهء ثانيه مشتمل بر حوادث چند يكي شهادت حضرت امام حسين(1):
__________
(1) - شهادت حسين - رضي الله عنه - در محرم سال 61 هجري واقع شد که شانزده تن از خاندان نبوت در اين واقعه به شهادت رسيدند. حافظ ذهبي در المنتقي من منهاج الاعتدال صفحه 267 مي نويسد: واما يزيد فلم يأمر بقتل الحسين باتفاق اهل النقل، ولکن کتب لابن زياد ان يمنعه من ولاية العراق، والحسين کان يظن ان اهل العراق ينصرونه ويوفون له بما کتبوا اليه فأرسل اليهم ابن عمه مسلم بن عقيل، فلما قتلوا مسلما وغدروا به وبايعوا ابن زياد أراد الحسين الرجوع فأدرکته السرية الظالمة، فطلب أن يذهب الي يزيد او يذهب الي الثغر او يرجع الي بلده، فلم يمکنوه من ذلک حتي يستأسر لهم ولکن هو - رضي الله عنه - أبي ان يسلم نفسه وأن ينزل علي حکم عبيد الله بن زياد وقاتل حتي قتل شهيدا رضي الله عنه. ولما بلغ ذلک يزيد اظهر التوجع وظهر البکاء في داره ولم يسب لهم حريما اصلا بل جهزهم واعطاهم وبعثهم الي المدينة... .(1/497)
في المشكوة معزواً الي البيهقي عن ام الفضل بنت الحارث انها دخلت علي رسول الله فقال يا رسول اني رأيت حلماً منكر الليلة قال وما هو قالت انه شديد قال وما هو قالت رأيت كان قطعةً من جسدك قطعت ووضعت في حجري فقال رسول الله صلي الله عليه وسلم رأيت خيراً تلد فاطمة انشاء الله غلاماً يكون في حجرك فولدت فاطمة الحسين فكان في حجري كما قال رسول الله فدخلت يوماً علي رسول الله صلي الله عليه وسلم فوضعته في حجره ثم كانت مني التفاتةٌ فاذا عينا رسول الله صلي الله عليه وسلم تُهريقان الدموع قالت فقلت يا نبي الله بابي انت وامي مالك قال اتاني جبرئيل فاخبرني ان امتي ستقتل ابني فقلت هذا قال نعم واتاني بتربة من تربته حمراء.(1/498)
دوم واقعه حَرّه(1)اخرج ابوداود عن ابي ذر قال كنت رديفاً خلف رسول الله صلي الله عليه وسلم علي حمار فلما جاوزنا بيوت المدينة قال كيف بك يا اباذر اذا كان بالمدينة جوعٌ تقوم عن فراشك ولا تبلغ مسجدك حتي يجهدك الجوع قال قلت الله ورسوله اعلم قال تعفف يا اباذرٍ كيف بك يا اباذرٍ اذا كان بالمدينة موتٌ تبلغ البيت العبد حتي انه يباع القبر بالعبد قال قلت الله ورسوله اعلم قال تصبر يا اباذرٍ قال كيف بك يا اباذرٍ اذا كان بالمدينة قتلٌ تغمر الدماءُ احجارَ الزيت(2)
__________
(1) - اين واقعه در مدينه منوره اتفاق افتاد، اصل واقعه از اين قرار است که در سال 36 هجري براي يزيد خبر رسيد که مردم مدينه منوره شورش نموده اند، يزيد بخاطر سرکوبي آنها لشکري به مدينه فرستاد و در نتيجه تعدادي از صحابه کرام به قتل رسيدند، حافظ ذهبي اسباب لشکرکشي يزيد به مدينه را اينطور مي نويسد: واما فعله بأهل الحرة، فإنهم لما خلعوه واخرجوا نوابه وحاصروا عشيرته، ارسل اليهم مرة بعد مرة يطلب الطاعة فامتنعوا وصمموا، فجهز اليهم مسلم بن عقبة المري وأمره أن ينذرهم ويهددهم فإن أبوا قاتلهم. المنتقي من منهاج الاعتدال صفحة 292.
(2) - در نزديکي شهر مدينه سنگ هاي سياهي وجود دارد کهچون خاصيت آتشزائي دارد آنها را احجار زيت (سنگ روغن دار) مي گويند..(1/499)
قال قلت الله ورسوله اعلم قال تأتي من انت منه قال قلت والبَس السلاح قال شاركت القوم اذاً قلت فكيف اصنع يا رسول الله قال ان خشيت ان يبهرك شعاع السيف فالق ناحية ثوبك علي وجهك ليبوء باثمك واثمه(1).
سوم استحلال مكه(2)
__________
(2) - خلاصه واقعه بي حرمتي مکه مکرمه از اين قرار است: آنگاه که يزيد از اهل مدينه بيعت خواست بعضي از صحابه کرام و از آن جمله حسين بن علي و عبد الله بن زبير از بيعت با يزيد سرباز زدند و از مدينه خارج شده به مکه رفتند، در اين هنگام حسين فريب غداران کوفه را خورده و به اميد بيعت شيعيان پدرش با او روانه عراق شد که در راه به رتبه شهادت فائز گشت، اما عبد الله بن زبير در مکه باقي مانده و در آن جا ادعاي خلافت نمود. در ماه صفر سال 64 هجري لشکر يزيد به جنگ ابن زبير آمده و در مکه با هم پيکار نمودند که در نتيجه قسمتي از پرده کعبه معظمه در آتش سوخت، در اثناي جنگ خبر وفات يزيد آمده و لشکر او مراجعت نمودند و خلافت عبد الله بن يزيد مستحکم شد تا اينکه عبد الملک ابن مروان در سال 73 هجري حجاج بن يوسف ثقفي را با لشکر گران به جنگ ابن زبير فرستاد که در نتيجه عبد الله ابن زبير به شهادت رسيده و حجاج مظالم زياد نمود..حافظ ذهبي در باره سوختن کعبه معظمه مي نويسد: واما الکعبة فلم تقصد بإهانة، وانما قصدوا ابن الزبير، ولم يزيهدم يزيد الکعبة ولا احرقها باتفاق المسلمين ولکن طارت الي الاستار شرارة من نار من امرأة فاحترقت الکعبة فهدمها ابن الزبير واعادها.المنتقي صفحة 275.(1/500)
بسبب خروج عبدالله ابن الزبير وآن را نيز خبر دادند.
چهارم خروج ابراهيم بن اشتر براي جنگ عبيدالله ابن زياد.
پنجم تسلط مختار در كوفه از آن حال نيز خبر دادند كه في ثقيف كذاب ومبير (هلاک کننده) اخرج الترمذي عن ابن عمر قال قال رسول الله صلي الله عليه وسلم في ثقيف كذاب ومبير قال عبدالله بن عصمة يقال الكذاب هو المختار بن ابي عبيد والمبير هو الحجاج بن يوسف(1)وروي مسلم في الصحيح حين قتل الحجاج عبدَ الله بن الزبير قالت اسماء ان رسول الله صلي الله عليه وسلم حدثنا ان في ثقيف كذاباً ومبيراً(2).
ششم قتال مصعب با مختار (ثقفي).
هفتم قتال ضحاك بن قيس با مروان.
هشتم قتال عبد الملك با مصعب.
نهم ظهور حجاج و ظلم او و آنحضرت صلي الله عليه وسلم آن را بيان فرمودند و آنحضرت صلي الله عليه وسلم از اين مقاتلات خبر دادند بدعاةٍ علي ابواب جهنم.
هدنه ثانيه آنكه بعد اللتيا والتي امر سلطنت بر عبدالملك (ابن مروان) مستقر شد و همه اهل اسلام تحت حكم او در آمدند و اولاد و احفاد او نيز در عالم به همين نسق فرمانروائي كردند و در حديث شريف بيان حكومت اين فريق آمده است اخرج البخاري من حديث ابي هريرة هلكة امتي علي ايدي غلمة من قريش(3).
واخرج الحاكم عن ابي ذرٍ سمع النبي صلي الله عليه وسلم يقول اذا بلغت بنو امية اربعين اتخذوا عباد الله خَوَلا (غلام) ومال الله نحلاً (بخشش) وكتاب الله دغلا (بازيچه)(4).(2/1)
واخرج ابويعلي والحاكم عن ابي هريرة ان النبي صلي الله عليه وسلم قال رأيت في النوم بني الحكم ينزون علي منبري كما تنزو القردة قال فما رئي النبي صلي الله عليه وسلم ضاحكاً مستجمعاً حتي توفي(1).
واخرج البيهقي عن ابن المسيب قال رأي النبي صلي الله عليه وسلم بني امية علي منبره فساءه ذلك فاوحي اليه انما هي دنيا اعطوها فقرت عينه(2).
واخرج الترمذي والحاكم والبيهقي عن الحسن بن علي قال ان رسول الله صلي الله عليه وسلم قد رأي بني امية يخطبون علي منبره رجلا رجلا فساءه ذلك فنزلت "انا اعطينك الكوثر ونزلت انا انزلنه في ليلة القدر وما ادريك ما ليلة القدر ليلة القدر خيرٌ من الف شهرٍ" يملكها بنو امية قال القاسم بن الفضل فحسبنا ملك بني امية فاذا هي الف شهرٍ لا تزيد ولا تنقص(3).
اخرج ابوداود عن عبدالله بن حوالة قال قال رسول الله صلي الله عليه وسلم يا ابن حوالة اذا رأيت الخلافة قد نزلت الارض المقدسة فقد دنت الزلازل والبلابل والامور العظام والساعة يومئذ اقرب من الناس من يدي هذه الي رأسك(4).(2/2)
و اينجا نكته ايست باريك آن را نيز بايد فهميد كه در باب خلافت شام احاديث مختلفه آمده بعض ناظر به ذم و بعض ناظر به مدح؛ مانند حديث ديگر از مسند ابن حوالة اخرج احمد وابوداود عن ابن حوالة قال قال رسول الله صلي الله عليه وسلم سيصير الامر ان تكونوا جنودا مجندةً جند بالشام وجندٌ باليمن وجند بالعراق فقال ابن حوالة خر لي يا رسول الله ان ادركت ذلك فقال عليك بالشام فانها خيرة الله من ارضه يجتبي اليها خيرته من عباده فاما ان ابيتم فعليكم بيَمنكم واستقوا من غدركم فان الله عزوجل توكل لي بالشام واهله(1).
وجه حل اين تعارض آنست كه اين قوم در حد ذات خويش استحقاق خلافت نداشتند و خلافت بر ايشان مستقر شد و عنايت تشريعيه متوجه تمشية امر جهاد و تعاون بر آن گشت؛ لهذا هر جا ذم است متوجه به ذوات آن جماعه است و هر جا مدح و حث است متوجه به امور ملكيه و مانند آن. از ميان اينها عمر بن عبدالعزيز خليفه راشد بود به حليه علم و فضل و زهد آراسته و از وي آثار محموده در عالم باقي ماند يكي كتابت علم حديث و جمع آن ديگر ترك سب اهل بيت و بروي صادق آمد مضمون حديث يبعث الله علي رأس كل مائة من يجدد لها دينها(2).(2/3)
فتنه ثالثه آنكه چون اين هدنه نزديك به انقضا رسيد دعاة بني عباس(1)از طرف خراسان سر برآوردند و جنگها واقع شد و مظلمه ها بر روي كار آمد هر كرا از نفس بني اميه يا اعوان ايشان يافتند كشتند و مصادره ها نمودند و اين معني در همه اطراف و نواحي فاش گرديد وصار ماصار بعد اينهمه هنگامه ها امر بني عباس استقرار يافت و تغيير ثالث تمام شد و تغيير رابع ظاهر گشت اگر چه اين (تحولات) حوادث عظام در بغل داشت و در زمان طويل سپري شد وحدتي داشت چنانكه تغييرات متقدمه وحدتي داشتند پس به يك اعتبار مي توان گفت كه دو دولت بيش نيست اول در مدينه بود و ثاني در شام قال النبي صلي الله عليه وسلم الخلافة بالمدينة والملك بالشام(2).
__________
(1) - بني عباس يا سلسله ي عباسيان که زمام خلافت مقتدر اسلامي را بعد از امويان بدست گرفتند تا اينکه در سال 633 هجري بدست مغولان و بر اثر خيانت غداران داخلي سقوط کردند.(2/4)
اول به لفظ خيريت و خلافت و رحمت و مدت شيوع الاسلام معبر شد و ثاني به وصف تسبق ايمانهم شهادتم ويفشوا الكذب وملك عضوض واساود صباء موصوف گشت اول مورَّخ به تزول رحي الاسلام لخمس وثلاثين وثاني بعد قيام امر سلطنت به هدنه اولي مورخ بسبعين سنة، در اول سب سلف صالح نبود و در ثاني سلف صالح را سب مي كردند علي اختلاف اهوائهم وآرائهم. در اول جميع امور ديني ايشان راجع بود به پيغامبر و خليفه خاص، و اختلاف معتد به در دين آنجا موجود نه و در زمان ثاني اختلافها و مذهبهاي پراگنده در اصول عقايد كه مرجئه(1)و قدريه(2)و خوارج(3)و روافض(4)پيدا شدند و در فتاوي و احكام جمعي مذهب اهل مدينه داشتند و طائفه ي مذهب اهل عراق ليكن هنوز اين اختلافها مدون نشده و اين نزاع محكم الاساس نگشته اين حالت با حالت اولي بمنزله دو نوع مختلف الحقيقة تحت جنس تصور بايد كرد به اعتبار آن امر جامع آنحضرت صلي الله عليه وسلم فرموده اند لا يزال الاسلام عزيزاً الي اثني عشر خليفة كلهم من قريش وفي رواية لايزال امر الناس ماضياً ما ولهم اثنا عشر خليفة كلهم من قريش اخرجه الشيخان من حديث جابر بن سمرة(5)اين امر جامع كه مشترك است در ميان دو دولت؛ دولتي كه در مدينه بود و دولتي كه در شام استقرار يافت تفصيلي مي طلبد.
ظهور دين دو جناح دارد يكي خلافت و ديگري علم آنحضرت صلي الله عليه وسلم.(2/5)
اما اتفاق هر دو دولت به اعتبار خلافت از آن جهت است كه در اين هر دو دولت خليفه مستقل مي بود متصرف در عالم به غير مزاحمت خارجيان و بدون اعتماد كلي بر امراي لشكر بخلاف دولت بني عباس، و اتفاق اين هر دو به اعتبار علم از آن جهت است كه تا اين وقت تدوين مذاهب نشده بود و هيچكس نمي گفت كه من متبع فلان شخصم بلكه ادله كتاب و سنت را بر وفق مذهب اصحاب خود تأويل مي نمود و هر يكي دعوي مي كرد كه به مقتضاي صراح شريعت محمديه علي صاحبها الصلوة والسلام حكم چنين وچنين است اخطأ في هذا او اصاب. فقه اين زمانه مخلوط بود به آثار صحابه و تابعين مسند و مرسل همه را اخذ مي كردند.
حالت رابعه استقرار خلافت بني عباس در عراق و اين دولت قريب به چهار صد سال ماند آنحضرت صلي الله عليه وسلم خبر دادند اخرج الترمذي عن ابي هريرة قال قال رسول الله صلي الله عليه وسلم يخرج من خراسان راياتٌ سودٌ فلا يردها شيئ حتي تنصب باِيليا(1).(2/6)
و همين است فتنة السراء و همين است مضمون ثم يكون جبريةً وعتوا اخرج ابوداود من حديث عبدالله بن عمر قال كنا قعوداً عند رسول الله صلي الله عليه وسلم فذكر الفتن فاكثر في ذكرها حتي ذكر فتنة الاحلاس فقال قائل يا رسول الله وما فتنة الاحلاس قال هي هربٌ وحربٌ ثم فتنة السراء ودخنها من تحت قدم رجلٍ من اهل بيتي يزعم انه مني وليس مني انما اوليائي المتقون ثم يصلح الناس علي رجل كورك علي ضلع ثم فتنة الدهيما لا تدع احدا من هذه الامة الا لطمته لطمةً فاذا قيل انقضت تمادّت يصبح الرجل فيها مؤمنا ويمسي كافرا حتي تصير الي فسطاطين فسطاط ايمان لا نفاق فيه وفسطاط نفاق لا ايمان فيه فاذا كان ذلكم فانتظروا الدجال من يومه او من غدٍ(1).
قال الخطابي قوله فتنة الاحلاس انما اضيفت الفتنة الي الاحلاس لدوامها وطول لبثها يقال للرجل اذا كان يلزم بيته لا يبرح هو حلس بيته وقد يحتمل ان يكون شبهه بالاحلاس لسواد لونها وظلمتها والحرب ذهاب المال والاهل يقال حرب الرجل فهو حريبٌ اذا سلب ماله واهله والدخان يريد انها تثور كالدخان من تحت قدميه وقوله كوركٍ علي ضلعٍ مثل ومعناه الامر الذي لا يثبت ولا يستقيم وذلك ان الضلع لا يقوم بالورك ولا يحمله وانما يقال في باب الملايمة والموافقة اذا وصفوا هو ككفٍ في ساعد وساعد في ذراع ونحو ذلك يريد ان هذا الرجل غير خليق للملك ولا مستقل به والدهيماء تصغير الدهماء صغّرها علي مذهب المذمة لها(2).(2/7)
آنچه در معني اين حديث پيش فقير محقق شد آنست كه فتنة الاحلاس فتنه بني اميه است در شام، و هرب اشاره است به گريختن عبدالله بن زبير از مدينه به مكه و حرب آنچه بعد از آن مقاتلات ضحاك بن قيس و غير آن واقع شد، وفتنة السراء فتنه بني عباس است قصه عهد ابراهيم عباسي بسوي ابومسلم در كتب تاريخ خوانده باشي، وفتنة الدهيماء فتنه تُرك است، فاذا قيل انقضت تمادت اشاره است به استقلال طوائف اتراك طبقه بعد طبقه در زمين روم و فارس.
باقي ماند مسئله اي در غايت اشكال؛ در حديث ابن ماجه اشاره به قصه خروج ابومسلم از خراسان واقع شد و آن خليفه را مهدي گفته اند و ترغيب بر نصرت او نموده اند و بطرف آن خارجيان عذري حواله كرده اند اخرج ابن ماجة من حديث علقمة عن عبدالله بن مسعود قال بينما نحن عند رسول الله صلي الله عليه وسلم اذا اقبل فتيةٌ من بني هاشم فلما رآهم النبي صلي الله عليه وسلم اغر ورقت عيناه وتغير لونه قال فقلت ما نزال نري في وجهك شيئاً نكرهه فقال انا اهل بيت اختار الله لنا الآخرة علي الدنيا وان اهل بيتي سيلقون بعدي بلاءً وتشريداً وتطريداً حتي يأتي قوم من قبل المشرق معهم راياتٌ سودٌ فيسئلون الخير فلا يعطونه فيقاتلون فينصرون فيعطون ما سألوا فلا يقبلونه حتي يدفعوها الي رجل من اهل بيتي فيملأها قسطاً كما ملؤها جوراً فمن ادرك ذلك منكم فليأتهم ولوحبواً علي الثلج(1).(2/8)
واخرج ابن ماجة عن ثوبان قال قال رسول الله صلي الله عليه وسلم يقتتل عند كنزكم ثلاثة كلهم ابن خليفةٍ ثم لا يصير الي واحد منهم ثم تطلع الرايات السود من قبل المشرق فيقتلونكم قتلا لم يقتله قوم ثم ذكر شيئا لا احفظه فقال فاذا رأيتموه فبايعوه ولو حبواً علي الثلج فانه خليفة الله المهدي(1).
واخرج ابن ماجة عن عبدالله بن الحارث بن جزء الزبيدي قال قال رسول الله صلي الله عليه وسلم يخرج ناسٌ من المشرق فيوطئون للمهدي يعين سلطانه(2).(2/9)
تحقيق اين سه حديث پيش فقير آنست كه مراد از مهدي خليفه بني عباس است نه مهدي كه در آخر زمان ظهور نمايد اينجا مهدي گفتن و خليفة الله ناميدن و حث بر نصرت او نمودن بجهت آن است كه خلافت اين فريق در پرده تقدير مصمم شد آن را تغيير و تبديل نيست؛ پس او مهدي است راه نموده شده بسوي تدبيري كه مفضي باشد به استقرار خلافت نه چون خارجيان ديگر كه تدبير آنها متلاشي شد و به جز هرج و مرج چيزي بدست ايشان نيامد و او خليفة الله است بمعني آنكه خلافت او در قدر الهي مصمم گشت و با او بايد بود و ردّ او نبايد نمود؛ زيرا كه مطلوب اهم در شريعت قطع نزاع است و تقليل هرج و مرج خلافت مستقره بهتر است اگر چه صاحب آن كوَرَكٍ علي ضلع باشد از خلافت متلاشيه گو صاحب آن افضل بود ثمره تشريع تقليل مفسده و تعيين راهي كه موافق تقدير زودتر حاصل شود در اول دولت عباسيه امر خليفه در اطراف عالم نافذ بود و بعد معتصم حكم ايشان ضعيف شد سلجوقيان(1)مستقل شدند تا آنكه سلطنت صورتي ماند بغير حقيقت و عبيديان(2)به مصر خروج كردند و از پهلوي آنها فتنه عظيمه برخاست، نصاري بر شام تسلط يافتند آخر با هم عبيديان بر هم خوردند و هم نصاري از ارض شام بر آمده شدند بعد از آن اتراك چنگيزيه بر خراسان غلبه كردند و آخراً خليفه عباسي بر هم خورد در آن حالت دولت عرب منقرض شد و عجميان در هر ناحيت به رياست سر برآورند و اين ابتداي تغيير خامس بود در ايام دولت بني عباس مذاهب(2/10)
اصول و فروع محكم الاساس گشت حنفي و شافعي و مالكي به تصانيف پرداختند، و در اصول معتزله(1)و شيعه(2)و جهميه(3)از هم ممتاز گشتند و در همين عصر علوم يونانيان به لغت عرب نقل كرده شد و تاريخ فارسيان را معرب ساختند و هر يكي به مذهب خود خرسند گرديد تا انقراض دولت شام هيچكس خود را حنفي و شافعي نمي گفت بلكه ادله را بر وفق مذاهب اصحاب خود تأويل ميكردند و در دولت عراق هر كسي براي خود نامي معين نمود تا نص اصحاب خود نيابد بر ادله كتاب و سنت حكم نكند اختلافي كه از مقتضاي تأويل كتاب و سنت لازم مي آمد الحال محكم الاساس گشت هر چند دولت بني عباس اول و اوسط وآخر مختلف بود اما همه بر تأسيس مذاهب و تفريع آن و تخريج بر آن گذشت و اين حالت را به نسبت حالتين اوليين مانند دو جنس تحت جنس عالي تصور بايد كرد وآنحضرت صلي الله عليه وسلم باعتبار همان امر مشترك فرمود اخرج ابوداود من حديث سعد بن ابي وقاص عن النبي صلي الله عليه وسلم قال اني لارجو ان لا تعجز امتي عند ربها ان يؤخرهم نصف يوم قيل لسعدٍ وكم نصف يوم قال خمس مائة سنة(4)تفصيل اين معني آنكه خلافت در دولت مدينه و شام و عراق همه در قريش بود و از ملك عرب به اطراف و نواحي احكام جاري مي شد ولو بحسب الصورة امت در اين حديث به معني قوم و قبيله است از اين تاريخ باز دولت قريش منقرض شد بلكه دولت عرب بر هم خورد و رؤساي محافل و ملك عالم عجميان شدند چون دولت عرب منقضي شد و(2/11)
مردم در بلاد مختلفه افتادند هر يكي آنچه از مذاهب يادگرفته بود همان را اصل ساخت و آنچه مذهب مستنبط سابقاً بود الحال سنت مسقره شد علم ايشان تخريج بر تخريج و تفريع بر تفريع و دولت ايشان مانند دولت مجوس الا آنكه نماز مي گزاردند و متكلم بكلمه شهادت مي شدند ما مردم در دامان همين تغيير پيدا شديم نمي دانيم كه خداي تعالي بعد از اين چه خواسته است وهذا آخر الفصل الخامس.
والحمد لله رب العالمين(2/12)
إزالة الخفاء
عن خلافة الخلفاء
تأليف:
محدّث هند شاه ولى الله دهلوى
مراجعه و تصحيح:
سيد جمال الدين هروي
جلد دوم
بسم الله الرحمن الرحيم
فصل ششم
در عمومات قرآن و تعريضات آن كه دلالت مي كنند بر صفات خلافت خاصه و بر خلافت خلفاء و فضائل و سوابق ايشان و آياتي كه موافقات خلفاء اند و آياتي كه سبب نزول آنها خلفاء رضي الله عنهم بوده اند.
علم حديث به طبيعت خود منقسم مي شود به پنج فن:
اقوي همه به اعتبار اسناد فن سنن است مثل موطأ و جامع سفيان، بعد از آن فن سيرت مثل كتاب محمد بن اسحق و كتاب موسي بن عقبه و ابواب شمائل نيز داخل در آنست، و فن تفسير مانند تفسير عبدالرزاق و تفسير بخاري و ترمذي و ابن ماجه و حاكم و غير ايشان، و فن زهد و رقائق مانند كتاب الزهد لابن المبارك در متقدمين و كتاب قوّت القلوب وفروع آن در متأخرين و ابواب فتن و اشراط قيامت و بعث و بهشت و دوزخ نيز در رقائق داخل است، و فن معرفة الصحابة مثل استيعاب و مناقب صحابه نيز در آن فن داخل است اكثر احاديث مناسبت به دو فن يا سه فن دارد از اين فنون در هر فني ميتوان تخريج كرد و بعض كتب مصنَّف اند براي يك فن تنها و بعضي براي دو فن يا سه فن.(3/1)
غرض اصلي از وضع آنست كه دلائل صفات خلافت خاصه و دلائل خلافت خلفاء و سوابق ايشان از احاديث و آثار مخرجه در علم تفسير بيان كرده شود و آنچه از خلفاء در تفسير قرآن و در مواعظ و غير آن منقول شد در ذيل عمومات قرآن و تعريضات آن ذكر كرده آمد شرط استدلال به تعريض آن است كه قرائن بسيار قاليه و حاليه جمع شود كه مضطر گرداند تالي را به جزم بر آنكه اينجا شخصي هست كذا وكذا كه اشاره سخن به جانب اوست اگر سخن بحسب عموم خود تمام باشد و قرائن حال شخص واحد به اين مشابه مجتمع نشود استدلال از آن نتوان كرد ليكن گاهي با اين همه مذكور مي كنيم بقصد آنكه صاحب آن از صحابه يا تابعين بفضل خلفاء قائل است و اثر او منسلك است در سلك اجماع كل بر تعظيم و تبجيل خلفاء.
(آيه ي سوره فاتحه):
قال ابوالعالية والحسن في تفسير قوله تعالي: "اهدنا الصراط المستقيم(1)" رسول الله وصاحباه(2).
__________
(1) - سوره ي فاتحه، آيه: 5.(3/2)
فقير گويد عفي عنه: توجيه اين كلام آن است كه خداي تعالي در بيان صراط مستقيم مي فرمايد: "صراط الذين انعمت عليهم(1)" باز الذين انعم عليهم را جائي ديگر بيان مي كند كه: "من النبيين والصديقين والشهداء والصالحين وحسن اولئك رفيقا(2)" باز آنحضرت صلي الله عليه و سلم در حديث مستفيض(3)بيان فرمودند كه ابوبكر صديق است و عمر شهيد باز آنجناب صلي الله عليه وسلم اصل غرض را بيان فرمود كه اقتدوا بالذين من بعدي ابي بكر وعمر(4)از اين آيه مي توان استدلال كرد كه خداي تعالي عباد خود را تعليم مي فرمايد كه وقت مناجات از من طلب كنيد هدايت بسوي صراط مستقيم. چون بعد اللتيا واللتي منقح شد كه صراط مستقيم طريقه شيخين است لازم آمد كه شيخين خليفه خاص باشند؛ زيرا كه خليفه خاص اوست كه صراط مستقيم طريقه او باشد و مطلوب بود در شريعت توجه بسوي او.
(آيات سوره ي بقره):
__________
(1) - سوره ي فاتحه، آيه: 6.
(2) - سوره ى نساء، آيه: 69.
(3) - حديث مستفيض آنست كه سه تن از صحابه كرام آنرا از رسول خدا صلّى الله عليه وسلّم روايت كرده باشند و در هر طبقه اين سلسله جارى باشد، حديث مستفيض اعلاء ترين نوع خبر واحد است.(3/3)
قال الله تعالي: "tA$s%ur لَهُمْ نَبِيُّهُمْ إِنَّ اللَّهَ قَدْ بَعَثَ لَكُمْ طَالُوتَ مَلِكًا قَالُوا أَنَّى يَكُونُ لَهُ الْمُلْكُ عَلَيْنَا وَنَحْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْكِ مِنْهُ وَلَمْ يُؤْتَ سَعَةً مِنَ الْمَالِ قَالَ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَاهُ عَلَيْكُمْ وَزَادَهُ بَسْطَةً فِي الْعِلْمِ وَالْجِسْمِ وَاللَّهُ يُؤْتِي مُلْكَهُ مَن يَشَاءُ وَاللَّهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ(1)".
فقير مي گويد عفي عنه: خداي تعالي قصص پيشينيان بيان نه فرموده است الا براي آنكه عبرت باشد براي آيندگان، پس از اين آيه مسئله چند از مسائل خلافت خاصه مفهوم مي شود:
يكي آنكه چون غلبهء كفار بر مسلمين پديد آمد در صورت وجوب جهاد دفعاً يا اجل موعود فتح در رسد در صورت وجوب جهاد ابتداءً و آنچه حاصل است از رئيس و مرءوس وعُدة و عِدة كفايت نمي كند در اتمام امر مقصود در قضاي الهي لازم مي شود حكم به ملك شخصي كه در غيب فتح بنام او نوشته اند و چون نوبت تا آنجا رسد فرض باشد من عندالله وفي قضائه وحكمه چنانكه بني اسرائيل چون مغلوب شدند در دست عمالقه و اولاد ايشان و ديار ايشان منهوب گشت حالتي كه در آن وقت داشتند كفايت نمي كرد براي فتح، خداي تعالي مستخلف ساخت طالوت را و به نبي زمان فرمود كه به علامت كذا و كذا او را بشناسد وخلافت را بنام او كند.
__________
(1) - سوره ى بقره، آيه: 247. .(3/4)
ديگر آنكه بعد استقرار خلافت او به نص شارع سرباز زدن از قبول خلافتِ او و شكوك واهيه پيدا كردن در استحسان تقديم او معصيت است؛ چنانكه بني اسرائيل چون گفتند: "اَنّي يكون له الملك علينا" يعني طالوت هر چند از نسب بني اسرائيل بود ليكن سابقه در ملك نداشت دباغي بود يا سقائي خداي تعالي اين سخن را از ايشان نه پسنديد و به آن التفات نه فرمود.(3/5)
سوم آنكه اصل در باب استخلاف مصمم شدن قدر است در غيب كه فتح به تدبير او و بنام او واقع شود و استخلاف خداي تعالي مستلزم اصطفا است ومدار اين اصطفا نه بر صفاتي است كه مدار مدح باشد نزديك عامه مانند كثرت مال و زيادت حسب بلكه مدار آن بر صفات مقربه به مصلحت استخلاف است مع هذا سنت الله آنست كه فضيلت جزئي براي او معين فرمايند تا نفوس قوم مطمئن شود؛ چنانكه در استخلاف طالوت به قلت مال التفات نه كردند و به سقائي او ازدراء نه نمودند بلكه بسط اور در علم وجسم بر منصه اعتبار آوردند تا نفوس قوم بر تقدم او مطمئن گردد والله اعلم، قال الله تعالي: ّŒخ)ur" يَرْفَعُ إِبْرَاهِيمُ الْقَوَاعِدَ مِنَ الْبَيْتِ وَإِسْمَاعِيلُ رَبَّنَا تَقَبَّلْ مِنَّا إِنَّكَ أَنْتَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ (127) ربنا وَاجْعَلْنَا مُسْلِمَيْنِ لَكَ وَمِنْ ذُرِّيَّتِنَا أُمَّةً مُسْلِمَةً لَكَ وَأَرِنَا مَنَاسِكَنَا وَتُبْ عَلَيْنَا إِنَّكَ أَنْتَ التَّوَّابُ الرَّحِيمُ (128) رَبَّنَا وَابْعَثْ فِيهِمْ رَسُولًا مِنْهُمْ يَتْلُو عَلَيْهِمْ آَيَاتِكَ وَيُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَيُزَكِّيهِمْ إِنَّكَ أَنْتَ الْعَزِيزُ الحكيم(1)".
__________
(1) - سوره ى بقره، آيه: 127- 129.(3/6)
وقال تعالي: "y7د9؛xx.ur جَعَلْنَاكُمْ أُمَّةً وَسَطًا لِتَكُونُوا شُهَدَاءَ عَلَى النَّاسِ وَيَكُونَ الرَّسُولُ عَلَيْكُمْ شَهِيدًا(1)". وقال تعالى: " کنتم خير أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ(2)".
وأخرج البغوي عن أبي سعيد الخدري أن رسول الله - صلى الله عليه وسلم - قال إن هذه الأمة تُوْفي سبعين أمة هي خيرها وأكرمها على الله عز وجل(3). وأخرج الدارمي عن كعب في السطر الأول محمد رسول الله عبدي المختار؛ لا فظّ ولا غليظ ولا سخاب في الأسواق ولا يجزي السيئة بالسيئة ولكن يعفو ويغفر مولده بمكة وهجرته بطيبة وملكه بالشام وفي السطر الثاني محمد رسول الله أمته الحمادون؛ يحمدون الله في السراء والضراء يحمدون الله في كل منزلة ويكبرونه على كل شرف رُعاة الشمس يصلون الصلاة إذا جاء وقتها ولو كانوا على رأس كناسة ويأتزرون على أوساطهم ويوضئون أطرافهم وأصواتهم بالليل في جو السماء كأصوات النحل(4).
__________
(1) - سوره ى بقره، آيه: 143.
(2) - سوره ى آل عمران، آيه: 110.(3/7)
وأخرج الدارمي عن ابن عباس أنه سأل كعب الأحبار كيف تجد نعت رسول الله - صلى الله عليه وسلم - في التوراة؟ قال كعب: نجده محمد بن عبد الله يولد بمكة ويهاجر إلى طابة ويكون ملكه بالشام وليس بفحاش ولا سخاب في الأسواق ولا يكافئ السيئة بالسيئة ولكن يعفو ويغفر، أمته الحمادون يحمدون الله في كل السراء والضراء ويكبرون الله على كل نجد(1)، يوضئون أطرافهم ويأتزرون في أوساطهم يصفون في صلواتهم كما يصفون في قتالهم، دويهم في مساجدهم كدوي النحل، يسمع مناديهم في جو السماء(2).
قوله تعالي: "لتكونوا شهداء" خداي تعالي خواست كه پاك كند بر دست پيغامبر صلي الله عليه وسلم مهاجرين وانصار را و پاك گرداند بر دست مهاجرين و انصار سائر امم را، قال الله تعالي:
"آمَنَ الرَّسُولُ بِمَا أُنزِلَ إِلَيْهِ مِن رَّبِّهِ وَالْمُؤْمِنُونَ...(3)"
أخرج البغوي عن النعمان بن بشير أن رسول الله - صلى الله عليه وسلم - قال: إن الله كتب كتابا قبل أن يخلق السموات والأرض بألفي عام فأنزل منه آيتين ختم بها سورة البقرة، فلا تُقرءان في دار ثلاث ليال فيقربها شيطان(4).
__________
(1) - مكان مرتفع به خلاف تهامه، در عربستان رياض و مناطق اطراف آن را نجد گويند.
(3) - سوره ى بقره، آيه 285.(3/8)
وأخرج البغوي عن عبد الله بن مسعود قال: لما أسري برسول الله - صلى الله عليه وسلم - انتهى به إلى السدرة المنتهى و هي في السماء السادسة؛ إليها ينتهي ما يعرج به من الأرض فيقبض منها وإليها ينتهي ما يهبط به من فوقها فيقبض منها، قال: "إذ يغشى السدرة ما يغشى(1)"، قال: فراش من ذهب، قال: فأعطي رسول الله - صلى الله عليه وسلم - ثلاثا؛ الصلوات الخمس وأعطي خواتيم سورة البقرة وغفر لمن لا يشرك بالله من أمته شيئا المقحماتُ(2).
فقير گويد عفي عنه: چون صورت محمديه علي صاحبها الصلوات والتسليمات در ازل الآزل(3)براي نبوت معين شد پيرامون او امت نيز ظاهر شدند؛ زيرا كه نبوت امري است اضافي تا امت نباشد نبوت صورت نگيرد
تشريف دست سلطان چوگان بزد و ليكن
بي گوي روز ميدان چوگان چه كار دارد؟
__________
(1) - سوره ى النجم، آيه 16.
(2) 1- مقحمات گناهاني است که مرتکب آن مستحق عذاب جهنم باشد اما در صورتي که به خداوند شريک نياورد و فضل و کرم الهي شامل حال شود از عذاب معاف گردد.
(3) - آنگاه که ما زمانه ي گذشته را تصور مي نمائيم، همزمان ذهن ما به ملياردها سال قبل انتقال پيدا مي کند طوري که ابتداي آنرا تصور کرده نمي توانيم اين زمان لا محدود را ازل مي نامند و ابد در نقطه مقابل آن قرار دارد.(3/9)
آنانكه وسائط بودند در ميان آنحضرت صلي الله عليه وسلم وامت او به صورت واسطگي ظاهر شدند وهم الشهداء علي الناس، و نشو و نما باز انحطاط و نقصان دين به ظهور رسيد به مثل آنكه اگر كره ي متحركه تصور كني و محور و قطبين و دائرهء عظيمه از صلب اين تصور لازم آيد من حيث تدري او لا تدري؛ لهذا در كتب الهيه جائي كه ذكر آنحضرت آمده است ذكر امت او نيز آمده و اين نيز در همان موطن مشخص شد كه آخر كار ايشان مغفرت باشد و به شريعت سهله سمحه ايشان را مكلف سازند و اين همه در صورت دعاء و اجابت ممثل گشت خداي عز وجل اين دو آيه را از همان موطن فرود آورده آنحضرت صلي الله عليه وسلم از اين سر خبر دادند.
بالجمله آنچه در ازل الآزال مقصود بود به همان صورت ظهور نمود و آنچه ظاهر نشد مقصود نبود بلكه وهمي بيش نيست كانياب الغول و انسان ذي عشرة رءوس. واي بر كسي كه گمان مي كند كه مقرر در شرع خلافت شخصي بود و واقع در اشخاص ديگر شد. اگر گوئي فتن در قضائي الهي داخل اند آنجا حكم الهي ديگر ميباشد و واقع در خارج ديگر؟ جواب گوئيم صورتيكه ما در تقرير آنيم صورت تشريع است كه از محض رحمت امتنانيه برآمده و صورت رسالت آنحضرت صلي الله عليه وسلم و قيام امت مرحومه به اقتداي او نه فِتَن و معاصي و خلاف مرضي شتّان ما بينهما قال الله تعالي: "ومن الناس من يشري نفسه ابتغاء مرضات الله والله رئوف بالعباد(1)"
وقال الله تعالى:
__________
(1) - سوره بقره، آيه 207.(3/10)
"إنَّ الّذينَ(#qمZtB#uن وَالَّذِينَ هَاجَرُوا وَجَاهَدُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أُولَئِكَ يَرْجُونَ رَحْمَةَ اللَّهِ وَاللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ(1)".
وقال سبحانه: "ڑْïد%©!$# يُنْفِقُونَ أَمْوَالَهُمْ بِاللَّيْلِ وَالنَّهَارِ سِرًّا وَعَلَانِيَةً فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَلَا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ(2)".
فقير گويد عفي عنه: فضائل اعمالي كه مقرِّب است بشر را به جناب قدس دو قسم است:
قسمي آنست كه جميع ملل در آن متساوي الاقدام اند افراد بشر در جميع اعصار تقرب الي الله به آن مي نمايند و آن برّ حقيقي است قال الله تعالي: }ّٹ9" الْبِرَّ أَنْ تُوَلُّوا وُجُوهَكُمْ قِبَلَ الْمَشْرِقِ وَالْمَغْرِبِ وَلَكِنَّ الْبِرَّ مَنْ آَمَنَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الْآَخِرِ وَالْمَلَائِكَةِ وَالْكِتَابِ وَالنَّبِيِّينَ ."(3) ...
__________
(1) - سوره بقره، آيه 218.
(2) - سوره بقره، آيه 247.
(3) - سوره بقره، آيه 177.(3/11)
و قسمي آنست كه در بعض ملل مدار فضل و مناط قرب مي شود دون بعضها و از آنجمله است هجرت و جهاد، قرآن عظيم اين نوع فضائل را خصوصاً شرح و تفصيل تمام داده و علو مراتب در دنيا و آخرت بر آن دائر ساخته، و اين مدعا از بسياري دلائل مستغني است از آنكه به ذكر ادله احتياج داشته باشد ليكن چون علوم اجنبيه در مسلمين داخل شد و حق مختفي گشت لازم آمد تذكر آن دلائل قوله تعالي: وَمِنَ النَّاسِ مَن يَشْرِي...(1). خداي تعالي دو فرقه متضاده را ذكر مي فرمايد يكي را مي ستايد و ديگري را مي نكوهد و و صف ستودگان مي نمايد كه بذل ميكنند نفوس خود را در طلب مرضاة رب جل شانه يعني در مهالك مي اندازند قوله تعالي: إِنَّ الَّذِينَ آمَنُواْ وَالَّذِينَ هَاجَرُواْ وَجَاهَدُواْ نص صريح است در فضيلت مهاجران و مجاهدان، قوله "الذين ينفقون" مفهوم بحسب عرف كثرةِ انفاق است در مصارف خير مرةً بعد اخري وكرةً بعد اولي شك نيست كه خلفاء رضوان الله عليهم بذل نفوس خودها كردند بطلب مرضاة الله صديق اكبر رضي الله عنه در مكه دعوت اسلام نمود تا آنكه او را زدند و كوفتند و ايذاها رسانيدند و همراه آنحضرت صلي الله عليه وسلم اختيار هجرت كرد حالانكه كفار در طلب ايشان مردم فرستادند و ديتي(2)براي يابندهء ايشان مقرر نمودند. و عمر فاروق رضي الله عنه قبل از هجرت اظهار توحيد نمود تا آنكه او را زدند و كوفتند و در هجرت جانبازي عظيم از وي ظاهر شد.
__________
(2) - مقدار يك ديت.(3/12)
و علي مرتضي رضي الله عنه وقت هجرت بر فراش آنحضرت خواب كرد به وجهي كه اگر كفار حملهء مي كردند بروي مي افتاد. و ذي النورين رضي الله عنه از عمّ خود وقوم خود ايذاها كشيد و عقد ايمان او در آن ميان نه گسست و دوبار هجرت نمود هجرت حبشه و هجرت مدينه بعد از آن همه اين عزيزان با قلت احباء وكثرت اعداء در معارك و ملاحم تحت رأيت آنحضرت داد قتال دادند بعد از آن همه اين بزرگان در مشاهد خير بذل اموال فرمودند پس ايشان همه از اهل اين آيات باشند بلكه سر دفتر آنها وهو المقصود.(3/13)
و اگر متعصبي گويد كه اين همه كلمات عموم است يحتمل كه مراد بعض افراد ديگر باشد گوئيم قصر عام بر بعض افراد حدي دارد اما آنانكه در آن وصف ابلغ و اشهر باشند و از همه پيشقدم و در اول سماع كلام نظر مخاطبان بر آنان افتد عزل اين جماعه از ميان عموم لغت عرب نيست و نمي گويد آن را مگر غير بليغ و نه فهمد آن را مگر همج سبحانك هذا بهتانٌ عظيم! و اگر متعصب عود كند و گويد اول اين همه فضائل ثابت بود بعد از آن حبط گشت به سبب بعض سيآت، گوئيم اين بدتر است از اول از ابتداي نشو و نماي اسلام تا قيام قيامت اين آيات در صلوات و محافل و محاضر تلاوت مي كنند و خواهند كرد اگر ظاهر متبادر او مراد نباشد تدليس عظيم در هر زمان و هر طبقه پيدا مي شود تعالي الله عن ذلك علواً كبيراً. وروي عن ابن عباس في قوله تعالي: "آمنو كما آمن الناس(1)" قال ابوبكر وعمر وعثمان وعلي، فقير مي گويد اين اثر ضعيف است از جهت سند قوي است از جهت معني و در معني "اهدنا الصراط المستقيم(2)" مفصل بيان كرديم.
__________
(2) -سوره فاتحه، آيه 5.(3/14)
قوله تعالي "قل من كان عدواً لجبريل...(1)" هذه الآية من موافقات عمر رضي الله عنه روي ذلك عن الشعبي وعكرمة وقتادة وعبدالرحمن بن ابي ليلي والسدي وذلك من المراسيل الصحيحة لاستفاضة طرقها عن عكرمة وقال كان عمر يأتي يهود ويكلمهم فقالوا: إنه ليس من أصحابك أحد أكثر إتيانا إلينا منك، فأخبر من صاحب صاحبك الذي يأتيه بالوحي؟ فقال: جبريل. قالوا: ذلك عدونا من الملائكة ولو أن صاحبه صاحب صاحبنا لاتبعناه. فقال عمر: من صاحب صاحبكم؟ قالوا: ميكائيل. قال: وما هما؟ قالوا: أما جبريل فينزل بالعذاب والنقمة وأما ميكائيل فينزل بالغيث والرحمة وأحدهما عدو لصاحبه. فقال عمر - رضي الله عنه - : وما منزلتهما؟ ـ أي عند الله ـ قالوا: هما من أقرب الملائكة منه، أحدهما عن يمينه ـ وكلتا يديه يمين ـ والآخر عن الشق الآخر. قال عمر - رضي الله عنه - : لئن كانا كما تقولون ما هما بعدوّين، ثم خرج من عندهم فمرّ بالنبي - صلى الله عليه وسلم - فدعاه فقرأ عليهم " قل من كان عدوا لجبريل ... "الآية. فقال عمر - رضي الله عنه - والذي بعثك بالحق إنه الذي خاصمتهم به آنفا(2).
وأخرج الحاكم عن أبي سعيد قال: قال رسول الله - صلى الله عليه وسلم - : وزيراي من أهل السماء جبريل وميكائيل ومن أهل الأرض أبو بكر وعمر(3).
__________
(1) - سوره ى بقره، آيه 97.(3/15)
وأخرج الطبراني بسند حسن عن أم سلمة أن النبي - صلى الله عليه وسلم - قال: إن في السماء ملكين أحدهما يأمر بالشدة والآخر باللين وكل مصيب، ذكر جبريل وميكائيل، ونبيان أحدهما يأمر بالشدة والآخر باللين وكل مصيب وذكر إبراهيم ونوحا، ولي صاحبان أحدهما يأمر باللين والآخر بالشدة وكل مصيب وذكر أبابكر وعمر(1).
وأخرج البزار والطبراني في الأوسط والبيهقي في الأسماء والصفات عن عبد الله بن عمرو قال: جاء فيام من الناس إلى النبي - صلى الله عليه وسلم - ، فقالوا: يا رسول الله زعم أبوبكر أن الحسنات من الله والسيئات من العباد، وقال عمر: الحسنات والسيئات من الله فتابع هذا قوم وتابع هذا قوم، فقال رسول الله - صلى الله عليه وسلم - : لأقضين بينكما بقضاء إسرافيل بين جبريل وميكائيل، إن ميكائيل قال بقول أبي بكر وقال جبريل لميكائيل: إنا متى يختلف أهل السماء يختلف أهل الأرض فلنتحاكم إلى إسرافيل، فتحاكما إليه فقضى بينهما بحقيقة القدر وخيره وشره وحلوه ومره كله من الله، ثم قال: يا أبابكر إن الله لو أراد أن لا يعصى لم يخلق إبليس، فقال أبو بكر : صدق الله ورسوله.
وقوله تعالى:" واتخذوا من مقام إبراهيم مصلى ... (2)".
__________
(2) - سوره بقره، آيه 125.(3/16)
هذه الآية كذلك من موافقات عمر - رضي الله عنه - ، فقد أخرج البخاري والترمذي وغيرهما عن عمر - رضي الله عنه - قال: وافقت ربي في ثلاث؛ قلت: يا رسول الله لو اتخذتَ من مقام إبراهيم مصلى، فنزلت واتخذوا من مقام إبراهيم مصلى..."(1).
ومن قيام عمر بحفظ شعائر الله عزّ وجل إعادته المقام إلى مكانه بعد ما دحرجته السيول، عن سفيان بن عيينة عن حبيب بن أبي الإشراف قال: كان سيل أم نهشل قبل أن يعمل عمر الردم بأعلى مكة، فاحتمل المقام عن مكانه، فلم يدر أين موضعه فلما قدم عمر سأل من يعلم موضعه، فقال عبد المطلب بن أبي وداعة: أنا يا أمير المؤمنين قد كنت قدرته وذرعته بمِقاط وتخوّفت عليه هذا من الحجر والركن إليه ومن وجه الكعبة. فقال: إيت به، فجاء به فوضعه في موضعه هذا وعمل عمر الردم عند ذلك، قال سفيان: فذلك الذي حدثنا هشام بن عروة عن أبيه أن المقام كان على شفع البيت، فأما موضعه الذي هو موضعه الآن وأما ما يقول الناس أنه كان هناك موضعه فلا(2). قلت: المِقاط بالكسر حبل صغير شديد الفتل والجمع مقط.(3/17)
عن عمر في قوله تعالى:"يتلونه حق تلاوته(1)" قال: إذا مرّ بذكر الجنة سأل الله الجنة وإذا مر بذكر النار تعوذ بالله من النار(2). وروي من طرق متعددة أن المصريين لما دخلوا على عثمان كان المصحف بين يديه فضربوه بالسيف على يديه فجرى الدم على "فسيكفيكهم الله وهو السميع العليم(3)"، فقال عثمان: والله إنها لأولى يد خطَّت المفصّل(4). قيل: فما مات منهم رجل سويّا(5).
وروى أحمد وأبو داود من حديث معاذ بن جبل كان عمر - رضي الله عنه - أصاب من النساء بعد ما نام فأتى النبي - صلى الله عليه وسلم - فذكر ذلك له، فأنزل الله - سبحانه وتعالى - :"اُحل لكم ليلة الصيام الرفث إلى نسائكم ... " إلى قوله تعالى"ثم أتموا الصيام إلى الليل"(6).
وأخرج الطبراني في الأوسط عن عمر بن الخطاب قال: سمعت رسول الله - صلى الله عليه وسلم - يقول: ذاكر الله تعالى في رمضان مغفور له وسائل الله لا يُخيَّب(7).
وعن عمر في قوله تعالي: "الحج اشهرٌ معلوماتٌ(8)" قال شوال وذوالقعدة وذوالحجة(9).
وعن عمر - رضي الله عنه - : أفصلوا بين حجكم وعمرتكم، اجعلوا الحج في أشهر الحج واجعلوا العمرة في غير أشهر الحج، أتم لحجك وعمرتك(10).
__________
(3) - سوره بقره، آيه 137.
(4) - قسم بخدا كه اين اولين دستى بود كه قرآن را نوشته است.
(6) - سوره بقره، آيه 187.
(8) - سوره بقره، آيه 197.(3/18)
وعن أبي بكر الصديق - رضي الله عنه - أنه قال في خطبته: الصدق أمانة والكذب خيانة، والكَبس التُّقى والعجز الفجور(1).
وعن عمر - رضي الله عنه - أنه كتب إلى ابنه عبد الله - رضي الله عنه - أما بعد: فإني أوصيك بتقوى الله فإنه من اتقاه وقاه، ومن أقرضه جزاه، ومن شكره زاده، واجعل التقوى نصب عينك وجلاء قلبك، واعلم أنه لا عمل لمن لا نية له، ولا أجر لمن لا حسنة له، ولا مال لمن لا رفق له، ولا جديد لمن لا خلق له(2).
وأخرج الشافعي في الأم عن عروة بن الزبير أن عمر بن الخطاب حين رفع من عرفة قال:
إليك تعدوا قلقا وضينها ... ... مخالفا لدين النصارى دينها(3).
أخرج البيهقي عن أبي هريرة أن رجلا مرّ بعمر بن الخطاب وقد قضى نُسكَه فقال له عمر: أحججت؟ قال: نعم، فقال له: اجتنبتَ ما نُهيت؟، قال: ما ألوتُ. قال عمر: استقبل عملك(4).
قيل لعطاء بن أبي رباح: أ بَلغك أن رسول الله - صلى الله عليه وسلم - قال: يستأنفون العمل، يعني الحجاج؟ قال: لا، ولكن بلغني عن عثمان بن عفان وأبي ذر الغفاري - رضي الله عنهم - ما لا يستقبلون العمل(5).
وعن سالم عن أبيه عن عمر سمعت النبي - صلى الله عليه وسلم - قال: يقول الله تبارك وتعالى: من شغله ذكري عن مسألتي أعطيه أفضل ما أُعطي السائلين(6).
__________
(3) - ترجمه شعر اين طور است: تمام شترانى كه از شدت سوارى لاغر شده اند و صاحبان آنها به سوى تو ميدوند و دين آنها مخالف با دين نصارى است.(3/19)
وعن ابن أبي نجيح سُئل ابن عمر - رضي الله عنه - عن صوم عرفة فقال: حججت مع النبي - صلى الله عليه وسلم - فلم يصمه، و مع عمر - رضي الله عنه - فلم يصمه، ومع عثمان - رضي الله عنه - فلم يصمه وأنا لا أصومه ولا آمر ولا أنهى عنه(1).
وروى صهيب - رضي الله عنه - أن المشركين لما أطافوا برسول الله - صلى الله عليه وسلم - وجدته يصلي فكرهت أن أقطع عليه صلاته، فقال: أصَبتَ. وخرجا من ليلتهما فلما أصبح خرج حتى أتى أم رومان زوجة أبي بكر فقالت: ألا أراك ها هنا وقد خرج أخوك ووضع لك شيئا من زاده، قال صهيب فخرجت حتى دخلت على زوجتي أم عمرو، فأخذت سيفي وجعبتي وقوسي حتى أقدم على رسول الله - صلى الله عليه وسلم - المدينة فأجده وأبوبكر جالسين فلما رآني أبو بكر قام إليّ فبشرني بالآية التي نزلت فيّ فأخذ بيدي فلمته بعض اللائمة فاعتذر وربحني رسول الله - صلى الله عليه وسلم - فقال: ربح البيع أبا يحيى(2).
عن عكرمة أن عمر بن الخطاب - رضي الله عنه - كان إذا تلا هذه الآية "ومن الناس من يعجبك ... " إلى قوله "ومن الناس من يشري نفسه ... (3)" قال: اقتتل الرجلان(4).
__________
(3) - سوره بقره، آيه 204- 207.(3/20)
غرض از اين كلام آن است كه حضرت عمر رضي الله عنه به فراست دريافت كه در ميان امت مرحومه شهر سيف خواهد شد به اين نوع كه خليفه جابر باشد و مؤمني كه "يشري نفسه" صفت اوست به انكار برخيزد و از انكار او آن جماعه حساب نه گيرند و به مقاتله انجامد، اين نوع از مقاتله به وقوع خواهد آمد اگر چه اكثر صور به مقاتلات آنست كه از هر دو جانب اتباع هوا پيش آيد وعن أبي بكر الصديق - رضي الله عنه - أن النبي - صلى الله عليه وسلم - قال: من اغبرّت قدماه في سبيل الله حرم الله عليه النار(1).
وعن عثمان سمعت رسول الله - صلى الله عليه وسلم - يقول: حرس ليلة في سبيل الله أفضل من ألف ليلة يقام ليلها ويصام نهارها(2).
وعن أبي بكر الصديق - رضي الله عنه - قال: قال رسول الله - صلى الله عليه وسلم - : ما ترك قوم الجهاد إلا عمتهم الله تعالى بالعذاب(3).
وعن عمر بن الخطاب إن الله لا يستحي من الحق؛ لا تأتوا النساء في أدبارهن(4).
وعن زيد بن أسلم قال: بلغني أنه جاءت امرأة إلى عمر بن الخطاب فقالت أن زوجها لا يصيبها، فأرسل إليه فسأله فقال: كبرتُ وذهبت قوّتي، فقال عمر: في كم تصيبها، قال: في كل طهر مرة. فقال عمر: اذهبي فإن فيه ما يكفي المرأة(5).
وعن الحسن قال: سأل عمر ابنته حفصة كم تصبر المرأة عن الرجل، فقالت: ستة أشهر. فقال: لا جرم لا أجمّر رجلا أكثر من ستة أشهر(6).(3/21)
وعن عمر قال: والله إني لاُكره نفسي في الجماع رجاء أن يخرج مني نسمة تسبّح(1).
وعن أشعث بن أسلم البصري قال: بينا عمر يصلي ويهوديان خلفه قال أحدهما لصاحبه: أ هو هو؟ قالا: إنا نجده في كتابنا قرنا من حديد يعطى ما يعطى حزقيل الذي أحيا الموتى بإذن الله(2). فقال عمر: ما نجد في كتاب الله حزقيل، ولا أحيا الموتى بإذن الله إلا عيسى. قالا: إنا نجد في كتاب الله رسلا لم نقصصهم عليك. فقال عمر - رضي الله عنه - : بلى. قالا: أما اِحياء الموتى فنحدثك أن بني إسرائيل وقع عليهم الوباء، فخرج منهم قوم حتى أن كانوا على رأس ميل أماتهم الله فبنوا عليهم حائطا حتى إذا بليت عظامهم بعث الله حزقيل، فقام عليهم فقال ما شاء الله فبعثهم الله، فأنزل الله في ذلك "ألم تر إلى الذين خرجوا من ديارهم وهم ألوف ... (3)".
__________
(2) - در بعضى روايات آمده است كه اين عالم يهودى عمر - رضي الله عنه - را مورد خطاب قرارداده و گفت: ما وصف شما را در کتابهاي خويش به تعبير قلعه اي از آهن مي يابيم، و اين تعبير بسيار بجا مي باشد؛ چرا که عمر بن الخطاب - رضي الله عنه - مانند قلعه ي آهنين در مقابل همه نابساماني ها و مشاکل استوار و پا بر جابود.
(3) - سوره بقره، آيه 213.(3/22)
وعن ابن عمر أن عمر بن الخطاب خرج ذات يوم إلى الناس فقال: أيكم يخبرني بأعظم آية في القرآن وأعدلها وأخوفها وأرجاها. فسكت القوم، فقال ابن مسعود: على الخبير سقطتَ، سمعت رسول الله - صلى الله عليه وسلم - يقول: أعظم آية في القرآن " الله لا إله إلا هو الحي القيوم...(1)" وأعدل آية في القرآن "إن الله يأمر بالعدل والإحسان ...(2)" إلى آخرها، وأخوف آية في القرآن" فمن يعمل مثقال ذرة خيرا يره، ومن يعمل مثقال ذرة شرا يره(3)"، وأرجا آية في القرآن " يا عبادي الذين أسرفوا على أنفسهم لا تقنطوا من رحمة الله ... (4)"(5).
وعن أبي الدرداء قال: قال رسول الله - صلى الله عليه وسلم - : اقتدوا بالذين من بعدي أبي بكر وعمر فإنهما حبل الله الممدود فمن تمسك بهما فقد تمسك بالعروة الوثقى لانفصام لها(6).
عن ابن عباس قال: قال عمر يوما لأصحاب النبي - صلى الله عليه وسلم - : فيم ترون هذه الآية نزلت" أيود أحدكم أن تكون له جنة ... (7)"؟ قالوا: الله أعلم. فغضب عمر - رضي الله عنه - فقال: قولوا نعلم أو لا نعلم. فقال ابن عباس: ضُربت مثل العمل. قال عمر: أيّ عمل؟ قال ابن عباس: لعمل. قال عمر: لرجل غني يعمل بطاعة الله ثم بعث له الشيطان فعمل بالمعاصي حتى أغرق الأعمال(8).
__________
(1) - سوره بقره، آيه 255.
(2) - سوره نحل، آيه 90.
(3) - سوره زلزال، آيه 7 و 8.
(4) - سوره زمر، آيه 53.
(7) - سوره بقره، آيه 266.(3/23)
وعن ابن عباس قال: قال عمر بن الخطاب: قرأت الليلة آية أسهرتني "أيودّ أحدكم أن تكون له جنة من نخيل وأعناب..(1)" فقرأها كلها ما عُني بها؟ فقال بعض القوم: الله أعلم. فقال: إني أعلم أن الله أعلم ولكن إنما سألت إن كان عند أحد منكم علم فيها وسمع فيها شيئا أن يخبر بما سمع، فسكتوا فرآني وأنا أهمس، قال: قل يا ابن أخي ولا تحقر نفسك. قلت: عني بها العمل. قال: وما عني بها العمل. قلت: شيء ألقي في روعي فقلته، فتركني وأقبل هو يفسرها؛ صدقت يا ابن أخي عني بها العمل، ابن آدم أفقر ما يكون إلى جنة إذا كبرت سنه وكثر عياله وابن آدم أفقر ما يكون إلى عمله يوم القيامة، صدقت يا ابن أخي(2).
أخرج الدار قطني عن عمر بن الخطاب قال: إنما سن رسول الله - صلى الله عليه وسلم - الزكاة في هذه الأربعة؛ الحنطة والشعير والزبيب والتمر(3).
وعن أبي بكر الصديق - رضي الله عنه - قال: سمعت رسول الله - صلى الله عليه وسلم - على أعواد المنبر يقول: اتقوا النار ولو بشق تمرة، فإنها تقوم العوج وتدفع ميتة السوء وتقع من الجائع موقعها من الشبعان(4).(3/24)
وأخرج أبو داود والترمذي عن عمر قال: أمرنا رسول الله - صلى الله عليه وسلم - أن نتصدق فوافق ذلك مالا عندي فقلت اليوم أسبق أبا بكر إن سبقته يوما، فجئت بنصف مالي، فقال رسول الله - صلى الله عليه وسلم - : ما أبقيت لأهلك؟ قلت: مثله. وأتى أبو بكر بكل ما عنده، فقال رسول الله - صلى الله عليه وسلم - : ما أبقيت لأهلك؟ قال: أبقيت لهم الله ورسوله. فقلت: لا أسابقك إلى شيء أبدا(1).
وعن الشعبي قال: نزلت هذه الآية" إن تبدوا الصدقات فنعما هي ... (2)"، في أبي بكر وعمر، جاء عمر بنصف ماله يحمله إلى رسول الله - صلى الله عليه وسلم - على رؤوس الناس، وجاء أبو بكر بماله أجمع يكاد أن يخفيه من نفسه، فقال رسول الله - صلى الله عليه وسلم - : ما تركت لأهلك؟ قال: عدة الله وعدة رسوله. فقال عمر لأبي بكر ما استبقنا إلى باب خير قط إلا سبقتنا إليه(3).
وأخرج أحمد عن ابن أبي مليكة قال: ربما سقط الخطام من يد أبي بكر الصديق فيضرب بذراع ناقته فينيخها فيأخذه، فقالوا له: أفلا أمرتنا نتناولكه. فقال: إن حِبي - صلى الله عليه وسلم - أمرني أن لا أسأل الناس شيئا(4).
__________
(2) - سوره بقره، آيه 271.(3/25)
وأخرج أحمد وأبو يعلى عن أبي سعيد الخدري قال: قال عمر: يا رسول الله لقد سمعت فلانا ما هو كذلك، لقد أعطيته ما بين عشرة إلى مائة فما يقول ذلك. قال: أما والله إن أحدكم ليخرج بمسألة من عندي يتأبَّطها نارا. قال عمر: يا رسول الله لم تعطيها إياهم، قال: فما أصنع؟ يأبون إلا مسألتي ويأبى الله لي البخل(1).
وأخرج البخاري ومسلم عن ابن عمر قال: كان رسول الله - صلى الله عليه وسلم - يعطيني العطاء فأقول أعطه من هو أفقر إليه مني، فقال: خذه إذ جاءك من هذه المال شيء وأنت غير مشرف ولا سائل فخذه فتموّله إن شئت كله وإن شئت تصدق به وما لا فلا تتبعه نفسك. قال سالم بن عبد الله: فلأجل ذلك كان عبد الله لا يسأل أحدا شيئا ولا يرد شيئا أعطيه(2).(3/26)
وعن ابن اسحاق قال: لما قبض أبو بكر واستخلف عمر خطب الناس فحمد الله وأثنى عليه بما هو أهله، ثم قال: أيها الناس إن بعض الطمع فقر وإن بعض اليأس غنى وإنكم تجمعون ما لا تأكلون وتأملون ما لا تدركون، واعلموا إن بعض الشحّ(1) شعبة من النفاق، فانفقوا خيرا لأنفسكم، فأين أصحاب هذه الآية " الذين ينفقون أموالهم بالليل والنهار سرا وعلانية فلهم أجرهم عند ربهم ولا خوف عليهم ولا هم يحزنون(2)"(3).
وعن عمر قال: من آخر ما أنزل الله آية الربا، وإن رسول الله - صلى الله عليه وسلم - قُبض قبل أن يفسرها لنا فدعوا الربا والرِّيبة(4).
وعن أبي بكر الصديق - رضي الله عنه - قال: قال رسول الله - صلى الله عليه وسلم - : من أحب أن يسمع الله دعوته ويفرج كربته في الدنيا والآخرة فلينظر معسرا وليدع له، ومن سرّه أن يظله الله من فور جهنم يوم القيامة ويجعله في ظله فلا يكونن على المؤمنين غليظا وليكن بهم رحيما(5).
وعن عثمان سمعت رسول الله - صلى الله عليه وسلم - يقول: أظل الله عبدا في ظله يوم القيامة يوم لا ظل إلا ظله أنظر معسرا أو ترك لغارم(6).
(آيات سوره آل عمران):
__________
(1) الشح: أن ترى القليل سرفا وما أنفقت تلفا، و فرق بين بخيل و شحيح اينست كه بخيل مال خويش را مصرف نمي كند و نگه مي دارد اما شحيح بر علاوه از آن آرزو مي کند که مال ديگران نيز از او باشد.
(2) - سوره بقره، آيه 274.(3/27)
قال الله - سبحانه وتعالى - : "يا أيها الذين آمنوا اتقوا الله حق تقاته ولا تموتن إلا وأنتم مسلمون، واعتصموا بحبل الله جميعا ولا تفرقوا واذكروا نعمت الله عليكم إذ كنتم أعداء فألف بين قلوبكم فأصبحتم بنعمته إخوانا، وكنتم على شفا حفرة من النار فأنقذكم منها، كذلك يبين الله لكم آياته لعلكم تهتدون ولتكن منكم أمة يدعون إلى الخير ويأمرون بالمعروف وينهون عن المنكر وأولئك هم الفلحون، ولا تكونوا كالذين تفرقوا واختلفوا من بعدما جاءهم البينات وأولئك لهم عذاب عظيم، يوم تبيَضّ وجوه وتسودُّ وجوه، فأما الذين اسودّت وجوههم أ كفرتم بعد إيمانكم فذوقوا العذاب بما كنتم تكفرون، وأما الذين ابيضت وجوههم ففي رحمة الله هم فيها خالدون، تلك آيات الله نتلوها عليك بالحق، وما الله يريد ظلما للعالمين، ولله ما في السماوات وما في الأرض وإلى الله ترجع الأمور(1)".
فقير گويد عفي عنه: خداي عز وجل در اين آيات بيان فرموده است حقيقت خلافت خاصه و حقيقت فتنه را كه بعد از ايام خلافت خاصه به ظهور آيد و رضاي حضرت خود به آن يك حالت و سخط جناب خود از آن حالت ديگر ارشاد نموده اولاً امر مي فرمايد به اجتماع در اعتصام به حبل الله و نهي ميكند از تفرق در آن، باز اشارت ميفرمايد كه مراد از اجتماع دو امر است:
__________
(1) - سوره آل عمران، آيه 102- 109.(3/28)
يكي آنكه در فهم شرائع الهيه از كتاب الله مختلف نشوند يعني يكي مذهب خود اين را گيرد و ديگري چيز ديگر را و اين مضمون در آيت "واعتصموا بحبل الله جميعاً" به طريق اجمال مبين شد و در آيه "ولا تكونوا كالذين تفرقوا..." به وجه تفصيل، پس اگر اذهان ايشان در فهم معاني شذر ومذر افتد بايد كه با يكديگر مشاوره كنند و اختلاف را از ميان خودها بر اندازند و در فضاء اتفاق و اجماع داخل شوند و عادت الله آنست كه اجماع و رفع اختلاف واقع نمي شود الا به تصدي خليفه راشد عالم مسلم الفضل فيما بينهم ديگر آنكه همه بر اعلاي كلمة الله مي بايد كه مهم خود را متفق سازند و احقاد ديرينه كه در جاهليت ميان ايشان بود همه را فراموش گردانند و برين مضمون اشاره نموده شد در آيه "واذكروا نعمت الله عليكم اذ كنتم اعداءً..."(3/29)
بعد از آن ارشاد مي فرمايد كه سبب اين اجتماع به حسب جري سنة الله آنست كه جماعهء ازايشان به احياء علوم دين و قيام به جهاد و اقامت حدود و امر به معروف و نهي از منكر قائم شوند و ديگران امتثال امر ايشان كنند و اين يكي از واجبات بالكفايه اسلام است و عادت الله آن است كه امر اين امت مفلحه بدون تصدي شخصي مسلّم الفضل فيما بينهم برين اقامت صورت نگيرد و بعد از آن تشديد ميفرمايد در تفرق في الدين تا مانند اهل كتاب نباشند كه بعد وضوح حق و ثبوت حجة الله و لزوم تكليف مختلف شدند و بعد از وقوع اختلاف حال ايشان روز قيامت آنست كه تبيَضّ وجوهٌ وتسودُّ وجوهٌ بعد از آن فضيلت اين جماعه كه در ميان امت محمديه قائم به احياء دين باشند بر جماعاتي كه در امم سابقه به اين امر قيام مينمودند ارشاد مي فرمايد و سبب مؤخر داشتن يهود و نصاري از اين منزلت بيان مي نمايد كه "كنتم خير اُمةٍ".(3/30)
بالجمله خلافت خاصه آنست كه اجتماع مسلمين به هر دو معني متحقق گردد و اتفاق در مذاهب داشته باشند و احقاد كه به سبب شورش نفس سبعي و بهيمي سينه هاي ايشان را مشحون سازد از ميان خودها دفع كنند و آن قرن خير القرون باشد قال النبي صلي الله عليه وسلم: خير القرون قرني(1)و ايام فتنه آن كه اختلاف در مذاهب پديد آيد و جماعات مسلمين از جهت احقاد جموع مجتمعه شوند و جنود مجنده گردند شرح و بسط اين معاني و آنچه آنحضرت صلي الله عليه وسلم باب در اخبار مشهوره بيان فرموده اند سابق تقرير نموديم فراجع.
باز ميگوئيم كه در اين آيت ثابت شد كه جماعهء عظيمه از اصحاب آنحضرت صلي الله عليه وسلم خير امةٍ اخرجت للناس بودند و متواتر شد كه اين جماعه در تصدي اقامت دين شخصي را رئيس خود ساختند ثم وثم و بر وفق حكم ايشان دعوت الي الخير كردند و همين است معني خلافت پس اگر اتفاق ايشان بر باطل باشد و غير مستحق رياست را رئيس كردند خير امت نباشند، و اگر جمعي غير مستحقق رياست را رئيس كردند و جمعي ديگر سكوت نمودند و به انكار منكر بر نه خاستند هر دو از خيريت معزول باشند سبحانك هذا بهتانٌ عظيمٌ .(3/31)
قال - سبحانه وتعالى - : "الذين استجابوا لله والرسول من بعد ما أصابهم القرح، للذين أحسنوا منهم واتقوا أجر عظيم. الذين قال لهم الناس إن الناس قد جمعوا لكم فاخشوهم فزادهم إيمانا وقالوا حسبنا الله ونعم الوكيل. فانقلبوا بنعمة من الله وفضل لم يمسسهم سوء واتبعوا رضوان الله، والله ذو فضل عظيم. إنما ذلكم الشيطان يخوف أولياءه فلا تخافوهم وخافون إن كنتم مؤمنين(1)".
__________
(1) - سوره آل عمران، آيه 172- 175.(3/32)
فقير گويد عفي عنه: مفسرين در تفسير اين آيات مختلف اند اكثري ميل به آن دارند كه "الذين استجابوا" و "الذين قال لهم الناس" در بدر صغري(1)نازل شد بالجمله خلفاء از حاضران بدر صغري بودند "فانقلبوا بنعمةٍ من الله وفضل لم يمسسهم سوءٌ واتبعوا رضوان الله" در شان ايشان متحقق بود وناهيك به من الشرف.
__________
(1) - در هشتاد ميلى مدينه منوره چاه بدر قرار داشته است (که فعلا ولايت مستقلي مي باشد). درسال دوم هجري بين مسلمانان و مشرکين مکه در اين جا معرکه ي خونين به وقوع پيوست که در نتيجه هفتاد تن از صناديد مشرکين به قتل رسيدند اين نبرد بنام غزوه بدر کبري معروف است. و چون در سال سوم هجري مسلمانان در غزوه احد خسارات جاني متحمل شدند، ابوسفيان مسلمانان را به يک جنگ ديگر نيز دعوت داد. رسول خدا اين دعوت را پذيرفته و با اصحاب خويش به استقبال دشمن رفتند و چون خبر لشکر مسلمان ها به ابوسفيان رسيد از عزم جنگ منصرف شد و يک بار ديگر بدر شاهد پيروزي رسول خدا و همراهان مخلص او بود و اين پيروزي ها را براي نسلهاي بعدي چون پيام شادماني حفظ کرد.(3/33)
قال الله - سبحانه وتعالى - :"إن في خلق السماوات والأرض واختلاف الليل والنهار لآيات لأولي الألباب. الذين يذكرون الله قياما وقعودا وعلى جنوبهم ويتفكرون في خلق السماوات والأرض ربنا ما خلقت هذا باطلا، سبحانك فقنا عذاب النار. ربنا إنك من تدخل النار فقد أخزيته، وما للظالمين من أنصار. ربنا إننا سمعنا مناديا ينادي للإيمان أن آمنوا بربكم فآمنا، ربنا فاغفر لنا ذنوبنا وكفر عنا سيئاتنا وتوفنا مع الأبرار. ربنا وآتنا ما وعدتنا على رسلك ولا تخزنا يوم القيامة إنك لا تخلف الميعاد. فاستجاب لهم ربهم أني لا أضيع عمل عامل منكم من ذكر أو أنثى بعضكم من بعض، فالذين هاجروا وأخرجوا من ديارهم وأوذوا في سبيلي وقاتلوا وقتلوا لأكفرن عنهم سيئاتهم ولأدخلنهم جنات تجري من تحتها الأنهار ثوابا من عند الله، والله عنده حسن الثواب(1)".
__________
(1) - سوره آل عمران، آيه 190- 195.(3/34)
فقير گويد عفي عنه: اين آيات در فضائل مهاجرين اولين نازل شده هر چند در اول آيات عنوان مهاجرين مذكور نشده است اما چون در آخر مذكور شد "إني لا أضيع عمل عامل منكم فالذين هاجروا واخرجوا" معلوم شد كه اين جماعه مهاجرين اولين است كه از ديار خود برآورده شد و ايشان اند كه لله في الله ايذا داده شد ايشان را و قتال كردند و بعض ايشان مقتول شدند و بعض ديگر در صدد مقتوليت آمده و بذل نفوس نمودند و حفظ الهي ايشان را از مهلكه محفوظ داشت كما قال: "فمنهم من قضي نحبه ومنهم من ينتظر(1)" و به دعاهاي خاص و به اخلاص تمام متصف اند و اگر از اين جمعه سيئه صادر شده باشد بحكم لعل الله اطلع علي اهل بدرٍ فقال اعملوا ما شئتم فقد غفرت لكم(2)
__________
(1) - سوره احزاب، آيه 23.
(2) - واقعه از اين قرار است که چون آن حضرت صلي الله عليه وسلم براي فتح مکه آمادگي مي گرفتند، حاطب بن ابي بلتعه - رضي الله عنه - به فراست متوجه اين تصميم آن حضرت شد. و چون که عده اي زيادي از فاميل او در مکه ميزيستند، نامه اي نوشته و آنرا به دست زني عنواني ابوسفيان فرستاد و مراتب را براي اهل مکه گذارش داد (او با اين عمل فقط قصد خيرخواهي براي اقرباي خويش را داشت تا که مشرکان ايشان را اذيت نکنند). جبرئيل عليه السلام فورا خدمت رسول خدا حاضر شده و موضوع را به اطلاع ايشان رساند، رسول خدا بعضي از صحابه کرام را فرستادند و نامه به دست ايشان افتاد..عده اي حاطب را به نفاق متهم نمودند اما رسول خدا اين حديث را بيان نمودند که حاوي فضيلت خاص براي صحابه مشارک در غزوه بدر مي باشد.(3/35)
مغفور است ومآل وحال ايشان دخول جنت است وما أعظمه من بشارة!
وعن عمر بن الخطاب قال: من قرأ البقرة والنساء وآل عمران كتب عند الله من الحكماء(1).
و أخرج الدارمي عن سليمان بن يسار أن رجلا يقال له صبيغ قدم المدينة فجعل يسأل من متشابه القرآن، فأرسل إليه عمر وقد أعد له عراجين النخل، فقال له: مَن أنت؟ قال: أنا عبد الله صبيغ. فقال: وأنا عبد الله عمر. فأخذ عمر عرجونا من تلك العراجين فضرب به حتى دمى رأسه. فقال: يا أمير المؤمنين حسبك قد ذهب الذي كنت أجد في رأسي(2).
وعن أبي عثمان النهدي أن عمر كتب إلى أهل البصرة ألا تجالسوا صبيغا. قال: فلو جاء ونحن مائة لتفرقنا(3).
وعن محمد بن سيرين قال: كتب عمر بن الخطاب إلى أبي موسى الأشعري بأن لا يجالس صبيغ وأن يحرم عطاؤه ورزقه(4).(3/36)
قال الشافعي: حكمي في أهل الكلام(1)حكم عمر في صبيغ أن يُضربوا بالجريد ويحملوا على الإبل ويطاف بهم في العشائر والقبائل وينادى عليهم: هذا جزاء من ترك الكتاب والسنة وأقبل على علم الكلام(2).
وأخرج الدارمي عن عمر بن الخطاب قال: إنه سيأتيكم ناس يجادلونكم بشبهات القرآن فخذوهم بالسنن، فإن أصحاب السنن أعلم بكتاب الله(3).
__________
(1) - آنگاه که دائره فتوحات اسلامي وسيع شد و مسلمانان با علماي ساير اديان و مذاهب نشست و برخاست نمودند با فلسفه يونانيان آشنا شدند و بر اثر ذوق علمي و براي گسترش اسلام از اين علم نيز استفاده بردند. در اصل علم کلام علمي است که حقائق شرعي را با دلائل عقلي ثابت مي کند، اما بعضي اشخاصي که در اين علم ثابت قدم نبودند پا به ميدان گذاشته، با تأويلات بي جا و بي مورد در قرآن و سنت فساد هاي زياد به راه انداختند که در نتيجه براي جلوگيري از اين مفاسدعده اي از علماي راستين اهل سنت شهيد شده و يا چون امام احمد بن حنبل رحمه الله (در مسأله ي خلق القرآن) مورد شکنجه و آزار قرار گرفتند. از اين رو امام مالک، امام شافعي، امام احمد و بقيه بزرگان اهل سنت خواندن علم کلام را حرام قرار داده و در مذمت اهل کلام رسائل و فتاواي زيادي صادر نمودند.(3/37)
وعن أبي هريرة قال: كنا عند عمر بن الخطاب إذ جاءه رجل يسأل عن القرآن مخلوق هو أم غير مخلوق، فقام عمر فأخذ بمجامع ثوبه حتى قاده إلى علي بن أبي طالب فقال: يا أبا الحسن أما تسمع ما يقول هذا؟ قال: وما يقول؟ قال: جاء يسألني عن القرآن أ مخلوق هو أو غير مخلوق. فقال علي: هذه كلمة وستكون لها ثمرة ولو وليت من الأمر ضربت عنقه(1).
عن قتادة في هذه الآية " قل أ أنبئكم بخير من ذلكم(2)" ذكر لنا أن عمر بن الخطاب كان يقول: اللهم زينت الدنيا وأنبأتنا أن ما بعدها خير منها فاجعل حظنا في الذي هو خير وأبقى(3).
وعن عمر قال: لو ترك الناس الحج لقاتلتهم عليه كما نقاتل على الصلاة والزكاة(4).
وعن عثمان أنه قرأ "ولتكن منكم أمة يدعون إلى الخير ويأمرون بالمعروف وينهون عن المنكر ـ ويستغيثون على ما أصابهم ـ وأولئك هم المفلحون(5)".
__________
(2) - سوره آل عمران، آيه 15.
(5) - سوره آل عمران، آيه 104.(3/38)
فقير گويد: معني اين حديث نه آن است كه حضرت عثمان اين كلمه را از قرآن مي دانست؛ زيرا كه متواتر شد در ملت كه اين كلمه در مصاحف عثمانيه نبود بلكه معني اين سخن آنست كه اين كلمه از فحواي اين آيت مفهوم مي شود مانند آنكه مفسر مي گويد واسأل القرية يقول واسأل اهل القرية و توجيه اين كلمه آنست كه منصب خليفه راشد نه دعوت ظاهره است به زبان فقط بلكه همت بستن در دفع بلاهاي امت و در پيش حق عز وجل ناليدن حاصل آنكه از متممات خلافت راشده است كه دفع بلاي امت بدعاي او شود.
وعن عمر قال: لو شاء الله لقال أنتم، فقلنا كلنا، ولكن قال: كنتم في خاصة أصحاب محمد - صلى الله عليه وسلم - ومن صنع مثل صنيعهم كانوا خير أمة أخرجت للناس(1).
وعن عمر في قوله - سبحانه وتعالى - : "كنتم خير أمة(2)" قال: تكون لأولنا ولا تكون لآخرنا(3).
عن قتادة قال: ذكر لنا أن عمر بن الخطاب تلا هذه الآية " كنتم خير أمة ... " ثم قال: أيها الناس من سرّه أن يكون من الأمة التي أخرجت للناس فليؤد شرط الله(4).(3/39)
وعن عياض الأشعري قال: شهدت اليرموك وعلينا خمسة أمراء؛ أبو عبيدة ويزيد بن أبي سفيان وابن حسنة وخالد بن الوليد وعياض، وليس عياض هذا(1)، قال وقال عمر - رضي الله عنه - : إذا كان قتال فعليكم أبو عبيدة - رضي الله عنه - . فكتبنا إليه أنه قد جاش إلينا الموت واستمددناه، فكتب إلينا أنه قد جاءني كتابكم تستمدوني وإني أدلكم على من هو أعز نصرا وأجفر جندا؛ الله عز وجل، فاستنصروه فإن محمدا - صلى الله عليه وسلم - قد نصر يوم بدر في أقل من عدتكم فإذا جاءكم كتابي هذا فقاتلوهم ولا تراجعوني، فقاتلناهم فهزمناهم أربع فراسخ(2).
أخرج أبوداود والترمذي عن أبي بكر الصديق - رضي الله عنه - قال: قال رسول الله - صلى الله عليه وسلم - : ما أصرّ من استغفر وإن عاد في اليوم سبعين مرة(3).
ومن موافقات عمر - رضي الله عنه - قوله تعالى" وما محمد إلا رسول ... (4)".
عن كليب قال: خطبَنا عمر فكان يقرأ على المنبر آل عمران ثم قال: تفرقنا عن رسول الله - صلى الله عليه وسلم - يوم أحد فصعدت الجبل فسمعت يهوديا يقول: قتل محمد، فقلت: لا أسمع أحدا يقول قتل محمد - صلى الله عليه وسلم - إلا ضربت عنقه، فنظرت فإذا فيه رسول الله - صلى الله عليه وسلم - والناس يتراجعون إليه، فنزلت هذه الآية " وما محمد إلا رسول قد خلت من قبله الرسل ... ".
__________
(1) - بلكه عياض بن غنم كه يكي از صحابه هاي كاردان و شجاع بود مراد است.
(4) - سوره آل عمران، آيه 144.(3/40)
أخرج البخاري عن أبي سلمة عن ابن عباس أن أبابكر خرج وعمر يكلم الناس فقال: اجلس يا عمر، وقال أبوبكر: أما بعد، من كان يعبد محمدا فإن محمدا قد مات، ومن كان يعبد الله فإن الله حيّ، قال الله تعالى:" وما محمد إلا رسول ... " إلى قوله "الشاكرين"، قال: فوالله لكأنهم لم يعلموا أن الله أنزل هذه الآية حتى تلاها أبو بكر، فتلاها منه الناس كلهم، فما أسمع بشرا من الناس إلا يتلوها(1).
وروي عن أبي هريرة وعروة وغيرهما نحو ذلك، وقال إبراهيم قال أبو بكر: لو منعوني عقالا أعطوا رسول الله - صلى الله عليه وسلم - لجاهدتهم، ثم تلا "وما محمد إلا رسول قد خلت من قبله الرسل أفإن مات أو قتل انقلبتم على أعقابكم ... ".
وعن علي بن أبي طالب في قوله"وسنجزي الشاكرين" قال: الثابتين على دينهم أبا بكر وأصحابه، فكان علي يقول: أبو بكر أمير الشاكرين(2).
روي عن ابن عباس "وشاورهم في الأمر" أي؛ أبوبكر وعمر(3).
وفي رواية عن ابن عباس قال: نزلت هذه الآية في أبي بكر وعمر، فقال النبي - صلى الله عليه وسلم - : لو اجتمعتما في مشورة ما خالفتكما(4).(3/41)
در اين موضع اشكالي بهم مي رسد؛ زيرا كه سوق آيات براي جماعتي است كه در غزوه احد از ايشان تقصيري روي داده و آنحضرت صلي الله عليه وسلم مي بايد كه از سر تقصير ايشان در گزرند و به انواع ملاطفات غبار ندامت از چهره حال ايشان ازاله فرمايند از آنجمله است مشاوره در امور حرب و از شيخين تقصيري در آن واقعه ظاهر نشده تا مصداق اين آيت توانند بود جواب آن است كه ذكر كردن عبدالله بن عباس شيخين را در اين موضع مذهبي دارد غير مذاهب مشهوره در تفسير و آن آنست كه عرب گويند انما يذكر الشئ بالشئ، و اين نكته را ياد گير كه در بسياري از مواضع كافل حل مشكلات تفسير خواهد بود.
وعن ابن عمرو قال: كتب أبو بكر الصديق إلى عمرو أن رسول الله - صلى الله عليه وسلم - كان يشاور في الحرب فعليك به(1).
وعن الضحاك قال: كان عمر بن الخطاب يشاور حتى المرأة.
قوله تعالى " ولقد عفى الله عنهم(2)".
أخرج البخاري من حديث ابن عمر، أما فراره (فرار عثمان) من اُحد فأنا أشهد أن الله قد عفى عنه(3).
وعن الحسن في قصة البدر الصغرى فقام النبي - صلى الله عليه وسلم - وأبو بكر وعمر وعثمان وعلي وناس من أصحاب النبي - صلى الله عليه وسلم - فتبعوهم ... (4).
__________
(2) - جزئى از آيه 155، سوره مباركه ى آل عمران.(3/42)
وقالت عائشة في قصة حمراء الأسد(1): فانتدب منهم سبعون رجلا فيهم أبو بكر والزبير(2).
ومن موافقات أبي بكر الصديق رضي الله عنه، قوله تعالى:" لقد سمع الله قول الذين قالوا إن الله فقير ونحن أغنياء ...(3)".
روي ذلك من طرق متعددة منها ما يدل على موافقته ومنها ما يدل على تصديق مقالته.
__________
(1) - عکرمه - رضي الله عنه - مي گويد: چون مشرکين از جنگ احد برگشتند با خود فکر نمودند که در اين جنگ نه محمد (صلي الله عليه وسلم) و بزرگان مسلمانان به قتل رسيدند و نه زنهاي شان به اسارت در آمدند و... کاش دوباره برگرديم و ضربه نهائي را بر پيکر زخمديده مسلمان ها وارد نمائيم. اين خبر به رسول خدا رسيد، بلافاصله مسلمانان خسته و مجروح اما با اراده هاي فولادين را دستور دادند تا براي يک نبرد ديگر وارد ميدان شوند. صحابه کرام رضي الله عنهم که بعد از ظهر روز شنبه پانزدهم شوال سال سوم هجري از غزوه احد برگشته بودند، صبح روز يکشنبه شانزدهم شوال مدينه را به قصد يک سفر تهاجمي نظامي ترک نمودند تا به منطقه حمراء الاسد رسيدند. دشمن از اين جرأت مسلمان ها خوف زده شده و به جانب مأواي خويش فرار نمودند.
(3) - سوره آل عمران، آيه 181.(3/43)
روي عن عكرمة أن النبي - صلى الله عليه وسلم - بعث أبا بكر إلى فنحاص اليهودي يستمده وكتب إليه وقال لأبي بكر لا تَفُت عليَّ بشيء حتى ترجع إليّ، فلما قرأ فنحاص الكتاب قال: قد احتاج ربكم. قال أبو بكر: فهممت أن أقرّه بالسيف، ثم ذكرت قول النبي - صلى الله عليه وسلم - لا تفت علي بشيء، فنزلت:"لقد سمع الله قول الذين قالوا إن الله فقير ... (1)".
وقوله " لتسمعن من الذين أوتوا الكتاب من قبلكم...(2)" وما بين ذلك في يهود بني قينقاع.
وفي رواية فغضب أبو بكر فضرب وجه فنحاص ضربة شديدة، وقال: والذي نفسي بيده لو لا العهد الذي بيننا وبينك لضربت عنقك يا عدو الله، فذهب فنحاص إلى رسول الله - صلى الله عليه وسلم - فقال: يا محمد أنظر ما صنع صاحبك بي؟ فقال رسول الله - صلى الله عليه وسلم - لأبي بكر: ما حملك على ما صنعت؟ قال: يا رسول الله قال قولا عظيما يزعم أن الله فقير وأنهم عنه أغنياء، فلما قال ذلك غضبت لله مما قال، فضربت وجهه، فجحد فنحاص فقال: ما قلت ذلك. فأنزل فيما قال فنحاص تصديقا لأبي بكر " لقد سمع الله قول الذين قالوا إن الله فقير ... " الآية. ونزل فيما بلغه في ذلك من الغضب "ولتسمعن من الذين أوتوا الكتاب من قبلكم ومن الذين أشركوا أذى كثيرا ... "
__________
(2) - سوره آل عمران، آيه ي 186.(3/44)
وعن السدي في قوله:"لقد سمع الله قول الذين قالوا إن الله فقير(1)"، قالها فنحاص اليهودي من بني مرثد، لقيه أبو بكر فكلّمه فقال له: يا فنحاص اتق الله وآمن وصدّق وأقرض لله قرضا حسنا، فقال فنحاص: يا أبابكر تزعم أن ربنا فقير يستقرضنا أموالنا وما يستقرض إلا الفقير من الغني، إن كان ما تقول حقا فإن الله إذا لفقير، فأنزل الله تعالى هذا. فقال أبوبكر: فلو لا هدنة كانت بين النبي - صلى الله عليه وسلم - وبين بني مرثد لقتلته(2).
وعن مجاهد قال: صكّ أبو بكر(3)رجلا من الذين قالوا إن الله فقير ونحن أغنياء، لِمَ يستقرضنا وهو غني. وهم يهود(4).
أخرج الترمذي عن عثمان بن عفان قال: سمعت رسو الله - صلى الله عليه وسلم - يقول: موقف ساعة في سبيل الله خير من ألف يوم فيما سواه من المنازل(5).
ولفظ ابن ماجة: من رابط في سبيل الله كانت كألف ليلة صيامها وقيامها(6).
فقير گويد عفي عنه: سابق بيان كرديم فضائلي كه به آن عباد الله نزديك شوند به پروردگار خويش دو قسم است:
__________
(3) - ابوبكر به صورت شخصي زد.(3/45)
يكي آنكه خلاص كردن آنها افراد بشر را از سجن طبيعت و نزديك ساختن آنها ايشان را بحظيرة القدس به منزله مذهب طبيعي(1)است لاجرم در جميع اديان و ملل به آن قسم امر فرموده اند مثل توكل و يقين و صبر و صلوة و صوم و صدقه و ذكر باري جل مجده(2).
و قسم ثاني آنكه تاثير آنها در افراد بشر به اعتبار عنايت الهي مخصوص به زمان خاص است مانند هجرت و جهاد و حج و اين قسم در بعض ملل مقرِّب ميباشد افراد بشر را بخطيرة القدس ودر بعض ملل نه، مثلاً در شريعت ما ارادهء الهيه متعلق شد بكبت ملل ضاله مثل مشركين و يهود و نصاري و مجوس و صورت ايشان در خطيره القدس باين صفت ممثل گشت كه: "لو لا دفع الله الناس بعضهم ببعضٍ(3)".
در اين حالت جماعه از افراد بشر در داعيه الهيه به واسطه صحبت پيغامبر صلي الله عليه وسلم فاني شدند مانند جبرئيل در وقت صيحه ثمود و متعرض نفحات الهيه گشتند.
__________
(1) - يعنى خاصيت و طبيعت اعمال طورى است كه نفس را از قيود طبع رها مى سازد، از اين لحاظ شاه صاحب اصطلاح "مذهب طبيعى" را اختيار نمود.
(2) - حكيم ابوسعيد ابوالخير نيز معادل اين صفات را در شعرى زيبا بيان نموده است:
خواهى كه شوى به منزل قرب مقيم ... نه چيز به نفس خويش فرما تعليم ... صبر و شکر و قناعت و علم و يقين ... تفويض و توکل و رضا و تسليم.
(3) - سوره البقره، آيه 251.(3/46)
و در ميان ايشان و در ميان ملأ اعلي مشابهتي و مناسبتي واقع شد و آن حالت فتح كرد بابي عظيم را از قرب كه اگر صد سال رياضت بدنيه نفسانيه ميكشيدند به عشر عشير آن مشابهت فائز نمي گشتند و در ملل ديگر اين داعيه و اراده متعلق نگشت و امم را به اين معرض در ميان نياوردند پس هجرت و جهاد در ملل ايشان از اعمال مقربه نبود، در قرآن عظيم و سنت سنيه هر دو فضل را مبين فرموده اند و فضل ثاني را به مزيد اهتمام افاده نموده اند و مناط تفاضل مراتب گردانيده تا مرد به هر دو فضل متصف نباشد تقدم بر افراد بشر و استحقاق رياست عامه مسلمين ميسرش نيست خداي عز وجل در سورهء نساء هر دو فضل را بيان مي فرمايد و آنحضرت صلي الله عليه وسلم صحابه را به آن هر دو مي ستايند تا حجت باشد امت را و تكليف به تقدم ايشان بي پرده ظاهر شود.
(آيات سوره ى نساء):
قال الله تعالي: "وَمَن يُطِعِ اللّهَ وَالرَّسُولَ فَأُوْلَئِكَ مَعَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَيْهِم مِّنَ النَّبِيِّينَ وَالصِّدِّيقِينَ وَالشُّهَدَاء وَالصَّالِحِينَ وَحَسُنَ أُولَئِكَ رَفِيقاً ذَلِكَ الْفَضْلُ مِنَ اللّهِ وَكَفَى بِاللّهِ عَلِيماً(1)".
__________
(1) - سوره نساء آيه 69- 70.(3/47)
در اول افاده مي فرمايد كه ايمان متكلمان به كلمهء توحيد درست نمي شود تا آنكه وقت مشاجرات كه حالت ظهور نفس سبعي است تسليم تمام از ايشان ظاهر گردد بعد از آن مي فرمايد كه اين مطيعان با پيغامبران و صديقان و شهيدان خواهند بود وحسن اولئك رفيقا و اين آيه شبيه است به آيت ديگر كه: "كتابٌ مرقومٌ يشهده المقربون(1)"
ومزاجه من تسنيم عيناً يشرب بها المقربون(2)"
__________
(1) - سوره المطففون، آيه 20-21.
(2) - سوره المطففين، آيه 28،29.(3/48)
كمال اين جماعه ابرار آنست كه با اين چهار فرقه محشور شوند و در ذيل ايشان معدود گردند و اين چهار طائفه سر دفتر اهل نجات اند و طبقه علياء از طبقات امت مرحومه و از اين جماعه در مواضع ديگر به مقربين و سابقين تعبير رفته اينقدر از آيت كريمه واضح گشت وضوحاً لا يبقي معه خفاء باز آنحضرت صلي الله عليه وسلم در احاديث مشهوره كه تكليف به آنها قطعي است عملاً واعتقاداً خبر دادند كه ابوبكر - رضي الله عنه - صديق است و عمر و عثمان و علي رضي الله عنهم شهيد پس رياست معنوي ايشان بر سائر طبقات مبرهن گشت و در ملت اسلاميه خفاي در اين معني نماند قال الله تعالي: "لا يَسْتَوِي الْقَاعِدُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ غَيْرُ أُوْلِي الضَّرَرِ وَالْمُجَاهِدُونَ فِي سَبِيلِ اللّهِ بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنفُسِهِمْ فَضَّلَ اللّهُ الْمُجَاهِدِينَ بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنفُسِهِمْ عَلَى الْقَاعِدِينَ دَرَجَةً وَكُلاًّ وَعَدَ اللّهُ الْحُسْنَى وَفَضَّلَ اللّهُ الْمُجَاهِدِينَ عَلَى الْقَاعِدِينَ أَجْراً عَظِيماً دَرَجَاتٍ مِّنْهُ وَمَغْفِرَةً وَرَحْمَةً وَكَانَ اللّهُ غَفُوراً رَّحِيماً(1)".
__________
(1) - سوره نساء، آيه 95- 96.(3/49)
خداي تعالي در اين آيت افاده مي فرمايد كه صحابه بر يك طبقه نيستند بلكه بعض ايشان افضل اند از بعض و مناط فضل جهاد است في سبيل الله با نفس خويش يعني مباشرت قتال كفار، و به اموال خويش يعني به انفاق في سبيل الله از اين آيت واضح گشت كه مجاهدان با نفس خويش و با اموال خويش سر دفتر امت اند و از طبقه علياي امت و ايشان افضل اند از غير خود باز در احاديث مشهوره كه تكليف به آن قائم است و عذري بعد ثبوت آنها باقي نمي ماند ثابت شد كه همه اين بندگان در جميع مشاهد خير در ركاب سعادت آنحضرت صلي الله عليه وسلم حاضر بودند الا لعذر في بعض الاوقات و از جمعي مباشرت قتال بيشتر به وقوع آمد و از بعض ديگر انفاق زياده تر به ظهور انجاميد و از جمعي هر دو به وجه كمال متحقق گشت قال الله تعالي: "مََن يُهَاجِرْ فِي سَبِيلِ اللّهِ يَجِدْ فِي الأَرْضِ مُرَاغَماً كَثِيراً وَسَعَةً وَمَن يَخْرُجْ مِن بَيْتِهِ مُهَاجِراً إِلَى اللّهِ وَرَسُولِهِ ثُمَّ يُدْرِكْهُ الْمَوْتُ فَقَدْ وَقَعَ أَجْرُهُ عَلى اللّهِ وَكَانَ اللّهُ غَفُوراً رَّحِيماً(1)"
__________
(1) - سوره نساء، آيه: 100.(3/50)
خداي عز وجل در اول مبحث فرض ميگرداند هجرت را از ديار كفر و بيان ميفرمايد عقوبت تاركان هجرت و مستثني ميسازد ضعيفان را كه حيله هجرت نميدانند و از خانه خود بر آمدن نميتوانند، بعد از آن فضيلت هجرت بيان مي كند و اجر آن در دينا و آخرت ارشاد مينمايد و كسي را كه به قصد هجرت از خانه خود برآيدو به مقصد نا رسيده از عالم ميگذرد ثواب جزيل وعده ميدهد از اين آية فضيلت مهاجران بايد شناخت والله اعلم.
وعن عمر بن الخطاب - رضي الله عنه - قال: إني أنزلت نفسي من مال الله بمنزلة والي اليتيم إن استغنيت استعففت وإن احتجت أخذت منه بالمعروف إذا أيسرت قضيت(1).
وعن ابن مسعود قال: كان عمر بن الخطاب - رضي الله عنه - إذا سلك بنا طريقا فاتبعناه وجدناه سهلا(2).
وعن ابن عباس أنه دخل على عثمان فقال: إن الأخوين لا يردان الأم عن الثلث، قال الله - سبحانه وتعالى - : "فإن كان له إخوة(3)" وإن الأخوين ليسا بلسان قومك إخوة، فقال عثمان: لا استطيع أن أردّ ما كان قبلي ومضى في الأمصار وتوارث به الناس(4).
وأجاب زيد بن ثابت بجواب آخر، قالوا: يا أبا سعيد إن الله يقول:" فإن كان له إخوة" وأنت تحجبها بأخوين، قال: إن العرب تسمي الأخوين إخوة(5).
__________
(1) - و عمر بن الخطاب - رضي الله عنه - در اين سخن خويش به فرموده خداوند متعال اشاره مى كند كه: "ومن كان غنيا فليستعفف ومن كان فقيرا فليأكل بالمعروف".
(3) - سوره نساء، آيه 11.(3/51)
فقير گويد: اين اختلاف نيست بلكه حضرت عثمان رضي الله عنه تمسك نمود به آن اصل كه حكم خليفه راشد چون متبع شود و سبيل المسلمين گردد حجت است در دين، و زيد بن ثابت معني را كه صحابه در وقت مشاوره فهميده بودند تقرير نمود.
وعن ابن شهاب قال: قضى عمر بن الخطاب أن ميراث الاخوة من الأم للذكر مثل الأنثى ولا أرى عمر بن الخطاب قضى بذلك إلا أن يكون قد علمه من رسول الله صلى الله عليه وسلم ولهذه الآية، قال الله تعالى"فإن كانوا أكثر من ذلك فهم شركاء في الثلث(1)"(2).
وكتب عمر إلى أبي موسى إذا لهوتم فالهوا بالرمي وإذا تحدثتم فتحدثوا بالفرائض(3).
وعن عمر قال: تعلموا الفرائض واللحن والسنة كما تعلمون القرآن(4).
فقير گويد: در اين حديث معجزه ايست عظيمه و افاده اصلي است از اصول مسائل تا خلاف ابن عباس و غير او از ميان بر انداخته شود.
وعن زيد بن ثابت أن عمر لما استشارهم في ميراث الجد والاخوة، قال زيد: كان رأيي أن الاخوة أولى بالميراث، وكان عمر يرى يومئذ أن الجد أولى من الاخوة، فحاورته وضربت له مثلا وضرب علي وابن عباس له مثلا يومئذ السبيل يضربانه ويصرفانه على نحو تصريف زيد(5).
فقير گويد بعد از آن از حضرت فاروق وحضرت مرتضي كلماتي نقل كرده شد كه از اين راي رجوع كردند ودر اين مسئله قولي ثابت تر از قول حضرت صديق نيست انزله اباً اخرجه البخاري(6).
__________
(6) - صحيح بخارى، حديث شماره:(3/52)
وعن ابن عباس قال: أول من أعال(1)الفرائض عمر، تدافقت عليه وركب بعضها بعضا، قال: ما أدري كيف أصنع بكم والله ما أدري أيكم قدّم اللهُ ولا أيكم أخّر وما أجد في هذا المال شيئا أحسن من أن أقسمه عليكم بالحصص، ثم قال ابن عباس: وأيم الله لو قدم من قدم الله وأخر من أخر الله ما عالت فريضة. فقيل له: وأيها قدم الله؟ قال: كل فريضة لم يهبطها الله عن فريضة إلا إلى فريضة، فهذا ما قدم الله وكل فريضة إذا زالت عن فرضها لم يكن لها إلا ما بقي فتلك التي أخر الله، فالذي قدم كالزوجين والأم والذي أخر كالأخوات والبنات فإذا اجتمع من قدم الله وأخر بدى بمن قدم فأعطى حقه كاملا فإن بقي شيء كان لهم وإن لم يبق شيء فلا شيء لهن(2).
وذكر عند عمر الثلث في الوصية فقال: الثلث وسط لا بخس ولا شطط(3).
__________
(1) - عول در فرائض اينست كه عدد سهام را بيشتر كنند، مثلا شخصي وفات کرد و از او دو دختر، مادر، پدر و همسر باقي ماند. مسأله از بيست و چهار مي شود، دو ثلث سهام (يعني شانزده سهم) براي هر دو دختر، و براي پدر و مادر هرکدام چهار سهم (مجموعا هشت سهم) و يک هشتم (سه سهم) براي همسر متوفي ميرسد. و در اين جا مسأله را از بيست وچهار به بيست و هفت بالا مي بريم و عدد سهام را بيشتر مي کنيم که اين عمل را در اصطلاح اهل فرائض عول مي گويند.(3/53)
وعن أبي عبد الرحمن السلمي قال: قال عمر بن الخطاب: لا تغالوا في مهور النساء فقالت امرأة: ليس لك ذلك يا عمر إن الله يقول"وآتيتم إحداهن قنطارا(1)" (من ذهب) قال: وكذلك في قراءة ابن مسعود، فقال عمر إن امرأة خاصمت عمر فخصمتْه(2).
وعن بكر بن عبد الله المزني قال: قال عمر: خرجت وأنا أريد أنهاكم عن كثرة الصداق، فعرضت لي آية من كتاب الله " وآتيتم إحداهن قنطارا(3)".
وروي أن رجلا تزوج امرأة ولم يدخل بها، ثم رأى أمها فأعجبته، فاستفتى ابن مسعود فأمره أن يفارقها ثم يتزوج أمها، ففعل وولدت له أولادا ثم أتى ابن مسعود المدينة فسأل عمر وفي لفظ فسأل أصحاب النبي صلي الله عليه وسلم فقالوا لا يصلح، فلما رجع إلى الكوفة قال للرجل أنها عليك حرام، ففارقها(4).
وسُئل عمر عن جاريتين أختين تؤطأ إحداهما بعد الأخرى فقال عمر: ما أحب أن أجيزهما جميعا ونهاه(5).
وأخرج مالك والشافعي عن قبيصة بن ذويب أن رجلا سأل عثمان بن عفان عن الأختين في ملك اليمين هل يجمع بينهما، فقال أحلتهما آية وحرمتها آية وما كنت لأصنع ذلك، فخرج من عنده فلقي رجلا من أصحاب النبي صلى الله عليه وسلم أراه علي بن أبي طالب فسأله عن ذلك، فقال: لو كان لي من الأمر شيء ثم وجدت أحدا فعل ذلك لجعلته نكالا(6).
__________
(1) - سوره ى نساء، آيه: 20.
(3) - سوره نساء، آيه 20.(3/54)
وروي هذا الشك عن علي أيضا عن طريق أبي صالح عن علي قال في الأختين المملوكتين: أحلتهما آية وحرمتها آية ولا آمر ولا أنهى ولا أحل ولا أحرم ولا أفعل أنا ولا أهل بيتي(1).
وعن عمر أنه خطب فقال: ما بال رجال ينكحون هذه المتعة وقد نهى رسول الله صلى الله عليه وسلم عنها لا أوتي بأحد نكحها إلا رجمته(2).
سُئل ابن عمر عن المتعة(3)فقال: حرام. فقيل له: ابن عباس يفتي بها. قال: فهلّا تزمزم بها في زمان عمر(4).
وعن عاصم ابن بهدلة أن مسروقا اَتى صِفين فقام بين الصَفين. فقال: يا أيها الناس أنصتوا أرأيتم لو أن مناديا ناداكم من السماء فرأيتموه وسمعتم كلامه فقال: إن الله ينهاكم عما أنتم فيه أ كنتم منتهين؟ قالوا: سبحان الله.
__________
(3) - متعه به معناي استفاده نمودن و فايده گرفتن است و صورتش اين است که مرد با زني تا مدت معين در مقابل مال نکاح نمايد و بعد از آن مدت از هم جدا شوند و ارث بين آن ها نباشد، اين نکاح تا قبل از غزوه خيبر (سال هفتم هجري) مرسوم بوده است و در روز خيبر رسول خدا نکاح متعه و گوشت خرهاي اهلي را حرام قرار دادند. بعدا در روز فتح مکه (يوم اوطاس) پيامبر دوباره نکاح متعه را براي سه روز اجازه دادند و از آن پس براي هميش از اين عمل نهي نموده و آن را تحريم کردند و اجماع امت مسلمه (به جز از بعضي روافض) بر اين امر منعقد شده است.(3/55)
قال: فو الله نزل بذلك جبريل على محمد صلى الله عليه وسلم وما ذاك بأبين عندي منه، إن الله قال"ولا تقتلوا أنفسكم إن الله كان بكم رحيما(1)"، ثم رجع إلى الكوفة(2).
وعن داود بن الحصين قال: كنت أقرأ على أم سعد ابنة الربيع وكانت يتيمة في حجر أبي بكر فقرأتُ عليها: "والذين عاقدت أيمانكم"، فقالت: لا، ولكن "والذين عقدت أيمانكم(3)" إنها نزلت في أبي بكر وابنه عبد الرحمن حين أبى أن يُسلم فحلف أبوبكر لا يورثه، فلما أسلم أمره الله أن يورثه نصيبه(4).
وعن عمر قال: ما استفاد رجل بعد الإيمان بالله من امرأة حسنة الخلق حديدة اللسان(5).
وعن عمر بن الخطاب قال: النساء ثلاث؛ امرأة عفيفة مسلمة هنيّة لينة ودود ولود تعين أهلها على الدهر ولا تعين الدهر على أهلها قليل ما تجدها، وامرأة لم تزد على أن تلد الولد، والثالثة غل قمل(6)تجعلها الله في عنق من يشاء وإذا أراد أن ينزعه نزعه(7).
وعن ابن عباس بُعثتُ أنا ومعاوية حكمين فقيل لنا: إذا رأيتما أن تجمعا جمعتما وإن رأيتما أن تفرقا فرقتما، والذي بعثهما عثمان(8).
وعن أبي بكر الصديق قال: سمعت رسول الله صلى الله عليه وسلم يقول: لا يدخل الجنة سيئ الملكة(9).
__________
(1) - سوره نساء، آيه 29.
(8) - غرض از ذكر نمودن اين روايات و حكايات اين است كه خلفاى راشدين همان طور كه در مسائل دينى سرآمد روزگار بوددند در امور دنيوي و مادي نيز تجربه و خبره کامل داشتند.(3/56)
وقال عمر: إن القبلة من اللمس فتوضئوا منها(1).
وقال عثمان: اللمس باليد(2).
وعن عمر قال: الجبت الساحر والطاغوت الشيطان(3).
قرئ عند عمر "كلما نضجت جلودهم بدلناهم جلودا غيرها(4)"، فقال معاذ: عندي تفسيرها؛ تبدل في ساعة مائة مرة. فقال عمر: هكذا سمعت رسول الله صلى الله عليه وسلم(5).
قال عمر: سمعت رسول الله صلى الله عليه وسلم أول ما يرفع من الناس
الأمانة وآخر ما يبقى الصلاة ورُب مصل لا خير فيه(6).
وعن عكرمة في قوله تعالى"وأولي الأمر منكم"، قال: أبوبكر وعمر(7). وعن الكلبي: "وأولي الأمر" قال: أبوبكر وعمر وعثمان وعلي وابن مسعود(8).
وعن عكرمة أنه سئل عن أمهات الأولاد فقال: هن أحرار، قيل: بأي شيء تقول؟ قال: بالقرآن. قالوا: بماذا عن القرآن؟ قال: قول الله "أطيعوا الله وأطيعوا الرسول وأولي الأمر منكم(9)"، وكان عمر من أولي الأمر. قال: اُعتقَت وإن كان سقطا(10).
عن عمران بن الحصين قال: كان عمر إذا استعمل رجلا كتب في عهده اسمعوا له وأطيعوا ما عدل فيكم(11).
وعن عمر قال: اسمع وأطع وإن أمّر عليك عبد حبشي مجدّع إن ضربك فاصبر وإن حرمك فاصبر وإن أراد أمرا ينتقص دينك فقل: دمي دون دِيني(12).
__________
(4) - سوره نساء، آيه 56.(3/57)
وأخرج الثعلبي عن ابن عباس في قوله"ألم تر إلى الذين يزعمون أنهم آمنوا بما أنزل إليك وما أنزل من قبلك(1)" قال: نزلت في رجل من المنافقين يقال له بشر، خاصم يهوديا فدعا اليهودي إلى النبي صلى الله عليه وسلم ودعاه المنافق إلى كعب الأشرف، ثم إنهما احتكما إلى رسول الله صلى الله عليه وسلم فقضى لليهودي فلم يرض المنافق، وقال تعال نتحاكم إلى عمر بن الخطاب، فقال اليهودي لعمر قضى لنا رسول الله صلى الله عليه وسلم فلم يرض بقضائه، فقال للمنافق: كذلك؟ قال: نعم. فقال عمر: مكانكما حتى أخرج إليكما، فدخل عمر فاشتمل على سيفه ثم خرج فضرب عنق المنافق حتى برد، ثم قال: هكذا أقضي لمن لم يرض بقضاء الله ورسوله. فنزلت. وللحديث طرق متعددة يتماسك بها؛ عن أبي لهيعة عن أبي الأسود وعن عتبة بن ضمرة عن أبيه وعن مكحول وغير ذلك(2).
وأخرج مسلم في حديث ابن عباس عن عمر بن الخطاب قال: لما اعتزل النبي صلى الله عليه وسلم نساءه دخلت المسجد فناديت بأعلى صوتي لم يطلق نساءه ونزلت هذه الآية: "وإذا جاءهم أمر من الأمن أو الخوف أذاعوا به، ولو ردوه إلى الرسول وإلى أولي الأمر منهم لعلمه الذين يستنبطونه منهم(3)"، فكنت أنا استنبطت ذلك الأمر.
__________
(1) - سوره نساء، آيه 60.
(3) - سوره نساء، آيه 83.(3/58)
وعن يعلي بن أمية قال: سألت عمر بن الخطاب فقلت:"فليس عليكم جناح أن تقصروا من الصلاة إن خفتم أن يفتنكم الذين كفروا(1)"، قد أمن الناس، فقال لي عمر: عجبتُ مما عجبتَ منه فسألت رسول الله صلى الله عليه وسلم عن ذلك قال: صدقة تصدق الله بها عليكم فاقبلوا صدقته(2).
وعن عمرو بن دينار أن رجلا قال لعمر: احكم بيننا بما أراك الله. قال: مه، إنما هذه للنبي صلى الله عليه وسلم خاصة. يعني أن اجتهاد النبي معصوم عن الخطأ قطعا دون غيره(3).
وعن ابن وهب قال: قال لي مالك: الحكم الذي يحكم به بين الناس على وجهين فالذي حكم بالقرآن والسنة الماضية فذلك الحكم الواجب والصواب، والحكم الذي يجتهد فيه العالم نفسه فيما لم يأت فيه شيء فلعله أن يوافق، قال: وثالث المتكلف لما لا يعلم فما أحسبه ذلك أن لا يوافق(4).
وروي من طرق متعددة عن علي قال: سمعت أبابكر يقول: سمعت رسول الله صلى الله عليه وسلم يقول: ما من عبد أذنب ذنبا فقام فتوضأ فأحسن وضوءه ثم قام فصلى واستغفر من ذنبه إلا كان حقا على الله أن يغفر له لأنه يقول:"ومن يعمل سوءا أو يظلم نفسه ثم يستغفر الله يجد الله غفورا رحيما(5)"(6).
__________
(1) - سوره نساء، آيه 101.
(5) - سوره نساء، آيه 110.(3/59)
وعن زيد بن أسلم عن أبيه أن عمر بن الخطاب اطلع على أبي بكر هو يمد لسانه، قال: ما تصنع يا خليفة رسول الله صلى الله عليه وسلم. قال: إن هذا الذي أوردني الموارد، إن رسول الله صلى الله عليه وسلم قال: ليس شيء من الجسد إلا يشكو ذَرَب اللسان على حدته(1).
عن مالك قال: كان عمر بن عبد العزيز يقول: سن رسو الله صلى الله عليه وسلم وولاته الأمر من بعده سننا الأخذ بها تصديق لكتاب الله واستكمال لطاعته وقوة على دين الله ليس لأحد تغييرها ولا تبديلها ولا النظر فيما خالفها، من اقتدى بها مهتد ومن استنصر بها منصور ومن يخالفها اتبع غير سبيل المؤمنين وولاه الله ما تولى وأصلاه جهنم وساءت مصيرا(2).
وعن ابن عمر أن عمر بن الخطاب كان ينهى عن اختصاء البهائم ويقول: هل النماء إلا في الذكور(3).
وقد صح من طرق متعددة عن أبي بكر الصديق أنه قال: كيف الفلاح يا رسول الله بعد هذه الآية:"ليس بأمانيكم ولا أماني أهل الكتاب، من يعمل سوء يجز به(4)". فكل سوء جزينا به، فقال النبي صلى الله عليه وسلم: غفر الله لك يا أبا بكر ألست تنصب، ألست تحزن، أ لست تصيبك اللآواء ؟ قال: بلى. قال: فهو ما تجزون به(5).
__________
(1) - . و معناى حديث اين است كه: هيچ عضوي از بدن نيست مگر اينکه از تيزي و بد کلامي زبان شکايت مي کند.
(4) - سوره نساء آيه 123.(3/60)
وفي رواية عن أبي بكر الصديق قال: كنت عند النبي صلى الله عليه وسلم فنزلت هذه الآية: "من يعمل سوء يجز به ولا يجد له من دون الله وليا ولا نصيرا(1)"، فقال رسول الله صلى الله عليه وسلم: يا أبا بكر ألا أقرئك آية نزلت عليَّ؟ قلت: بلى يا رسول الله فأقرأنيها فلا أعلم إلا أني وجدت انقساما في ظهري حتى تمَطّأتُ لها، فقال رسول الله صلى الله عليه وسلم: ما لك يا أبابكر؟ قلت: بأبي أنت وأمي يا رسول الله وأيّنا لم يعمل السوء؟! إنا لمجزيّون بكل سوء فعلناه. فقال رسول الله صلى الله عليه وسلم: أما أنت وأصحابك يا أبا بكر المؤمنون فتجزون بذلك في الدنيا حتى تلقوا الله ليس لكم ذنوب وأما الآخرون فيجمع لهم ذلك حتى يجزون يوم القيامة(2).
وعن محمد بن المنتشر قال: قال رجل لعمر بن الخطاب إني أعرف أشد آية في كتاب الله فأهوى عمر رضي الله عنه فضربه بالدرة، وقال: ما لك نقيت عنها حتى تعلمها، فانصرف حتى إذا كان الغد قال له عمر: الآية التي ذكرت بالأمس؟ فقال: "من يعمل سوءا يُجز به(3)"، فما منا أحد يعمل سوءا إلا جوزي به، فقال عمر: لبثنا حين نزلت، ما ينفعنا طعام ولا شراب حتى أنزل الله بعد ذلك ورخص وقال:"ومن يعمل سوءا أو يظلم نفسه ثم يستغفر الله يجد الله غفورا رحيما(4)".
__________
(1) - سوره نساء، آيه 123.
(4) - سوره نساء، آيه 110.(3/61)
وأخرج مالك ومسلم عن عمر قال: ما سألت النبي صلى الله عليه وسلم عن شيء أكثر مما سألته عن الكلالة(1)، فقال: يكفيك آية الصيف التي في آخر النساء(2).
وأخرج البخاري ومسلم عن عمر قال: ثلاث وددت أن رسول الله صلى الله عليه وسلم كان عهد إلينا فيهن عهدا انتهى إليه؛ الجد والكلالة وأبواب من أبواب الربا(3).
وعن سعيد بن جبير أن عمر كتب في الجد والكلالة كتابا فمكث يسخير الله يقول: اللهم إن علمت أن فيه خيرا فأمضه، حتى إذا طعن دعا بالكتاب فمحى، فلم يدر أحد ما كتب فيه، فقال: إني كتبت في الجد والكلالة كتابا وكنت أستخير الله فيه، فرأيت أن أترككم على ما كنتم عليه(4).
وعن الشعبي قال: سئل أبوبكر عن الكلالة فقال: إني سأقول فيه برأي أراه؛ ما خلا الوالد والولد. فلما استخلف عمر قال: الكلالة ما عدا الولد، فلما طعن عمر قال: إني لأستحي الله أن أخالف أبابكر رضي الله عنه(5).
وعن أبي بكر الصديق أنه قال: من مات وليس له ولد ولا والد وورثته كلالة فشمخ منه عليٌّ(6)ثم رجع إلى قوله(7).
__________
(1) - كلاله شخصى است كه نه اولاد داشته باشد و نه پدر و پدر بزرگ.
(2) - يعنى أيه "قل الله يفتيكم في الكلالة...".
(6) - علي از اين قول اعراض نمود.(3/62)
وعن قتادة قال: ذكر لنا أن أبا بكر الصديق قال في خطبته: ألا إن الآية التي أنزلت في أول سورة النساء في شأن الفرائض، أنزلها الله في الولد والوالد، والآية الثانية أنزلها في الزوج والزوجة والإخوة من الأم والآية التي ختم بها سورة الأنفال(1)أنزلها في أولي الأرحام بعضهم أولى ببعض في كتاب الله مما حبره به الرحم من العصبة(2).
(آيات سوره ى مائده):
قال الله تعالى:"يا أيها الذين آمنوا من يرتد منكم عن دينه فسوف يأتي الله بقوم يحبهم ويحبونه أذلة على المؤمنين أعزة على الكافرين يجاهدون في سبيل الله ولا يخافون لومة لائم، ذلك فضل الله يؤتيه من يشاء والله واسع عليم. إنما وليكم الله ورسوله والذين آمنوا الذين يقيمون الصلاة ويؤتون الزكاة وهم راكعون. ومن يتول الله ورسوله والذين آمنوا فإن حزب الله هم الغالبون(3)".
فقير گويد عفي عنه: اين آيات ادل دليل است بر خلافت خاصه ابوبكر صديق - رضي الله عنه - و بر فضائل و مناقب او و تابعان او به وجهي كه جاهل آن معذور نباشد و منكر آن منقطع الحجة باشد در اسلام.
__________
(1) - يعني اين فرموده خداوند متعال: "وأولوا الأرحام بعضهم أولي ببعض في کتاب الله، إن الله بکل شيئ عليم"
(3) - سوره ى انفال، آيه 54- 56.(3/63)
تفصيل اين اجمال آنكه خداي تعالي در اين آيات خبر داد كه جماعه از محبين و محبوبين و كذا و كذا را خواهيم آورد و معني آوردن آنست كه از ميان قبائل عرب گروه گروه برآمده به محض توفيق الهي مجتمع شوند و در برابر مرتدين داد قتال دهند و اين وعده به هيئتها و صورتها در زمان صديق اكبر واقع شد و گروه گروه از قبائل عرب برآمده زير رأيت حضرت صديق جمع شدند و به امر او مقاتله نمودند تا آنكه نار فتنه فرو نشست و عالم به شكل اول باز گشت و بعد از آن حادثه الي يومنا هذا كه مدد متطاوله گذشته به اين صفت قتال مرتدين واقع نشد پس صديق اكبر و اتباع او به اين فضائل عظيمه كه در اسلام فضيلتي بالاتر از آن نمي باشد متصف بودند و همين است معني خلافت خاصه وهو المقصود.
وأخرج البخاري ومسلم عن طارق بن شهاب قال: قالت اليهود لعمر: إنكم تقرءون آية في كتابكم لو نزلت علينا معشر اليهود لاتخذنا ذلك اليوم عيدا. قال: وأيّ آية؟ قالوا:"اليوم أكملت لكم دينكم وأتممت عليكم نعمتي ورضيت لكم الإسلام دينا(1)"، قال عمر: والله إني لأعلم اليوم الذي نزلت على رسول الله صلى الله عليه وسلم فيه والساعة التي نزلت على رسول الله صلى الله عليه وسلم عشية عرفة في يوم الجمعة(2).
__________
(1) - سوره مائده، آيه 3.(3/64)
وعن ميسرة قال: لما نزلت "اليوم أكملت لكم دينكم" وذلك يوم الحج الأكبر بكى عمر، فقال له النبي صلى الله عليه وسلم: ما يبكيك؟ قال: أبكاني أنا كنا في زيادة من ديننا فأما إذا كمل فإنه لم يكمل شيء قط إلا نقص. قال: صدقت(1).
وعن علقمة بن عبد الله المزني قال: كنت في مجلس عمر بن الخطاب فقال عمر لرجل مِن القوم: كيف سمعت رسول الله صلى الله عليه وسلم يقول؟ قال: إن الإسلام بدأ جذعا ثم ثنيا ثم رباعيا ثم سديسا ثم بازلا(2). قال عمر: ما بعد البزول إلا النقصان(3)!
وعن عمر بن الخطاب قال: المسلم يتزوج النصرانية ولا تتزوج المسلمة نصراني(4).
أخرج مسلم عن بريدة قال: كان النبي صلى الله عليه وسلم يتوضأ عند كل صلاة فلما كان يوم الفتح توضأ ومسح على خفيه وصلى الصلوات بوضوء واحد، فقال عمر: يا رسول الله إنك فعلت شيئا لم تكن تفعله. قال: إني عمدا فعلته يا عمر(5).
وعن عليّ أنه قرأ "وأرجُلَكم(6)"، قال: عاد إلى الغَسل(7).
وعن ابن مسعود أنه قرأ "وامسحوا برؤوسكم وأرجلَكم"؛ بالنصب(8). وعن عكرمة أنه كان يقرأ "وأرجلَكم"، يقول: رجع الأمر إلى الغسل(9).
__________
(2) - بازل شتري را گويند که به نه سالگي داخل شده باشد، و چون ده ساله شد آنرا بازل عام گويند و در يازده سالگي آن را بازل عامين مي نامند.
(6) - سوره مائده، آيه 6.(3/65)
وعن أبي عبد الرحمن السلمي قال: قرأ الحسن والحسين "وأرجلكم إلى الكعبين" فسمع علي رضي الله عنهم ذلك وكان يقضي بين الناس فقال:"وأرجلكم" هذا من المقدم والمؤخر من الكلام(1).
وعن الأعمش قال: كانوا يقرؤونها برؤوسكم وأرجلكم بالخفض وكانوا يغسلون(2).
وعن عبد الرحمن بن أبي ليلى قال: اجتمع أصحاب رسول الله صلى الله عليه وسلم في غسل القدمين(3).
وعن الحكم قال: مضت السنة من رسول الله صلى الله عليه وسلم والمسلمين بغسل القدمين(4).
وعن أنس قال: نزل القرآن بالمسح والسنة بالغسل، قلت: خالفهم ابن عباس فقال بالمسح. وكان عمله على الغسل، ولا أجد في كتاب الله إلا المسح(5).
وعن ابن عباس قال: الوضوء غسلتان ومسحتان(6).
وعن ابن عباس قال: افترض الله غسلتين ومسحتين ألا ترى أنه ذكر التيمم فجعل مكان الغسلتين مسحتين وترك المسحتين(7).
وأخرج البخاري عن عائشة قالت سقطت قلادة لي بالبيداء ونحن داخلون المدينة فأناخ رسول الله صلى الله عليه وسلم ونزل فثنى رأسه في حجري راقدا وأقبل أبوبكر فلكزني لكزة شديدة وقال حبست الناس في قلادة فبي الموت لمكان رسول الله صلى الله عليه وسلم وأن النبي صلى الله عليه وسلم استيقظ وحضرت الصبح فالتمس الماء فلم يجد فنزلت هذه الآية "يا أيها الذين آمنوا إذا قمتم إلى الصلاة فاغسلوا وجوهكم ... " فقال أسيد بن الحضير: لقد بارك الله للناس فيكم يا آل أبي بكر(8).(3/66)
ذكر عكرمة في حديث طويل أن رجلين من المسلمين قتلا رجلين كان بين قومهما وبين النبي صلى الله عليه وسلم مواعدة فقدم قومهما على النبي صلى الله عليه وسلم يطلبون عقلهما فانطلق النبي صلى الله عليه وسلم ومعه أبوبكر وعمر وعثمان وعلي وطلحة والزبير وعبد الرحمن بن عوف حتى دخلوا على بني النضير يستعينونهم في عقلهما فقالوا: نعم. فاجتمعت يهود لقتل النبي صلى الله عليه وسلم وأصحابه فاعتلوا له بصنعة الطعام فأتاه جبريل بالذي اجتمعت له يهود من الغدر، وخرج ثم دعا عليا فقال: لا تبرح مكانك هذا فمن مرّ بك من أصحابي فسألك عني فقل وجّه إلى المدينة فأدركوه، فجعلوا يمرون على عليٍّ فيقول لهم الذي أمره النبي صلى الله عليه وسلم حتى أتى عليه آخرهم، ثم تبعهم، ففي ذلك نزلت: "إذ همَّ قوم أن يبسطوا إليكم أيديهم"، إلى "ولا تزال تطلع على خائنة منهم(1)".
__________
(1) - سوره مائده، آيه 11.(3/67)
وعن مسروق قال: قلت لعمر بن الخطاب أ رأيت الرشوة في الحكم من السحت هي؟ قال: لا ولكن كفر(1)، إنما السحت أن يكون للرجل عند السلطان جاه ومنزلة ويكون للآخر إلى السلطان حاجة فلا يقضي حاجته حتى يهدى إليه هدية(2).
وعن عمر قال: بابان من السحت يأكلهما الناس الرشا في الحكم ومهر الزانية(3).
عن ليث قال: تقدم إلى عمر بن الخطاب خصمان فأقامهما ثم عادا فأقامها ثم عادا ففصل بينهما، فقيل له في ذلك، فقال: تقدما إليّ فوجدتُ لأحدهما ما لم أجد لصاحبه فكرهت أن أفصل بينهما على ذلك ثم عادا فوجدت بعض ذلك فكرهت ثم عادا وقد ذهب ذلك ففصلت بينهما(4).
__________
(1) - على - رضي الله عنه - مى فرمايد: رشوت گرفتن سحت است. امام جعفر صادق رحمه الله گفته است: سحت اقسام زياد دارد اما رشوه گرفتن در نزد خداوند متعال با کفر مساوي است. مسروق رحمه الله در اين روايت در باره رشوه گرفتن حاکم و يا قاضي سوال نمود، عمر - رضي الله عنه - در جواب فرمود: رشوه گرفتن اينها تنها حرام نيست بلکه همچو کفر است؛ زيرا که مفاسد زياد در بر دارد.
(2) - .(3/68)
عن عياض أن عمر أمر أبا موسى الأشعري(1)أن يرفع إليه ما أخذ وما أعطى في أديم واحد وكان له كاتب نصراني فرفع إليه ذلك فعجب عمر وقال: إن هذا لحفيظ! هل أنت قاري لنا كتابا في المسجد، جاء من الشام؟ فقال: إنه لا يستطيع أن يدخل المسجد. قال عمر: أ جنب؟ قال: لا، بل نصراني. قال: فنهرني وصرف فخذي ثم قال: أخرجه. ثم قرأ "لا تتخذوا اليهود والنصارى أولياء ... (2)".
عن قتادة قال: أنزل الله هذه الآية وقد علم أنه سيرتد مرتدون من الناس فلما قبض الله نبيه ارتد عامة العرب عن الإسلام إلا ثلاثة مساجد، أهل المدينة وأهل مكة وأهل الجُواثا(3)من عبد القيس، وقال الذين ارتدوا نصلي الصلاة ولا نزكي والله لا نُغصب أموالنا. فتكلم أبوبكر في ذلك يتجاوز عنهم وقيل أما إنهم لو قد فقهوا أدوا الزكاة فقال: والله لا أفرّق بين شيء جمعه الله ولو منعوني عقالا مما فرض الله ورسوله لقاتلتهم عليه، فبعث الله بعصاب مع أبي بكر فقاتلوا حتى قتلوا وأقروا بالماعون وهو الزكاة(4).
قال قتادة فكنا نتحدث أن هذه الآية في أبي بكر وأصحابه"يا ايها الذين آمنوا من يرتدّ منكم عن دينه فسوف يأتي الله بقوم يحبهم ويحبونه ... (5)".
__________
(1) - عمر - رضي الله عنه - ىر سال 20 هجري، ابو موسى اشعرى را حاكم بصره مقرر فرمود.
(2) - سوره مائده، آيه 51.
(3) - جواثا قريه اي در بحرين است که پس از نماز جمعه ي مدينه منوره اولين نماز جمعه در آنجا برگذار شده است.
(5) - سوره مائده، آيه 54.(3/69)
وعن الضحاك قال: أبوبكر وأصحابه لما ارتد من ارتد من العرب عن الإسلام جاهدهم أبوبكر بأصحابه حتى ردهم إلى الإسلام(1).
عن الحسن في قوله "فسوف يأتي الله بقوم يحبهم ويحبونه" قال: هم الذين قاتلوا أهل الردة من العرب بعد رسول الله صلى الله عليه وسلم أبوبكر وأصحابه(2).
عن القاسم بن مخيمرة قال: أتيت عمر فرحب بي ثم تلا" من يرتد منكم عن دينه فسوف يأتي الله بقوم يحبهم ويحبونه"، ثم ضرب على منكبي وقال: أحلف بالله أنهم لمنكم أهل اليمن، ثلاثا(3).
عن أبي موسى الأشعري قال: تليت عند النبي صلى الله عليه وسلم "فسوف يأتي الله بقوم يحبهم ويحبونه" قال: هؤلاء قوم من أهل اليمن ثم من كندة ثم من السكون ثم من نجيب(4).
فقير گويد: اين امر واقع شد و قتال مرتدين به امداد اهل يمن متحقق گشت.
عن عمر بن الخطاب قال: إني أحلف لا أعطي أقواما ثم يبدو لي أن أعطيهم فأطعم عشرة مساكين صاعا من شعير أو صاعا من تمر أو نصف صاع من قمح(5).
وعن عائشة كان أبوبكر إذا حلف لم يحنث حتى نزلت آية الكفارة، وكان بعد ذلك يقول: لا أحلف على يمين فأرى غيرها خيرا منها إلا أتيت الذي هو خير وقبلت رخصة الله(6).(3/70)
وأخرج الترمذي عن عمر بن الخطاب أنه قال: اللهم بين لنا في الخمر بيان شفاء فنزلت التي في البقرة: "يسألونك عن الخمر والميسر، قل فيها إثم كبير ... (1)" فدُعي عمر فقُرئت عليه ثم قال: اللهم بين لنا في الخمر بيانَ شفاءٍ، فنزلت التي في النساء "يا أيها الذين آمنوا لا تقربوا الصلاة وأنتم سكارى ... (2)" فدُعي عمر فقُرئت عليه، ثم قال: اللهم بين لنا في الخمر بيانَ شفاء فنزلت التي في المائدة" إنما يريد الشيطان أن يوقع بينكم العداوة والبغضاء في الخمر والميسر ... " إلى قوله " ... فهل أنتم منتهون(3)" فدعي عمر فقرئت عليه فقال: انتهينا انتهينا(4).
وأخرج النسائي عن عبد الرحمن بن الحارث قال: سمعت عثمان رضي الله عنه يقول: اجتنبوا الخمر فإنها أم الخبائث إنه كان رجل ممن خلا قبلكم يتعبد فعلقته امرأة غوية فأرسلت إليه جاريتها فقالت له: إنا ندعوك للشهادة، فانطلق مع جاريتها فطفقت كلما دخل بابا أغلقته دونه حتى أفضى إلى امرأة وضيئة عندها غلام وباطية خمر فقالت: إني والله ما دعوتك للشهادة ولكن دعوتك لتقع عليّ أو تشرب الخمر كأسا أو تقتل هذا الغلام قال: فاسقيني من هذا الخمر فسقته كأسا، قال: زيدوني، فلم يزل حتى وقع عليها وقتل النفس، فاجتنبوا الخمر فإنها والله لا يجتمع الإيمان وإدمان الخمر إلا ليوشك أن يخرج أحدهما صاحبه(5).
__________
(1) - سوره بقره، آيه 219.
(2) - سوره نساء، آيه 43.
(3) - سوره مائده، آيه 91.
(5) - سنن نسائى، حديث شماره:(3/71)
عن ابن عباس أن الشُرّاب كانوا يضربون على عهد رسول الله صلى الله عليه وسلم بالأيدي والنعال والعصي حتى توفي رسول الله صلى الله عليه وسلم فقال أبوبكر: لو فرضنا لهم حدا فتوخّى نحو ما كانوا يضربون في عهد رسول الله صلى الله عليه وسلم فكان أبوبكر جلدهم أربعين حتى توُفي ثم كان عمر من بعده فجلدهم كذلك أربعين حتى أتي برجل من المهاجرين الأولين وقد شرب فأمر به أن يُجلد. فقال: لمَ تجلدني بيني وبينك كتاب الله، قال: وفي أيّ كتاب الله تجد أن لا أجلدك، فقال: إن الله يقول في كتابه "وليس على الذين آمنوا وعملوا الصالحات جناح فيما طعموا...(1)" فأنا من الذين آمنوا وعملوا الصالحات "ثم اتقوا وأحسنوا" شهدتُ مع رسول الله صلى الله عليه وسلم بدرا وأحدا والخندق و المشاهد، فقال عمر: ألا تردون عليه، فقال ابن عباس: هؤلاء الآيات نزلت عذرا للماضين وحجة على الباقين عذرا للماضين؛ لأنهم لقوا الله قبل أن تحرم عليه الخمر وحجة على الباقين لأن الله يقول "إنما الخمر والميسر والأنصاب والأزلام.." حتى بلغ الآية الأخرى "آمنوا وعملوا الصالحات ثم اتقوا وأحسنوا...(2)" فإن الله قد نهى أن يشرب الخمر. فقال عمر: فماذا ترون؟ فقال علي بن أبيطالب: نرى أنه إذا شرب سكر وإذا سكر هذى وإذا هذى افترى وعلى المفتري ثمانون جلدة، فأمر عمر فجلد ثمانين(3).
__________
(1) - سوره مائده، آيه 93.
(2) - سوره مائده، آيه 93.(3/72)
وعن الحكم في آية جزاء الصيد إن عمر كتب أن يُحكم عليه في الخطأ والعمد(1).
عن ميمون ابن مهران أن أعرابيا أتى أبابكر قال: قتلت صيدا وأنا محرم فما ترى عليَّ من الجزاء؟ فقال أبوبكر لأبي بن كعب وهو جالس عنده: ما ترى فيها؟ فقال الأعرابي: أتيتك وأنت خليفة رسول الله صلى الله عليه وسلم أسألك فإذا أنت تسأل غيرك. قال أبوبكر: وما تنكر، يقول الله "يحكم به ذوا عدل منكم(2)" فشاورت صاحبى حتى إذا اتفق على شيء أمرناك به(3).
عن بكر بن عبد الله المزني قال: كان رجلان محرمين فحاش احدهما ظبيا فقتله الآخر، فأتيا عمر وعنده عبد الرحمن ابن عوف فقال له عمر: وما ترى؟ قال: شاة. قال: وأنا أرى ذلك، إذهبا فاهديا شاة. فما مضيا قال أحدهما لصاحبه: ما أدرى أمير المؤمنين ما يقول حتى يسأل صاحبه، فسمعها عمر فردهما وأقبل على القائل ضربا بالدرة، قال: تقتلون الصيد وأنتم حرم وتغمصون الفتيا(4)، إن الله تعالى يقول" يحكم به ذوا عدل منكم" ثم قال: إن الله لم يرض لعمر وحده فاستعنتُ بصاحبي هذا(5).
عن ابن عباس قال: خطب أبوبكر الناس وقال: "اُحل لكم صيد البحر وطعامه(6)" قال: وطعامه ما قذف به(7).
وعن أنس عن أبي بكر الصديق في الآية قال: صيده ما حويت عليه وطعامه ما لفظ إليك(8).
__________
(2) - سوره مائده، آيه 95.
(4) - و فتوى را به ديده حقارت نگاه مي کنيد.
(6) - سوره مائده، آيه 96.(3/73)
عن أبي هريرة قال: قدمت البحرين فسألني أهل البحرين عما يقذف البحر من السمك فقلت لهم: كلوا. فلما رجعت سألت عمر بن الخطاب عن ذلك فقال: بم أفتيتهم؟ قلت: أفتيتهم أن يأكلوا. قال: لو أفتيتهم بغير ذلك لعلوتك بالدرة، ثم قال:"أحل لكم صيد البحر" فصيده ما صيد منه، وطعامه ما قذف(1).
وعن الحارث بن نوفل قال: حج عثمان بن عفان فأتي بلحم صيد صاده حلال فأكل منه عثمان ولم يأكل علي، فقال عثمان: والله ما صدنا ولا أمرنا ولا أشرنا فقال علي:"وحرم عليكم صيد البر ما دمتم حرما(2)"(3).
فقير گويد عفي عنه: صيد گاهي اطلاق كرده مي شود به معني مصدر صاد يصيد و گاهي اطلاق كرده ميشود به معني حيواني كه صيد كرده شد ولكل وجهة هو موليها.
عن الحسن أن عمر بن الخطاب لم يكن يرى بأسا بلحم الصيد للمحرم إذا صيد بغيره وكرهه علي بن أبي طالب(4).
عن الحسن أن أبابكر الصديق حين حضرته الوفاة قال: ألم تر أن الله ذكر آية الرجاء عند آية الشدة وآية الشدة عند آية الرجاء ليكون المؤمن راغبا راهبا لا يتمنى على الله غير الحق ولا يلقى بيده إلى التهلكة(5).
__________
(2) - سوره مائده، آيه 96.(3/74)
وعن أبي هريرة قال: خرج رسول الله صلى الله عليه وسلم وهو غضبان محمار وجهه حتى جلس على المنبر فقام إليه رجل فقال: أين آبائي؟ قال: في النار. فقام آخر فقال: من أبي؟ قال: أبوك فلان. فقام عمر بن الخطاب فقال: رضينا بالله ربا وبالإسلام دينا وبمحمد نبيا وبالقرآن إماما، إنا يا رسول الله حديث عهد بالجاهلية والشرك والله أعلم مَن آباؤنا فسكن غضبه ونزلت هذه الآية "يا أيها الذين آمنوا لا تسألوا عن أشياء ... (1)"(2).
عن قيس قال: قام أبو بكر فحمد الله وأثنى عليه وقال:يا أيها الناس إنكم تقرءون هذه الآية "يا أيها الذين آمنوا عليكم أنفسكم لا يضركم من ضل إذا اهتديتم(3)" وإنكم تضعونها على غير موضعها وإني سمعت رسول الله صلى الله عليه وسلم يقول: إن الناس إذا رأوا منكرا ولم يغيروه أوشك أن يعمهم الله بعقاب(4).
عن أبي ذر قال: قلت للنبي صلى الله عليه وسلم بأبي أنت وأمي يا رسول الله قمت الليلة بآية من القرآن ومعك قرآن لو فعل هذا بعضنا وجدنا عليه، قال: دعوت لأمتي. قال: فماذا أجبت؟ قال: أجبت بالذي لو اطلع كثير منهم لتركوا الصلاة. قال: أفلا أبشر الناس؟ قال عمر: يا رسول الله إنك إن تبعث إلى الناس بهذا اتكلوا عن العبادة، فناداه أن ارجع فرجع وتلا الآية التي يتلوها "إن تعذبهم فإنهم عبادك وإن تغفر لهم فإنك أنت العزيز الحكيم(5)"(6).
آيات سوره ي أنعام:
__________
(1) - سوره مائده، آيه 101.
(3) - سوره مائده، آيه 105.
(5) - سوره مائده، آيه 118.(3/75)
قال الله تعالى:"ولا تطرد الذين يدعون ربهم بالغدوة والعشي يريدون وجهه، ما عليك من حسابهم من شيء وما من حسابك عليهم من شيء فتطردهم فتكون من الظالمين(1)".
وقال سبحانه: "أو من كان ميتا فأحييناه وجعلنا له نورا يمشي به في الناس كمن مثله في الظلمات ليس بخارج منها كذلك زين للكافرين ما كانوا يعملون، وكذلك جعلنا في كل قرية أكابر مجرميها ليمكروا فيها وما يمكرون إلا بأنفسهم وما يشعرون. وإذا جاءتهم آية قالوا لن نؤمن حتى نؤتى مثل ما أوتي رسل الله، والله أعلم حيث يجعل رسالته، سيصيب الذين أجرموا صغار عند الله وعذاب شديد بما كانوا يمكرون. فمن يرد الله أن يهديَه يشرح صدره للإسلام، ومن يرد أن يضله يجعل صدره ضيقا حرجا كأنما يصّعد في السماء، كذلك يجعل الله الرجس على الذين لا يؤمنون. وهذا صراط ربك مستقيما قد فصلنا الآيات لقوم يذكرون. لهم دار السلام عند ربهم وهو وليهم بما كانوا يعملون(2)".
__________
(1) - سوره انعام، آيه 52.
(2) - سوره انعام، آيه 122- 127.(3/76)
خداي عز وجل در سورهء انعام سه آيت نازل فرمود متضمن فضيلت سه فرقه از مهاجرين اولين؛ فرقهء اولي جماعه اذكياء صحابه كه در اول مبعث آنحضرت صلي الله عليه وسلم ايمان آوردند و به شهادت علوم اجماليه كه در صدور ايشان موجود بود تصديق نمودند و از آن جماعه است عثمان بن عفان و سردفتر ايشان صديق اكبر است كه ترك عبادت اصنام و اثبات توحيد و اجتناب از زناء و نفرت از خمر و سائر قبائح در جبلت او مفطور بود و خوابهاي بسياري كه دلالت بر رسالت آنحضرت صلي الله عليه وسلم مي نمود ديده لاجرم به مجرد دعوت ايمان آورد و محتاج به تكرار دعوت يا اظهار معجزات با انواع مخاصمات نشد خداي تعالي تعريض به حال ايشان بلكه به حال سر دفتر ايشان مي فرمايد و مقابله مي نهد در ميان ايشان و در ميان جماعه از كفار كه در طرف مقابل ايشان افتاده اند مانند مقابله نور با ظلمت و روز با شب قال الله تعالي "فمن يرد الله ان يهديه يشرح صدره للاسلام".(3/77)
فرقهء ثانيه جماعه كه عمري در كفر و عداوت آنحضرت صلي الله عليه وسلم بسر بردند و زمان درازي در موت معنوي كه عبارت از انكار پيغامبر است صلي الله عليه وسلم بعد بعثت او گرفتار بودند باز توفيق الهي دستگيري ايشان نمودند و ايشانرا حيات معنوي عطا فرمود و عمدهء زمره مسلمانان ساخت مثل حمزة ابن عبدالمطلب و عمربن الخطاب و سر دفتر ايشان عمر بن الخطاب است خداي تعالي به حال ايشان تعريض ميفرمايد بلكه به حال سر دفتر ايشان، و مقابله مي نهد در ميان ايشان و در ميان مصرين كه بر كفر بودند و بر كفر گذشتند مانند ابوجهل و اضراب او، فرقه ثالثه ضعفاي مسلمين از موالي قريش و امثال ايشان كه رؤساي قريش را از مجالست ايشان استنكاف تمام بود و در باب ايشان نازل شد "ولا تطرد الذين يدعون ربهم" بايد دانست كه حقيقت تعريض تمام نمي شود تا آنكه قرائن بسياري قاليه و حاليه بر شخص واحد منطبق شود لا غير در اين صورت از عام يا مطلق پي به آن خاص توان برد.
پس اول قرينه آن است كه سورهء انعام دفعةً نازل شد در مكه به اجماع مفسرين قريب به اسلام حضرت عمر رضي الله عنه، و صديق اكبر رضي الله عنه پيش از آن به مدت دراز مسلمان شده بود پس لفظ "اَوَ من كان ميتاً " "ومن يرد الله ان يهديه يشرح صدره للاسلام" متناول نيست متأخرين مهاجرين را و نه انصار را و نه من تبعهم باحسان را، همان پنجاه شست كس كه در وقت نزول آيات مسلمان بودند مراد توانند شد لاغير.(3/78)
وثانياً : آنكه "من كان ميتاً " دلالت مي كند بر آنكه زماني دراز از بعثت پيغامبر گذشته باشد و آن عزيز مشار اليه ايمان نياورد بعد از آن ايمان آورد و قدم راسخ زد در اسلام و وي شكيمتي وقوتي داشته است تا او را در اكابر مجرميها توان سنجيد "ومن يرد الله ان يهديه يشرح صدره" بر وجه اتم در آن صورت متحقق تواند بود كه شخص از ته دل خود به غير تكرار دعوت و به غير مخاصمت ايمان آورده باشد و شكوك و شبهات "لن نؤمن حتي نؤتي مثل ما اوتي رسل الله(1)" و امثال آن گرد خاطر او نه گردد و سرّ شرائع به اكمل وجوه از خود بخود بفهمد به اين قرينه تقليل شركاء لازم آمد.
ثالثاً: خداي تعالي مي فرمايد: "وجعلنا له نوراً يمشي به في الناس" و اين دلالت بر آن مي كند كه هم مهتدي است و هم هادي و به سبب او نفع عظيم به مسلمانان عائد شود و آن منحصر است از اين فريق در ذات عمر بن الخطاب رضي الله عنه كما لا يخفي.
رابعاً: عديل مي سازد اين مرد مشار اليه را به اكابر مجرميها و قد قال النبي صلي الله عليه وسلم لابي جهل حين قتل: مات اليوم فرعون هذه الامة(2).
و آنحضرتصلي الله عليه وسلم دعاء كرده بودند كه: اللهم ايّدني باحبّ هذين الرجلين اليك عمر بن الخطاب او عمرو بن هشام(3). پس دعاء آنجناب در حق عمر بن الخطاب مستجاب شد چون اين همه قرائن جمع آمد ذهن سبقت نمود به شيخين رضي الله عنهما در اول نظر.(3/79)
باز بايد دانست كه خداي تعالي يكي را به شرح صدر للاسلام كه حقيقت صديقيت است مي ستايد و ديگري را به حيات معنوي و نوري كه در ميان مردمان اثر آن افتد كه حقيقت خلافت خاصه و حقيقت محدثيت است وصف مي كند باز ايشان را جميعاً وعده ء دارالسلام ميدهد و صراط مستقيم براي ايشان اثبات ميفرمايد وهو وليهم ميگويد و ناهيك به من الشرف، و اينها صفات خلافت خاصه است.
و فرقهء سوم را مي ستايد و مي گويد: "يدعون ربهم بالغداة والعشي" بعد از آن تنصيص مي فرمايد بر اخلاص ايشان كه "يريدون وجهه" و وعدهء مغفرت ميدهد، كدام فضيلت بهتر از اين فضائل خواهد بود؟.
عن عمر بن الخطاب قال: الأنعام من نواجب القرآن(1). قلت: في الدر النثير، الأنعام من نجايب القرآن أو نواجبه، أي أفاضل سوره، جمع نجيبة، والنواجب هي عتاقه(2).
وأخرج الترمذي عن سعد بن أبي وقاص عن النبي صلى الله عليه وسلم في هذه الآية: "قل هو القادر على أن يبعث عليكم عذابا من فوقكم أو من تحت أرجلكم(3)"، فقال النبي صلى الله عليه وسلم: أما أنها كائنة ولم يأت تأويلها بعد(4).
__________
(3) - سوره انعام، آيه 65.(3/80)
فقير گويد: يعني "يذيق بعضكم باس بعضٍ" در قتال مسلمين وارد شده و آن بودني است بعد انقضاي خمس وثلاثين، و در حديث متواتر ظاهر شد كه عذاباً من فوقكم او من تحت ارجلكم به دعاي آنحضرت صلي الله عليه وسلم مرتفع شد "ويذيق بعضكم بأس بعض" باقي است. قوله "ولا تطرد الذين..." أخرج مسلم عن سعد بن أبي وقاص قال كنا مع النبي صلى الله عليه وسلم ستة نفر فقال المشركون للنبي صلى الله عليه وسلم؟ اُطْرُد هؤلاء لا يجترءون علينا، قال كنت أنا وابن مسعود ورجل من هذيل وبلال ورجلان لست اسميهما فوقع في نفس رسول الله صلى الله عليه وسلم ما شاء الله أن يقع فحدّث نفسه فأنزل الله عز وجل "ولا تطرد الذين يدعون ربهم بالغداة والعشي يريدون وجهه"(1).
عن أبي بكر الصديق أنه سُئل عن هذه الآية: "الذين آمنوا ولم يلبسوا إيمانهم بظلم...(2)" قال ما تقولون؟ قالوا: لم يظلموا، قال حمَلتم الأمر على الشدة. بظلم بشرك، ألم تسمع إلى قول الله: "إن الشرك لظلم عظيم(3)"(4).
وعن عمر بن الخطاب "ولم يلبسوا إيمانهم بظلم" قال بشرك(5).
عن عكرمة قال: لما تزوج عمر أم كلثوم بنت علي(6)اجتمع أصحابه فبرّكوا له ودعوا له، فقال: تزوجتها ومالي حاجة إلى النساء ولكني سمعت رسول الله صلى الله عليه وسلم يقول: إن كل نسب وسبب ينقطع يوم القيامة إلا سببي ونسبي، فأحببت أن يكون بيني وبين رسول الله صلى الله عليه وسلم سبب(7).
__________
(2) - سوره انعام، آيه 82.(3/81)
عن ابن عباس في قوله "أوَمن كان ميتا فأحييناه"، قال: كان كافرا ضالا فهديناه وجعلنا له نوراً، هو القرآن، "كمن مثله في الظلمات" في الكفر والضلالة(1).
وعن زيد بن أسلم في قوله: "أومن كان ميتا فأحييناه وجعلناه له نورا يمشي في الناس كمن مثله في الظلمات" قال: نزلت في عمر بن الخطاب وأبي جهل ابن هشام كانا ميتين في ضلالتهما فأحيا الله عمر بالإسلام وأعزه وأقرّ أبا جهل في ضلالته وموته، وذلك أن رسول الله صلى الله عليه وسلم دعا فقال: اللهم أعز الإسلام بأبي جهل بن هشام أو بعمر بن الخطاب(2).
فقير گويد: اين آيت تعريض است به حال عمر بن الخطاب و أبوجهل نزديک جمهور مفسرين، عن ابن مسعود قال: إن الله نظر في قلوب العباد فوجد قلب محمد صلى الله عليه وسلم خير القلوب فاصطفاه لنفسه فانبعثه برسالته، ثم نظر في قلوب العباد بعد قلب محمد صلى الله عليه وسلم فوجد قلوب أصحابه خير قلوب العباد فجعلهم وزراء نبيه يقاتلون على دينه فما رأى المسلمون حسنا فهو عند الله حسن وما رأوه سيئاً فهو عند الله سيئ(3).(3/82)
عن أبي الصلت الثقفي أن عمر بن الخطاب قرأ هذه الآية: "ومن يرد أن يضله يجعل صدره ضيقا حرَجاً(1)" بنصب الراء، وقرأها بعض من عنده من أصحاب رسول الله صلى الله عليه وسلم حرِجا بالخفض، فقال عمر: ابغوني رجلا من كنانة واجعلوه راعيا فأتوا به، فقال له عمر: يا فتى ما الحرَجة فيكم، قال: الحرجة فينا الشجرة التي تكون بين الأشجار التي لا تصل إليها راعية ولا وحشية ولا شيء، فقال عمر: كذلك قلب المنافق، لا يصل إليه شيء من الخير(2).(3/83)
وعن علي بن أبي طالب قال: لما أمر الله نبيه صلى الله عليه وسلم أن يعرض نفسه على قبائل العرب خرج إلى منى وأنا معه وأبو بكر، وكان أبو بكر رجلا نسابة فوقف على منازلهم ومضاربهم بمنى فسلّم عليهم وردّوا السلام وكان في القوم مفروق بن عمر وهاني بن قبصة والمثنى بن حارثة والنعمان بن شريك وكان أقرب القوم إلى أبي بكر مفروق قد غلب عليهم بيانا ولسانا فالتفت إلى رسول الله صلى الله عليه وسلم فجلس وقام أبو بكر يظله بثوبه فقال النبي صلى الله عليه وسلم: أدعوكم إلى شهادة أن لا إله إلا الله وحده لا شريك له وأني رسول الله ولا تؤذوني وتضربوني وتمنعوني حتى أودّي عن الله الذي أمرني به فإن قريشا قد تظاهرت على أمر الله وكذّبت رسوله وأعانت الباطل على الحق والله هو الغني الحميد، قال له: وإلى ما تدعوني أيضاً يا أخا قريش، فتلا رسول الله صلى الله عليه وسلم: "قل تعالوا أتل ما حرم ربكم عليكم ألا تشركوا به شيئا" إلى قوله تعالى "تتقون(1)" قال له مفروق: إلى ما تدعوني أيضاً يا أخا قريش فوالله ما هذا من كلام أهل الأرض ولو كان من كلامهم فعرفناه، فتلا رسول الله صلى الله عليه وسلم: "إن الله يأمر بالعدل والإحسان ... (2)" فقال له مفروق: دعوت والله يا قريشي في مكارم الأخلاق ومحاسن الأعمال ولقد أفك قوم كذبوك وظاهروا عليك.
__________
(1) - سوره انعام، 151.
(2) - سوره نحل، آيه 90.(3/84)
وقال هاني بن قبيصة: قد سمعت مقالتك واستحسنت قولك يا أخا قريش واعجبني ما تكلمت به، ثم قال لهم رسول الله صلى الله عليه وسلم: لن تلبثوا إلا يسيرا حتى يمنحكم الله بلادهم وأولادهم، يعني أرض فارس وأنهار كسرى ويعرسكم بناتهم تسبحون الله وتقدسونه، قال له النعمان بن شريك: اللهم وأني ذلك لك يا أخا قريش، فتلا له رسول الله صلى الله عليه وسلم: "انا أرسلناك شاهدا ومبشرا ونذيرا وداعيا إلى الله بإذنه وسراجا منيرا(1)" ثم نهض رسول الله صلى الله عليه وسلم قابضا على يد أبي بكر(2).
عن ابن عباس قال خطبنا عمر فقال: أيها الناس سيكون قوم من هذه الأمة يكذّبون بالرجم ويكذبون بالدجال ويكذبون بطلوع الشمس من مغربها ويكذبون بعذاب القبر ويكذبون بالشفاعة ويكذبون بقوم يخرجون من الناس بعد ما امتحشوا(3).
آيات سوره اعراف:
قال الله تعالى: "واكتب لنا في هذه الدنيا حسنة وفي الآخرة إنا هدنا إليك، قال عذابي أصيب به من أشاء ورحمتي وسعت كل شيء، فسأكتبها للذين يتقون ويؤتون الزكاة والذين بآياتنا يؤمنون. الذين يتبعون الرسول النبي الأمي الذي يجدونه مكتوبا عندهم في التوراة والإنجيل يأمرههم بالمعروف وينهاهم عن المنكر ويحل لهم الطيبات ويحرّم عليهم الخبائث ويضع عنهم إصرهم الأغلال التي كانت عليهم، فالذين آمنوا به عزروه ونصروه واتبعوا النور الذي أنزل معه أولئك هم المفلحون(4)".
__________
(1) - سوره احزاب، آيه 45-46.
(4) - سوره اعراف، آيه 156،157.(3/85)
مضمون اين آيات آنست كه حضرت موسي عليه السلام به درگاه مجيب الدعوات مناجات نمود كه "واكتب لنا في هذه الدنيا حسنةً وفي الآخرة انا هدنا اليك" خداوندا بنويس يعني مقدر كن و در ملكوت قضاي ثبوت حسنه نازل گردان و صورت مثاليه ثبوت حسنه در دنيا و آخرت براي امت من مخلوق فرما از جناب رب الارباب خطابش در رسيد كه يهود را يك حال نخواهد بود "عذابي اصيب به من اشاء ورحمتي وسعت كل شئ".
از ايشان جمعي باشند كه عقوبت دنيا بديشان رسد كه قال عزوجل: "وقضينا الي بني اسراءيل في الكتب لتفسدنّ في الارض مرتين(1)"
و جمعي باشند كه رحمت الهي بايشان رسد كما قال عزّ من قائل: "اذْكُرُواْ نِعْمَةَ اللّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ جَعَلَ فِيكُمْ أَنبِيَاء وَجَعَلَكُم مُّلُوكاً وَآتَاكُم مَّا لَمْ يُؤْتِ أَحَداً مِّن الْعَالَمِينَ(2)"
__________
(1) - سوره بني اسرائيل، آيه 4.
(2) - سوره مائده، آيه 20.(3/86)
"فساكتبها للذين يتقون" خواهم نوشت حسنه دنيا و آخرت را در زمان آينده براي جمعي كه صفت ايشان اينست كه متقيان باشند و اداي زكوة مينمايند و به آيات ما ايمان مي آرند. از اينجا مفهوم گشت كه در زمان آينده امتي پيدا خواهد شد متصف به اين صفات و خدايتعالي حسنه دنيا كه عبارت از فتح و نصرت است و اتساع ارزاق و آنكه رياست عالم ميان ايشان باشد و ديگران همه باج ده و خراج گزار ايشان يا اسير و بنده در دست ايشان باشند، و حسنه آخرت كه عبارت از مغفرت است و نجات و رفع درجات هر دو ايشان را بخشد. باز خداي تعالي ارشاد ميفرمايد كه امت موعوده تابعان نبي امي اند آن موعود بر ايشان راست آمد و آن حسنهء دنيا و آخرت براي ايشان نوشتيم يعني در ملكوت قضاي آن مصمم نموديم آنانكه پيروي نبي امي صلي الله عليه وسلم مي كنند ايمان آوردند به او و تقويت دادند او را و ياري نمودند و پيروي نوري كه همراه او نازل شد يعني پيروي قرآن كردند ايشان اند رستگار، وصف نبي امي آنست كه مي يابند نعت او در تورات و انجيل.(3/87)
يهود در تورات خواندند و نصاري در انجيل و بر سائر امم نيز حجت ثابت شد از جهت ظهور معجزات موسي و عيسي عليهما السلام و ثبوت نبوت ايشان و شهرت آن پس چون در دنيا نعت آنحضرت صلي الله عليه وسلم در كتب الهيه موجود است وانبياء ثابت الصدق به آن خبر دادند حجت بر كافه ناس متحقق گشت اگر آن را معترف نشوند عندالله معذور نباشند، و اين نعت آنست كه مي فرمايد به كار پسنديده و نهي ميكند از نا پسنديده و حلال ميگرداند براي ايشان چيزهاي پاكيزه را و از سر ايشان فرو مي آرد بار گران ايشان را و طوق گردنها را كه سابق بر ايشان بود يعني شرائع شاقه نسخ ميفرمايد و به ملت حنيفيه سهله سمحه ارشاد ميكند و نبوت كه به اين صفت باشد كمال رحمت الهي است و تمام رافت او. در اين آيات خداي تعالي ياران پيغامبر را منطوقاً اثبات فلاح مي فرمايد و مفهوماً حسنهء دنيا و آخرت را ثابت ميكند و شك نيست كه خلفاء ايمان آوردند و تقويت نمودند چه در ايام حيات آنحضرت صلي الله عليه وسلم و چه بعد وفات او پس به اين فضل كه بالاتر از آن فضلي متصور نيست متصف باشند وهو المقصود.
وعن عمر بن الخطاب قال: أعطيتُ ناقةً في سبيل الله فأردت أن أشتري من نسلها فسألت النبي صلى الله عليه وسلم فقال: دعها تأتي يوم القيامة هي وأولادها جميعا في ميزانك(1).(3/88)
عن الحسن قال: رأيت عثمان على المنبر قال: يا أيها الناس اتقوا الله في هذه السرائر فإني سمعت رسول الله صلى الله عليه وسلم يقول: والذي نفس محمد صلى الله عليه وسلم بيده ما عمل أحدٌ عملا قط سرا إلا ألبسه الله رداء علانية إن خيرا فخير وإن شرا فشر، ثم تلا هذه الآية: "ورياشا -ولم يقل وريشا- ولباس التقوى ذلك خير(1)"
عن الحسن قال: دخل عمر على ابنه عبد الله وإذا عندهم لحم، فقال ما هذا اللحم؟! قال: اشتهيته، قال: وكلما اشتهيت شيئاً أكلته، كفى بالمرء إسرافا أن يأكل كلما اشتهى(2).
وعن عمر بن الخطاب قال: إياكم والبطنة في الطعام والشراب فإنها مفسدة للجسد ومورثة للسقم مكلة من الصلوات وعليكم بالقصد فيهما فإنه أصلح للجسد وأبعد من السرف وإن الله ليبغض الخبز السمين وإن الرجل لن يهلك حتى يؤثر شهوته على دينه(3).
وعن ابن المسيب قال: لما طُعن عمر قال كعب: لو دعا اللهَ عمرُ لأخر في أجله. فقيل له: أليس قد قال الله: "فإذا جاء أجلهم لا يستأخرون ساعة ولا يستقدمون(4)" فقال كعب: وقد قال الله: "وما يعمر من معمر ولا ينقص من عمره إلا في كتاب(5)" فإن الله يؤخر ما يشاء وينقص فإذا جاء أجله فلا يستأخرون ساعة ولا يستقدمون(6).
__________
(1) - سوره اعراف، آيه 26.
(4) - سوره اعراف، آيه 34.
(5) - سوره فاطر، آيه 11.(3/89)
عن أبي مليكة قال: لما طعن عمر رضي الله عنه جاء كعب فجعل يبكي بالباب ويقول: والله لو أن أمير المؤمنين يقسم على الله أن يؤخر لأخره، فدخل ابن عباس فقال: يا أمير المؤمنين، هذا كعب يقول كذا وكذا، قال: إذا والله لا أسأله(1).
عن سالم بن عبد الله وابان ابن عثمان وزيد بن حسن ان عثمان بن عفان أتي برجل قد فجر بغلام من قريش فقال عثمان: احصن؟ قالوا: قد تزوج بامرأة ولم يدخل بها بعد، فقال علي لعثمان: لو دخل بها لحل عليه الرجم. فأما إذا لم يدخل بأهله فاجلده الحد، فقال أبو أيوب: أشهد أني سمعت رسول الله صلى الله عليه وسلم يقول الذي ذكر أبو الحسن: فأمر به عثمان فجلد مائة(2).
عن أبي بكر الصديق قال: قال موسى عليه السلام: يا رب ما لمن عزّي الثكلي قال: أظله بظلي يوم لا ظل إلا ظلي(3).
عن خالد الربعي قال: قرأت في كتاب الله المنزل أن عثمان يأتي رافعا يديه إلى الله يقول: يا رب قتلني عبادك المؤمنون(4).(3/90)
عن مسلم بن يسار الجهني أن عمر ابن الخطاب سُئل عن هذه الآية: "وإذ أخذ ربك من بني آدم(1)" فقال: سمعت رسول الله صلى الله عليه وسلم سئل عنها. قال: إن الله خلق آدم ثم مسح ظهره بيمينه فاستخرج منه ذرية فقال: خلقت هؤلاء للجنة وبعمل أهل الجنة يعملون، ثم مسح ظهره فاستخرج منه ذرية فقال: خلقت هؤلاء للنار وبعمل أهل النار يعملون، فقال رجل يا رسول الله ففيم العمل؟ فقال: إن الله إذا خلق العبد للجنة استعمله بعمل أهل الجنة حتى يموت على عمل من أعمال أهل الجنة وإذا خلق العبد للنار استعمله بعمل أهل النار حتى يموت على عمل من أعمال أهل النار فيدخله به النار(2).
عن عمر بن الخطاب أنه خطب بالجابية فحمد الله وأثنى عليه ثم قال: من يهده الله فلا مضل له ومن يضلل الله فلا هادي له، فقال له قسّ بين يديه كلمة بالفارسية. فقال عمر لمترجم له: ما يقول؟ قال: يزعم أن الله لا يضل أحداً، فقال عمر: كذبت يا عدو الله، بل الله خلقك وهو أضلك وهو يدخلك النار إن شاء الله تعالى، ولولا أن بيننا عقد لضربت عنقك، فتفرق الناس وما يختلفون في القدر(3).
__________
(1) - سوره اعراف، آيه 172.(3/91)
وأخرج البخاري عن ابن عباس قال قدم عيينة بن حصن ابن بدر فنزل على ابن أخيه الحر بن القيس وكان من النفر الذين يدينهم عمر وكان القراء أصحاب مجالس عمر ومشاوريه كهولا كانوا أو شبانا، فقال عيينة لابن أخيه يا ابن أخي هل لك وجه عند الأمير فتستأذن لي، فاستأذن لعيينة فأذن له عمر، فلما دخل قال: يا ابن الخطاب والله ما تعطينا الجزل ولا تحكم بيننا بالعدل فغضب عمر حتى هم أن يوقع به، فقال له الحر يا أمير المؤمنين إن الله عز وجل قال لنبيه صلى الله عليه وسلم "خذ العفو وأمر بالعرف واعرض عن الجاهلين(1)" وأن هذا من الجاهلين، والله ما جاوزها عمر حين تلاها عليه، وكان وقافا عند كتاب الله عز وجل(2).
آيات سوره انفال:
قال الله تعالى: "واتقوا فتنة لا تصيبن الذين ظلموا منكم خاصة، واعلموا أن الله شديد العقاب، واذكروا إذ أنتم قليل مستضعفون في الأرض تخافون أن يتخطفكم الناس فآواكم وأيدكم بنصره ورزقكم من الطيبات لعلكم تشكرون(3)".
فقير گويد: مفسران در معني اين فتنه اختلاف دارند جمعي گويند اين فتنه آنست كه طائفه از مسلمانان مرتكب معاصي شوند و ديگران از نهي منكر توقف نمايند پس عذاب خدا همه را در گيرد، عاصيان به عصيان خود مأخوذ شوند و تاركان نهي از منكر به ترك نهي منكر معذب گردند وفيه بحث؛ زيرا كه حينئذٍ هر يكي مأخوذ شد به ظلم خود از فعل يا كف.
__________
(1) - سوره اعراف، آيه 199.(3/92)
معني صحيح آنست كه اين فتنه فتنهء خلافت است وهي الفتنة التي تموج كموج البحر چون مسلمين جنود مجنده شوند و هر يكي براي طلب خلافت بر خيزد افناء نفوس و نهب اموال و غلبهء كفار كه هميشه در انتهاز اين فرصت ميباشند به ظهور آيد و اين فتنه شاخها بر كشد كه هر مسلماني را رسد از اهل حضر و اهل بوادي چه خامل چه مشهور چه معتزل چه مختلط، خداي تعالي از همين قسم فتنه تهويل و تهديد مي فرمايد و عقب آن ارشاد ميكند "واذكرو اذ انتم قليلٌ مستضعفون في الارض" يعني شما مغلوب كفار بوديد گرسنه و تشنه خداي تبارك وتعالي از آن حالت به حالت تأئيد و نصر و اتساع رزق فرمود.(3/93)
شكر اين نعمت آنست كه كاري نكنيد كه موجب غلبه كفار شود و سبب بر هم خوردن مكاسب و ارزاق شما گردد وقال الله تعالي: "إِنَّ الَّذِينَ آَمَنُوا وَهَاجَرُوا وَجَاهَدُوا بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنْفُسِهِمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَالَّذِينَ آَوَوْا وَنَصَرُوا أُولَئِكَ بَعْضُهُمْ أَوْلِيَاءُ بَعْضٍ وَالَّذِينَ آَمَنُوا وَلَمْ يُهَاجِرُوا مَا لَكُمْ مِنْ وَلَايَتِهِمْ مِنْ شَيْءٍ حَتَّى يُهَاجِرُوا وَإِنِ اسْتَنْصَرُوكُمْ فِي الدِّينِ فَعَلَيْكُمُ النَّصْرُ إِلَّا عَلَى قَوْمٍ بَيْنَكُمْ وَبَيْنَهُمْ مِيثَاقٌ وَاللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ { 72 } وَالَّذِينَ كَفَرُوا بَعْضُهُمْ أَوْلِيَاءُ بَعْضٍ إِلَّا تَفْعَلُوهُ تَكُنْ فِتْنَةٌ فِي الْأَرْضِ وَفَسَادٌ كَبِيرٌ { 73 } وَالَّذِينَ آَمَنُوا وَهَاجَرُوا وَجَاهَدُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَالَّذِينَ آَوَوْا وَنَصَرُوا أُولَئِكَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقًّا لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَرِزْقٌ كَرِيمٌ { 74 } وَالَّذِينَ آَمَنُوا مِنْ بَعْدُ وَهَاجَرُوا وَجَاهَدُوا مَعَكُمْ فَأُولَئِكَ مِنْكُمْ وَأُولُو الْأَرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلَى بِبَعْضٍ فِي كِتَابِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ(1)".
__________
(1) - سوره انفال، آيه 72- 75.(3/94)
فقير گويد: خداي عز وجل در اين آيات فضيلت مهاجرين اولين بيان مي فرمايد در دنيا و آخرت و مي گويد كه مهاجرين اولين و انصار با هم اكفاء اند و ناصر يكديگر چون يكي از ايشان به شدتي گرفتار آيد بر ديگري لازم است قيام به نصرت او، و اين معامله با مسلمين غير مهاجرين لازم نيست الا چون ميان ايشان و ميان حربيان تائره حرب مرتفع شود اگر چه به سبب عداوت دنياوي باشد آنجا لازم است نصرت ايشان؛ زيرا كه كفار با هم رفيق يكديگر اند اگر مسلمين به نصرت آنها قيام ننمايند غلبه كفر لازم آيد و مردمان از اسلام نكول كنند وذلك قوله "الا تفعلوه تكن فتنةٌ في الارض وفسادٌ كبيرٌ".
بعد از آن فضيلت مهاجرين اولين و انصار بيان مي فرمايد: "والذين آمنوا..." و كدام فضيلت بالاتر از اين فضيلت تواند بود؟
بعد از آن مهاجرين متأخر الهجرة را به ذيل ايشان در مي آرد و متشبه به ايشان ميگرداند قوله "واولو الارحام...".(3/95)
در اينجا اثبات وجوب تناصر مينمايد به قرابت رحم و آن با آيات سابق منافات ندارد(1)، بر اين توجيه در اين آيات منسوخي نيست و اين اصح توجيهات است نزديك فقير عفي عنه.
عن عمر بن الخطاب قال: لو وزن ايمان ابي بكرٍ بايمان اهل الارض لرجح ايمان ابي بكرٍ(2).
فقير گويد: روز بدر موافقات عظيمه و فراسات صادقه از شيخين رضي الله عنهما ظاهر گرديد.
__________
(1) - در ابتداي هجرت رسول خدا صلي الله عليه وسلم بين مهاجرين و انصار مواخاة "برادري" برقرار نمودند که فلان مهاجر برادر فلان انصاري است. در ابتداي امر به سبب مواخاة مهاجرين و انصار از يکديگر ميراث نيز مي بردند. اما شاه ولي الله صاحب اين آيات را متعلق به ميراث نمي داند، بلکه آيات را در باره نصرت و تعاون فيما بين مسلمانها تأويل مي نمايد.(3/96)
ذكر موسى بن عقبة قصة بدر مفصلاً، فذكر من فراستهما أن رسول الله صلى الله عليه وسلم قال أشيروا علينا في أمرنا وسيرنا، فقال أبو بكر: أنا أعلم الناس بمسافة الأرض، أخبرنا عدي أن العير كانت تعادي كذا وكذا فكفأنا واياهم فرسى رهان إلى بدر. ثم قال رسول الله صلى الله عليه وسلم أشيروا عليّ، فقال عمر بن الخطاب أنها قريش وعزها والله ماذلت منذ عزت ولا آمنت منذ كفرت، والله لتقاتلنك فتأهب لذلك اُهبة وأعدد له عدته، وذكر من فراسة أبي بكر الصديق فقال: لما طلع المشركون قال رسول الله صلى الله عليه وسلم: اللهم هذه قريش قد جاءت بخُيَلائها وفخرها تحارب وتكذب رسولك اللهم إني أسألك ما وعدتني، ورسول الله صلى الله عليه وسلم ممسك بعضد أبي بكر يقول: اللهم إني أسألك ما وعدتني، فقال أبو بكر: أبشر فوالذي نفسي بيده لينجزن الله ما وعدك، فاستنصر المسلمون واستغاثوه، فاستجاب الله لنبيه صلى الله عليه وسلم وللمسلمين، ثم ذكر أنه عجّ المسلمون إلى الله يسألونه النصر حين رأوا القتال قد نشب ورفع رسول الله صلى الله عليه وسلم يديه إلى الله يسأله النصر ويقول: اللهم إن ظهروا على هذه العصابة ظهر الشرك ولم يقم لك دين وأبو بكر يقول: يا رسول الله والذين نفسي بيده لينصرنك الله وليبيضن وجهك، فأنزل الله من الملائكة جندا في أكناف العدو.(3/97)
فقال رسول الله صلى الله عليه وسلم: قد أنزل الله نصره ونزلت الملائكة، أبشر يا أبا بكر فإني قد رأيت جبرئيل معتجرا(1)يقود فرسا بين السماء والأرض، فلما هبط إلى الأرض جلس عليها فتغيب علي ساعة ثم رأيت على شفتيه غباراً(2).
وعن علي قال نزل جبرئيل في ألف من الملائكة عن ميمنة النبي صلى الله عليه وسلم وفيها أبو بكر ونزل مكائيل عن ميسرة النبي صلى الله عليه وسلم وأنا في الميسرة(3).
وعن عمر بن الخطاب في قوله تعالى: "ومن يولهم يومئذ دبره(4)" قال: لا تغرنكم هذه الآية فإنما كانت يوم بدر وأنا فئة لكل مسلم(5).
__________
(1) - كه عمامه أى بر سرش بسته است.
(4) - سوره انفال، آيه 16.(3/98)
أخرج مسلم وأبو داود والترمذي عن عبد الله بن عباس قال: حدثني عمر بن الخطاب قال: لما كان يوم بدر نظر النبي صلى الله عليه وسلم إلى أصحابه وهم ثلاثمائة وبضعة عشر رجلا ونظر إلى المشركين فإذا هم ألف وزيادة فاستقبل نبي الله القبلة ثم مدّ يديه وجعل يهتف لربه مادّا يديه مستقبل القبلة حتى سقط ردائه فأتاه أبو بكر فأخذ رداءه وألقاه على منكبيه ثم التزمه من ورائه، قال: يا نبي الله كفاك مناشدتك ربك، فإنه سينجز لك ما وعدك، فأنزل الله "إذ تستغيثون ربكم فاستجاب لكم أني ممدكم بألف من الملائكة مردفين(1)" فلما كان يومئذ والتقوا هزّم اللهُ المشركين فقتل منهم سبعون رجلاً وأسر منهم سبعون رجلا واستشار رسول الله صلى الله عليه وسلم أبا بكر وعمر وعليا، فقال أبو بكر: يا رسول الله هؤلاء بنو العم والعشيرة والإخوان إني أرى أن تأخذ منهم الفدية فيكون ما أخذنا منهم قوة لنا على الكفار وعسى الله أن يهديهم ليكونوا لنا عضدا، فقال رسول الله صلى الله عليه وسلم: ما ترى يا ابن الخطاب؟ قلت: والله ما أرى ما رأى أبو بكر، ولكني أرى أن تمكنني من فلان (قريب عمر) فأضرب عنقه، وتمكن علياً من عقيل فيضرب عنقه وتمكن حمزة من فلان أخيه فيضرب عنقه حتى يعلم الله أن ليست في قلوبنا مودة للمشركين هؤلاء صناديدهم وأئمتهم وقادتهم.
__________
(1) - سوره انفال، آيه 9.(3/99)
فهوى رسول الله صلى الله عليه وسلم ما قال أبو بكر ولم يهو ما قلت وأخذ منهم الفداء فلما كان من الغد قال عمر: فغدوت إلى النبي صلى الله عليه وسلم، فإذا رسول الله صلى الله عليه وسلم وأبو بكر قاعدان يبكيان، فقلت يا رسول الله أخبرني ماذا يبكيك أنت وصاحبك فإن وجدت بكاء بكيت وإن لم أجد بكاء تباكيت لبكائكما. قال النبي صلى الله عليه وسلم أبكي للذي عرض عليَّ أصحابك من أخذ الفداء، ثم قال: عُرض عليَّ عذابهم أدنى من هذه الشجرة، لشجرة قريبة، وأنزل الله "ما كان لنبي أن يكون له أسرى حتى يثخن في الأرض" إلى قوله "لولا كتاب من الله سبق لمسكم فيما أخذتم(1)" (من الفداء).
ثم أحل لهم الغنائم، فلما كان يوم أحد من العام المقبل عوقبوا بما صنعوا يوم بدر من أخذهم الوزراء، فقتل منهم سبعون وفروا أصحاب النبي صلى الله عليه وسلم من النبي صلى الله عليه وسلم وكسرت رباعيته وهشمت البيضة على رأسه(2)، وسال الدم على وجهه، فأنزل الله "أو لما أصابتكم مصيبة قد أصبتم مثليها قلتم أنى هذا، قل هو من عند أنفسكم(3)" بأخذكم الفداء.
__________
(1) - سوره انفال، آيه 67- 68.
(2) - وكلاه آهنين (خود) بر سر آن حضرت صلّى الله عليه وسلّم شكست.
(3) - سوره آل عمران،آيه 165.(3/100)
قال ابن عباس رضي الله عنه بينما رجل من المسلمين يشتد في أثر رجل من المشركين أمامه إذ سمع ضربة بالسوط فوقه وصوت الفارس فوقه يقول: أقدم حيزوم إذ نظر إلى المشرك أمامه فخر مستلقيا، فنظر إليه فإذا هو قد خطم أنفه وشق وجهه بضربة السوط فاخضر ذلك اجمع، فجاء الأنصاري فحدث ذلك رسول الله صلى الله عليه وسلم فقال: صدقت وذلك من مدد السماء الثالثة، فقتلوا يومئذ سبعين وأسروا سبعين(1).
وعن عمر بن الخطاب أنه سمع غلاما يدعو: اللهم إنك تحول بين المرء وقلبه فحل بيني وبين الخطايا فلا أعمل بسوء منها، فقال: رحمك الله ودعا له بخير(2).
عن مطرف قال: قلنا للزبير يا أبا عبد الله ضيعتم الخليفة حتى قتل ثم جئتم تطلبون بدمه، قال الزبير: إنا قرأنا على عهد رسول الله صلى الله عليه وسلم وأبي بكر وعمر وعثمان "واتقوا فتنة لا تصيبن الذين ظلموا منكم خاصة(3)" ولم نكن نحسب أنا أهلها حتى وقعت فينا حيث وقعت(4).
وعن قتادة في الآية قال: علم والله ذو الألباب من أصحاب محمد صلى الله عليه وسلم حين نزلت هذه الآية أنه ستكون فتن(5).
وعن الحسن في الآية: نزلت في علي وعثمان وطلحة والزبير(6).
وعن الضحاك نزلت في أصحاب النبي صلى الله عليه وسلم خاصة(7). وعن السدى اُخبرتُ أنهم أصحاب الجمل(8).
__________
(3) - سوره انفال، آيه 25.(3/101)
وعن رفاعة ابن رافع أن النبي صلى الله عليه وسلم قال لعمر رضي الله عنه: اجمع لي قومك فجمعهم، فلما حضروا باب النبي صلى الله عليه وسلم، دخل عمر رضي الله عنه عليه فقال قد جمعت الآن قومي، فسمع ذلك الأنصار فقالوا: قد نزل في قريش الوحي فجاء المستمع والناظر ما يقال لهم، فخرج النبي صلى الله عليه وسلم فقام بين أظهرهم فقال: هل فيكم من غيركم؟ قالوا: نعم فينا حليفنا وابن أختنا وموالينا. قال النبي صلى الله عليه وسلم: حليفنا منا وابن أختنا منا وموالينا منا أنتم تسمعون إنْ أوليائي منكم إلا المتقون، فإن كنتم أولئك فذاك وإلا فانظروا ليأتي الناس بالأعمال يوم القيامة وتأتون بالأثقال فيعرض عنكم(1).(3/102)
وعن عبد الرحمن بن أبي ليلى قال: سألت علياً فقلت: يا أمير المؤمنين أخبرني كيف كان صنيع أبي بكر وعمر في الخمس نصيبكم، فقال: أما أبو بكر رحمه الله فلم تكن في ولايته أخماس، وأما عمر فلم يزل يدفعه إلي في كل خمس حتى كان خمس السوس وجنديسابور(1)فقال وأنا عنده: هذا نصيبكم أهل البيت من الخمس وقد أحل ببعض المسلمين واشتدت حاجتهم. فقلت: نعم. فوثب العباس بن عبد المطلب فقال: لا تفرض في الذي لنا، فقلت أ لسنا أحق من أرفق المسلمين؟ وشفّع أمير المؤمنين فقبضه، فوالله ما قضانا ولا قدرت عليه في ولاية عثمان ثم أنشأ علي يحدث فقال: إن الله حرم الصدقة على رسوله فعوضه سهماً من الخمس عوضا مما حرم وحرمها على أهل بيته خاصة دون أمته فضرب لهم مع رسول الله صلى الله عليه وسلم سهما عوضا مما حرم ورغب لكم عن غسالة الأيدي لأن لكم في خمس الخمس ما يغنيكم أو يكفيكم(2).
وعن علي قال: ولاني رسول الله صلى الله عليه وسلم في خمس الخمس فوضعته مواضعه حياة رسول الله صلى الله عليه وسلم وأبي بكر وعمر رضي الله عنهما(3).
وعن قتادة أن أبا بكر أوصى بالخمس وقال: أرضى بما رضي الله لنفسه ثم تلا "واعلموا أنما غنمتم من شيء فأنّ لله خمسه(4)".
__________
(1) - گندي شاپور.
(4) - سوره انفال، آيه 41.(3/103)
وعن حبان بن واسع بن حبان عن أشياخ من قومه أن رسول الله صلى الله عليه وسلم عدل صفوف أصحابه يوم بدر ورجع إلى العريش فدخل أبو بكر وقد خفق رسول الله صلى الله عليه وسلم خفقة وهو في العريش ثم انتبه فقال: أبشر يا أبا بكر أتاك نصر الله، هذا جبرئيل أخذ بعنان فرسه يقوده على ثناياه المنتقع(1).
وعن أبي هريرة قال: أنزل الله على نبيه بمكة "سيهزم الجمع ويولون الدبر(2)". فقال عمر بن الخطاب: يا رسول الله أيّ جمع ذلك؟ قبل بدر، فلما كان يوم بدر وانهزمت قريش نظرت إلى رسول الله صلى الله عليه وسلم في آثارهم مصلتا(3)بالسيف يقول: "سيهزم الجمع ويولون الدبر"(4).
وعن حرام بن معاوية قال: كتب إلينا عمر بن الخطاب أن لا يجاورنكم خنزير ولا يرفع فيكم صليب ولا تأكلوا على مائدة يشرب عليها الخمر وادّبوا الخيل وامشوا بين الغرضين(5)(6).
آيات سوره توبه:
__________
(1) - در حاليكه دندان هايش غبار آلود است.
(2) - سوره قمر، آيه 45.
(3) - در حاليكه شمشيرش را از نيام كشيده بود.
(5) أي: أمشوا بين الركن اليماني والحجر الأسود.(3/104)
قال الله تعالى: "أ جعلتم سقاية الحاج وعمارة المسجد الحرام كمن آمن بالله واليوم الآخر وجاهد في سبيل الله، لا يستوون عند الله، والله لا يهدي القوم الظالمين، الذين آمنوا وهاجروا وجاهدوا في سبيل الله بأموالهم وأنفسهم أعظم درجة عند الله وأولئك هم الفائزون، يبشرهم ربهم برحمة منه ورضوان وجنات لهم فيها نعيم مقيم، خالدين فيها أبدا، إن الله عنده أجر عظيم(1)".
فقير گويد عفي عنه: سبب نزول اين آيات آنست كه كفار قريش با مهاجران خصوصاً با علي مرتضي مفاخرت نمودند كه ما با آباد مي داريم مسجد حرام را و آشاميدني ميدهيم حاجيان را پس ما بهتر باشيم. و مهاجران جواب دادند كه ما ايمان آورديم به پيغامبر و به روز آخر و هجرت و جهاد نموديم پس ما بهتريم خداي عزوجل حكم فصل در ميان مشاجره نازل فرمود: "مَا كَانَ لِلْمُشْرِكِينَ أَنْ يَعْمُرُوا مَسَاجِدَ اللَّهِ شَاهِدِينَ عَلَى أَنْفُسِهِمْ بِالْكُفْرِ أُولَئِكَ حَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ وَفِي النَّارِ هُمْ خَالِدُونَ { 17 } إِنَّمَا يَعْمُرُ مَسَاجِدَ اللَّهِ مَنْ آَمَنَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الْآَخِرِ وَأَقَامَ الصَّلَاةَ وَآَتَى الزَّكَاةَ وَلَمْ يَخْشَ إِلَّا اللَّهَ فَعَسَى أُولَئِكَ أَنْ يَكُونُوا مِنَ الْمُهْتَدِينَ { 18 }(2).
__________
(1) - سوره توبه، آيه 19- 22.
(2) - سوره توبه، آيه 17- 18.(3/105)
يعني عمارت مسجد حرام عملي است از اعمال صالحه و شرط قبول عمل صالح ايمان است به خدا و به روز آخر و اقامت صلوة و ايتاء زكوة و يك جهت و يك روي بودن در خشيت حق جل وعلا، و چون در كفار قريش اين صفات مفقود است اعمال ايشان حبط شد وكاَن لم يكن ماند پس اين جماعه را به صورت آن اعمال فضيلتي حاصل نشد تا چه رسد به مهاجران؟ باز مي فرمايد كه اگر به فرض آن اعمال را تحققي ميبود و نابود نمي گشت سنجيدن آن به مقابلهء هجرت و جهاد خطا است "لا يستوون عند الله" بعد از آن تسجيل و تأكيد اين مينمايد كه "الذين آمنوا وهاجروا وجاهدوا" آنانكه ايمان آوردند و هجرت كردند و جهاد في سبيل الله به اموال و انفس خويش بجا آوردند و بزرگتر اند به اعتبار درجه نزديك خداي تعالي يعني از عمارت مسجد حرام و سقايت حاج و سائر اعمال ايشان اند به مطلب رسندگان بشارت مي دهد ايشان را پروردگار ايشان به بخشايشي از جانب خود به خشنودي و به بهشتها كه ايشان را باشد آنجا نعيم دايم جاويدان آنجا هميشه هر آينه خداي تعالي نزديك اوست اجر بزرگ يعني به دست اوست هر كرا خواهد عطا فرمايد و بر هر عملي كه خواهد ميدهد. از اين آيت فضيلت مهاجران و مجاهدان معلوم شد و زيادت آن عمل از سائر اعمال خير و مآل حال اين جماعه اصرح ما يكون به ظهور پيوست وهو المقصود.(3/106)
"إِلَّا تَنْصُرُوهُ فَقَدْ نَصَرَهُ اللَّهُ إِذْ أَخْرَجَهُ الَّذِينَ كَفَرُوا ثَانِيَ اثْنَيْنِ إِذْ هُمَا فِي الْغَارِ إِذْ يَقُولُ لِصَاحِبِهِ لَا تَحْزَنْ إِنَّ اللَّهَ مَعَنَا فَأَنْزَلَ اللَّهُ سَكِينَتَهُ عَلَيْهِ وَأَيَّدَهُ بِجُنُودٍ لَمْ تَرَوْهَا وَجَعَلَ كَلِمَةَ الَّذِينَ كَفَرُوا السُّفْلَى وَكَلِمَةُ اللَّهِ هِيَ الْعُلْيَا وَاللَّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ(1)" (التوبه:40)
__________
(1) - سوره توبه، آيه40.(3/107)
فقير گويد عفي عنه: خداي تعالي توبيخ مي كند مسلمانان را كه اگر شما نصرت ندهيد پيغامبر را زيان نه كرده باشيد مگر نفس خود را و هيچ ضرر به پيغامبر نخواهد بود هر آئينه نصرت داد او را خداي تعالي وقتيكه برآوردند او را كافران حالانكه دوم دو كس بود(1)
__________
(1) - لازم به ذکر است که اين آيه شريفه فضائل بي مثال ابوبکر صديق - رضي الله عنه - را براي جهانيان به نمايش مي گذارد. در اين آيت در باره آن حضرت صلي الله عليه وسلم لفظ ثاني اثنين (دوم دو کس) آمده است که دلالت بر اخلاص بي پايان صديق اکبر رضي الله عنه دارد،؛ چرا که بعد از "ثاني اثنين" اين سوال در ذهن قاري خطور ميکند که پروردگار بزرگ آن حضرت صلي الله عليه وسلم را چرا "ثاني" گفت، چرا ترتيب را طوري قرار داد که صديق اول باشد؟ امکان داشت که ترتيب عکس باشد يعني اول رسول گرامي اسلام و بعد يار با وفاي شان و قياس نيز اين طور تقاضا مي کرد که حق اوليت با آن جناب صلي الله عليه وسلم باشد..اين ترتيب قاري قرآن را دعوت مي دهد که مبادا نقش صديق اکبر را در گسترش اسلام و خدمات و زحمات او را فراموش کند و برايش اذعان مي دارد که ايراد هر گونه نقص و اتهامي به ساحت صديق مرادف با هرزه سرائي و ايستادگي در مقابل اين آيت مي باشد و هم چنين نقشه هنگام داخل شدن به غار را براي قاري به تصوير مي کشد که اول ابوبکر اين يار جاني رسول خدا به غار داخل مي شود، براي آن حضرت مکاني را مرتب مي کند، سوراخهاي غار را مي بندد و بعد از آن از آن حضرت مي خواهد که لحظاتي استراحت فرمايند. غرض اينکه چون از لحاظ داخل شدن به غار آن حضرت دوم بودند لهذا پروردگار بزرگ در حق شان "ثاني اثنين" فرمود که با کمال بلاغت قرآني به شخص اول از آن دو نفر اشارت باشد.
هم چنين در اين آيه خداي متعال اين فرموده پيامبر خويش را نقل مي کند که "لا تحزن ان الله معنا". و بايد دانست که از فيض صحبت آن حضرت معيت رب العزت شامل حال صديق نيز مي شود؛ چراکه رسول خدا برايش فرمود: الله متعال با ما است (ضمير جمع استعمال فرمود). در مقابل، آنگاه که حضرت موسي عليه السلام به بحيره قلزم ميرسد و فرعون و لشکريانش به دنبال او هستند و پيروان موسي عليه السلام مي گويند: "انا لمدرکون" حضرت موسي در جواب مي فرمايد: "کلا إن معي ربي سيهدين" در اينجا اثبات معيت صرف براي موسي عليه السلام مي باشد حالانکه هارون عليه السلام (که پيغمبر بود و برادر موسي نيز بود) با ايشان بود اما باز هم موسي لفظ "معي" گفت و رسول خدا صلي الله عليه وسلم در اينجا لفظ "معنا" بر زبان آوردند. نکته ديگري که در اينجا قابل ياد آوري است اينکه: موسي عليه السلام فرمود: "کلا ان معي ربي" يعني پروردگار من با شأن ربربيت خويش با من است اما پيامبر ما در اينجا مي فرمايند: " إن الله معنا" يعني ذات مستجمع تمام صفات کماليه با ما است؛ اين معيت ذاتي است که همه صفات کمال پروردگار را در بردارد و شامل حال رسول الله و ابوبکر صديق مي باشد.(3/108)
وقتيكه آن دو كس در غار بودند وقتي كه مي گفت آن يار خود را اندوه مخور هر آئينه خداي تعالي با ماست پس فرود آورد خداي تعالي آرام دل را بر وي و تأئيد داد او را به آن لشكرها كه نديديد شما آنرا يعني ملائكه را در غزوه بدر وغير آن نازل فرمود و ساخت خداي تعالي سخن كافران را پست تر و سخن خداي تعالي همان است بلند تر و خدا غالب با حكمت است اخبار متواتره و اتفاق امت مرحومه حتي اهل هوا نيز متفق اند دال ست بر آنكه آن يار ديگر ابوبكر صديق بود واين فضيلت عظيمه است او را وتنويه است بحال او واشارهء جليه است بسوي قبول آن عمل از وجه آن عمل اگر در اعلي مرتبه عزو قبول نمي بود واين تشريف واين قدر تعظيم نمي فرمود وهو المقصود.
"وَعَدَ اللَّهُ الْمُؤْمِنِينَ وَالْمُؤْمِنَاتِ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا وَمَسَاكِنَ طَيِّبَةً فِي جَنَّاتِ عَدْنٍ وَرِضْوَانٌ مِنَ اللَّهِ أَكْبَرُ ذَلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ(1)".
__________
(1) - سوره توبه، آيه 72.(3/109)
فقير گويد عفي عنه: خداي تعالي در اين آيات حال و مآل منافقان و مؤمنان بيان مي فرمايد صفت منافقان امر است به منكر و نهي از معروف و بخل در حقوق ماليه واجبه و مآل ايشان آنكه به موافقت كفار هميشه در نار باشند و باشد ايشان را لعنت و عذاب دائمي، بعد از آن تشبيه ميدهد ايشان را با كفار پيشين و انذار مينمايد به همان پاداش كه آنجماعه را بوده است و صفت مؤمنان نصرت يكديگر دادن در حق و امر به معروف و نهي از منكر و بر پا داشتن نماز و دادن زكاة و فرمانبرداري خدا و رسول او و مآل ايشان آنست كه وعده داده است خداي تعالي بهشتها مي رود زير آن جويها جاويدان آنجا و خانه هاي پاكيزه در باغهاي جاويد و از اينهمه نعمتها بزرگتر خوشنودي خداي تبارك وتعالي است و آن ايشان را باشد. شك نيست كه خلفاء متصف بودند به اين اوصاف از جهت اخبار متواتره كه هيچ شبهه در آن نتوان نمود پس به اين بشارت فخيمه مبشر باشند وهو المقصود.
قال الله تعالي: "وَالسَّابِقُونَ الْأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهَاجِرِينَ وَالْأَنْصَارِ وَالَّذِينَ اتَّبَعُوهُمْ بِإِحْسَانٍ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ وَأَعَدَّ لَهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي تَحْتَهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا أَبَدًا ذَلِكَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ(1)".
__________
(1) - سوره توبه، آيه 100.(3/110)
فقير گويد عفي عنه: خداي عز وجل بيان مي فرمايد در اين آيت حسن حال و مآل اصحاب آنحضرت صلي الله عليه وسلم و مي گويد: پيشينيان نخستينان از مهاجرين و انصار كه قبل بدر يا قبل از بر گشتن قبله از بيت المقدس به جانب كعبه و هر دو نزديك يك ديگر بوده است و آنانكه تابع ايشان شدند به نيكو كاري كه هجرت كردند و نصرت دادند راضي شد خداي تعالي از ايشان و راضي شدند ايشان از وي جل شأنه و مهيا كرد خداي تعالي بر ايشان بهشتها ميرود زير آن جويها جاويدان آنجا هميشه، اين است كاميابي بزرگ. در اين آيت تشريف عظيم است صحابه رضي الله عنهم را و (5)ار است به آنكه خداي تعالي از ايشان راضي شد و ايشان از وي جَلّ شانه راضي شدند وناهيك به من فضيلة.
قال الله تعالي: "لَقَدْ تَابَ اللَّهُ عَلَى النَّبِيِّ وَالْمُهَاجِرِينَ وَالْأَنْصَارِ الَّذِينَ اتَّبَعُوهُ فِي سَاعَةِ الْعُسْرَةِ مِنْ بَعْدِ مَا كَادَ يَزِيغُ قُلُوبُ فَرِيقٍ مِنْهُمْ ثُمَّ تَابَ عَلَيْهِمْ إِنَّهُ بِهِمْ رَءُوفٌ رَحِيمٌ(1)".
__________
(1) - سوره توبه، آيه 117.(3/111)
فقير گويد: اين آيت در غزوه تبوك نازل شد كه خداي تعالي به رحمت باز گشت يعني تعطف و مهرباني زياده از آنچه سابق بود انعام فرمود به پيغامبر صلي الله عليه وسلم و مهاجران و انصار كه پيروي او كردند در وقت تنگدستي بعد از آنكه نزديك بود كه كج شود دل جماعه از ايشان از جهت كمال شدت حال يعني با وجود آنكه يك طائفه از ايشان ضعف صبر داشتند رحمت نمود بر همهء ايشان هر آئينه خداي در حق ايشان مهربان است. در اين آيت فضيلت عظيمه است حاضران تبوك را به چند وجه:
يكي آنكه ايشان را با پيغامبر در يك نسق جمع فرمود.
دوم آنكه نص نمود به رجوع خود به رحمت بر ايشان.
سوم آنكه صبور و ناصبور از آنجماعه همه صاحب فضل اند والله اعلم بالصواب.(3/112)
قال الله تعالي: "مَا كَانَ لِأَهْلِ الْمَدِينَةِ وَمَنْ حَوْلَهُمْ مِنَ الْأَعْرَابِ أَنْ يَتَخَلَّفُوا عَنْ رَسُولِ اللَّهِ وَلَا يَرْغَبُوا بِأَنْفُسِهِمْ عَنْ نَفْسِهِ ذَلِكَ بِأَنَّهُمْ لَا يُصِيبُهُمْ ظَمَأٌ وَلَا نَصَبٌ وَلَا مَخْمَصَةٌ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَلَا يَطَئُونَ مَوْطِئًا يَغِيظُ الْكُفَّارَ وَلَا يَنَالُونَ مِنْ عَدُوٍّ نَيْلًا إِلَّا كُتِبَ لَهُمْ بِهِ عَمَلٌ صَالِحٌ إِنَّ اللَّهَ لَا يُضِيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِينَ وَلَا يُنْفِقُونَ نَفَقَةً صَغِيرَةً وَلَا كَبِيرَةً وَلَا يَقْطَعُونَ وَادِيًا إِلَّا كُتِبَ لَهُمْ لِيَجْزِيَهُمُ اللَّهُ أَحْسَنَ مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ(1)".
__________
(1) - سوره توبه، آيه 120- 121.(3/113)
خداي عزوجل لوم ميكند متخلفان را از سفر تبوك كه لائق نبود ايشان را كه تخلف نمايند اين به سبب آنست كه نميرسد به غازيان لشكر آنحضرت صلي الله عليه وسلم تشنگي و نه رنجي و نه گرسنگي در راه خدا و نمي سپرند موضعي را كه بخشم مي آرد كفار را سپردن آن(1)و به دست نمي آرند از كفار هيچ دست بردي را يعني قتل كنند كفار را يا نهب نمايند اموال ايشان را يا جرح رسانند به يكي از كفار يا اسير گيرند بعض ايشانرا هر قسمي كه باشند مگر نوشته ميشود براي غازيان به عوض آن عمل نيك هر آئينه خداي تعالي ضائع نميگرداند مزد نيكوكاران را، و انفاق نمي كنند هيچ نفقه خورد يا بزرگ و قطع نمي نمايند هيچ وادي را مگر نوشته ميشود عمل خير براي ايشان آخر كار آنكه جزا دهد ايشان را خداي تعالي بر بهترين آنچه به عمل مي آوردند.
در اين آيت فضائل جهاد تبوك خصوصاً و سائر مجاهدات عموماً به صريح ترين وجهي معلوم شد و بالقطع معلوم است كه خلفاي كرام از حاضران اين واقعه و سائر مشاهد خير بودند پس اين جزاء ايشان را باشد وهو المقصود.
__________
(1) - شاه صاحب رحمه الله در ترجمه قرآن كريم اين بخش از آيه شريفه را اين طور ترجمه نموده اند: و ننهند گامي بر جائي که به خشم آرد کافران را.(3/114)
أخرج الترمذي عن ابن عباس قال قلت لعثمان بن عفان: ما حملكم على أن عمدتم إلى الأنفال وهي من المثاني وإلى براءةَ وهي من المئين(1)فقرنتم بينهما ولم تكتبوا سطر بسم الله الرحمن الرحيم ووضعتموها في السبع الطوال ما حملكم على ذلك؟ فقال عثمان: كان رسول الله صلى الله عليه وسلم مما يأتي عليه الزمان وهو ينزل عليه السور ذوات العدد فكان إذا نزل عليه الشيء دعا من كان يكتب فيقول ضعوا هؤلاء الآيات في السورة التي يذكر فيها كذا وكذا وكانت الأنفال من أوائل ما نزل بالمدينة وكانت براءة من آخر القرآن نزولاً وكانت قصتها شبيها بقصتها فظننت أنها منها، فقبض رسول الله صلى الله عليه وسلم ولم يبين لنا فمن أجل ذلك قرنت بينهما ولم اكتب بينهما سطر بسم الله الرحمن الرحيم وضعتها في السبع الطوال(2).
وعن عثمان بن عفان قال: كانت الأنفال وبراءة يدعيان في زمن رسول الله صلى الله عليه وسلم القرينتين فلذلك جعلتهما في السبع الطوال(3).
وعن أبي عطية الهمداني قال: كتب عمر ابن الخطاب تعلموا سورة براءة وعلّموا نساءكم سورة النور(4).
__________
(1) - بايد دانست كه هفت سوره بزرگ قرآن كريم را "سبع طوال" مي گويند و آن ها عبارتند از: بقره، آل عمران، نساء، مائده، انعام، اعراف و توبه. "ذات المئين" همان سوره هاي هستند که تعداد آيت هاي آن ها از صد بالا تر باشد و "مثاني" سوره هاي که تعداد آيات آن ها از ذات المئين کمتر باشد و بعد از آن سوره هاي "قصار" مي باشند.(3/115)
عن الشعبي أن أباذر والزبير بن العوام سمع أحدهما من النبي صلى الله عليه وسلم أنه يقرأها(1)وهو على المنبر يوم الجمعة فقال لصاحبه: متى أنزلت هذه الآية؟ فلما قضى صلاته قال عمر بن الخطاب: لا جمعة لك(2)، فأتى النبي صلى الله عليه وسلم فذكر ذلك له، فقال صدق عمر(3).
وعن ابن عمر أن رسول الله صلى الله عليه وسلم استعمل أبا بكر على الحج ثم أرسل عليا ببراءة على إثره ثم حج النبي صلى الله عليه وسلم العام المقبل ثم رجع فتوفي فوُلِّيَ أبو بكر فاستعمل عمر على الحج ثم حج أبو بكر عام قابل ثم مات ثم ولي عمر بن الخطاب فاستعمل عبد الرحمن بن عوف على الحج ثم كان يحج بعد ذلك هو حتى مات ثم ولي عثمان فاستعمل عبد الرحمن بن عوف على الحج ثم كان هو يحج حتى قتل(4).
أخرج الدارمي والنسائي عن جابر أن النبي صلى الله عليه وسلم بعث أبا بكر على الحج ثم أرسل عليا ببراءة فقرأ على الناس في مواقف الحج حتى ختمها(5).
__________
(1) - يعنى آيه "ما كان لأهل المدينة ومن حولهم من الأعراب..."
(2) - هدف عمر - رضي الله عنه - اين بود که با صحبت کردن در هنگام خطبه جمعه خويشتن را از ثواب کامل نماز جمعه محروم نمودي.(3/116)
وعن عروة(1)قال بعث رسول الله صلى الله عليه وسلم أبا بكر أميرا على الناس سنة تسع وكتب سنن الحج وبعث معه علي بن أبي طالب بآيات من براءة فأمره أن يؤذّن بمكة وبمنى وبعرفة وبالمشاعر كلها بأنه برئت ذمةُ الله وذمة رسوله من كل مشرك حج بعد العام أو طاف بالبيت عريانا، وأجّلَ مَن كان بينه وبين رسول الله صلى الله عليه وسلم عهدُ أربعة أشهر وسار على راحلته والناس كلهم يقرأ عليهم القرآن "براءة من الله ورسوله(2)" وقرأ عليهم "يا بني آدم خذوا زينتكم عند كل مسجد...(3)".
فقير گويد: در اين قصه بعض روات را خطا واقع شده است كه ميگويند ابوبكر صديق را باز گردانيد. اصل قصه آنست كه ابوبكر صديق رضي الله عنه بلا نزاع امير الحج بود و سورهء براءة اول به دست ابوبكر صديق داده بودند بعد از آن جبرئيل فرود آمد و امر كرد كه آن را به دست حضرت مرتضي بايد فرستاد.
أخرج الترمذي عن أنس قال بعث النبي صلى الله عليه وسلم ببراءة مع أبي بكر ثم دعاه فقال: لا ينبغي لأحد أن يبلغ هذا إلا رجل من أهلي فدعا عليا وأعطاه إياها(4).
__________
(1) - عروه ابن زبير ابن عوام خواهر زاده و شاگرد عائشه رضي الله عنها.
(2) - سوره برائه، آيه 1.
(3) - سوره اعراف، آيه 26.(3/117)
وعن سعد بن أبي وقاص أن رسول الله صلى الله عليه وسلم بعث أبا بكر ببراءة إلى أهل مكة ثم بعث عليا على إثره فأخذها منه وقال: أبو بكر وجد في نفسه. فقال النبي صلى الله عليه وسلم: يا أبا بكر لا يؤدي عني إلا أنا أو رجل مني(1).
أخرج البخاري ومسلم عن أبي هريرة قال: بعثني أبو بكر في تلك الحجة في مؤذنين بعثهم يوم النحر يؤذنون بمنى أن لا يحج بعد هذا العام مشرك ولا يطوف بالبيت عريان، ثم أردف النبي صلى الله عليه وسلم علي بن أبي طالب فأمره أن يؤذن ببراءة فأذّن معنا عليٌّ في أهل منى يوم النحر ببراءة أن لا يحج بعد هذا العام مشرك ولا يطوف بالبيت عريان(2).
وأخرج الترمذي وحسنه والحاكم وصححه عن ابن عباس أن رسول الله صلى الله عليه وسلم بعث أبا بكر وأمره أن ينادي بهؤلاء الكلمات ثم اتبعه عليا وأمره أن ينادي بهؤلاء الكلمات فانطلقا فحجا فقام عليٌ في أيام التشريق فنادى "إن الله بريءٌ من المشركين ورسوله فسيحوا في الأرض أربعة أشهر(3)" ولا يحجن بعد العام مشرك ولا يطوف بالبيت عريان ولا يدخل الجنة إلا مؤمن فكان علي ينادي فإذا عَيِيَ قام أبو بكر فنادى بها(4).
عن الحسن أنه سُئل عن يوم الحج الأكبر فقال: ذاك عام حج فيه أبو بكر استخلفه رسول الله صلى الله عليه وسلم فحج بالناس واجتمع فيه المسلمون والمشركون فلذلك سمي الحج الأكبر ووافق عيد اليهود والنصارى(5).
__________
(3) - سوره توبه، آيه 2.(3/118)
وعن عمر بن الخطاب قال: الحج الأكبر يوم عرفة(1).
عن ابن أبي مليكة قال: قدم أعرابي في زمان عمر بن الخطاب فقال: من يقرئني مما أنزل الله على محمد صلى الله عليه وسلم، فأقرأه رجل براءة. فقال:"إن الله بريء من المشركين ورسولِه" بالجر فقال الأعرابي: لقد بريء الله من رسوله ان يكن اللهُ برئَ من رسوله فأنا أبرأ منه. فبلغ عمر مقالة الأعرابي فدعاه، فقال: يا أعرابي أتبرأ من رسول الله صلى الله عليه وسلم؟ قال: يا أمير المؤمنين إني قدمت المدينة ولا علم لي بالقرآن فسألت من يُقرئني فأقرأني هذه السورة براءة فقال: إن الله بريء من المشركين ورسولِه. وقال الأعرابي: وأنا والله أبرء مما بريء الله منه، فأمر عمر بن الخطاب أن لا يقرئ الناس إلا عالم باللغة وأمر الأسود(2)فوضع النحو(3).
__________
(2) - مشهور است که علي مرتضي - رضي الله عنه - ابو الاسود الدئلي را دستور داد تا قواعد نحو را وضع نمايد و برايش فرمود: انح هذا النحو يا ابا الأسود الکلمة إما اسم او فعل او حرف...، لهذا اين علم را علم نحو ناميدند. صحيح اينست که بعد از پيش آمدن اين واقعه و نظاير آن عمر - رضي الله عنه - به تشويش شده و از صحابه کرام مشوره خواستند و دستور دادند تا راه حلي سنجيده شود که در نتيجه با رهنمائي علي - رضي الله عنه - ابوالاسود دئلي رحمه الله قواعد علم نحو را تدوين نمود.(3/119)
وعن عمر بن الخطاب سمعت رسول الله صلى الله عليه وسلم يقول: من بنى مسجدا يذكر فيه اسم الله بنى الله له بيتا في الجنة(1).
وعن عبد الله بن هشام قال: كنا مع النبي صلى الله عليه وسلم وهو آخذ بيد عمر بن الخطاب فقال: والله لأنت يا رسول الله أحبّ إلي من كل شيء إلا نفسي، فقال النبي صلى الله عليه وسلم: لا يؤمن أحدكم حتى أكون أحب إليه من نفسه(2).
وعن جابر قال: رسول الله صلى الله عليه وسلم: لئن بقيت لِقابل لأخرجن المشركين من جزيرة العرب فلما ولي عمر أخرجهم(3).
عن جعفر عن أبيه أن عمر بن الخطاب استشار الناس في المجوس فقال عبد الرحمن بن عوف: سمعت رسول الله صلى الله عليه وسلم يقول: سُنّوا بهم سنة أهل الكتاب(4).
عن سعيد بن أبي سعيد أن رجلا باع دارا له على عهد عمر فقال له عمر: أخذت ثمنها احفر تحت فراش امرأتك. فقال: يا أمير المؤمنين أو ليس بكنز، قال: ليس بكنز ما أدي زكاته.(3/120)
عن ابن عباس قال: لما نزلت هذه الآية:"والذين يكنزون الذهب والفضة(1)" كبُر ذلك على المسلمين قالوا: ما يصنع أحد منا لولده ما لا يبقى بعده، فقال عمر: أنا أفرج عنكم. فانطلق عمر واتبعه ثوبان فأتى النبي صلى الله عليه وسلم فقال: يا نبي الله قد كبر على أصحابك هذه الآية. فقال: إن الله لم يفرض الزكاة إلا ليطيّب بها ما بقي من أموالكم وإنما فرض المواريث من مال يبقى بعدكم، فكبّر عمر ثم قال له النبي صلى الله عليه وسلم: ألا أخبرك بخير ما يكنز المرء المرأة الصالحة التي إذا نظر إليها سرته وإذا أمرها أطاعته وإذا غاب عنها حفظته(2).
وعن بريدة قال: لما نزلت "والذين يكنزون الذهب والفضة . . ." قال أصحاب رسول الله صلى الله عليه وسلم: نزل اليوم في الكنز ما نزل فقال أبو بكر: يا رسول الله ماذا نكنز اليوم؟ قال: لسانا ذاكرا وقلبا شاكرا وزوجة صالحة تعين أحدكم على إيمانه(3).
__________
(1) - سوره برائه، آيه 34.(3/121)
وأخرج البخاري ومسلم عن البراء بن عازب قال: اشترى أبو بكر من عازب رحلا بثلاثة عشر درهما فقال لعازب مر البراء فليحمله إلى منزلي فقال: لا حتى تُحدّثَنا كيف صنعت حين خرج رسول الله صلى الله عليه وسلم وأنت معه، فقال أبو بكر خرجنا فأدلجنا فأحيينا يومنا وليلتنا حتى أظهرنا وقام قائم الظهيرة وضربتُ ببصري هل أرى ظلا فآوي إليه، فإذا أنا بصخرة فأهويت إليها فإذا بقية ظلها فسويته لرسول الله صلى الله عليه وسلم وفرشت له فروة وقلت اضطجع يا رسول الله فاضطجع ثم خرجت أنظر هل أرى أحدا من الطلب فإذا أنا براعي غنم فقلت: لمن أنت يا غلام؟ فقال لرجل من قريش فسماه فعرفته، فقلت: هل في غنمك من لبن؟ قال: نعم، قلت: وهل أنت حالب لي، قال: نعم، قال: فأمرته فاعتقل شاة منها ثم أمرته فنفض ضرعها فحلب كثبة، ثم صببت الماء على القدح حتى برد أسفله ثم أتيت رسول الله صلى الله عليه وسلم فوافيته قد استيقظ فقلت: اشرب يا رسول الله فشرب حتى رضيت ثم قلت: ألم يأن للرحيل؟! فارتحلنا والقوم يطلبونا فلم يدركنا منهم إلا سراقة بيننا وبينه قدر رمح أو رمحين أو ثلاثة، قلت: يا رسول الله هذا الطلب قد لحقنا فقال: لا تحزن إن الله معنا، حتى إذا دنا فكان بيننا وبينه فرس له فقلت: يا رسول الله هذا الطلب قد لحقنا وبكيت، قال: لم تكبي، قال: قلت أما والله لا أبكي على نفسي ولكن أبكي عليك فدعا عليه رسول الله صلى الله عليه وسلم فقال: اللهم اكفناه بما شئت.(3/122)
فساخت فرسه إلى بطنها في أرض صلد(1)وثب عنها فقال: يا محمد إن هذا عملك فادع الله أن ينجيني مما أنا فيه فوالله لأعمين على من ورائي من الطلب وهذه كنانتي فخذ منها سهما فإنك ستمر بإبلي وغنمي في موضع كذا وكذا فخذ منها حاجتك. فقال رسول الله صلى الله عليه وسلم: لا حاجة لي به فانطلق. فرجع إلى أصحابه ومضى رسول الله صلى الله عليه وسلم وأنا معه حتى قدمنا المدينة فتلقاه الناس فخرجوا في الطريق وعلى الأحاجير واشتدّ الخدم والصبيان في الطريق الله أكبر جاء رسول الله صلى الله عليه وسلم فنزل الليلة على بني النجار أخوال عبد المطلب لإكرامهم بذلك فلما أصبح غدا حيث أمر(2).
__________
(1) - زمين سخت.(3/123)
وعن ضبة بن محصن قال: قلت لعمر بن الخطاب أنت خير من أبي بكر، فبكى وقال: والله ليلة من أبي بكر ويوم خير من عمْر عمر، هل لك أن أحدثك عن ليلته ويومه؟ قال: قلت: نعم يا أمير المؤمنين. قال: أما ليلته فلما خرج رسول الله صلى الله عليه وسلم هاربا من أهل مكة خرج ليلا فتبعه أبو بكر فجعل يمشي مرة أمامه ومرة خلفه ومرة عن يمينه ومرة عن يساره فقال له رسول الله صلى الله عليه وسلم: ما هذا يا أبا بكر من فعلك؟! قال: يا رسول الله أذكر الرصد فأكون أمامك وأذكر الطلب فأكون خلفك ومرة عن يمينك ومرة عن يسارك لا آمن عليك. قال فمشى رسول الله صلى الله عليه وسلم ليلته أطراف أصابعه(1)حتى حفيت رجلاه فلما رآها أبو بكر رضي الله عنه إنهما قد حفيت حمله على كاهله جعل يشتد به حتى أتى به فم الغار فأنزله ثم قال له: والذي بعثك بالحق لا تدخله حتى أدخله فإن كان فيه شيء نزل بي قبلك فدخل فلم ير شيئا فحمله فأدخله وكان في الغار فرَقٌ(2)
__________
(1) - پيامبر خدا در آن شب بر نوک انگشتان خويش راه مي رفتند - حالانکه اين قسم راه رفتن از عادت شان نبود- براي اينکه رد يابان دشمن نتوانند آثار قدمهاي شان را تعقيب نمايند.
(2) - سوراخها و شگاف ها..(3/124)
فيه حيات وأفاعي فخشي أبو بكر أن يخرج منهن شيء فيؤذي رسول الله صلى الله عليه وسلم فأنقمه قدمه فجعلن يضربنه وتلسعه الحيات والأفاعي وجعلت دموعه تنحدر ورسول الله صلى الله عليه وسلم يقول له: يا ابابكر لا تحزن إن الله معنا، فأنزل الله سكينته؛ طمأنينة لأبي بكر فهذه ليلته، وأما يومه؛ فلما توفي رسول الله صلى الله عليه وسلم وارتدت العرب فقال بعضهم نصلي ولا نزكي وقال بعضهم لا نصلي ولا نزكي فأتيته ولا آلوه نصحا فقلت: يا خليفة رسول الله صلى الله عليه وسلم تألف الناس وارفق بهم، فقال: جبار في الجاهلية خوّار في الإسلام! فيماذا أتألفهم بشعر مفتعل أو بشعر مفترى؟ قبض النبي صلى الله عليه وسلم وارتفع الوحي فوالله لو منعوني عقالا مما كانوا يعطون رسول الله صلى الله عليه وسلم لقاتلتهم عليه، قال: فقاتلنا معه فكان والله رشيد الأمر فهذا يومه(1).
وعن علي بن أبي طالب قال: إن الله ذم الناس كلهم ومدح أبا بكر فقال: "إلاّ تنصروه فقد نصره الله إذ أخرجه الذين كفروا ثاني اثنين إذ هما في الغار إذ يقول لصاحبه لا تحزن، إن الله معنا(2)"(3).
وعن أبي بكر قال: ما دخلني إشفاق من الشيء ولا دخلني في الدين وحشة إلى أحد بعد ليلة الغار فإن رسول الله صلى الله عليه وسلم حين رأى إشفاقي عليه وعلى الدين قال لي: هوّن عليك فإن الله قد قضى لهذا الأمر بالنصر والتمام(4).
__________
(2) - سوره برائه، آيه 40.(3/125)
وعن أنس بن مالك قال لما كانت ليلة الغار قال أبو بكر - رضي الله عنه - : يا رسول الله دعني فلأدخل قبلك فإن كانت حية أو شيء كانت بي قبلك قال: أدخل فدخل أبو بكر فجعل يلمس بيديه فكلما رأى جحرا قال بثوبه فشقه ثم ألقمه الجحر(1)حتى فعل ذلك بثوبه أجمع وبقي جحر فوضع عليه عقبه وقال أدخُل فلما أصبح قال له النبي صلى الله عليه وسلم فأين ثوبك يا ابابكر فأخبره بالذي صنع فرفع النبي صلى الله عليه وسلم يديه وقال: اللهم اجعل أبابكر معي في درجتي يوم القيامة، فأوحى الله إليه أن الله استجاب لك(2).
وعن جندب بن سفيان قال: لما انطلق أبوبكر مع رسول الله صلى الله عليه وسلم إلى الغار قال له أبوبكر رضي الله عنه: لا تدخل يا رسول الله حتى أدخل استبريه فدخل أبو بكر الغار فأصاب يده شيء فجعل يمسح الدم عن أصبعه وهو يقول:
هل أنتِ إلا إصبعٌ دميت ... ... وفي سبيل الله ما لقيت(3).
عن عمرو بن الحارث عن أبيه أن أبابكر الصديق قال: أيّكم يقرأ سورة التوبة، قال رجل: أنا، قال: اقرأ، فلما بلغ "إذ يقول لصاحبه لا تحزن" بكى وقال: والله أنا صاحبه(4).
__________
(1) - مفهوم اين جمله اينطور است که: لباس خود را مي گرفت، آن را شق نموده و به سوراخها داخل مي نمود (تا پيامبر خدا با خيال آسوده استراحت فرمايند و هيچ حشره اي به ايشان اذيت نرساند).(3/126)
عن ابن عباس قال: قال رسول الله صلى الله عليه وسلم: أبو بكر أخي وصاحبي في الغار فاعرفوا ذلك له فلو كنت متخذا خليلا لاتخذت أبا بكر خليلا سدوا كل خوخة في هذا المسجد غير خوخة أبي بكر(1).
وعن عبد الله بن الزبير أن النبي صلى الله عليه وسلم قال: لو اتخذت خليلاً غير ربي لاتخذت أبابكر خليلا ولكن أخي وصاحبي في الغار(2).
وأخرج البخاري عن أنس قال: أقبل رسول الله صلى الله عليه وسلم إلى المدينة وهو مردف أبا بكر وهو شيخ يُعرف(3)والنبي صلى الله عليه وسلم لا يعرف فكانوا يقولون: يا أبا بكر من هذا الغلام بين يديك؟ قال: هذا يهديني إلى السبيل. قال: فلما دنا من المدينة نزل في الحَرّة(4)وبعث إلى الأنصار فجاءوا قال فشهدته يوم دخل المدينة فما رأيت يوما كان أحسن ولا أضوأ من يوم دخل علينا فيه، وشهدته يوم مات فما رأيت يوما كان أقبح ولا أظلم من يوم مات فيه صلى الله عليه وسلم(5).
__________
(3) - پيامبر بزرگوار اسلام تقريبا دو و نيم سال از صديق - رضي الله عنه - بزرگتر بودند اما از لحاظ صحت و حسن بي پايان از صديق اکبر خرد سال تر معلوم مي شدند، و علت اينکه ابوبکر معروف بوده و همه او را مي شناختند کثرت مسافرت هاي تجارتي اوست و همچنين ابوبکر نسب شناس معروف عرب بود.
(4) - حره شرقي و حره غربي تا الحال دو محله معروف در مدينه منوره مي باشد.(3/127)
وعن ابن عباس في قوله تعالى: "فأنزل الله سكينته عليه . . ." قال: على أبي بكر لأن النبي صلى الله عليه وسلم لم تزل السكينة معه(1).
وعن حبيب ابن أبي ثابت فأنزل الله سكينته عليه، قال: على أبي بكر فأما النبي صلى الله عليه وسلم فقد كانت عليه سكينته(2).
ومن موافقات عمر رضي الله عنه آية "ومنهم من يلمزك في الصدقات(3)" أخرج البخاري والنسائي عن أبي سعيد الخدري قال: بينما النبي صلى الله عليه وسلم يقسم قَسْما إذ جاءه ذو الخويصرة التميمي فقال: إعدل يا رسول الله. فقال له: ويلك من يعدل إذ لم أعدل؟ فقال عمر بن الخطاب: يا رسول الله ائذن لي فأضرب عنقه، فقال النبي صلى الله عليه وسلم: دعه فإن له أصحابا، يحقر أحدكم صلاته مع صلواتهم وصيامه مع صيامهم يمرقون من الدين كما يمرق السهم من الرمية، فينظر في قذذه(4)فلا يوجد فيه شيء ثم ينظر في نصله(5)فلا يوجد قد سبق الفرث والدم آيتهم رجل أسود إحدى يديه أو قال: ثدييه مثل ثدي المرأة أو مثل البضعة تدردر يخرجون على حين فترة من الناس، قال فنزلت فيهم "ومنهم من يلمزك في الصدقات . . ."(6).
قال أبو سعيد رضي الله عنه أشهد أني سمعت هذا من رسول الله صلى الله عليه وسلم وأشهد أن عليا حين قتلهم وأنا معه جيء بالرجل على النعت الذي نعَت رسول الله صلى الله عليه وسلم(7).
__________
(3) - سوره برائه، آيه 58.
(4) - جانب آخر تير (پرهاي تير).
(5) - نصل- پيکان (سر تير).(3/128)
عن عمر بن الخطاب أنه مر برجل من أهل الكتاب مطروح على باب فقد استكدوني وأخذوا مني الجزية حتى كف بصري فليس أحد يعود علي بشيء. فقال عمر: ما أنصفنا إذا، ثم قال هذا من الذين قال الله "إنما الصدقات للفقراء والمساكين . .(1)." ثم أمر له برزق يجري عليه(2).
وعن عمر في قوله تعالى : "إنما الصدقات للفقراء" قال هم زمناء أهل الكتاب(3).
عن الشعبي قال: ليست اليوم يعني قوله "والمؤلّفة قلوبهم(4)" إنما كان رجال يتألفهم النبي صلى الله عليه وسلم على الإسلام فلما إن كان أبو بكر قطع الرُّشى في الإسلام(5).
وعن عبيدة السلماني قال: جاء عيينة بن حصن والأقرع بن حابس إلى أبي بكر فقالا: يا خليفة رسول الله صلى الله عليه وسلم عندنا أرض سبخة ليس فيها كلاء ولا منفعة فإن رأيت أن تُقطعناها لعلّنا نحرثها ونزرعها ولعل الله أن ينفع بها فأقطعَها إياهما وكتب لهما بذلك كتابا وأشهد لهما. فانطلقا إلى عمر ليشهداه على ما فيه فلما قرئ على عمر ما في الكتاب تناوله من أيديهما فتفل فيه فمحاه، فتذامّوا وقالوا له مقالة سيئة. فقال عمر: إن رسول الله صلى الله عليه وسلم كان يتألفهما والإسلام يومئذ قليل وإن الله قد أعز الإسلام فاذهبا فاجهدا جهدكما لا أرعى الله عليكما أن رعيتما(6).
__________
(1) - سوره توبه، آيه 60.
(4) - سوره توبه، آيه 60.(3/129)
عن يزيد بن هارون قال: خطب أبو بكر الصديق فقال في خطبته يؤتى بعبد قد أنعم الله عليه وبسط له في رزقه وأصح بدنه وقد كفر نعمة ربه فوهن بين يدي الله تعالى فيقال له: ماذا عملت ليومك هذا؟ وما قدّمت لنفسك؟ فلا يجده قدّم خيراً فيبكي حتى تنفد الدموع ثم يعير ويخزى ما ضيع من طاعة الله فينتحب حتى تسقط حدقاته على وجنتيه وكل واحد منهما فرسخ في فرسخ ثم يعير ويخزى حتى يقول: يا رب ابعثني إلى النار وأرحني من مقامي هذا، وذلك قوله "أنه يحادد الله ورسوله فأن له نار جهنم . . ." إلى قوله "العظيم(1)".
ومن موافقات عمر رضي الله عنه: عن شريح بن عبيد أن رجلا قال لأبي الدرداء: يا معشر القرّاء ما بالكم أجبَن منا وأبخل إذا سُئلتم وأعظم لقما إذا أكلتم. فأعرض عنه أبو الدرداء ولم يرد عليه شيئا. فأخبر بذلك عمر بن الخطاب فانطلق عمر إلى الرجل الذي قال ذلك فقال بثوبه وخنقه وقاده إلى النبي صلى الله عليه وسلم قال الرجل: إنما كنا نخوض ونلعب. فأوحى الله إلى نبيه صلى الله عليه وسلم "لئن سألتهم ليقولن إنما كنا نخوض ونلعب(2)"(3).
ومن موافقات عمر: "استغفر لهم أو لا تستغفر لهم . . .(4)".
__________
(1) - سوره توبه، آيه 63.
(2) - سوره توبه، آيه 65.
(4) - سوره توبه، آيه 80.(3/130)
أخرج البخاري عن ابن عباس قال: سمعت عمر رضي الله عنه يقول: لما توفي عبد الله بن أبي دُعي رسول الله صلى الله عليه وسلم للصلاة عليه فقام عليه، فلما وقف قلت أ على عدو الله عبد الله بن أبي القائل كذا وكذا اُعَدّدُ أيامه ورسول الله صلى الله عليه وسلم يتبسم حتى إذا أكثرت قال: يا عمر أخّر عني إني خُيرت قد قيل لي: "استغفر لهم أو لا تستغفر لهم إن تستغفر لهم سبعين مرة . . ." فلو أعلم أني إن زدت على السبعين غفر له لزدت عليها، ثم صلى عليه رسول الله صلى الله عليه وسلم ومشى معه حتى قام على قبره حتى فرغ منه، فعجبت لي ولجرأتي على رسول الله صلى الله عليه وسلم والله ورسوله أعلم فوالله ما كان إلا يسيرا حتى نزلت هاتان الآيتان "ولا تصل على أحد منهم مات أبدا ولا تقم على قبره(1)" فما صلى رسول الله صلى الله عليه وسلم على منافق بعد حتى قبضه الله عز وجل(2).
__________
(1) - سوره توبه، آيه 84.(3/131)
أخرج البخاري ومسلم عن ابن عمر قال: لما توُفي عبد الله بن أبي بن سلول أتى ابنه عبد الله رسول الله صلى الله عليه وسلم فسأله أن يعطيه قميصه ليكفنه فيه، فأعطاه ثم سأله أن يصلي عليه فقام عمر بن الخطاب فأخذ ثوبه، فقال: يا رسول الله، أ تصلي عليه وقد نهاك الله أن تصلي على المنافقين؟ قال: إن ربي خيرني وقال: "استغفر لهم أولا تستغفر لهم، إن تستغفر لهم سبعين مرة فلن يغفر الله لهم ..." وسأزيد على السبعين. وقال: إنه منافق فصلى عليه، فأنزل الله: "ولا تصل على أحد منهم مات أبدا ولا تقم على قبره" فترك الصلاة عليهم(1).
وعن حبيب بن الشهيد عن عمرو بن عامر الأنصاري أن عمر بن الخطاب قرأ "والسابقون الأولون من المهاجرين والأنصار والذين اتبعوهم بإحسان(2)" فرفع "الأنصار" ولم يلحق الواو في "الذين" فقال له زيد بن ثابت:"والذين". فقال عمر:"الذين". فقال زيد: أمير المؤمنين أعلم، فقال: ايتوني بأبي بن كعب فأتاه فسأله عن ذلك، فقال أبي:"والذين" فقال: فنِعْم إذا، فتابع أبيا(3).
__________
(2) - سوره توبه، آيه 100.(3/132)
عن أبي صخر حميد بن زياد قال: قلت لمحمد بن كعب القرظي أخبِرني عن أصحاب رسول الله صلى الله عليه وسلم وإنما أريد الفتن. فقال: إن الله قد غفر لجميع أصحاب النبي صلى الله عليه وسلم وأوجب لهم الجنة في كتابه محسنهم ومسيئهم، قلت له: وفي أيّ موضع أوجب الله لهم الجنة في كتابه قال: ألا تقرأ "والسابقون الأولون . . ." أوجب لجميع أصحاب النبي صلى الله عليه وسلم الجنة والرضوان وشرَط على التابعين شرطا لم يشرط فيهم، قلت: وما اشترط عليهم؟ قال: اشترط عليهم أن يتبعوهم بإحسان. يقول: يقتدوا بهم في أعمالهم الحسنة ولم يقتدوا بهم في غير ذلك، قال أبو صخرة: فوالله لكأني لم أقرأها قبل ذلك وما عرفت تفسيرها حتى قرأها علىَّ محمد بن كعب(1).
وعن ابن عمر في قوله تعالى: "كونوا مع الصادقين(2)" مع محمد
وأصحابه(3).
وقال سعيد بن جبير: مع أبي بكر وعمر(4).
وقال الضحاك: أمروا أن يكونوا مع أبي بكر وعمر وأصحابهما(5).
وقال ابن عباس: مع علي بن أبي طالب(6).
وقال أبو جعفر: مع علي بن أبي طالب(7).
وعن سفيان قال: ليس في تفسير القرآن اختلاف إنما هو كلام جامع يراد به هذا وهذا(8).
__________
(2) - سوره توبه، آيه 119.(3/133)
وعن يحيى بن عبد الرحمن بن حاطب قال: أراد عمر بن الخطاب أن يجمع القرآن فقام في الناس فقال: من كان تَلقّى في زمن رسول الله صلى الله عليه وسلم شيئا من القرآن فليأتنا به وكانوا كتبوا ذلك في الصحف والألواح والعُسب(1)وكان لا يقبل من أحد شيئاً حتى يشهد به شاهدان فقتل وهو يجمع ذلك إليه فقام عثمان بن عفان فقال: من كان عنده شيء من كتاب الله فليأتنا به وكان لا يقبل من ذلك حتى يشهد به شاهدان فجاء خزيمة بن ثابت فقال: إني رأيتكم تركتم آيتين لم تكتبوها. فقالوا: ما هما؟ قال: تلقيت من رسول الله صلى الله عليه وسلم "لقد جاءكم رسول من أنفسكم عزيز عليه ما عنتم ...(2)" فقال عثمان: وأنا أشهد أنهما من عند الله فأين ترى أن نجعلهما، قال: اختم بهما آخر ما نزل من القرآن فختمت بها براءة(3).
آيات سوره يونس:
قال الله تعالى: "ألا إن أولياء الله لا خوف عليهم ولا هم يحزنون، الذين آمنوا وكانوا يتقون لهم البشرى في الحياة الدنيا وفي الآخرة لا تبديل لكلمات الله، ذلك هو الفوز العظيم(4)".
__________
(1) - شاخهاى خرما كه بار نياورده باشند.
(2) - سوره توبه، آيه 128.
(4) - سوره يونس، آيه 62.(3/134)
فقير گويد عفي عنه: كه اين آيت نص است در فضيلت اولياء الله اولاً بيان حال ايشان مي فرمايد كه "لا خوفٌ عليهم ولا هم يحزنون" در آخرت بر ايشان ترسي نباشد از هيچ مخوف و مكروه و اندوهگين نشوند بر هيچ فائت. ثانياً حقيقت ولاية با ما صدَق آن مذكور مي نمايد كه "الذين آمنوا وكانوا يتقون".
پس حقيقت ولايت د رآن جماعه متحقق شود كه به وصف ايمان حقيقي كه شرح آن در سورهء انفال مذكور است "انما المؤمنون الذين اذا ذكر الله وجلت قلوبهم(1)" وبه وصف تقوي متصف اند.
ثالثاً بعض لوازم ولايت ارشاد مي فرمايد: "لهم البشري..."
و اين بشارت است به جنت بر اَلْسنهء رُسل صلوات الله وسلامه عليهم و اين اعظم انواع بشارت است يا به رؤيا و فراست صادقه و آن دون اوست اين قدر به وجه عموم از آيت مفهوم شد باقيماند آنكه اعياني كه در زمان آنحضرت صلي الله عليه وسلم به اين اوصاف سنيه متصف بودند كيانند؟ اندكي تأمل را كار فرما بايد شد.
"ولي" به دو معني مستعمل ميشود:
يكي از ولايت بمعني دوستي و محبت پس معني ولي دوست ودوست داشته شده باشد.
__________
(1) - سوره انفال، آيه 2.(3/135)
و ديگر معني ولايت كار سازي كردن، پس معني ولي كار سازنده و كار ساخته شده باشد مانند لفظ حار كه بر هر دو شخص اطلاق كرده ميشود فاعل و مفعول و اگر معني اول مراد است خداي تعالي ميفرمايد در حق صديق رضي الله عنه و تابعان او كه: "يحبهم ويحبونه" و اگر معني ثاني مراد است حق تعالي ميفرمايد: "وهو يتولي الصالحين" بعد از آن آنحضرت صلي الله عليه وسلم در احاديث متواتره كه شبهه را در آن مدخل نباشد اين جماعه را به وصف صديق و شهيد ستودند و بر ايمان و تقوي ايشان گواهي دادند و بشارات عظيمه به بهشت بلكه به ا علي درجات بهشت دادند وهو المقصود.
عن الأحنف قال: صليت خلف عمر الغداة فقرأ بـ"يونس" و "هود" وغيرهما(1).
وعن قتادة في قوله تعالى: "ثم جعلناكم خلائف في الأرض من بعدهم لننظر كيف تعملون(2)" قال ذكر لنا أن عمر بن الخطاب قرأ هذه الآية فقال: صدق ربنا ما جعلَنا خلائف في الأرض إلا لينظر إلى أعمالنا فأروا الله خير أعمالكم بالليل والنهار والسر والعلانية(3).
عن ابن عمر أن تميما الدارمي سأل عمر بن الخطاب عن ركوب البحر فأمر بتقصير الصلاة، قال: يقول الله تعالى: "هو الذي يسيّركم في البر والبحر(4)"(5).
__________
(2) - سوره يونس، آيه 14.
(4) - سوره يونس، آيه 22.(3/136)
وعن عمر بن الخطاب قال: قال رسول الله صلى الله عليه وسلم: إن من عباد الله ناسا يغبطهم الأنبياء والشهداء، قيل: من هم يا رسول الله؟ قال: قوم تحابوا في الله من غير أموال ولا أنساب لا يفزعون إذا فزع الناس ولا يحزنون إذا حزنوا، ثم تلا رسول الله صلى الله عليه وسلم "ألا إن أولياء الله لا خوف عليهم ولا هم يحزنون(1)"(2).
آيات سوره هود:
قال الله تعالى: "أ فمن كان على بينة من ربه ويتلوه شاهد منه ومِن قبله كتاب موسى إماما ورحمة، أولئك يؤمنون به، ومن يكفر به من الأحزاب فالنار موعده فلاتك في مرية منه، إنه الحق من ربك ولكن أكثر الناس لا يؤمنون(3)".
خداي عزوجل در اول كلام تهديد كفار و تغليظ بر ايشان مينمايد "من كان يريد الحيوة الدنيا وزينتها...(4)"
بعد از آن بيان مي كند حال جماعه از مؤمنين محققين تا فرق در ميان ظلمت كفر و نور ايمان روشن شود مانند فرق ليل به نسبت نهار و تباعد مشرق به نسبت مغرب و اين سنة الله است در تمام قرآن عظيم غالباً تفاوت درجتين و تباين مرتبتين در هر سورتي بيان مي فرمايد وانما يعرف الشئ بضدّه چون نوبت مؤمنين محققين رسيد فرمود: "اَفَمن كان علي بينة من ربه...".
__________
(1) - سوره يونس، آيه 62.
(3) - سوره هود، آيه 17.
(4) - سوره هود، آيه 15.(3/137)
مفسرين در معني اين كلمه اختلاف دارند اما آنچه محققين اصول شرائع را پيش از بعثت آنحضرت صلي الله عليه وسلم به شهادت دل خود تلقي نموده بودند لهذا عبادت اصنام مكروه ميدانستند و قبح خمر و زنا از خود در دل خود مي يافتند و تعيّن پيغامبري كه در آن زمان مبعوث شد به طريق رؤيا و فراست ادراك مي نمودند و نفوس ايشان به آن همه مطمئن گشت و عقل ايشان همه را باور داشت و اين علم اجمالي منفوخ در صدور ايشان بيّنه است از جانب پروردگار تبارك وتعالي و بعد از آن قرآن نازل شد و شهادت بر آن علم اجمالي داد و آن مجمل را مفصّل ساخت و آن مظنون را كالمشاهد نمود پس شاهدي كه از طرف حق جل وعلا اظهار حق بر وجه اكمل نمود قرآن است و پيش از قرآن كتاب حضرت موسي عليه السلام بود مقتداي اهل دين و رحمتي از جانب خداي تعالي كه مثل اين شهادت ادا مي فرمود جماعه از عظماي صحابه به اين وصف متصف بودند از آنجمله صديق اكبر و ابوذر غفاري رضي الله عنهما و غير ايشان و حضرت صديق رضي الله عنه اكمل آن همه است و اسبق ايشان و از جهت همين مناسبت باطني توقف نكرد در ايمان آوردن و معجزه نه طلبيد پس وي سر دفتر اهل اين آيت است بلكه اغلب راي آنكه تعريض است به او و اشاره است به جانب او والله اعلم.
أخرج الترمذي عن ابن عباس قال: قال أبو بكر: يا رسول الله قد شبت، قال: شيّبتني هود والواقعة والمرسلات وعم يتسآءلون وإذا الشمس كورت(1).(3/138)
وعن أبي سعيد الخدري قال عمر بن الخطاب: يا رسول الله أسرع إليك الشيب، قال: شيبتني هود وأخواتها الواقعة وعم يتسآءلون وإذا الشمس كورت(1).
عن عمر بن الخطاب قال: لما استقرت السفينة على الجودي لبث ما شاء الله ثم أنه أذن له، فهبط على الجبل فدعا الغراب فقال: إئتني بخبر الأرض، فانحدر الغراب على الأرض وفيها الغرقى من قوم نوح فأبطأ عليه، فلعنه ودعا الحمامة فوقع على كف نوح فقال: اهبطي فلتأتيني بخبر الأرض، فلم يلبث إلا قليلاً حتى جاء بنفض(2)وريشة في منقاره فقال: اهبط فقد أثبتت الأرض، قال نوح عليه السلام: بارك الله فيك وفي بيت يؤويك وحببك إلى الناس لولا أن يغلبك الناس على نفسك لدعوت الله أن يجعل رأسك من ذهب(3).
وعن محمد بن المنكدر ويزيد بن خصيفة وصفوان بن سليم أن خالد بن الوليد كتب إلى أبي بكر الصديق أنه قد وجد رجلا في بعض نواحي العرب يُنكح كما تنكح المرأة وقامت عليه بذلك البينة. فاستشار أبو بكر أصحاب رسول الله صلى الله عليه وسلم فقال علي بن أبي طالب: إن هذا ذنب لم يعص الله به أمة من الأمم إلا أمة واحدة فصنع الله بها ما قد علمتم، أرى أن تحرقه بالنار، فاجتمع أصحاب النبي صلى الله عليه وسلم على أن يحرقوه بالنار، فكتب أبو بكر إلى خالد أن أحرقه بالنار، ثم حرقهم ابن الزبير في إمارته ثم حرقهم هشام بن عبد الملك(4).
__________
(2) نفض بفتحتين، برگ و ميوه از درخت افتاده.(3/139)
عن عمر بن الخطاب قال: لما نزلت "فمنهم شقي وسعيد(1)" قلت: يا رسول الله فعلى ما نعمل على شيء قد فرغ منه أو على شيء لم يفرغ منه؟ قال: على شيء قد فرغ منه جرت به الأقلام يا عمر، ولكن كل مُيسَّر لما خُلق له(2).
عن أبي بكر الصديق قال: قام فينا رسول الله صلى الله عليه وسلم فقال: سلوا الله العافية فإنه لم يعط أحد أفضل من معافاة بعد اليقين وإياك والريبة فإن لم يؤت أحد أشد من ريبة بعد كفر(3).
عن أبي اليسر(4)أتتني امرأة تبتاع تمرا فقلت: إن في البيت تمرا أطيب منه فدخَلتْ معي البيت فأهويت فقبلتها فأتيت أبا بكر فذكرت ذلك له، قال: استر على نفسك وتب ولا تخبر أحداً، فلم أصبر فأتيت رسول الله صلى الله عليه وسلم فذكرت ذلك له، فقال: أ خلَفت غازيا في سبيل الله في أهله بمثل هذا؟ حتى تمنى أنه لم يكن أسلم إلا تلك الساعة حتى ظن أنه من أهل النار وأطرق رسول الله صلى الله عليه وسلم طويلاً حتى أوحى الله إليه "وأقم الصلاة طرفي النهار" إلى قوله "للذاكرين(5)". قال أبو اليسر فأتيته فقرأها عليَّ فقال أصحاب رسول الله صلى الله عليه وسلم أ لهذا خاصة أم للناس كافة؟ قال: بل للناس كافة(6).
__________
(1) - سوره هود، آيه 10.
(4) - اسم او كعب بن عمرو انصارى است، در بيعت عقبه و غزوه بدر شريك بود. در غزوه بدر عباس بن عبد المطلب را اسير نمود.
(5) - سوره هود، آيه 114.(3/140)
وعن سليمان التيمي قال: ضرب رجل على كفَل امرأة ثم أتى أبا بكر وعمر رضي الله عنهما فسألها عن كفارة ذلك، فقال: كل منهما: لا أدري، ثم أتى النبي صلى الله عليه وسلم فسأله فقال: لا أدري، حتى أنزل الله "وأقم الصلاة . . ."(1).
عن عثمان قال: رأيت رسول الله صلى الله عليه وسلم يتوضأ ثم قال: من توضأ وضوئي هذا ثم قام فصلّى صلاة الظهر غفر له ما كان بينه وبين صلاة الصبح، ثم صلى العصر غفر له ما كان بينه وبين صلاة الظهر ثم صلى المغرب غفر له ما كان بينه وبين صلاة العصر ثم صلى العشاء غفر له ما كان بينه وبين صلاة المغرب ثم لعله يبيت ليتمرّغ ليلته ثم إن قام فتوضأ وصلى الصبح غفر له ما بينها وبين صلاة العشاء وهُنّ الحسنات يذهبن السيئات، قالوا: هذه الحسنات فما الباقيات يا عثمان؟ قال: هي لا إله إلا الله وسبحان الله والله أكبر ولا حول ولا قوة إلا بالله(2).
وأخرج مالك عن عثمان بن عفان قال: لأحدّثنكم حديثا لولا أنه في كتاب الله ما حدثتكموه ثم قال سمعت رسول الله صلى الله عليه وسلم يقول: ما من امرء يتوضأ فيحسن الوضوء ثم يصلي الصلاة إلا غفر الله له ما بينه وبين الصلاة الأخرى حتى يصليها، قال مالك أراه يريد هذه الآية "وأقم الصلاة طرفي النهار وزلفا من الليل، إن الحسنات يذهبن السيئات(3)"(4).
آيات سوره يوسف:
__________
(3) - سوره هود، آيه 114.(3/141)
قال الله تعالى: "وقال الملك ائتوني به استخلصه لنفسي فلما كلمه قال: إنك اليوم لدينا مكين أمين، قال اجعلني على خزائن الأرض إني حفيظ عليم(1)".
فقير گويد عفي عنه: كه حضرت يوسف علي نبينا وعليه الصلوة والسلام طلب كرد از ملك مصر امارت بيت المال را و بيان نمود استحقاق خود را به آن امارت كه "اني حفيظ عليم".
پس از اينجا معلوم شد كه شرط تصرف در بيت المال حفظ است از ضياع و از خيانت خائنين و علم است به آنكه از كجا بايد گرفت و به كجا بايد صرف نمود چون تصرف در بيت المال كار خليفه است لازم آمد كه خلافت خاصه مرضيه وقتي متحقق گردد كه خليفه حافظ و عليم باشد و آن در لوازم خلافت خاصه داخل است چنانكه سابق تحرير نموديم .
__________
(1) - سوره يوسف، آيه 54- 55.(3/142)
عن خالد بن عرفطة قال: كنت جالسا عند عمر إذا اُتي برجل من عبد القيس فقال له عمر: أنت فلان العبدي. قال: نعم، فضربه بفناة معه، فقال الرجل: مالي يا أمير المؤمنين؟ قال: إجلس، فجلس فقرأ عليه بسم الله الرحمن الرحيم "آلر تلك آيات الكتاب المبين . . . لمن الغافلين(1)". فقرأها عليه ثلاثا وضربه ثلاثا، فقال له الرجل: مالي يا أمير المؤمنين؟ فقال: أنت الذي نسخت كتاب دانيال، قال مرني بأمرك اتبعه، قال: انطلق فامحه بالحميم والصوف ثم لا تقرأه ولا تُقرئْه أحدا من الناس فلئن بلغني عنك أنك قرأته أو اقرأته أحداً من الناس لأنهكنك عقوبة، ثم قال له: إجلس فجلس بين يديه فقال: انطلقتُ أنا فانتسخت كتابا من أهل الكتاب ثم جئت به في أديم فقال لي رسول الله صلى الله عليه وسلم: ما هذا في يدك يا عمر؟ قلت: يا رسول الله كتابا نسخته لنزداد به علماً إلى علمنا. فغضب رسول الله صلى الله عليه وسلم حتى احمرت وجنتاه ثم نودي بالصلاة جامعة فقالت الأنصار أ غضب نبيكم السلاح السلاح فجاءوا حتى أحدقوا بمنبر رسول الله صلى الله عليه وسلم فقال: يا أيها الناس إني أعطيت جوامع الكلم وخواتيمه واختصر لي اختصارا ولقد أتيتكم بها بيضاء نقية فلا تتهوّكوا(2)ولا يغرنكم المتهوكون، قال: عمر، فقمت، وقلت: رضيت بالله ربا وبالإسلام دينا وبك رسولا ثم نزل رسول الله صلى الله عليه وسلم(3).
__________
(1) - سوره يوسف، آيه 1- 3.
(2) - پس گمراه نشويد.(3/143)
وعن إبراهيم النخعي قال: كان بالكوفة رجل يطلب كتب دانيال وذلك الضرب فجاء فيه كتاب من عمر بن الخطاب أن يرفع إليه فلما قدم على عمر علاه بالدرة ثم جعل يقرأ عليه: "الر تلك آيات الكتاب المبين . . . (حتى بلغ) . . . الغافلين" قال فعرفت ما يريد فقلت: يا أمير المؤمنين دعني فوالله لا أدع عندي شيئا من تلك الكتب إلا حرقته، قال: فتركه(1).
عن عبد الرحمن بن كعب بن مالك عن أبيه سمع عمر رجلا يقرأ هذا الحرف "ليسجُنّه حتى حين" فقال له عمر: من أقرأك هذا؟ قال: ابن مسعود، فقال عمر: ليسجُننّه حتى حين(2)" ثم كتب إلى ابن مسعود: سلام عليك، أما بعد؛ فإن الله أنزل القرآن فجعله قرآنا عربيا مبينا وأنزله بلغة هذا الحي من قريش فإذا أتاك كتابي هذا فأقرِئ الناس بلغة قريش ولا تُقرئهم بلغة هذيل(3).
عن عمر أنه استأذن عليه رجل فقال: استأذنوا لابن الأخيار. فقال عمر: ائذنوا له، فلما دخل قال: من أنت؟ قال: فلان بن فلان بن فلان فعدّ رجالا من أشراف الجاهلية. فقال عمر: أنت يوسف بن يعقوب بن إسحاق بن إبراهيم؟ قال: لا، قال: ذاك ابن الأخيار وأنت ابن الأشرار، إنما تعد عليَّ خبال(4)أهل النار(5).
عن أبي هريرة قال: استعملني عمر على البحرين ثم نزعني وغرّمني اثني عشر ألفا ثم دعاني بعدُ إلى العمل فأبيت، فقال: لمَ وقد سأل يوسف العمل وكان خيرا منك؟.
__________
(2) - سوره يوسف، آيه 35.
(4) - خبال در اصل فسادي را گويند که در افعال و ابدان و عقول باشد.(3/144)
فقلت: إن يوسف نبي بن نبي بن نبي وأنا ابن أميمة وأنا أخاف أن أقول بغير حلم وأن أفتي بغير علم وأن يضرب ظهري ويشتم عرضي ويؤخذ مالي(1).
عن عبد الله بن شداد قال: سمعت نشيج عمر بن الخطاب وإني لفي آخر الصفوف في صلاة الصبح وهو يقرأ "إنما أشكو بثي وحزني إلى الله(2)"(3). وعن علقمة ابن وقاص قال: صليت خلف عمر بن الخطاب فقرأ سورة يوسف فلما أتى على ذكر يوسف نشَج حتى سمعت نشيجه وأنا في مؤخر الصفوف(4).
آيات سوره رعد:
قال الله تعالى: "وإن مّا نرينّك بعض الذي نعدهم أو نتوفينك فإنما عليك البلاغ وعلينا الحساب، أو لم يروا أنا نأتي الأرض ننقصها من أطرافها والله يحكم لا معقّب لحكمه وهو سريع الحساب(5)".
فقير گويد ترجمه آيت آنست كه اگر بنمائيم به تو بعض آنچه وعده ميدهيم ترا از فتوح و غلبهء اسلام يا قبض روح تو كنيم -يعني پيش از وقوع بعضى آنچه وعده مي دهيم از باب فتوح وغلبهء اسلام در هر دو شق هيچ باك نيست -جز اين نيست كه لازم بر تو پيغام رسانيدن است و لازم بر ما حساب است.
بعد از آن تسجيل ميفرمايد كه مراد وعدهء فتوحات اسلاميه است آيا نديدند كه ما مي آئيم بسوي زمين مشركان ناقص مي گردانيم آن را از اطراف آن يعني در مدينه و در قبائل اسلم و غفار و جهينه و مزينه و غير ايشان اسلام در آمد و جمعي مسلمان شدند و در شوكت كفر رخنه عظيمه پديد آمد و اين از مقدمات و ارهاصات اوست.
__________
(2) - سوره يوسف، آيه 86.
(5) - سوره رعد، آيه 40- 41.(3/145)
فقير گويد: در اين آيت اشارهء جليه است به سوي آنكه بعض فتوح اسلام كه وعده به آن رفته است در زمان آنحضرت صلي الله عليه وسلم به ظهور خواهد آمد و بعض از آن بعد وفات آنحضرت صلي الله عليه وسلم و لابد آن مواعيد بر دست شخصي از نواب آنحضرت صلي الله عليه وسلم ظهور نمود و آن يكي از لوازم خلافت خاصه است والله اعلم.(3/146)
قال الله تعالى: "ِللَّذِينَ اسْتَجَابُوا لِرَبِّهِمُ الْحُسْنَى وَالَّذِينَ لَمْ يَسْتَجِيبُوا لَهُ لَوْ أَنَّ لَهُمْ مَا فِي الْأَرْضِ جَمِيعًا وَمِثْلَهُ مَعَهُ لَافْتَدَوْا بِهِ أُولَئِكَ لَهُمْ سُوءُ الْحِسَابِ وَمَأْوَاهُمْ جَهَنَّمُ وَبِئْسَ الْمِهَادُ { 18 } أَفَمَنْ يَعْلَمُ أَنَّمَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ الْحَقُّ كَمَنْ هُوَ أَعْمَى إِنَّمَا يَتَذَكَّرُ أُولُو الْأَلْبَابِ { 19 } الَّذِينَ يُوفُونَ بِعَهْدِ اللَّهِ وَلَا يَنْقُضُونَ الْمِيثَاقَ { 20 } وَالَّذِينَ يَصِلُونَ مَا أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَنْ يُوصَلَ وَيَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ وَيَخَافُونَ سُوءَ الْحِسَابِ { 21 } وَالَّذِينَ صَبَرُوا ابْتِغَاءَ وَجْهِ رَبِّهِمْ وَأَقَامُوا الصَّلَاةَ وَأَنْفَقُوا مِمَّا رَزَقْنَاهُمْ سِرًّا وَعَلَانِيَةً وَيَدْرَءُونَ بِالْحَسَنَةِ السَّيِّئَةَ أُولَئِكَ لَهُمْ عُقْبَى الدَّارِ { 22 } جَنَّاتُ عَدْنٍ يَدْخُلُونَهَا وَمَنْ صَلَحَ مِنْ آَبَائِهِمْ وَأَزْوَاجِهِمْ وَذُرِّيَّاتِهِمْ وَالْمَلَائِكَةُ يَدْخُلُونَ عَلَيْهِمْ مِنْ كُلِّ بَابٍ { 23 } سَلَامٌ عَلَيْكُمْ بِمَا صَبَرْتُمْ فَنِعْمَ عُقْبَى الدَّارِ { 24 } وَالَّذِينَ يَنْقُضُونَ عَهْدَ اللَّهِ مِنْ بَعْدِ مِيثَاقِهِ وَيَقْطَعُونَ مَا أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَنْ يُوصَلَ وَيُفْسِدُونَ فِي الْأَرْضِ أُولَئِكَ لَهُمُ اللَّعْنَةُ وَلَهُمْ سُوءُ(3/147)
الدَّارِ { 25 }(1).
فقير گويد عفي عنه: حق سبحانه تعالي تباين مراتب سعداء و اشقياء بيان مي فرمايد چنانكه سنت مستمرهء اوست تعالي در جميع قرآن براي جمعي كه قبول كردند دعوت حق را حسني كه كلمه جامعهء جميع خيرات است اثبات مي نمايد و براي فرقهء كه قبول نه نمودند دعوت او را عقوبت عظيم ايعاد مي كند كه "لو اَنّ لهم ما في الارض جميعاً ..."
باز فرق ديگر بين الفريقين تقرير مي فرمايد كه آن يك گروه اهل علم است به حقيقت كتاب منزل و آن ديگر اعمي، باز اشاره مي كند كه اينجا مراد از علم علمي است كه مقرون به اصلاح قوت عامله باشد از آنجهت كه تذكر به معني پند پذيرفتن و به علم حق متأدب شدن است و آن بدون صحت عمل ميسر نيست.
از جمله تصحيح عمل چند خصلت را به ذكر تخصيص مي فرمايد وفا به عهد خداي تعالي و رسول او و صلهء ارحام و وصل جيران و غير آن و اعظم آن همه وصل پيغامبر است صلي الله عليه وسلم و ترسيدن از خداي عز وجل و باور داشتن حساب آخرت و صبر بر مشاقّ طاعات و تحمل بر شدت مصائب محض به طلب مرضاة پروردگار تعالي و اقامت صلوات و انفاق مال في سبيل الله و علم نمودن و به مقابله سيئه مُسئ حسنه به جا آوردن باز مآل حال اين سعداء بيان مي فرمايد: "اولئك لهم عقبي الدار جنات عدنٍ..."
__________
(1) - سوره رعد، آيه 18- 25.(3/148)
بعد از آن ذمائم افعال اشقياء ارشاد مي نمايد. از آنجمله است نقض عهدي كه با خداي تعالي بسته اند و قطع ارحام و عقوق آباء و امهات و اشد از آن همه عقوق پيغامبر است صلي الله عليه وسلم كه مبعوث من عند الله است و منصوب براي هدايت خلق، و خداي تعالي طاعت خود را به طاعت او باز بسته. و از آنجمله افساد في الارض است باز مآل حال آن اشقياء تقرير مي فرمايد: "اولئك لهم اللعنة ولهم سوء الدار".
باز فقير مي گويد: كه در عدّ اين صفات بخصوصها از ميان صفات سعداء تعريض است به حال جماعه از سُباق مهاجرين كه اتصاف ايشان به اين صفات مشهور گشته مثل صديق اكبر رضي الله عنه و عمر فاروق رضي الله عنه و اضراب (امثال) ايشان كه چون ايمان آوردند به آنحضرت صلي الله عليه وسلم و ميثاق نصرت و قيام به اعلاء كلمة الله بستند بر همان بودند و ذره ي از آن كوتاهي ننمودند و صله آنحضرت صلي الله عليه وسلم و اصحاب او بجا آوردند به وجهي كه لسان نبوت به اين كلمه نطق فرمود كه: امَنّ الناس عليَّ في صحبته وماله ابوبكرٍ(1).
و خشيت خداي تعالي و صبر بر ايذاي قوم و اكثار صلاة و انفاق بر آنحضرت صلي الله عليه وسلم و بر فقراي صحابه رضي الله عنهم و حلم در برابر جهل جاهلان علي اكمل الوجه از ايشان ظهور نمود چنانكه دفتر دفتر از احوال آن بزرگواران شاهد عدل است بر آن وهو المقصود.(3/149)
عن كنانة العدوي قال: دخل عثمان بن عفان على رسول الله صلى الله عليه وسلم فقال: يا رسول الله أخبرني عن العبد كم معه من مَلك، فقال: ملك على يمينك على حسناتك وهو أمير على الذي على الشمال إذا عملت حسنة كُتبت عشرا فإذا عملت سيئة قال الذي على الشمال للذي على اليمين اكتب. قال: لعله يستغفر الله ويتوب، فإذا ثلاثاً قال: نعم اكتبه أراحنا الله منه، فبئس القرين ما أقل مراقبته لله وأقل استحياؤه منه، يقول الله: "ما يلفظ من قول إلا لديه رقيب عتيد(1)" وملكان من بين يديك من خلفك يقول الله: "له معقبات من بين يديه ومن خلفه يحفظونه من أمر الله(2)" وملك قابض على ناصيتك فإذا تواضعت لله رفعك وإذا تجبرت على الله قصمك وملكان على شفتيك ليس يحفظان عليك إلا الصلاة على النبي صلى الله عليه وسلم وملك قائم على فيك لا يدع أن تدخل الجنة في فيك وملكان على عينيك فهؤلاء عشرة املاك على كل بني آدم ينزلون ملائكة الليل على ملائكة النهار لأن ملائكة الليل يسوي ملائكة النهار فهؤلاء عشرون ملكاً على كل آدمي وإبليس بالنهار وولده بالليل(3).
__________
(1) - سوره ق، آيه 18.
(2) - سوره رعد، آيه 11.(3/150)
عن ابن جريج في قوله "أم جعلوا لله شركاء خلقوا كخلقه(1)" قال: أخبرني ليث بن أبي سليمان عن أبي محمد عن حذيفة بن اليمان عن أبي بكر إما حضر ذلك حذيفة من النبي صلى الله عليه وسلم مع أبي بكر وإما حدثه إياه أبو بكر عن النبي صلى الله عليه وسلم قال: الشرك فيكم أخفى من دبيب النحل، قال أبو بكر: يا رسول الله وهل الشرك إلا ما عُبد من دون الله أو ما دعي مع الله، قال: ثكلتْك أمّك(2)، الشرك فيكم أخفى من دبيب النحل ألا أخبرك بقول يذهب صغارة وكبارة أو قال: صغيرة وكبيرة. قال: بلى قال: تقول كل يوم ثلاث مرات: اللهم إني أعوذ بك أن أشرك بك وأنا أعلم وأستغفرك لما لا أعلم، والشرك أن تقول: أعطاني الله وفلان، والند أن تقول: لو لا فلان قتلني فلان(3).
وعن معقل بن يسار قال: انطلقت مع أبي بكر الصديق إلى النبي صلى الله عليه وسلم فقال: يا أبا بكر لَلشرك فيكم أخفى من دبيب النحل، فقال أبو بكر: وهل الشرك إلا من جعل مع الله إلها آخر، فقال النبي صلى الله عليه وسلم: والذي نفسي بيده للشرك أخفى من دبيب النحل، ألا أدلك على شيء إذا فعلته ذهب عنك قليله وكثيره، قال: قل اللهم إني أعوذ بك أن أشرك بك وأنا أعلم واستغفرك لما لا أعلم(4).
__________
(1) - سوره رعد، آيه 16.
(2) - اين جمله محاوره اى است كه در زبان عربى براى تنبيه استعمال مى شود و معناى واقعى آن مراد نيست.(3/151)
عن مجاهد قال: قرأ عمر على المنبر "جنات عدن" فقال: أيها الناس هل تدرون ما جنات عدن؟ قصر في الجنة له عشرة آلاف باب، على كل باب خمسة وعشرون ألفا من الحور العين لا يدخله إلا نبي أو صديق أو شهيد(1). وروي نحو ذلك عن عبد الله بن عمر ورفعه(2).
و اين شاهد عدل است برانچه تقرير کرديم والله أعلم.
عن ابن عمر قال: ذكر عند النبي صلى الله عليه وسلم طوبى، قال: شجرة في الجنة لا يعلم طولها إلا الله فيسير الراكب تحت غصن من أغصانها سبعين خريفاً ورقها الحلل يقع عليها الطير كأمثال البخت، قال أبو بكر: إن ذلك الطير ناعم، فقال: أنعم منه من أكله وأنت منهم يا أبا بكر إن شاء الله(3).
عن عمر بن الخطاب أنه قال وهو يطوف بالبيت: اللهم إن كنت كتبت عليَّ شقوة أو ذنباً فامحه فإنك تمحو ما تشاء وتُثبت وعندك أم الكتاب فاجعله سعادة ومغفرة(4).(3/152)
وعن السائب بن لمحان من أهل الشام وكان قد أدرك الصحابة قال: لما دخل عمر رضي الله عنه الشام حمد الله وأثنى عليه ووعظ وذكر وأمر بالمعروف ونهى عن المنكر ثم قال: إن رسول الله صلى الله عليه وسلم قام فينا خطيبا كقيامي فيكم فأمر بتقوى الله وصلة الرحم وصلاح ذات البين وقال: عليكم بالجماعة فإن يد الله على الجماعة وإن الشيطان مع الواحد وهو من الاثنين أبعد، لا يخلونّ رجل بامرأة فإن الشيطان ثالثها ومن ساءته سيئته وسرته حسنته فهو إمارة المسلم المؤمن وإمارة المنافق الذي لا تسوئه سيئته ولا تسره حسنته، إن خيراً لم يرجُ من الله في ذلك ثوابا وإن علم شرا لم يخَف من الله في ذلك الشر عقوبة وأجملوا في طلب الدنيا فإن الله قد تكفل بأرزاقكم وكلٌّ سيُتَمّ له عمله الذي كان عاملاً، استعينوا الله على أعمالكم فإنه يمحو ما يشاء ويثبت وعنده أم الكتاب صلى الله على نبينا محمد وآله وعليه السلام ورحمة الله السلام عليكم(1).
عن الزهري قال كان عمر بن الخطاب شديدا على رسول الله صلى الله عليه وسلم فانطلق يوما حتى دنا من رسول الله صلى الله عليه وسلم وهو يصلي فسمعه وهو يقرأ "وما كنت تتلوا من قبله من كتاب" حتى بلغ "الظالمون(2)" وسمعه وهو يقرأ "ويقول الذين كفروا لست مرسلاً" إلى قوله: "علْمُ الكتاب(3)" فانتظره حتى سلّم فأسرع في إثره فأسلم(4).
آيات سوره ابراهيم:
__________
(2) - سوره عنكبوت، آيه 48- 49.
(3) - سوره رعد، آيه 43.(3/153)
قال الله تعالى: "ألم تر كيف ضرب الله مثلاً كلمة طيبة كشجرة طيبة أصلها ثابت وفرعها في السماء تؤتي أكلها كل حين بإذن ربها، ويضرب الله الأمثال للناس لعلهم يتذكرون. ومثل كلمة خبيثة كشجرة خبيثة اجتثت من فوق الأرض ما لها من قرار. يثبت الله الذين آمنوا بالقول الثابت في الحياة الدنيا وفي الآخرة، ويُضلّ الله الظالمين ويفعل الله ما يشاء، ألم تر إلى الذين بدّلوا نعمة الله كفرا وأحلوا قومهم دار البوار، جهنم يصلونها وبئس القرار(1)".
فقير گويد عفي عنه: خداي تعالي تباين ظلمت كفر و نور ايمان به اساليب متنوعه بيان مي فرمايد:
__________
(1) - سوره ابراهيم، آيه 24- 29.(3/154)
از آنجمله مي گويد صفت كلمهء حق و دين اسلام كه به حكم الهي از فوق سبع سموات مستصحب الهامات و تقريبات ملكوت در ارض نازل شد و آنجا شيوع تمام پيدا نمود و اكثر اقاليم صالحه معتدله را در گرفت مانند صفت درخت پاك نافع ميوه دار است كه بيخش در زمين محكم است و شاخهايش به جانب آسمان سر بالا كشيده و صفت كلمهء نا پاك كه عبارت از شرك و يهوديت و نصرانيت و مجوسيت محرَّفه مغيره است به حكم الهي و وحي رباني محكم الاساس نگشته و ملكوت در تائيد آن كوشش نه نمودند بلكه به سبب شبهات واهيه ناشيه از صدور بني آدم و مساعي ايشان به حسب آن شبهات صورت گرفت و در اندك زماني به عنايت الهي به بعث رسل و اشاعت دين ايشان بر هم خورد مانند درخت ناپاك غير نافع كه بر كنده شد از بالاي زمين به غير آنكه محتاج به كافتن زمين شوند و از زير زمين آن بيخ را بر آرند.
بعد از آن او سبحانه بيان مي فرمايد حال جماعه از رؤساي مسلمين دائمه ايشان كه به كلمه حق آخذند و به نصرت آن كمر بسته اند و بر دست ايشان اشاعت آن واقع شود و حال گروهي از رؤساء كفار كه در ترويج كلمه باطل سعي مي نمايند و فرقه اولي را تثبيت به سبب آن قول ثابت و آن كلمه حق اثبات مي فرمايد در حيات دنيا به نصر و تائيد و غلبه بر سائر امم، و در آخرت به نجات و رفع درجات و سابقيت در دخول جنت، و رؤساء كفار را به مقابلهء نعمت ايزدي به كفران و سوق قوم خويش به دار بوار مي نكوهد.(3/155)
فقير مي گويد: اين كلمه ايست مجمله چون مهاجرين اولين به سبب اخذ به قول ثابت در دنيا و آخرت سر آمد اهل نجات گشتند و ملت حقه به سبب ايشان رواج كلي يافت و عاتبان قريش در مقابل ايشان گرفتار نكال وبال گشتند آن مجمل مفصل گشت و آن معني صورت گرفت و فضيلت آن جمع كالشمس في رابعة النهار هويدا گرديد وهو المقصود.
و باقي ماند آنكه در حديث صحيح تفسير اين آيت واقع شده كه مراد از آن تثبيت توفيق الهي است كه مؤمن را عطا مي فرمايد تا منكَر ونكير را جواب درست گويد و آن با مبحث ما به تضاد نمي آويزد بلكه بيان بعض انواع تثبيت است كه اهم انواع تواند بود مانند تفسير "واَعدّوا لهم ما استطعتم من قوة(1)" به رمي حالانكه دوانيدن اسپ و گردانيدن نيزه همه در قوت داخل است و ليكن اينجا فرد اكمل را به مزيد اهتمام تخصيص فرمودند.
وعن عدي بن حاتم قال: قال رسول الله صلى الله عليه وسلم إن الله قلّب العباد ظهرا وبطنا فكان خير عباده العرب وقلب العرب ظهرا وبطنا فكان خير العرب قريشا وهي الشجرة المباركة التي قال الله في كتابه: "مثل كلمة طيبة" يعني القرآن "كشجرة طيبة" يعني بها قريشا "أصلها ثابت" يقول أصلها كبير "وفرعها في السماء" يقول الشرف الذي شرفهم الله بالإسلام الذي هداهم الله له وجعلهم من أهله(2).
__________
(1) - سوره انفال، آيه 60.(3/156)
عن ابن عباس قال: قال رسول الله صلى الله عليه وسلم: كيف أنت يا عمر إذا انتهى بك إلى الأرض فحفر لك ثلاثة أذرع وشبر في ذراع وشبر ثم أتاك منكر ونكير أسودان يجران أشعارهما كأنّ أصواتهما الرعد القاصف وكأن أعينهما البرق الخاطف يحفران الأرض بأنيابهما فأجلساك فزعا فتلْتلاك وتوهّلاك. قال: يا رسول الله وأنا يومئذ على ما أنا عليه؟ قال: نعم، قال: أكفيكهما بإذن الله يا رسول الله صلى الله عليه وسلم(1).
وعن عثمان بن عفان قال: مرّ رسول الله صلى الله عليه وسلم بجنازة عند قبره وصاحبه يدفن فقال: استغفروا لأخيكم واسألوا له التثبيت فإنه الآن يسأل(2).
عن عمر بن الخطاب في قوله تعالى: "أ لم تر إلى الذين بدلوا نعمت الله كفراً(3)" قال: هما الأفجران من قريش بنوا المغيرة وبنو أمية، فأما بنو المغيرة فكفيتموهم يوم بدر وأما بنو أمية فمتعوا إلى حين(4).
وعن ابن عباس أنه قال لعمر: يا أمير المؤمنين هذه الآية "الذين بدلوا نعمت الله كفرا" قال: هما الأفجران من قريش أخوالي وأعمامك، فأما أخوالي فاستأصلهم الله يوم بدر وأما أعمامك فأملى الله لهم إلى حين(5).
عن عمر بن الخطاب أنه قال: اللهم اغفر لي ظلمي وكفري، قال قائل: يا أمير المؤمنين هذا الظلم فما بال الكفر، قال: إن الإنسان لظلوم كفار(6).
آيات سوره حجر:
__________
(3) - سوره ابراهيم، آيه 28.
(6) - سوره ابراهيم، آيه 34.(3/157)
قال الله تعالى: "إنا نحن نزلنا الذكر وإنا له لحافظون(1)".
فقير گويد: خداي تعالي وعده فرموده است كه قرآن را از تغيّر و تبديل و نسيان محفوظ دارد و معني حفظ الهي آنست كه سبب پيدا فرمايد كه در خارج حفظ قرآن منوط به آن سبب گردد در خارج.
اول سبب براي حفظ آن سعي مشايخ ثلاثه بود كه در آن باب مساعي جميله بكار بردند و تمام ايام خلافت خويش در همان اهتمام صرف نمودند تا اين مجموع بين الدفتين مضبوط شد و همه عالم بر آن متفق گشت چنانكه نقل متواتر شاهد است بر آن از اينجا معلوم گرديد كه وعدهء حفظ بر دست ايشان به انجاز رسيد و آن يكي از خصال خلافت راشده است .
عن الحسن البصري قال: قال علي بن أبي طالب: فينا والله أهل بدر نزلت: "ونزعنا ما في صدورهم من غل إخوانا على سرر متقابلين(2)".
وعن كثير النوآء قال: قلت لأبي جعفر إن فلانا حدثني عن علي بن الحسين أن هذه الآية نزلت في أبي بكر وعمر وعلي: "ونزعنا ما في صدورهم من غل" قال: والله إنها لفيهم أنزلت وفيمن تنزل إلا فيهم؟ قلت: وأيّ غلّ هو؟ قال: غل الجاهلية أن بني تميم وبني عدي وبني هاشم كان بينهم في الجاهلية فلما أسلم هؤلاء القوم تحابوا فأخذت أبا بكر الخاصرة فجعل عليٌّ يسَخّن يده فيكمد بها خاصرة أبي بكر، فنزلت هذه الآية(3).
__________
(1) - سوره حجر، آيه 9.
(2) - سوره حجر، آيه 47.(3/158)
وروي من طرق كثيرة عن علي أنه قال لأبن طلحة إنى أرجو أن أكون أنا وأبوك من الذين قال الله: "ونزعنا ما في صدورهم من غلّ إخوانا على سرر متقابلين" فقال رجل من همدان: الله أعدل من ذلك، فصاح عليٌ عليه صيحة تدعى لها القصر وقال: فمن إذا إن لم نكن نحن أولئك(1)؟
وعن علي قال: إني لأرجو أن أكون أنا وعثمان والزبير وطلحة ممن قال الله: "ونزعنا ما في صدورهم من غل"(2).
وعن عمر بن الخطاب في قوله: "ولقد آتيناك سبعا من المثاني(3)" قال: السبع الطوال.
وروي ذلك أيضا عن ابن عمر وابن عباس ومجاهد وسفيان وغيرهم وتوجيهه في قول الضحاك المثاني القرآن يذكر الله القصة الواحدة مراراً(4).
آيات سوره نحل:
__________
(3) - سوره حجر، آيه 87.(3/159)
قال الله تعالى: "إلهكم إله واحد فالذين لا يؤمنون بالآخرة قلوبهم منكرة وهم مستكبرون لا جرم أن الله يعلم ما يسرون وما يعلنون إنه لا يحب المستكبرين. وإذا قيل لهم ماذا أنزل ربكم قالوا أساطير الأولين. ليحملوا أوزارهم كاملة يوم القيامة ومن أوزار الذين يضلونهم بغير علم ألا ساء ما يزرون. قد مكر الذين من قبلهم فأتى الله بنيانهم من القواعد فخر عليهم السقف من فوقهم وآتاهم العذاب من حيث لا يشعرون. ثم يوم القيامة يخزيهم ويقول اين شركاءي الذين كنتم تشآقون فيهم، قال الذين أوتوا العلم أن الخزي اليوم والسوء على الكافرين. الذين نتوفاهم الملائكة ظالمي أنفسهم فالقوا السلم ما كنا نعمل من سوء بلى إن الله عليم بما كنتم تعملون. فادخلوا أبواب جهنم خالدين فيها، فلبئس مثوى المتكبرين، وقيل للذين اتقوا ماذا أنزل ربكم قالوا خيرا، للذين أحسنوا في هذه الدنيا حسنة ولدار الآخرة خير، ولنعم دار المتقين. جنات عدن يدخلونها تجري من تحتها الأنهار لهم فيها ما يشآؤن كذلك يجزي الله المتقين. الذين تتوفاهم الملائكة طيبين يقولون سلام عليكم أدخلوا الجنة بما كنتم تعملون(1).
__________
(1) - سوره نحل، آيه 22- 32.(3/160)
فقير گويد عفي عنه: خداي تعالي تباين مراتب كفر و ايمان بيان مي كند در قال و حال و مآل آن يك فريق را وصف مي فرمايد كه قرآن را اساطير الاولين گفتند و تشبيه ميدهد به اقوام انبياء ماضين عليهم السلام كه به سبب كفر به انواع عقوبات مبتلا شدند و خزي آخرت اثبات مينمايد و آن مخاطبات عنيفه كه در وقت قبض ارواح از ملائكه شنوند ذكر مي فرمايد و آن فريق ديگررا مي ستايد كه در حق قرآن انزل الله خيراً گفتند و ايشان را حسنه دنيا كه عبارت از نصر و غلبه بر امم عالم است و خلافت و تسلط بر همه و حسنه آخرت كه عبارت از ثواب عظيم و جنات عدن است اثبات مي كند و مخاطبات لطف كه در وقت قبض ارواح از ملائكه شنوند ذكر مي فرمايد:
وَالَّذِينَ هَاجَرُوا فِي اللَّهِ مِنْ بَعْدِ مَا ظُلِمُوا لَنُبَوِّئَنَّهُمْ فِي الدُّنْيَا حَسَنَةً وَلَأَجْرُ الْآَخِرَةِ أَكْبَرُ لَوْ كَانُوا يَعْلَمُونَ { 41 } الَّذِينَ صَبَرُوا وَعَلَى رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ(1).
فقير گويد عفي عنه: خداي تعالي مي فرمايد آنانكه هجرت كردند در راه خدا به طلب مرضاة او بعد از آنكه مظلوم شدند البته جاي خواهيم داد ايشان را به دنيا در حالت حسنه كه عبارت از غلبه بر سائر امم است و بدست آوردن غنائم كثيره و بودن به فراغ خاطر هر جا كه خواهند هر آئينه اجر آخرت بزرگتر است اگر ميدنستند به كشادگي پيشاني مي كردند.
__________
(1) - سوره نحل، آيه 41- 42.(3/161)
باز فقير گويد: اين آيت نص است در وعد مهاجرين به حسنهء دنيا و اجر عظيم خواهند يافت و آنحضرت صلي الله عليه وسلم در حديث مستفيض تعين اسماء آنجماعه نمودند وهو الصادق المصدوق فيما قال وهو المبين بكلام الملك المتعال.
عن عمر بن الخطاب رفعه إلى النبي صلى الله عليه وسلم قال: يقول الله: من تواضع لي هكذا وأشار بباطن كفه إلى الأرض وأدناها من الأرض رفعته هكذا وأشار بباطن كفه إلى السماء ورفعها نحو السماء(1).
وعن عمر أنه قال على المنبر: يا أيها الناس تواضعوا فإني سمعت رسول الله صلى الله عليه وسلم يقول: من تواضع لله رفعه الله وقال: انتعش رفعك الله، فهو في نفسه صغير وفي أعين الناس عظيم ومن تكبر وضعه الله وقال: اخسأ خفضك الله فهو في أعين الناس صغير وفي نفسه كبير حتى لهو أهون عليهم من كلب أو خنزير(2).
عن عمر بن الخطاب أنه كان إذا أعطي الرجل من المهاجرين عطاءه يقول: خذ بارك الله لك هذا ما وعدك الله في الدنيا وما ذخر لك في الآخرة أفضل ثم قرأ هذه الآية: "ولنبوّءنهم في الدنيا حسنة ولأجر الآخرة أكبر لو كانوا يعلمون(3)"(4).
__________
(3) - سوره نحل، آيه 41.(3/162)
عن عمر أنه سألهم عن هذه الآية: "أو يأخذهم على تخوف(1)" فقالوا: ما نرى إلا عند تنقص ما يرده من الآيات فقال عمر: ما أرى إلا أنه على ما تنقصون من معاص الله فخرج رجل ممن كان عند عمر فلقي أعرابيا فقال: يا فلان ما فعل ربك؟ قال: قد تخَيّفته يعني: انتقصته فرجع إلى عمر فأخبره، فقال: قد رأيته ذلك(2).
فقير گويد اين تفسير ملازم كلمه است معني تخوّف آنست كه معاقب پيش از وقوع عقوبت قرائن عقوبت بيند و از آن انديشه تمام بر دل او مستولي گردد چون عبد عاصي بعد رسيدن وعيد خداي تعالي عصيان مي كند انديشه عقوبت بخاطرش مي گزرد پيش از رسيدن عقوبت.
عن عمر بن الخطاب قال: قال رسول الله صلى الله عليه وسلم: أربع قبل الظهر بعد الزوال يُحسب بمثلهن من صلاة السحر قال رسول الله صلى الله عليه وسلم: وليس من شيء إلا وهو يسبح الله تلك الساعة ثم قرأ: "يتفيأ ظلاله عن اليمين والشمائل سجدا لله . . .(3)"(4).
عن ابن عباس قال: نزلت هذه الآية "وضرب الله مثلا رجلين أحدهما أبكم(5)" في رجلين عثمان بن عفان ومولى له كافر وهو أسيد بن أبي العيص كان يكره الإسلام وكان عثمان ينفق عليه ويكفله ويكفيه المئونة وكان الآخر ينهاه عن الصدقة والمعروف فنزلت فيهما(6).
__________
(1) - سوره نحل، آيه 47.
(3) - سوره نحل، آيه 48.
(5) - سوره نحل، آيه 76.(3/163)
عن سليم بن عمر قال صحبت حفصة زوج النبي صلى الله عليه وسلم وهي خارجة من مكة إلى المدينة فأخبرت أن عثمان قد قتل، فرجعت وقالت ارجعوا بي فوالذي نفسي بيده إنها للقرية التي قال الله "قرية كانت آمنة مطمئنة . . .(1)".
عن أبي بصيرة قال: قرأت هذه الآية في سورة النحل: "ولا تقولوا لما تصف ألسنتكم الكذب هذا حلال وهذا حرام...(2)" فلم أزل أخاف الفتيا إلى يومي هذا(3).
عن ابن مسعود قال عسى رجل أن يقول: إن الله أمر بكذا ونهى عن كذا فيقول الله عز وجل: كذبت، أو يقول: إن الله حرم كذا وأحل كذا، فيقول الله له: كذبت(4).
آيات سوره بني اسرائيل:
قال الله تعالى: "وقل لعبادي يقولوا التي هي أحسن إن الشيطان ينزغ بينهم، إن الشيطان كان للإنسان عدوا مبيناً، ربكم أعلم بكم إن يشأ يرحمكم أو إن يشاء يعذبكم، وما أرسلناك عليهم وكيلاً(5)".
فقير گويد عفي عنه: مؤمنين اولين كفار را هدف لعن و طعن مي ساختند و از اين جهت فتنه دو بالا مي شد و عداوتها مستحكم ميگشت و در اسلام توقف بسياري بظهور مي آمد خداي تعالي اين آيت نازل فرمود "وقل لعبادي يقولوا التي هي احسن..."
__________
(1) - سوره نحل، آيه 112.
(2) - سوره نحل، آيه 116.
(5) - سوره بنى اسرائيل، آيه 53- 54.(3/164)
بگو بندگان مرا كه بگويند آن كلمه كه نيك تر است و به حلم نزديك تر و به مصلحت دعوت آينده تر هر آئينه شيطان تحريك مينمايد در ميان ايشان يعني تهيّج غضب مي كند هر آئينه شيطان دشمن ظاهر است آدمي را آن كلمه كه نيكتر است اينست "ربكم اعلم بكم" پروردگار شما داناتر است به احوال شما اگر خواهد ببخشايد بر شما و اگر خواهد عقوبت كند شما را و نفرستاديم ترا بر ايشان گماشته.
باز فقير مي گويد: كه سورهء بني اسرائيل از قديم آنچه در مكه نازل شده است پس مراد بكلمهء "عبادي" نيستند مگر جماعتي از سباق مؤمنين مهاجرين كه به مذاكرهء كفار مشهور بودند و با عصاة قريش جدال مي كردند و در كلمهء عبادي، اضافت تشريف محلي دارد .
عظيم از لطف و رحمت و اختصاص و لطف پس اين بزرگواران متصف اند به اين اختصاص و لطف وهو المقصود.(3/165)
أخرج أبو يعلى وابن عساكر عن أم هانئ قالت: دخل عليَّ النبي صلى الله عليه وسلم بغلس وأنا على فراش فقال: شعرتِ إني نمت الليلة في المسجد الحرام فأتاني جبرئيل فذهب بي إلى باب المسجد فإذا دابة أبيض فوق الحمار ودون البغل مضطرب الأذنين فركبته فكان يضع حافره مُدّ بصره إذا أخذ بي في هبوط طالت يداه وقصرت رجلاه وإذا أخذ بي في صعود طالت رجلاه وقصرت يداه وجبرئيل لا يفوتني حتى انتهينا إلى بيت المقدس فأوثقته بالحلقة التي كانت الأنبياء توثق بها(1)
__________
(1) - ساير انبياى كرام نيز معراج داشته اند و سوارى (براق) خويش را در همان حلقه مى بسته اند..(3/166)
فنشر لي رهط من الأنبياء منهم إبراهيم وموسى وعيسى فصليت بهم وكلمتهم واُتيت بإناءين أحمر وأبيض فشربت الأبيض وقال لي جبرئيل شربت اللبن وتركت الخمر لو شربت الخمر لارتدت أمتك، ثم ركبته فأتيت المسجد الحرام فصليت به الغداة فتعلقت بردائه وقلت أنشدك الله يا ابن عم أن تحدث بهذا قريشاً فيكذبك من صدقك، فضرب بيده على ردائه فانتزعه من يدي فارتفع عن بطنه فنظرت إلى عُكنِه فوق إزاره كأنها طيّ القراطيس وإذا نور ساطع عند فؤاده كاد يختطف بصري فخررت ساجدة فلما رفعت رأسي إذا هو قد خرج فقلت لجاريتي: ويحك! اتبعيه فانظري ماذا يقول وماذا يقال له، فلما رجعت أخبرتني أنه انتهى إلى نفر من قريش فيهم المطعم بن عدي وعمرو بن هشام والوليد بن المغيرة، فقال: إني صليت الليلة العشاء في هذا المسجد وصليت به الغداة وأتيت فيما بين ذلك بيت المقدس فنشر لي رهط من الأنبياء فيهم إبراهيم وموسى وعيسى فصليت بهم وكلمتهم. فقال عمرو بن هشام كالمستهزئ صفهم لي فقال: "أما عيسى ففوق الربعة ودون الطويل عريض الصدر ظاهر الدم جعد الشعر تعلوه صهبة(1)كأنه عروة ابن مسعود الثقفي، وأما موسى فضخم آدم طوال كأنه من رجال شنوءة كثير الشعر غائر العينين متراكبة الأسنان مقلّصة الشفة خارج اللثة عابس وأما إبراهيم فوالله لأشبه الناس بي خَلقا وخُلقا. فضجوا وعظموا ذاك، فقال المطعم كل أمرك قبل اليوم كان اَمَما(2)
__________
(1) - سرخى و سفيدي چهره اش نمايان بود.
(2) - آسان و ساده..(3/167)
غير قولك اليوم أنا أشهد أنك كاذب نحن نضرب أكباد الإبل إلى بيت المقدس مصعدا شهرا ومنحدرا شهراً تزعم أنك أتيته في ليلة واللات والعزي لا أصدقك.
فقال أبو بكر: يا مطعم بئس ما قلت لابن أخيك جبَهته وكذبته أنا أشهد أنه صادق، فقالوا يا محمد صف لنا بيت المقدس قال: دخلته ليلاً وخرجت منه ليلاً، فأتاه جبرئيل فصوره في جناحه فجعل يقول: باب منه كذا في موضع كذا وباب منه كذا في موضع كذا وأبو بكر يقول: صدقت، فقال رسول الله صلى الله عليه وسلم يومئذ يا أبا بكر إن الله قد سماك الصديق، قالوا: يا محمد أخبرنا عن عيرنا، فقال: أتيت على عير بني فلان بالروحا قد اضلوا ناقة لهم فانطلقوا في طلبها، فانتهيت إلى رحالهم ليس بها منهم أحد وإذا قدح ماء فشربت منه ثم انتهيت إلى عير بني فلان فنفرتْ مني الإبل وبرك منها جمل أحمر عليه جوالق مخطّط ببياض لا أدري أكسر البعير أم لا، ثم انتهيت إلى عير بنى فلان في التنعيم يقدمها جمل أورق وها هي هذه تطلع عليكم من الثنية.
فقال: الوليد بن المغيرة: ساحر فانطلقوا فنظروا فوجدوا كما قال فرموه بالسحر وقالوا: صدق الوليد، فأنزل الله "وما جعلنا الرؤيا التي أريناك إلا فتنة للناس(1)"(2).
وفي رواية أخرى قال رسول الله - صلى الله عليه وسلم - لجبريل: انّ قومي لا يصدّقوني قال يصدّقك أبوبكر وهو الصديق(3).
__________
(1) - سوره بنى اسرائيل، آيه 60.(3/168)
وعن عمر قال لما اُسري برسول الله صلّى الله عليه وسلّم رأى مالكا خازن النار، فإذا رجل عابس يعرف الغضب في وجهه(1).
وعن عبيد بن آدم أن عمر بن الخطاب كان بالجابية فذكر فتح بيت المقدس، فقال لكعب: أين ترى أن أصلي، قال: خلف الصخرة. قال: لا ولكن اصلي حيث صلى رسول الله - صلى الله عليه وسلم - فتقدم إلى القبلة فصلى(2).
وعن علي قال: قال رسول الله - صلى الله عليه وسلم - ليلة أسري بي رأيت على العرش مكتوباً : لا إله إلا الله محمد رسول الله أبو بكر الصديق، عمر الفاروق، عثمان ذو النورين(3).
وعن أبي الدرداء عن النبي - صلى الله عليه وسلم - قال: رأيت ليلة أسري بي في العرش فرندة(4)خضراء فيها مكتوب بنور أبيض لا إله إلا الله محمد رسول الله أبو بكر الصديق عمر الفاروق(5).
وعن أنس قال: قال رسول الله - صلى الله عليه وسلم - لما عرج بي رأيت على ساق العرش مكتوباً: لا إله إلا الله محمد رسول الله أيدته بعلي(6).
وعن أبي هريرة قال: لما رجع رسول الله - صلى الله عليه وسلم - : ليلة اُسري به فكان بذي طوى قال: يا جبرئيل إن قومي لا يصدقوني، قال يصدقك أبو بكر وهو الصديق(7).
وأخرج الحاكم عن عائشة قالت: لما أسري بالنبي - صلى الله عليه وسلم - إلى المسجد الأقصى أصبح يحدث الناس بذلك فارتد ناس ممن كانوا آمنوا به وصدقوه وسعوا بذلك إلى أبي بكر قالوا: هل لك في صاحبك يزعم أنه أسري به الليلة إلى بيت المقدس.
__________
(4) - جوهر.(3/169)
قال: أو قال ذلك ؟ قالوا: نعم !، قال: لئن قال ذلك لقد صدق. قالوا: فتصدقه إنه ذهب الليلة إلى بيت المقدس وجاء قبل أن يصبح؟ قال: نعم، إني لأصدقه بما هو أبعد من ذلك، أصدقه بخبر السماء في غدوة وروحة فلذلك سمي أبو بكر الصديق(1).
وعن زيد بن أسلم قال: كان للعباس بن عبد المطلب داراً إلى جنب مسجد المدينة فقال له عمر بعنيها وأراد أن يزيدها في المسجد فأبى العباس أن يبيعها إياه، فقال عمر فهبها لي فأبى، فقال عمر: فوَسِّعْها أنت في المسجد فأبى، فقال عمر: لابد من إحداهن(2)فأبى عليه، قال: فخذ بيني وبينك رجلاً، فأخذ اُبي بن كعب فاختصما إليه، فقال اُبي لعمر ما أرى أن تخرجه من داره حتى ترضيه، فقال له عمر: أ رأيت قضائك هذا في كتاب الله وجدته أم سنة محمد رسول الله - صلى الله عليه وسلم - ؟ قال: أبي: بل سنة من رسول الله - صلى الله عليه وسلم - فقال عمر وما ذاك؟ فقال اني سمعت رسول الله صلّى الله عليه وسلّم أن سليمان بن داؤد لما بنى بيت المقدس جعل كلما بنى حائطا أصبح منهدما فأوحى الله إليه أن لا تبن في حق رجل حتى ترضيه فتركه عمر، فوسّعها العباس بعد ذلك في المسجد(3).
__________
(2) - از لحاظ ضوابط دولتى و صوابديد ولى امر، عمر - رضي الله عنه - اين حق را داشت كه زمين عباس - رضي الله عنه - و يا هر شخص ديگري را براي توسعه مسجد رسول خدا صلي الله عليه وسلم استعمال نمايد.(3/170)
وعن كعب قال: أوحى الله الي داؤد، ابن لي بيتَ المقدس فعارضه بيتاً له فأوحى الله إليه، يا داؤد أمرتك أن تبنيَ بيتا لي فعارضته بيتا لك ليس لك أن تبنيَه. قال: يا رب ففي عقبي قال عقبك. فلما وُلّى سليمان أوحى الله إليه أن ابن بيت المقدس فبناه، فلما دخله خرّ ساجداً شكرا لله، قال: يا رب من دخله من خائف فآمنه أو من داع فاستجب له أو مستغفر فاغفر له، فأوحى الله إليه أني قد خصصت لآل داؤد الدعاء فذبح أربعة آلاف بقرة وسبعة آلاف شاة وصنع طعاما ودعا بني إسرائيل إليه(1).
وفي رواية رافع بن عمير ثم أخذ في بناء المسجد فلما تم السور سقط ثلاثا فشكى ذلك إلى الله، فأوحى الله إليه إنك لا تصلح أن تبني لي بيتاً، قال: ولِمَ يا رب ؟ قال: لما جرى على يديك من الدماء. قال: يا رب، أو لم يكن ذلك في هواك ومحبتك قال: بلى ولكنهم عبادي وأنا أرحمهم، فشق ذلك عليه فأوحى الله إليه؛ لا تحزن فإني ساقضي بناءه على يدي ابنك سليمان، فلما مات داؤد أخذ سليمان في بنائه فلما تم قرّب القرابين وذبح الذبائح وجمع بين بني إسرائيل فأوحى الله إليه قد أرى سرورك ببنيان بيتي فسلني أعطك، قال: أسألك ثلاث خصال؛ حكما يصادف حكمك وملكا لا ينبغي لأحد من بعدي ومن أتى هذا البيت لا يريد إلا الصلاة فيه خرج من ذنوبه كيوم ولدته أمه.
قال رسول الله - صلى الله عليه وسلم - : أما الاثنين فقد أعطيهما وأنا أرجو أن يكون قد اُعطي الثالثة(2).(3/171)
أخرج الترمذي عن عمر بن الخطاب أنه لبس ثوباً جديداً فقال: الحمد لله الذي كساني ما أواري به عورتي وأتجمل به في حياتي، ثم قال سمعت رسول الله - صلى الله عليه وسلم - يقول : من لبس ثوبا جديداً، فقال: الحمد لله الذي كساني ما أواري به عورتي وأتجمل به حياتي ثم عمد إلى الثوب الذي خلق فتصدق به كان في كتف الله وفي حفظ الله وفي ستر الله حيا وميتا، قالهما ثلاثاً(1).
عن عطاء بن السائب قال: أخبرني غير واحد إن قاضياً من قضاة الشام أتى عمر فقال: يا أمير المؤمنين رأيت رؤيا أخذعتني، قال: وما رأيت؟ قال: رأيت الشمس والقمر يقتتلان والنجوم معهما نصفين. قال : فمع أيهما كنت؟ قال: مع القمر على الشمس، فقال عمر: وجعلنا الليل والنهار آيتين فمحونا آية الليل وجعلنا آية النهار مبصرة . . .(2)" فانطلقْ فوالله لا تعمل لي عملاً أبداً. قال عطاء فبلغني أنه قُتل مع معاوية يوم صفين(3).
عن ابن عباس رضي الله عنه قال إنه لما كان من أمر هذا الرجل ما كان، يعني عثمان، قلت لعلي: اعتزل فلو كنت في جحر طُلبت حتى تستخرج، فعصاني وأيم الله ليتاَمّرنّ عليكم معاويةُ وذلك أن الله يقول: "ومن قتل مظلوما فقد جعلنا لوليه سلطانا فلا يسرف في القتل إنه كان منشوراً(4)"(5).
__________
(2) - سوره بنى اسرائيل، آيه 12.
(4) - سوره بنى اسرائيل، آيه 33.(3/172)
وعن عمر قال: لا تلطموا وجوه الدواب فإن كل شيء يسبح بحمده(1). وعن ميمون بن مهران قال: أتى أبو بكر الصديق بغراب وافر الجناحين(2)فجعل ينشر جناحه ويقول: ما صيد من صيد ولا عضدت من شجرة إلا بما ضيعت من التسبيح(3).
عن ابن عباس قال : لما نزلت "تبت يدا أبي لهب(4)" جاءت امرأة أبي لهب فقال: أبو بكر: يا رسول الله لو تنحّيت عنها فإنها امرأة بذية قال: يحال بيني وبينها فلم تره، فقالت: يا أبا بكر هجانا صاحبك، قال: والله ما ينطق بالشعر ولا يقوله فقالت: إنك لمصدَّق، فاندفعت راجعة فقال أبو بكر: يا رسول الله ما رأتك قال: كان بيني وبينها ملك يسترني بجناحه حتى ذهبت(5).
وعن ابن عمر أن النبي - صلى الله عليه وسلم - قال: رأيت ولد الحكم بن أبي العاص على المنابر كأنهم القردة وأنزل الله في ذلك "وما جعلنا الرؤيا التي أريناك إلا فتنة للناس والشجرة الملعونة(6)" يعني الحكم وولده(7).
وعن عمر بن الخطاب عن النبي - صلى الله عليه وسلم - في قوله: أقم الصلاة لدلوك الشمس...(8)" قال: لزوال الشمس(9).
__________
(2) - كه هر دو بال آن بسته بود.
(4) - سوره مسد، آيه 1.
(6) - سوره بنى اسرائيل، آيه 60.
(8) - سوره بنى اسرائيل، آيه 78.(3/173)
عن قتادة في قوله: "رب اَدخلني مدخل صدق...(1)" أخرجه الله من مكة مخرج صدق وأدخله المدينة مدخل صدق قال: وعلم نبيُ الله - صلى الله عليه وسلم - أنه لا طاقة له بهذا الأمر إلا بسلطان نسأل سلطانا نصيرا لكتاب الله وحدوده وفرائضه ولإقامة كتاب الله فإن السلطان عزة من الله جعلها بين أظهر عباده، لولا ذلك لأغار بعضهم على بعض وأكل شديدهم ضعيفهم(2).
وعن عمر بن الخطاب قال: والله لمّا نزع الله بالسلطان أعظم مما ينزع بالقرآن(3).
عن محمد بن سيرين قال: نُبئت أن أبا بكر كان إذا قرأ خفض وكان عمر إذا قرأ جهر فقيل لأبي بكر لم تصنع هذا؟ قال: أناجي ربي قد عرف حاجتي، وقيل لعمر لم تصنع هذا؟ قال: أطرد الشيطان وأوقظ الوسنان، فلما نزلت "ولا تجهر بصلاتك ولا تخافت بها . . .(4)" قيل لأبي بكر إرفع شيئا وقيل لعمر: اخفض شيئاً(5).
(آيات سوره كهف):
قال الله تعالى : "واصبر نفسك مع الذين يدعون ربهم بالغداة والعشي يريدون وجهه ولا تعد عيناك عنهم، تريد زينة الحياة الدنيا ولا تطع من أغفلنا قلبه عن ذكرنا واتبع هواه وكان أمره فرطا، وقل الحق من ربكم فمن شاء فليؤمن ومن شاء فليكفر إنا أعتدنا للظالمين نارا أحاط بهم سرادقها وإن يستغيثوا يغاثوا بماء كالمهل يشوي الوجوه، بئس الشراب وساءت مرتفقا(6)".
__________
(1) - سوره بنى اسرائيل، 80.
(4) - سوره بني اسرائيل، آيه 110.
(6) - سوره كهف، آيه 28- 29.(3/174)
فقير گويد عفي عنه: خداي تعالي پيغامبر خود را صلي الله عليه وسلم آداب زهد تعليم مي فرمايد هر چند وي صلي الله عليه وسلم به خلق عظيم متصف بود ليكن تا دستور باشد امت را.
اولاً: ارشاد ميكند تلاوة كتاب الله.
ثانياً: مي فرمايد حبس كن نفس خود را با آن جماعه كه مي خوانند پروردگار خود را طلب كنان مرضاة او را و بايد كه تجاوز نكنند چشمان تو از ايشان طلب كنان زينت زندگاني دنيا را و فرمان مبر كسي را كه غافل ساختيم دل او را از ذكر خود و پس روي كرد خواهش نفس خود را پس شد كار او از حد گذشته.
حاصل كلام آن است كه با جماعه ي از فقراي مؤمنين كه به طاعت الهي صبح و شام مشغول اند صحبت دار و با اهل تنعّم مجالست مكن الا به قدر ضرورت، دعوت و تنعمات دنيويه ايشان را نيك مپندار و آن تنعمات را به نظر استسحان مبين.
و ثالثاً: خداي تعالي عذاب متنعمين كفار و ثواب فقراي مؤمنين بيان مي فرمايد: "انا اعتدنا للظالمين ناراً".
و "ان الذين آمنوا وعملوا الصالحات انا لا نضيع اجرا من احسن عملاً(1)"
رابعاً: مثلي ضرب مي كند كه قصهء كافر متنعم و مؤمن فقير است "واضرب لهم مثلاً رجلين(2)".
وخامساً: تشبيه ميدهد تنعمات حيات دنيا را به سبزه زمين كه عنقريب خشك شود و از هم ريزد و همچنين مال و بنون عنقريب زوال پذيرد و باقيات صالحات را كه عبارت از ذكر خداي تعالي است بقاي سرمد اثبات مي فرمايد.
__________
(1) - سوره كهف، آيه 30.
(2) - سوره كهف، آيه 32.(3/175)
باز فقير مي گويد: اين سوره مكيه است پس جمعي كه خداي تعالي پيغامبر خود را صلي الله عليه وسلم به مجالست ايشان امر مي نمايد و به ذكر صبح و شام مي ستايد و وعدهء نعيم مقيم ميدهد نيستند الا مهاجرين اولين كه به كثرت ذكر موصوف بودند و از اول فقير بودند يا بر فقراء الله في الله صرفِ اموال نموده فقير گشتند پس اين اعظم انواع تشريف است آنجماعه را وهو المقصود.
عن زيد بن وهب أن عمر قرأ في الفجر بالكهف(1).
وعن عثمان بن عفان أنه سئل: ما الباقيات الصالحات ؟ قال: هن لا إله إلا الله وسبحان الله والحمد لله والله أكبر ولا حول ولا قوة إلا بالله(2).
وروى عن خالد بن معدان مرسلا عن النبي - صلى الله عليه وسلم - أنه سئل عن ذي القرنين فقال: ملك يمسح الأرض من تحتها بالأسباب(3).
عن عمر بن الخطاب قال: قال رسول الله - صلى الله عليه وسلم - : من قرأ في ليلة "فمن كان يرجوا لقاء ربه...(4)" كان له نور من عدن أبيَن إلى مكة حشْوُه الملائكة(5).
(آيات سوره مريم):
__________
(4) - سوره كهف، آيه 110.(3/176)
قال الله تعالى: "أولئك الذين أنعم الله عليهم من النبيين من ذرية آدم وممن حملنا مع نوح ومن ذرية إبراهيم وإسرائيل وممن هدينا واجتبينا إذا تتلى عليهم آيات الرحمن خروا سجدا وبُكيا، فخلف من بعدهم خلفٌ أضاعوا الصلاة واتبعوا الشهوات فسوف يلقون غيا. إلا من تاب وآمن وعمل صالحا فأولئك يدخلون الجنة ولا يظلمون شيئاً. جنات عدن التي وعد الرحمن عباده بالغيب إنه كان وعده مأتياً. لا يسمعون فيها لغوا إلا سلاما ولهم رزقهم فيها بكرة وعشيا. تلك الجنة التي نورث من عبادنا من كان تقياً(1)".
فقير گويد: خداي تعالي مآثر انبياء صلوات الله عليهم بيان مي فرمايد بعد از آن مي گويد: "اولئك الذين انعم الله عليهم...".
__________
(1) - سوره مريم، آيه 58- 63.(3/177)
ايشان اند آن گروه كه انعام كرد خدا بر ايشان از جمله پيغامبران چون خوانده مي شد بر ايشان آيات خداي تعالي بر روي مي افتادند سجده كنان و گريان "فخَلَف من بعدهم" پس از پي در آمدند ايشان را جا نشينان بد كه ضائع ساختند نماز را يعني حقوق صلوة را ادا نكردند و پيروي نمودند خواهش نفس را پس نزديك است كه برخورند به جزاي گمراهي "الا من تاب" ليكن كسي كه توبه كرد از اعمال زشت خود و به عمل آورد كار شائسته پس ايشان در آيند به بهشت كم كرده نشود از اجور عمل ايشان چيزي، آن بهشت چيست باغهاي هميشه ماندن آن باغهاي كه وعده داده است خداي تعالي بندگان خود را نا ديده هر آئينه هست وعده او البته آينده، نشنوند آنجا سخن بيهوده ليكن بشنوند سلام بر يك ديگر و ايشان راست روزي ايشان گاه و بيگاه اينست آن بهشت كه وارث آن مي سازيم از بندگان خود كسي را كه باشد پرهيزگار.(3/178)
حاصل كلام آن است كه بعد انقراض عصر انبياء جماعتي پيدا شدند كه بر خلاف سيرت ايشان رفتند و اين اشارت است به يهود و نصاري كه در دين خود تحريف و تبديل كردند و معاني تديّن را از دست دادند و تنها به اسم يهوديت و نصرانيت اكتفا كرده طمع لحوق به انبياء صلوات الله عليهم نمودند و جزاي ايشان اين است كه برخورند روز قيامت به جزاي گمراهي خود بعد از آن مي ستايد مؤمنان امت مرحومه محمديه را و ايشان را جنات عدن وعده ميدهد، و در ضمن كلام اشاره مي فرمايد كه دعوي يهود و نصاري كه ما تابع انبياء ماضيين هستيم باطل است تابعان انبياء ماضيين مؤمنين اين امت مرحومه اند.
باز فقير مي گويد: كه ظاهر حال دال بر آن است كه جمعي در وقت نزول سورهء مريم به اين صفات متصف بودند تا مدار سخن بر آنان باشد نه فرض محض و شك نيست كه در وقت نزول سورهء غيرِ سُبّاق مؤمنين از مهاجرين اولين موجود نبودند پس ايشان اند مشرف باين تشريف و متوقع به اين مواعيد جميله وهو المقصود.(3/179)
قال الله تعالي: "وَإِذَا تُتْلَى عَلَيْهِمْ آَيَاتُنَا بَيِّنَاتٍ قَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِلَّذِينَ آَمَنُوا أَيُّ الْفَرِيقَيْنِ خَيْرٌ مَقَامًا وَأَحْسَنُ نَدِيًّا { 73 } وَكَمْ أَهْلَكْنَا قَبْلَهُمْ مِنْ قَرْنٍ هُمْ أَحْسَنُ أَثَاثًا وَرِئْيًا { 74 } قُلْ مَنْ كَانَ فِي الضَّلَالَةِ فَلْيَمْدُدْ لَهُ الرَّحْمَنُ مَدًّا حَتَّى إِذَا رَأَوْا مَا يُوعَدُونَ إِمَّا الْعَذَابَ وَإِمَّا السَّاعَةَ فَسَيَعْلَمُونَ مَنْ هُوَ شَرٌّ مَكَانًا وَأَضْعَفُ جُنْدًا { 7رضي الله عنه } وَيَزِيدُ اللَّهُ الَّذِينَ اهْتَدَوْا هُدًى وَالْبَاقِيَاتُ الصَّالِحَاتُ خَيْرٌ عِنْدَ رَبِّكَ ثَوَابًا وَخَيْرٌ مَرَدًّا { 76 } أَفَرَأَيْتَ الَّذِي كَفَرَ بِآَيَاتِنَا وَقَالَ لَأُوتَيَنَّ مَالًا وَوَلَدًا(1)".
فقير گويد عفي عنه: خداي تعالي شبهه اي از شبهات كافران را ذكر مي فرمايد و آنرا ازاحه (رد) مينمايد و به حقيقت اين شبهه ي همه اصحابِ جهل است در هر طبقه و در هر زمان يعني چون تلاوت كرده ميشود بر كافران آيات واضح آمده ميگويند كافران و خطاب ميكنند مسلمانان را كدام يك از اين دو فريق بهتر است به اعتبار منزلت و نيكوتر است به اعتبار مجلس؟
__________
(1) - سوره مريم، آيه 73- 77.(3/180)
حاصل كلام اين است كه براعة حسب و زيادة جاه و كثرت اعوان و انصار را مدار فضل و خيرة ميگيرند و خود را احسن و اخير ميشمارند و مستحق بشارات عظيمه و فوز به درجات اخرويه مي انگارند. خداي عز وجل رد اين شبهه مينمايد اول به ذكر قصه قرون پيشين كه احسن بودند به اعتبار متاع خانه و به اعتبار ديدار، خداي تعالي ايشان را به جزاي كردار زشت ايشان هلاك نمود.
ثانياً مي فرمايد: "قل من كان في الضلالة" يعني سنت الهي چنين جاري شده كه اهل ضلالت را در ضلالت مي گذارند زمان دراز و ايشان در جهل و گمراهي خود مي افزايند تا آنكه ميديدند آنچه بيم كرده مي شدند عقوبت دنيا يا عذاب آخرت آنگاه با فاقه مي آيند و بدانند كسي را كه وي بدتر است در منزلت و ناتوان تر است به اعتبار لشكر و زياده دهد خداي تعالي آنان را كه راه يافتند راه يابي و اذكار شائسته كه باقي است در نامهء اعمال ايشان بهتر است نزديك خداي تعالي به اعتبار ثواب و بهتر است به اعتبار مرجع كار.
حاصل كلام آنكه نزديك خداي تعالي تفاضل بني آدم به اعتبار حسب زيادت جاه و به اعتبار كثرت اعوان و انصار نيست بلكه به اعتبار اعمال خير است.
باز فقير مي گويد: اسقاط تفاضل به حيثيت سوابق اسلاميه اصل عظيم است در باب تفاضل صحابه فيما بينهم فتدبّر.(3/181)
عن الشعبي قال: كتب قيصر إلى عمر ابن الخطاب أن رسلي أتتني من قبلك فزعمت أن فيكم شجرة ليست بخليقة لشيء من الخير تخرج مثل آذان الحمير ثم تشقق عن مثل اللؤلؤ الأبيض ثم تصير مثل الزمرد الأخضر ثم تصير مثل الياقوت الأحمر ثم تينع وتنضج فتكون كأطيب فالوذج اُكل ثم قبس فتكون عصمة للمقيم زادا للمسافر فإن تكن رسلي صدقتني فلا أرى هذه الشجرة إلا من شجر الجنة، فكتب إليه عمر: إن رسلك قد صدقتك، هذه الشجرة عندنا هي الشجرة التي انبتها الله على مريم حين نفَست بعيسى(1).
وعن عمر بن الخطاب أنه قرء مريم فسجد ثم قال: هذا السجود فأين البكاء(2).
وعن عبد الله بن عامر بن ربيعة قال: اغتسلت أنا وآخر، فرآنا عمر بن الخطاب رضي الله عنه وأحدنا ينظر إلى صاحبه فقال: إني أخشى أن تكونا من الخلف الذين قال الله: "فخلف من بعدهم خلفٌ أضاعوا الصلاة واتبعوا الشهوات فسوف يلقون غيا(3)".
__________
(2) - . عمر - رضي الله عنه - اشاره دارد به اينكه در آيه سجده سوره مريم جمله ى" خرّوا سجّدا وبكيا" آمده است، يعنى ما سجده نموديم پس گريه ي ما کجا است؟
(3) - سوره مريم، آيه 59.(3/182)
عن أبي بكر الصديق قال: قال رسول الله - صلى الله عليه وسلم - : من قال في دبر الصلاة بعدما سلّم هؤلاء الكلمات كتبه ملك في رق فختم بخاتم ثم رفعه إلى يوم القيامة فإذا بعث الله العبد من قبره جاءه الملك ومعه الكتاب ينادي أين أهل العهود حتى يدفع إليهم، والكلمات أن يقول: اللهم فاطر السموات والأرض وعالم الغيب والشهادة، الرحمن الرحيم إني أعهد إليك في هذه الحياة الدنيا بأنك أنت الله الذي لا إلا أنت وحدك لا شريك لك وأن محمداً عبدك ورسولك فلا تكلني إلى نفسي فإنك إن تكلني إلى نفسي تُقرّبني من الشر وتُباعدني من الخير وإني لا أثق إلا برحمتك فاجعل رحمتك عهدا لي عندك تؤدّيه إليَّ يوم القيامة إنك لا تخلف الميعاد(1).
(آيات سوره طه):
قال الله تعالى : "قال رب اشرح لي صدري، ويسر لي أمري، واحلل عقدة من لساني ، يفقهوا قولي. واجعل لي وزيرا من أهلي. هارون أخي. اشدد به أزري. وأشركه في أمري. كي نسبحك كثيرا. ونذكرك كثيرا. إنك كنت بنا بصيرا(2)".
فقير گويد: رب العزة تبارك و تعالي حضرت موسي را به جانب فرعون فرستاد و آن حضرت بعض سوالات ضروريه كه به غير آن تحمل اعباء رسالت متعذر باشد طلب نمودند الحال تفصيل آن بايد شنيد.
__________
(2) - سوره طه، آيات 25- 35.(3/183)
از جمله سوالات سوالي هست كه به نفس حضرت موسي تعلق دارد "رب اشرح لي صدري" واين از جمله ضروريات تحمل اعباء رسالت است تا شرح صدر نباشد هر سوال را جواب با صواب ميسر نيايد و تا تيسير امور از جهت غيب نباشد مكافحه اعداء كه بادشاهان زمين باشند بوجود نيايد و تا فصاحت لسان نباشد تبليغ رسالت رب العزة باَبْلغ وجوه صورت نگيرد.
و از جمله آنها سوالي هست كه به اعانت ديگري در امر رسالت تعلق دارد و اين را به وزارت تعبير رفته و در جاي ديگر به "رِدْاً يصدّقني(1)" تقرير كرده شد.
__________
(1) - سوره قصص، آيه 34.(3/184)
باز اينجا سه صفت در باب وزارت طلب كردند يكي "من اهلي هارون اخي" و اين وصف از جهت خصوص حال بود كه حضرت موسي را غير حضر هارون در آن وقت كسي به اين نصرت قيام نمي توانست نمود نه شرط وزارت مطلقاً به قرينه آنكه حضرت موسي حضرت يوشع را كه نه از سبط موسي بود خليفه خود ساخت و خلافت ابلغ است از وزارت آنچه در وزارت مطلوب ميشود مردِ صاحب قوت و مروت است كه قوم از حل و عقد وي حساب مي گرفته باشند و در خلافت زياده از آن اشتراك با پيغمبر در جد اعلي كه قبيله به وي منسوب باشد مطلوب است تا مردمان در خليفه به چشم حقارت نه نگرند؛ لهذا خداي تعالي در بني اسرائيل پيغامبري نفرستاد مگر از بني اسرائيل از سبط حضرت موسي باشد يا غير آن و همين معني را آن حضرت صلي الله عليه وسلم در خلفاي خود جاري ساختند كه الائمة من قريش(1)تا موافقت سنة الله في انبياء بني اسرائيل واقع شود. ديگر "اشدد به ازري واشركه في امري" و اين حقيقت وزارت است كه در كارهاي مطلوب از بعثت پيغامبر مثل مخاصمه و جهاد با اعداء و فتح بلدان و جمع قرآن اعانتي نمايان داشته باشد و اين مضمون را جاي ديگر به اين عبارت ادا كرده شد كه "رِداًيصدقني".
سوم: كه "نسبحك كثيراً" يعني فائده مترتب بر وزارت وزير آن است كه چون تحمل اعباء دعوت بر دو شخص افتاد هذا مرةً وذاك مرةً هر دو متضرع باشند در تسبيح و ذكر.(3/185)
باز فقير مي گويد: چون حقيقت وزارت شناخته شد بايد دانست كه حضرات شيخين باليقين شرف وزارت حضرت خير الرسل صلي الله عليه وسلم دريافته اند به موجب حديث: اما وزيراي من اهل الارض فابوبكر وعمر(1).
و از جهت حديث: الحمد لله الذي ايدني بهما(2). و از جهت نقل متواتر كه معاني مطلوبه وزارت از ايشان متحقق گشت وناهيك به من فضيلة.(3/186)
عن أنس قال: خرج عمر متقلدا بالسيف فلقيه رجل من بني زهرة فقال له: أين تعمد يا عمر؟ قال: أريد أن أقتل محمدا. قال: وكيف تأمن من بني هاشم وبني زهرة؟ فقال له عمر: ما أراك إلا قد صبوت وتركت دينك؟ قال: أفلا أدلك على العجب، إن أختك وختَنك(1)قد صبوا وتركا دينك. فمشى عمر ذامرا(2)حتى أتاهما وعندهما خباب، فلما سمع خباب بحس عمر توارى في البيت، فدخل عليهما، فقال: ما هذه الهُينمة(3)التي سمعتها عندكم؟ ـ وكانوا يقرأون "طه"ـ فقالوا: ما عدا حديثا تحدثنا به، قال: فلعلكما قد صبوتما. فقال له ختنه: يا عمر، إن كان الحق في غير دينك، فوثب عمر على ختنه فوطئه وطأ شديدا، فجاءت أخته لتدفعه عن زوجها فنفحها نفحة بيده فدمى وجهها، فقال عمر: اعطوني الكتاب الذي هو عندكم فأقرأه، فقالت أخته: إنك رجس وإنه لا يمسه إلا المطهرون فقم فتوضأ، فقام فتوضأ ثم أخذ الكتاب فقرأ: "طه" حتى انتهى إلى "إنني أنا الله لا إله إلا أنا فاعبدني وأقم الصلاة لذكري(4)" فقال عمر: دلوني على محمد.
__________
(1) - ختن داماد را گويند و در اينجا مراد شوهر خواهر است.
(2) - در حاليکه ايشان را تهديد مي کرد و آماده به جنگ بود.
(3) - صداى آرام.
(4) - سوره طه، آيه 14.(3/187)
فلما سمع خباب قول عمر خرج من البيت فقال: أبشر يا عمر، فإني أرجو أن تكون دعوة رسول الله صلى الله عليه وسلم لك ليلة الخميس "اللهم أعز الإسلام بعمر بن الخطاب أو بعمرو بن هشام" فخرج عمر حتى أتى رسول الله صلي الله عليه وسلم فأسلم(1).
وعن ابن عباس أنه قال لعمر بن الخطاب: يا أمير المؤمنين ممّ يذكر الرجل ومم ينسى؟ فقال: انّ على القلب طخاءة(2)كطخاءة القمر فإذا تغشت القلب نسي ابن آدم ما كان يذكر، فإذا انجلت ذكر ما نسي(3).
(سوره انبياء):
قال الله تعالى: "ولقد كتبنا في الزبور من بعد الذكر أن الأرض يرثها عبادي الصالحون(4)".
فقير گويد: در معني اين آيت جمعي زمين جنت را مراد داشته اند و هيچ جا شاهد آن نخواهي يافت كه در قرآن يا سنت لفظ ارض گفته باشند و جنت عدن اراده كرده بلكه معني صحيح آن است كه از ارض اراضي معتدله صالحه براي نشاء اشخاص معتدلة الاخلاق اراده كرداند يا ارض شام تنها به سبب آنكه انبياء بني اسرائيل در شام بودند و ذكر وقائع ارض شام پيش ايشان مهم بود و اين سخن بدان ميماند كه تاجر از لفظ مال سرمايه خود را مي خواهد و راعي مواشي و زارع زراعت خود مراد مي گيرد و چندين آثار بر اين معني دلالت مي كند.
__________
(2) - الطخاءة تاريكى و مراد در اينجا آن چيزي است که مهتاب را بپوشاند.
(4) - سوره انبياء، آيه 105.(3/188)
عن ابن عباس في قصة بُخت نصر(1)قال: إنه رأى رؤيا قد أفظعه فأصبح قد نسيها قال: عليَّ السحرة والكهنة. قال: أخبروني عن رؤيا رأيتها الليلة، والله لتخبرنّي بها أو لأقتلنكم، قالوا: ما هي؟ قال: قد نسيتها. قالوا: ما عندنا من هذا علم إلا أن ترسل إلى أبناء الأنبياء فأرسل إلى أبناء الأنبياء قال: أخبروني عن رؤيا رأيتها قالوا: وما هي؟ قال: نسيتها، قالوا: غيب ولا يعلم الغيب إلا الله، قال: والله لتخبرني بها أو لأضربن أعناقكم، قالوا: فدعنا حتى نتوضأ ونصلي وندعوا إلى الله قال: فافعلوا فانطلقوا فاحسنوا لوضوء وأتوا صعيدا طيبا فدعوا الله فأخبروا بها، ثم رجعوا فقالوا: رأيت كأن رأسك من ذهب وصدرك من فخار ووسطك من نحاس ورجليك من حديد، قال: نعم أخبروني بعبارتها أو لأقتلنكم، قالوا: فدعنا ندعوا ربنا، قال: رأيت كأن رأسك من ذهب ملكك هذا يذهب عند رأس الحول من هذه الليلة، قال: ثم مه، قالوا: ثم يكون بعدك مَلِك يفخر علي الناس، ثم يكون ملك يخشى على الناس شدته ثم يكون ملك لا يقله شيء إنما هو مثل الحديد يعني الإسلام(2).
درين صورت اين بشارت بر شيخين رضي الله عنهما صاىق آمد که فتح شام به تدبير ايشان واقع شد و در حوزه تصرف ايشان در آمد پس صلاح، صفت ايشان باشد و انجاز وعد انبياء بر دست خليفه يکي از خصال خليفه خاص است.(3/189)
عن ابن عمر رضي الله عنه قال: لما قبض رسول الله صلى الله عليه وسلم كان أبوبكر في ناحية المدينة فجاء فدخل على رسول الله صلى الله عليه وسلم وهو مُسَجًّي فوضع فاه على جبين رسول الله صلى الله عليه وسلم فجعل يقبّله ويبكي ويقول: بأبي وأمي طبت حيا وطبت ميتا، فلما خرج مرّ بعمر بن الخطاب وهو يقول: ما مات رسول الله صلى الله عليه وسلم ولا يموت حتى يقتل الله المنافقين وحتى يخزي الله المنافقين. قال: وكانوا قد استبشروا بموت النبي صلى الله عليه وسلم فرفعوا رؤوسهم، فقال: أيها الرجل إربع على نفسك فإن رسول الله صلى الله عليه وسلم قد مات ألم تسمع الله يقول: "إنك ميت وإنهم ميتون(1)" وقال: "وما جعلنا لبشر من قبلك الخلد أ فإن متّ فهم الخالدون(2)" وقال: ثم أتى المنبر فصعده فحمد الله وأثنى عليه ثم قال: يا أيها الناس إن كان محمدٌ صلى الله عليه وسلم إلهكم الذي تعبدون فإن محمدا قد مات وإن كان إلهكم الذي في السماء فإن إلهكم لم يمت ثم تلا "وما محمد إلا رسول قد خلت من قبله الرسل أ فإن مات أو قتل انقلبتم على أعقابكم ... (3)" حتى ختم الآية ثم نزل وقد استبشر المسلمون بذلك واشتدّ فرحهم وأخذت المنافقين الكآبة. قال عبد الله بن عمر: فوالذي نفسي بيده لكأنما كانت على وجوههم أغطية فكشفت(4).
__________
(1) - سوره زمر، آيه 30.
(2) - سوره انبياء، آيه 34.
(3) - سوره آل عمران، آيه 144.(3/190)
عن محمد بن حاطب قال: سئل علي عن هذه الآية "إن الذين سبقت لهم منا الحسنى(1)" قال: هو عثمان وأصحابه(2).
(آيات سوره حج):
قال الله تعالى:"إن الله يدافع عن الذين آمنوا، إن الله لا يحب كل خوان كفور. اُذن للذين يقاتَلون بأنهم ظلموا وإن الله على نصرهم لقدير. الذين أخرجوا من ديارهم بغير حق إلا أن يقولوا ربنا الله، ولو لا دفع الله الناس بعضهم ببعض لهدمت صوامع وبيع وصلوات ومساجد يذكر فيها اسم الله كثيرا ولينصرن الله من ينصره، إن الله لقوي عزيز. الذين إن مكناهم في الأرض أقاموا الصلاة وآتوا الزكاة وأمروا بالمعروف ونهوا عن المنكر ولله عاقبة الأمور(3)".
فقير گويد عفي عنه: اين آيات ادل دليل است بر خلافت خلفاء؛ زيرا كه ممكَّن شدند در ارض به اتفاق موافق و مخالف و از مهاجرين بودند بلا شك پس اقامت صلاة و ايتاء زكاة و امر معروف و نهي از منكر از ايشان متحقق گشت و همين است معني خلافت خاصه و در فصل سوم در تفسير اين آيت بسط نموديم فراجع.
"قُلْ يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّمَا أَنَا لَكُمْ نَذِيرٌ مُبِينٌ { 49 } فَالَّذِينَ آَمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَرِزْقٌ كَرِيمٌ { 50 } وَالَّذِينَ سَعَوْا فِي آَيَاتِنَا مُعَاجِزِينَ أُولَئِكَ أَصْحَابُ الْجَحِيمِ { 51 }(4)".
__________
(1) - سوره انبياء، آيه 101.
(3) - سوره حج، آيات 38- 41.
(4) - سوره حج، آيات 49- 51.(3/191)
فقير گويد: يعني اي مردمان جز اين نيست كه من براي شما ترسانندهء آشكار ام پس آنانكه ايمان آوردند و عملهاي شائسته كردند ايشان را است آمرزش و رزق گرامي و آنانكه سعي كردند در آيات ما غلبه طلب كنان ايشان اند اهل دوزخ مقابله كرده شد در ميان دو فريق كه بعد انذار مختلف شدند و آيه مكيه است پس مراد از فريق مؤمنين همان سُبّاق مؤمنين اند از مهاجرين اولين فتدبر.
"الْمُلْكُ يَوْمَئِذٍ لِلَّهِ يَحْكُمُ بَيْنَهُمْ فَالَّذِينَ آَمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ فِي جَنَّاتِ النَّعِيمِ { 56 } وَالَّذِينَ كَفَرُوا وَكَذَّبُوا بِآَيَاتِنَا فَأُولَئِكَ لَهُمْ عَذَابٌ مُهِينٌ { 57 } وَالَّذِينَ هَاجَرُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ ثُمَّ قُتِلُوا أَوْ مَاتُوا لَيَرْزُقَنَّهُمُ اللَّهُ رِزْقًا حَسَنًا وَإِنَّ اللَّهَ لَهُوَ خَيْرُ الرَّازِقِينَ { 58 } لَيُدْخِلَنَّهُمْ مُدْخَلًا يَرْضَوْنَهُ وَإِنَّ اللَّهَ لَعَلِيمٌ حَلِيمٌ { 59 } ذَلِكَ وَمَنْ عَاقَبَ بِمِثْلِ مَا عُوقِبَ بِهِ ثُمَّ بُغِيَ عَلَيْهِ لَيَنْصُرَنَّهُ اللَّهُ إِنَّ اللَّهَ لَعَفُوٌّ غَفُورٌ { 60 }(1)"
__________
(1) - سوره حج، آيات 56- 60.(3/192)
فقير گويد: يعني بادشاهي آن روز خاص براي خدا است حكم خواهد كرد در ميان ايشان پس آنانكه ايمان آوردند و كارهاي شائسته كردند در بهشتهاي نعيم باشند، و آنانكه كافر شدند و دروغ شمردند آيات ما را ايشان راست عذاب خوار كننده، و آنانكه هجرت كردند در راه خدا بعد از آن كشته شدند يا به موت طبيعي مردند البته روزي خواهد داد خداي تعالي ايشان را رزق نيك و هر آئينه خدا است بهترين روزي دهندگان البته در آرَد ايشان را به جاي كه پسند كنند آن را و هر آئينه خدا داناي برد بار است اين است حال و هر كه پاداش دهد به مثل آنچه معامله كرده شد با او باز تعدي كرده شود بر وي البته ياري خواهد داد او را خداي تعالي هر آئينه خدا تعالي در گذرندهء آمرزنده است. يعني مهاجرين اولين از دست كفار ايذاي بسيار چشيدند اگر به مقابلهء آن ايذائي بكفار رسانند عين عدل است و اگر كفار باز مجتمع شوند و انتقام اين كشند نصرت الهي شامل حال مهاجرين اولين خواهد بود و اين آيت هم معني همان آيت است كه "اُذن للذين يقاتلون...(1)" بعد از آن خداي تعالي تقويت مي كند وعد نصر را به بيان قدرت خويش در آفاق و انفس و به ذكر تصرف خود در عالم بر حسب ارادهء خود.
باز فقير مي گويد: اين آيت نص است در بشارت مهاجرين به بهشت در آخرت و به نصر در دنيا وهو المقصود.
عن عمر أنه كان يسجد سجدتين في الحج وقال: إن هذه السورة فُضِّلت على سائر القرآن بسجدتين(2).
__________
(1) - سوره حج، آيه 39.(3/193)
عن أبي بكر الصديق قال: سمعت رسول الله صلى الله عليه وسلم يقول إذا صلى الصبحَ: مرحبا النهار الجديد والكاتب والشهيد أكتبا بسم الله الرحمن الرحيم، أشهد أن لا إله إلا الله وأشهد أن محمدا رسول الله وأشهد أن الدين كما وُصف والكتاب كما أنزل وأشهد أن الساعة آتية لا ريب فيها وأن الله يبعث من في القبور(1).
عن عمر قال: قال رسول الله صلى الله عليه وسلم: من لبس الحرير في الدنيا لم يلبسه في الآخرة(2).
عن ابن عمر أن عمر نهى أن تُغلق أبواب دور مكة فإن الناس كانوا ينزلون منها حيث وجدوا حتى كانوا يضربون فساطيطهم في الدور(3).
وعن عمر بن الخطاب أن رجلا قال له عند المروة: يا أمير المؤمنين أقطعني مكانا لي ولعقبي فأعرض عنه عمر وقال: هو حرم الله سواء العاكف فيه والباد(4).
وعن عمر بن الخطاب قال: إحتكار الطعام بمكة إلحاد بظلم(5).
عن عبيد ابن عمير قال: لقي عمر بن الخطاب ركبا يريدون البيت فقال: من أنتم؟ فأجابه أحدثهم سنا فقال: عباد الله المسلمون. قال: من أين جئتم؟ قال: من الفج العميق، قال: أين تريدون؟ قال: البيت العتيق، فقال عمر: تأوّلها لعمر والله، فقال عمر: من أميركم؟ فأشار إلى شيخ منهم، فقال عمر: بل أنت أميرهم لأحدثهم سنا الذي أجابه(6).
وعن ابن عباس قال: رأيت عمر بن الخطاب قبّل الحجر وسجد عليه ثم قال: رأيت رسول الله صلى الله عليه وسلم فعل هذا(7).(3/194)
عن محمد بن سيرين قال: أشرف عليهم عثمان من القصر فقال: ائتوني برجل تالي كتاب الله، فأتوه بصعصعة ابن صوحان فتكلم بكلام فقال: "أذن للذين يقاتلون بأنهم ظلموا وإن الله على نصرهم لقدير(1)". فقال له عثمان: كذبت ليست لك ولا لأصحابك ولكنها لي ولأصحابي(2).
عن ابن عباس:" الذين أخرجوا من ديارهم" أي من مكة إلى المدينة "بغير حق" يعني محمدا صلى الله عليه وسلم وأصحابه(3).
وعن عثمان ابن عفان قال: فينا نزلت هذه الآية "الذين أخرجوا من ديارهم بغير حق(4)" بعدما أخرجنا من ديارنا بغير حق ثم مكنا في الأرض فأقمنا الصلاة وآتينا الزكاة وأمرنا بالمعروف ونهينا عن المنكر فهي لي ولأصحابي(5).
وعن ثابت بن عرفجة الحضرمي قال: حدثني سبعة وعشرون من أصحاب علي وعبد الله منهم لاحق بن الأقمر والعيزار بن جرول وعطية القرظي أن عليا قال: إنما أنزلت هذه الآية في أصحاب محمد "لو لا دفع الله الناس ... (6)" قال: لو لا دفع الله بأصحاب محمد صلى الله عليه وسلم والتابعين لهدمت صوامع(7).
__________
(1) - سوره حج، آيه 39.
(4) - سوره حج، آيه 40.
(6) - سوره حج، آيه 40.(3/195)
عن ابن أبي أوفى قال: دخلت على رسول الله صلى الله عليه وسلم في مسجد المدينة فجعل يقول: أين فلان، أين فلان؟ فلم يزل يفقدهم وينصت إليهم حتى اجتمعوا عنده، فقال: إني محدثكم بحديث فاحفظوه وعوه وحدثوا به من بعدكم: إن الله اصطفى من خلقه خلقا ثم تلا هذه الآية:"الله يصطفي من الملائكة رسلا ومن الناس(1)
__________
(1) - سوره حج، آيه 75..(3/196)
" خلقا يدخلهم الجنة وإني مصطفى منكم من أحب أن أصطفيه من مؤاخي بينكم كما آخى الله بين الملائكة، قم يا ابابكر فقام فجثى بين يديه، فقال: إن لك عندي يدا، إن الله يجزيك بها فلو كنت متخذا خليلا لاتخذتك خليلا وأنت مني بمنزلة قميصي من جسدي وحرك قميصه بيده ثم قال: أدن يا عمر، فدنا فقال: قد كنت شديد الشغب علينا أبا حفص فدعوت الله أن يعز الدين بك أو بأبي جهل ففعل الله ذلك بك وكنتَ أحبهما إليّ فأنت معي في الجنة ثالث ثلاثة من هذه الأمة، ثم تنحى وآخا بينه وبين أبي بكر ثم دعا عثمان بن عفان فقال: أدن يا عثمان، أدن يا عثمان، فلم يزل يدنو منه حتى ألصق ركبته بركبة رسول الله صلى الله عليه وسلم ثم نظر إليه ثم نظر إلى السماء فقال: سبحان الله العظيم، ثلاث مرات، ثم نظر إلى عثمان فإذا أزراره محلولة فزرّها رسول الله صلى الله عليه وسلم بيده ثم قال: إجمع عطفَى ردائك على نحرك فإن لك شأنا في أهل السماء، أنت ممن يرد علي الحوض وأوداجه تشخب دما، فأقول لك: من فعل هذا بك؟ فتقول: فلان وفلان وذلك كلام جبريل وذلك إذ هتف من السماء ألا إن عثمان أمير على كل خاذل. ثم دعا عبد الرحمن بن عوف ثم قال: أدن يا أمين الله والأمين في السماء يسلط الله علي مالك بالحق، أما إن لك عندي دعوة وقد أخرتها، قال: خرها لي يا رسول الله، قال: حملتني يا عبد الرحمن أمانة أكثر الله مالك وجعل يحرك يده ثم تنحى وآخى بينه وبين عثمان.(3/197)
ثم دخل طلحة والزبير فقال: أدنوا مني، فدنوا منه، فقال: أنتما حواريّ كحواري عيسى بن مريم ثم آخى بينهما. ثم دعا سعد بن أبي وقاص وعمار بن ياسر فقال: يا عمار تقتلك الفئة الباغية ثم آخى بينهما. ثم دعا أبا الدرداء وسلمان الفارسي فقال: يا سلمان أنت منا أهل البيت وقد أتاك الله العلم الأول والعلم الآخر والكتاب الأول والكتاب الآخر، ثم قال: ألا أرشدك يا أبا الدرداء؟ قال: بلى يا رسول الله. قال: إن تنفذهم ينفذون وإن تتركهم لا يتركون، وإن تهرب منهم يدركون فأقرضهم عرضك ليوم فقرك، فآخى بينهما ثم نظر في وجوه أصحابه فقال: أبشروا وقرّوا عينا فأنتم أول من يرد علي الحوض وأنتم في أعلى الغرف ثم نظر إلى عبد الله بن عمر فقال: الحمد لله الذي يهدي من الضلالة. فقال علي: يا رسول الله ذهب روحي وانقطع ظهري حين رأيتك فعلت ما فعلت بأصحابك غيري فإن كان من سخط عليّ فلك العتبى والكرامة. فقال: والذي بعثني بالحق ما أخرتك إلا لنفسي فأنت عندي بمنزلة هارون من موسى ووارثي. فقال: يا رسول الله ما أرث منك؟ قال: ما أورثت الأنبياء. قال: وما أورثت الأنبياء قبلك؟ قال: كتاب الله وسنة نبيهم، وأنت معي في قصري في الجنة مع فاطمة بنتي وأنت أخي ورفيقي، ثم تلا رسول الله صلى الله عليه وسلم هذه الآية "إخوانا على سرر متقابلين(1)" الأخلاء في الله ينظر بعضهم إلى بعض(2).
__________
(1) - سوره حجر، آيه 47.(3/198)
عن عبد الرحمن بن عوف قال: قال لي عمر: أ لسنا كنا نقرأ فيما نقرأ "وجاهدوا في الله حق جهاده(1)" في آخر الزمان كما جاهدتم في أوله، قلت: بلى، فمتى هذا يا أمير المؤمنين؟
قال: إذا كانت بنو أمية الأمراء وبنو المغيرة الوزراء(2).
وعن محمد ابن زيد بن عبد الله بن عمر قال: قرأ عمر بن الخطاب هذه الآية "ما جعل عليكم في الدين من حرج(3)" ثم قال: أدعوا لي رجلا من بني مدلج قال: ما الحرج فيكم؟ قال: الضيق(4).
(آيات سوره المؤمنون):
قال الله تعالى: " قد أفلح المؤمنون. الذين هم في صلاتهم خاشعون. والذين هم عن اللغو معرضون. والذين هم للزكاة فاعلون. والذين هم لفروجهم حافظون. إلا على أزواجهم أو ما ملكت أيمانهم فإنهم غير ملومين. فمن ابتغى وراء ذلك فأولئك هم العادون. والذين هم لأماناتهم وعهدهم راعون. والذين هم على صلواتهم يحافظون. أولئك هم الوارثون، الذين يرثون الفردوس هم فيها خالدون(5)".
وقال تعالى:"أيحسبون أنما نمدهم به من مال وبنين. نسارع لهم في الخيرات بل لا يشعرون. إن الذين هم من خشية ربهم مشفقون. والذين هم بآيات ربهم يؤمنون. والذين هم بربهم لا يشركون. والذين يؤتون بما آتوا وقلوبهم وجلة أنهم إلى ربهم راجعون. أولئك يسارعون في الخيرات وهم لها سابقون(6)".
__________
(1) - سوره حج، آيه 78.
(3) - سوره حج، آيه 78.
(5) - سوره المؤمنون، آيات 1- 11.
(6) - سوره المؤمنون، آيات 55- 61.(3/199)
فقير گويد عفي عنه: سورهء مؤمنون مكيه است چون وصف مؤمنين به صفات كذا و كذا نموده آمد كه در سُباق مؤمنين از مهاجرين اولين بود بلكه ايشان به آن صفات مشهور بودند و آن جماعه را وصف صلاح و وعدهء جنت و مسارعت در خير اثبات كرده شد تعريض ظاهر آمد بر فضائل جماعهء خاص كه خلفاء در آن جماعه داخل اند وهو المقصود.
أخرج الترمذي عن عمر بن الخطاب قال: كان إذا نزل على رسول الله صلى الله عليه وسلم الوحي يُسمع عند وجهه كدويّ النحل، فأنزل عليه يوما فمكثنا ساعة فسُرّي عنه فاستقبل القبلة فرفع يديه فقال: اللهم زدنا ولا تنقصنا وأكرمنا ولا تُهنّا وأعطنا ولا تحرمنا وآثرنا ولا تؤثر علينا وارض عنا وارضنا. ثم قال: لقد أنزلت عليَّ عشر آيات مَن أقامهن دخل الجنة ثم قرء " قد أفلح المؤمنون ... " حتى ختم العشر(1).
عن أبي بكر الصديق قال: قال رسول الله صلى الله عليه وسلم: تعوذوا بالله من خشوع النفاق. قالوا يا رسول الله وما خشوع النفاق؟ قال: خشوع البدن ونفاق القلب(2).
وعن مجاهد عن عبد الله بن الزبير أنه كان يقوم في الصلاة كأنه عود، وكان أبوبكر يفعل ذلك، وقال مجاهد: هو الخشوع في الصلاة(3).(3/200)
وعن أسماء بنت أبي بكر عن أم رومان والدة عائشة، قالت: رآني أبوبكر الصديق أتميّل في صلاتي فزجرني زجرة كدت أنصرف من صلاتي، ثم قال: سمعت رسول الله صلى الله عليه وسلم يقول: إذا قام أحدكم في الصلاة فليكن أطرافه لا يتميل تميُّل اليهود، فإن سكون الأطراف في الصلاة من تمام الصلاة(1).
عن قتادة قال: تسرت امرأة غلاما لها(2)فذكرت لعمر فسألها ما حملك على هذا؟ فقالت: كنت أرى أنه يحل لي ما يحل للرجل من ملك اليمين. فاستشار عمر فيها أصحاب النبي صلى الله عليه وسلم، فقالوا: تأوّلتْ كتاب الله على غير تأويله، فقال عمر: لا جرم والله لا أحلك لحر بعده أبدا. كأنه عاقبها بذلك، ودرأ الحد عنها وأمر العبد أن لا يقربها(3).
وعن صالح أبي الخليل قال: لما نزلت هذه الآية علي النبي صلى الله عليه وسلم " ولقد خلقنا الإنسان من سلالة من طين ... " إلى قوله " ثم أنشأناه خلقا آخر(4)"، قال عمر: فتبارك الله أحسن الخالقين. قال: والذي نفسي بيده إنها خُتمت بالذي تكلمتَ به يا عمر(5).
__________
(2) - زنى با غلام خويش مباشرت جنسى نمود.
(4) - سوره مؤمنون، آيه 12- 14.(3/201)
عن الحسن أن عمر بن الخطاب اُتي بفروة كسرى بن هرمز(1)فوضعت بين يديه وفي القوم سراقة بن مالك، فأخذ عمر سوارَيه فرمى بهما إلى سراقة فأخذهما فجعلهما في يديه فبلغتا منكبيه، فقال: الحمد لله سوارَي كسرى ابن هرمز في يدي سراقة بن مالك بن جشعم أعرابي من بني مدلج، ثم قال اللهم إني قد علمت أن رسولك قد كان حريصا على أن يصيب مالا ينفعه في سبيلك وعلى عبادك فزويتَ عنه ذلك، اللهم إني أعوذ بك أن يكون هذا مكراً منك بعمر ثم تلا "أ يحسبون إنما نمدُّهم به من مال وبنين. نسارع لهم في الخيرات بل لا يشعرون(2)"(3).
وعن عمر بن الخطاب سمعت رسول الله صلى الله عليه وسلم يقول: كل سبب ونسب منقطع يوم القيامة إلا سببي ونسبى(4).
عن أبي بكر الصديق أنه قال: يا رسول الله علمني دعاء أدعو به في صلواتي، قال: قل اللهم إني ظلمت نفسي ظلماً كثيراً، إنه لا يغفر الذنوب إلا أنت فاغفر لي مغفرة من عندك وارحمني إنك أنت الغفور الرحيم(5).
(آيات سوره نور):
__________
(1) - مال و ثروت كسرى بن هرمز (پادشاه ايران) خدمت عمر - رضي الله عنه - آورده شد.
(2) - سوره مؤمنون، آيه 55- 56.(3/202)
قال الله تعال في قصة براءة عائشة رضي الله عنها: "ولا يأتل أولوا الفضل منكم والسعة أن يؤتوا أولي القربى والمساكين والمهاجرين في سبيل الله وليعفوا وليصفحوا، ألا تحبون أن يغفر الله لكم، والله غفور رحيم. إن الذين يرمون المحصنات الغافلات المؤمنات لعنوا في الدنيا والآخرة ولهم عذاب عظيم. يوم تشهد عليهم ألسنتهم وأيديهم وأرجلهم بما كانوا يعملون. يومئذ يوفيهم الله دينهم الحق ويعلمون أن الله هو الحق المبين. الخبيثات للخبيثين والخبيثون للخبيثات والطيبات للطيبين والطيبون للطيبات أولئك مبرّءون مما يقولون. لهم مغفرة ورزق كريم(1)".
__________
(1) - سوره نور، آيات 22- 26.(3/203)
فقير گويد عفي عنه: كه در كلمهء "اولوا الفضل والسعة" تعريض ظاهر است به صديق اكبر رضي الله عنه به شهادت سياق و سباق و سبب نزول و ظاهر آن است كه از فضل، فضل في الدين مراد باشد تا تكرار لازم نيايد بلكه في الحقيقت نهي خاص براي محسنين است اگر شخصي شخصي را رنجانيده باشد بغير حق و او بر رنجانندهء خود بذل مال خود نكند آثم نباشد به اتفاق پس مراد اينجا نهي به اعتبار منزلت محسنين است و در كلمهء "اولئك مبرءون" آن حضرت صلي الله عليه وسلم و صديق اكبر و حضرت عائشه و صفوان بن معطل همه داخل اند و دخول عائشه و صفوان خود ظاهر است اما آنحضرت صلي الله عليه وسلم و صديق اكبر رضي الله عنه از آن سبب كه اگر خدا نكرده تحققي در آن افك مي بود لوثي از آن به دامن پاك آن حضرت صلي الله عليه وسلم مي رسيد به جهت نسبت فراش و لوثي به صديق اكبر عائد مي شد به جهت نسبت ولادت.
"وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آَمَنُوا مِنْكُمْ وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِي الْأَرْضِ كَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَلَيُمَكِّنَنَّ لَهُمْ دِينَهُمُ الَّذِي ارْتَضَى لَهُمْ وَلَيُبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْنًا يَعْبُدُونَنِي لَا يُشْرِكُونَ بِي شَيْئًا وَمَنْ كَفَرَ بَعْدَ ذَلِكَ فَأُولَئِكَ هُمُ الْفَاسِقُونَ(1)"
__________
(1) - سوره نور، آيه 55.(3/204)
فقير گويد: اين آيت نص است در اثبات خلافت خلفاء و تاويلات بعيده كه اهل اهوا مي كنند ايشان را از وادي عصيان بر نمي آرد چنانكه در فصل سوم بسط نموديم.
عن حارثة بن مضرب قال: كتب إلينا عمر بن الخطاب أن تعلموا سورة النساء و الأحزاب والنور(1).
عن عمر عن النبي صلى الله عليه وسلم: "إلا الذين تابوا من بعد ذلك وأصلحوا(2)". قال: توبتهم إكذابهم أنفسهم فإن كذبوا أنفسهم قُبلت شهادتهم(3).
عن سعيد بن المسيب قال شهدت عمر ابن الخطاب حين جلد قذفَة المغيرة ابن شعبة منهم أبو بكرة فقال: إن تكذّب نفسك نجز شهادتك فأبى أن يكذب نفسه ولم يكن عمر يجيز شهادتهما حتى هلكا، فذلك قوله: "إلا الذين تابوا" وتوبتهم إكذابهم أنفسهم(4).
وعن عمر بن الخطاب قال: لا يجتمع المتلاعنان أبداً(5).
__________
(2) - سوره نور، آيه 5.(3/205)
عن عائشة قالت: أنزل الله عذري وكادت الأمة تهلك في سببي فلما سُرّي عن رسول الله صلى الله عليه وسلم وعَرج الملك قال رسول الله صلى الله عليه وسلم لأبي: إذهب إلى ابنتك فاخبرها أن الله قد أنزل عذرها من السماء. قالت: فأتاني أبي وهو يعدو يكاد أن يعثر فقال: أبشري يا بنية بأبي وأمي فإن الله قد أنزل عذرك. قلت: بحمد الله لا بحمدك ولا بحمد صاحبك الذي أرسلك. ثم دخل رسول الله صلى الله عليه وسلم فتناول ذراعي فقلت(1)بيده هكذا، فأخذ أبو بكر النعل يعلوني به، فمنعتُه فضحك رسول الله صلى الله عليه وسلم فقال: أقسمت لا تفعل(2).
وعن عائشة لما نزل عذرها قبّل أبو بكر رأسها فقالت: ألا عذرتني؟ قال: أيُّ سماء تظلني وأي أرض تقلني إن قلت مالا أعلم(3).
عن قتادة في قوله "ولا يأتل أولوا الفضل منكم". قال: نزلت هذه الآية في رجل من قريش يقال له مِسطح كان بينه وبين أبي بكر قرابة وكان يتيماً في حجره وكان فيمن أذاع على عائشة ما أذاع، فلما أنزل الله براءتها وعذرها تألّى أبو بكر لا يرزؤه خيراً(4)، وأنزل الله هذه الآية فذكر لنا أن نبي الله صلى الله عليه وسلم دعا أبا بكر فتلاها عليه فقال: أما تحب أن يغفر الله لك، قال: بلى. قال: فاعف عنه و تجاوز، فقال أبو بكر: لا جرم والله لا أمنعه معروفا كنت أوَلِّيه قبل اليوم(5).
__________
(1) - بيرون كشيدم.
(4) - ابوبکر قسم خورد که هيچ خير ديگري به او نرساند.(3/206)
عن أبي بكر الصديق قال: أطيعوا الله فيما أمر كم به من النكاح ينجز لك ما وعدكم من الغنى، قال تعالى: "إن يكونوا فقراء يغنهم الله من فضله(1)"(2).
وعن قتادة قال: ذُكر لنا أن عمر بن الخطاب قال: ما رأيت كرجل لم يلتمس الغناء في الباءة وقد وعد الله فيها ما وعد، فقال:"إن يكونوا فقراء يعنهم الله من فضله"(3).
عن عمر بن الخطاب قال: ابتغوا الغناء في الباءة، وفي لفظ اطلبوا الفضل في الباءة وتلا "إن يكونوا فقراء يغنهم الله من فضله"(4).
عن أنس بن مالك قال: سألني سيرين المكاتبة فأبيت عليه، فأتى عمر بن الخطاب فأقبل عليَّ بالدرّة وقال كاتبه وتلا "فكاتبوهم إن علمتم فيهم خيرا(5)" فكاتبته(6).
عن عمر أنه كاتب عبدا له يكنى أبا أمية فجاء بنجمه حين حلَّ قال يا أبا أمية اذهب فاستعن به مكاتبتك قال: يا أمير المؤمنين لو تركته حتى يكون من آخر نجم قال: أخاف أن لا أدرك ذلك. ثم قرأ "وآتوهم من مال الله الذي آتاكم(7)"(8).
__________
(1) - سوره نور، آيه 32.
(5) - سوره نور، آيه 33.
(7) - سوره نور، آيه 33.(3/207)
عن السدى قال: كان لعبد الله بن اُبي جارية تُدعى معاذة فكان إذا نزل ضيف أرسلها إليه ليواقعها إرادة الثواب منه والكرامة له، فأقبلت الجارية إلى أبي بكر فشكت ذلك إليه، فذكره أبو بكر للنبي صلى الله عليه وسلم فأمره بقبضها، فصاح عبد الله بن أبي من يعذرنا من محمد يغلبنا على مماليكنا فنزلت الآية يعني "ولا تكرهوا فتياتكم على البغاء...(1)".
أخرج الترمذي عن عمر أن رسول الله صلى الله عليه وسلم قال: إيتدموا بالزيت وادهنوا به فإنه يخرج من شجرة مباركة(2).
عن شريك بن غلة قال: ضفتُ عمر بن الخطاب ليلة فأطعمني كسورا من رأس بعير بارد و أطعمنا زيتا وقال: هذا الزيت المبارك الذي قال الله لنبيه(3).
__________
(1) - سوره نور، آيه 33.(3/208)
عن أبي العالية قال: كان النبي صلى الله عليه وسلم وأصحابه بمكة نحواً من عشرين سنة يدعون إلى الله وحده وعبادته وحده لا شريك له سرّا وهم خائفون لا يؤمرون بالقتال حتى أمروا بالهجرة إلى المدينة فقدموا المدينة فأمرهم الله بالقتال وكانوا بها خائفين يُمسُون في السلاح ويصبحون في السلاح فغيروا بذلك ما شاء الله ثم إن رجلاً من أصحابه قال: يا رسول الله أبد الدهر نحن خائفون هكذا، أما يأتي علينا يوم نأمن فيه ونضع السلاح؟ فقال رسول الله صلى الله عليه وسلم: لن تغيروا إلا يسيراً حتى يجلس الرجل في الملأ العظيم محتبياً ليست فيهم حديدة فأنزل الله "وعد الله الذين آمنوا منكم وعملوا الصالحات ليستخلفنهم في الأرض كما ... (1)" فأظهر الله نبيه على جزيرة العرب فآمِنوا ووضعوا السلاح ثم إن الله قبض نبيه فكانوا كذلك آمنين في زمان أبي بكر وعمر وعثمان حتى وقعوا فيما وقعوا وكفروا النعمة فأدخل الله عليهم الخوف الذي كان رفع عنهم واتخذوا الحُجر والشُرط وغيروا فغُيِّر ما بهم(2).
"آيات سوره فرقان":
__________
(1) - سوره نور، آيه 55.(3/209)
قال الله تعالى: "وعباد الرحمن الذين يمشون على الأرض هونا وإذا خاطبهم الجاهلون قالوا سلاما. والذين يبيتون لربهم سجدا وقياما. والذين يقولون ربنا اصرف عنا عذاب جهنم إن عذابها كان غراما.إنها ساءت مستقرا ومقاما. والذين إذا أنفقوا لم يسرفوا ولم يقتروا وكان بين ذلك قواما. والذين لا يدعون مع الله إلها آخر ولا يقتلون النفس التي حرم الله إلا بالحق ولا يزنون ومن يفعل ذلك يلق أثاما. يضاعف له العذاب يوم القيامة ويخلد فيه مهانا. إلا من تاب وآمن وعمل عملا صالحا فأولئك يبدل الله سيئاتهم حسنات وكان الله غفوراً رحيما. ومن تاب وعمل صالحاً فإنه يتوب إلى الله متابا. والذين لا يشهدون الزور وإذا مروا باللغو مروا كراما. والذين يقولون ربنا هب لنا من أزواجنا وذرياتنا قرة أعين واجعلنا للمتقين إماما. أولئك يدخلون الغرفة بما صبروا ويلقون فيها تحية وسلاما خالدين فيها حسنت مستقرا ومقاما(1)".
__________
(1) - سوره فرقان، آيات 63- 76.(3/210)
فقير گويد عفي عنه: سنة الله در قرآن عظيم چنان جاري شده كه اهل نجات را با اهل ضلال هر جا در ميزان اعتبار مي سنجند و اوصاف هر فريق را بيان مي كنند آن يكي را به عذاب اليم ايعاد مي نمايند و آن ديگر را به نعيم مقيم وعده ميدهند و در عدّ اوصاف فريقين به فرض و احتمال اكتفا نمي نمايند مانند آنكه از شبهات كفار غير آنچه بر زبان ايشان گذشت در مجالس و محافل به آن نطق مي نمودند مذكور نمي شود و به سوالات مقدره و احتمالات بعيده متوجه نمي شوند و مانند آنكه در باب احكام نكاح و طلاق و غير آن به صور محتمله غير واقعه نمي پردازند. چون اين اصل را فهميدي بدانكه خداي تعالي در سورهء فرقان شبهات كفار و جهليات ايشان نيز مي شمارد و پاداش هر يكي و قطع ماده هر اشكالي بيان مي نمايد بعد از آن صفات عباد الله المقربين ذكر مي فرمايد و آنجا بر صفات ثابته مشهوره در اشخاص موجودين يومئذٍ اكتفا مي كند تا با دلالت عامه خود تعريض باشد به حاضرين "وعبادالرحمن الذين..." و آن صفات وقار است.(3/211)
و حلم به نسبت جاهلان، مواظبت بر نماز تهجد و خشيت از عذاب آخرت و پناهيدن از آن به رب العزت تبارك وتعالي و اقتصاد در صرف اموال و توحيد عبادت و ترك قتل نفس و اجتناب از زنا و احتراز از حضور مجالس زور و بصيرت و نيايش در وقت استماع آيات الله و دعاء به جناب الهي به قرة عين در اولاد و ازواج، و ايشان را غرفه كه اعلي موضع است در بهشت وعده مي دهد و حاضرين آن وقت نبودند الا سُباق مؤمنين از مهاجرين اولين وناهيك به من فضيلة.(3/212)
أخرج مالك والشيخان عن عمر بن الخطاب قال: سمعت هشام ابن حكيم يقرأ سورة الفرقان في حياة رسول الله صلى الله عليه وسلم فاستمعت لقراءته فإذا هو يقرأ على حروف كثيرة لم يقرءنيها رسول الله صلى الله عليه وسلم فكدت أساوره(1)في الصلاة فتصبرت حتى سلم فلبيته بردائه فقلت: من أقراك هذه السورة التي سمعتك تقرأ؟ قال: اقراَنيها رسول الله صلى الله عليه وسلم فقلت: كذبت فإن رسول الله صلى الله عليه وسلم قد أقرأنيها على غير ما قرأت، فانطلقت به أقوده إلى رسول الله صلى الله عليه وسلم، فقلت: إني سمعت هذا يقرأ سورة الفرقان على حروف لم تقرأنيها، فقال رسول الله صلى الله عليه وسلم: اقرأ يا هشام. فقرأ عليه القراءة التي سمعته يقرأ. فقال رسول الله صلى الله عليه وسلم: كذلك اُنزلت، ثم قال: اقرأ يا عمر. فقرأت القراءة التي أقراَني. فقال رسول الله صلى الله عليه وسلم: كذلك أنزلت. إن هذا القرآن أنزل على سبعة أحرف فاقرءوا ما تيسر(2).
عن عبد الله بن المغيرة قال: سئل عمر بن الخطاب عن نسب وصهر. فقال: ما أرا لكم إلا وقد عرفتم النسب فأما الصهر فالاَختان(3)والصحابة(4).
__________
(1) - نزديک بود خويشتن را بر بالاي او بياندازم (با او گلاويز شوم).
(3) - اختان جمع ختن به معناى داماد.(3/213)
عن الحسن إن عمر أطال صلاة الضحى فقيل له صنعت اليوم شيئاً لم تكن تصنعه، فقال: إنه بقي عليَّ من وردي شيء فأحببت أن أتمه. أو قال: أقضيه، وتلا هذه الآية: "وهو الذي جعل الليل والنهار خلقة ... (1)"(2).
وعن عمر أنه رأى غلاما يتبختر في مشيته فقال له: إن التبخترية مشية تكره إلا في سبيل الله وقد مدح الله أقواما فقال: "وعباد الرحمن الذين يمشون على الأرض هونا" فاقصد في مشيتك(3).
(آيات سوره شعراء):
قال الله تعالى: "وأنذر عشيرتك الأقربين واخفض جناحك لمن اتبعك من المؤمنين فإن عصوك فقل إني بريء مما تعملون. وتوكل على العزيز الرحيم. الذي يراك حين تقوم. وتقلبك في الساجدين. أنه هو السميع العليم(4)".
فقير گويد عفي عنه: خداي تعالي در سورهء شعراء قصهء هفت پيغامبر عليهم الصلوة والسلام بيان مي فرمايد بعد از آن اثبات نزول قرآن بر دل مبارك آن حضرت صلي الله عليه وسلم از جانب حق به واسطه جبرئيل مي نمايد و دليل حقيقت آن مي آرد كه علماي اهل كتاب به سبب مذكور بودن آن در زبُر اولين حقّيت آن را مي شناسند.
__________
(1) - سوره فرقان، آيه 62.
(4) - سوره شعراء، آيات 214- 220.(3/214)
باز فائده نزول قرآن بر مرد عربي به لسان عرب نه بر شخص عجمي به زبان عجم ارشاد مي كند "ولو نزلناه...(1)" باز مستحكم بودن انكار در قلوب اهل شقاق افاده مي فرمايد "كذلك سلكناه...(2)" بعد از آن تقويت ميدهد حقيقت قرآن را به آنكه قرآن از باب القاي شياطين نيست به دو وجه:
يكي آنكه شياطين از وصول به ملأ اعلي كه محل انعقاد احكام الهيه است براي مصالح جمهور بني آدم محروم اند.
دوم آنكه سنت الله چنان جاري شده كه القاي شياطين نمي باشد مگر بر نفوس دنيه خبيثه؛ زيرا كه مناسبت در ميان مفيد و مستفيد شرط است و نفس مبارك آن حضرت صلي الله عليه وسلم از نفوس عاليه قدسيه است در غايت طهارت اعمال و اخلاق.
و نيز از باب شِعر نيست كه كار شعراء غالباً افراط است در مدح و هجو و تشبيب و امثال آن و به اصلاح اخلاق و اعمال و هدايت خلق الله مناسبتي ندارند و اينجا در هر مسئله مراد اصلاح اخلاق و اعمال است كما لا يخفي.
در ضمن اين تقرير شريف مي فرمايد: "فلا تدع...(3)" يعني بر توحيد عبادت مستمر باش و نزديك ترين قبيله خود را به تخصيص انذار كن و با جمعي كه پيروي تو كرده اند به تواضع پيش آئي و اگر آن امت دعوت فرمان تو بجاي نيارند توكل كن بر خداي عز وجل و غبار تشويش از انكار ايشان بايد كه بر خاطر تو نه نشيند.
__________
(1) - سوره شعراء، آيه 198.
(2) - سوره شعراء، آيه 200.
(3) - سوره شعراء، آيه 213.(3/215)
باز فقير مي گويد: كه خداي تعالي پيغامبر خود را صلي الله عليه وسلم به خفض جناح به نسبت طائفه كه به ايمان مشرف شده اند ارشاد مي فرمايد و اين سوره بي شبه مكيه است و آنانكه در آن وقت مؤمن بودند و اتباع آن حضرت صلي الله عليه وسلم كرده اند نيستند مگر سُباق مؤمنين از مهاجرين اولين وناهيك به من فضيلة.
عن ابن عباس: "إلا الذين آمنوا وعملوا الصالحات وذكروا الله كثيراً(1)".
قال: أبو بكر وعمر وعلي وعبد الله بن رواحة(2).
وروي من طرق متعددة أن حسان بن ثابت لما استأذن النبي صلى الله عليه وسلم في هجاء قريش قال: اذهب إلى أبي بكر فليحدثك حديث القوم وأيامهم وأحسابهم(3).
عن عائشة قالت: كتب أبي في وصيته سطرين: بسم الله الرحمن الرحيم. هذا ما أوصى أبوبكر بن أبي قحافة عند خروجه من الدنيا حين يؤمن الكافر ويتقي الفاجر ويصدق الكاذب أني استخلفت عليكم عمر بن الخطاب فإن يعدل فذلك ظني به ورجائي فيه وإن يجُر ويبدّل فلا أعلم الغيب "وسيعلم الذين ظلوا أي منقلب ينقلبون(4)"(5).
(آيات سوره نمل):
قال الله تعالى: "قل الحمد لله وسلام على عباده الذين اصطفى، آلله خير أمّا يشركون(6)".
__________
(1) - سوره شعراء، آيه 227.
(4) - سوره شعراء، آيه 227.
(6) - سوره نمل، آيه 59.(3/216)
فقير گويد عفي عنه: خداي تعالي در سوره نحل اهلاك ثمود و قوم لوط به سبب طغيان و كفر ايشان ذكر مي فرمايد بعد از آن ارشاد مي كند "قل الحمد لله" بگو همه ستايش مر خداي را است بر نصرت انبياء و اهلاك اشقياء و سلامت است از آفات دنيا و آخرت براي بندگان او كه بر گزيد ايشان را و برگزيدن او سبحانه بندگان خود را درجات دارد مرتبه اعلي آن علي الاطلاق اصطفاء انبياء است عليهم السلام بر سائر خلق بعد از آن جماعاتيكه از ميان مسلمين براي اعلاي كلمة الله و نصر رسل الله ايشان را برگزيد سُباق مؤمنين اند و به يك معني اصطفا تمام امت مرحومه را شامل است قال تعالي: "ثم اورثنا الكتب الذين اصطفينا من عبادنا...(1)" ظاهر آيت آن است كه در مقابله اشقياء كه ساعي در اعلاء كلمهء كفر بودند سباق مؤمنين را كه مساعي جميله در اعلاي كلمه حق صرف نموده اند مراد داشته اند و لهذا اكثر مفسرين به اصحاب آن حضرت صلي الله عليه وسلم تفسير كرده اند بر اين تقدير منقبت عظيمه است سُباق مؤمنين را از مهاجرين اولين.
عن ابن عباس في قوله "وسلام على عباده الذين اصطفى(2)" قال: هم أصحاب محمد صلى الله عليه وسلم اصطفاهم الله لنبيه(3).
عن سفيان الثوري في قوله: "وسلام على عباده الذين اصطفى" قال: نزلت في أصحاب محمد صلى الله عليه وسلم خاصة(4).
(آيات سوره قصص):
__________
(1) - سوره فاطر، آيه 32.
(2) - سوره نمل، آيه 59.(3/217)
عن عمر بن الخطاب رضى الله عنه قال: إن موسى "ولمّا ورد ماء مدين وجد عليه أمة من الناس يسقون...(1)" فلما فرغوا أعادوا الصخرة على البير ولا يطيق رفعها إلا عشرة رجال، فإذا هو بامرأتين قال: ما خطبكما؟ فحدثتاه، فأتى الحجر فرفعه وحده ثم استسقى فلم يستق إلا ذنوبا واحدا حتى رويت الغنم فرجعت المرأتان إلى أبيهما، فحدثتاه.
__________
(1) - سوره قصص، آيه 23.(3/218)
"ثمّ تولى إلى الظل فقال: رب إني لما أنزلت إليَّ من خير فقير(1)" قال: "فجاءته إحداهما تمش على استحياء(2)" واضعة ثوبها على وجهها ليست بسَلفع من النساء خرّاجة ولّاجة قالت: "إن أبي يدعوك ليجزيك أجر ما سقيت لنا(3)" فقام معها موسى فقال لها: أمشي خلفي وأنعتي لي الطريق فإني أكره أن تصيب الريح ثيابك فتصف لي جسدك، فلما انتهى إلى أبيها قص عليه "قالت إحداهما: يا أبت استأجره، إن خير من استأجرت القوي الأمين(4)" قال: بُنَيّة ما علّمكِ بأمانته وقوته؟ قالت: أما قوته فرفعه الحجر ولا يطيقه إلا عشرة رجال، وأما أمانته فقال: امشي خلفي وانعتي لي الطريق فإني أكره أن تصيب الريح ثيابك فتصف لي جسدك. فزاده ذلك رغبة فيه فقال: "إني أريد أن أنكحك إحدى ابنتي ... " إلى قوله: "ستجدني إن شاء الله من الصالحين(5)" أي؛ في حسن الصحبة والوفاء بما قلت. قال موسى: "ذلك بيني وبينك أيما الأجلين قضيت فلا عدوان عليَّ" قال: نعم. قال: "والله على ما نقول وكيل(6)" فزوجه وأقام معه يكفيه ويعمل له في رعاية غنمه وما يحتاج إليه وزوجه صفورة و كانت هي أختها شرفا' هما اللتان كانتا تذودان(7).
وعن عمر بن الخطاب في قوله "تمشي على استحياء(8)" قال: جاءت مستترة بكُمِّ درعها على وجهها(9).
(
__________
(1) - سوره قصص، آيه 24.
(2) - سوره قصص، آيه 25.
(3) - سوره قصص، آيه 25.
(4) - سوره قصص، آيه 26.
(5) - سوره قصص، آيه 27.
(6) - سوره قصص، آيه 28.
(8) - سوره قصص، آيه 25.(3/219)
آيات سوره عنكبوت):
قال الله تعالى: "يا عبادي الذين آمنوا إن أرضي واسعة فإيايَّ فاعبدون. كل نفس ذائقة الموت ثم إلينا ترجعون. والذين آمنوا و عملوا الصالحات لنبوئنهم من الجنة غرفاً تجري من تحتها الأنهار خالدين فيها، نعم أجر العاملين. الذين صبروا وعلى ربهم يتوكلون. وكأيِّن من دابة لا تحمل رزقها الله يرزقها وإياكم وهو السميع العليم(1)".
يعني اي بندگان من كه ايمان آورده ايد هر آئينه زمين من فراخ است پس خاص مرا عبادت كنيد يعني اگر قوم شما از اخلاص در عبادت مانع مي شوند هجرت كنيد تا اخلاص عبادت ميسر آيد هر نفس چشنده مرگ است باز به سوي ما گردانيده شويد و آنانكه ايمان آورده اند و كردند كار هاي شائسته البته جاي دهيم ايشان را از بهشت به محلهاي مرتفع كه ميرود زير آن جويها جاودان آنجا نيكو، مزد كار نيك كنندگان است آن محلها آن كار نيك كنندگان كه صبر كردند يعني بر مشاق هجرت، و توكل مي كنند بر پروردگار خويش و بسا جانور كه بر نمي دارد روزي خود را خدا روزي ميدهد او را و نيز شما را و اوست شنوا دانا.
__________
(1) - سوره عنكبوت، آيات 56- 60.(3/220)
فقير گويد: اين آيت امر است به هجرت از دار كفر و وعد است به بهشت آنان را كه شكيبائي ورزيدند بر مشاق هجرت و جهاد و غيرهما بر خدا توكل كردند و تشجيع است مؤمنان را بر هجرت و ترك اسباب معاش كه هر يكي در وطن خود مهيا داشت به تذكر حال دواب كه ذخيره نهادن و زراعت كردن و تجارت نمودن شأن ايشان نيست معهذا خداي تعالي هر يكي را روزي مي رساند.
باز فقير گويد: به نقل متواتر ثابت شد به وجهيكه شك را در آن مدخل نيست كه جماعه از سُباق مؤمنين هجرت كردند و بر مشاق هجرت و جهاد صبر نمودند و اسباب معاش كه در مكه ميسر داشتند به طلب رضاي الهي ترك نمودند و انواع اعمال خير از ايشان به ظهور انجاميد پس وعد غرف كه اعلي درجات است در بهشت براي ايشان مقرر باشد وهو المقصود.(3/221)
وعن الشعبي في قوله: "آلم. أ حسب الناس أن يتركوا ...(1)". قال أنزلت في أناس كانوا بمكة قد أقروا بالإسلام فكتب إليهم أصحاب رسول الله صلى الله عليه وسلم من المدينة لما نزلت آية الهجرة: أنه لا يقبل منكم إقرار ولا إسلام حتى تهاجروا. قال: فخرجوا عائدين إلى المدينة فاتبعهم المشركون فردوهم، فنزلت فيهم هذه الآية فكتبوا إليهم أنه قد أنزل فيكم آية كذا و كذا، فقالوا: نخرج فإن اتبعنا أحد قاتلناه، فخرجوا فأتبعهم المشركون فقاتلوهم فمنهم من قتل ومنهم من نجا، فأنزل الله فيهم "ثم إن ربك للذين هاجروا من بعد ما فتنوا ثم جاهدوا وصبروا إن ربك من بعدها لغفور رحيم(2)"(3).
وعن ابن مسعود قال: أول من أظهر إسلامه سبعة: رسول الله و أبو بكر وسمية أم عمار وعمار وصهيب وبلال والمقداد، فأما رسول الله صلى الله عليه وسلم فمنعه الله بعمه أبي طالب وأما أبوبكر فمنعه الله بقومه وأما سائرهم فأخذهم المشركون فألبسوهم أدراع الحديد وصهروهم(4)في الشمس فما منهم أحد إلا قد داناهم على ما أرادوا إلا بلال فإنه هانت عليه نفسه في الله وهان على قومه فأخذوه فأعطوه الولدان فجعلوا يطوفون به في شعاب مكة وهو يقول: اَحد، أحد(5).
عن أنس قال: أول من هاجر من المسلمين إلى الحبشة بأهله عثمان بن عفان، فقال النبي صلى الله عليه وسلم: صحبهما الله إن عثمان لأول من هاجر إلى الله بأهله بعد لوط(6).
__________
(1) - سوره عنكبوت، آيه 1- 2.
(2) - سوره نحل، آيه 110.(3/222)
عن أسماء بنت أبي بكر قالت: هاجر عثمان إلى الحبشة فقال النبي صلى الله عليه وسلم: إنه لأول من هاجر بعد إبراهيم ولوط(1).
وعن زيد بن ثابت قال: قال رسول الله صلى الله عليه وسلم: ما كان بين عثمان وبين رقية وبين لوط مِن مهاجر(2).
عن ابن عباس قال: أول من هاجر إلى رسول الله صلى الله عليه وسلم عثمان بن عفان كما هاجر لوط إلى إبراهيم(3).
عن علي قال: قال رسول الله صلى الله عليه وسلم: دخلت أنا وأبو بكر الغار فاجتمعت العنكبوت فنسجت بالباب فلا تقتلوهن(4).
عن أبي قلابة أن عمر بن الخطاب مر برجل يقرأ كتابا فاستمعه ساعة فاستحسنه فقال للرجل: أ تكتب لي من هذا الكتاب؟ قال: نعم فاشترى أديما فهيأه ثم جاء به إليه فنسخ له في ظهره وبطنه ثم أتى به النبي صلى الله عليه وسلم: فجعل يقرأه عليه وجعل وجه رسول الله صلى الله عليه وسلم يتلوّن، فضرب رجل من الأنصار بيده الكتاب وقال: ثكلتك أمك يا ابن الخطاب ألا ترى وجه رسول الله صلى الله عليه وسلم منذ اليوم وأنت تقرأ عليه هذا الكتاب؟ فقال النبي صلى الله عليه وسلم عند ذلك: إنما بعثت فاتحا وخاتما وأعطيت جوامع الكلم وفواتحه واختصر لي الحديث اختصارا فلا يهلكنكم المتهوكون(5).
(آيات سوره روم):(3/223)
قال الله تعالى: "الم غُلبت الروم في أدنى الأرض وهم من بعد غلبهم سيغلبون في بضع سنين، لله الأمر من قبل ومن بعد ويومئذ يفرح المؤمنون بنصر الله، ينصر من يشآء وهو العزيز الرحيم(1)".
اينجا قراء مختلف اند جمعي غَلبت به صيغه معلوم وسيُغلبون به صيغه مجهول خوانند و جمعي غُلبت به صيغه مجهول وسيَغلبون به صيغه معلوم تلاوت كنند در وجه اول بشارت است به فتح مسلمين روم را و آن در زمان آن حضرت صلي الله عليه وسلم واقع نشد بلكه در زمان شيخين صورت گرفته و انجاز مواعيد الهي بر دست خليفه يكي از خواص خلافت خاصه است.
__________
(1) - سوره روم، آيه 1- 5.(3/224)
أخرج الترمذي والحاكم وصححه عن ابن عباس رضي الله عنه في قوله: "آلم. غلبت الروم" قال: غَلبت وغُلبت، قال: كان المشركون يحبون أن تظهر فارسُ على الروم؛ لأنهم أصحاب أوثان وكان المسلمون يحبون أن تظهر الروم على فارس لأنهم أصحاب كتاب فذكروه لأبي بكر فذكره أبو بكر لرسول الله صلى الله عليه وسلم فقال رسول الله صلى الله عليه وسلم: أما أنهم سيغلبون، فذكره أبو بكر لهم فقالوا: اجعل بيننا وبينك أجلا فإن ظهرنا كان لنا كذا وكذا وإن ظهرتم ثم كان لكم كذا وكذا، فجعل بينهم أجلاً خمس سنين فلم يظهروا، فذكر ذلك أبو بكر لرسول الله صلى الله عليه وسلم فقال: الّا جعلته اُراه قال: دون العشرة، فظهرت الروم بعد ذلك فذلك قوله : "آلم. غلبت الروم" فغُلبت ثم غَلبت بعد لقول الله: "لله الأمر من قبل ومن بعد ويومئذ يفرح المؤمنون بنصر الله"(1).
عن ابن مسعود والبراء بن عازب ونيار بن مكرم الأسلمي ورواه أيضاً مرسلا الزهري وقتادة وعكرمة عن ابن عباس قال: قال عمر - رضي الله عنه - : أما الحمد فقد عرفناه فقد يحمد الخلائق بعضهم بعضا وأما لا إله إلا الله فقد عرفناها فقد عُبدت الآلهة من دون الله وأما الله أكبر فقد يكبر المصلي وأما سبحان الله فما هو؟ فقال: رجل من القوم، الله أعلم، فقال عمر: قد شقي عمر إن لم يكن يعلم إن الله أعلم، فقال علي: يا أمير المؤمنين اسم ممنوع أن ينتحله أحد من الخلائق وإليه مفزع الخلق وأحب أن يقال له، فقال هو كذاك(2).(3/225)
أخرج مسلم عن أنس بن مالك أن رسول الله صلى الله عليه وسلم ترك قتلى بدر ثلاثة أيام حتى جيّفوا ثم أتاهم فقام يناديهم فقال: يا أمية ابن خلف، يا أبا جهل بن هشام، يا عتبة بن ربيعة هل وجدتم ما وعدكم ربكم حقا؟ سمع صوته عمر فجاء فقال: يا رسول الله تناديهم بعد ثلاث وهل يسمعون؟ يقول الله "إنك لا تسمع الموتى(1)" فقال: والذي نفسي بيده ما أنتم بأسمع منهم ولكنهم لا يطيقون أن يجيبوا(2).
(سوره لقمان):
قال الله تعالى : "الم تلك آيات الكتاب الحكيم، هدى ورحمة للمحسنين الّذين يقيمون الصلوة ويؤتون الزكوة وهم بالآخرة هم يوقنون اولئك على هدًى من ربهم واولئك هم المفلحون ومن الناس من يشتري لهو الحديث ليضلّ عن سبيل الله بغير علم ويتخذها هزوا اولئك لهم عذاب مهين(3)".
فقير گويد: خداي تعالي در سوره لقمان تباين مراتب سعداء و اشقياء بيان مي فرمايد و لابد هر دو فريق در وقت نزول سورهء لقمان موجود بودند و اين سوره مكيه است جمعي را احسان كه صفت كاشفه آن اقامت صلاة است و ايتاء زكاة و يقين كردن است به آخرت اثبات مي فرمايد و قرآن را هدايت و رحمت براي ايشان مي سازد و فلاح و وعدهء جنت ايشان را مي دهد و جمعي ديگر را اشتراء لهو الحديث واضلال واستهزاء به آيات الله و استكبار از قبول قرآن بر دامن مي بندد.
__________
(1) - سوره نمل، آيه 80.
(3) - سوره لقمان، آيات:1- 6.(3/226)
باز فقير مي گويد: كه اين آيات تشريف عظيم است براي سُباق مؤمنين از مهاجرين اولين كه در وقت نزول سورهء لقمان به شرف اسلام و معارضه با كفار موصوف و مشهور بودند وناهيك به من فضيلة.
(آيات سوره السّجدة):
قال تعالي: "وَلَقَدْ آَتَيْنَا مُوسَى الْكِتَابَ فَلَا تَكُنْ فِي مِرْيَةٍ مِنْ لِقَائِهِ وَجَعَلْنَاهُ هُدًى لِبَنِي إِسْرَائِيلَ { 23 } وَجَعَلْنَا مِنْهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا لَمَّا صَبَرُوا وَكَانُوا بِآَيَاتِنَا يُوقِنُونَ { 24 }(1)".
فقير گويد عفي عنه: خداي تعالي مي فرمايد و هر آئينه داديم موسي را كتاب پس مباش در شبهه از بر خوردنِ كتاب.
مراد از كتاب اول تورات است و از كتاب ثاني قرآن عظيم اينجا (صنعت) استخدام(2)كه فني است از بديع بكار برده شد "وجعلناه هدي" و ساختيم تورات را هدايت براي بنى اسرائيل و ساختيم از بني اسرائيل پيشوايان كه راه مي نمودند به توفيق ما چون صبر كردند و به آيات ما يقين مي آوردند.
__________
(1) - سوره السجدة، آيات 23- 24.
(2) - صنعت استخدام اينست كه کلمه اي دو معني داشته باشد، متکلم يک معني آن را از لفظ ظاهر مراد داشته باشد و معناي ديگر را از ضمير مراد کند.(3/227)
باز فقير مي گويد: خداي تعالي در اول كلام ذكر مومنين كاملين فرمود "انما يؤمن بآيتنا الذين اذا ذُكّروا...(1)" بعد از آن فرق در معاد اين جماعه و معاد جماعه كه طرف مقابل ايشان واقع شده اند ارشاد نمود "افمن كان مؤمنا كمن كان فاسقاً لايستون(2)" بعد از آن تشبيه داد حالت آن حضرت را صلي الله عليه وسلم به حالت حضرت موسي كه پيش از اين به حضرت موسي تورات داديم و آن را سبب هدايت بني اسرائيل گردانيديم پس اگر ترا قرآن داديم و آن را هدايت امت مرحومه گردانيديم محل استبعاد نيست و از بني اسرائيل جمعي را ائمه ساختيم چون استحقاق امامت پيدا كردند و به صبر بر مشاق جهاد و مخاصمهء كفار و به قوت يقين پس اگر از مؤمنين كاملين جمعي را از امت تو امام سازيم و به دست ايشان عالمي را مهتدي گردانيم جاي تعجب نيست و در اين آيت به حسب سباق و سياق اشارتيست خفي به آن كه جماعه ى از امت مرحومه ائمه خواهند بود:
تدرو حسن دارد آشيان در هر بن خاري
ولي هر ديده كه بيند شكار چشم باز است
(آيات سوره احزاب):
__________
(1) - سوره السجدة، آيه 15.
(2) - سوره السجدة، آيه 18.(3/228)
قال الله تعالي: "وَلَمَّا رَأَى الْمُؤْمِنُونَ الْأَحْزَابَ قَالُوا هَذَا مَا وَعَدَنَا اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَصَدَقَ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَمَا زَادَهُمْ إِلَّا إِيمَانًا وَتَسْلِيمًا مِنَ الْمُؤْمِنِينَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ عَلَيْهِ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضَى نَحْبَهُ وَمِنْهُمْ مَنْ يَنْتَظِرُ وَمَا بَدَّلُوا تَبْدِيلًا لِيَجْزِيَ اللَّهُ الصَّادِقِينَ بِصِدْقِهِمْ وَيُعَذِّبَ الْمُنَافِقِينَ إِنْ شَاءَ أَوْ يَتُوبَ عَلَيْهِمْ إِنَّ اللَّهَ كَانَ غَفُورًا رَحِيمًا(1)".
__________
(1) - سوره احزاب، آيه 22- 24.(3/229)
فقير گويد عفي عنه: اين آيت در قصه احزاب نازل شده "ولما راَ المؤمنون الاحزاب" و چون ديدند مسلمانان افواج مشركين را گفتند اين است آنچه وعده داد ما را خدا و رسول او و راست فرمود خدا و رسول او و زياده نه كرد آمدن افواج مشركين در حق ايشان مگر باور داشتن و گردن نهادن را يعني آنحضرت صلي الله عليه وسلم خبر دادند كه چند روز از دست كافران شدتي پيش خواهد آمد بعد از آن فتح و نصرت نصيب شما خواهد شد "وتلك الايام نداولها بين الناس(1)
__________
(1) - سوره ى آل عمران، آيه 140..(3/230)
" چون مؤمنان اجتماع كفار ديدند دانستند كه نصفي از موعود به انجاز رسيد و توقع نصف ثاني در دلهاي ايشان مستحكم شد "من المؤمنين رجالٌ" از مسلمانان جمعي هستند كه راست كردند با خدا آنچه بر آن عهد بسته بودند با خداي عز وجل يعني ثبات قدم در مواطن حرب اختيار نمودند پس از ايشان كسي هست كه به تمام رسانيد نذر خود را و از ايشان كسي هست كه انتظار مي كشد تمامي نذر خود را يعني محقين مؤمنين با خدا عهد بستند كه در اعلاء كلمة الله سعي جميل بكار برند و در مواقع حرب ثابت قدم باشند پس گروهي از ايشان آنچه كردني بود كردند و به انجام رسانيدند يعني شهيد شدند يا غير از اعلاء كلمة الله كه به وقوع آمد نصيب ايشان چيزي ديگر نبود اگر چه باقيماندند و گروهي هنوز بار ديگر در انتظار اعلاي كلمة الله هستند يعني باقيمانند بعد آن حضرت صلي الله عليه وسلم بعد از وفات وي صلي الله عليه وسلم در اعلاي كلمة الله داد اسلام دادند.
باز فقير گويد: در اين آيات تشريف عظيم است براي جمعي كه در غزوه احزاب ظاهراً و باطناً استقامت نمودند و بذل جهد در جهاد كردند و بيشك خلفاء از آن جماعه بودند و اشاره خفيه است به آنكه هنوز كارها در پيش است از جمعي سعي بليغ در آن كار ها به ظهور خواهد رسيد.(3/231)
فقد أخرج البخاري ومسلم عن ابن عباس أن عمر قام فحمد الله وأثنى عليه ثم قال: يا أيها الناس لا تخدعنّ من آيات الرجم(1)فإنها أنزلت في كتاب وقرأناها وإنها ذهبت في قرآن كثيرٍ ذهب مع محمد صلى الله عليه وسلم، وآية ذلك أن النبي صلى الله عليه وسلم قد رَجم، وأن أبا بكر قد رجم ورجمت بعدهما وإنه سيجيء قوم من هذه الأمة يكذّبون بالرجم(2).
__________
(1) - اشاره عمر - رضي الله عنه - به آيه "الشيخ والشيخة إذا زنيا فارجموهما نكالا من الله والله عزيز حكيم" است كه الفاظ اين آيه از قرآن مجيد حذف شده است و حكم آن باقى است، و بايد گفت که اين پيشگوئي عمر فاروق - رضي الله عنه - درست ثابت شد کمي بعد از وفات او خوارج از اين حکم انکارنمودند و گفتند که در کتاب الله وجود ندارد و در اين زمان نيز بعضي روشنفکرها (مسلمانان سست عنصر و يا غربزده ها) مصداق اين قول عمر بن خطاب - رضي الله عنه - قرار مي گيرند.(3/232)
وروي ذلك عن عبد الرحمن بن عوف وسعيد بن المسيب وزيد بن أسلم عن كثير بن عبد الله بن عمرو بن عوف المزني عن أبيه عن جده قال: خط رسول الله صلى الله عليه وسلم الخندق عام الأحزاب فخرجت لنا من الخندق صخرة بيضاء مدوّرة فكُسرت حديدنا وشقت علينا فشكونا إلى رسول الله صلى الله عليه وسلم، فأخذ المِعْوَل من سلمان فضرب الصخرة ضربة صدعها وبرقت منها برقة أضاء ما بين لابتي المدينة حتى لكان مِصباحا في جوف ليلٍ مظلم فكبّر رسول الله صلى الله عليه وسلم فكبر المسلمون ثم ضربها الثانية فصدعها وبرق منها برقة أضاء ما بين لابتيها فكبر وكبر المسلمون ثم ضربها الثالثة فكسرها وبرق منها برقة أضاء ما بين لابتيها فكبر وكبر المسلمون فسألناه فقال: أضاء لي في الأولى قصور الحيرة ومدائن كسرى كأنها أنياب الكلاب فأخبرني جبرئيل إن أمتي ظاهرة عليها وأضاء لي في الثانية القصور الحُمر من أرض الروم كأنها أنياب الكلاب وأخبرني جبرئيل أن أمتي ظاهرة عليها فاَبشروا بالنصر فاستبشر المسلمون وقالوا: الحمد لله موعد صادق بأن وعدنا النصر بعد الحصر فطلعت الأعراب فقال المسلمون: "هذا ما وعدنا الله ورسوله وصدق الله ورسوله وما زادهم إلا إيمانا وتسليماً(1)
__________
(1) - سوره احزاب، آيه 22..(3/233)
" وقال المنافقون: ألا تعجبون يحدثكم ويعدكم ويمنّيكم الباطل إنه يُبصِر من يثرب قصور الحيرة ومدائن كسرى وإنها تفتح لكم وأنتم تحفرون الخندق ولا تستطيعون أن تبرزوا وأنزل القرآن "وإذا يقول المنافقون والذين في قلوبهم مرض ما وعدنا الله ورسوله إلا غروراً(1)"(2).
عن قتادة قال: همّ عمر بن الخطاب أن ينهي عن الحِبَرة من صاغ البول فقال له رجل: اليس قد رأيت رسول الله صلى الله عليه وسلم يلبسها، قال عمر: بلى قال الرجل: ألم يقل الله "لقد كان لكم في رسول الله أسوة
حسنة(3)"(4).
وعن ابن عباس أن عمر أكبّ على الركن فقال: إني لأعلم إنك حجر ولو لم أر حِبّي صلى الله عليه وسلم قبلك واستلمك ما استلمتك ولا قبلتك، "لقد كان لكم في رسول الله أسوة حسنة"(5).
وعن يعلى بن أمية قال: طُفتُ مع عمر فلما كنت عند الركن الذي يلي الباب مما يلي الحجر أخذت بيده ليستلم فقال: ما طفت مع رسول الله صلى الله عليه وسلم؟ قلت: بلى، قال: فهل رأيته يستلمه، قلت: لا، قال: فابعد عنك فإن لك في رسول الله صلى الله عليه وسلم أسوة حسنة(6).
__________
(1) - سوره احزاب، آيه 12.
(3) - سوره احزاب، آيه 21.(3/234)
عن عيسى بن طلحة قال: دخلتُ على أم المؤمنين عائشة وعائشة بنت طلحة هي تقول لأمها أسماء: أنا خير منكِ وأبي خير من أبيك فجعلت أسماء تشمتها وتقول: أنت خير مني، فقالت عائشة: ألا أقضي بينكما،قالت: بلى، قالت: فإن أبا بكر دخل على رسول الله صلى الله عليه وسلم فقال له: أنت عتيق الله من النار، قالت: فمن يومئذ سمي عتيقاً، ثم دخل طلحة فقال: أنت يا طلحة ممن قضى نحبه(1).(3/235)
عن جابر قال : أقبل أبو بكر يستأذن على رسول الله صلى الله عليه وسلم والناس ببابه جلوس والنبي صلى الله عليه وسلم جالس فلم يؤذن له ثم أقبل عمر فاستأذن فلم يؤذن له ثم أذن لأبي بكر وعمر فدخلا والنبي صلى الله عليه وسلم جالس وحوله نساؤه وهو ساكت فقال عمر: لأكلمن النبي صلى الله عليه وسلم لعله يضحك فقال عمر: يا رسول الله لو رأيت ابنة زيد امرأة عمر سألتني النفقة آنفاً فوَجأتُ عنقها، فضحك النبي صلى الله عليه وسلم حتى بدى ناجذه وقال: هن حولي سألني النفقة، فقام أبو بكر إلى عائشة ليضربها وقام عمر إلى حفصة كلاهما يقولان تسألان النبي صلى الله عليه وسلم ما ليس عنده، فنهاهما رسول الله صلى الله عليه وسلم فقلن نساؤه: والله لا نسأل رسول الله صلى الله عليه وسلم بعد هذا المجلس ما ليس عنده، وأنزل الله الخيار فبدأ بعائشة فقال: إني ذاكر لكِ امراً ما أحب أن تعجلي فيه حتى تستأمري أبويك، قالت: ما هو، فتلا عليها: "يا أيها النبي قل لأزواجك...(1)" قالت عائشة: أ فيك أستأمر أبويّ، بل اختار الله ورسوله وأسألك ألا تذكر إلى امرأة من نسائك ما اخترتُ، فقال: إن الله لم يبعثني متعنتا ولكن بعثني معلما مبشرا، لا تسألُني امرأةٌ منهن عما اخترتِ إلا أخبرتها(2).
عن عمر قال: استعينوا على النساء بالعرى، إن إحداهن إذا كثرت ثيابها وحسنت زينتها أعجبها الخروج(3).
__________
(1) - سوره احزاب، آيه 28.(3/236)
عن معاذ عن رسول الله صلى الله عليه وسلم إن رجلا سأله فقال: أيّ المجاهدين أعظم أجراً؟ قال: أكثرهم لله ذكراً، قال: فأي الصائمين أعظم أجراً، قال: أكثرهم لله ذكراً، ثم ذكر الصلاة والزكاة والحج والصدقة كل ذلك ورسول الله صلى الله عليه وسلم يقول أكثرهم لله ذكراً، فقال أبو بكر لعمر: يا أبا حفص ذهب الذاكرون بكل خير، فقال رسول الله صلى الله عليه وسلم: أجل(1).
عن مجاهد قال: لما نزلت "إن الله وملائكته يصلّون على النبي(2)" قال أبو بكر يا رسول الله ما أنزل الله عليك خيراً إلا أشركنا فيه فنزلت "هو الذي يصلي عليكم وملائكته(3)"(4).
أخرج الترمذي وحسنه والحاكم وصححه عن أم هاني بنت أبي طالب قالت: خطبني رسول الله صلى الله عليه وسلم فاعتذرت فعذرني، فأنزل الله "يا أيها النبي إنا أحللنا لك" إلى قوله "هاجرن معك(5)" قالت: فلم أكن أحَلُّ له لأني لم أهاجر معه كنت من الطلقاء(6).
وعن أبي صالح مولى أم هاني قال: خطب رسول الله صلى الله عليه وسلم أم هاني بنت أبي طالب فقالت: يا رسول الله إني مؤتمَّةٌ(7)وبَنيَّ صغار فلما أدرك بنوها عرضت نفسها عليه، فقال: أما الآن فلا إن الله أنزل علي: "يا أيها النبي إنا أحللنا لك أزواجك" إلى قوله "هاجرن معك" ولم تكن من المهاجرين(8).
__________
(2) - سوره احزاب، آيه 56.
(3) - سوره احزاب، آيه 43.
(5) - سوره احزاب، آيه 50.
(7) - من يتيم دار هستم (اولاد يتيم دارم و بايد آنها را سرپرستي نمايم).(3/237)
عن أنس قال: قال عمر بن الخطاب يا رسول الله يدخل عليك البِرّ والفاجر فلو أمرت أمهات المؤمنين بالحجاب، فأنزل الله آية الحجاب(1).
عن ابن عباس قال: دخل رجل على النبي صلى الله عليه وسلم فأطال الجلوس فقام النبي صلى الله عليه وسلم مرارا كي يتبعه ويقوم، فلم يفعل، فدخل عمر فرأى الرجل وعرف الكراهية في وجه رسول الله صلى الله عليه وسلم لمقعده فقال: لعلك آذيت النبي صلى الله عليه وسلم ففطن الرجل فقام، فقال النبي صلى الله عليه وسلم: قد قمت مرارا كي يتبعني فلم يفعل، فقال عمر: لو اتخذت حجابا فإن نساءك لسن كسائر النساء وهو أطهر لقلوبهن فأنزل الله : "يا أيها الذين آمنوا لا تدخلوا بيوت النبي...(2)" فأرسل إلى عمر فأخبره بذلك(3).
وعن عائشة قالت: كنت آكل مع النبي صلى الله عليه وسلم في قعب(4)فمرّ عمر فدعاه فأكل فأصاب إصبعه إصبعي فقال عمر : أوه! لو اُطاعُ فيكنّ ما رأتْكن عين، فنزلت آية الحجاب(5).
__________
(2) - سوره احزاب، آيه 53.
(4) - بشقاب بزرگ.(3/238)
وعن عائشة أن أزواج النبي صلى الله عليه وسلم كن يخرجن بالليل إذا تبرّزن إلى المناصع وهو صعيد أفيح، وكان عمر ابن الخطاب يقول لرسول الله صلى الله عليه وسلم أحجب نساءك، فلم يكن رسول الله صلى الله عليه وسلم يفعل، فخرجت سودة بنت زمعة ليلة العشاء وكانت امرأة طويلة فناداها عمر بصوته الأعلى: قد عرفناك يا سودة حرصا على أن ينزل الحجاب فأنزل الله الحجاب، قال الله تعالى: "يا أيها الذين آمنوا لا تدخلوا بيوت النبي..."(1).
وعن ابن مسعود قال: فُضِّل الناسَ عمر بن الخطاب بأربع : بذكره الأسارى يوم بدر وأمر بقتلهم فأنزل الله : "لولا كتاب من الله سبق...(2)" وبذكره الحجاب أمر نساء النبي صلى الله عليه وسلم أن يحتجبن فقالت له زينب: وإنك لتغار علينا يا ابن الخطاب والوحي ينزل في بيوتنا، فأنزل الله: "وإذا سألتموهن متاعا فاسئلوهن من وراء حجاب(3)" وبدعوة النبي صلى الله عليه وسلم: اللهم أيّد الإسلام بعمر وبرأيه في أبي بكر كان أول الناس بايعه(4).
__________
(2) - سوره انفال، آيه 68.
(3) - سوره احزاب، آيه 53.(3/239)
عن أبي بكر الصديق قال: كنت عند النبي صلى الله عليه وسلم فجاء رجل فسلم فرد النبي صلى الله عليه وسلم وأطلق وجهه وأجلسه إلى جنبه فلما قضى الرجل حاجته نهض، فقال النبي صلى الله عليه وسلم : يا أبا بكر هذا الرجل يرفع له كل يوم كعمل أهل الأرض، قلت: ولِم ذاك؟ قال: إنه كلما أصبح صلى عليَّ عشر مرات كصلاة الخلق أجمع، قلت: وما ذاك؟ قال: يقول : اللهم صل على محمد النبي عدد من صلى عليه من خلقك وصل على محمد النبي كما ينبغي لنا أن نصلي عليه وصل على محمد النبي كما أمرتنا أن نصلي عليه(1).
وعن أبي بكر الصديق قال: الصلاة على النبي صلى الله عليه وسلم أمحق للخطايا من الماء للنار والسلام على النبي صلى الله عليه وسلم أفضل من عتق الرقاب وحب رسول الله صلى الله عليه وسلم أفضل من مهج الأنفس(2)أو قال: من ضرب السيف في سبيل الله(3).
وعن قتادة في الآية (والّذين يؤذون المؤمنين...(4) قال: إياكم وأذى المؤمنين فإن الله يحوطه ويغضب له وقد زعموا أن عمر بن الخطاب قرأها ذات يوم فافزعه ذلك حتى ذهب إلى اُبيّ بن كعب فدخل عليه فقال: يا أبا المنذر إني قرأت آية من كتاب الله فوقعت مني كل موقع "والذين يؤذون المؤمنين والمؤمنات" والله إني لأعاقبهم وأضربهم، فقال له: إنك لست منهم، إنما أنت مؤدب إنما أنت معلم(5).
__________
(2) - و محبت با رسول خدا از دوست داشتن جان خيلي بهتر است.
(4) - سوره احزاب، آيه 58.(3/240)
وعن الشعبي أن عمر بن الخطاب قال: إني لأبغض فلانا فقيل للرجل ما شأن عمر يبغضك، فلما كثر القوم في الدار جاء فقال: يا عمر أفتَقتُ في الإسلام فتقا؟ قال: لا، قال: فجنيت جناية؟ قال: لا، قال: أحدثت حدَثا؟ قال: لا، قال: فعلامَ تبغضني وقال الله: "والذين يؤذون المؤمنين والمؤمنات بغير ما اكتسبوا فقد احتملوا بهتانا وإثما مبينا" فقد آذيتني فلا غفرها الله لك، فقال عمر صدق والله ما فتق فتقا ولا ولا فاغفرها لي، فلم يزل به حتى غفر له(1).
عن أبي قلابة قال: كان عمر بن الخطاب لا يَدعُ في خلافته اَمَةً تتقنّع ويقول : إنما القناع للحرائر لكي لا يؤذين(2).
وعن أنس رأى عمر جارية متقنعة فضربها بدرته وقال: ألقى القناع لا تُشبهين للحرائر(3).
(آيات سوره سبا):
قال الله تعالى: "وما أرسلنا في قرية من نذير إلا قال مترفوها إنا بما أرسلتم به كافرون. وقالوا نحن أكثر أموالا وأولادا وما نحن بمعذّبين، قل إن ربي يبسط الرزق لمن يشاء ويقدر ولكن أكثر الناس لا يعلمون، وما أموالكم ولا أولادكم بالتي تقربكم عندنا زلفى إلا من آمن وعمل صالحا، فأولئك لهم جزاء الضعف بما عملوا وهم في الغرفات آمنون، والذين يسعون في آياتنا معاجزين أولئك في العذاب محضرون(4)".
__________
(4) - سوره سبا، آيات 34- 38.(3/241)
فقير گويد عفي عنه: خداي تعالي در اين آيات بيان مي فرمايد شبهه از شبهات كفار كه اكثر اهل دنيا در هر طبقه گرفتار آن شبهه اند يعني نظر به اموال و اولاد خود كردن و فضيلت را به وجود آن دانستن و نجات آخرت با فضيلت نفساني بر آن دائر ساختن، و جواب اين شبهه ارشاد مي نمايد "قل ان ربي يبسط الرزق" بگو هر آئينه پروردگار من فراخ مي سازد روزي را براي هر كه خواهد و تنگ مي كند بر هر كه خواهد ليكن اكثر مردمان نميدانند حقيقت حال را و نيست مالهاي شما و نه اولاد شما به اين مثابه كه نزديك گرداند شما را پيش ما به منزلت قرب ليكن هر كه ايمان آورد و كار شائسته كرد اين جماعه را باشد جزاي دو چند به عوض آنچه عمل كردند و ايشان در كوشكهاي بلند از جميع مخوفات ايمن باشند و آنانكه سعي مي كنند در آيات ما غلبه كنان اين جماعه در عذاب حاضر كرده شدگانند.
باز فقير مي گويد: اسقاط اعتبار مال و اولاد و جاه و حسب و نسب در فضائل مسلمين فيما بينهم و اعتبار وصف ايمان قلب و اعمال جوارح در فضيلت مسلمانان اصلي عظيم است از اصول اسلام.
عن إبراهيم التميمي قال: قال رجل عند عمر: اللهم اجعلني من القليل، فقال عمر: ما هذا الدعاء الذي تدعوه؟ قال: إني سمعت الله يقول: "وقليل من عبادي الشكور(1)" فأنا أدعو الله أن يجعلني من ذلك القليل. فقال عمر: كل الناس أعلم عن عمر(2).
__________
(1) - سوره سبا، آيه 13.(3/242)
وعن مسعر قال: سمع عمر رجلا يقول: اللهم اجعلني من القليل. فقال: يا عبد الله ما هذا ؟! قال: سمعت الله يقول: "وما آمن معه إلا قليل(1)"وقليل من عبادي الشكور" وذكر آية أخرى، فقال عمر : كل أحد أفقه من عمر(2).
(آيات سوره فاطر):
قال الله تعالى: "ثم أورثنا الكتاب الذين اصطفينا من عبادنا فمنهم ظالم لنفسه ومنهم مقتصد ومنهم سابق بالخيرات بإذن الله، ذلك هو الفضل الكبير(3)".
__________
(1) - سوره هود، آيه 40.
(3) - سوره فاطر، آيه 32.(3/243)
فقير گويد عفي عنه: خداي تعالي در اول كلام فضيلت جمعي كه تلاوت كتاب الله مي كنند و اقامت صلاة و انفاق در سِر و علانيه به عمل مي آرند بيان مى فرمايد و اجر جزيل براي ايشان مقرر مي نمايد بعد از آن ارشاد مي كند كه قرآن عظيم حق است به سوي تو وحي فرستاديم آن را موافق كتابهاي پيشين بعد از آن مي فرمايد: "ثم اورثنا الكتب..." يعني بعد از آنكه قرآن را به تو وحي نموديم وارث قرآن ساختيم امت برگزيدهء را از بندگان خود پس از ايشان كسي هست كه ظلم كرده است بر نفس خود به ارتكاب بعضي معاصي و باز از آن ندامت مي كشند و بعض از ايشان ميانه رو است و بعض از ايشان پيشي گيرنده است به جانب بهترين حالتي يا خصلتي به توفيق خداي تعالي اين است فضل بزرگ. بعد از آن ثواب امت مرحومه بيان مي فرمايد "جنات عدنٍ يدخلونها...(1)" و عقوبت اضداد ايشان كه بر طرف مقابل افتاده اند ارشاد مينمايد "والذين كفروا لهم نار جهنم لا يقضي عليهم...(2)"
باز فقير مي گويد: اين آيت با آيات ديگر نص است در تقسيم امت مرحومه به سه قسم:
اعلي همه سابقين اند يعني صديقين وصالحين وايشان را مقربين نيز گويند.
وقسم اوسط مقتصد يعني اصحاب اليمين و ابرار.
__________
(1) - سوره فاطر، آيه 33.
(2) - سوره فاطر، آيه 36.(3/244)
و فرو ترين همه ظالم است يعني كسيكه اعتقاد ايمان درست كرده است و در اعمال تقصيري از وي واقع شد و به ندامت و بازگشت به جانب الهي تدارك آن مينمايد. و سابقاً بيان كرديم كه خلافت خاصه وقتي متحقق شود كه خليفه از سابقين مقربين باشد فيما يتعلق بنفسه و از سابقين اولين باشد در طبقات مؤمنين به اعتبار سوابق اسلاميه فتدبر.
عن الضحاك عن ابن عباس قال: نزلت هذه الآية: "أفمن زُيّن له سوء عمله فرآه حسنا(1)" حيث قال النبي صلى الله عليه وسلم : اللهم أعز دينك بعمر بن الخطاب أو بأبي جهل بن هشام فهدى اله عمر وأضل أبا جهل ففيهما أنزلت(2).
عن سعيد بن المسيب قال : وضع عمر بن الخطاب للناس ثماني عشر كلمة حكم كلها:
1- ما عاقبت من عصى الله فيك بمثل أن تطيع الله فيه(3).
2- ضع أمر أخيك على أحسنه حتى يجيئك من ما يغلبك.
3- لا تظنن بكلمة خرجت من مسلم شرا وأنت تجد لها في الخير محملا.
4- من عرض نفسه للتهمة فلا يلومن من أساء به الظن.
5- من كتم سرّه كانت الخيرة في يده.
6- عليك بأخوان الصدق تعش في أكنافهم فإنهم زينة في الرخاء عدة في البلاء.
7- عليك بالصدق وإن قتلك.
8- لا تعرَّض فيما لا يعني.
9- لا تسأل عما لم يكن فإن فيما كان شغلا عما لم يكن.
10- لا تطلبن حاجتك إلى من لا يحب نجاحها لك.
__________
(1) - سوره فاطر، آيه 8.
(3) - ترجمه: هر كه در باره تو خلاف حکم خدا کند سزاي آن بهتر از اين نيست که تو در باره اش به موجب حکم خدا عمل کني.(3/245)
11- لا تهاون بالحلف الكاذب فيُهلكك الله.
12- لا تصحب الفجار لتعلم من فجورهم.
13- اعتزل عدوك.
14- احذر صديقك إلا الأمين ولا أمين إلا من خشي الله.
15- تخشّ عند القبور.
16- ذلّ عند الطاعة.
17- واستعصم عند المعصية.
18- واستشر في أمرك الذين يخشون الله فإن الله تعالى يقول: "إنمايخشى الله من عباده العلماء(1)"(2).
عن عمر بن الخطاب سمعت رسول الله صلى الله عليه وسلم يقول : سابقُنا سابق ومقتصدنا ناج وظالمنا مغفور له. وقرأ عمر: "فمنهم ظالم لنفسه...(3)"(4).
وعن عثمان بن عفان أنه أفزع بهذه الآية، ثم قال: ألا إنَّ سابقنا أهل جهادنا ألا وإن مقتصدنا أهل حضرنا وظالمنا أهل بَدْونا(5).
__________
(1) - سوره فاطر، آيه 28.
(3) - سوره فاطر، آيه 32.(3/246)
وعن صهيب سمعت رسول الله صلى الله عليه وسلم يقول في المهاجرين: هم السابقون الشافعون المدلون على ربهم والذي نفس محمد بيده إنهم ليأتون يوم القيامة وعلى عواتقهم السلاح فيقرعون باب الجنة فيقول لهم الخزنة: من أنتم؟ فيقولون: نحن المهاجرون فيقول لهم الخزنة: هل حوسبتم فيجثون(1)على ركبهم ويرفعون أيديهم إلى السماء فيقولون: أي رب أ بهذه نحاسب قد خرجنا وتركنا الأهل والمال والولد فيمثل الله لهم أجنحة من ذهب مخوصة بالزبرجد والياقوت فيطيرون حتى يدخلون الجنة فذلك قوله: "وقالوا الحمد لله الذي أذهب عنا الحزن..." إلى قوله: "ولا يمسسنا فيها لغوب(2)" قال رسول الله صلى الله عليه وسلم: فهم بمنازلهم في الجنة أعرف بمنازلهم في الدنيا(3).
(آيات سوره يس):
قال الله تعالى: "وجاء من أقصى المدينة رجل يسعى قال: يا قوم اتبعوا المرسلين. اتبعوا من لا يسألكم أجرا وهم مهتدون(4)".
فقير گويد: خداي تعالي در اين آيات ارشاد مي كند كه جمعي از غير انبياء كلمه حق را به شهادت قلب خود مي شناسند و به متعابعت انبياء جمهور بني آدم را به آن كلمة الحق دعوت مي نمايند و در آخرت اجر جزيل كه تلو مراتب انبياء ميتوان گفت مي يابند و اين يكي از صفات خلافت خاصه است فتدبر.
__________
(1) - مأخوذ از "جثو" به معناى به زانو نشستن.
(2) - سوره فاطر، آيات 34- 35.
(4) - سوره يس، آيه 20- 21.(3/247)
عن أبي بكر الصديق قال: قال رسول الله صلى الله عليه وسلم : سورة يس تدعى في التوراة المُعِمَّة تعم صاحبها بخير الدنيا والآخرة وتُكابِد عنه بلوى الدنيا والآخرة وتدفع عنه أهاويل الآخرة وتدعى الدافعة والقاضية تدفع عن صاحبها كل سوء وتقضي له كل حاجة من قرأها عدلت عشرين حجة ومن سمعها عدلت له ألف دينار في سبيل الله ومن كتبها ثم شربها أدخلت جوفه ألف دواء وألف نور وألف يقين وألف بركة وألف رحمة ونزعت عنه كل غل وداء(1).
وعن أبي بكر الصديق رضي الله عنه قال: قال رسول الله صلى الله عليه وسلم من زار قبر والديه أو أحدهما في كل جمعة فقرأ عندهما يس غفر الله تعالى له بعدد كل حرف منها(2).
عن عروة قال: قدم عروة بن مسعود الثقفي على رسول الله صلى الله عليه وسلم فاسلم ثم استأذن ليرجع إلى قومه فقال له رسول الله صلى الله عليه وسلم: إنهم قاتلوك، قال لو وجدوني نائما ما أيقظوني، فرجع إليهم فدعاهم إلى الإسلام فعصوه واسمعوه من الأذى فلما طلع الفجر قام على غرفة فأذن بالصلاة وتشهد فرماه رجل من ثقيف بسهم فقتله فقال رسول الله صلى الله عليه وسلم حين بلغه قتْله: مثَلُ عروة مثل صاحب يس دعا قومه إلى الله فقتلوه(3).
عن الحسن أن النبي صلى الله عليه وسلم كان يتمثل بهذا البيت:
كفى بالإسلام والشيب للمرء ناهيا.(3/248)
فقال أبو بكر : يا رسول الله إنما قال الشاعر: كفى الشيب والإسلام للمرء ناهيا. فأعاده كالأول، فقال أبو بكر: أشهد أنك رسول الله صلى الله عليه وسلم، ما علمك الشعر وما ينبغي لك(1).
وعن عبد الرحمن ابن أبي الزناد أن النبي صلى الله عليه وسلم قال للعباس بن مرداس: أرأيت قولك: أصبح نهبي ونهب العُبيد :-: بين الأقرع وعيينة.
فقال أبو بكر : بأبي أنت وأمي يا رسول الله ما أنت بشاعر ولا راويه وما ينبغي لك إنما قال: بين عيينة والأقرع(2).
(آيات سوره الصّافات):
قال الله تعالى: "ولقد سبقت كلمتنا لعبادنا المرسلين. إنهم لهم المنصورون. وإن جندنا لهم الغالبون(3)".
هر آئينه در ازل ثابت شده وعدهء ما براي بندگان فرستادهء خويش كه هر آئينه ايشان اند ياري داه شده و هر آئينه لشكر ما همان است غالب. فقير گويد: صحيح در تفسير اين آيه آنست كه مراد از مرسلين در اين آيت آن پيغامبران اند كه به جهاد يا مخاصمهء كفار مأمور اند نه آن جماعه كه محض براي الزام حجت ايشان را خداي تعالي فرستاده پس ايشان همه منصورند در دنيا و آخرت. مراد از لشكر تابعان رسل اند كه داعيه نصرت پيغامبران و اعلاء كلمة الله در جذر قلوب ايشان منفوخ شده و اين جماعه چه در حضور پيغامبر و چه بعد انتقال وي صلي الله عليه وسلم به رفيق اعلي پيوسته غالب و چيره دست اند بر مبعوث الهيم.
__________
(3) - سوره الصافات، آيه 171- 173.(3/249)
باز فقير گويد: كه بعد وجود اين وعده چون ديديم كه در قلوب طائفه از اصحاب آن حضرت صلي الله عليه وسلم داعيهء اعلاء كلمة الله منفوخ شد و ايشان بر دوست ودشمن غالب آمدند بالبداهت دانسته شد كه بشرف تخصيص جندنا مشرف اند وهو المقصود
عن النعمان بن بشير عن عمر بن الخطاب في قوله: "احشروا الذين ظلموا وأزواجهم(1)" قال: أمثالهم الذين هم مثلهم؛ يجيء أصحاب الريا مع أصحاب الريا وأصحاب الزنا مع أصحاب الزنا وأصحاب الخمر مع أصحاب الخمر أزواج في الجنة وأزواج في النار(2).
(آيات سوره صلّى الله عليه وسلّم):
قال الله تعالى: "أم نجعل الذين آمنوا وعملوا الصالحات كالمفسدين في الأرض أم نجعل المتقين كالفجار كتاب أنزلناه إليك مبارك ليدبروا آياته وليتذكر أولو الألباب(3)".
آيا ميگردانيم آنان را كه ايمان آوردند و كارهاي شائسته كردند مانند تباهي كنندگان در زمين يا مي سازيم پرهيزگاران را مانند بدكاران. قرآن كتابي است با بركت كه فرود آورديم آن را به سوي تو تا تأمل كنند مردمان آيات آن را و تا پند پذيرند خداوندان خرَد.
فقير گويد: ظاهر آن است كه مراد جمعي هستند كه در زمان نزول سوره ايمان آوردند يا گوئيم اين جماعه البته داخل اند در اين عموم چنانكه گفتند سبب نزول مراد بالقطع است از عمومات قرآن وحينئذ تشريف عظيم است براي مهاجرين اولين.
__________
(1) - سوره الصافات، آيه 22.
(3) - سوره ص، آيه 28- 29.(3/250)
عن السائب بن يزيد قال: صليت خلف عمر الفجر فقراَ بنا سورة ص فسجد فيها، فلما قضى الصلاة قال له رجل: يا أمير المؤمنين ومن عزائم السجود هذه؟ فقال: كان رسول الله صلى الله عليه وسلم يسجد فيها(1).
عن أبي مريم قال: لما قدم عمر الشام أتى محراب داود فصلى فيه فقرأ سورة ص فلما انتهى إلى السجدة سجد(2).
عن عمر بن الخطاب أنه سأل طلحة والزبير وكعبا وسلمان ما الخليفة من المَلِك؟ فقال طلحة والزبير: ما ندري، فقال سلمان: الخليفة الذي يعدل في الرعية ويقسم بينهم بالسوية ويشفق عليهم شفقة الرجل على أهله ويقضي بكتاب الله، فقال كعب: ما كنت أحسب أن في المجلس أحداً يعرف الخليفة من الملك غيري(3).
وعن سلمان أن عمر قال له: أنا ملك أم خليفة؟ فقال له سلمان: إن أنت جبيت من أرض المسلمين درهما أو أقل أو أكثر ثم وضعته في غير حقه فاَنت ملك غير خليفة، فاستعبر (بكى) عمر(4).
وعن سليمان بن أبي العوجاء قال: قال عمر بن الخطاب: والله ما أدري أ خليفة أنا أم ملك ؟ قال قائل: يا أمير المؤمنين إن بينهما فرقاً، قال: ما هو؟ قال: الخليفة لا يأخذ إلا حقا ولا يضعه إلا في حق وأنت بحمد الله كذلك، والمَلك يعسف (يظلم) الناس فيأخذ من هذا ويعطي هذا فسكت عمر(5).
وعن معاوية أنه كان يقول إذا جلس على المنبر: يا أيها الناس إن الخلافة ليست بجمع المال ولا بتفريقه ولكن الخلافة العمل بالحق والحكم بالعدل وأخذ الناس بأمر الله(6).(3/251)
وأخرج البخاري عن عمر قال: نُهينا عن التكلّف(1).
(آيات سوره زمر):
قال الله تعالى: "قل يا عبادي الذين آمنوا اتقوا ربكم. للذين أحسنوا في هذه الدنيا حسنة وأرض الله واسعة. إنما يوفى الصابرون أجرهم بغير حساب(2)".
فقير گويد: اگر كسي در نسق اين آيات تأمل وافي بكار برد البته بفهمد كه جملهء "للذين احسنوا في هذه الدنيا حسنة وارض الله واسعةٌ" اشاره به هجرت است وحث است بران و وعده است جمعي را كه هجرت كردند و بر مشاق آن صبر نمودند به اجر جزيل و تشريف به اضافة عبادي وناهيك به من فضيلة للمهاجرين الاولين.
عن ابن عمر أنّه تلا هذه الآية: "أمّن هو قانت آناء الليل ساجدا وقائماً يحذر الآخرة...(3)" قال : ذاك عثمان بن عفان، وفي لفظ نزلت في عثمان بن عفان(4).
وعن ابن عباس في قوله: "أمن هو قانت آناء الليل ساجدا وقائماً(5)" قال: نزلت في عمار بن ياسر، وفي رواية في ابن مسعود وعمار بن ياسر وسالم مولى أبي حذيفة(6).
عن مجاهد في قوله: "وأرض الله واسعة" قال: أرضي واسعة فتهاجروا واعتزلوا الأوثان(7).(3/252)
عن ابن عمر قال: عشنا برهة من دهرنا وما نرى هذه الآية نزلت فينا "إنّك ميت وإنهم ميتون، ثم إنكم يوم القيامة عند ربكم تختصمون(1)" فقلت: لم نختصم؟ اما نحن فلا نعبد إلا الله وأما ديننا فالإسلام وأما كتابنا فالقرآن لا نغيره أبداً ولا نحرّف الكتاب، وأما قبلتنا فالكعبة وأما حرامنا أو حرمنا فواحد وأما نبينا فمحمد، فكيف نختصم حتى كفح بعضنا وجه عض بالسيف، فعرفت أنها نزلت فينا(2).
عن إبراهيم النخعي قال: أنزلت هذه الآية "إنك ميت وإنهم ميتون ثم إنكم يوم القيام عند ربكم تختصمون" قالوا: وما خصومتنا ونحن إخوان، فلما قتل عثمان بن عفان قالوا: هذه خصومة ما بيننا(3).
وعن أبي سعيد الخدرى قال: لما نزلت "ثم إنكم يوم القيامة عند ربكم تختصمون" كنا نقول: ربنا واحد وديننا واحد ونبينا واحد فما هذه الخصومة؟ فلما كان يوم صفين وشدّ بعضنا على بعض بالسيوف قلنا: نعم هو هذا(4).
عن علي بن أبي طالب قال: "والذي جاء بالحق" محمد صلى الله عليه وسلم "وصدّق به" أبو بكر قال ابن عساكر: هكذا الرواية بالحق(5).
وعن أبي هريرة "والذي جاء بالصدق" قال: محمد صلى الله عليه وسلم "وصدق به(6)" قال: أبو بكر.
__________
(1) - سوره زمر، آيه 30- 31.
(5) - سوره زمر، آيه 33.(3/253)
عن سليم بن عامر أن عمر بن الخطاب قال: للعجب من رؤيا الرجل إنه يبيت فيرى الشيء لم يخطر له على بال فتكون رؤياه كالأخذ باليد ويرى الرجل الرؤيا فلا يكون رؤياه شيئاً، فقال علي بن أبي طالب: أفلا أخبرك بذلك يا أمير المؤمنين: إن الله يقول: "الله يتوفى الأنفس حين موتها والتي لم تمت في منامها فيمسك التي قضى عليها الموت ويرسل الأخرى إلى أجل مسمى(1)" فالله يتوفى الأنفس كلها فماراَت وهي عنده في السماء فهي الرؤيا الصادقة وما اُرِيَت إذا أرسلت إلى أجسادها تلقتها الشياطين في الهوى فكذبتها وأخبرتها بالأباطيل فكذبت فيها، فعجب عمر من قوله(2).
عن عمر بن الخطاب قال: اتّعَدتُّ أنا وعياش بن أبي ربيعة وهشام بن العاص بن وائل أن نهاجر إلى المدينة فخرجت أنا وعياش وفتن هشام فافتتن فقدم على عياش أخواه أبو جهل والحارث بن هشام فقالا: ان أمّك قد نذرت أن لا يظلها ظل ولا يمس رأسها غسل حتى تراك، فقلت: والله إن يريدان إلا أن يفتناك عن دينك وأخرجاك به وفتنوا فافتنن، قال فنزلت: "يا عبادي الذين أسرفوا على أنفسهم لا تقنطوا من رحمة الله(3)" قال: فكتب بها إلى هشام فقدم(4).
__________
(1) - سوره زمر، آيه 42.
(3) - سوره زمر، آيه 53.(3/254)
وأخرج ابن مردويه عن ابن عمر قال: خرج علينا رسول الله صلى الله عليه وسلم ذات غداة فقال: إني رأيت في غداتي هذه كأني أتيت بالمقاليد والموازين، فأما المقاليد هي المفاتيح وأما الموازين فموازينكم هذه التي تزنون بها وجيء بالموازين فوضعت فيما بين السماء والأرض ثم وضعتُ في كفة وجيء بالأمة فوضعتْ في الكفة الأخرى فرجحت بهم، ثم جيء بأبي بكر فوضع في كفة والأمة في كفة فوزنهم، ثم جيء بعمر فوضع في كفة والأمة في كفة فوزنهم ثم جيء بعثمان فوضع في كفة والأمة في كفة فوزنهم ثم رفعت الميزان(1).(3/255)
عن ابن عباس أن عثمان بن عفان جاء إلى النبي صلى الله عليه وسلم فقال له: أخبرني عن مقاليد السماوات والأرض فقال: سبحان الله والحمد لله ولا إله إلا الله والله أكبر ولا حول ولا قوة إلا بالله العلي العظيم الأول والآخر والظاهر والباطن بيده الخير يحيي ويميت وهو على كل شيء قدير، من قال لها إذا أصبح عشر مرات وإذا أمسى اعطاه الله ست خصال أما أولاهن فيُحرس من إبليس وجنوده وأما الثانية فيعطى قنطارا في الجنة وأما الثالثة فيزوَّج من الحور العين وأما الرابعة فيغفر له ذنوبه وأما الخامسة فيكون مع إبراهيم في قبته وأما السادسة فيحضره اثنا عشر ملكا عند موته يبشرونه بالحق ويزفّونه من قبره إلى الموقف فإن أصابه شيء من أهاويل يوم القيامة قالوا لا تخف إنك من الآمنين، ثم يحاسبه الله حسابا يسيرا ثم يؤمر به إلى الجنة يزفونه إلى الجنة من موقفه كما يزف العروس حتى يدخلونه بإذن الله والناس في شدة الحساب(1).
وعن أبي هريرة قال: سئل عثمان بن عفان عن مقاليد السماوات والأرض فقال: قال رسول الله صلى الله عليه وسلم: سبحان الله والحمد لله ولا إله إلا الله والله أكبر مقاليد السماوات والأرض، ولا حول ولا قوة إلا بالله من كنوز العرش(2).(3/256)
وعن ابن عمر أن عثمان سأل النبي صلى الله عليه وسلم عن تفسير مقاليد السماوات والأرض فقال له النبي صلى الله عليه وسلم: ما سألني عنها أحد تفسيرها. لا إله إلا الله والله أكبر سبحان الله وبحمده استغفر الله لا حول ولا قوة إلا بالله الأول والآخر والظاهر والباطن بيده الخير يحيي ويميت وهو على كل شيء قدير(1).
أخرج البخاري ومسلم عن أبي هريرة عن رسول الله صلى الله عليه وسلم قال: من أنفق زوجين من ماله في سبيل الله دُعي من أبواب الجنة وللجنة أبواب فمن كان من أهل دعي من باب الصلاة ومن كان من أهل الصيام دعي من باب الريان ومن كان من أهل الصدقة دعي من باب الصدقة ومن كان من أهل الجهاد دعي من باب الجهاد، فقال أبو بكر: يا رسول الله فهل يدعى أحد منها كلها، قال: نعم وأرجو أن تكون منهم(2).
(آيات سوره مؤمن (غافر):(3/257)
فقير گويد: خداي تعالي در سورهء مؤمن ذكر مي فرمايد قصهء مؤمن آل فرعون كه داعيه جدال براي حضرت موسي عليه الصلوة والسلام در قلب او ريختند و عزيمه اعلاء كلمة الله والزام حجة الله بر عقل او فرود آوردند تا دستور باشد صديقين و محدَّثين(1)امت مرحومه را و از اينجا دانندهء خبير بشناسد كه خداي تعالي در وقت هر پيغامبري كسي را مانند مؤمن آل فرعون داعيه جدال براي رسل الله و اعلاء كلمة الله در دل مي ريزند و آن جماعه بهترين امت مي باشند و آنچه در آيات سابقه گفته شد "الَّذِينَ يَحْمِلُونَ الْعَرْشَ وَمَنْ حَوْلَهُ يُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ وَيُؤْمِنُونَ بِهِ وَيَسْتَغْفِرُونَ لِلَّذِينَ آَمَنُوا رَبَّنَا وَسِعْتَ كُلَّ شَيْءٍ رَحْمَةً وَعِلْمًا(2)".
و آنچه بعد اين قصه گفته ميشود "اِنا لننصر رسلنا والذين آمنوا(3)" همه برين جماعه شريفه منطبق است.
باز فقير گويد: جمعي از سباق مؤمنين از مهاجرين اولين بالقطع معلوم شد كه به همين اسلوب جدال كفار ميكردند و نصرت دين بر دست ايشان واقع شد پس مطمح اين اشارات ايشان اند و مصداق اين بشارات ايشان وهو المقصود.
__________
(1) - جمع محدّث شخصي را گويند که به او الهام شود.
(2) - سوره غافر، آيه 7.
(3) - سوره غافر، آيه 51.(3/258)
عن يزيد بن الأصم أن رجلا كان ذا بأس وان يُعدُّ إلى عمر لبأسه وكان من أهل الشام وأن عمر فقده، فسأل عنه فقيل له: تتابع في هذا الشراب فدعا عمر كاتبه فقال: أكتب؛ من عمر بن الخطاب إلى فلان بن فلان سلام عليكم، فإني أحمد إليك الله الذي لا إله إلا الله هو غافر الذنب وقابل التوب شديد العقاب ذي الطول لا إله إلا هو إليه المصير، ثم دعا وأمر من عنده فدعوا له أن يقبل الله عليه بقلبه وأن يتوب عليه فلما أتت الصحيفة الرجل جعل يقرأها ويقول: غافر الذنب قد وعدني الله أن يغفر لي، وقابل التوب شديد العقاب قد حذرني الله عقابه ذي الطول والطول الخير الكثير إليه المصير فلم يزل يرددها على نفسه حتى بكى، ثم نزع فأحسن النزع فبلغ عمر أمره قال: هكذا فاصنعوا إذا رأيتم أخاً لكم زلّ زلة فسددوه وقفوه وادعوا الله له أن يتوب عليه ولا تكونوا أعوانا للشيطان عليه(1).
وعن قتادة قال: كان شاب بالمدينة صاحب عبادة وكان عمر محبا له فانطلق إلى مصر ففسد فجع لا يمتنع من شر فقدم على عمر بعض أهله فسأله عن الشاب فقال: لا تسألني عنه، قال: لم؟ قال: إنه فسد وخلع فكتب إليه عمر: من عمر إلى فلان: "حم ، تنزيل الكتاب من الله العزيز العليم. غافر الذنب وقابل التوب شديد العقاب، ذي الطول، لا إله إلا هو، إليه المصير(2)" فجعل يقرئها على نفسه فاقبل بخير(3).
__________
(2) - سوره غافر، آيه 1-3.(3/259)
عن أبي إسحاق السبيعي قال: جاء رجل إلى عمر بن الخطاب فقال: يا أمير المؤمنين إني قتلت فهل لي من توبة، فقرأ عليه : "حم، تنزيل الكتاب من الله العزيز العليم غافر الذنب وقابل التوب" وقال: اعمل ولا تيأس(1).
عن قتادة في قوله: "وأدخلهم جنات عدن...(2)" قال: إن عمر بن الخطاب قال: يا كعب ما عدن؟ قال: قصور من ذهب في الجنة يسكنها النبيون والصديقون وأئمة العدل(3).
وأخرج البخاري عن عروة قال: قلت لعبد الله بن عمرو بن العاص، أخبرني بأشد شيء صنعه المشركون برسول الله صلى الله عليه وسلم. قال: بينا رسول الله صلى الله عليه وسلم يصلي بفناء الكعبة إذا أقبل عقبة بن أبي معيط فأخذ بمنكب رسول الله صلى الله عليه وسلم ولوّى ثوبه في عنقه فخنقه خنقا شديدا، فأقبل أبو بكر فأخذ بمنكبيه ودفعه عن النبي صلى الله عليه وسلم ثم قال: "أ تقتلون رجلا أن يقول ربي الله وقد جاءكم بالبينات من ربكم...(4)"(5).
__________
(2) - سره غافر، آيه 8.
(4) - سوره غافر، آيه 28.(3/260)
وعن عمرو بن العاص قال: ما تُنووِل من رسول الله صلى الله عليه وسلم بشيء كان أشد من أن طاف بالبيت ضحى فلقوه حين فرغ فأخذوا بمجامع ردائه وقالوا: أنت الذي تنهانا عما كان يعبد آباءنا قال: أنا ذلك، فقام أبو بكر فالتزمه من ورائه ثم قال: "أ تقتلون رجلا أن يقول ربي الله وقد جاءكم بالبينات من ربكم وإن يك كاذبا فعليه كذبه. وإن يك صادقا يصبكم بعض الذي يعدكم إن الله لا يهدي من هو مسرف كذاب" رافعا صوته بذلك وعيناه تسيحان(1)حتى أرسلوه(2).
وعن أنس بن مالك قال: قد ضربوا رسول الله صلى الله عليه وسلم حتى غشي عليه فقام أبو بكر فجعل ينادي: ويلكم أ تقتلون رجلا أن يقول ربي الله، قالوا: من هذا؟ قالوا: هذا ابن أبي قحافة(3).
وعن علي أنه قال: أيها الناس أخبروني بأشجع الناس، قالوا: لا نعلم فمن؟ قال: أبو بكر لقد رأيت رسول الله صلى الله عليه وسلم وأخذه قريش فهذا يُجَبّيه وهذا يتلتله وهم يقولون: أنت الذي جعلت الآلهة إلها واحدا، قال: فوالله ما دنا منا أحد إلا أبو بكر يضرب هذا ويجبي هذا ويقلقل هذا وهو يقول: ويلكم أ تقتلون رجلا أن يقول ربي الله ثم رفع عليٌّ بردة كانت عليه فبكى حتى اتلت لحيته ثم قال: أنشدكم بالله أ مؤمن آل فرعون خير أم أبو بكر، فسكت القوم، فقال: ألا تجيبوني، فوالله لساعة من أبي بكر خير من مثل مؤمن آل فرعون ذاك رجل يكتم إيمانه وهذا رجل أعلن إيمانه(4).
__________
(2) - و از هر دو چشم او اشک مي ريخت.(3/261)
عن أبي بكر الصديق قال: حدثنا رسول الله صلى الله عليه وسلم إن الدجال يخرج في أرض بالمشرق يقال لها خراسان يتبعه أقوام كأن وجوههم المجان المطرقة(1).
(سوره فُصّلت (حم السجدة):
قال الله تعالى: "إن الذين قالوا ربنا الله ثم استقاموا تتنزل عليهم الملائكة ألا تخافوا ولا تحزنوا وابشروا بالجنة التي كنتم توعدون. نحن أولياؤكم في الحياة الدنيا وفي الآخرة ولكم فيها ما تشتهي أنفسكم ولكم فيها ما تدعون. نزلا من غفور رحيم.ومن أحسن قولا ممن دعا إلى الله وعمل صالحا وقال: إنني من المسلمين(2)".
فقير گويد عفي عنه: خداي تعالي ثواب جمعي را كه اقرار به توحيد كردند بعد از آن استقامت نمودند بر آن بيان مي فرمايد بعد از آن اثبات مينمايد احسنيت جماعه كه از جمله موحدين به دعوت الي الحق و عمل صالح متصف اند و ظاهر و باطن ايشان انقياد رب العزت است اين كليه از كتاب الله معلوم شد باز اگر شخصي را عقل مميز باشد از احوال و اوصاف اشخاص معينه كه به تواتر ثابت شده دخول آن اشخاص در اين كليه بلكه سر دفتر اين جماعه بودن مي تواند فهميد بعد از آن احاديث مستفيضه و مشهوره در مناقب همان اشخاص شاهد آن فهم مي گردد و در زمرهء "اَفمن كان علي بينة من ربه ويتلوه شاهدٌ منه...(3)" داخل ميتوان شد.
__________
(2) - سوره فصلت، آيه 30- 33.
(3) - سوره هود، آيه 17.(3/262)
عن عمر بن الخطاب في قوله "وقالوا قلوبنا في أكنّة...(1)" قال: أقبلت قريش إلى النبي صلى الله عليه وسلم فقال: ما يمنعكم من الإسلام فتسوروا العرب فقالوا: يا محمد ما نفقه ما تقول ولا نسمعه وأن على قلوبنا لغلفا وأخذ أبو جهل ثوبا فيما بينه وبين النبي صلى الله عليه وسلم فقال: يا محمد قلوبنا في أكنة مما تدعونا إليه وفي آذاننا وقر ومن بيننا وبينك حجاب! فقال لهم النبي صلى الله عليه وسلم: أدعوكم إلى خصلتين أن تشهدوا أن لا إله إلا الله وحده لا شريك له وأني رسول الله فلما سمعوا شهادة أن لا إله إلا الله ولّوا على أدبارهم نفورا وقالوا: "أ جعل الآلهة إلها واحدا إن هذا لشيء عجاب(2)"، وقال بعضهم لبعض "امشوا واصبروا على آلهتكم إن هذا لشيء يراد ما سمعنا بهذا في الملة الآخرة إن هذا إلا اختلاق، ءَ اُنزل عليه الذكر من بيننا...(3)" وهبط جبريل فقال: يا محمد إن الله يقرءك السلام، أليس يزعم هؤلاء أن على قلوبهم أكنة اَن يفقهوه وفي آذانهم وقر أفليس يسمعون قولك، كيف "وإذا ذكرت ربك في القرآن وحده ولوا على أدبارهم نفورا(4)
__________
(1) - سوره فصلت، آيه 5.
(2) - سوره ص، آيه 5.
(3) - سوره ص، آيه 6- 8.
(4) - سوره بني اسرائيل، آيه 46..(3/263)
" لو كان كما زعموا لهم ينفروا ولكنهم كاذبون يسمعون ولا ينتفعون بذلك كراهية له، فلما كان من الغد أقبل منهم سبعون رجلا إلى النبي صلى الله عليه وسلم فقالوا: يا محمد أعرض علينا الإسلام فلما عُرض عليهم الإسلام أسلموا من آخرهم، فتبسم النبي صلى الله عليه وسلم وقال: الحمد لله بالأمس تزعمون أن على قلوبكم غلفا وقلوبكم في أكنة مما ندعوكم إليه وفي آذانكم وقرا أصبحتم اليوم مسلمين، فقالوا: يا رسول الله كذبنا بالأمس لو كان كذلك ما اهتدينا أبدا ولكن الله الصادق والعباد الكاذبون عليه وهو الغني ونحن الفقراء إليه(1).
عن أبي بكر الصديق في قوله: "إن الذين قالوا ربنا الله ثم استقاموا...(2)" قال: الاستقامة ألا يشركوا بالله شيئاً.
وعن أبي بكر الصديق أنه قال: ما تقولون في هاتين الآيتين "إن الذين قالوا ربنا الله ثم استقاموا" و "الذين آمنوا ولم يلبسوا إيمانهم بظلم(3)" فقالوا: "الذين قالوا ربنا الله" ثم عملوا بها "واستقاموا" على أمره فلم يذنبوا "ولم يلبسوا إيمانهم بظلم" لم يذنبوا. قال: لقد حملتموها على أمر شديد "الذين آمنوا ولم يلبسوا إيمانهم بظلم" يقول: بشرك "والذين قالوا ربنا الله ثم استقاموا" فلم يرجعوا إلى عبادة الأوثان(4).
وعن عمر بن الخطاب "إن الذين قالوا ربنا الله ثم استقاموا" قال: استقاموا بطاعته ولم يروغوا روغان الثعلب(5).
__________
(2) - سوره فصلت، آيه 30.
(3) - سوره انعام، آيه 82.(3/264)
عن عمر بن الخطاب قال: لو أطقت الاذان مع الخلافة لأذّنتُ(1).
عن عمر بن الخطاب قال: إن هذا القرآن كلام الله فضعوه على مواضعه ولا تبتغوا فيه هواكم(2).
عن ابن عباس في قوله "أ فمن يلقى في النار خير" قال: أبو جهل بن
هشام "أم من يأتي آمنا يوم القيامة(3)" أبو بكر الصديق(4).
عن بشير بن تميم قال نزلت هذه الآية في أبي جهل وعمار بن ياسر "أ فمن يلقى في النار خير" أبو جهل "أم من يأتي آمنا يوم القيامة" عمار.
عن ابن عبس في قوله "إعملوا ما شئتم(5)" قال: هذا لأهل بدر خاصة(6). وعن إبراهيم النخعي قال: ذكر أن السماء فرجت يوم بدر فقيل "إعملوا ما شئتم"(7).
(آيات سوره شورى):
قال الله تعالى: "فما أوتيتم من شيء فمتاع الحياة الدنيا، وما عند الله خير وأبقى للذين آمنوا وعلى ربهم يتوكلون. والذين يجتنبون كبائر الإثم والفواحش وإذا ما غضبوا هم يغفرون. والذين استجابوا لربهم وأقاموا الصلاة وأمرهم شورى بينهم ومما رزقناهم ينفقون والذين إذا أصابهم البغي هم ينتصرون. وجزاء سيئة سيئة مثلها، فمن عفا وأصلح فأجره على الله إنه لا يحب الظالمين. ولمن انتصر بعد ظلمه فأولئك ما عليهم من سبيل. إنما السبيل على الذين يظلمون الناس يبغون في الأرض بغير الحق، أولئك لهم عذاب أليم. ولمن صبر وغفر إن ذلك لمن عزم الأمور(8)".
__________
(3) - سوره فصلت، آيه 40.
(5) - سوره فصلت، آيه 40.
(8) - سوره شورى، آيات 36- 43.(3/265)
فقير گويد عفي عنه: در اين آيات تعريض است به حال صحابهء كرام خصوصاً خلفاي ذوي الاحترام و اين مسئله از دقائق فهم قرآن است. نخست اين مقدمه را بخاطر مستحضر مي بايد ساخت كه تعريض به افراد معينه حاصل ميشود به آنكه لفظ نص عام باشد متضمن اوصاف عامه و شخصي از ميان افراد آن مفهوم عام مشهور باشد به وصفي چندانكه اول نظر سامع به آن افراد افتاد بعد از آن بايد دانست كه وصف "آمنوا وعلي ربهم يتوكلون" از اوصاف مشهورهء مهاجرين اولين است؛ زيرا كه در وقت غربت اسلام ايشان از مالوفات قوم خود گذشتند و از عشائر خود بريدند محض براي ايمان بعد از آن هجرت كردند و ترك مكاسبي كه هر يك براي خود آماده داشت نمودند و در مهالك و مشاق تن در دادند به مجرد اعتماد بر وعده الهي و به صرف توكل بر خبر رب العزت تبارك وتعالي و وصف "والذين يجتنبون كبائر الاثم والفواحش واذا ما غضبوا هم يغفرون" از اوصاف صالحين مهتدين است از انصار "والذين اتبعوهم باحسان"؛ زيرا كه معني تهذيب ان است كه قوة بهيميه زير حكم عقل مطمئن شود و بغي نكند.(3/266)
"يجتنبون كبائر الاثم والفواحش" اشارهء به آن است و قوه سبعيه تحت فرمان عقل رام گردد، "واذا ما غضبوا هم يغفرون" رمز است بدان، وكلمه "والذين استجابوا لربهم" تعريض است به صديق اكبر؛ زيرا كه اشهر اوصاف او آن بود كه دعوة الحق را اول مرتبه شنيده و به قوة تصديق و كمال يقين تلقي نموده در اقامت صلاة پايه بلند پيدا كرد تا آنكه آن حضرت صلي الله وعليه وسلم او را از ميان صحابه به امامت صلوات برگزيده و كلمه "امرهم شوري بينهم" اشاره است به فاروق اعظم؛ زيرا كه اشهر اوصاف او آن بود كه در زمان خلافت او جميع امور به مشوره علماي صحابه نافذ مي شد و معظم اجماعيات در ملت اسلاميه همان است كه اجماع و اتفاق بران به تدبير فاروق اعظم و براي او واقع شد و كلمه "مما رزقنهم ينفقون" كنايه است به حال ذي النورين؛ زيرا كه اشهر اوصاف او در اسلام كثرت انفاق است في سبيل الله و به همين انفاقات به بشارات عظيمه فائز گشت و به درجات عاليات ترقي يافت وكلمهء "والذين اذ اصابهم البغي هم ينتصرون" منطبق است بر علي مرتضي؛ زيرا كه در ايام خلافت او امري كه واقع شد و وي به آن متفرد بود قتال بغاة است وقوله تعالي "وجزاء سيئةٍ" الي "فاولئك ما عليهم من سبيل" حاصل معني آن تجويز انتقام است و تفضيل عفو و اصلاح و صفتي كه حَسن مجتبي مخصوص است به آن و لسان نبوت در استحسان آن وصف از او به اين كلمه نطق فرموده ولدي هذا سيدٌ وسيصلح الله به بين فئتين عظيمتين من المسلمين(1)(3/267)
امر صلح است و رفع نزاع و لفظ اصلحَ دلالت مي كند بر وجود اتفاق مسلمين و ارتفاع تفرقه از ميان ايشان و اين اشاره است به خلافت معاويه ابن ابي سفيان "انما السبيل علي الذين يظلمون" اشاره است به جوانان بني اميه كه آن حضرت صلي الله وعليه وسلم در باب ايشان فرموده اند هلاك امتي علي ايدي غلمة من قريش(1).
"ولمن صبر وغفر" اشاره است به جمعي از علماي احبار كه رئيس ايشان امام علي ابن الحسن الملقب به زين العباد است رحمه الله كه ادراك آن زمان كردند و به رعايت حديث آن حضرت صلي الله وعليه وسلم كه از سلِّ سيف بر خليفه وقت نهي فرموده ساكت شدند و تن زدند با وجود كراهيت آن افعال و اطوار والله اعلم بدقائق كتابه.
عن أبي هريرة أن رجلا شتم أبا بكر والنبي صلى الله عليه وسلم جالس فجعل النبي صلى الله عليه وسلم يتعجب ويتبسّم فلما أكثر رد عليه بعض قوله، فغضب النبي صلى الله عليه وسلم وقام فلحقه أبو بكر فقال: يا رسول الله كان يشتمني وأنت جالس فلما رددتُ عليه بعض قوله غضبتَ وقمتَ قال: إنه كان معك ملك يرد عنك فلما رددت عليه بعض قوله وقع الشيطان فلم أكن لأقعد مع الشيطان ثم قال: يا أبا بكر ثلاثٌ هن حق؛ ما من عبد ظلم بمظلمة فيغضّ عنها لله إلا أعزَّه الله بها نصرة وما فتح رجل باب عطية يريد بها صلة إلا زاده الله بها كثرة وما فتح رجل باب مسئلة يريد بها كثرة إلا زاده الله به قلة(2).(3/268)
عن قيلان بن أنس قال: اتباع أبو بكر جاريةً أعجمية من رجل قد كان أصابها فحملت له، فأراد أبو بكر أن يطأها فأبت عليه وأخبرت أنها حامل فرفع ذلك إلى النبي صلى الله عليه وسلم فقال النبي صلى الله عليه وسلم: إنها حفظت فحفظ الله لها، إن أحدكم إذا شجع ذلك المشجَع فليس بالخيار على الله فردّها إلى صاحبها الذي باعها(1).
(آيات سوره زخرف):
قال الله تعالى: "فإما نذهبن بك فإنا منهم منتقمون. أو نرينك الذي وعدناهم فإنا عليهم مقتدرون . فاستمسك بالذي أوحِي إليك إنك على صراط مستقيم وإنه لذكر لك ولقومك وسوف تُسألون(2)".
يعني اگر نقل كنيم ترا از دنيا به رفيق اعلي قبل از انجاز وعدهء فتح چه باك پس هر آئينه ما انتقام كشنده ايم از اصناف كفار و اگر بنمائيم ترا آنچه وعده ميدهيم دور نيست پس هر آئينه ما بر ايشان توانائيم پس چنگ محكم كن به آنچه وحي فرستاديم بسوي تو هر آئينه تو بر راه راستي و هر آئينه آن وحي فرستادن شرفست ترا و قوم ترا و نزديك است كه از آن سوال كرده خواهيد شد يا گوئيم معني چنين است و هر آئينه قرآن پند است ترا و قوم ترا.
__________
(2) - سوره زخرف، آيه 41- 44.(3/269)
باز فقير گويد: به ظاهر ترديد كرده شد در آنكه خداي تعالي پيغامبر خود را پيش از انجاز موعود از عالم دنيا بردارد و خود متصدي انتقام شود كه مضمون وعده است يا به حضور او بنمايد آنچه وعده ميدهد و در هر دو صورت تشويش را بخاطر راه نبايد داد؛ زيرا كه تو بر راه راستي آنچه مي فرمائي راست است و آنچه وعده مي دهي بودني است و در علم خداي تعالي ترديد نيست پس مراد توزيع است كه بعض موعود به حضور آن حضرت صلي الله وعليه وسلم به انجاز رسد و بعض آن بعد آن حضرت صلي الله وعليه وسلم به ظهور آيد و از احاديث متواتره كه شك را در آن راه نيست ثابت شد كه آن حضرت صلي الله وعليه وسلم از ابتداي بعثت تا آخر حيات وعده فتح عجم و روم مي داد و جهرةً مي فرمود كه خداي تعالي دين خود را بر اهل مدر (قريه نشينان) و وبر (باشندگان صحراء) غالب خواهد ساخت بِذلّ ذليلٍ او عِزّ عزيز چون اين صورت در عهد مبارك آن حضرت صلي الله وعليه وسلم ظهور نيافت لازم شد كه بعد انتقال وي صلي الله وعليه وسلم به رفيق اعلي بر دست بعض نواب آن جناب واقع شود و وقوع آن متمم مراد حق باشد از بعثت آن حضرت صلي الله وعليه وسلم و اين يكي از لوازم خلافت خاصه است.(3/270)
حالاً در فكر آن بايد افتاد كه آن معاني بر دست كدام يكي ظاهر شد و اوست خليفه خاص و معني "لذكرٌ لك ولقومك" بر يك تأويل آنست كه جماعهء از قريش اين شرف ظاهر و باطن دريابند و به نيابت آن حضرت صلي الله وعليه وسلم رؤساء عالم شوند و احراز فضيلت اعلاء كلمة الله نمايند.
عن محمد بن عثمان المخزومي أن قريشا قالت قيِّضوا لكل رجل من أصحاب محمد رجلا يأخذه، فقيضوا لأبي بكر طلحة بن عبيد الله فأتاه وهو في القوم فقال أبو بكر: إلى ما تدعوني؟ قال: أدعوك إلى عبادة اللات والعزى. قال أبو بكر: وما اللات؟ قال: ربنا، قال: والعزى؟ قال: بنات الله. فقال أبو بكر: فمن أمهن؟ فسكت طلحة فلم يجبه، فقال طلحة لأصحابه : أجيبوا الرجل. فسكت القوم. فقال طلحة: قم يا بابكر اشهد أن لا إله إلا الله وأن محمدا رسول الله، فأنزل الله: "ومن يعشُ عن ذكر الرحمن نقيّض له شيطانا(1)"(2).
عن عبد الرحمن بن مسعود العبدي قال: قرأ علي بن ابي طالب هذه الآية: "فإما نذهبن بك فإنا منهم منتقمون(3)" قال: قد ذهب نبيه عليه السلام وبقيت نقمته في عدوه(4).
عن مجاهد في قوله: "وإنه لذكر لك ولقومك(5)" قال: يقال ممن هذا الرجل؟ فيقال: من العرب، فيقال: من أي العرب؟ فيقال: من قريش. فيقال: من أي قريش: فيقال: من بني هاشم(6).
__________
(3) - سوره زخرف، آيه 41.
(5) - سوره زخرف، آيه 44.(3/271)
وعن علي وابن عباس قالا: كان رسول الله صلى الله عليه وسلم يعرض نفسه على القبائل بمكة ويعدهم الظهور فإذا قالوا: لمن الملك بعدك؟ أمسك فلم يجبهم بشيء لأنه لم يؤمر في ذلك بشيء حتى نزلت "وإنه لذكر لك ولقومك" فكان بعد إذا سئل قال لقريش، فلا يجيبوه حتى قبلته الأنصار على ذلك(1).
وعن عدي بن حاتم قال: كنت قاعدا عند رسول الله صلى الله عليه وسلم فقال: ألا إن الله علم ما في قلبي من حبي لقومي فشرفني فيهم فقال: "وإنه لذكر لك ولقومك وسوف تسألون" فجعل الذكر والشرف لقومي في كتابه ثم قال: "وأنذر عشيرتك الأقربين واخفض جناحك لمن اتبعك من المؤمنين(2)" يعني قومي فالحمد لله الذي جعل الصديق من قومي والشهيد من قومي والأئمة من قومي، إن الله قلّب العباد ظهرا وبطنا فكان خير العرب قريشا وهي الشجرة المباركة التي قال الله في كتابه "ومثل كلمة طيبة كشجرة طيبة" يعني قريشا "أصلها ثابت" يقول أصلها بحرم "وفرعها في السماء(3)" يقول: الشرف الذي شرفهم الله بالإسلام الذي هداهم له جعلهم أهله ثم اُنزل فيهم سورة من كتاب الله بمكة "لإيلاف قريش(4)"(5).
قال عدي بن حاتم: ما رأيت رسول الله صلى الله عليه وسلم ذكر عنده قريش بخير قط إلا سره حتى يستبين ذلك السرور للناس كلهم في وجهه وكان كثيرا ما يتلو هذه الآية "وإنه لذكر لك لقومك وسوف تسألون"(6).
__________
(2) - سوره شعراء، آيه 214- 215.
(3) - سوره ابراهيم، آيه 24.
(4) - سوره قريش، آيه 1.(3/272)
وعن القاسم بن محمد عن أبي بكر أو عن عمه عن جده أبي بكر الصديق عن النبي صلى الله عليه وسلم قال: ينزل الله إلى السماء الدنيا ليلة النصف من شعبان فيغفر لكل شيء إلا رجل مشرك أو في قلبه شحناء(1).
عن قتادة عن أبي حرب بن أبي الأسود الدوئلي قال: رفع إلى عمر امرأة ولدت لستة أشهر فسأل عنها أصحاب النبي صلى الله عليه وسلم، فقال علي: لا رجم عليها ألا ترى أنه يقول: "وحمله وفصاله ثلاثون شهرا(2)" وقال: "وفصاله في عامين(3)" وكان الحمل هاهنا ستة أشهر، فتركها عمر. قال: ثم بلغنا أنها ولدت آخر لستة أشهر(4).
وعن نافع بن جبير أن ابن عباس أخبره قال: إني لصاحب المرأة التي أتي بها عمر، وضعتْ لستة أشهر فأنكر الناس ذلك، فقلت لعمر: كيف تظلم؟ قال: كيف؟ قلت: اقرأ "وحمله وفصاله ثلاثون شهرا" "والوالدات يرضعن أولادهن حولين كاملين" قلت: كم الحول؟ قال: سنة. قلت: كم السنة؟ قال: اثنا عشر شهرا.
قلت: فأربعة وعشرون شهرا حولان كاملان ويؤخر الله من الحمل ما شاء ويقدم قال: فاستراح عمر إلى قولي(5).
وعن أبي عبيدة مولى عبد الرحمن بن عوف قال: رفعت امرأة إلى عثمان ولدت لستة أشهر فقال عثمان : قد رفعت إلي امرأة ا أرها إلا جاءت بشر. فقال ابن عباس : إذا أكملت الرضاعة كان الحمل ستة أشهر وقرأ ''وحمله وفصاله ثلاثون شهرا'' فدرء عثمان عنها.
__________
(2) - سوره احقاف، آيه 15.
(3) - سوره لقمان، آيه 14.(3/273)
وعن ابن عباس أنه كان يقول إذا ولدت المرأة لتسعة أشهر كفاها من الرضاع أحد وعشرون شهرا وإذا ولدت لسبعة أشهر كفاها من الرضاع ثلاثة وعشرون شهرا وإذا وضعت لستة أشهر فحولين كاملين لأن الله يقول: "وحمله وفصاله ثلاثون شهراً"(1).
عن ابن عباس قال: أنزلت هذه الآية في أبي بكر الصديق "حتى إذا بلغ أشده وبلغ أربعين سنة قال: رب أوزعني...(2)" فاستجاب الله له فأسلم والداه جميعاً وإخوانه وولده كلهم ونزلت فيه: "فأما من أعطى واتقى...(3)" إلى آخر السورة.
__________
(2) - سوره احقاف، آيه 15.
(3) - سوره ليل، آيه 5.(3/274)
عن مجاهد قال: دعا أبو بكر عمر رضي الله عنهما فقال له: إني موصيك بوصية أن تحفظها إن لله في الليل حقا لا يقبله بالنهار وحقا بالنهار لا يقبله بالليل إنه ليس لأحد نافلة حتى يؤدي الفريضة إنه إنما ثقلت موازين من ثقلت موازينه يوم القيامة باتباعهم الحق في الدنيا وثقل ذلك وحق لميزان لا يوضع فيه إلا الحق أن يثقل، وخفت موازين من خفت موازينه يوم القيامة لاتباعه الباطل في الدنيا وخفته عليهم وحق لميزان لا يوضع فيه إلا الباطل أن يخف ألم تر أن الله ذكر أهل الجنة بأحسن أعمالهم فيقول القائل: أين يبلغ عملك من عمل هؤلاء وذلك أن الله تعالى تجاوز عن أسوأ أعمالهم وأن الله تعالى ذكر أهل النار بأسوء أعمالهم حتى يقول القائل: أنا خير عملا من هؤلاء، وذلك بأن الله رد عليهم أحسن أعمالهم، ألم تر أن الله أنزل آية الشدة عند آية الرجاء وآية الرجاء عند آية الشدة ليكون المؤمن راغبا راهبا لئلا يلقي بيده إلى التهلكة ولا يتمنى على الله أمنية يتمنى فيها غير الحق(1).
عن ابن عمر أن عمر رأى في يد جابر بن عبد الله درهما فقال: ما هذا الدرهم؟ فقال: اريد اشتري لأهلي به لحما قرموا إليه(2)، فقال: أكلما اشتهيتم شيئا اشتريتموه؟ أين تذهب عنكم هذه الآية: "أذهبتم طيباتكم في حياتكم الدنيا واستمتعتم بها(3)"(4).
__________
(2) - كه به آن شوق وافر پيدا کردند.
(3) - سوره احقاف، آيه 20.(3/275)
وعن سالم بن عبد الله بن عمر أن عمر كان يقول: ما نعني بلذات العيش أن نأمر بصغار المعزى فتَسمُط ونأمر بلباب الحنطة فيخبز لنا ونأمر بالزبيب فينبذ لنا في الأسعان حتى إذا صار مثل عين اليعقوب أكلنا هذا وشربنا هذا ولكنا نريد أن نستبقي طيباتنا لأنا سمعنا الله يقول: "أذهبتم طيباتكم في حياتكم الدنيا"(1).
وعن قتادة: "أذهبتم طيباتكم في حياتكم الدنيا واستمعتم بها" قال: تعلمون أن أقواما يشترون حسناتهم في الدنيا استيفاء رجل طيباته إن استطاع ولا حول ولا قوة إلا بالله قال: وذكر لنا أن عمر بن الخطاب كان يقول: لو شئتُ لكنت أطيبكم طعاما وألينكم لباسا ولكني استبقي طيباتي(2). وذكر لنا أن عمر الخطاب لما قدم الشام صنع له طعام لم ير قبله مثله، قال: هذا لنا فما لفقراء المسلمين الذين ماتوا وهم لا يشبعون من خبز الشعير فقال خالد بن الوليد: لهم الجنة، فاغرورقَت عينا عمر(3)فقال: لئن كان حظنا من هذا الحطام وذهبوا بالجنة لقد بانوا بونا بعيداً(4).
عن جابر بن عبد الله قال: رآني عمر وأنا معَلِّق لحما فقال: يا جابر ما هذا؟ قلت: لحم اشتريته بدرهم لنسوة عندي قرمن إليه، فقال: أما يشتهي أحدكم شيئا إلا صنعه أما يجد أحدكم أن يطوي بطنه لجاره وابن عمه أين تذهب هذه الآية: "أذهبتم طيباتكم في حياتكم الدنيا" قال: فما أنفلتُّ(5)منه حتى كدت أن لا أنفلت.
__________
(3) - پس چشمهاي عمر اشک آلود شد.
(5) - من از دست او رهائى نيافتم.(3/276)
عن حميد بن هلال قال: كان حفص يكثر غشيان أمير المؤمنين عمر(1)رضي الله عنه وكان إذا قرب طعامه إتقاه فقال له عمر: ما لك ولطعامنا؟ فقال: يا أمير المؤمنين إن اهلي يصنعون لي طعاما هو ألين من طعامك فاَختار طعامهم على طعامك، فقال: ثكلتك أمك أما ترى أني لو شئت أمرت بشاة فتية سمينة فألقى عنها شعرها ثم أمرت بدقيق فينخل في خرقة فجعل خبزا مرققا وأمرت بصاع من زبيب فجعل سُعن حتى يكون كدم الغزال. فقال حفص: إني أراك تعرف لين الطعام فقال عمر: ثكلتك أمك والذي نفسي بيده لولا كراهية أن ينقص من حسناتي يوم القيامة لأشركنكم في لين طعامكم(2).
وعن الحسن قال: قدم وفد أهل البصرة على عمر مع أبي موسى فكان له كل يوم خبزٌ يلتّ فربما وافقناها مأدومة بلبن وربما وافقنا القدائد اليابسة قد دقت ثم أغلي بها وربما وافقنا اللحم الغريض وهوقليل. قال وقال عمر: إني والله ولقد أرى تقذيركم وكراهيتكم طعامي أما والله لو شئت لكنت أطيبكم طعامكم وأدقكم عيشا أما والله ما أجهل عن كراكر(3)وأسنمة وعن صُلِيّ وصناب وسلاتي ولكن وجدت الله عيَّر قوما بأمرٍ فعلوه فقال: أذهبتم طيباتكم في حياتكم الدنيا واستمتعتم بها(4).
(آيات سوره محمد صلّى الله عليه وسلّم):
__________
(1) - و حفص خيلى زياد خدمت امير المؤمنين عمر حاضر مى شد.
(3) - گوشت آن قسمت از گردن شتر که در هنگام نشستن به زمين مي خورد.(3/277)
فقير گويد عفي عنه: خداي تعالي سوره قتال نازل فرمود براي تميّز مومنين حقا از كفار و منافقين. اينجا به اساليب متنوعه در ميان فريق سعدا و آن دو فريق اشقيا تباين منازل و تباعد مراتب ذكر ميفرمايد در اقوال و افعال و مآل و در ضمن اين مبحث اشارات به لوازم خلافت خاصه و اضداد آن مذكور ميشود و تلويح نموده مي آيد به آنكه اين هر دو فريق در زمان مبارك آن حضرت صلي الله وعليه وسلم موجود بودند و هر چند عموم آيات شامل هر مومن و منافق است تعريض كرده شد به حال حاضرين از فريقين قوله "الذين كفروا وصدوا عن سبيل الله أضلّ اعمالهم(1)" وقوله "والذين آمنوا وعملوا الصالحات وآمنوا بما نزل على محمد وهو الحق من ربهم كفّر عنهم سيّئاتهم وأصلح بالهم(2)" دلالت مي كند بر وجود هر دو طائفه قوله "يآ ايها الذين آمنوا ان تنصروا الله ينصركم...(3)" چون وجود نصر و ثبات قدم در حق قومي ديديم ظن قوي بهم رسيد كه تنصروا الله در ايشان متحقق بود و ثواب "ان الله يُدخل الذين آمنوا وعملوا الصالحات جنت تجرى من تحتها الأنهر(4)" براي ايشان مترتب چون در مقابلهء "قريتك التي اخرجَتك(5)" و "زُيِّن له سوء عمله(6)" گفته شد "افمن كان علي بينة من ربه(7)
__________
(1) - سوره محمد، آيه 1.
(2) - سوره محمد، آيه 2.
(3) - سوره محمد، آيه 7.
(4) - سوره محمد، آيه 12.
(5) - سوره محمد، آيه 13.
(6) - سوره محمد، آيه 14.
(7) - سوره محمد، آيه 14..(3/278)
" معلوم گشت كه مهاجرين و انصار حاضرين مراد اند و "مثل الجنة التي وعد المتقون(1)" ثواب ايشان است و نيز در اين آيات اشاره واقع است به آنكه ضد خلافت راشده كه منافقين و فاسقين را مي باشد آن است كه "فهل عسيتم ان توليتم ان تفسدوا في الارض وتقطعوا ارحامكم(2)" و به طريق مفهوم مخالف پي توان برد به آنكه خلافت راشده آن است كه مفضي باشد به اصلاح في الارض و وصل ارحام و هر چيزي را در محل خود نگاهداشتن وهو المقصود.
عن أبي بكر الصديق عن رسول الله صلى الله عليه وسلم قال: عليكم بلا إله إلا الله والاستغفار فأكثروا منها فإن إبليس قال: أهلكت الناس بالذنوب واهلكوني بلا إله إلا الله والاستغفار فلما رأيت ذلك أهلكتهم بالأهواء وهم يحسبون أنهم مهتدون(3).
وعن يحيى ابن طلحة بن عبيد الله قال: رأى عمر طلحة حزينا فقال له: مالك؟ قال: إني سمعت رسول الله صلى الله عليه وسلم يقول: إني لأعلم كلمة لا يقولها عبد عند موته إلا نفّس الله عنه كربته وأشرق لونه وأتى ما يسره وما منعني أن أسأل عنها إلا القدرة عليه حتى مات. فقال عمر إني أعلمها قال: لا تعلم كلمة هي أعظم من كلمة أمر بها عمّه لا إله إلا الله قال: فهي والله(4).
وعن عثمان بن عفان قال قال رسول الله صلى الله عليه وسلم: من مات وهو يعلم (يقين دارد) أن لا إله إلا الله دخل الجنة(5).
__________
(1) 8 - سوره محمد، آيه 15.
(2) - سوره محمد، آيه 22.(3/279)
وعن بريدة قال: كنت جالسا عند عمر إذ سمع صائحا فقال: يا يرفا(1)أنظر ما هذا الصوت؟ فنظر ثم جاء فقال: جارية من قريش تباع أمها، فقال عمر: أدع المهاجرين والأنصار فلم يمكث إلا ساعة حتى امتلأت الدار والحجرة فحمد الله وأثنى عليه، قال: أما بعد، فهل تعلمونه كان فيما جاء به محمد صلى الله عليه وسلم القطيعة، قالوا: لا، قال: فإنها قد أصبحت فيكم فاشية ثم قرأ "فهل عسيتم إن توليتم أن تفسدوا في الأرض وتقطعوا أرحامكم(2)" ثم قال: وأيّ قطيعة أقطع من ابتياع أم امرءٍ فيكم وقد أوسع الله لكم. قالوا: فاصنع ما بدا لك، فكتب في الآفاق أن لا يبتاع أمُّ حُرّ فإنها قطيعة رحم وانه لا يحل(3).
عن عروة قال: تلا رسول الله صلى الله عليه وسلم يوماً "أفلا يتدبرون القرآن أم على قلوب أقفالها(4)" فقال شاب من اهل اليمن بل عليها اقفالها حتى يكون الله يفتحها او يفرجها فقال النبي صلّى الله عليه وسلّم: صدقت فما زال الشاب في نفس عمر حتى ولي فاستعمله.
(آيات سوره فتح):
خداي تعالي در سوره فتح دلائل باهره بر فضل اهل حديبيه كه خلفاء از آن جماعه اند ذكر مي فرمايد از آن جمله:
__________
(1) - اسم غلام عمر بن خطاب - رضي الله عنه - .
(2) - سوره محمد، آيه 22.
(4) - سوره محمد، آيه 24.(3/280)
"هو الذي انزل السكينة في قلوب المؤمنين ليزدادوا ايمانا مع إيمانهم ولله جنود السموات والأرض وكان الله عليما حكيما. ليدخل المؤمنين والمؤمنات جنّت تجري من تحتها الأنهر خلدين فيها ويكفّر عنهم سيّئاتهم وكان ذلك عند الله فوزاً عظيماً(1)".
و از آن جمله "ان الذين يبايعونك إنما يبايعون الله يد الله فوق أيديهم(2)".
واز آن جمله "قل للمخلفين من الاعراب ستدعون الي قوم اولي باسٍ شديد تقاتلونهم أو يسلمون فإن تطيعوا يؤتكم الله أجراً حسناً وإن تتولّوا كما تولّيتم من قبلُ يعذّبكم عذاباً أليما(3)".
كه دلالت مي كند بر وجود داعي به سوي جهاد در زمان مستقبل و ترتب اجر جميل بر اطاعت آن داعي و عذاب اليم بر عصيان و آن معني از لوازم خلافت خاصه است و اين مبحث مفصلاً در فصل سوم محرر گشت. و از آن جمله مي فرمايد: "محمدٌ رسول الله والذين معه اشداء علي الكفار رحماء بينهم(4)" و اين صفات مرضيه از لوازم خلافت خاصه است.
واز آن جمله مي فرمايد: "كزرع اخرج شطاَه فآزره فاستغلظ فاستوى على سوقه يعجب الزراع ليغيظ بهم الكفار(5)" چون حالاتِ مِثل بر حالات ممثَّل له منطبق سازيم احوالي بر لوح خاطر منتقش ميشود كه در خلفاء آن معاني ظاهر و هويدا است.
__________
(1) - سوره فتح، آيات 4- 5.
(2) - سوره فتح، آيه 10.
(3) - سوره فتح، آيه 16.
(4) - سوره فتح، آيه 29.
(5) - سوره فتح، آيه 29.(3/281)
عن عمر بن الخطاب رضي الله عنه قال: كنا مع رسول الله صلى الله عليه وسلم في سفر فسألته عن شيء ثلاث مرات فلم يرد علي فقلت لنفسي ثكلتك أمك يا ابن الخطاب نزرت رسول الله صلى الله عليه وسلم ثلاث مرّات فلم يرد عليك فحركتُ بعيري ثم تقدمتُ أمامَ الناس خشيت أن ينزل فيَّ القرآن فما نشبت أن سمعت صارخا يصرخ بي فرجعت وأنا أظن أنه نزل في شيء فقال النبي صلى الله عليه وسلم لقد أنزلت عليَّ الليلة سورة هي أحب إلي من الدنيا وما فيها، "إنا فتحنا لك فتحا مبينا ليغفر لك الله ما تقدم من ذنبك وما تأخر(1)".
عن إبراهيم بن محمد بن المنتشر عن أبيه عن جده قال: كانت بيعة النبي صلى الله عليه وسلم حين أنزل عليه "إن الذين يبايعونك إنما يبايعون الله يد الله فوق أيديهم" فكانت بيعة النبي صلى الله عليه وسلم التي بايع عليها الناس البيعة لله والطاعة للحق وكانت بيعة أبي بكر بايعوني ما أطعت الله فإذا عصيته فلا طاعة لي وكانت بيعة عمر بن الخطاب البيعة لله والطاعة للحق وكانت بيعة عثمان البيعة لله والطاعة للحق(2).
قوله "أولي باس شديد" قال الحسن : هم فارس والروم(3).
__________
(1) - سوره فتح، آيه 1- 2.(3/282)
عن ابن جريج في قوله: "قل للمخلفين من الاعراب ستُدعون إلى قوم..." قال: إن عمر بن الخطاب دعا أعراب المدينة جهينة ومزينة الذين كان النبي صلى الله عليه وسلم دعاهم إلى خروجه إلى مكة دعاهم عمر بن الخطاب إلى قتال فارس. قال: "فإن تطيعوا" إذا دعاكم عمر تكن توبة لتخلفكم عن النبي صلى الله عليه وسلم "ويؤتكم الله أجراً حسنا" و "إن تتولوا" إذا دعاكم عمر "كما توليتم من قبل" إذا دعاكم النبي صلى الله عليه وسلم "يعذبكم عذابا أليما"(1).
عن ابن عباس ستدعون إلى قوم أولي بأس شديد قال: فارس والروم(2).
عن سلمة بن الأكوع قال: بينا نحن قائلون(3)إذ نادى منادي رسول الله صلى الله عليه وسلم: أيها الناس البيعة نزل روح القدس فثُرنا إلى رسول الله صلى الله عليه وسلم(4)وهو تحت شجرة فبايعناه فذلك قول الله تعالى: "لقد رضي الله عن المؤمنين إذ يبايعونك تحت الشجرة" فبايع لعثمان إحدى يديه على الأخرى، فقال الناس: هنيئا لابن عفان يطوف بالبيت ونحن ههنا، فقال رسول الله صلى الله عليه وسلم لو مكث كذا وكذا سنة ما طاف حتى أطوف(5).
عن نافع قال: بلغ عمر بن الخطاب أن ناسا يأتون الشجرة التي بويع تحتها فأمر بها فقطعت(6).
__________
(3) - مأخوذ از قيلولة به معناى استراحت در هنگام ظهر.
(4) - پس همه دويديم بسوي جناب رسول الله صلي الله عليه وسلم.(3/283)
وعن جابر بن عبد الله قال: كنا يوم الحديبية ألفا وأربع مائة فقال لنا رسول الله صلى الله عليه وسلم: أنتم خير أهل الأرض(1).
عن عروة قال: لما نزل النبي صلى الله عليه وسلم الحديبية فزعت قريش لنزوله عليهم فأحب رسول الله صلى الله عليه وسلم أن يبعث إليهم رجلاً من أصحابه فدعا عمر بن الخطاب ليبعثه إليهم، فقال: يا رسول الله إني لا آمن وليس بمكة أحد من بني كعب يغضب لي إن أوذيتُ فأرسل عثمان بن عفان فإن عشيرته بها وإنه يبلغ لك ما أردت. فدعا رسول الله صلى الله عليه وسلم عثمان فأرسله إلى قريش وقال: أخبرهم أنا لم نأت لقتال وإنما جئنا عُمّارا وأدعُهم إلى الإسلام وأمره أن يأتي رجالاً بمكة مؤمنين، ونساء مؤمنات فيدخل عليهم ويبشرهم بالفتح ويخبرهم أن الله وَشِيْكاً(2)أن يظهر دينه بمكة حتى لا يستخفي فيها بالإيمان فانطلق عثمان إلى قريش فأخبرهم فارتهنه المشركون ودعا رسول الله صلى الله عليه وسلم إلى البيعة ونادى منادي رسول الله صلى الله عليه وسلم: ألا إن روح القدس قد نزل على رسول الله صلى الله عليه وسلم فأمره بالبيعة فاخرُجوا على اسم الله فبايعوه فثار المسلمون إلى رسول الله صلّى الله عليه وسلّم وهو تحت الشجرة فبايعوه على أن لا يفروا أبداً فرعّبهم الله فأرسلوا من كانوا ارتهنوا من المسلمين ودعوا إلى الموادعة والصلح(3).
__________
(2) - نزديك است.(3/284)
وعن جابر قال: كنا يوم الحديبية ألفا وأربع مائة فبايعناه وعمر آخذ بيده تحت الشجرة وهي سمرة وقال: بايعنا على أن لا نفرّ ولم نبايعه على الموت(1).
وعن أنس قال: لما أمر رسول الله صلى الله عليه وسلم ببيعة الرضوان(2)كان عثمانُ بن عفان رسولَ رسولِ الله صلى الله عليه وسلم إلى أهل مكة فبايع الناس فقال رسول الله صلى الله عليه وسلم: اللهم إن عثمان في حاجة الله وحاجة رسوله فضرب بإحدى يديه على الأخرى فكانت يد رسول الله صلى الله عليه وسلم لعثمان خيرا من أيديهم لأنفسهم(3).
عن جابر عن النبي صلى الله عليه وسلم قال: لا يدخل النار أحد ممن بايع تحت الشجرة(4).
عن أبي أمامة الباهلي قال: لما نزلت "لقد رضي الله عن المؤمنين إذ يبايعونك تحت الشجرة" قلت: يا رسول الله! أنا ممن بايعك تحت الشجرة. قال: يا أبا أمامة أنت مني وأنا منك(5).
__________
(2) - بيعت الرضوان همان بيعت روز حديبيه است که در اين روز صحابه ي جان نثار پيامبر با آن حضرت بر مرگ بيعت بستند و چون عثمان - رضي الله عنه - به حيث سفير رسول خدا به مکه رفته بود و در بيعت حضور نداشت، رسول الله دست چپ خويش را بر دست راست زد و فرمود: اين هم به جاي عثمان.
علت تسميه ي اين بيعت به بيعت الرضوان اينست که خداوند متعال در قرآن کريم رضايت خويش را از مسلمانان شريک در اين بيعت اظهار فرمود "لقد رضي الله عن المؤمنين إذ يبايعونک تحت الشجرة"(3/285)
عن عكرمة "وأثابهم فتحا قريباً(1)" قال: خيبر حيث رجعوا من صلح الحديبية(2).
عن مجاهد: "وعدكم الله مغانم كثيرة تأخذونها(3)" قال: المغانم الكثيرة التي وُعدوا ما يأخذوا حتى اليوم فعجل لكم هذه، قال: عُجّلت له خيبر(4).
عن ابن عباس: "وعدكم الله مغانم كثيرة تأخذونها" فعجل لكم هذه يعني الفتح(5).
وعن ابن عباس: "وعدكم الله مغانم كثيرة تأخذونها فعجل لكم هذه" يعني خيبر "وكف أيدي الناس عنكم" يعني أهل مكة أن يستحلوا حرم الله ويستحل بكم وأنتم حرم "ولتكون آية للمؤمنين" قال سنّةً لمَن بعدكم(6).
عن مروان والمسور بن مخرمة قال: انصرف رسول الله صلى الله عليه وسلم عام الحديبية فنزلت عليه سورة الفتح فيما بين مكة والمدينة فأعطاه الله فيها خيبر "وعدكم الله مغانم كثيرة تأخذونها فعجل لكم هذه" خيبر، فقدم النبي صلى الله عليه وسلم في ذي الحجة فأقام بها حتى سار إلى خيبر في المحرم فنزل رسول الله صلى الله عليه وسلم بالرجيع وادٍ بين غطفان وخيبر فتخوف أن يُمِدّهم غطفان فبات به حتى أصبح فغدوا عليهم(7).
وعن قتادة "فعجل لكم هذه" قال: هي خيبر، وكفّ أيدي الناس عنكم، قال: عن بيضتهم وعن عيالهم بالمدينة حين ساروا من المدينة إلى خيبر(8).
__________
(1) - سوره فتح، آيه 18.
(3) - سوره فتح، آيه 20.(3/286)
وعن ابن جريج في قوله "وكفَّ أيدي الناس عنكم" قال: اجتمع الحليفان أسدٌ وغطفان عليهم عيينة بن حصن معه مالك بن عوف بن النضر أبو النضر وأهل خيبر إلى بير معونة، فألقى الله في قلوبهم الرعب فانهزموا ولم يلقوا النبي صلى الله عليه وسلم وفي قوله: "ولو قاتلكم الذين كفروا" أسد وغطفان "لولّوا الأدبار ثمّ لا يجدون وليّاً ولا نصيرا. سنّة الله الّتي قد خلت من قبل ولن تجد لسنة الله تبديلاً(1)" يقول: "سنة الله في الذين خلوا من قبل" أن لا يقاتل أحدٌ نبيه إلا أخذه الله فقتله أو رعّبه فانهزم ولم يسمع به عدو إلا انهزموا واستسلموا(2).
وعن ابن عباس رضي الله عنه "وأخرى لم تقدروا عليها(3)" قال: هذه الفتوح التي تفتح إلى اليوم(4).
عن أبي الأسود الديلي أن الزبير بن العوام لما قدم البصرة دخل بيت المال فإذا هو بصفراء وبيضاء فقال: يقول الله "وعدكم الله مغانم كثيرة تأخذونها فعجل لكم هذه وكفّ أيدي الناس عنكم ولتكون آية لمؤمنين ويهديكم صراطا مستقيما وأخرى لم تقدروا عليها قد أحاط الله بها(5)" فقال: هذا لنا(6).
__________
(1) - سوره فتح، آيه 22- 23.
(3) - سوره فتح، آيه 21.
(5) - سوره فتح، آيه 20- 21.(3/287)
عن علي وابن عباس قالا في قوله تعالى "وعدكم الله مغانم كثيرة" فتوح من لدن خيبر تلونها وتغنمون ما فيها "فعجل لكم هذه" من ذلك خيبر "وكف أيدي الناس" قريش "عنكم" بالصلح يوم الحديبية "ولتكون آية للمؤمنين" شاهدا على ما بعدها، دليلا على انجازها "وأخرى لم تقدروا عليها" على علم وقتها أفتيها عليكم فارس والروم "وقد أحاط الله بها" قضى الله بها أنها لكم(1).
وعن عبد الرحمن بن أبي يعلى "وأخرى لم تقدروا عليها" قال: فارس والروم(2).
عن سهل بن حنيف أنه قال يوم صفين اتهموا أنفسكم فلقد رأيتُنا يوم الحديبية يعني الصلح الذين كان بين النبي صلى الله عليه وسلم وبين المشركين ولو نرى قتالا لقاتلنا، فجاء عمر إلى رسول الله صلى الله عليه وسلم فقال: يا رسول الله! ألسنا على الحق وهم على الباطل؟ قال: بلى قال: أليس قتلانا في الجنة وقتلاهم في النار؟ قال: بلى، قال: ففيم نعطي الدنية في ديننا ونرجع ولما يحكم الله بيننا وبينهم.
فقال: يا ابن الخطاب إني رسول اله ولن يضيعني الله أبداً فرجع متغيظاً فلم يصبر حتى جاء أبا بكر فقال: يا أبا بكر ألسنا على الحق وهم أهل الباطل. قال بلى، قال: أليس قتلانا في الجنة وقتلاهم في النار. قال: بلى، قال: ففيم نعطي الدينة في ديننا. قال: يا ابن الخطاب إنه رسول الله ولن يضيعه الله أبداً، فنزلت سورة الفتح فأرسل رسول الله صلى الله عليه وسلم إلى عمر فاقرأه إياها، قال: يا رسول الله أفتح هو؟ قال : نعم(3).(3/288)
عن أبي إدريس عن أبي بن كعب أنه كان يقرأ "إذ جعل الذين كفروا في قلوبهم الحمية حمية الجاهلية" ولو حميتم كما حموا لفسد المسجد الحرام "فأنزل الله سكينته على رسوله وعلى المؤمنين(1)" فبلغ ذلك عمر فاشتدّ عليه فبعث إليه فدخل فدعا ناسا من أصحابه فيهم زيد بن ثابت، فقال: من يقرأ فيكم سورة الفتح، فقرأ زيد على قراءتنا اليوم فغلّظ له عمر فقال أبي: أتكلم؟ قال: تكلم. فقال: لقد علمتَ أني كنت أدخل على النبي صلى الله عليه وسلم ويقرئني وأنت بالباب فإن أحببت أن أقرئ الناس على ما أقرأني أقرأت وإلا لم اقرأ حرفا ما حييت. قال: بل اَقرئ الناس(2).
عن حمران: أن عثمان قال سمعت النبي صلى الله عليه وسلم يقول: إني لأعلم لا يقولها عبد حقا من قلبه إلا حُرِّم عليه النار فقال عمر بن الخطاب: أنا أحدثكم ما هي، كلمة الإخلاص التي ألزمها الله محمداً وأصحابه وهي كلمة التقوى ألاص(3)عليها نبي الله عمه أبا طالب عند الموت شهادة أن لا إله إلا الله(4).
عن عائشة قالت: لما مات سعد بن معاذ حضره رسول الله صلى الله عليه وسلم وأبو بكر وعمر فوالذي نفسي محمد بيده إني لأعرف بكاء أبي بكر من بكاء عمر وأنا في حجرتي وكانوا كما قال "رحماء بينهم" قيل: فكيف كان رسول الله صلى الله عليه وسلم يصنع؟ فقالت: كانت عينه لا تدمع على أحد ولكنه كان إذا وجد فإنما هو آخذ بلحيته(5).
__________
(1) - سوره فتح، آيه 26.
(3) - اصرار مى كرد بر خواندن آن.(3/289)
عن ابن عباس "ذلك مثلهم في التوراة" يعني نعتهم مكتوب في التوراة والإنجيل قبل أن يخلق الله السماوات والأرض(1).
عن عمار مولى بني هاشم قال: سألت أبا هريرة عن القدر قال: إكتَفِ منه بآخر سورة الفتح "محمد رسول الله والذين معه" إلى آخرها يعني أن الله نعتهم قبل أن يخلقهم(2).
عن ابن عباس في قوله "كزرع" قال: أصل الزرع عبد المطلب "أخرج شطأه" محمد صلى الله عليه وسلم "فآزره" بأبي بكر "فاستغلظ" بعمر "فاستوى" بعثمان "على سوقه ليغيظ بهم الكفار" بِعَليٍّ(3).
وعن ابن عباس "محمد رسول الله والذين معه" أبو بكر، "أشداء على الكفار" عمر، "رحماء بينهم" عثمان، "تراهم ركعا سجدا" علي رضي الله عنهم أجمعين، "يبتغون فضلا من الله ورضوانا" طلحة والزبير، "سيماهم في وجوههم من أثر السجود" عبد الرحمن بن عوف وسعد بن أبي وقاص وأبو عبيدة بن الجراح، "ومثلهم في الإنجيل كزرع أخرج شطأه فآزره" بأبي بكر "فاستغلظ" بعمر، "فاستوى على سوقه" بعثمان، "يعجب الزراع ليغيظ بهم الكفار" بعلي، "وعد الله الذين آمنوا وعملوا الصالحات" جميع أصحاب محمد صلى الله عليه وسلم(4).
(آيات سوره حجرات):(3/290)
خداي تعالي در سورهء حجرات دلائل باهره بر فضل خلفاء ذكر مي فرمايد از آنجمله: "إِنَّ الَّذِينَ يَغُضُّونَ أَصْوَاتَهُمْ عِنْدَ رَسُولِ اللَّهِ أُولَئِكَ الَّذِينَ امْتَحَنَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ لِلتَّقْوَى لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَأَجْرٌ عَظِيمٌ(1)"
و شيخين رضي الله عنهما سبب ورود آيت و مصداق آن بوده اند به نقل مستفيض.
از آنجمله: "انما المؤمنون الذين آمنوا بالله ورسوله ثم لم يرتابوا وجاهدوا بأموالهم وأنفسهم في سبيل الله(2)" در مقابل اعراب وقول ايشان "آمنا(3)".
عن عبدالله بن الزبير قال: قدم ركب من بني تميم على النبي صلى الله عليه وسلم فقال أبو بكر: أمِّر القعقاع بن معبد، وقال عمر: بل أمر الأقرع بن حابس. فقال أبو بكر: ما أردتَ إلا خلافي. فقال عمر: ما أردتُ خلافك. فتماريا حتى ارتفعت أصواتهما فأنزل الله: "يا أيها الذين آمنوا لا تقدموا بين يدي الله ورسوله واتقوا الله إن الله سميع عليم(4)"(5).
__________
(1) - سوره حجرات، آيه 3.
(2) - سوره حجرات، آيه 15.
(3) - اشره به اين قول خداوند متعال است كه مى فرمايد: "قالت الأعراب آمنا قل لم تؤمنوا ولكن قولوا أسلمنا ولما يدخل الإيمان في قلوبكم..." سوره حجرات، آيه 14.
(4) - سوره حجرات، آيه 1.(3/291)
عن ابن أبي مليكة قال: كاد الخيران أن يهلكا؛ أبو بكر وعمر رفعا أصواتهما عند النبي صلى الله عليه وسلم حين قدم عليه ركب بني تميم فأشار أحدهما بالأقرع بن حابس وأشار الآخر برجل. فقال أبو بكر لعمر: ما أردتَ إلا خلافي، قال: ما أردت خلافك فارتفعت أصواتهما في ذلك، فأنزل الله "يا أيها الذين آمنوا لا ترفعوا أصواتكم فوق صوت النبي ... " قال ابن الزبير: فما كان عمر يُسمع رسول الله صلى الله عليه وسلم بعد هذه الآية حتى يستفهمه(1).
عن أبي الصديق قال: لما نزلت هذه الآية "يا أيها الذين آمنوا لا ترفعوا أصواتكم فوق صوت النبي" قلت: يا رسول الله والله لا أكلمك إلا كأخي السِرار(2).
عن أبي هريرة قال: لما نزلت "إن الذين يغضّون أصواتهم عند رسول الله" قال أبو بكر: والذي أنزل عليك الكتاب يا رسول الله لا أكلمك إلا كأخي السرار حتى ألقى الله(3).(3/292)
عن عطاء الخراساني قال: قدمت المدينة فلقيت رجلاً من الأنصار قلت حدّثني حديث ثابت بن قيس بن شماس قال: قم معي فانطلقت معه حتى دخلنا على امرأة فقال الرجل: هذه ابنة ثابت بن قيس بن شماس. فسلها عما بدا لك، فقلت: حدثيني، قالت: سمعت أبي يقول: لما أنزل الله على رسوله صلى الله عليه وسلم "يا أيها الذين آمنوا لا ترفعوا أصواتكم فوق صوت النبي..." دخل بيته وأغلق عليه بابه وطفق يبكي، فافتقده رسول الله صلى الله عليه وسلم فقال: ما شأن ثابت؟ فقالوا: يا رسول الله ما ندري ما شأنه، غير أنه أغلق باب بيته فهو يبكي فيه فأرسل رسول الله صلى الله عليه وسلم فسأله ما شأنك؟ قال يا رسول الله أنزل الله عليك هذه الآية، وأنا شديد الصوت فأخاف أن أكون قد حبط عملي، فقال: لست منهم بل تعيش بخير وتموت بخير قالت: ثم أنزل الله على نبيه "إن الله لا يحب كل مختال فخور(1)" فأغلق عليه بابه وطفق يبكي فيه فافتقده رسول الله صلى الله عليه وسلم وقال: ما شأن ثابت؟ قالوا: يا رسول الله والله ما ندري ما شأنه غير أنه أغلق عليه باب بيته وطفق يبكي فيه فأرسل إليه رسول الله صلى الله عليه وسلم فقال: ما شأنك؟ فقال يا رسول الله أنزل الله عليك "إن الله لا يحب كل مختال فخور" والله إني لأحب الجمال وأن اسود قومي.
__________
(1) - سوره لقمان، آيه 18.(3/293)
قال: لست منهم بل تعيش حميداً وتقتل شهيداً ويدخلك الله الجنة بسلام، قالت: فلما كان يوم اليمامة خرج مع خالد بن الوليد إلى مسيلمة الكذاب فلما التقى أصحاب رسول الله صلى الله عليه وسلم فانكشفوا فقال ثابت لسالم مولى أبي حذيفة ما هكذا كنا نقاتل مع رسول الله صلى الله عليه وسلم حفر كل واحد منهم لنفسه حفرة وحمل عليهم القوم فثبّتا حتى قتلا وكانت على ثابت يومئذ درع له نفيسة فمرّ رجل من المسلمين فأخذها فبينا رجل من المسلمين نائم إذ أتاه ثابت بن قيس في منامه فقال: إني أوصيك بوصية إياك أن تقول هذا حلم فتضيعه، إني لما قتلت أمس مر بي رجل من المسلمين فأخذ درعي ومنزله في أقصى العسكر وعند خبائه وفرس يستن في طوله وقد كفا على الدرع برمة وجعل فوق البرمة رحلا فأت خالد بن الوليد فمره أن يبعث إلى درعي فيأخذها وإذا قدمت إلى خليفة رسول الله صلى الله عليه وسلم فأخبره أن عليَّ من الدين كذا وكذا ولي من الدين كذا وكذا وفلان من رقيقي عتيق وفلان، فإياك أن تقول هذا حلم فتضيعه.(3/294)
فأتى الرجل خالد بن الوليد فأخبره، فبعث إلى الدرع فنظر إلى خباء في أقصى العسكر فإذا عنده فرس يستن في طوله، فنظر في الخباء فإذا ليس فيه أحد فدخلوا فرفعوا الرحل فإذا تحت برمة ثم رفعوا البرمة فإذا الدرع تحتها فأتوا به خالد بن الوليد فلما قدموا المدينة حدث الرجل أبا بكر برؤياه فأجاز وصيته بعد موته، فلم نعلم أحداً من المسلمين جُوِّز وصيته بعد موته غير ثابت بن قيس شماس(1).
عن مجاهد قال: كتب إلى عمر يا أمير المؤمنين رجل لا يشتهي المعصية ولا يعمل بها أفضل أم رجل يشتهي المعصية ولا يعمل بها؟ فكتب عمر: إن الذين يشتهون ولا يعملون بها "أولئك الذين امتحن الله قلوبهم
للتقوى لهم مغفرة وأجر عظيم(2)"(3).
وعن عمر بن الخطاب قال: من تعرض للتهمة فلا يلومنّ من اَساء به الظن، ومن كتم سرّه كان الخيار إليه، ومن أفشاه كان الخيار عليه، وضع أمر أخيك على أحسنه حتى يأتيك منه ما يغلبك ولا تظنن بكلمة خرجت من أخيك سوء وأنت تجد لها في الخير محملا وأكثِر في اكتساب الإخوان فإنهم جُنّةٌ عند الرخاء وعُدة عند البلاء وآخِ الإخوان على قدر التقوى وشاور في أمرك الذين يخافون الله(4).
__________
(2) - سوره حجرات، آيه 3.(3/295)
عن عبد الرحمن بن عوف أنه حرس مع عمر بن الخطاب ليلة بالمدينة فبينما يمشون بدا لهم سراج في بيت فانطلقوا يؤمُّونه فلما دنوا منه إذا باب مجافٌ على قوم لهم فيه أصوات مرتفعة ولغط، فقال عمر وأخذ بيد عبد الرحمن بن عوف: أ تدري بيت من هذا؟ قال: هذا بيت ربيعة بن أمية بن خلف وهم الآن شرب. قال عمر: فما ترى؟ قال: أرى أن قد أتينا ما نهى الله عنه قال الله: "ولا تجسسوا(1)" فقد تجسسنا، فانصرف عمر عنهم وتركهم(2).
وعن الشعبي أن عمر بن الخطاب فقد رجلاً من أصحابه فقال لابن عوف: انطلق إلى منزل فلان فننظر، فأتيا منزله فوجدا بابه مفتوحا وهو جالس وامرأته تصبُّ له في إناء فتناوله إياه، فقال عمر لابن عوف: هذا الذي شغله عنا فقال ابن عوف لعمر: وما يدريك ما في الإناء؟ فقال عمر: أ تخاف أن يكون هذا التجسس؟ قال: بل هو التجسس. قال: وما التوبة من هذا؟ قال: لا تُعلّمه بما اطلعت عليه من أمره ولا تظنن في نفسك إلا خيراً، ثم انصرفا(3).
وعن الحسن قال : أتى عمرَ بن الخطاب رجلٌ فقال: إن فلانا لا يصحو، فدخل عليه عمر فقال: إني لأجد ريح شراب يا فلان أنت بهذا؟ فقال الرجل: يا ابن الخطاب وأنت بهذا، لم ينهك الله أن تجسس فعرفها عمر فانطلق وتركه(4).
__________
(1) - سوره حجرات، آيه 12.(3/296)
وعن ثور الكندي أن عمرَ بن الخطاب كان يعس بالمدينة من الليل(1)فسمع صوت رجل في بيت يتغنى فتسور عليه فوجد عنده امرأة وعنده خمر، فقال: يا عدو الله أظننت أن الله يسترك وأنت على معصيته. فقال : وأنت يا أمير المؤمنين لا تعجَل علي إن أكن عصيتُ الله واحدة فقد عصيت الله في ثلاث، قال "ولا تجسسوا" فقد تجسّستَ وقال : "وأتوا البيوت من أبوابها(2)" وقد تسوّرت عليَّ ودخلت علي بغير إذن وقال الله تعالى: "لا تدخلوا بيوتا غير بيوتكم حتى تسأنسوا وتسلموا على أهلها(3)". قال عمر: فهل عندكم من خير إن عفوت عنك؟ قال: نعم فعفا عنه وخرج وتركه(4).
عن أنس قال: كانت العرب تخدم بعضها بعضا في الأسفار وكان مع أبي بكر وعمر رجل يخدمهما فناما فاستيقظا ولم يهيئ لهما طعاماً، فقالا: إن هذا لنُوّمٌ فأيقظاه فقالا: إيت رسول الله صلى الله عليه وسلم فقل له: إن أبا بكر وعمر يقرآنك السلام ويستأذنانك فقال: إنهما ايتدما فجاءا فقالا يا رسول الله بأيّ شيء ايتدمنا. قال: بلحم أخيكما، والذي نفسي بيده إني لأرى لحمه بين ثناياكما. فقالا: استغفر لنا يا رسول الله. قال : مراه فليستغفر لكما(5).
__________
(1) - شبها در مدينه گشت زني مي کرد.
(2) - سوره بقره، آيه 189.
(3) - سوره نور، آيه 27.(3/297)
وعن يحيى بن أبي كثير أن نبي الله صلى الله عليه وسلم كان في سفر ومعه أبو بكر وعمر فأرسلوا إلى رسول الله صلى الله عليه وسلم يسألونه لحما، قال: أو ليس قد ظللتم من اللحم شباعا؟ قالوا: مِن أين، فوالله مالنا باللحم عهد منذ أيام. فقال: من لحم صاحبكم الذي ذكرتم. قالوا: يا نبي الله إنما قلنا والله إنه لضعيف ما يعيننا على شيء. قال: وذلك فلا تقولوا، فرجع إليهم الرجل فأخبرهم بالذي قال. فجاء أبو بكر فقال: يا نبي الله طأ على صماخي واستغفر(1)لي ففعل. وجاء عمر فقال: يا نبي الله طأ على صماخي واستغفر لي، ففعل(2).
(آيات سوره ق):
عن عائشة قالت لما حضرت أبا بكر الوفاة قلت:
وأبيض يُستسقى الغمامُ بوجهه ... ... ... ثِمال اليتامى عصمةٌ للأرامل(3)
قال أبوبكر: جاءت سكرة الحق بالموت ذلك ما كنت منه تحيد، قدّم الحق(4)وأخّر الموت(5).
عن عبد الله بن البهي مولى الزبير بن العوام قال: لما حضر أبو بكر رضي الله عنه تمثلت عائشة بهذا البيت:
__________
(1) - اي پيامبر خدا بر سوراخ گوش من قدم بگذار (کنايه از نهايت معذرت خواهي و پشيماني است).
(3) - صاحب چهره منوري که به وسيله ي او از ابرها طلب باران مي شود، پناهگاه يتيم ها وعصمت بيوه زنان است. شعر از ابو ابو طالب است.
(4) - يعني ابوبکر به آيه 19 سوره مبارکه ق اشاره کرد که نص آيه اين طور است: "وجاءت سکرة الموت بالحق..."(3/298)
أعاذلُ ما يغني الحذار عن الفتى ... إذا حُشرَجَتْ يوما وضاق به الصدر(1)
فقال أبو بكر: ليس كذلك يا بنية ولكن قولي "وجاءت سكرة الموت بالحق ذلك ما كنت منه تحيد"(2).
عن عثمان بن عفان أنه قرأ "وجآءت كل نفس معها سائق وشهيد(3)"
يشهد عليها بما عملت(4).
عن عمر بن الخطاب في قوله: "وأدبار السجود(5)" قال : ركعتان بعد المغرب، "وإدبار النجوم(6)" قال: ركعتان قبل الفجر(7).
عن ابن عمر قال قال رسول الله صلى الله عليه وسلم: أنا أول من تنشق عنه الأرض ثم أبو بكر ثم عمر ثم آتي أهل البقيع فيحشرون معي ثم أنظر أهل مكة وتلا ابن عمر "يوم تشقق الأرض عنه سراعا ذلك حشرٌ علينا يسير(8)"(9).
(آيات سوره ذاريات):
عن سعيد بن المسيب قال جاء صبيغ التيمي إلى عمر بن الخطاب فقال: أخبرني عن "والذاريات ذروا(10)" قال: هي الرياح ولولا أني سمعت رسول الله صلى الله عليه وسلم يقوله ما قلته، قال: فاخبرني عن "الحاملات وقرا(11)" قال: هي السحاب ولولا أنى سمعت رسول الله صلى الله عليه وسلم يقوله ما قلته. قال: فاخبرني عن "الجاريات يسرا(12)
__________
(1) - اى ملامت كننده دور انديشي براي جوانمرد فيده اي ندارد، آن گاه که نفس بند شود و سينه از آن تنگ شود.
(3) - سوره ق، آيه 21.
(5) - سوره ق، آيه 40.
(6) - سوره طور، آيه 49.
(8) - سوره ق، آيه 44.
(10) - سوره ذاريات، آيه 1.
(11) - سوره ذاريات، آيه 2.
(12) - سوره ذاريات، آيه 3.(3/299)
" قال: هي السفن ولولا أنى سمعت رسول الله صلى الله عليه وسلم يقوله ما قلته، قال: فاخبرني عن "المقسمات أمرا(1)" قال: هن الملائكة ولولا أني سمعت رسول الله صلى الله عليه وسلم يقوله ما قلته، ثم أمر به فضُرب مائة وجعل في بيت فلمّا برأ دعاه فضربه مائة أخرى وحمله على قتب(2)وكتب إلى أبي موسى الأشعري امنع الناس من مجالسته فلم يزالوا كذلك حتى أتى أبا موسى فحلف له بالأيمان المغلظة ما يجد في نفسه مما كان يجد شيئاً فكتب في ذلك إلى عمر فكتب عمر: ما اِخاله إلا قد صدق فخلى بينه وبين مجالسته الناس(3).
وعن الحسن قال: سأل صبيغ التميمي عمر بن الخطاب عن "الذاريات ذروا" وعن "المرسلات عرفا(4)" وعن "النازعات غرقا(5)" فقال عمر: اكشف رأسك، فإذا له ضفيرتان فقال: والله لو وجدتك محلوقاً لضربت عنقك فكتب إلى أبي موسى الأشعري حتى أن لا يكلمه مسلم ولا يجالسه(6).
(آيات سوره طور):
عن الحسن أن عمر بن الخطاب قرأ "إن عذاب ربك لواقع(7)" فربا لها ربوة عيد لها عشرين(8)يوما(9).
__________
(1) - سوره ذاريات، آيه 4.
(2) - جهاز شتر.
(4) - سوره مرسلات، آيه 1.
(5) - سوره نازعات، آيه 1.
(7) - سوره طور، آيه 7.
(8) - پس آه سردي از دل بيرون آورد (که در نتيجه مريض شد) و تا بيست روز مردم به عيادت او مي رفتند.(3/300)
وعن مالك بن مغول قال : قرأ عمر : "والطور وكتاب مسطور في رق منشور(1)" قال: قسمٌ إلى قوله: "إن عذاب ربك لواقع" فبكى ثم بكى حتى عيد من وجعه ذلك(2).
(سوره نجم):
عن عمر بن الخطاب قال: اِحذروا هذا الرأي على الدين فإنما كان الرأي من رسول الله صلى الله عليه وسلم مصيبا؛ لأن الله كان يريه وإنما هو منا تكلّفٌ وظن "وإن الظن لا يغني من الحق شيئاً(3)"(4).
عن سبرة قال صلى بنا عمر بن الخطاب الفجر فقرأ في الركعة الأولى بسورة يوسف ثم قرأ في الثانية النجم فسجد ثم قام فقرأ "إذا زلزلت(5)" ثم ركع(6).
(سوره قمر):
__________
(1) - سوره طور، آيات 1-3.
(3) - سوره نجم، آيه 28.
(5) - سوره زلزال، آيه 1.(3/301)
عن أبي هريرة قال: أنزل الله على نبيه بمكة قبل يوم البدر: "سيهزم الجمع ويولّون الدبر(1)" قال عمر بن الخطاب: قلتُ يا رسول الله أيُّ جمع يهزم؟ فلمّا كان يوم بدر وانهزمت قريشٌ نظرت إلى رسول الله صلّى الله عليه وسلّم في آثارهم مصلتاً بالسيف وهو يقول: "سيهزم الجمع ويولّون الدبر" فكان ليوم بدر فأنزل الله فيهم "حتى إذا أخذنا مترفيهم بالعذاب إذا هم يُجئرون(2)" وأنزل الله: "ألم تر إلى الذين بدلوا نعمة الله كفرا وأحلّوا قومهم دار البوار(3)" ورماهم رسول الله صلى الله عليه وسلم فوسِعتهم الرمية وملأت أعينهم وأفواههم حتى إن الرجل ليُقتل وهو يُقذّي عينيه وفاه فأنزل الله: "وما رميت إذ رميت ولكن الله رمى(4)"(5).
وعن عكرمة قال: لما نزلت "سيهزم الجمع ويولون الدبر" قال عمر: جعلت أقول أيُّ جمع يهزم، فلما كان يوم بدر رأيت النبي صلى الله عليه وسلخم يثب في الدرع وهو يقول: "سيهزم الجمع ويولون الدبر" فعرفت تأويلها يومئذ(6).
(سوره الرّحمن):
عن ابن شوذب في قوله "ولمن خاف مقام ربه جنتان(7)" قال: نزلت في أبي بكر الصديق(8).
__________
(1) - سوره قمر، آيه 45.
(2) - سوره مؤمنون، آيه 64.
(3) - سوره ابراهيم، آيه 28.
(4) - سوره انفال، آيه 17.
(7) - سوره الرحمن، آيه 46.(3/302)
وعن عطاء أن أبا بكر الصديق ذَكر ذات يوم وفكر في القيامة والموازين والجنة والنار وصفوف الملائكة وطيّ السماوات ونسف الجبال وتكوير الشمس وانتشار الكواكب فقال: وددتُ أني كنت خضِرا من هذه الخُضر تأتي عليَّ بهيمة فتأكلني وأني لم اُخلق. فنزلت هذه الآية "ولمن خاف مقام ربه جنتان"(1).
عن الحسن قال: كان شاب على عهد عمر بن الخطاب ملازم المسجد والعبادة فعشقتْه جارية فأتته في خلوة فكلمته فحدّث نفسه بذلك فشهق شهقة فغشي عليه فجاء عمٌّ له فحمله إلى بيته فلمّا أفاق قال: يا عم انطلق إلى عمر فاقرئه مني السلام وقل له ما جزاء من خاف مقام ربه فانطلق عمه فاخبر عمر وقد شهق الفتى شهقة أخرى فمات منها فوقف عليه عمر فقال: لك جنتان لك جنتان(2).
عن عمر بن الخطاب قال: جاء ناس من اليهود إلى رسول الله صلى الله عليه وسلم فقالوا: يا محمد! أ في الجنة فاكهة؟ قال: نعم "فيها فاكهة ونخل ورمان(3)" قالوا: فيأكلون كما يأكلون في الدنيا. قال: نعم وأضعافه، قالوا: فيقضون الحوائج قال: لا ولكنهم يعرقون ويرشحون ويذهب الله ما في بطونهم من أذى(4).
(سوره واقعه):
خداي تعالي در سورهء واقعه مكلفين را سه قسم ميسازد:
سابقين مقربين و اصحاب اليمين و اصحاب الشمال.
باز اصحاب الشمال شامل دو فريق است:
كفار و فاسقين.
__________
(3) - سوره الرحمن، آيه 68.(3/303)
اينجا ذكر كفار مي نمايد و ذكر فاسقين موقوف ميگزارد بالجمله سابقين مقربين را اعلي مرتبه در مثوبة مي نهد "ثلة من الاولين وقليلٌ من الآخرين(1)" مي گويد و ثواب اصحاب اليمين را كمتر از ايشان بيان مي كند و "ثلة من الاولين" "وثلة من الآخرين" ميگويد خليفهء خاص پيغمبر صلي الله وعليه وسلم مي بايد كه از طبقه علياء امت باشد هر چند ايشان را در ميان خود ها مراتب شتي باشد.
عن ابن عباس قال: ألظّ(2)رسول الله صلى الله عليه وسلم بالواقعة والحاقة وعمّ يتساءلون والنازعات وإذا الشمس كُوّرت وإذا السماء انفطرت فاستطار فيه القتير، فقال له أبو بكر: قد أسرع فيك القتير، قال: شيبتني هود وصواحباتها هذه(3).
وعن جابر بن عبد الله قال: لما نزلت: "إذا وقعت الواقعة(4)" ذكر فيها "ثُلة من الأولين وقليل من الآخرين(5)" قال عمر: يا رسول الله ثلة من الأولين وقليل منا؟ فاُمسك آخرُ السورة سنة ثم نزل: "ثلة من الأولين وثلة من الآخرين(6)" فقال رسول الله صلى الله عليه وسلم: يا عمر تعال فاسمع ما قد أنزل الله "ثلة من الأولين وثلة من الآخرين" ألا وإن من آدم إليَّ ثلة ومني ثلة ولن نستكمل ثُلَّثَتنا حتى نستعين بالسودان من رعاة الإبل ممن يشهد أن لا إله إلا الله وحده لا شريك له(7).
__________
(2) - به كثرت ورد مى نمودند.
(4) - سوره واقعه، آيه 1.
(5) - سوره واقعه، آيه 13- 14.
(6) - سوره واقعه، آيه 39- 40.(3/304)
عن أبي سعيد الخدري قال: ذكر رسول الله طير الجنة فقال أبو بكر: إنها لناعمةٌ. قال: ومن يأكلُ أنعمُ منها وإني لأرجو أن تأكل منها(1).
وعن أنس قال: قال رسول الله صلى الله عليه وسلم: إن طير الجنة كأمثال البخت ترعى في شجر الجنة، فقال أبو بكر: يا رسول الله إن هذه الطير لناعمة فقال: آكلها أنعم منها وإني لأرجو أن تكون ممن يأكل(2).
وعن حذيفة قال: قال رسول الله صلى الله عليه وسلم: إن في الجنة طيرا أمثال البخاتي. قال أبو بكر: إنها لناعمة يا رسول الله قال: أنعم منها من يأكلها وأنت ممن يأكلها(3).
عن عمر بن الخطاب من طرق متعددة قال: احضروا موتاكم وذكّروهم فإنهم يرون مالا ترون(4).
(سوره حديد):
خداي تعالي در سورهء حديد مي فرمايد: "وَمَا لَكُمْ أَلَّا تُنْفِقُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَلِلَّهِ مِيرَاثُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ لَا يَسْتَوِي مِنْكُمْ مَنْ أَنْفَقَ مِنْ قَبْلِ الْفَتْحِ وَقَاتَلَ أُولَئِكَ أَعْظَمُ دَرَجَةً مِنَ الَّذِينَ أَنْفَقُوا مِنْ بَعْدُ وَقَاتَلُوا وَكُلًّا وَعَدَ اللَّهُ الْحُسْنَى وَاللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِيرٌ(5)".
__________
(5) - سوره حديد، آيه 10.(3/305)
و چيست شما را در آن كه انفاق نكنيد در راه خدا و خداي راست پسماندهء اهل آسمانها و زمين، برابر نيست از جمله شما آنكه انفاق كرد و قتال نمود پيش از فتح ايشان بزرگتر اند در درجه از آنانكه انفاق كردند و قتال نمودند بعد از آن هر يكي را وعده داده است خدا حالت نيك وخدا به آنچه ميكنيد آگاه است.
ظاهر از فتح فتح مكه است پس آيت نص است در تفصيل جمعي كه بعد فتح مكه اين اعمال بجا آورده باشند و چون خلافت خاصه يا خلافت كامله هر چه گوئي با فضيلت خليفه از ديگران به اعتبار اصناف و اوصاف عامه خواهد بود پس خليفه خاص نمي باشد مگر از جماعه كه پيش از فتح ايمان آورده اند و انفاق كرده و جهاد نموده.(3/306)
عن عمر قال: كنت أشد الناس على رسول الله صلى الله عليه وسلم فبينا أنا في يوم حار بالهاجرة في بعض طريق مكة إذ لقيَني رجل فقال: عجبا لك يا ابن الخطاب إنك تزعم وإنك قد دخل عليك الأمر في بيتك قلت: وماذاك؟ قال: أختك قد اسلمت فرجعت مغضبا حتى قرعت الباب. فقيل: من هذا؟ قلت: عمر، فتبادروا فاختفوا مني وقد كانوا يقرءون صحيفة في أيديهم تركوها أو نسوها، فدخلتُ حتى جلست على السرير فنظرت إلى الصحيفة فقلت ما هذه؟ ناولنيها. قالت: إنك لست من أهلها إنك لا تغتسل من الجنابة ولا تطهر وهذا كتاب لا يمسه إلا المطهرون، فمازلت بها حتى نالونيها ففتحتها فإذا فيها: بسم الله الرحمن الرحيم فلما قرأت: "الرحمن(1)" ذُعرت فألقيت الصحيفة من يدي ثم رجعت إلى نفسي، فأخذتها فإذا فيها بسم الله الرحمن الرحيم، "سبح لله ما في السماوات والأرض وهو العزيز الحكيم(2)" كلما مررت باسم من أسماء الله ذعرت ثم رجعت إلى نفسي حتى بلغت "آمنوا بالله ورسوله وأنفقوا مما جعلكم مستخلفين فيه(3)" فقلت: أشهد أن لا إله إلا الله وأن محمدا رسول الله فخرج القوم مستبشرين فكبروا(4).
__________
(1) - سوره الرحمن، آيه 1.
(2) - سوره حديد، آيه 1.
(3) - سوره حديد، آيه 7.(3/307)
عن مجاهد في قوله "لا يستوي منكم من أنفق من قبل الفتح" يقول: من أسلم "وقاتل أولئك أعظم درجة من الذين أنفقوا من بعد" يعني: أسلموا يقول: ليس من هاجر كمن لم يهاجر "وكلّا وعد الله الحسنى(1)"(2).
وعن قتادة في قوله "لا يستوي منكم من أنفق من قبل الفتح وقاتل" قال: كان قتالان أحدهما أفضل من الآخر وكانت نفقتان إحداهما أفضل من الأخرى كانت النفقة والقتال "قبل الفتح" فتح مكة أفضل من النفقة والقتال بعد ذلك "وكلا وعد الله الحسنى" قال: الجنة(3).
وعن زيد بن أسلم قال: قال رسول الله صلى الله عليه وسلم: يأتيكم قوم من ههنا وأشار إلى اليمن تحقرون أعمالكم عند أعمالهم، قالوا: فنحن خير أم هم؟ قال: بل أنتم لو أن أحدهم أنفق مثل أحد ذهبا ما أدرك مُدّ أحدكم ولا نصيفه وفَصَّلتْ هذه الآية بيننا وبين الناس "لا يستوي منكم من أنفق من قبل الفتح وقاتل أولئك أعظم درجة من الذين أنفقوا من بعد وقاتلوا"(4).
__________
(1) - سوره حديد، آيه 10.(3/308)
وعن زيد بن أسلم عن عطاء بن يسار عن أبي سعيد الخدري قال: خرجنا مع رسول الله صلى الله عليه وسلم عام الحديبية حتى إذا كان بعسفان قال رسول الله صلى الله عليه وسلم يوشك أن يأتي قوم تحقرون أعمالكم مع أعمالهم. قلنا: يا رسول الله: أ قريش؟ قال: لا ولكن هم أهل اليمن هم أرقّ أفئدة وألين قلوبا، فقلنا: أ هم خير منا يا رسول الله، قال: لو كان لأحدهم جبل من ذهب فأنفقه ما أدرك مد أحدكم ولا نصيفه إلا إن هذا فصل ما بيننا وبين الناس "لا يستوي منكم من أنفق من قبل الفتح"(1). وقد استفاضت الأخبار في تفضيل القدماء من أصحاب النبي صلى الله عليه وسلم على من بعدهم.
فعن أنس قال: كان بين خالد بن الوليد وبين عبد الرحمن بن عوف كلام فقال خالد لعبد الرحمن بن عوف تستطيلون علينا بأيام سبقتمونا بها فبلغ النبي صلى الله عليه وسلم فقال: دعوا لي أصحابي فوالذي نفسي بيده لو أنفقتم مثل أحد أو مثل الجبال ذهبا ما بلغتم أعمالهم(2).
وعن يوسف بن عبد الله بن سلام قال: سئل رسول الله صلى الله عليه وسلم: أ نحن خير أم من بعدنا؟ فقال رسول الله صلى الله عليه وسلم: لو أنفق أحدهم أحدا ذهبا مع ما بلغ مد أحدكم ولا نصيفه(3).
وعن أبي سعيد قال: قال رسول الله صلى الله عليه وسلم: لا تسبوا أصحابي فوالذي نفسي بيده لو أن أحدكم أنفق مثل أحد ذهبا ما أدرك مد أحدهم ولا نصيفه(4).(3/309)
وعن ابن عمر قال: لا تسبوا أصحاب محمد صلى الله عليه وسلم فلمقام أحدهم ساعة خير من عمل أحدكم عمره(1).
عن ابن مسعود قال: ما كان بين اسلامنا وبين أن عاقبنا الله بهذه الآية
"أ لم يأن للذين آمنوا أن تخشع قلوبهم لذكر الله(2)" إلا أربع سنين(3).
وعن ابن مسعود قال : لما نزلت "أ لم يأن للذين آمنوا أن تخشع قلوبهم لذكر الله"، أقبل بعضنا على بعض أيّ شيء أحدثْنا، أي شيء صنعنا(4).
عن ابن عباس قال: إن الله استبطأ قلوب المهاجرين فعاتبهم على رأس ثلاثة عشر سنة من نزول القرآن، فقال: "أ لم يأن للذين آمنوا..."(5).
عن الأعمش قال: لما قدم أصحاب النبي صلى الله عليه وسلم المدينة فأصابوا من لين العيش ما أصابوا بعد ما كان بهم من الجهد فكأنهم فتروا عن بعض ما كانوا عليه فعوقبوا فنزلت "أ لم يأن ... "(6).
عن أبي الدرداء قال: قال رسول الله صلى الله عليه وسلم: من فرّ بدينه من الأرض إلى أرض مخافة الفتنة على نفسه ودينه كتب عندا لله صديقا فإذا مات قبضه الله شهيدا وتلا هذه الآية "والذين آمنوا بالله ورسله أولئك هم الصديقون والشهداء عند ربهم(7)" ثم قال: هذه فيهم ثم قال: والفرارون بدينهم من أرض إلى أرض يوم القيامة مع عيسى بن مريم في درجته في الجنة(8).
__________
(2) - سوره حديد، آيه 16.
(7) - سوره حديد، آيه 19.(3/310)
وعن البراء بن عازب سمعت رسول الله صلى الله عليه وسلم يقول: مؤمنو أمتي شهداء ثم تلا النبي صلى الله عليه وسلم: "والذين آمنوا بالله ورسله أولئك هم الصديقون والشهداء عند ربهم"(1).
وعن ابن مسعود رضي الله عنه قال: إن الرجل ليموت على فراشه وهو شهيد ثم تلا: "والذين آمنوا بالله ورسله أولئك هم الصديقون والشهداء عند ربهم"(2).
وعن ابن عباس "والذين آمنوا بالله ورسله أولئك هم الصديقون" قال: هذه مفصولة "والشهداء عند ربهم لهم أجرهم ونورهم"(3).
وعن الضحاك في قوله "والذين آمنوا بالله ورسله أولئك هم الصديقون" قال: هذه مفصولة سماهم صديقين ثم قال: "والشهداء عند ربهم أجرهم ونورهم"(4).
عن الحسن في الآية (ما أصاب من مصيبة في الأرض ولا في أنفسكم إلا في كتاب من قبل أن نبرأها، إن ذلك على الله يسير(5) قال: إنه ليُقضى بالسيئة في السماء وهو كل يوم في شأن ثم يَضرب لها أجلا فيحبسها إلى أجلها إذا جاء أجلها أرسلها فليس له مردٌّ ويقدّر إنه كائن في يوم كذا من شهر كذا من سنة كذا في بلد كذا من مصيبة في القحط أو الرزق أو المصيبة في الخاصة والعامة حتى إن الرجل يأخذ العصا يتعصّى بها وقد كان لها كارِهاً ثم يعتادها حتى ما يستطيع تركها(6).
(سوره مجادله):
__________
(5) - سوره حديد، آيه 22.(3/311)
عن أبي يزيد قال لقي امرأة عمر بن الخطاب يقال لها خولة وهو يسير مع الناس فاستوقفته فوقف لها ودنا منها وأصغى إليها رأسه ووضع يده على منكبيها حتى قضت حاجتها وانصرفت. فقال له رجل: يا أمير المؤمنين حبستَ رجال قريش على هذه العجوزة؟ قال: ويحك وتدري من هذه؟ قال: لا، قال: امرأة سمع الله شكواها من فوق سبع سموات فهذه خولة بنت ثعلبة والله لو لم تنصرف حتى إلى الليل ما انصرفت حتى تقتضي حاجتها(1).
عن ثمامة بنت جرير قالت: بينما عمر بن الخطاب يسير على حماره لقيتْه امرأة فقالت: قف يا عمر. فوقف فاغلظت له القول. فقال رجل: يا أمير المؤمنين ما رأيتُ كاليوم. فقال: وما يمنعني أن أستمع إليها وهي التي استمع الله لها وأنزل فيها ما أنزل: "قد سمع الله قول التي تجادلك في زوجها(2)"(3).
__________
(2) - سوره مجادله، آيه 1.(3/312)
عن مقاتل بن حبان قال: أنزلت هذه الآية يوم جمعة ورسول الله صلى الله عليه وسلم يومئذ في الصفة وفي المكان ضيقٌ وكان يكرم أهل بدر من المهاجرين والأنصار فجاء ناس من أهل بدر وقد سبق إلى المجالس غيرهم فقاموا حيال رسول الله صلى الله عليه وسلم فقالوا: السلام عليك أيها النبي ورحمة الله تعالى وبركاته فردّ النبي صلى الله عليه وسلم ثم سلّموا على القوم بعد ذلك فردوا عليهم فقاموا على أرجلهم ينتظرون أن يوسَّع لهم فعرف النبي صلى الله عليه وسلم ما يحملهم على القيام فلم يُفسَح لهم فشق ذلك عليه فقال لمن حوله من المهاجرين والأنصار من غير أهل بدر قم يا فلان وأنت يا فلان فلم يزل يقمهم بعدد النفر الذين هم قيام من أهل بدر فشق ذلك على من أقيم من مجلسه فنزلت هذه الآية: "يا أيها الذين آمنوا إذا قيل لكم تفسّحوا في المجالس فافسحوا يفسح الله لكم(1)"(2).
عن عبد الله بن شوذب قال: جعل ولد أبي عبيدة ابن الجراح يتصدى لأبي عبيدة يوم بدر وجعل أبي عبيدة يحيد عنه، فلما أكثر قصده أبو عبيدة فقتله فنزلت: "لا تجد قوما يؤمنون بالله واليوم الآخر يوادّون من حادّ اللهَ ورسوله ولو كانوا آبائهم او أبنائهم او اخوانهم ... (3)".
عن عبد الله بن شوذب قال جعل ولد أبي عبيدة ابن الجراح يتصدى لأبي عبيدة(4)يوم بدر وجعل أبو عبيدة يحيد عنه، فلما أكثر قصده أبو عبيدة
__________
(3) - سوره مجادله، آيه 22.
(4) - در مقابل ابوعبيده مى آمد.(3/313)
فقتله، فنزلت "لا تجد قوما يؤمنون بالله..."(1).
عن ابن جريج قال: حدثت أن أبا قحافة سبّ النبي صلى الله عليه وسلم فصكّه أبو بكر صكة(2)فسقط فذُكر ذلك للنبي صلى الله عليه وسلم، قال: أ فعلت يا أبا بكر؟ فقال: والله لو كان السيف قريبا مني لضربته فنزلت "لا تجد قوما..."(3).
(سوره حشر):
قال الله تعالى في سورة الحشر: "ما أفاء الله على رسوله من أهل القرى فلله وللرسول ولذي القربى واليتامى والمساكين وابن السبيل(4)".
__________
(2) - ابوبكر - رضي الله عنه - سيلى محكمى به صورت او زد.
(4) - سوره حشر، آيه 7.(3/314)
خداي تعالي در نص قرآن چيزي را كه به فيئ حاصل شد از اهل قري يعني به غير ايجاف خيل و ركاب و بدون مباشرت قتال معيّن مي گرداند براي مصارف مذكوره كه خدا و رسول و ذو قرابت رسول و يتامي و مساكين و ابن سبيل باشند بعد از آن مي فرمايد "للفقراء المهاجرين الّذين اُخرجوا من ديارهم وأموالهم...(1)" يعني آن فئ براي فقراي مهاجرين است و براي انصار و براي تابعان ايشان به احسان كه به وصف نصيحت و خير خواهي ودعاء خير براي پيشينيان متصف اند چون فيئ براي جماعه غير محصورين مقرر شد ملك يمين كسي نباشد بلكه هر يكي را قدر ما يحتاج او بايد داد و معني خليفه نيست الا آنكه تصرف كند در بيت المال مسلمين به موافقت سنت آن حضرت صلي الله وعليه وسلم به نيابت او عليه الصلاة والسلام، پس خليفه متصرف در فيئ باشد و آن فيئ ملك آن حضرت صلي الله وعليه وسلم نبود تا مبحثِ ميراث در آن جاري باشد و نيز آن حضرت صلي الله وعليه وسلم شخصي خاص را از اقارب خود هبه او نتوانند كرد وهو المقصود.
عن عمر بن الخطاب قال: كانت أموال بني النضير مما أفاء الله على رسوله لم يوجف المسلمون عليه من خيل ولا ركاب وكانت لرسول الله صلى الله عليه وسلم خاصة وكان ينفق على أهله منها نفقة سنة ثم يجعل ما بقي في السلاح والكراع عُدّة في سبيل الله(2).
__________
(1) - سوره حشر، آيه 8.(3/315)
عن مالك بن أوس بن الحدثان قال: قرأ عمر بن الخطاب "إنما الصدقات للفقراء والمساكين والعاملين عليها... عليم حكيم(1)" ثم قال: هذه لهؤلاء ثم قرأ "واعلموا أنما غنمتم من شيءٍ فأن الله خمسه وللرسول ولذي القربى واليتامى والمساكين ... (2)" ثم قال: هذه لهؤلاء، ثم قرأ "ما أفاء الله على رسوله من أهل القرى فلله وللرسول ولذي القربى ... " حتى بلغ "للفقراء المهاجرين الّذين اُخرجوا من ديارهم ... " ثم قال: هذه للمهاجرين، ثم تلا "والذين تبوء الدار والإيمان من قبلكم يحبون من هاجر إليهم ولا يجدون في صدورهم حاجة ممّا اوتوا ويؤثرون على أنفسهم ولو كان بهم خصاصة ومن يوق شُحّ نفسه فأولئك هم المفلحون(3)" فقال: هذه للأنصار ثم قرأ "والذين جاءوا من بعدهم يقولون ربّنا اغفر لنا ولاِخواننا الّذين سبقونا بالإيمان ولا تجعل في قلوبنا غلّا للذين آمنوا ربّنا انك رئوف رحيم(4)" ثم قال: استوعبَت هذه للمسلمين عامة وليس أحد إلا له في هذا المال حق إلا ما تملكون من رفيقكم ثم قال: لئن عشتُ ليأتين الراعي وهو بِسر وحِمْيَر (نام مكان) نصيبه منها لم يعرق جبينه(5).
__________
(1) - سوره توبه، آيه 60.
(2) - سوره انفال، آيه 41.
(3) - سوره حشر، آيه 9.
(4) - - سوره حشر، آيه 10.(3/316)
وعن زيد بن أسلم عن أبيه قال: سمعت عمر بن الخطاب يقول: اجتمعوا لهذا المال فانظروا لمن ترونه ثم قال لهم: إني أمرتكم أن تجتمعوا لهذا المال فتنظروا لمن ترونه وإني قرأت آيات من كتاب الله فكفتني سمعت الله يقول: "ما أفاء الله على رسوله من أهل القرى فلله وللرسول" إلى قوله "أولئك هم الصادقون" والله ما هو لهؤلاء وحدهم "والذين تبوّءوا الدار والإيمان" إلى قوله "المفلحون" والله ما هو لهؤلاء وحدهم "والذين جاءوا مِن بعدهم يقولون ربنا اغفر لنا" إلى قوله "رءوفٌ رحيم" والله ما أحد من المسلمين إلا له حق في هذا المال أعطي منه أو منع منه حتى راعي بعدن(1).
عن سعيد بن المسيب قال: قسم عمر ذات يوم قسما من المال فجعلوا يثنون عليه، فقال: ما أحمقَكم لو كان لي ما أعطيتكم منه درهماً(2).
عن سمرة قال: قال رسول الله صلى الله عليه وسلم: يوشك أن يملأ الله أيديكم من العجم ثم يجعلهم اُسْدا لا يفرون فيقتلون مقاتلتكم ويأكلون فيكم(3).(3/317)
عن السائب بن يزيد قال: سمعت عمر بن الخطاب يقول: والذي لا إله إلا هو -ثلاثاً- ما من الناس أحد إلا له في هذا المال حق اُعطيَه أو مُنعه وما أحد أحق من أحد إلا عبد مملوك وما أنا فيه إلا كأحدهم ولكنا على منازلنا من كتاب الله وقسْمنا من رسول الله صلى الله عليه وسلم فالرجل وبلاءه في الإسلام والرجل وقدمه في الإسلام والرجل وغناءه في الإسلام والرجل وحاجته والله لئن بقيت ليأتين الراعي بجبل صنعاء حظه من هذا المال وهو بمكانه(1).
وعن الحسن قال : كتب عمر إلى حذيفة أن اعطي الناس أعطيتهم وأرزاقهم فكتب إليه: أنا قد فعلنا وبقي شيء كثير، فكتب إليه عمر: أنه فَيئهم الذي أفاء الله عليهم ليس هو لعمر ولا لآل عمر اقسمه بينهم(2).
عن قتادة في قوله "للفقراء المهاجرين الذين أخرجوا من ديارهم..." قال: هؤلاء المهاجرون تركوا الديار والأموال والأهلين والعشائر وخرجوا حُبّا لله ولرسوله واختاروا الإسلام على ما كانت فيه من شدة حتى لقد ذُكر لنا أن الرجل كان يعصب الحجر على بطنه ليقيم به صلبه من الجوع وكان الرجل يتخذ الحفرة في الشتاء ماله دثار غيرها(3).(3/318)
وعن قتادة في قوله: "والذين تبوءوا الدار والإيمان..." قال: هم هذا الحي من الأنصار أسلموا في ديارهم وابتنوا المساجد قبل قدوم النبي صلى الله عليه وسلم بسنتين وأحسن الله الثناء عليهم في ذلك وهاتان الطائفتان الأوليان من هذه الأمة أخذنا بفضلهما وأثبت الله حظهما في هذا الفيء ثم ذكر الطائفة الثالثة فقال: "والذين جاءوا من بعدهم يقولون ربنا اغفر لنا ولإخواننا ... " قال: إنما اُمروا أن يستغفروا لأصحاب النبي صلى الله عليه وسلم ولم يؤمروا بسبهم(1).
عن الحسن قال: فضل الله المهاجرين على الأنصار فلم يجدوا في صدورهم حاجة قال: الحسد(2).
عن عمر أنه قال: أوصي الخليفة بعدي بالمهاجرين الأولين أن يعرف لهم حقهم ويحفظ لهم حرمتهم وأوصيه بالأنصار الذي تبوءوا الدار والإيمان من قبل أن يهاجر النبي صلى الله عليه وسلم أن يقبل من محسنهم ويعفو عن مسيئهم(3).(3/319)
عن سعد بن أبي وقاص قال: الناس على ثلاث منازل قد مضت منزلتان وبقيت منزلة، فأحسن ما أنتم كائنون عليه أن تكونوا بهذه المنزلة التي بقيت ثم قرأ "للفقراء المهاجرين الذين أخرجوا من ديارهم وأموالهم ... " ثم قال: هؤلاء المهاجرين وهذه منزلة وقد مضت ثم قرأ "والذين تبوءوا الدار والإيمان قبلهم..." ثم قال: هؤلاء الأنصار وهذه منزلة وقد مضت ثم قرأ "والذين جاءوا من بعدهم يقولون ربنا اغفر لنا ولإخواننا الذين سبقونا بالإيمان" فقد مضت هاتان المنزلتان وبقيت هذه المنزلة فأحسن ما أنتم كائنون عليه أن تكونوا بهذه المنزلة(1).
عن الضحاك "والذين جاءوا من بعدهم ... " قال: أمروا بالاستغفار لهم وقد علم ما أحدثوا(2).
عن عائشة قالت: أمروا أن يستغفروا لأصحاب النبي صلى الله عليه وسلم فسبوهم ثم قرأت هذه الآية "والذين جاءوا من بعدهم يقولون ربنا اغفر لنا ولإخواننا الذين سبقونا بالإيمان"(3).
عن ابن عمر رضي الله عنه أنه سمع رجلا وهو يتناول بعض المهاجرين فقرأ عليه "للفقراء المهاجرين..." ثم قال: هؤلاء المهاجرين أ فمنهم أنت؟ قال: لا، ثم قرأ عليه "والذين تبوءوا الدار والإيمان..." قال: هؤلاء الأنصار أ فمنهم أنت؟ قال: لا، ثم قرأ عليه "والذين جاءوا من بعدهم..." قال : أ فمن هؤلاء أنت؟ قال: أرجو! قال: لا ليس من هؤلاء من سبّ هؤلاء(4).(3/320)
ومن وجه آخر عن ابن عمر أنه بلغه أن رجلا نال من عثمان فدعاه فأقعده بين يديه فقرأ عليه "للفقراء المهاجرين..." قال: من هؤلاء أنت؟ قال: لا، ثم قرأ "والذين تبوءا الدار والإيمان..." ثم قال: من هؤلاء أنت؟ قال: لا، ثم قرأ "والذين جاءوا من بعدهم..." قال: أ من هؤلاء أنت؟ قال: أرجو أن أكون منهم. قال: لا والله ما يكون منهم من تناولهم وكان في قلبه الغل عليهم(1).
عن نعيم بن محمد الرحبي قال: كان في خطبة أبي بكر الصديق واعلموا أنكم تغدون وتروحون في أجل قد غِيب عنكم علمه فإن استطعتم أن ينقضي الأجل وأنتم على حذر فافعلوا ولن تستطيعوا ذلك إلا بالله وأن أقواما جعلوا أعمالهم لغيرهم فنهاكم الله أن تكونوا أمثالهم فقال: "ولا تكونوا كالذين نسوا الله فأدناهم أنفسهم، أولئك هم الفاسقون(2)"أين من كنتم تعرفون من إخوانكم قد انتهت عنهم أعمالهم وردوا على ما قدموا أين الجبارون الأولون الذين بنوا المدائن وحصنوها بالحوائط وقد صاروا تحت الصخر والآكام. هذا كتاب الله لا تفنى عجائبه ولا يطفى نوره استضيئوا منه ليوم الظلمة وانتصحوا كتابه وتبيانه، فإن الله قد أثنى على قوم فقال: "كانوا يسارعون في الخيرات ويدعوننا رغبا ورهبا وكانوا لنا خاشعين(3)" لا خير في قول لا يبتغي به وجه الله ولا خير في مال لا يُنفق في سبيل الله ولا خير فيمن يغلب غضبه حلمه ولا خير في رجل يخاف في الله لومة لائم(4).
(
__________
(2) - سوره حشر، آيه 19.
(3) -سوره انبياء، آيه 90.(3/321)
سوره ممتحنه):
عن علي قال: بعثني رسول الله صلى الله عليه وسلم أنا والزبير والمقداد فقال: انطلقوا حتى تأتوا روضة خاخ فإن بها ظعينة بها كتاب فخذوه منها فأتوني به، فخرجنا حتى أتينا الروضة فإذا نحن بالظعينة فقلنا: أخرجي الكتاب قالت: ما معي من كتاب. فقلنا: لتخرجنّ الكتاب أولتلقين الثياب، فأخرجته من عقاصها فاَتينا به النبي صلى الله عليه وسلم فإذا فيه من حاطب ابن ابي بلتعة إلى أناس من المشركين بمكة يخبرهم ببعض أمر النبي صلى الله عليه وسلم، فقال النبي صلى الله عليه وسلم: ما هذا يا حاطب؟ قال: لا تعجل علي يا رسول الله إني كنت امرءا ملصقا في قريش ولم أكن من أنفسها وكان من معك من المهاجرين لهم قرابات يحمون بها أهلهم وأموالهم بمكة فأحببت إذ فاتني ذلك من النسب فيهم ان أصطنع عليهم يدا يحمون بها قرابتي وما فعلت ذلك كفرا ولا ارتدادا عن ديني. فقال النبي صلى الله عليه وسلم: صدق. فقال عمر: دعني يا رسول الله فأضرب عنقه، فقال: إنه شهد بدرا وما يدريك لعل الله اطلع على أهل بدر فقال: اعلموا ما شئتم فقد غفرت لكم وأنزلت فيه "يا أيها الذين آمنوا لا تتخذوا عدوي وعدوكم أولياء تُلقون إليهم بالمودة وقد كفروا بما جاءكم من الحق(1)"(2).
__________
(1) - سوره ممتحنه، آيه 1.(3/322)
عن عمر بن الخطاب قال: كتب حاطب بن أبي بلتعة إلى المشركين بكتاب فجيء به إلى النبي صلى الله عليه وسلم فقال: يا حاطب ما دعاك إلى ما صنعت؟ قال: يا رسول الله كان أهلي فيهم فخشيت أن يصرموا عليهم فقلت أكتب كتابا لا يضر الله ولا رسوله. فقلت: أضرب عنقه يا رسول الله فقد كفر فقال: وما يدريك يا ابن الخطاب أن يكون الله اطلع على أهل هذه العصابة من أهل بدر فقال: اعملوا ما شئتم فقد غفرت لكم(1).
عن ابن شهاب أن رسول الله صلى الله عليه وسلم استعمل أبا سفيان بن حرب على بعض اليمن فلما قُبض رسول الله صلى الله عليه وسلم أقبل فلقي ذا الخمار مرتدا فقاتله فكان أول من قاتل في الردة وجاهد عن الدين. قال ابن شهاب وهو فيمن أنزل الله فيه "عسى الله أن يجعل بينكم وبين الذين عاديتم منهم مودة(2)"(3).
وعن أبي هريرة قال: وأول من قاتل أهل الردة على إقامة دين الله أبو سفيان بن حرب وفيه نزلت هذه الآية "عسى الله أن يجعل بينكم وبين الذين عاديتم منهم مودة"(4).
عن ابن عباس في قوله: "عسى الله أن يجعل بينكم وبين الذين عاديتم منهم مودة" قال: نزلت في تزويج النبي صلى الله عليه وسلم أم حبيبة(5).
عن ابن عباس قال: أسلم عمر بن الخطاب وتأخرت امرأته في المشركين فأنزل الله "ولا تُمسكوا بعصم الكوافر(6)"(7).
__________
(2) - سوره ممتحنه، آيه 7.
(6) - سوره ممتحنه، آيه 10.(3/323)
عن مقاتل قال: أنزلت هذه الآية(1)يوم الفتح فبايع رسول الله صلى الله عليه وسلم الرجال على الصفا وعمر يبايع النساء تحتها عن رسول الله صلى الله عليه وسلم(2).
وعن إسماعيل بن عبد الرحمن بن عطية عن جدته أم عطية قالت: لما قدم رسول الله صلى الله عليه وسلم المدينة جمع نساء الأنصار في بيت فأرسل إليهن عمر بن الخطاب فقام على الباب فسلم فقال: أنا رسول رسول الله صلى الله عليه وسلم إليكن تبايعن على أن لا تشركن بالله شيئا ولا تسرقن ولا تزنين... قلنا: نعم. فمدّ يده من خارج البيت ومددنا أيدينا داخل البيت. قال إسماعيل: فسألت جدتي عن قوله: ولا يعصينك في معروف، قالت: نهانا عن النياحة(3).
__________
(1) - منظور آيه ى "يا أيها النبي إذا جاءك المؤمنت يبايعنك على أن لا يشركن بالله شيئا ولا يسرقن ولا يزنين ولا يقتلن أولادهن ولا يأتين ببهتان يفترينه بين أيديهن وأرجلهن ولا يعصينك في معروف فبايعهن واستغفر لهن الله إن الله غفور رحيم" سوره ممتحنه، آيه 12.(3/324)
عن ابن عباس أن رسول الله صلى الله عليه وسلم أمر عمر بن الخطاب فقال: قل لهن إنّ رسول الله صلى الله عليه وسلم يبايعكنّ على أن لا تشركن بالله شيئاً وكانت هند متنكّرة في النساء فقال لعمر: قل لهن ولا تسرقن قالت: هند: والله إني لأصيب من أبي سفيان الهَنَة، فقال: ولا تزنين فقالت: وهل تزني الحرة؟ فقال: ولا تقتلن أولادكن، قالت هند: أنت قتلتهم يوم بدر. "ولا يأتين ببهتان يفترينه بين أيديهن وأرجلهن ولا يعصينك في معروف" قال: منعهن أن ينحن، وكان أهل الجاهلية يمزّقن الثياب ويخدشن الوجوه ويقطعن الشعور ويدعون بالويل والثبور(1).
(سوره صف):
خداي تعالي در سورهء صف مي فرمايد: "يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آَمَنُوا كُونُوا أَنْصَارَ اللَّهِ كَمَا قَالَ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ لِلْحَوَارِيِّينَ مَنْ أَنْصَارِي إِلَى اللَّهِ قَالَ الْحَوَارِيُّونَ نَحْنُ أَنْصَارُ اللَّهِ فَآَمَنَتْ طَائِفَةٌ مِنْ بَنِي إِسْرَائِيلَ وَكَفَرَتْ طَائِفَةٌ فَأَيَّدْنَا الَّذِينَ آَمَنُوا عَلَى عَدُوِّهِمْ فَأَصْبَحُوا ظَاهِرِينَ(2)"
__________
(2) - سوره صف، آيه 14.(3/325)
امر مي كند مؤمنا ن را كه شويد ياري دهندگان خدا چنانكه از اصحاب عيسي عليه السلام به عمل آمد گفت عيسي پسر مريم حواريين را كيست ياري دهندهء من روي بخدا آورده؟ گفتند حواريان مائيم ياري دهندگان خدا پس ايمان آورد طائفه ي از بني اسرائيل وكافر گشت طائفه ي، پس تقويت داديم مسلمانان را بر دشمنان ايشان پس گشتند غالب.
در اين سوره رمزي است به آنكه خداي تعالي غلبه دين حق بر جميع اديان خواسته است و اين معني به تمام در زمان آن حضرت صلي الله وعليه وسلم ظاهر نخواهد شد بلكه بعد آنجناب صلي الله وعليه وسلم مجاهدات خواهد بود و فتوح بسيار ظهور خواهد نمود چنانكه بعد حضرت عيسي حواريان به آن دين غالب شدند بر اعداي خويش والله اعلم.
وعن قتادة في قوله تعالى:"يا أيها الذين آمنوا كونوا أنصار الله" قال: قد كان ذلك بحمد الله جاءه سبعون رجلا فبايعوه عند العقبة فنصروه وآووه حتى أظهر الله دينه ولم يُسَمّ حيّ من السماء قط باسم ولم يكن لهم ذلك غيرهم(1).
وذكر لنا أن بعضهم قال: هل تدرون على ما تبايعون هذا الرجل إنكم تبايعونه على محاربة العرب كلها ولتسلموا(2).
وذكر لنا أن رجلا قال: يا نبي الله تشترط لربك ولنفسك ما شئت قال: اشترط لربي أن تعبدوه ولا تشركوا به شيئاً واشترط لنفسي أن تمنعوني مما منعتم أنفسكم وأبناءكم، قالوا: فإذا فعلنا ذلك فمالنا يا نبي الله؟ قال : لكم النصر في الدنيا والجنة في الآخرة ففعلوا وفعل الله.(3/326)
قال (قتادة): والحواريون كلهم من قريش أبو بكر وعمر وعلي وحمزة وجعفر وأبو عبيدة بن الجراح وعثمان بن مظعون وعبد الرحمن بن عوف وسعد بن أبي وقاص وعثمان بن عفان وطلحة بن عبيد الله والزبير بن العوام(1).
عن ابن عباس "فأيدنا الذين آمنوا" محمداً صلى الله عليه وسلم وأمته "على عدوّهم فأصبحوا" اليوم "ظاهرين(2)"(3).
(سوره جمعه):
عن السائب بن يزيد قال: كان النداء الذي ذكر الله في القرآن يوم الجمعة في زمن رسول الله صلى الله عليه وسلم وابي بكر وعمر وعامة خلافة عثمان أن ينادي المنادي إذا جلس الإمام على المنبر فلما تباعدت المساكن وكثر الناس أحدث النداء الأول فل يعب الناس ذلك عليه وقد عابوا عليه حين أتم الصلاة بمنى(4). قال فكنا في زمان عمر نصلي فإذا خرج عمر وجلس على المنبر قطعنا الصلاة وتحدثنا وربما أقبل عمر على بعض من يليه فسألهم عن سوقهم ودراهمهم والمؤذن يؤذن فإذا سكت المؤذن قام عمر فتكلم ولم نتلكم حتى يفرغ من خطبته(5).
__________
(2) - سوره صف، آيه 14.
(4) - گفته مي شود که عثمان ذي النورين - رضي الله عنه - هر دو صورت قصر و اتمام را در نماز سفر جائز ميدانست به دليل فرموده باري تعالي: "فليس عليکم جناح أن تقصروا من الصلاة" (سوره ي نساء، أيه 101)، و يا اينکه ايشان در مني نيت اقامت کرده بودند.(3/327)
عن خرشة بن الحر قال: رأى معي عمر بن الخطاب لوحا مكتوبا فيه "إذا نودي للصلاة من يوم الجمعة فاسعوا إلى ذكر الله(1)" فقال: من أملى عليكم هذا؟ قلت: أبي بن كعب. قال: إن أبيا اَقرأنا للمنسوخ أقرأها فأمضوا إلى ذكر الله(2).
عن الحسن أنه سئل عن قوله تعالى: "فاسعوا إلى ذكر الله" قال: ما هي بالسعي على الأقدام ولقد نهوا أن يأتوا الصلاة إلا وعليهم السكينة والوقار ولكن بالقلوب والنية والخشوع(3).
عن جابر بن عبد الله قال: بينما النبي صلى الله عليه وسلم يخطب يوم الجمعة قائما إذ قدمت عير المدينة فابتدرها أصحاب رسول الله صلى الله عليه وسلم حتى لم يبق فيهم إلا اثني عشر رجلا أنا فيهم وأبوبكر وعمر فأنزل الله "وإذا رأو تجارة أو لهوا انفضوا إليها..."(4).
وعن الحسن بينما النبي صلّى الله عليه وسلّم يخطب يوم الجمعة إذ قدمت عير المدينة فانفضّوا إليها وتركوا النبي صلّى الله عليه وسلّم فلم يبق معه إلا رهط منهم أبو بكر وعمر فنزلت هذه الآية، فقال رسول الله صلى الله عليه وسلم: والذي نفسي بيده لو تتابعتم حتى لا يبقى معي أحد منكم لسال بكم الوادي ناراً(5).
عن طاوس قال: خطب رسول الله صلى الله عليه وسلم قائما وأبو بكر وعمر وعثمان وأن أول من جلس على المنبر معاوية بن أبي سفيان(6).
__________
(1) - سوره جمعه، آيه 9.(3/328)
عن الشعبي قال: كان رسول الله صلى الله عليه وسلم إذا صعد المنبر يوم الجمعة استقبل الناس بوجهه فقال: السلام عليكم ويحمد الله ويثني ويقرأ سورة ثم يجلس ثم يقوم فيخطب ثم ينزل، فكان أبو بكر وعمر يفعلانه(1).
(سوره منافقون):
في قصة زيد بن أرقم(2)فبينا أنا أسيرُ وقد خفضت رأسي من الهمّ إذ أتاني رسول الله صلى الله عليه وسلم فعرك أذني وضحك في وجهي ثم إن أبا بكر لحقني فقال: ما قال لك رسول الله صلى الله عليه وسلم؟ قلت: ما قال لي شيئاً إلا أنه عرق أذني وضحك في وجهي.
__________
(2) - داستانش از اين قرار است که عبد الله بن ابي در يکي از سفرها براي دوستان منافق خويش گفت: مسلمانان را مساعدت مالي نکنيد تا از اطراف محمد پراکنده شوند، و چون به مدينه رسيديم ما که عزتمند هستيم ذليل ها (مسلمانان) را از مدينه بيرون خواهيم راند. زيد بن ارقم - رضي الله عنه - اين گفتگو را شنيده و خدمت آن حضرت صلي الله عليه وسلم گذارش داد. رسول خدا عبد الله بن ابي را احضار نمودند، او و همدستان منافق او قسم خوردند که زيد دروغ مي گويد و ما چنين جملاتي را به زبان نياورده ايم. و بعد از آم منافقين شايعه پراکني نمودند که زيد در حضور رسول خدا دروغ گفته است. اين واقعه زيد ابن ارقم - رضي الله عنه - را نهايت افسرده نمود تا اينکه خداوند متعال سوره منافقون را به تصديق زيد - رضي الله عنه - فرستاد و منافقان را از فراز آسمان ها افتضاح نمود.(3/329)
فقال: أبشر فلما أصبحنا قرأ رسول الله صلى الله عليه وسلم "إذا جاءك المنافقون قالوا نشهد أنك لرسول الله" حتى بلغ "ليخرجن الأعز منها الأذل(1)"(2).
عن جابر بن عبد الله قال: كنا مع النبي صلى الله عليه وسلم في غزاة قال سفيان: يرون أنها غزوة بني المصطلق فكسِع رجل من المهاجرين رجلاً من الأنصار فقال المهاجر: يا للمهاجرين! وقال الأنصاري: يا للأنصار! فسمع ذلك النبي صلى الله عليه وسلم فقال: ما بال دعوى الجاهلية؟ قالوا: رجل من المهاجرين كسع رجلا من الأنصار فقال النبي صلى الله عليه وسلم: دعوها فإنها منتنة فسمع ذلك عبد الله بن أبي فقال: أوقد فعلوها والله فلئن رجعنا إلى المدينة ليخرجن الأعز منها الأذل، فبلغ ذلك النبي صلى الله عليه وسلم فقام عمر فقال: يا رسول الله دعني أضرب عنق هذا المنافق. فقال النبي صلى الله عليه وسلم: دعه لا يتحدث الناس أن محمداً يقتل أصحابه(3).
زاد الترمذي: فقال له ابنه عبد الله: لا تنقلب حتى تُقِرّ أنك الذليل ورسول الله العزيز ففعل(4).
(سوره طلاق):
__________
(1) - سوره منافقون، آيات 1-8.(3/330)
عن ابن عمر أنه طلق امرأته وهي حائض على عهد النبي صلى الله عليه وسلم فانطلق عمر فذكر ذلك له فقال: مُرْه فليراجعها ثم يمسكها حتى تطهر ثم يطلقها إن بدا له، فأنزل الله عند ذلك: "يا أيها النبي إذا طلقتم النساء فطلقوهن في (قَبل) عدتهن واَحصوا العدّة(1)"، قال أبو الزبير: هكذا سمعت ابن عمر يقرأها(2).
وفي رواية عن ابن عمر أنه طلق امرأته وهي حائض فذكر ذلك عمر لرسول الله صلى الله عليه وسلم ثم قال: ليراجعها ثم يمسكها ثم يحتض فتطهره فإن بدا له أن يطلقها فليطلقها طاهرا قبل أن يمسها فتلك العدة التي أمر الله أن تطلّق لها النساء وقرأ النبي صلى الله عليه وسلم: "يا أيها النبي إذا طلقتم النساء فطلقوهن في قبل عدتهن"(3).
عن جعفر بن محمد عن أبيه عن جده قال: اجتمع أبو بكر وعمر وأبو عبيدة بن الجراح رضي الله عنهم فتماروا في شيء فقال لهم علي: انطلقوا بنا إلى رسول الله صلى الله عليه وسلم فلما وقفوا عليه قالوا: يا رسول الله جئنا نسألك عن شيء. فقال: إن شئتم فاسألوا وإن شئتم خبرتكم بما جئتم له، فقال لهم: جئتم تسألوني عن الرزق من أين يأتي وكيف يأتي؟ أبى الله أن يرزق عبده المؤمن إلا من حيث لا يعلم(4).
عن عمر بن الخطاب قال: قال رسول الله صلى الله عليه وسلم: لو أنكم تتوكلون على الله حق توكله لرزقكم كما يرزق الطير تغدو خماصا وتروح بطانا(5).
__________
(1) - سوره طلاق، آيه 1.(3/331)
وعن قتادة قال: كان عمر يقول: لو وضعت ذا بطنها وهو موضوع على سريره من قبل أن يقبر لحلّت(1).
عن سعيد بن المسيب قال: قضي عمر في المرأة التي يطلقها زوجها تطليقة ثم تحيض حيضة أو حيضتين ثم ترفعها حيضتها لا يُدرى مالذي رفعها له أنها تربص بنفسها ما بينها وبين تسعة أشهر فإن استبان حمل فهي حامل وإن مرت تسعة أشهر ولا حمل بها اعتدت ثلاثة اشهر بعد ذلك ثم حلت(2).
وعن سعيد بن المسيب ان عمر استشار علي بن أبي طالب وزيد بن ثابت، قال زيد: رأيت إن كانت نسياً، قال علي: فآخر الأجلين. قال عمر: لو وضعتْ ذا بطنها وزوجها على نعشه لم يدخل حفرته لكانت قد حلت(3).
عن أبي سنان قال: سأل عمر بن الخطاب عن أبي عبيدة فقيل له: إنه يلبس الغليظ من الثياب ويأكل أخشن الطعام فبعث إليه بألف دينار وقال للرسول: أنظر ما يصنع بها إذا هو أخذها فما لبث أن لبس ألين الثياب وأكل أطيب الطعام، فجاء الرسول فأخبره. فقال: رحمه الله تأول هذه الآية: "ليُنفق ذو سعة من سعته ومن قُدر عليه رزقه فلينفق مما آتاه الله(4)"(5).
(سوره تحريم):
__________
(1) - معناى روايت اينست: اگر (زن حامله) حمل خويش را در حالي بگذارد که شوهر (متوفاي) او را هنوز به قبر نگذاشته اند، آن زن حلال است (بر او عدت نيست و مي تواند که شوهر بگيرد).
(4) - سوره طلاق، آيه 7.(3/332)
عن ابن عباس قال: قلت لعمر بن الخطاب: من المرأتان اللتان تظاهرتا؟ قال: عائشة وحفصة، وكان ذلك الحديث في شأن مارية أم إبراهيم القبطية أصابها النبي صلى الله عليه وسلم في بيت حفصة في يومها فوجدت حفصة فقالت: يا نبي الله لقد جئت إليّ شيئاً ما جئته إلى أحد من أزواجك في يومي وفي دوري وعلى فراشى. قال: ألا ترضين أن أحرمها فلا أقربها. قالت: بلى. فحرمها. وقال: لا تذكري ذلك لأحد فذكرتْه لعائشة. فأنزل الله "يا أيها النبي لم تحرم ما أحل الله لك ... (1)" فبلَغنا أن رسول الله صلى الله عليه وسلم كفّر عن يمينه وأصاب جاريته(2).
عن ابن عباس في قوله "وإذ أسرّ النبي إلى بعض أزواجه حديثاً ... (3)" قال: دخلت حفصة على النبي صلى الله عليه وسلم فقال لها: لا تخبري عائشة حتى أبشركِ ببشارة فإن أباك يلي الأمر بعد ابي بكر إذا أنا متُّ، فذهبت حفصة فأخبرت عائشة(4).
وعن عائشة في قوله "وإذا اسر النبي إلى بعض أزواجه حديثاً ... " قال: أسر إليها أنّ أبا بكرخليفتي من بعدي(5).
وعن علي وابن عباس قالا: والله إن إمارة أبي بكر وعمر لفي الكتاب "وإذ أسر النبي إلى بعض أزواجه حديثاً ... " قال لحفصة: أبوكِ وأبو عائشة واليا الناس بعدي فإياك أن تخبري أحداً(6).
وعن ميمون بن مهران في قوله: "وإذ أسرّ النبي إلى بعض أزواجه حديثاً" قال: أسر إليها أن أبا بكر خليفتي من بعدي(7).
__________
(1) - سوره تحريم، آيه 1.
(3) - سوره تحريم، آيه 3.(3/333)
وعن مجاهد في قوله: "عرّف بعضه وأعرض عن بعض(1)" قال : الذي عرف: أمر مارية وأعرض قوله إن أباك وأباها يليان الناس بعدى مخلفة أن يفشوا(2).
أخرج مسلم عن عبد الله بن عباس قال: حدثني عمر بن الخطاب قال: لما اعتزل رسول الله صلى الله عليه وسلم نساءه دخلت المسجد فإذا الناس ينكتون بالحصى ويقولون: طلق رسول الله صلى الله عليه وسلم نساءه وذلك قبل أن يؤمر بالحجاب. فقلت: لأعلمنّ ذلك اليوم فدخلت على عائشة فقلت: يا بنت أبي بكر قد بلغ من شأنك أن تؤذي رسول الله صلى الله عليه وسلم! قالت: مالي ولك يا ابن الخطاب. فدخلتُ على حفصة فقلت لها: يا حفصة أ قد بلغ من شأنك أن تؤذي رسول الله صلى الله عليه وسلم والله لقد علمت أن رسول الله صلى الله عليه وسلم لا يحبك لولا أنا لطلقكِ رسول الله صلى الله عليه وسلم، فبكتْ أشدّ البكاء فقلت لها، أين رسول الله صلى الله عليه وسلم؟ قالت: هو في خزانته في المشربة. فدخلت فإذا أنا برباح غلام رسول الله صلى الله عليه وسلم قاعداً على اُسكُفة المشربة مدليا رجليه على نقير من خشب وهو جِذع يرقى عليه رسول الله صلى الله عليه وسلم وينحدر فناديته يا رباح! استأذن لي عندك على رسول الله صلى الله عليه وسلم فنظر رباح إلى الغرفة ثم نظر إليّ فلم يقل شيئاً.
__________
(1) - سوره تحريم، آيه 3.(3/334)
قلت: فإني أظن أن رسول الله صلى الله عليه وسلم ظن أنى جئت من أجل حفصة والله لئن أمرني رسول الله صلى الله عليه وسلم بضرب عنقها لأضربن عنقها، فرفعت صوتي، فأومأ إليّ بيده أن أرقه، فدخلت على رسول الله صلى الله عليه وسلم وهو مضطجع على حصير فجلست فإذا عليه إزار وليس عليه غيره، وإذا الحصير قد أثّر في جنبه ونظرت في خزانة رسول الله صلى الله عليه وسلم فإذا أنا بقبضة من شعير نحو الصاع ومثلها من قرظ في ناحية الغرفة وإذا أفيق معلق فابتدرت عيناي فقال: ما يبكيك يا ابن الخطاب قلت: يا نبي الله ومالي لا أبكي وهذه الحصير قد أثر في جنبك هذه خزانتك لا أرى فيها إلا ما أرى وذاك كسرى وقيصر في الثمار والأنهار وأنت رسول الله صلى الله عليه وسلم وصفوته وهذه خزانتك، قال: يا ابن الخطاب ألا ترضى أن تكون لنا الآخرة ولهم الدنيا. قلت: بلى ودخلت عليه حين دخلت وأنا أرى في وجهه الغضب، فقلت: يا رسول الله ما يشق عليك من شأن النساء فإن كنت طلقتهن فإن الله معك وملائكة وجبريل وميكائيل وأنا أبو بكر والمؤمنون معك وقلّما تكلمت وأحمِد الله إلا رجوتُ أن يكون الله يصدق قولي الذي أقوله، ونزلت هذه الآية "وإن تظاهرا عليه فإن الله هو مولاه وجبريل وصالح المؤمنين والملائكة بعد ذلك ظهير. عسى ربه إن طلقكن أن يبد له أزواجا خيرا منكن...(1)
__________
(1) - سوره تحريم، آيه 4- 5..(3/335)
" وكانت عائشة بنت أبي بكر وحفصة تظاهران على سائر نساء النبي صلى الله عليه وسلم، فقلت: يا رسول الله أطلقتَهن. قال: لا، قلت: يا رسول الله إني دخلت المسجد والمسلمون ينكتون بالحصا ويقولون طلق رسول الله صلى الله عليه وسلم نساءه اَفأنزل فاُخبرهم إنك لم تطلقهُنّ قال: نعم إن شئت ثم لم أزل اُحدّثه حتى تحسر الغضب عن وجهه وحتى كشر وضحك وكان من أحسن الناس ثغرا فنزل رسول الله صلى الله عليه وسلم ونزلتُ أتشبّث بالجذع ونزل نبي الله صلى الله عليه وسلم كأنما يمشي على الأرض ما يمسه بيده، فقلت له: يا رسول الله إنما كنتَ في الغرفة تسعا وعشرين فقال رسول الله صلى الله عليه وسلم: إن الشهر قد يكون تسعا وعشرين فقمت على باب المسجد فناديت بأعلى صوتي لم يطلق رسول الله صلى الله عليه وسلم نساءه. قال ونزلت هذه الآية "وإذا جآءهم أمر من الأمن أو الخوف أذاعوا به ولو ردوه إلى الرسول وإلى أولي الأمر منهم لعلمه الذين يستنبطونه منهم(1)" فكنت أنا استنبطت الأمر وأنزل الله آية(2)التخيير(3).
عن ابن عباس قال: كان أبي يقرؤها "وصالح المؤمنين" أبو بكر وعمر(4). وعن عبد الرحمن بن بريدة عن أبيه في قوله "وصالح المؤمنين" قال:
أبوبكر وعمر(5).
__________
(1) - سوره نساء، آيه 83.
(2) - آيه ى تخيير: "يا أيها النبي قل لأزواجك إن كنتن تردن الحياة الدنياوزينتها فتعالين أمتعكن وأسرحكن سراحا جميلا". سوره احزاب، آيه 28.
(4) -
...(3/336)
وعن عكرمة وميمون بن مهران مثله(1).
وعن الحسن البصري في قوله "وصالح المؤمنين" قال: عمر بن الخطاب(2).
عن مقاتل بن سليمان في قوله "وصالح المؤمنين" قال: أبو بكر وعمر وعلي(3).
عن ابن مسعود عن النبي صلى الله عليه وسلم في قول الله "وصالح المؤمنين" قال: صالح المؤمنين أبو بكر وعمر(4).
عن ابن مسعود عن النبي صلى الله عليه وسلم: من صالح المؤمنين أبو بكر وعمر(5).
عن ابن عمر وابن عباس في قوله "وصالح المؤمنين" قالا: نزلت في أبي بكر وعمر(6).
وعن سعيد بن جبير في قوله "وصالح المؤمنين" قال: نزلت في عمر بن الخطاب خاصة(7).
عن أبي أمامة عن النبي صلى الله عليه وسلم في قوله "وصالح المؤمنين" قال: أبو بكر وعمر(8).
عن النعمان بن بشير أن عمر بن الخطاب سئل عن التوبة النصوح(9)، قال: أن يتوب الرجل من العمل السيء ثم لا يعود إليها أبدا(10).
(سوره ملك):
عن معاوية بن مرة قال: مرّ عمر بن الخطاب بقوم فقال: من أنتم؟ قالوا: المتوكلون. قال: أنتم المتاكّلون إنما المتوكل رجل ألقى حبه في بطن الأرض وتوكل على ربه(11).
(سوره قلم):
__________
(9) - توبه نصوح كه در آيه ى " يا أيها الّذين آمنوا توبوا إلى الله توبة نصوحا" سوره تحريم، آيه 8، ذكر شده است.(3/337)
عن أبي عثمان النهدي قال: قال مروان بن الحكم لما بايع الناس ليزيد: سُنّة أبي بكر وعمر. فقال عبد الرحمن بن ابي بكر: إنها ليست بسنة أبي بكر وعمر ولكنها سنة هرقل. فقال مروان: هذا الذي أنزلت فيه "والذي قال لوالديه أف لكما ... (1)" فسمعت ذلك عائشة فقالت: إنها لم تنزل في عبد الرحمن ولكن نزل في أبيك "ولا تطع كل خلاف مهين، هماز مشاء بنميم(2)"(3).
(سوره حاقه):
عن عمر بن الخطاب قال: خرجتُ العرضُ لرسول الله صلى الله عليه وسلم قبل أن أسلم فوجدته قد سبقني إلى المسجد فقمت خلفه فاستفتح بسورة الحاقة فجعلت أعجب من تأليف القرآن فقلت: هذا والله شاعر كما قالت قريش، فقرأ "إنه لقول رسول كريم وما هو بقول شاعر قليلاً ما تؤمنون(4)" قلت: كاهن قال: "ولا بقول كاهن قليلا ما تذكرون تنزيل من رب العالمين(5)" إلى آخر السورة فوقع الإسلام في قلبي كل موقع(6).
عن عمر أنه قال: حاسبوا أنفسكم قبل أن تحاسبوا فإنه أيسر لحسابكم وزنوا أنفسكم قبل أن توزنوا وتجهزوا للعرض الأكبر "يومئذ تعرضون لا تخفى منكم خافية(7)"(8).
(سوره جن):
__________
(1) - سوره ى أحقاف، آيه 17.
(2) - سوره قلم، آيه 10- 11.
(4) - سوره حاقه، آيه 40- 41.
(5) - سوره حاقه، آيه 42- 43.
(7) - سوره حاقه، آيه 18.(3/338)
عن السدي قال: قال عمر في قوله تعالى: "وأن لو استقاموا على الطريقة لأسقيناهم ماء غدقا لنفتنهم فيه(1)" قال: حيث ما كان الماء كان المال وحيثما كان المال كانت الفتنة(2).
(سوره مزمل):
عن عمر بن الخطاب قال: ما من حال يأتيني عليه الموت بعد الجهاد في سبيل الله أحب إلي من أن يأتيني وأنا بين شعبتي رجل ألتمس من فضل الله ثم تلا هذه الآية "وآخرون يضربون في الأرض يبتغون من فضل الله وآخرون يقاتلون في سبيل الله(3)"(4).
(سوره دهر):
عن عمر بن الخطاب أنه سمع رجلا يقرأ "هل أتى على الإنسان حين من الدهر لم يكن شيئاً مذكوراً(5)" فقال عمر: ليتها تَمّتْ(6).
وعن عمر بن الخطاب أنه تلا هذه الآية: "هل أتى على الإنسان حين من الدهر لم يكن شيئاً مذكوراً" قال: اِي وعزتك يا رب فجعلته سميعاً بصيراً وحياً وميتاً(7).
عن مجاهد قال: لما صدر النبي صلى الله عليه وسلم بالأسارى عن بدر أنفق سبعة من المهاجرين على أسارى مشركي بدر منهم أبو بكر وعمر وعلي وعبد الرحمن وسعد وأبو عبيدة بن الجراح، فقالت الأنصار: قتلناهم في الله وفي رسوله وتقوتونهم بالنفقة، فأنزل الله فيهم تسعة عشر آية "إن الأبرار يشربون من كاس كان مزاجها كافورا" إلى قوله "عينا فيها تسمى سلسبيلاً(8)"(9).
__________
(1) - سوره جن، آيه 16- 17.
(3) - سوره مزمل، آيه 20.
(5) - سوره دهر، آيه 1.
(8) - سوره دهر، آيات 5- 18.(3/339)
عن عكرمة قال: دخل عمر بن الخطاب على النبي صلى الله عليه وسلم وهو راقد على حصير من جريد أثر في جنبه فبكى عمر فقال: ما يبكيك؟ قال: ذكرت كسرى وملكه وقيصر وملكه وصاحب الحبشة وملكه وأنت رسول الله صلى الله عليه وسلم على حصير من جريد! فقال: أما ترضى أن لهم الدنيا ولنا الآخرة، فأنزل الله "وإذا رأيت ثَم رأيت نعيماً وملكاً كبيراً(1)"(2).
(سوره عبس):
عن إبراهيم التيمي قال: قرأ أبو بكر الصديق "وفاكهة وأبّا(3)" فقال: ما الأب؟ فقيل: كذا وكذا، فقال أبو بكر: إن هذا لهو التكلف(4).
وفي رواية عن إبراهيم التيمي قال: سئل أبو بكر الصديق عن الأب ما هو، فقال: وأي سماء تظلني وأي أرض تقلني إذا قلت في كتاب الله ما لا أعلم(5).
وعن أنس قال: قرأ عمر "وفاكهة واَبّا" فقال: هذه الفاكهة قد عرفناها، فما الأب؟ ثم قال: مه نُهينا عن التكلف(6).
عن أنس أن عمر قرأ على المنبر "فأنبتنا فيها حبا وعنبا ... " إلى قوله "وأبّا(7)" قال: كل هذا قد عرفنا، فما الأب؟ ثم رفض عصا كانت في يده فقال هذا لَعمري هو التكلف فما عليك أن لا تدري ما الأب؟ اتبعوا ما بُين لكم من هذا الكتاب فاعملوا به وما لم تعرفوه فكِلوه إلى ربه(8).
(سوره تكوير):
__________
(1) - سوره دهر، آيه 20.
(3) - سوره عبس، آيه 31.
(7) - سوره عبس، آيه 27- 31.(3/340)
عن عمر بن الخطاب في قوله "وإذا الموؤدة سئلت(1)" قال جاء قيس بن عاصم التميمي إلى رسول الله صلى الله عليه وسلم فقال: إني واَدْتُ ثمان بنات لي في الجاهلية. فقال له النبي صلى الله عليه وسلم: أعتق عن كل واحدة رقبة. قال: إني صاحب إبل قال: فاهد عن كل واحدة بدنة(2).
عن النعمان بن بشير عن عمر بن الخطاب في قوله "وإذا النفوس زوجت(3)" قال: هو الرجل يزوج نظيره من أهل الجنة والرجل يزوج نظيره من أهل النار يوم القيامة، ثم قرأ "أحشروا الذين ظلموا وأزواجهم(4)"(5).
وعن زيد بن أسلم عن أبيه قال: لما نزلت "إذا الشمس كورت" قال عمر: لما بلغ "علمت نفس ما أحضرت(6)" قال: هذا آخر الحديث(7).
عن أبي العديس قال: كنا عند عمر بن الخطاب فأتاه رجل فقال: يا أمير المؤمنين ما "الجوار الكنَّس(8)"؟ فطعن عمر محفرة معه في عمامة الرجل فألقاه عن رأسه، فقال عمر: أحَروريٌّ(9)والذي نفس عمر بن الخطاب بيده لو وجدتك محلوقا لاَنحيت القُمّل عن رأسك(10).
(سوره انفطار):
__________
(1) - سوره تكوير، آيه 8.
(3) - سوره تكوير، آيه 7.
(4) - سوره صافات، آيه 22.
(5) - سوره تكوير، آيه 1.
(6) - سوره تكوير، آيه 14.
(8) - سوره تكوير، آيه 16.
(9) - حروراء اسم قريه ايست در نزديكي كوفه. اين منطقه مسكن خوارج بوده است و از اين رو خوارج را حروريه نيز مى گويند.(3/341)
عن عمر بن الخطاب أنه قرأ هذه الآية "يا أيها الإنسان ما غرّك بربك الكريم(1)" فقال: أغره والله جهلُه(2).
(سوره أعلى):
عن البراء بن عازب قال: أولُ من قدم علينا من أصحاب النبي صلى الله عليه وسلم مصعب بن عمير وابن أم مكتوم فجعلا يُقرآننا القرآن ثم جاء عمار وبلال وسعد ثم جاء عمر بن الخطاب في عشرين ثم جاء النبي صلى الله عليه وسلم فما رأيت أهل المدينة فرحوا بشيء فرحَهم به حتى رأيت الولايد والصبيان يقولون: هذا رسول الله صلى الله عليه وسلم قد جاء فما جاء حتى قرأت "سبح اسم ربك الأعلى(3)" في سور مثلها(4).
(سوره غاشيه):
عن أبي عمران الجوني قال: مر عمر بن الخطاب براهب فوقف ونودي الراهبُ فقيل له: هذا أمير المؤمنين فاطلع فإذا إنسان مسّه من الضر والاجتهاد وترك الدنيا فلما رآه عمر بكى، فقيل له: إنه نصراني. فقال عمر: قد علمتُ ولكن رحِمْتُه ذكرت قول الله "عاملة ناصبة تصلى نارا حامية(5)" فرحمتُ نصبه واجتهاده وهو في النار(6).
(سوره فجر):
عن سعيد بن جبير قال: قُرِئَت عند النبي صلى الله عليه وسلم "يا أيتها النفس المطمئنة ارجعي إلى ربك راضية مرضية(7)" فقال أبو بكر: إن هذا لحسن. قال رسول الله صلى الله عليه وسلم: أما إن الملَك سيقولها لك عند الموت(8).
__________
(1) - سوره انفطار، آيه 6.
(3) - سوره اعلى، آيه 1.
(5) - سوره غاشيه، آيه 3- 4.
(7) - سوره فجر، آيه 27- 28.(3/342)
عن سليم بن عامر قال: سمعت أبا بكر الصديق يقول: قرئت عند رسول الله صلى الله عليه وسلم هذه الآية "يا أيتها النفس المطمئة ارجعي إلى ربك راضية مرضية" فقال: ما أحسن هذا يا رسول الله! فقال: يا با بكر أما إن الملك سيقولها لك عند الموت(1).
عن الضحاك عن ابن عباس أن النبي صلى الله عليه وسلم قال: من يشتري بير رومة نستعذب بها غفر الله له، فاشتراها عثمان بن عفان. فقال النبي صلى الله عليه وسلم: هل لك أن تجعلها سقاية للناس؟ قال: نعم. فأنزل الله في عثمان: "يا أيتها النفس المطمئنة ارجعي إلى ربك راضية مرضية"(2).
(سوره ليل):
عن ابن مسعود قال: إن أبا بكر الصديق رضي الله تعالى عنه اشترى بلالا من أمية بن خلف وأبي بن خلف ببردة وعشر أواق فاَعتقه لله فأنزل الله "والليل إذا يغشى" إلى قوله "إن سعيكم لشتّى" سعيُ أبي بكرٍ وأمية واُبي، إلى قوله "وكذب بالحسنى" قال: لا إله إلا الله، إلى قوله" فسنيسره للعسرى(3)" قال: النار.
عن عروة أن أبا بكر الصديق اعتق سبعة كلهم يعذَّب في الله بلالا وعامر بن فهيرة والنهدية وابنتها وزِنيرة وأم عبس واَمة بني المؤمل وفيه نزلت
"وسيجنبها الأتقى(4)" إلى آخر السورة(5).
__________
(3) - سوره ليل، آيه 1- 10.
(4) - سوره ليل، آيه 17.(3/343)
عن عامر بن عبد الله بن الزبير عن أبيه قال أبو قحافة لأبي بكر: أراك تعتق رقابا ضعافا فلو أنك إذ فعلت ما فعلت اعتقت رجالا جلدا يمنعونك ويقومون دونك. فقال: يا أبت إنما أريد وجه الله. فنزلت هذه الآية فيه: "فأما من أعطى واتقى" إلى قوله: "وما لأحد عنده ومن نعمة تُجزى إلا ابتغاء وجه ربه الأعلى ولسوف يرضى(1)"(2).
عن سعيد بن المسيب قال: نزلت "وما لأحد عنده من نعمة تجزى" في أبي بكر أعتق ناسا لم يلتمس منهم جزاء ولا شكورا؛ ستة أو سبعة منهم بلال وعامر بن فهيرة(3).
عن ابن عباس في قوله "وسيجنبها الأتقى" قال: هو أبو بكر الصديق(4).
(سوره علق):
__________
(1) - سوره ليل، آيه 5- 21.(3/344)
عن ثوبان قال: قال رسول الله صلى الله عليه وسلم: اللهم أعز الإسلام بعمر ابن الخطاب وقد ضرب أخته أول الليل وهي تقرأ "إقرأ باسم ربك الذي خلق(1)" حتى ظن أنه قتلها ثم قام من السحر فسمع صوتها تقرأ "إقرأ باسم ربك الذي خلق" فقال: والله ما هو بشعر ولا هَمهمةٍ فذهب حتى أتى رسول الله صلى الله عليه وسلم فوجد بلالا على الباب فدفع الباب، فقال بلال: من هذا؟ فقال: عمر بن الخطاب. فقال: حتى استأذن لك على رسول الله صلى الله عليه وسلم فقال بلال: يا رسول الله عمر بالباب، فقال رسول الله صلّى الله عليه وسلّم: إن يرد الله بعمر خيرا أدخله في الدين. فقال لبلال: افتح، وأخذ رسول الله صلى الله عليه وسلم بضبعيه فهزّه فقال: ما الذي تريد وما الذي جئت له؟ فقال له عمر: اعرِض علي الذي تدعو إليه. قال: تشهد أن لا إله إلا الله وحده لا شريك له واني محمد عبده ورسوله. فاَسلم عمر مكانه وقال: أخرج(2).
__________
(1) - سوره علق، آيه 1.(3/345)
عن عكرمة عن ابن عباس قال: دعا عمر أصحاب النبي صلى الله عليه وسلم فسألهم عن ليلة القدر فاجتمعوا أنها في العشر الأواخر، فقلت لعمر رضي الله عنه: إني لأعلم وإني لأظن أيّ ليلة هي؟ قال: وأي ليلة هي؟ قال: هي سابعة تمضي أو سابعة تبقى من العشر الأواخر. قال عمر رضي الله عنه: ومن أين علمت. قلت: خلق الله سبع سموات وسبع أرضين وسبع أيام وان الدهر يدور في سبع وخُلق الإنسان من سبع ويأكل من سبع ويسجد على سبعة أعضاء والطواف بالبيت سبع والجمار سبع لأشياء ذكرها. فقال عمر رضي الله عنه: لقد فطنتَ لأمر ما فطنّا له. وكان قتادة يزيد عن ابن عباس في قوله: ويأكل من سبع قال: هو قول الله "فأنبتنا فيها حبا وعنبا وقضبا ... "(1).
وعن علي بن أبي طالب رضي الله عنه قال: أنا والله حرّضت عمر على القيام في شهر رمضان. قيل: وكيف ذلك يا أمير المؤمنين؟ قال: أخبرته أن في السماء السابعة حظيرة يقال لها حظيرة القدس فيها ملائكة يقال لهم الروح وفي لفظ الروحانيون، فإذا كان ليلة القدر استأذنوا ربهم في النزول إلى الدنيا فيأذن لهم فلا يمرّن بمسجد يصلى فيه ولا يستقبلون أحداً في طريق إلا دعوا له فأصابه منهم بركة. فقال له عمر: يا أبا الحسن فنحرض الناس على الصلاة حتى تصيبهم البركة فأمر الناس بالقيام(2).(3/346)
وعن ابن عباس قال: جاء رجل إلى عمر رضي الله تعالى عنه يسأله فجعل عمر ينظر إلى رأسه مرة وإلى رجليه أخرى هل يرى عليه من البؤس. ثم قال له عمر: كم مالك؟ قال: أربعون من الإبل. قال ابن عباس: قلت صدق الله ورسوله لو كان لابن آدم واديان من ذهب لابتغى الثالث ولا يملأ جوف ابن آدم إلا التراب ويتوب الله على من تاب فقال عمر رضي الله تعالى عنه: ما هذا؟ فقلت: هكذا أقرأني اُبي. قال : فمُر بنا إليه فجاء إلى أبي فقال: ما يقول هذا؟
قال أبي: هكذا أقرأنيها رسول الله صلى الله عليه وسلم. قال: أفأثبتها في المصحف؟ قال: نعم(1).
وعن ابن عباس قال: قلت يا أمير المؤمنين إن اُبيا يزعم إنك تركت من كتاب الله آية لم تكتبها. قال: والله لأسألن ابيا فإن أنكر لتكذبن فلما صلى صلاة الغداة غدا على أبي فأذن له وطرح له وسادة وقال: يزعم هذا أنك تزعم أني تركت آية من كتاب الله لم أكتبها. فقال: إني سمعت رسول الله صلى الله عليه وسلم يقول: لو أن لابن آدم واديين من مال لابتغى إليها واديا ثالثا ولا يملأ جوف ابن آدم إلا التراب ويتوب الله على من تاب.
قال: فاكتبها. قال: لا أنهاك. قال: فكأن أبيا شك أ قولٌ من رسول الله صلى الله عليه وسلم أو قرآنٌ منزّلٌ(2).
(سوره زلزال):(3/347)
عن أنس قال: بينما أبو بكر الصديق يأكل مع النبي صلى الله عليه وسلم إذ نزلت عليه "فمن يعمل مثقال ذرة خيرا يره ومن يعمل مثقال ذرة شرا يره(1)" فرفع أبو بكر رضي الله عنه يده وقال: يا رسول الله إني لراءٍ ما علمتُ من مثقال ذرة من شر؟ فقال يا أبا بكر ما ترى في الدنيا مما تكره فبمثاقيل ذر الشر ويدّخر لك مثاقيل ذر الخير حتى تُوفاه يوم القيامة(2).
وروى عن عبد الله بن عمرو بن العاص قال: أنزلت "إذا زلزلت الأرض زلزالها" وأبو بكر الصديق رضي الله عنه قاعد فبكى فقال له رسول الله صلى الله عليه وسلم ما يبكيك يا أبا بكر؟ قال: تبكيني هذه السورة. فقال: لولا أنكم تُخطئون وتذنبون فيُغفر لكم لخلق الله اُمّة يخطئون ويذنبون فيغفر لهم(3).
وعن أبي أيوب الأنصاري قال: بينما رسول الله صلى الله عليه وسلم وأبو بكر يأكلان إذ نزلت عليه هذه السورة "فمن يعمل مثقال ذرة خيرا يره ومن يعمل مثقال ذرة شرا يره" فأمسك رسول الله صلى الله عليه وسلم يده عن الطعام ثم قال: من عمل منكم خيرا فجزاءه في الآخرة ومن عمل منكم شرا يره في الدنيا مصيبات وأمراض ومن يكن فيه مثقال ذرة خيرا دخل الجنة(4).
وعن جعفر بن برقان قال: بلغنا أن عمر بن الخطاب أتاه مسكين وفي يده عنقود من عنب فناوله منه حبة ثم قال فيه مثاقيل ذر كثير(5).
(سوره تكاثر):
__________
(1) - سوره زلزال، آيه 7- 8.(3/348)
عن عمر بن الخطاب رضي الله تعالى عنه قال: قال رسول الله صلى الله عليه وسلم: من قرأ في ليلة ألف آية لقي الله وهو ضاحك في وجهه. قيل: يا رسول الله ومن يقوي على ألف آية. فقرأ: بسم الله الرحمن الرحيم "الهكم التكاثر(1)" إلى آخرها. ثم قال: والذي نفسي بيده إنها لتعدل ألف آية(2).
عن علي بن أبي طالب رضي الله تعالى عنه أنه سُئل عن قوله "ثم لتسئلن يومئذٍ عن النعيم(3)" قال: من أكل خبز البر وشرب ماء الفرات مبردا وكان له منزل يسكنه فذاك من النعيم الذي يسأل عنه(4).
وعن جابر بن عبد الله قال: جاءنا رسول الله صلى الله عليه وسلم وأبو بكر وعمر رضي الله عنهما فأطعمناهم رطبا وسقيناهم ماء فقال رسول الله صلى الله عليه وسلم هذا من النعيم الذي تُسألون عنه(5).
__________
(1) - سوره تكاثر، آيه 1.
(3) - سوره تكاثر، آيه 8.(3/349)
وعن أبي هريرة قال: خرج النبي صلى الله عليه وسلم ذات يوم فإذا هو بأبي بكر وعمر رضي الله تعالى عنهما فقال: ما أخرجكما من بيوتكما هذه الساعة؟ قالا: الجوع يا رسول الله. قال: والذي نفسي بيده لأخرجني الذي أخرجكما فقوموا، فقاما معه فأتى رجلاً من الأنصار فإذا هو ليس في بيته فلما رأته المرأة قالت: مرحبا، فقال النبي صلى الله عليه وسلم: أين فلان؟ قالت: انطلق يستعذب لنا الماء إذ جاء الأنصاري فنظر إلى النبي صلى الله عليه وسلم وصاحبيه. فقال: الحمد لله ما أحد اليوم أكرم أضيافا مني، فانطلق فجاء بعذق فيه بسر وتمر. فقال: كلوا من هذا وأخذ المدية فقال له رسول الله صلى الله عليه وسلم: إياك والحلوب.
فذبح لهم فأكلوا من الشاة ومن ذلك العذق وشربوا فلما شبعوا ورووا قال رسول الله صلى الله عليه وسلم لأبي بكر و عمر: والذي نفسي بيده لتُسئلن عن هذا النعيم يوم القيامة(1).
عن ابن عباس أنه سمع عمر بن الخطاب يقول: إن رسول الله صلى الله عليه وسلم خرج يوما عند الظهيرة فوجد أبا بكر في المسجد جالساً. فقال: ما أخرجك هذه الساعة؟ قال: أخرجني الذي أخرجك يا رسول الله. ثم إن عمر بن الخطاب جاء، فقال رسول الله صلى الله عليه وسلم: يا ابن الخطاب ما أخرجك هذه الساعة؟ قال : أخرجني الذي أخرجكما.(3/350)
فقال رسول الله صلى الله عليه وسلم هل بكما من قوة فتنطلقان إلى هذا النخل فتصيبان من طعام وشراب. فقلنا: نعم يا رسول الله فانطلقنا حتى أتينا منزل مالك بن التيمان أبي الهيثم الأنصاري(1).
وعن أبي بكر الصديق رضي الله عنه قال: انطلقت مع النبي صلى الله عليه وسلم ومعنا عمر إلى رجل يقال له الواقفي فذبح لنا شاةً فقال النبي صلى الله عليه وسلم إياك ذات الدرِّ. فأكلنا ثريدا ولحما وشربنا ماءً. فقال النبي صلى الله عليه وسلم: هذا من النعيم الذي تُسئلون عنه(2).
عن عثمان بن عفان رضي الله تعالى عنه أن رسول الله صلى الله عليه وسلم قال: كلّ شيء سوى ظل بيت وجِلف الخبز وثوب يواري عورته والماء فما فَضَل عن هذا فليس لابن آدم فيهنّ حق(3).
عن عكرمة قال: مرّ عمر بن الخطاب برجل مبتلى أجذم أعمى أصم أبكم. فقال لمن معه: هل ترون في هذا من نعم الله شيئاً؟ قالوا: لا، قال: بلى ألا ترونه يبول فلا يعتصر ولا يلتوي يخرج بوله سهلا فهذه نعمة من الله تعالى(4).
(سوره قريش):
عن قتادة بن النعمان أنه وقع بقريش فكأنه نال منهم، فقال رسول الله صلى الله عليه وسلم: يا قتادة لا تسبنّ قريشا فإنه لعلك أن ترى منهم رجالا تزدري عملك مع أعمالهم وفعلك مع أفعالهم وتغبطهم إذا رأيتهم لولا أن تطغى قريش لأخبرتهم بالذي لهم عند الله(5).(3/351)
وعن معاوية سمعت رسول الله صلى الله عليه وسلم يقول: الناس تبع لقريش في هذا الأمر خيارهم في الجاهلية خيارهم في الإسلام إذا فقُهوا، والله لولا أن تبطَر قريش لأخبرتها بما لَها عند الله. قال: سمعت رسول الله صلى الله عليه وسلم يقول: خير نسوة ركبن الإبل صالح قريش أرعاه على زوج في ذات يده، أحناه على ولده في صغر(1).
وعن انس قال: كنا في بيت رجل من الأنصار فجاء رسول الله صلى الله عليه وسلم حتى وقف فأخذ بعُضادتَي الباب فقال الأئمة من قريش ولهم عليكم حق ولكم مثل ذلك ما ان استُحكِموا عدَلوا وان استُرحِموا رحموا وإذا عاهدوا وفَوا فمن لم يفعل ذلك منهم فعليه لعنة الله والملائكة والناس أجمعين لا يُقبل منهم صَرفٌ ولا عدل(2).
عن جبير بن مطعم قال: قال رسول الله صلى الله عليه وسلم: إن للقرشى مثلي قوة الرجلين من غير قريش. قيل للزهري: ما عُني بذلك؟ قال: نبل الرأي(3).
وعن سهل بن أبي حثمة أن رسول الله صلى الله عليه وسلم قال: تعلّموا من قريش ولا تُعلِّموها وقدّموا قريشا ولا تؤخروها فإن للقريش قوة الرجلين من غير قريش(4).
وعن أبي جعفر رضي الله عنه قال: قال رسول الله صلى الله عليه وسلم: لا تَقدَّموا قريشا فتضلوا ولا تأخروا عنها فتَضلّوا، خيار قريش خيار الناس وشرار قريش شرار الناس والذي نفس محمد بيده لولا أن تبطر قريش لأخبرتها بما لها عند الله(5).(3/352)
وعن جابر قال: قال رسول الله صلى الله عليه وسلم: الناس تبع لقريش في الخير والشر إلى يوم القيامة(1).
وعن إسماعيل بن عبد الله بن رفاعة عن جده قال: جمع رسول الله صلى الله عليه وسلم قريشا فقال: هل فيكم من غيركم؟ قالوا: لا إلا ابن اختنا ومولانا وحليفنا. فقال: ابن اُختكم منكم ومولاكم منكم. إن قريشا أهل صدق وأمانة فمن بغى لهم العواثر كبّه الله على وجهه(2).
وعن أبي هريرة قال: قال رسول الله صلى الله عليه وسلم: الناس تبع لقريش في هذا الأمر خيارهم تبع لخيارهم وشرارهم تبع لشرارهم(3).
وعن أبي موسى قال: قام رسول الله صلى الله عليه وسلم على باب فيه نفر من قريش فقال: إن هذا الأمر في قريش(4).
وعن ابن مسعود قال: قال رسول الله صلى الله عليه وسلم لقريش: إن هذا الأمر فيكم وأنتم ولاته(5).
وعن ابن عمر قال: قال رسول الله صلى الله عليه وسلم: لا يزال هذا الأمر في قريش ما بقي من الناس اثنان وحرك أصبعيه(6).
عن سعد قال: سمعت النبي صلى الله عليه وسلم يقول: من يردْ هوانَ قريش يهِنه الله(7).
وعن عبيد بن عمير قال: دعا رسول الله صلى الله عليه وسلم لقريش فقال: اللهم كما أذقت اُولهم عذابا فأذق آخرهم نوالا(8).
عن سعد بن أبي وقاص أن رجلا قُتل، فقيل للنبي صلى الله عليه وسلم فقال: أبعده الله إنه كان يُبغض قريشاً(9).
(سوره كوثر):(3/353)
عن أنس أن رجلا قال: يا رسول الله ما الكوثر؟ قال: نهر في الجنة أعطانيه ربي اشدُّ بياضا من اللبن وأحلى من العسل وطوله ما بين المشرق والمغرب لا يشرب منه أحد فيظمأ ولا يتوضأ منه أحد فيتشعّث أبدا لا يشرب منه من أخفر ذمتي ولا من قتل أهل بيتي(1).
(سوره نصر):
عن ابن عباس قال: كان عمر يدخلني مع أشياخ بدر فقال له عبد الرحمن بن عوف: لِمَ تُدخِل هذا الفتى معنا ولنا أبناء مثله؟ فقال: إنه ممن قد علمتم. فدعاهم ذات يوم ودعاني معهم وما رأيته دعاني يومئذ إلا ليريهم مني. فقال: ما تقولون في قوله: "إذا جاء نصر الله والفتح(2)" حتى ختم السورة فقال بعضهم: أمرنا الله أن نحمده ونستغفره إذا جاء نصر الله وفتح علينا، وقال بعضهم: لا ندري، وبعضهم لهم يقل شيئاً. فقال لي: يا ابن عباس أ كذلك تقول؟ قلت: لا. قال: فما تقول؟ قلت: هو أجل رسول الله صلى الله عليه وسلم أعلمه الله "إذا جاء نصر الله والفتح" فتح مكة فذاك علامة أجلك "فسبح بحمد ربك واستغفره إنه كان توابا(3)" فقال عمر: ما أعلم منها إلا ما تعلم(4).
__________
(2) - سوره نصر، آيه 1.
(3) - سوره نصر، آيه 3.(3/354)
وعن ابن عباس قال: لما نزلت "إذا جاء نصر الله والفتح" جاء العباس إلى علي رضي الله تعالى عنه فقال: انطلق بنا إلى رسول الله صلى الله عليه وسلم فإن كان هذا الأمر لنا من بعده لم تُشاحنا فيه قريش وإن كان لغيرنا سألناه الوصية بنا. قال: لا. قال العباس: فجئت رسول الله صلى الله عليه وسلم سرّا فذكرت ذلك له فقال: إن الله جعل أبا بكر خليفتي على دين الله ووحيه وهو مستوص فاسمعوا له وأطيعوا تهتدوا وتفلحوا واقتدوا به ترشدوا وقال ابن عباس فما وافق أبا بكر على رأيه ولا آزره على أمره ولا أعانه على شأنه إذ خالفه أصحابه في ارتداد العرب إلا العباس، قال: فوالله ما عدل رأيهما وحزمهما رأي أهل الأرض أجمعين(1).
(سوره اخلاص):
عن عمر بن الخطاب رضي الله تعالى عنه أنه قرأ الله الواحد الصمد(2).
فصل هفتم
در اقامت دليل عقلي بر خلافت خلفاء
و چون وجود اشخاص معينه و صفات ايشان به مجرد عقل ثابت نمي شود بلكه به نقل متواتر يا مشهور يا خبر واحد صحيح، لابد مراد از دليل عقلي اينجا آن است كه يك مقدمه از مقدمات آن عقلي باشد و ديگري متواتر يا مشهور.
و آن مقدمه كه عقلي باشد دو قسم تواند بود:
قسم اول: عقلي محض كه بغير استناد به شرع ثابت شود ليكن مي بايد كه شرع تصديق آن فرمايد تا اعتداد را شايد.(3/355)
قسم دوم عقلي مأخوذ از استقراء دلائل شرعيه يا مأخوذ از آنكه نقيض او مستلزم محال شرعي باشد؛ مثلاً صدور چيزي از پيغامبر صلي الله وعليه وسلم كه صدور آن جائز نيست و آنچه به آن ماند و لهذا اين فصل را منقسم مي سازيم به دو مقصد.
مقصد اول حاصل آن تنقيح معني خلافت خاصه است؛ زيرا كه لفظ خلافت حقيقت شرعي است و مدعيان تشرّع آراء مختلفه دارند هر يكي از لفظ خلافت معني ادراك مي نمايد و صفات لازمه خليفه به نوعي تقرير مي كند مثلاً فرقهء خلافت پيغامبر صلي الله وعليه وسلم را به معني امامت مي گيرند در صفات خليفه هاشميت و فاطميت و عصمت و مانند آن اعتبار مي كنند و شكي نيست كه هيچ عاقلي اين معني را براي خلفاي ثلاثه رضي الله عنهم اثبات نمي تواند كرد.
و ما در خلافت مفهوم سلطنت و فرمانروائي مسلمين اخذ مي نمائيم و در خلافت خاصه هجرت و سوابق اسلاميه معتبر مي دانيم و هيچ عاقلي اين معني را براي ائمه اثنا عشر غير مرتضي رضي الله عنه اثبات نخواهد كرد پس شغبي كه در ميان فريقين واقع است منشأ آن عدم تنقيح معناي مراد بوده است، اختلاف اصطلاحات حق را مختفي ساخت.(3/356)
پس معني خلافت به اعتبار لغت جانشيني است كه يكي به جاي ديگري بنشيند و به نيابت او كار كند و در شرع مراد از وي بادشاهي است براي تصدي اقامت دين محمدي علي صاحبه الصلوات والتسليمات به نيابت آن حضرت صلي الله وعليه وسلم، پس اگر كسي بادشاه نباشد و حكم او نافذ نبود خليفه نيست هر چند فرض كنيم كه افضل امت باشد و معصوم و مفترض الطاعت وفاطمي، و اگر كافري بادشاه باشد يا تحكيم كند سيف را نه شرع را و كار او اخذ خراج و باج باشد و به اقامت دين مثل جهاد و اقامت حدود و فصل قضايا اصلاً نه پردازد خليفه نخواهد بود مانند اكثر متغلبه در زمان ما و پيش از ما.
نكته: اينجا نكتهء بايد فهميد كه گفتگوي اماميه در اين مبحث نزاع لفظي است بلكه شغب محض است نزاع لفظي هم نيست؛ زيرا كه خلافت غير امامت است عند الاماميه و مرادف آنست عند اهل السنة.(3/357)
يكي از خلافت به معني بادشاهي و صفات خليفه به معني صفاتي كه نزديك وجود آنها بادشاهي معصيت نباشد يا حكم او نافذ شود افضل امت باشد يا نه سخن مي گويد، ديگري از افضل امت كه در حكم الله منقاد شدن به او بر تمام امت فرض است بادشاه باشد يا نباشد ذكر مي كند و امامت به اين معني سخني است كه هيچ فرقه از فرَق اسلاميه به آن نطق نه كرده است و نه از كتاب و سنت اين معني مفهوم شده و نه اولاد حضرت مرتضي رضي الله عنه در عصري از اعصار بر آن اتفاق كرده اند و به حكم عادت مستحيل است كه در شرع دلالت بر اين معني باشد و كسي آن را نداند و به گوش كسي نه رسد بهمان مي ماند كه شخصي گويد امروز در بازار سيلي آمد كه چند هزار كس را غرق ساخت و غير او هيچكس اين را نمي داند و اثري از باران هم ديده نشد سبحانك هذا بهتانٌ عظيمٌ و اگر باور كنيم اين را سوفسطائي(1)باشيم.
واماميه به امامت زين العابدين و محمد باقر و جعفر صادق رضوان الله تعالي عليهم قائل اند حالانكه ايشان به اتفاق بادشاه نبودند.
__________
(1) - سوفسطائيه فرقه اى از فلاسفه كه بر اين باورند همه موجوداتى كه مشاهده مى كنيم وجود وهمى داشته و هيچ حقيقت و منشأ ندارند، و هم چنين سوفسطائيه به اعمال نيک و بد و پاداش اعمال عقيده ندارند.(3/358)
آري خلافت را ضميمهء امامت مي دانند به معناي آنكه چون امام موجود باشد خلافت حق اوست ديگري را نمي سزد كه اقدام بر آن كند و ظاهر آن است كه اين مسئله از فروع فرضيت انقياد است مر او را پس اگر معصومي مفترض الطاعت بادشاهي را بر امر سلطنت قائم گرداند بادشاهي او صحيح باشد خودش امام باشد وآن منصوب خليفه مانند آنكه حضرت شمويل طالوت را خليفه ساخت و خود ايشان نبي بودند و طالوت ملِك، و اگر عصيان امام در حكم نكاح يا غير آن بوجود آيد آن نيز معصيت باشد پس خصوصيت خلافت تاثيري ندارد. پس در مسئله خلافت رايت خلاف افراشتن و از هر دو جانب بُرد و مات(1)در ميان آوردن معني ندارد فتأمل هذه النكتة حق التامل.
چون اين نكته مذكور شد بر اصل سخن رويم.
__________
(1) - اين يک اصطلاح شطرنج است، هر گاه که همه مهره هاي طرف مقابل بر داشته شود آن را "برد" مي گويند و آن گاه که پادشاه زده شود و براي فرار هيچ خانه اي نداشته باشد آن را "مات" مي گويند.(3/359)
خلافت را چون به وصف راشده مقيد كنيم معنيش آن باشد كه نيابت پيغامبر صلي الله وعليه وسلم در كارهاي كه پيغامبر صلي الله وعليه وسلم بنا بر وصف پيغامبري ميكردند از اقامت دين و جهاد اعداء الله و امضاي حدود الله و احياء علوم دينيه و اقامت اركان اسلام و قيام به قضاء و افتاء و آنچه به اين قبيل تعلق دارد به وجهي كه از عهدهء ماوَجَب بر آيد و عاصي نباشد. و مقابل آن خلافت جابره است كه در بسياري از احوال مخالف شرع به عمل آرد و از عهدهء واجب بر نيايد و معطل گذارد بسياري از آنچه مي بايد تا آنكه عاصي باشد در خلافت خود مثلاً اقامت حدود مي كند و احياء علوم دين نمي نمايد يا اقامت به وضعي مي كند كه شرع به آن ححكم نه فرمود به جاي رجم مي سوزد و به جاي قصاص رجم مي نمايد و اين خلافت راشده لوازمي چند دارد كه بدون آن لوازم قيام شخصي به خلافت راشده متصور نيست مانند عقل و بلوغ و ذكورت و سلامت سمع و بصر و حريت و علم و عدالت و شجاعت و رأي و كفايت در حرب و سلم و غير آن، و اين صفات به بداهت عقل معلوم مي شود كه تحقق مقصود از خلافت بغير آنها ممكن نيست و سنت سنيه وصفي ديگر بر اين صفات مريد كرده است و آن قريشيت است تا تشبّه واقع شود با فعلُ الله در بني اسرائيل كه انبياء نمي بودند الا از بني اسرائيل از سبط لاوي باشند يا يهودا يا غير آن.(3/360)
همچنان آن حضرت صلي الله وعليه وسلم لازم گردانيد كه خليفه از قريش باشد از بني هاشم باشد يا غير بني هاشم و در اشتراط قريشيت حكمتها است كه اين موضع تفصيل آن را بر نمي تابد.
سوال اگر صبي را يا زني يا جاهلي يا غير مجرب غير كافي را بعد موت پدر او خليفه سازيم و علماء را براي احياء علوم دين و براي قضاء و افتاء منصوب گردانيم و اميري حاذق را در فوج كشي و مجرب را در شكست دادن اعداء امير غزاة گردانيم و حكيمي را كه طريق اخذ زكاة و خراج مي داند و نصب عمال بر شرط مي شناسد و تقسيم بيت المال در مستحقين مي تواند وزير الوزراء سازيم امور سلطنت منتظم شود به غير وجود اين صفات در خليفه؟
جواب گوئيم به نقض، اولاً: اگر اين صبي را يا اين زن را از ميان بر اندازيم و اين علماء و امراء و وزراء با هم متفق شوند و با يك ديگر مخالفت ننمايند و عهود مؤكده در ميان آرند امور سلطنت به غير خليفه منتظم مي تواند شد پس نصب خليفه چه ضرور؟(3/361)
و به حلّ، ثانياً: اجتماع نفوس به غير جامعي كه به شوكت خود همه را در يك سلك منسلك گرداند پا بر هوا است نزديك است كه اندك خشونتي در ميان ايشان افتد و آن مخالفت بر هم خورد لهذا حكماء گفته اند سبب تأليف ناس وجوه متعدده مي باشد رهبت و رغبت و حاجت و اتفاق طبائع و اتفاق بر صفات كسبيه و رسم و عقل و اجتماعي كه به يك وجه يا دو وجه پيدا شود پا بر هوا دارد و برآن بنا كرده جنگها و كارهاي عمده صورت نمي بندد و اين مبحثي است از اجلي مباحث حكمت سياست مُدن. چون مدار اين امور بر احتمالات عقليه نيست بلكه بر آنچه در عادت موجب رفع مفسده با وجود مصلحت باشد بايد دانست كه اين عزيز ناقص يا اين زن به هيچ كار نمي آيد وجود وعدم او مساوي است او خود نمي داند كه شريعت و مصلحت چيست تا در آنچه موافق شريعت و مصلحت است و مخالف آن است تميّز نمايد يكي را ترجيح دهد و از ديگري نهي فرمايد و اعتماد در هر فن بر اهل آن فن كردن و خود مقلد محض بودن هرگز راست نمي آيد و كاري نمي كشايد اكثر مفاسد در عالم از همين جهت ناشي شده و اگر تسليم اين شخص ضرور افتد الضرورات تبيح المحظورات.(3/362)
بالجمله شك نيست كه خليفه چون متصف به اين صفات فاضله باشد نوعي از تشبّه با پيغامبر صلي الله وعليه وسلم پيدا كرده است هم در ملكات و هم در افعال چون بر خلافت راشده وصفي ديگر زياده كنيم و گوئيم خلافت راشده خاصه مرجع آن تشبه خليفه است به پيغامبر صلي الله وعليه وسلم زياده از آنچه در خلافت راشده شرط كرديم در تفصيل آن زياده مي بايد افتاد.
سرّ سخن اين است كه آن خليفه عين پيغامبر صلي الله وعليه وسلم نخواهد بود تا نزول وحي و افتراض طاعت صفت او باشد بلكه از صفات امّتيان وصفي كه اقرب است به صفات پيغامبر صلي الله وعليه وسلم از جهت پيغامبري و نمونه او و ظل اوست اخذ بايد کرد. باز تشبّه معتبر اينا تشبه در اوصافي است كه پيغامبر صلي الله وعليه وسلم را به اعتبار پيغامبري باشد مثلاً آن حضرت صلي الله وعليه وسلم اجمل ناس بودند و پيغامبران ديگر در جمال متفاوت پس اجمليت وصف آن حضرت صلي الله وعليه وسلم به اعتبار پيغامبري نباشد، و هاشمي بودند و سائر انبياء از اسباط بني اسرائيل پس هاشميت به اعتبار پيغامبري نخواهد بود و قول ما به اعتبار پيغامبري شامل است جهاد را مثلاً حالانكه اكثر پيغامبران به جهاد مأمور نبودند؛ زيرا كه جهاد ناشي است از جهت وحي و پيغامبري آن حضرت صلي الله وعليه وسلم آن حضرت صلي الله وعليه وسلم را به جهاد آورد.(3/363)
باز تشبّه به جميع آنچه از لوازم پيغامبر است مطلوب است يا اکثر آن نه تشبه به اعتبار بعضي اوصاف قليله؛ زيرا كه هر مسلماني كه هست با پيغمبر تشبهي درست كرده اگر چه در نماز پنجگانه و تلاوت قرآن و مانند آن باشد و افاضل امت تشبه درستي داشتند در بعض اوصاف كما قال حذيفه في عبدالله بن مسعود(1)و اين خلافت در شيئ واحد است دون آخر. مقصود از خلافت خاصه خلافت مطلقه است به اعتبار جميع آنچه از پيغامبر صادر مي شد از جهت پيغامبري. باز تشبه با پيغامبر صلي الله وعليه وسلم به اين صفت كه تقرير كرديم نمي تواند شد الا آنكه آن شخص از طبقه ي علياي امت باشد نه از طبقه سفلي و وسطي و از طبقه عليا بودن به دو وجه تواند بود.
يكي به اعتبار تشبّه نفس با پيغمبر در عبادات و مقامات سنيه و اخلاق حميده.
__________
(1) - تلميح به حديث عبد الرحمن بن زيد است که او گفت: از حذيفه - رضي الله عنه - سوال نمودم کدام يک از صحابه ي کرام به روش و اخلاق آن حضرت صلّى الله عليه وسلّم نزديک تر هستند تا اين صفات را از او حاصل نمائيم؟ حلايفه - رضي الله عنه - فرمود: من كسى را نمى شناسم كه از عبد الله بن مسعود به راه و روش آن حضرت پايبند تر باشد. به روايت(3/364)
ديگر به اعتبار سوابق اسلاميه مثل هجرت و جهاد و نمي تواند شد مگر آنكه اين شخص در دو قوت نفس خود اعني قوت عاقله و عامله جبلةً و كسباً با پيغامبر مناسبت داشته باشد و ثمرات هر دو جدا جدا و مجموعاً از وي ديده شود و نمي تواند شد مگر آنكه داعيهء الهي براي اتمام مواعيد الهي در قلب او ريزند و به واسطهء نفس پيغمبر و بركت صحبت او وآثار بركات داعيهء الهيه در افعال و اطوار او ديده شود و نمي تواند شد مگر آنكه واسطه باشد در ميان پيغامبر و امت او در افاضه علوم. و معني حقيقت خلافت خاصه وقتي واضح گردد كه حقيقت تشريع اولاً دانسته شود بعد از آن حقيقت نبوة؛ زيرا كه خلافت خاصه نمونه نبوت است و تشبه است به آن پس لابد نكته چند مي بايد كه بنويسيم.(3/365)
نكتهء اولي: تشريع تتمهء تقدير است معني تقدير اندازه نهادن، خداي تعالي براي هر نوع اندازه نهاده است هر نوع را خلقتي است خاص و صورتي است خاص و افعالي و اخلاقي است و الهامات جبليه كه در ميان صورت نوعيه و حاجت طاريه(1)متولد مي شود و اين قصه بس دراز است و آدمي افضل انواع حيوان است عقل و ذكاء و اهتدا به انواع غريبه از اتفاقات مقتضي نوع اوست و در نفس آدمي دو قوت نهاده اند قوت ملَكيه و قوت بهيميه اگر آدمي خود را به قوت ملكيه دهد و همه آن كند كه سبب زيادت قوت ملكيه است در عِداد ملائكه داخل شود گويا ملكي است از ملائكه و اگر خود را به قوت بهيميه دهد در عداد بهائم داخل گردد گويا بهيمه ايست از بهائم و حالتي هست كه اعتدال نوع آدمي آنرا اقتضا مي كند و آن امتزاج است در هر دو قوت از افعال بهيميه آن كند كه با ملَكيت مضادت نداشته باشد و از افعال ملكيه آن كند كه با بهيميه به تزاحم بر نه خيزد پس هر دو قوت صلح كنند و اصل صورت نوعيه انسان همين هيئت اعتداليه را تقاضا مي كند اگر عصيانِ ماده مانع آن نباشد "فطرة الله التي فطر الناس عليها(2)
__________
(1) - حاجت طاريه حاجت ضروري وموسمي است مثل حاجت طفل که در هنگام شير خوارگي بدون اينکه کسي او را رهنمائي کند و برايش درس بدهد پستان مادر خود را مکيده و در جستجوي غذا مي شود و اين در حقيقت يک نوع الهام رباني است که آن را الهام جبلي مي گويند.
(2) - سوره روم، آيه: 30..(3/366)
" اشاره به همان هيئت است و براي اين هيئت اعتداليه ملكات است و احوال است و افعال و آن را كاسبات است و آن را منقّصات است (که در هيئت اعتداليه نقص پيدا مي کند) و كفارات آن منقصات است، و اين قصه به همان مي ماند كه صاحب طب مي شناسد كه براي هيئت اعتداليه كه مسمي به صحت است اسباب است و منقصات است پس امر مي كند و نهي مي نمايد چون در ازل الآزال خداي تعالي جميع مقتضيات نوعيه را تقدير نمود در ذيل آن به مقتضاي حكمت واجب شد كه هيئت اعتداليه نفسانيه كه در شرع مسمي به فطرت است و ملكات و احوال كه از آن مي خيزد و كواسب و منقصات او معين فرمايد و آن را شريعت بني آدم گويند بعضي اشياء را و(3) ساخت و بعضي آخر را مندوب و مباح و مكروه و حرام، و تعليم آن بشر را نمي باشد مگر شبيه به الها مات جبليه و قابل تعليم بي واسطه نمي باشد الا اعدل انسان به اعتبار قواي نفسانيه و آن شرع واحد است تغيّر و تبديل را راه به آن نيست و ليكن قابل آن است كه به موضع خاص مقيد كنند مانند آنكه طبيب براي صحت آدمي نسخه خاص بعد ملاحظه سن و فصل و بلد معين مي نمايد از ميان چندين محتملات و اين را شرعة و منهاج گويند "لكل جعلنا منكم شرعةً ومنهاجاً(1)".
__________
(1) - سوره مائده، آيه: 48.(3/367)
نكتهء دوم: گمان مكن كه ارسال رسول فرستادن پيغامبر است از بالا به پَست (پائين) يا از مشرق به مغرب يا از بلدي به بلدي بكه معني ارسال رسول از جانب حق جل وعلا آن است كه ارادهء الهيه متعلق شود به آنكه شريعت را جمهور بني آدم بدانند تا صلاح ايشان باشد و از مشهورات ذائعه گردد و عقل و قواي ايشان به آن علم حق ممتلي شود تا سبب حدوث ارادهء افعال خير و كف از منهيات گردد در حق بسياري، يا در ميان بني آدم انواع شرك و مظالم شائع گردد و رفع شرك و مظالم از ميان ايشان بدون پيغامبري مؤيد از جانب قدس ميسر نباشد، يا قومي از مبغوضين را وقت عقوبت و اجل آن در رسد و مصلحت نباشد كه سنگ از آسمان اندازند يا به صحيه اهلاك نمايند بلكه مصلحت ارسال رسولي باشد صاحب شوكت كه آن عزيز به منزلهء جبريل واسطه ي تعذيب آن جماعه ملعونه گردد و اين علم و اين داعيه را همه افراد انسان قابل نيستند بلكه قابل آن اعدل افراد و اشبه آن به ملأ اعلي مي تواند شد و همه اوقات قابل ظهور امر حق نيست بلكه حكمت الهيه پيش از وجود افراد معين مي كند فردي را و مشخص مي سازد زماني را چون آن زمان در رسد و آن مرد به وجود آيد نفس قدسيه آن فرد معتدل را براي خود اصطناع فرمايد كه "واصطنعتك لنفسي(1)
__________
(1) - سوره طه، آيه: 41..(3/368)
" و آن شرع در دل او ريزد و جميع قواي عقليه و قلبيه آن فرد معتدل را مسخّر خود نمايد و امتي گرد وي جمع كند و او را منصب ارشاد و تعليم كرامت فرمايد و ايشان را توفيق تعلّم و استرشاد بخشد و اين داعيه را در ميان ايشان شائع گردانند بدان ماند كه چراغي در خانه افروزند و عكس آن چراغ در آئينه ها كه حوالي چراغ منصوب ساخته اند بيفتد پس به وجود اين ارشاد و استرشاد هر دو معني موجود شوند هم كمال نفس پيغامبر و نفوس اُمت اخرجت للناس(1)و هم آن شريعت الهيه كه در ازل الآزال صورت بسته بود هر دو حقيقت يكجا به نحوي از انحاء تحقق موجود گشت چنانكه كتاب طب را مثلاً وجود خطي است و وجود لفظي و وجود ذهني پس وجود خطي رنگي است سياه بر صفحهء كاغذ به وضعي خاص ريخته ليكن دال بر حروف چند، و حروف صوتي است خاص غير قارّ (قرار گيرنده) دال بر صوَر ذهنيهء چند و آن صور ذهنيه تفصيل مسائل طب و حل معضلات اوست به سبب نوشتن اين كتاب راهي به قواعد طب پيدا شد و در ميان مردم رواجي پديد آمد به اين اسلوب آن شريعت ممثله در ملكوت به اين تعلّم و تعليم متحقق شد پس اين است معني ارسال رسل وانزال كتب فتدبر.
__________
(1) - تلميح است به آيه ى مباركه "كنتم خير امة اخرجت للناس تأمرون بالمعروف وتنهون عن المنكر" (سوره آل عمران، آيه: 110).(3/369)
و اين وجودي است در ضمن وجودي، آن يك روح است و آن ديگر جسد و صورت نبي گاهي صورت بادشاه و خليفه مي باشد و گاهي صورت حبر و عالم و گاهي صورت زاهد و مرشد و هر صورت را اسباب است از بخت و حظ و قوا و هر صورت را افعال است و آثار چنانكه مادهء بدن عناصر اربعه(1)است و نفس ناطقه روح مدبره اوست و سبب بدن نطفه است و اغذيه. ظاهر بينان نبوت آن حضرت را صلي الله عليه وسلم بادشاهي دانستند و به روح اين فتح كه "انا فتحنا لك فتحاً مبيناً ليغفر لك الله ماتقدم من ذنبك وما تأخّر ويتمّ نعمته عليک ويهديک صراطا مستقيما(2)" پي نبردند و در شقاء ابد ماندند، و افضل الشرائع كه بر افضل بشر نازل شد صورت او مركب بود از چند چيز هم صورت خلافت و هم صورت حِبر معلم و هم صورت زاهد مرشد.
__________
(1) - عناصر اربعه: آب، خاک، آتش، هوا.
(2) - سوره فتح، آيه: 1- 2.(3/370)
نكتهء سوم: خلافت ظهري دارد و بطني ظهر خلافت سلطنت و فرمانروائي است براي اقامت دين و بطن آن تشبه است با پيغامبر در اوصافي كه به پيغامبري تعلق دارد پس نبوت آن است كه ارادهء الهيه متعلق شود به صلاح عالَم و كبت مفسدين و كفار و ترويج شريعت در ضمن افعال و اقوال پيغامبر و خلافت آن است كه متعلق شود ارادهء الهيه به تكميل افعال پيغامبر و ضبط اقوال و اشاعت نور او و غلبهء دين او در ضمن قيام شخصي از امت به خلافت پيغامبر و داعيه اعلاي دين پيغامبر در خاطر شخصي ريزند و از آنجا منعكس شود به سائر امت و اين عزيز در قوت عاقله و قوت عامله نسبتي دارد با نفس پيغامبر پس محدَّث باشد و فراست او موافق وحي افتد و انواع كرامات و مقامات كه به آن كمال نفس او به اعتبار قوت عامله شناخته شود در اين عزيز موجود باشد لابد صورت خليفه مي بايد كه موافق باشد با صورت پيغامبر اگر پيغمبر بادشاه است خليفه لا محاله بادشاه خواهد بود اگر حبر است و زاهد لابد خليفه به همان صفت خواهد بود در پيغامبر خصوصِ صورت از پيغامبري خارج است و در خليفه خصوصِ صورت داخل خلافت است كه به مشابهت صورت و معني هر دو استحاق نام خليفه پيدا كرده است چنانكه فصل از عوارض جنس است و داخل در نوع و چنانكه خاص از عوارض ماهيت نوعيه است و از صفات نفسيه صنف و دوران حكم هر علتي كه مظنه مصلحتي باشد مقتضي حكمت است كه به عموم مصلحت تعلق دارد و خصوص آن علت مقتضي شريعت است كه به خصوص مظنات(3/371)
تعلق دارد و شبهه نيست كه پيغامبر صلي الله عليه وسلم چون داعيه الهيه در نفس قدسيه او ريختند و وي تنها بود و براي او اعوان و انصار مطلوب شد تا در حيات پيغامبر صلي الله عليه وسلم اعانت او كنند و بعد از وفات او واسطه باشند در ميان پيغامبر صلي الله عليه وسلم و امت چون در ازل الآزال در مرتبه قدر پيغامبر و امت او ممثّل گشت جمعي كالواسطه بودند در تأثير پيغامبر صلي الله عليه وسلم در امت خود به اعتبار مناسبت جبليه و افعال صادره از ايشان چنانكه پيغامبر صلي الله عليه وسلم به وصف پيغامبري در آن جا معين شد اين جماعه به وصف خلافت ممثل شدند.
اين معني در ازل الآزال براي ايشان نوشته اند و در خارج همان معني بر روي كار آمد و بعد انتقال همان امور در صحيفه نفس ايشان منتقش ماند وما احسن ماقيل في هذا المعني:
دردت ز ازل آمد تا روز ابد پايد
چون شكر گزارد كس اين دولت سرمد را(3/372)
چون خلافت ظاهره و باطنه مجتمع شود آن را خليفه خاص گوئيم و خلافت خاصه مرتبه ايست از ولايت آن مرتبه اشبه مراتب ولايت است به نبوت و علماي امت كه حكمتِ الهيه ايشان را در ترويج دين محمدي علي صاحبه الصلوات والتسليمات و تجديد شريعت او قائم فرموده صاحب مراتب اند و خلافت خاصه جامع اين همه مراتب است اين است حقيقت خلافت خاصه. چون مفهوم خلافت خاصه منقح شد حالا استقراء احوال و اقوال خلفاء بايد كرد و از صوَر قصه ها به ارواح آن انتقال بايد نمود و از قصص كثيره پي به معني مشترك بايد برد تا واضح شود كه اين جماعه به آن متصف اند و آيات قرآن را و احاديث پيغامبر و آثار سلف صالح را تتبع بايد فرمود تا در تنقيح معني خلافت و اثبات لوازم آن در اشخاص معينه مدد فرمايد.
نكتهء چهارم: آنچه تقرير كرديم معني خليفه خاص پيغامبر بود مطلقاً الحال مي خواهيم که بيان کنيم خليفه خاص پيغامبر ما صلي الله عليه وسلم به حسب صورت به چه اوصاف مي بايد كه متصف باشد؟(3/373)
بدانكه پيغامبر ما صلي الله عليه وسلم افضل انبياء بود و شريعت او افضل شرائع الهيه و كتاب نازل بر وي افضل كتب سماويه و پيغامبران گاهي به صورت بادشاهان بروز مي كردند مانند حضرت داود و سليمان عليهما السلام و گاهي به صورت احبار مانند حضرت زكريا عليه السلام و گاهي بصورت زهاد مانند حضرت يونس و حضرت يحيي عليهما السلام و در هر صورتي خداي تعالي ايشان را جاهي و غلبه و عزتي كرامت مي فرمود و امت را توفيق انقياد عطا مي نمود آن غلبه و آن انقياد بمنزله ي بدن لحمي انسان مي بود و عنايت الهي در ميان به منزله نفس ناطقه چنانكه بدن آشيانه نفس مي باشد صورت اين غلبه و عزت و جاه و آن انقياد قوم و نيايش ايشان بدن نبوت است و عنايت الهي و فتح غيبي كه "انا فتحنا لك فتحاً مبيناً ليغفر لك الله ما تقدم من ذنبك وما تأخر" روح نبوت گويا حقيقت نبوت در پس پرده حركت مي فرمايد مانند ظهور حركت باد در ضمن حركت شير و ماهي كه از اثواب مي سازند
ما همه شيران ولي شير علَم
جنبشش از باد باشد دمبدم(3/374)
ظهور نبوت بهترين پيغمبران جمع بود در بادشاهي و حبرت و زهد پس صورت نبوت آن حضرت صلي الله عليه وسلم بهم آمدن مسلمين بود گرد وي صلي الله عليه وسلم اين معني در مكه متزايد شدن گرفت تا آنكه صورت اقبال بهم رسيد مانند رئيس مدينهء از مدن يا قريه ي از قري بعد از آن مأمور شدند به هجرت و مسلمين از هر جانب موفق گشتند به هجرت و تهيأ براي جهاد پديد آمد و معني رياست و جمع فوج و فرمان روائي افزون شدن گرفت تا آنكه فتح مكه به وقوع آمد و وفود عرب از هر طرف به خدمت آن حضرت صلي الله وعليه وسلم شتافتند وسورهء "إِذَا جَاءَ نَصْرُ اللَّهِ وَالْفَتْحُ { 1 } وَرَأَيْتَ النَّاسَ يَدْخُلُونَ فِي دِينِ اللَّهِ أَفْوَاجًا" نزول يافت و در غزوه تبوك چهل هزار كس و به روايتي هفتاد هزار كس در ركاب آن جناب صلي الله عليه وسلم حاضر بودند و در حجة الوداع صد هزار و بيست و پنج هزار كس به ملازمت آن حضرت صلي الله وعليه وسلم حاضر شدند يمن و تهامه و نجد(1)
__________
(1) - قسمت پائين عربستان را تهامه و قسمت بالاي آن را نجد مي گويند، شهر رياض در منطقه نجد واقع است..(3/375)
و بعض نواحي شام در تصرف وي صلي الله تعالي عليه وسلم داخل شد و جزيه و زكاة از آن بلدان مي گرفتند و عاملان آنجناب در هر مكان نشستند تا آنكه صورت سلطان ناحيه از نواحي پديد آمد چنانكه جسد طفل در جميع اقطار در ضمن نمو متزايد مي گردد و هر لمحه قواي نفس ناطقه متكامل مي شود همچنان بركات نبوت و فيوض رسالت متضاعف مي شد و در اين صورت يك پايه از ترقي باقي مانده بود كه آن حضرت صلي الله وعليه وسلم به رفيق اعلي انتقال فرمود آن هيئت ذو القرنين است كه جميع بادشاهان را مطيع خود ساخت و لواي فرمانروائي بر همه افراخت و اين پايه را به عرف بادشاهان پيشين شاهنشاه مي گفتند و خداي تعالي آن حضرت را صلي الله عليه وسلم به اين ترقي به بشارات متواتره نواخت و وي صلي الله تعالي عليه وسلم مرات بسيار و كرات بيشمار آن را افاده فرمود و چون نداي "اَيتها النفس المطمئنه ارجعي الي ربك راضية مرضية(1)
__________
(1) - سوره فجر، آيه: 27- 28..(3/376)
" در رسيد و آن حضرت صلي الله تعالي عليه وسلم لبيك اجابت گفتند خداي تعالي آن موعود را بر دست خلفاء منجز گردانيد و فارس و روم را كه تمام ارض باجگزارِ ايشان بودند بر دست ايشان مفتوح ساخت و خزائن اين جموع به مسلمانان داد و آن همه در پله حسنات آن حضرت نهاد و نعمت متكامل شد و در ضمن اين ترقيات معني نبوت متوفر گشت و مضمون "هُوَ الَّذِي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدَى وَدِينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ(1)" به ظهور پيوست والحمدلله رب العالمين.
__________
(1) - سوره صف، آيه: 9.(3/377)
و اما صورت حبريت آن بود كه آن حضرت صلي الله عليه وسلم در وقتي پيدا شدند كه عرب كلهم شعار بت پرستي داشتند راه و رسم انبياء سابقين بالكليه فراموش نموده نه از معاد ايشان را خبري و نه از مبدأ در ميان ايشان ذكري ظلم بر يك ديگر آئين ايشان بود حلال و حرام نمي دانستند پس حق سبحانه و تعالي آن حضرت صلي الله عليه وسلم مبعوث فرمود و بهترين كتب الهيه بر وي صلي الله عليه وسلم نازل نمود و به انواع احكام و حِكم انطاق فرمود كه "وما ينطق عن الهوي ان هو الا وحيٌ يوحي(1)" و جماعه را موفق گردانيد به حفظ علم و رشد آن حضرت صلي الله عليه وسلم.
__________
(1) - سوره نجم، آيه: 3- 4.(3/378)
اميين كتاب الله را خواندند و احاديث حِكم و احكام را ياد گرفتند تا حدي كه باديه نشينان احبار ملت گشتند باز در ميان امت آن حضرت صلي الله عليه وسلم حفظ اين سِرّ فرمود و در هر عصري جمعي را به قراءت قرآن توفيق بخشيد و برخي را به تفسير قرآن ميسر ساخت و طائفه ي را به روايت حديث ممتاز گردانيد و قومي را به فتوا و قضاء قائم نمود و در هر زماني خلف را توفيق اخذ از سلف داد اگر كسي دل دانا داشته باشد بداند كه ماء الحياة از منبع قلب آن حضرت صلي الله عليه وسلم منفجر شده است و آن را جداول و انهار پديد آمد مسلمين شرقاً و غرباً از آن جداول و انهار حصه يافته اند و همين معني در روز حشر ممثَّل به كوثر خواهد شد ماءه ابيض من اللبن واحلي من العسل اوانيه كعدد نجوم السماء(1)پيش از بعثت آن حضرت صلي الله عليه وسلم هيچ چيز از اين قبيل موجود نبودند و بعد بعثت از ميان قلب مبارك صلي الله عليه وسلم چشمه جوشيد و به تمام آفاق رسيد در ضمن اين تعليم و تعلم و حفظ آن شريعت حقه كه در عنايت اولي ثابت بود و در صدور ملأ اعلي ممثل گشته نزول فرمود و منتشر شد اين را قياس عقل نتوان گفت از شدت ظهور بلكه رأي العين مي بايد شمرد.(3/379)
و ترقي در صورت حبريت نيز مراتب دارد تا هنگاميكه آن حضرت صلي الله عليه وسلم در مكه تشريف داشتند اكثر علوم الهيه كه روز و شب بر قلب مبارك او باران صفت نزول مي فرمود همه توحيد عبادت بود و دانستن معاد و قصص انبياء سالفه صلوات الله عليه وعليهم اجمعين، چون به مدينه رسيدند و امان علم كشاده تر شد پس بر آن حضرت صلي الله عليه وسلم احكام و حِكم مفصل تر نازل گرديد و آن جناب صلي الله عليه وسلم طريقه اداي صلاة و زكاة و صوم و حج و واجبات و منهيات نكاح و بيع و طريقه سياست مدن و آداب معيشت علي اكمل الوجه بيان فرمودند بعد اين دو مرتبه مرتبهء سوم كه آخر مرتبه حبريت است باقيماند و اين مرتبهء سوم دو قسم است.
قسمي آن است كه به حضور پيغامبر مي توانست بوجود آمد به نوعي از عُسر ليكن مشيت الهيه آن را مؤخر داشت تا خلفاء را معني خلافت در حبريت تمام شود و آن جمع قرآن است از عُسب (برگهاي درخت خرما) و لخاف (تخته سنگها) و صدور رجال تا آنكه بين الدِّفتين مجموع شد و بهمان هيئت اجتماعيه در آفاق شيوع يافت و دروازهء حفظ قرآن بر كافهء مسلمين مفتوح گرديد.(3/380)
و قمسي آنست كه به حضور حضرت پيغامبر صلي الله عليه وسلم ممكن نبود كه بوجود آيد لا بد بعد وي صلي الله عليه وسلم متحقق شود و آن تقتيش احكام آن حضرت است صلي الله عليه وسلم كه هنوز در ميان مردم شائع نگشته بود خلفاء آن را تفتيش نمودند و از صدور رجال بر آوردند و حكم بر آن فرمودند و به سبب حكم ايشان فاش شد و نيز بعضي نصوص محتمل معني شتي بود تشخيص معني مراد مشكل مي شد خلفاء تشخيص معني مراد كردند يا استنباطي خفي كه خلفاء تشخيص معني مراد كردند يا استنباطي خفي كه خلفاء اجماع اهل حل و عقد بران گردانيدند و طرق روايت حديث و احتياط در آن آموختند و اين مرتبه آخر بر دست خلفاء تمام شد و اين قسم بي واسطه از پيغامبر صلي الله عليه وسلم نمي توان نمود؛ زيرا كه هر چه استفاده كرده شود آن داخل سنت خواهد بود يا كتاب پس پيغامبر ما را صلي الله عليه وسلم خليفه مي بايد كه جمع كند قرآن را و تعليم نمايد استنباط شرائع. و افضل انواع فقه بعد كتاب و سنت اجماعيات خلفاء است كه به مشورهء فقهاي صحابه حكم كردند و آن حكم نافذ شد در امت و همه امت آن را قبول كردند و اين نوع در زمان پيغامبر نمي تواند شد.
اما صورت آن حضرت صلي الله عليه وسلم كه زاهد و عابد و راه نماينده مسلمين باشد به انواع اكتساب احسان از تلبس به وظائف طاعات و اين راه نمودن به چند نوع متصور است.(3/381)
به تمهيد قوانين احسان مثل وظائف صلاة و ذِكر، و بيان كردن حفظ لسان و اشاره نمودن به مقامات و احوال، ديگر نمودن آن مقامات و احوال به تأثير صحبت و به همين معني اشاره واقع شد در كلمهء "ويزكّيهم(1)" و بعد آن حضرت صلي الله عليه وسلم در هر عصري افاضل امت بعد اتصاف به احسان و كمال انصباغ نفوس ايشان به مقامات و احوال دلالت نمودند سائر ناس را و از افادهء اينان و استفادهء آنان خانواده ها ملتئم شد و اين نيز سري است از اسرار الهي كه در بعثت حضرت نبوي صلي الله عليه وسلم منطوي بود و اول و اَقدم اين سلسه خلفاء بودند كه عالم را به اين معاني دلالت مي فرمودند قولاً وفعلاً و تعليم مسائل احسان قولاً وفعلاً مراتب بسيار دارد مرتبه آخرينش دو قسم است.
قسمي آنست كه مردم بي واسطه از آن حضرت صلي الله عليه وسلم مي توانستند گرفت به نوعي از عُسر، عنايت الهي خلفاء را قائم مقام آن حضرت صلي الله عليه وسلم براي اين تعليم ساخت تا به يسر بدست آيد.
__________
(1) - اشاره به آيه 2 سوره ي مبارکه جمعه است.(3/382)
تفصيل اين اجمال آنكه آن حضرت صلي الله عليه وسلم جامع بودند در كمالات شتي مثل عصمت و وحي و احسان و بعضي امور از ايشان صادر مي شد از جهت احسان و بعضي از جهت نبوت مستفيدان آن حضرت صلي الله عليه وسلم به حيرت درماندند كه اين فعل مثلاً مخصوص به آنجناب است از جهت نبوت صادر شده پس راه اتباع در آن مسدود است و جيب تمنا از آن تهي يا از جهت احسان است پس محسنين امت را به آن اقتداء ميبايد كرد و سعي در تحصيل آن مي بايد نمود هر دو باب مشتبه مي شد و حيرت مانع كمال امتياز مي گرديد چون خلفاء اين طريقه را از آنجناب صلي الله عليه وسلم اخذ نمودند و مردمان از خلفاء مشاهدهء آن امور كردند واضح شد كه اين همه باب احسان است همه محسنين امت را اقتداء به آن بايد كرد. و معجزه مخصوص انبياء است و كرامت عام براي اولياء. وحي مخصوص انبياء است و محدَّثيت عام. كشفي که دليل قطعي تواند بود مخصوص به انبياء است و کشف مبشرات و فراسات عام.(3/383)
و قسمي آن است كه مردم آن را بي واسطه از آن حضرت صلي الله وعليه وسلم نمي توانستند اخذ نمود الا به طريق رمز و اشاره دون الفعل والحال مانند محبت رسول كه بالفعل آن را فنا في الرسول گويند يا نسبتِ اويسيه به انقياد شرائع و در مقام شبهات به ورع پي بردن وعلي هذا القياس پيغامبر را محبت رسول چه معني دارد و نسبت اويسيه آنجا چه صورت بندد و اين همه مباحث بدون توسط خلفاء راست نمي آيد پس جميع افراد امت به اعتبار اين امور محتاج شدند به واسطه.
بالجمله سخن كوتاه تشبه به آن حضرت صلي الله عليه وسلم در صورت نبوت بغير قيامِ خليفه به بادشاهي عالم بشكل قيامِ ذوالقرنين به بادشاهي هر دو جانب زمين كه فارس و روم و ماحول آن باشد ميسّر نيست و همچنين بغير جمع قرآن و صرف همت بليغه در اشاعت آن و حمل ناس بر تلاوت آن و بدون اجماعيات در هر بابي از ابواب فقه ميسر نيست و همچنين بدون افادهء جمله صالحه از مسائل احسان ميسر نيست.
نكتهء پنجم: در بيان آنكه تشبه با پيغامبر ما صلي الله عليه وسلم به اعتبار استعدادات و ملكات كه مصدر افعال و احوال آن حضرت صلي الله عليه وسلم بوده است به چه صفت مي بايد كه باشد؟ و اينجا دو دقيقه است كه فهم آن از ضروريات اين مبحث است بلكه از مهمات اكثر مباحث كلاميه.(3/384)
دقيقه اولي: خلق اشياء بي واسطه از حضرت حق است جل شأنه به اراده و اختيار نزديك اهل حق پس ايجاب و توليد غلط توقفي كه بعض اشياء را بر بعض ديده مي شود بر سبيل جري عادت است. عادت الله چنين جاري شده كه عقيب وجود بعض اشياء مخلوق كذا و كذا خلق فرمايد.
اينجا قدم قومي لغزيده است در هر استدلالي كه به اسباب بر سبب خاص كنند يا به مسبب بر اسباب خاص اين شبهه بهم رسانند كه افاضه اشياء با ارادهء فاعل مختار است نه بطريق ايجاب و توليد پس استدلال به اسباب خاصه بر مسبب خاص و بالعكس نتوان كرد و اين شبهه سفسطهء صِرفست مصالح دنيا و آخرت همه موقوف بر استدلال است از اسباب بر مسببات و بالعكس تخم در زمين چرا مي ريزند و آن را چرا آب مي دهند و استعمال دوا چرا مي كنند و جهاد با اعداء چرا بعمل مي آرند آن حضرت صلي الله عليه وسلم در حروب و در جميع امور چرا اسباب خاصه را ملاحظه مي فرمودند و پي به مسبب خاص مي بردند و اگر اين استدلال از ميان بر خيزد عقل بيكار افتد و عاقل و سفيه يكسان شوند و تحرّي خلفاء د رامور ملكي و اصابت ايشان در آن باب فضيلتي ندهد و مكلف بآن نشوند سبحانك هذا بهتانٌ عظيمٌ. حق است كه توقف مسببات بر اسباب امر حق است و خلقِ بي واسطه به ارادهء فاعل مختار نيز امر حق هر كه تطبيق در هر دو امر تواند داد و عقل او گنجايش آن كند جائز است او را كه در اين مسئله سخن راند و الا هر دو مسلك را حق داند و از تفصيل باز ماند.(3/385)
دقيقه ثانيه: آنكه در بادي رأي دانسته مي شود ادله كه از اسباب و مسببات سازند پيش قائلان به مختار مريد قطع را فائده ندهد چه خرق عادت ممكن است همچنان پيش قائلان به ايجاب نيز اكثر آن فائده قطع ندهد؛ زيرا كه در عالم كون و فساد يقين به آنكه همين اشياء اسباب باشند لا غير و به آنكه وجود مانع و انتفاء شروط منتفي است علي كثرتها و انتشارها ميسر نيست مع هذا في نفس الامر اعتقاد جازم در بعض امور حاصل مي شود بلكه در بعض مواد يقين نيز بهم مي رسد و اين سخن به همان مي ماند كه اغلاط حس بسيار است مع هذا در بعض مواد به احساس يقين حاصل مي گردد و سلامت مواد و صور در اكثر انظار غير متيقن به، مع هذا يقين در بعض امور پيدا مي شود و احتمال مجاز و اشتراك و تخصيص عام و مانند آن در كلام مخبر صادق قائم مع هذا يقين به مضمون خطاب شارع حاصل مي گردد و انكار اين معاني مكابره است و سر در اينجا آن است كه حدس خفي نفس را در بعضي جاها حاصل مي شود و يقين به آن محدوس متشبح مي گردد من حيث يدري اولا يدري.(3/386)
چون اين دو دقيقه مذكور شد بر اصل سخن رويم افعال متّسقه متقاربه از نفس ناطقه پيدا نمي شود تا آنكه آن نفس را ملكه راسخه باشد مناسب آن افعال و احوال و اين به همان مي ماند كه متكلمين گفته اند كه بناء عالم بر وجه اتقان دلالت مي كند بر آنكه موجد آن عالِم است و مريد است و حكيم است و قادر است پس خليفه پيغامبر ما صلي الله عليه وسلم كه مصدر اين سه قسم افعال كه به صورت پيغامبري او تعلق دارند لابد است از آنكه در نفس ناطقه او كمال هر دو قوت وديعت نهاده باشند قوت عاقله و قوت عامله و در اجتماع اين دو قوت و اصطلاح هر يكي با ديگري نيز براعتي داشته باشد تا شائسته خلافت آن حضرت صلي الله عليه وسلم شود.(3/387)
از ثمرات كمال قوت عاقله در پيغامبر وحي است و در خليفه محدَّثيت و صديقيت و فراست صادقه كه به سبب آن اصابت كند در ظنون خود لا يظن بشيئٍ الا كان كما قال ورأي يا موافق افتد با وحي الهي در واقعات بسيار و از ثمرات كمال قوت عامله در پيغامبر عصمت است از معاصي و سمت صالح، و در خليفه صلاح و عفت و محفوظ بودن از معاصي تا آنكه پيغامبر در حق او گواهي دهد كه إن الشيطان يفرّ من ظل فلان(1)، و از ثمرات براعت هيئت امتزاجيه هر دو قوت در پيغامبر معجزات است و وارداتِ غريبه و واقعات عجيبه مثل معراج و در خليفه مقامات و احوال عاليه است و كرامات خارقه و تأثير دعوات و تأثير مواعظ او در مردم. چون اين سه صفت در خليفه يافته شود خليفه سه نوع از تشبه با پيغامبر درست كند.
يكي آنكه مرشد خلائق باشد بعد پيغامبر.
ديگر آنكه داعيه الهيه را نفس او قبول كند از سَرِ تحقيق نه از سر تقليد و چون در اين داعيه محقق باشد بركات عجبيه در كارهاي او ظاهر شود.
سوم آنكه در شريعت محمديه علي صاحبها الصلوات والتسليمات چه در احكام و چه در حِكم مهارتي پيدا كند و نسبت او با پيغامبر مانند نسبت مُخرِّج باشد با مجتهد.
__________
(1) - اشاره است به حديث:(3/388)
و اينجا دقيقه اي مي بايد ياد گرفت در شرائع مقرر شده است كه معجزه مثبِت نبوت انبياء است و حجة الله بر خلائق لازم مي شود به معجزه. عقول اهل معقول در اين كلمه شذر و مذر افتاد و امثل آنها قياس غائب بر شاهد درست كرده بر آن فرود آوردند كه چنانكه بادشاه را ايلچي مي گويد كه مخالف عادت خود كن به التماس من تا مردم صدق مرا معلوم كنند همچنان معامله پيغامبر با خداي تبارك وتعالي است ديگران به انواع مناقضات پيش آمدند سخن ناتمام ماند و حق در اين باب آن است كه صدق پيغامبر را مكلفان نمي دانند الا از جهت آنكه علوم فطريه كه مقتضي نوع انسان است در صدور ايشان قائم است به شهادت دل قبول مي كنند و به آن مقتضي نوع حجت تمام ميشود اگر چه تعنّت كنند در انكار "وجحدوا بها واستيقنتها انفسهم ظلماً وعلواً(1)" و اما آنكه اين كلام صادق از تقليد علماي پيشين اخذ نموده است و يا به نوعي از فكر دريافته و ادعاي رسالت نموده است يا تلقي نه كرده است الا به وحي الهي وداعيه نازله از فوق سبع سماوات اگر چه موافق شده باشد در اكثر آن به انبياي سابقين اين قدر شبه باقي ماند چون معجزات خارقه ديدند و بركات صحبت ايشان معلوم كردند حقانيت از هر طرف جوش زد و حق از باطل ممتاز گشت و اين نيز در اصل جبلت انسان نهاده اند.
__________
(1) - سوره ى نمل، آيه: 14.(3/389)
چون اين دقيقه گفته شد به اصل سخن برويم خليفه را اين قسم بركات مي بايد كه ظاهر شود تا همگان بدانند كه خداي ما به ما ارادهء خير فرموده كه اين چنين خليفه راشدي بر ما منصوب ساخته "إن آية ملكه ان يأتيكم التابوت فيه سكينة من ربكم وبقية مما ترك آل موسي وآل هرون(1)".
اما افعالي كه تعلق به بادشاهي دارد بر وجه اتقان صادر نشود مگر آنكه نفس ناطقه خليفه متصف باشد به چند صفت.
يكي حزم و مرتبه شناسي هر شخص و شناختن حوصله هر يكي تا در تفويض امور خطا نكند و سدّ خلل مملكت پيش از وقوع آن تواند نمود.
ديگر فراست المعيه يظنُّ بك الظنَّ كاَن قد رأي وقد سمعا؛ زيرا كه بسيار است كه امور متعارضه بهم مي آيد كه اگر تأني كند خلل واقع شود و اگر عجلت را كار فرمايد خلل عظيم به ظهور آيد.
اذا كنت ذا رأي فكن ذا عزيمة
فإن فساد الرأي اَن تترددا
اذا كنت ذا رأي فكن ذا روية
فان فساد الرأي ان تتعجلا
و مخلص از اين اشتباه غيرِ فراست المعيه چيزي نيست و اين معني بر كسيكه به صحبت ملوك رسيده باشد يا تاريخ ايشان را ديده مخفي نخواهد بود.
ديگر بخت كار كشا نه بختِ منكوس كه چون كاري پيش آيد در گل باز ماند. فردوسي در قصهء رأي زدن در تعيّن بادشاه بعد كشته شدن نوذر از زبان زال دستان مي گويد:
نزيبد بهر پهلوي تاج و تخت
ببايد يكي شاه بيدار بخت
كه باشد برو فرهء ايزدي
بتابد ز گفتار او بخردي
__________
(1) - سوره ي بقره، آيه: 248.(3/390)
و معرفت اين معني جز در پردهء غيب نيست و جز مخبر صادق آن را تعبير نتواند كرد و غلط بينان مجوس بر تسئيرات (رفتار) كواكب و زائچه ولادت اعتماد مي نمودند، و اين همه علوم وهميه است كه شارع از آن نهي فرموده لهذا غير آنچه از اشارات شارع آن را بفهمند اوجه نيست.
ديگر شجاعت كه توسط است در ميان تهوّر و جُبن داشته باشد.
و حلم كه توسط است در جرأت و خمود.
و حكمت كه حد وسط است در جربزه (عيّاري) و غفلت.
و عدالت كه به سبب آن در هر حالت مناسب آن حالت بر نفس فائض شود.
والكلام في هذه المباحث يطول اما افعاليكه تعلق بحبريت دارد بر وجه اتقان صادر نشود مگر كه خليفه عالم به كتاب وسنت باشد و تلقي آن به فهم خدا داد نموده باشد و مصلحت هر حكمي دانسته نسبت او با پيغامبر مانند نسبت مخرجين با مجتهد مستقل، فن فقه را خوب ورزيده و فن حكمت از دل او جوشيده و آنكه خود اين علوم نداند ديگران را چه افاده فرمايد؟
خشك ابري كه بود زآب تهي
نايد از وي صفت آب دهي
و معهذا لطف او با قوم و اهتمام او در تعليم علوم ديده شود و سد ابواب تحريف منظور نظر او بود.(3/391)
و اينجا دقيقه ايست آن را نيز بايد فهميد حبر ملت محمديه علي صاحبها الصلوات والتسليمات شخصي است كه در آنچه شارع خوض نه فرمود مجمل گذارد و چيزي كه تعمق در آن نكرده تعمق در آن نكند چنانكه قصد في العمل مطلوب شده است قصد في العلم نيز از اهم مهمات آمده بسا دقت نظر و شقشقه ي بيان که حبر را از حبريت ملت مصطفويه در انداخت
هر كه دور انداز تر او دور تر
از چنين صيد است او مهجورتر
اما افعالي كه به ارشاد امت تعلق دارد بر وجه اتقان صادر نشود مگر آنكه راه متوسط را كه "فطرة الله التي فطر الناس عليها(1)" عبارت از آن است شناخته باشد و كرامات خارقه و مقامات عاليه داشته باشد و اينجا نيز دقيقه ايست مثل دقيقه ي سابقه قصد في العمل مطلوب است در ميان بهيميت و ملَكيت صلح مي بايد نه ملكيت را مطلقاً بيكار گذاشتن و نه از بهيميت مطلقاً منسلخ گشتن و آن حد وسط همان است مطمح نظر انبياء صلوات الله تعالي وسلامه عليهم. اينجا غلط نكني و بشقشقهء كلام مغرور نه گردي وحدت وجود و معرفت تنزلات خمس و خروج به سوي فلسفه در تقرير لِمّيات اشياء همه از حد وسط بيرون است.
كج مج مرو به تهمت هستي كه در طريق
ما را نشانهاست از آن يار بي نشان
چون اين مبحث گفته شد مبحثي ديگر غامض تر از اين مبحث بشنو تهذيب نفوس كه نجات اخروي به آن منوط است بلكه سعادت دارين به آن مربوط دو نوع تواند بود.
يكي استعدادات نفوس كه شرح آن گذشت.
__________
(1) - سوره روم، آيه: 30.(3/392)
ديگر بركات نازله از نزديك خداي تبارك و تعالي بنا بر سوابق اسلاميه بيشتر از كسب بندگان واستعدادات ايشان إن لربكم في ايام دهركم نفحات الا فتعرّضوا لها(1)و اين نوع در هر ملت علي حده مي باشد در ملت ما جالب اعظم آن بركات اعانت پيغامبر است صلي الله عليه وسلم در وقت غربت دين خداي تعالي چون آن حضرت را صلي الله عليه وسلم محض به رحمت خود بسوي عالم فرستاد آن جناب عليه الصلوة والسلام تن تنها بود هر كه به اعانت او صلي الله عليه وسلم برخاست مشمول بركات الهيه گشت و هر كه متأخر شد از مراتب قرب متأخر شد لهذا در شريعت ما مصمم گشت كه هر كه هجرت او سابق تر در مراتب قرب بلند تر و هر كه در جهاد اعداء مقدم تر در صف سعداء پيش قدم تر.
قال الله تعالي: "لَا يَسْتَوِي مِنْكُمْ مَنْ أَنْفَقَ مِنْ قَبْلِ الْفَتْحِ وَقَاتَلَ أُولَئِكَ أَعْظَمُ دَرَجَةً مِنَ الَّذِينَ أَنْفَقُوا مِنْ بَعْدُ وَقَاتَلُوا(2)".
__________
(2) - سوره حديد، آيه: 10.(3/393)
وقال تبارك وتعالي: "لَا يَسْتَوِي الْقَاعِدُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ غَيْرُ أُولِي الضَّرَرِ وَالْمُجَاهِدُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنْفُسِهِمْ فَضَّلَ اللَّهُ الْمُجَاهِدِينَ بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنْفُسِهِمْ عَلَى الْقَاعِدِينَ دَرَجَةً وَكُلًّا وَعَدَ اللَّهُ الْحُسْنَى وَفَضَّلَ اللَّهُ الْمُجَاهِدِينَ عَلَى الْقَاعِدِينَ أَجْرًا عَظِيمًا دَرَجَاتٍ مِنْهُ وَمَغْفِرَةً وَرَحْمَةً وَكَانَ اللَّهُ غَفُورًا رَحِيمًا(1)
__________
(1) - سوره نساء، آيه: 95..(3/394)
" و سرّ در اينجا آن است كه مراد حق جل و علا اعلاء كلمة الله بود موافقت با مراد وي سبحانه در يك ساعت بهتر از عبادت صد ساله خواهد بود لهذا مؤمنين اولين كه قبل از هجرت در مكه به زيور ايمان مُحلي شدند سر آمد عالم آمدند به اعتبار ثواب و آنانكه در مشهد بدر واحد و حديبيه حاضر بودند گوي مسابقت ربودند و چون به اهتمام آن حضرت صلي الله عليه وسلم صورت عالم متشكل شد به شكل معنوي كه عند الله متحقق است اين جماعه در دنيا نيز سرآمد عالم آمدند به اين اعتبار واجب شد كه خليفه خاص آن حضرت صلي الله عليه وسلم از مهاجرين اولين باشد و از حاضرين بدر و احد و حديبيه، اين سرّي است كه ظاهر بينان به فهم آن نمي رسند ليكن وقتي كه كتاب و سنت مي خوانند علي كُرهٍ آن را قبول مي كنند چون اين قسم خليفه كه متشبه با پيغامبر باشد بوجوه بسيار صدر عالم شود و لطف ايزد كردگار زمان اختيار بدست او دهد رحمت تمام شود.
حكمتِ محض است اگر لطف جهان آفرين
خاص كند بندهء مصلحتِ عام را
نبوت و خلافتِ نبوت محض تهذيب نفوس اين جماعه خاصه نيست بلكه بركتي است عام براي تمام عالم كه در ضمن تهذيب نفوس اين جماعه پديد آمده و از ميان نفوس ايشان جوشيده، از باب تكوين است نه مطلق باب تشريع به منزله هواي معتدل است كه امراض مرضي عالم را اصلاح فرمايد يا باراني عظيم كه قحطِ قحط زدگان را ازاله نمايد.(3/395)
نكتهء ششم: در طريق شناختن مستعدان خلافت خاصه از ميان مردمان، چنانكه شناختن پيغامبر بر حق از ميان مدعيان نبوت به غايت عسير است وانه ليسيرٌ علي من يسره الله عليه همچنان معرفت مستعد خلافت خاصه نبوت نيز عسير است مَخلص از اين حيرت مظلمه دو چيز تواند بود چنانكه معرفت پيغامبر نيز به دو وجه باشد.
يكي سابق از نبوت اين نبي و ديگر لاحق بعد از نبوت.
اما وجه سابق آن است كه پيغامبران پيشين به وجود پيغامبر متأخر بشارت دهند و آن بشارت در امت ايشان شائع شود "وَمُبَشِّرًا بِرَسُولٍ يَأْتِي مِنْ بَعْدِي اسْمُهُ أَحْمَدُ(1)".
"أَوَلَمْ يَكُنْ لَهُمْ آَيَةً أَنْ يَعْلَمَهُ عُلَمَاءُ بَنِي إِسْرَائِيلَ(2)".
و اين سرّي است عجيب و از اسرار تكوين چون خواهند كه پيغامبري صاحب شوكت را در آخر زمان مبعوث فرمايند بر زبان پيغامبران سابق به آن معني اخبار نمايند و بعد از آن منامات مردم و انذارات كهنه و مانند آن همه رديف اخبار آن پيغامبران سازند.
اما وجه لاحق آن است كه شريعت پيغامبر لاحق مصدّق شريعت سابقه باشد و معجزات باهره بر دست اين پيغامبر ظاهر سازند و شريعت او را سمحه بيضاء گردانند تا هلاك نشود هر كه هلاك شود الا علي بينة من ربه همچنان در خلافت خلفاء حيرت واقع است و مَخلص از اين حيرت دو وجه مي باشد.
يكي سابق كه اخبار پيغامبر است به انواع بسيار نخست بيان فرمايد كه فلان كس بهشتي است.
__________
(1) - سوره صف، آيه: 6.
(2) - سوره شعراء، آيه: 197.(3/396)
دوم اعلام نمايد كه فلان شخص از صديقين و شهداء و صالحين است.
سوم امارات استحقاق او خلافت را قولاً و عملاً ارشاد كند چون سخن تا اينجا رسيد حجة الله بخلافت او قائم گرديد و مردمان به اطاعت او مكلف شوند بعد از آن در وقت وفات پيغامبر طائفهء را ملهم گردانند كه براي خليفه خلافت را منعقد نمايند و بعد از آن به مدد غيب دست تصرف او در عالم مبسوط فرمايند "لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَنْ بَيِّنَةٍ وَيَحْيَي مَنْ حَيَّ عَنْ بَيِّنَةٍ(1)".
__________
(1) - سوره انفال، آيه: 42.(3/397)
اما وجه لاحق آن است كه معاني خلافت خاصه در خليفه نمايان كنند و آيات و امارات خلافت او مثل فلق الصبح متواتر افاضه فرمايند به همان مي ماند كه شخصي گويد من طبيبم و مهارت او در طب اول مرتبه خفي باشد بعد از آن مريضها به او رجوع كنند و هر مريضي را به اسباب و علامات حكم كند كه فلان مرض دارد و اصابت نمايد در آن بعد از آن براي هر مرض دواي وصف كند و آن ادويه مؤثر افتد و عالَم عالَم به معالجهء او از امراض مهلكه خلاص شوند و طبابت او بمنزلة الشمس في رابعة النهار واضح گردد حالا در معاني خلافت كه ما بيان آن كرديم تأمل وافي كن و مقصد اول از كتاب ما برخوان تا دلائل خلافت خاصه از بيان حضرت شارع ادراك نمائي بعد از آن مقصد ثاني بر خوان و دلائل قسم ثاني مشاهده فرما از اين جهت واجب شد كه خليفه خاص مبشَّر به بهشت باشد و مشهور به مقامات عاليه و پيغامبر با او معاملهء نمايد كه امير با منتظر الامارة كند.
نكتهء هفتم: در فروع و لواحق مسأله خلافت خاصه.(3/398)
فرع اول: آنچه بيان كرديم نوعي است از مراتب ولايت كه اشبه انواع ولايت است به نبوت و وراي او مراتب بسيار است كه خداي تعالي خواص عباد خود را به آن مي نوازد اما چون تعلق به عموم ناس ندارد بحث ما در آن نيست و شريعت ظاهره چندان در اثبات آن نطق نفرموده اگر اين قسم ولايت را در اشخاص معين حصر نمائيم غلط نه كني و انكار ولايت ديگران ننمائي و اگر فضيلت يكي بر ديگري تقرر نمائيم مراد ما افضليت در همين مرتبه خواهد بود نه به اعتبار سائر مراتب. اسرار الهي بسيار است و مقصود بالبيان همان است كه شرائع الهيه تعلق به آن داشته باشد.
فرع ثاني: آنچه بيان كرديم صورت كامله خلافت خاصه است چنانكه افراد هر نوع در مقتضي آن نوع مختلف مي افتد به اعتبار موادي كه مطيّه آن نوع بوده است همچنان لازم نيست كه همه خلفاء در اين خواص متساوي الاقدام باشند ممكن است كه شخصي به اعتبار يك وصف اقوي و اقدم باشد و شخص ديگر به اعتبار وصف ديگر اثبت و اولي بعد اشتراك همه در اصل اين امور پس چنانكه انبياء در اصل نبوت مشترك اند و در اصول لوازم نبوت متوافق و در زيادت و قلت بعض اوصاف متفاوت همچنان بعض خلفاء سوابق اسلاميه بيشتر دارند و بعضى سليقه بادشاهي زياده تر بعد اتفاق در اصول لوازم خلافت خاصه و لهذا حضرت فاروق رضي الله تعالي عنه در مستعدانِ خلافت سخن داشت به اعتبار بعض اوصاف جبليه كه به سياست مُلك تعلق دارد.(3/399)
فرع ثالث: اگر جماعه از كمل مؤمنين در اصل لوازم خلافت خاصه هم عنان باشند و در زيادت و قلت اوصاف متفاوت مقتضي خلافت خاصه حضرت پيغامبر ما صلي الله عليه وسلم آن است كه صاحب زيادت اوصاف متعلقه به بادشاهى مقدم باشد بر صاحب زيادت اوصاف متعلقه به حبريت و زهد به چند وجه:
يكي آنكه بادشاه ضابط به شوكت خود مي تواند كه احبار و زها را در پايگاه ايشان نگاه داشته از ايشان امور متعلقه به حبريت و زهد بگيرد و در عالم بعد نصب ايشان فائده هاي مطلوبه شائع گردد چون به مناسبات ملكات جبليه و كسبيه خود آن همه را مي شناسد
كه سالك بي خبر نبود ز راه و رسم منزلها
به خلاف احبار و زهاد كه نميتوانند تغيّر دادن ملوك و اعوان ملوك را.
دوم آنكه چون در اوصاف ظاهره كه رو پوش نبوت پيغامبر ما است صلي الله عليه وسلم تأمل كنيم خلافت آن حضرت صلي الله عليه وسلم ظاهر تر بود از حبريت و زهد وي صلي الله عليه وسلم پس رعايت جزء اظهر و اقوي احق و اولي است.
سوم آنكه آن حضرت صلي الله عليه وسلم در بسياري از اوقات رعايت ملكه سياست لشكر اسلام و ملك داري مقدم داشته اند مانند تأمير عتاب بن اسيد رضي الله عنه بر مكه با وجود بودن مهاجرين و انصار.(3/400)
و لا بد چون اين هفت نكته گفته شد بايد دانست كه مفهوم خلافت خاصه بر نهجي كه بيان كرديم علمي است شريف كه نور توفيق آن را در خاطر بنده ضعيف ريخته يستعظمه من يعرفه وينكره من لا يعرفه وذلك من فضل الله علينا وعلي الناس ولكن اكثر الناس لايشكرون.
مقصد ثاني
در دلائل عقليه بر خلافت خلفاء كه مأخوذ باشند از استقراء احوال و افعال پيغامبر صلي الله عليه وسلم يا مأخوذ باشند از مقدمات مسلّمه عند المسلمين از آن جهت كه نقيض آن مقدمات مستلزم محال شرعي است مثلاً خلف وعدهء الهي لازم آيد يا قادحي در عصمت پيغامبر بهم رسد يا اجماع امت مرحومه بر ضلال ظاهر گردد و اين مبحث منحصر است در دو مقدمه.
مقدمهء نخستين: آنكه به دلائل عقليه يقين مي كنيم كه آن حضرت صلي الله عليه وسلم لا بد خليفه براي امت خود معيّن فرموده است و انقياد آن عزيز در آنچه به خلافت تعلق دارد لازم نموده.
دوم آنكه به دلائل عقليه يقين مي نمائيم كه اگر آن حضرت صلي الله عليه وسلم براي امت خود خليفه معين ساخته است آن خليفه صديق اكبر رضي الله عنه است لا غير ثم الفاروق بعده ثم ذى النورين بعد الفاروق.(3/401)
وهذا اوان الشروع في المقدمة الاولي و پيش از شروع در تقرير آن نكته ايست مهمه كه ترتيب دلائل و تقريب آن به مسائل بر معرفت او موقوف است و آن نكته آن است كه مراد ما از تعيين خليفه كه به وجوب و لزوم آن زبان مي كشائيم نه آن است كه آن حضرت صلي الله عليه وسلم نزديك به وفات خود مسلمانان را جمع فرمايد و به بيعت آن خليفه امر نمايد يا فعلي از افعال مُفهمه استخلاف در اين حالت بعمل آرد چنانچه الحال بر تخت نشاندن و چتر بر سر نهادن مفهم استخلاف مي باشد بلكه مراد ما ايجاب شرعي است مثل سائر شرعيات چنانكه به وضوء و غسل و نماز و زكاة و سائر عبادات و مناكحات و مبايعات و اقضيه و جراحات در عمر شريف خود امت را مكلف ساخت به نص قرآن و اشارهء آن تارةً و به نص حديث و اشارهء آن اخري و به تشريع اجماع و قياس صحيح جلي مرةً ثالثةً همچنين واجب است كه به خليفه خاص مكلف سازد به آن انواع تكليف كه تقرير كرديم و با فهم اين نكته شغبي عظيم مندفع مي گردد.
طائفه اى از اهل سنت در صدد آنكه خلافت خلفاء به نص ثابت شده و حديثي چند در اين باب روايت كنند و اكثر از متكلمين و محدثين در پي آنكه آن حضرت صلي الله عليه وسلم استخلاف نكرده و نقلي چند در اين باب روايت مي كنند چون به نظر انصاف مي بينيم اين نقول محمول است بر نفي هيئت خاصه كه در وقت عقد ولايتِ عهد مي باشد و آن احاديث دال بر خلافت مثل دلالت سائر ادله شرعيه بر ثبوت موجب آن.(3/402)
قال محمد بن اسحق حدثني محمد بن ابراهيم عن القاسم بن محمد ان رسول الله صلي الله وعليه وسلم قال حين سمع تكبير عمر رضي الله تعالي عنه في الصلوة اين ابا بكر يأبي الله ذلك والمسلمون فلو لا مقالةٌ قالها عمر عند وفاته لم يشك المسلمون ان رسول الله صلي الله وعليه وسلم قد استخلف ابابكر ولكنه قال عند وفاته ان استَخْلِف فقد استخلف من هو خير مني وان اتركهم فقد تركهم من هو خير مني فعرف الناس ان رسول الله صلي الله وعليه وسلم لم يستخلف احداً فكان عمر رضي الله عنه غير متهم علي ابي بكر رضي الله عنه(1).(3/403)
و مراد ما از نص جلي نه آن است كه يك آيه صريح در اين باب نازل شده باشد يا حديثي صريح به تواتر رسيده باشد بلكه مي تواند بود كه آيات و احاديث بسيار از اخبار در قدر مشترك استخلاف متحد باشند در بعضى نام اين خلفاء به طريق رمز و ابهام برده باشند و به اسم خلافت تصريح كرده باشند كما قال عزّ مَن قائل: "وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آَمَنُوا مِنْكُمْ وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ في الأرض كما استخلف الذين من قبلهم(1)" يا نام خلفاء به طريق تعيين و تصريح برده باشند و معني خلافت به كنايه ادا كرده باشند كما قال النبي صلي الله وعليه وسلم: اقتدوا بالذين من بعدي ابي بكر وعمر(2). و در بعضى هر دو به طريق رمز وابهام بيان نموده باشند كما قال عزّ من قائل: "الذين اِن مكنهم في الارض اقاموا الصلوة وآتوُا الزكوة واَمروا بالمعروف ونهوا عن المنكر(3)" و در بعضى لوازم خلافت به اين عزيزان صريح اثبات كرده باشند و در بعضى به طريق ايماء و اشاره و اقتضا به آن معني كنايت نموده باشند چون همه به هيئت اجتماعيه بهم آيد در مدعاي خود دليل قاطع گردد و حجت تكليف به آن قائم شود و با اين نكته شغبي ديگر نيز مندفع مي گردد.
__________
(1) - سوره نور، آيه: 55.
(3) - سوره حج، آيه: 41.(3/404)
طائفهء در صدد آنكه خلافت اين بزرگواران به نص ثابت است ليكن به نص خفي و جمعي در بيان آنكه اينجا نص جلي است چون به نظر انصاف مي بينيم اگر يك حديث يا يك دليل از ميان بر داريم آن خود جلي نيست ليكن آنچه از شارع به ما رسيده است قاطع و جلي است. دانندگان فن استنباط مي دانند كه اكثر احكام قطعيه مسلّمه بين المسلمين مانند جمعه و عيدين بغير اين طريق كه گفتيم نص جلي ندارند چون اين نكته ممهَّد شد بر سر اصل سخن رويم.
دليل اول استقراء احاديث كه در باب فتن روايت مي كنند دلالت ظاهره دارد بر آنكه آن حضرت صلي الله عليه وسلم اكثر وقائع آتيه تقرير فرموده است و هر واقعه را به لفظي ادا كرده كه رضاي خداي تعالي يا سخط به آن از آن مفهوم شود چون اين مقدمه را بشناسيم به حدس قوي يقين مي نمائيم كه آن حضرت صلي الله عليه وسلم خليفه اول و ثاني و ثالث كه پر نزديك بودند و در اختلاف قوم در استخلاف ايشان فتنه بر مي خاست و كارهاي عظيم مثلاً فتح فارس و روم بر هم مي خورد البته تعيّن فرموده اند عاقل مي تواند تجويز كرد كه اهم مهمات را بگذارند و در بيان امور جزئيه اهتمام نمايند سبحانك هذا بهتانٌ عظيمٌ.
در اين مبحث جواد قلم اگر شرَفاً و شرفين استنان نمايد چه ضرور كه كج عنان او كرده شود!(3/405)
بدان اسعدك الله تعالي كه آن حضرت صلي الله عليه وسلم خاتم النبيين است بعد آن حضرت صلي الله عليه وسلم پيغامبري نخواهد بود پس حكمت الهيه تقاضا كرد كه حكم وقايعي كه بعد آن حضرت صلي الله عليه وسلم تا روز قيامت بودني است بر زبان وي صلي الله عليه وسلم جاري شود و آن حضرت صلي الله عليه وسلم رضاي حق جل و علا به نسبت بعض آن وقائع و سخط او تعالي به نسبت بعض بيان فرمايد تا نعمت تمام شود و حجت قائم گردد پس بر آن حضرت صلي الله عليه وسلم همه آن وقائع منكشف گشت و رضا و سخط به نسبت هر يكي از آنها نمودار گرديد و وي صلي الله عليه وسلم به همه آن در بعض اوقات خبر دادند مانند كسيكه به چشم ظاهر مي بيند باز به حسب تقريبات واحدةً بعد واحدةٍ بيان فرمودند و حكمت مقتضي آن است كه همه آن وقائع مبين شده بالاستيعاب اجمالاً وتفصيلاً . اگر امروز خفاي واقع شده باشد به سبب نسيان رواة يا به سبب صعوبت تطبيق وصف كل بر صورت خاصه واقع شده است.
اما بيان اجمال پس از حديث حذيفه رضي الله عنه قال قام فينا رسول الله صلي الله وعليه وسلم مقاماً ما ترك شيئاً يكون في مقامه ذلك الي قيام الساعة الا حدّث به حفظه من حفظه ونسيه من نسيه قد علمه اصحابي هؤلاء وانه ليكون منه الشئ قد نسيته فاَراه فاَذكره كما يذكر الرجل وجه الرجل اذا غاب عنه ثم اذا رآه عرفه(1).
__________
(1) - صحيح بخارى، حديث شماره: ، صحيح مسلم، حديث شماره:(3/406)
و اما بيان آن وقائع تفصيلاً آن حضرت صلي الله عليه وسلم از خلافت صديق اكبر رضي الله عنه خبر دادند در احاديث بسيار از منامات و غير آن من ذلك قوله لامرأةٍ(1): ان لم تجديني فاتي ابابكر(2). و اين حديث دلالت مي كند بر صحت خلافت حضرت صديق اكبر رضي الله عنه؛ زيرا كه آن حضرت صلي الله عليه وسلم اين ماجرا را به طريق وحي معلوم فرمودند و تقرير نمودند و اظهار كراهيت نكردند، و اگر اصولي در اين استدلال با ما مناقشه كند(3)گوئيم:
__________
(1) - پيره زن حاجتمندي که خبر آمدن مال از بحرين را شنيده بود خدمت آن حضرت نازل شد و طلب مال نمود، رسول خدا براي او وعده دادند. پيره زن گفت: اگر آمدم و شما را نيافتم به چه کسي مراجعه کنم؟ فرمودند: اگر مرا نيافتي با ابوبکر رجوع کن.
(3) - وجه استدلال اصولي اين طور است: از عدم اظهار کراهيت آن حضرت خلافت را چگونه براي ابوبکر صديق ثابت نموديد چنانکه پيامبر خدا خبر دادند که سراقه بن مالک دستبند هاي طلائي کسري پادشاه ايران را خواهد پوشيد و حالانکه از اين إخبار آن حضرت پوشيدن طلا براي مردها جائز نمي شود!؟ شاه صاحب جواب را در متن بيان نموده اند، خلاصه ي جواب اينست که: اين يک ارشاد خاص براي سراقه بوده و استدلال نمودن به آن صحيح نمي باشد.(3/407)
بيهقي روايت مي كند عن الحسن ان عمر اتي بسِواري كسري فاَلبسهما سُراقة بن مالك فبلغا منكبيه فقال الحمد لله سواري كسري بن هرمز في يدي سراقة بن مالك اعرابي من بني مدلج(1). قال الشافعي(2)انما البسهما سراقة لاَن النبي صلي الله عليه وسلم قال لسراقة ونظر الي ذراعيه كاَني بك قد لبستَ سواري كسري ومنطقته وتاجه(3). و معلوم است كه اين سوار از ذهب بود و لباس ذهب مردان را حرام است و شافعي كه رأس و رئيس اصوليان است خبر دادنِ آن حضرت صلي الله عليه وسلم با عدم انكار بر آن مخصِّص آن عموم داشته است.
__________
(1) - سنن بيهقي
(2) - شاه ولي الله رحمه الله از اين وجه قول امام شافعي رحمه الله را در استدلال پيش نموده اند که او رئيس اصوليان است و رساله "الأم" تأليف امام شافعي اولين کتاب مدون در علم اصول مي باشد.(3/408)
و بخاري از جابر رضي الله عنه نقل مي كند كه زن خود را مي گفت اَخِّري عنا انماطك(1). و وي استدلال مي گيرد به خبر دادن آن حضرت صلي الله عليه وسلم به وجود انماط و سكوت فرمودن از انكار بر آن پس اين اصولي نه استدلالات صحابه را ياد گرفته است و نه مذهب شيخ خود والله اعلم. و اين سخن بنا بر تبرع است و الا اقتدوا بالذين من بعدي ابي بكر وعمر(2)صريح است در ايجاب اقتداء به شيخين و نظائر آن بسيار يافته مي شود. بعد از آن خبر دادند به آنكه در انعقاد خلافت صديق اكبر رضي الله عنه خلاف گونه واقع خواهد شد ويأبي الله والمسلمون الا ابابكر(3)بعد از خبر دادند به قصه ردت به تبليغ آيت "يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آَمَنُوا مَنْ يَرْتَدَّ مِنْكُمْ عَنْ دِينِهِ فَسَوْفَ يَأْتِي اللَّهُ بِقَوْمٍ يُحِبُّهُمْ وَيُحِبُّونَهُ(4)" و اظهار كمال رضا به اين قتال فرمودند، بعد از آن خبر دادند به قتال فارس و روم در حديث شيخين رضي الله عنهما إذا هلك كسري فلا كسري بعده واذا هلك قيصر فلا قيصر بعده والذي نفسي بيده لتنفقن كنوزهما في سبيل الله(5)و خبر دادند به جمع قرآن در مصاحف به تبليغ آيت "إن علينا جمعه وقرآنه(6)
__________
(1) - صحيح بخارى، حديث شماره:
(3) - اشاره به حديث
(4) - سوره ى مائده، آيه: 54.
(6) - سوره ى القيامة، آيه: 17..(3/409)
" و خبر دادند به خلافت فاروق اعظم رضي الله عنه در احاديث بسيار در حديث نزع ذنوب(1)و نوط بعض با بعض(2)و امر كردند به اقتداء او در حديث اِقتدُوا(3)و خبر دادند به خلافت حضرت عثمان رضي الله عنه و به آنكه در آخر ايام او بلاي خواهد آمد و خبر دادند به آنكه از او نزع قميص خلافت خواهند خواست و وي آن روز بر حق خواهد بود و اعداي او ظالم و فاسق و فرمودند آن قميص را نزع مكن(4)و خبر دادند كه مرتضي را با قريش مناقشات خواهد افتاد و با ناكثين و مارقين و قاسطين جنگ واقع خواهد شد(5)و خبر دادند كه يكي از امهات المؤمنين را فلان جا كلاب نباح خواهند كرد و وي در بلاي خواهد افتاد و در آخر خلاص خواهد شد(6)و عمار بن ياسر را فئة باغيه خواهند كشت(7)و بر دست اَولي الناس بالحق جماعه مارقه هلاك خواهند شد(8).(3/410)
و به قتل حضرت مرتضي رضي الله عنه نيز خبر دادند در حق قاتل او فرمود: اشقي الناس(1)و معاويه را فرمود: اِن ملكت فاَحسن(2)و فرمود: كيف بك لو قد قمّصك الله قميصاً يعني الخلافة قالت ام حبيبة: اَوَ اِن الله مقمصٌ اخي قال نعم ولكن فيه هنات وهنات وهنات(3)و اين كلمه اشعار است به آنكه خلافت او منعقد خواهد شد به جهت تسلط نه حسب بيعت، و سيرت او موافق سيرت شيخين رضي الله عنهما نباشد و آن خلافت بعد بغي بر امام وقت باشد و لهذا سه بار لفظ هنات فرمود و نيز به معاويه فرمود: اِن ولّيتَ امراً فاتق الله واعدل(4)و آن اشاره به امارت شام و خلافت است جميعاً.(3/411)
وعن الحسن بن علي قال سمعت عليا يقول: سمعت رسول الله صلي الله وعليه وسلم يقول: لا تذهب الايام والليالي حتي يملك معاوية(1). عزاه في الخصائص للديلمي و فرمود: لن يُغلب معاوية ابداً(2)و به صلح امام حسن رضي الله عنه خبر دادند: ولدي هذا سيّدٌ وسيصلح الله به بين فئتين عظميمتين من المسلمين(3)و به قتل حسين بن علي خبر دادند و فرمودند جبرئيل تربت آن زمين نمود(4)و در حديث حضرت مرتضي در باب عاشورا مذكور است: وسيتوب الله علي قومٍ آخرين(5)و به وقعه حرَّه خبر دادند و امر كردند اهل مدينه را به كف از قتال، قال: كيف بك اباذرٍ اِذا كان بالمدينة قتل تغمر الدماء(6). و به خروج عبدالله ابن الزبير خبر دادند و آن در مسند حضرت فاروق و ذي النورين و مرتضي هر سه يافته مي شود و آن را به لفظي تعبير كردند كه مشعر باشد به آنكه خروج او سبب سفك دماء و هتك حرمات حرم گردد و منتج مصالح نشود پس اشاره شد به سخط(7)و از خروج بني مروان خبر دادند كه: راَيت في النوم بني الحكم ينزون علي منبري كما تنزو القردة(8)و اين تعبير اشاره به سخط است.
__________
(1) - الخصائص للديلمى،(3/412)
وعن الحسن بن علي قال ان رسول الله صلي الله وعليه وسلم رأي ملك بني امية فساءه ذلك فانزل الله تعالي: "إِنَّا أَنْزَلْنَاهُ فِي لَيْلَةِ الْقَدْرِ { 1 } وَمَا أَدْرَاكَ مَا لَيْلَةُ الْقَدْرِ { 2 } لَيْلَةُ الْقَدْرِ خَيْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ { 3 }(1)" يملكها بنو امية(2).
قال بعضهم: حسبنا مدّةَ ملك بني أميّة فاِذا هي الف شهر لا يزيد ولا ينقص(3).
و در اخبار بسيار آمده است كه آن حضرت صلي الله عليه وسلم بنو العباس را بشارت خلافت دادند و در تواريخ مشهور است كه علي بن عبدالله بن عباس اين معني بر ملا مي گفت و بادشاه بني اميه او را به اين سبب ايذا داد و اهانت كرد.
وفي حديث ابن عباس عن أمه لما وُلد عبد الله قال - صلى الله عليه وسلم - : إذهبي بأبي الخلفاء فاُخبر بذلك العباس فأتاه فذكر له، فقال هو ما أخبرت هذا أبو الخلفاء حتى يكون منهم من يصلي بعيسى عليه السلام، عزاه في الخصائص لأبي نعيم(4).
و خبر دادند از خروج أبي مسلم الخراساني قال: تخرج رايات سود من خراسان لا يردها شيء حتى تُنصب بإيليا(5).
__________
(1) - سوره ى قدر، آيه 1- 3.(3/413)
وعن ابن عباس عن النبي - صلى الله عليه وسلم - قال: منا السفاح(1)والمنصور والمهدي(2). وأخرج الزبير بن بكار عن علي بن أبي طالب أنه أوصى حين ضربه ابن ملجم فقال في وصيته إن رسول الله - صلى الله عليه وسلم - أخبرني بما يكون من اختلاف بعده وأمرني بقتال الناكثين والمارقين والقاسطين وأخبرني أنه يملك معاوية وابنه يزيد ثم يصير إلى بني مروان يتوارثونها وإن هذا الأمر صائر إلى بني أمية ثم إلى بني العباس وأراني التربة التي يقتل بها الحسين وذلك في الخصائص(3).
و آنحضرت خبر دادند از اهل خروج که بر پادشاهان اسلام خروج کنند، قال حذيفة: والله ما ترك رسول الله - صلى الله عليه وسلم - من قائد فتنة إلى أن تنقضي الدنيا يبلغ من معه ثلاثمائة فصاعدا إلا قد سماه لنا باسمه واسم أبيه واسم قبيلته رواه أبو داود(4).
وخبر دادند از پادشاهي ترکان؛ عن ابن مسعود قال: قال رسول الله - صلى الله عليه وسلم - : اتركوا الترك ما تركوكم، قال: أول من يسلب أمتي وما خولهم الله بنو قنطورا. عزاه في الخصائص إلى الطبراني وأبي نعيم(5).
__________
(1) - ابو العباس سفاح اولين خليفه عباسى.
(4) - سنن ابو داود، حديث شماره:(3/414)
و از واقعه هولاکو خان و کشتن معتصم خبر دادند؛ عن أبي بكرة قال: قال رسول الله - صلى الله عليه وسلم - : إن أرضا تسمى بالبصرة أو البصيرة ينزلها ناس من المسلمين عندهم نهر يقال له دجلة يكون لهم عليها جسر ويكثر أهلها فإذا كان في آخر الزمان جاء بنو قنطورا عِراض الوجوه صغار الأعين حتى نزلوا شاطئ النهر فتفرق الناس عند ذلك ثلاث فرق فرقة تلحق بأصلها فكفروا وفرقة تأخذ على أنفسها فكفروا وفرقة تقاتلهم قتالا شديداً فيفتح الله على بقيتهم عزاه في الخصائص إلى أبي نعيم(1)والمراد بالبصرة بغداد لأن بغداد أرض ذات بصرة أي حجارة كزّان وبالفتح الظفر في تلك المقتلة فقط.
وعن بريدة سمعت النبي - صلى الله عليه وسلم - يقول: إن أمتي يسوقها قوم عراض الوجوه صغار الأعين كان وجوههم الجَحَف ثلاث مرات حتى يلحقوهم بجزيرة العرب أما الأولى فينجو من هرب منهم وأما الثانية فينجو بعض ويهلك بعض وأما الثالثة فيصطلحون من بقي منهم قالوا يا رسول الله من هم؟ قال: الترك، والذي نفسي بيده ليربطن خيولهم إلى سواري مساجد المسلمين(2). عزاه في الخصائص لأحمد والبزار والحاكم.(3/415)
و ظاهر آن است كه مراد از مرهء اولي فتنه سلاجقه است كه حكم خليفه عباسي به سبب ايشان مغلوب شد و در بلاد ما وراء النهر و خوارزم و خراسان به جز نامي از خلافت ايشان نه ماند واز مرهء ثانيه فتنه چنگيزيه كه خليفه عباسي را كشتند و بعضى عباسيه به مصر رفتند و خلافت خواستند و هنوز در ديار عرب خلافت ايشان باقي مانده بود و از مرهء ثالثه غلبهء عثمانيه بر بلاد عرب و تيموريه بر بلاد فارس تا آنكه رياست قريش كاَن لم يكن گشت واصطلام كلي روي داد.
وعن معاوية قال سمعت رسول الله صلي الله وعليه وسلم يقول: ليظهرنّ الترك علي العرب حتي تلحقها بمنابت الشيح والقيصوم (نام دو منطقه سرسبز در شبه جزيره). عزاه الي ابي يعلي(1).
بعد از آن خبر دادند به خلافت مهدي و خروج دجال و نزول حضرت عيسى عليه السلام و بر آمدن يأجوج و ماجوج الي آخر ما ذكر وشرحه يطول.(3/416)
و چنانكه آن حضرت صلي الله وعليه وسلم از احوال ملوك و خلفاء خبر دادند فرمودند كه اصل و منشأ نوعي از اختلاف خوارج خواهند بود و واقع شد اين حادثه؛ زيرا كه چون خوارج به سعي حضرت مرتضي بر هم خوردند مذهب ايشان در ميان سه قوم ظهور نمود معتزله و اصحاب الرأي و غلاة متصوفه، و فرمودند كه در باب مرتضي افراط و تفريط خواهند كرد و اين اختلاف سبب شيوع مذاهب باطله خواهد شد و همچنين واقع شد؛ زيرا كه اماميه و زيديه و اسماعيليه از ميان ايشان پيدا شدند و شغب ايشان بسيار پيدا و عروق خفيه از ايشان در جميع طوائف ناس در آمد الا ماشاء الله.
و از ائمه اهل سنت خبر دادند فرمودند: يوشك الناس ان يضربوا اكباد الابل فلا يجدوا عالماً اعلم من عالم المدينة. قال سفيان نري هذا العالم مالك بن انس رواه الحاكم وصححه(1).
وعن ابن مسعود قال قال رسول الله صلي الله وعليه وسلم: لا تسبوا قريشاً فإن عالمها يملأ الارض علماً قال الامام احمد وغيره هذا العالم هو الشافعي لانه لم ينتشر في طباق الارض من عِلم عالمٍ قريشي من الصحابة وغيرهم ما انتشر من الشافعي. معزوٌ الي البيهقي في كتاب المعرفة(2).(3/417)
و خبر دادند كه از فارس رجال علماء پيدا خواهند شد كبار محدثين بخاري و مسلم و ترمذي و ابوداود و نسائي و ابن ماجه و دارمي و دارقطني و حاكم و بيهقي غير ايشان همه از فارس پيدا شدند و از فقهاء ابوالطيب وشيخ ابوحامد وشيخ ابواسحق شيرازي و جويني و امام الحرمين و امام غزالي و غير ايشان از فارس پيدا شدند بلكه امام ابوحنيفه وياران ماوراء النهر و خراساني او نيز از اهل فارس اند و در ميان اين بشارت داخل، و خبر دادند از آنكه بر رأس هر مائة مجددي پيدا خواهد شد و همچنان واقع شد و بر سر هر مائة مجددي كه از سر نو احياي دين نمود پديد آمد بر مائة اول عمربن عبدالعزيز جور ملوك را بر انداخت و رسوم صالحه بنياد نهاد و بر مائة ثانيه شافعي تأسيس اصول و تفريع فقه كرد و بر مائة ثالثه ابوالحسن اشعري احكام قواعد اهل سنت نمود و با مبتدعان مناظره ها كرد و بر مائة رابعه حاكم و بيهقي و غير ايشان احكام علم حديث نمودند و ابوحامد (اسفرائينى) و غير ايشان تفريعات فقهيه آوردند و در مائة خامسه غزالي راهي جديد پيدا كرد و فقه و تصوف و كلام را بر هم آميخت و از ميان حقائق اين فنون نزاع بر خاست، و در مائة سادسه امام رازي اشاعت علم كلام كرد و امام نووي احكام علم فقه، و همچنان تا حال بر سر هر مائة مجددي پيدا شده آمده است بالجمله نصيب متفطن فقيه از اين احاديث آن است كه از فحوا و ايماي اين احاديث تعلق رضا به بعض وقائع و سخط به بعض ديگر ادراك نمايد و اين(3/418)
احاديث را بر مجرد قصه خواني حمل نكند، و من تعجب مي كنم از كسيكه استدلال حضرت فاروق از حديث كَيف بِك اذ تعدُو قلوصُك بر مشروعيت اجلاء يهود از جزيره عرب و بر آنكه اقرار يهود در سر زمين خيبر علي التابيد نه بود ملاحظه كرده باشد بعد از آن در صحت تمسك به اخبارات مستقبله به اظهار استحسان و بشاشت در مشروعيت آن واقعات و تقرير آنها توقف نمايد فانه العجب العجاب عند اولي الالباب.
عن ابن عمر قال: قام عمر خطيبا فقال: إن رسول الله - صلى الله عليه وسلم - كان عامل يهود خيبر على أموالهم وقال: نقرّكم ما أقركم الله قد رأيت إجلائهم فلما أجمع عمر على ذلك أتاه أحد بني الحقيق فقال: يا أمير المؤمنين أتُخرجنا وقد أقرنا محمد وعاملَنا على الأموال فقال عمر: أظننت أني نسيت قول رسول الله - صلى الله عليه وسلم - كيف بك إذا اُخرجت من خيبر وتعدو بك قلوصُك ليلة بعد ليلة. فقال: هذه كانت هزيلة من أبي القاسم. فقال: كذبت يا عدو الله فأجلاهم عمر وأعطاهم قيمة ما كان لهم من الثمر مالا وإبلا وعروضا من اقتاب وحبال وغير ذلك(1). رواه البخاري.
__________
(1) - صحيح بخارى، حديث شماره:(3/419)
دليل ثاني: هر كه كتاب فضائل الصحابه از اصول خوانده باشد وفن معرفة الصحابه را تتبع نموده باشد البته ميداند كه آن حضرت صلي الله عليه وسلم در حق هر يكي از اصحاب خود كه نشست و خاست با آن حضرت صلي الله عليه وسلم داشتند نفس راني (ارشاد) فرموده است و كلمه كه مرآت حاصل عمر او تواند بود بر زبان شريف جاري شده و اين قصص بيرون از شمار است، هر گاه براي هر كسي كلمه روان ساخته است بر كبار اصحاب خود در زمان حيات آن حضرت صلي الله عليه وسلم كه وزير و مشير او بودند و بعد وي صلي الله عليه وسلم تحمل اعباء خلافت نمودند چرا نفس راني نفرموده باشد؟
و خلافت ايشان از دو حالت بيرون نيست يا خير است يا شر اگر خير است بهترين جميع خيرات است كه مَن سَنّ سُنة حسنة في الاسلام كان له اجرها واجر من عمل بها(1)و اين بزرگوارن را مثل اجور جميع مجاهدين و جميع آنانى كه به سعي ايشان مهتدي شده اند حاصل است و اگر شر است بدترين شرها است؛ زيرا كه دين محمدي صلي الله عليه وسلم را بر هم زدند و امام معصوم را ترساندند.(3/420)
به هر تقدير آن حضرت صلي الله عليه وسلم امور جزئيه اصحاب خود را كه بعد آن حضرت صلي الله عليه وسلم به آن متصف شدند بيان مي فرمايد چرا امر عظيم را إما الي الخير واِما الي الشر بيان نه فرمايد اگر خير است لطف خداي تعالي و رأفت حضرت پيغامبر صلي الله عليه وسلم تقاضا مي نمايد كه بر آن خيريت مطلع سازند تا مردم آن خير را خير دانند و به آن اهتمام نمايند و اگر شر است لطف الهي و رأفت حضرت رسالت پناهي تقاضا مي فرمايد كه بر شريت آن مطلع سازند تا مردم آن را شر بدانند و حجت الله بر ايشان قائم شود و اگر نوع ثاني مي بود آن نيز بيان امر خلافت است و نوعي از تعيين خلفاء است كه فلان و فلان به خلافت حقيق نيستند و حقيق غير ايشان است بالجمله استقراء سيرت آن حضرت صلي الله عليه وسلم در تكلم بر احوال صحابه دلالت ظاهره دارد كه خلفاء را بيان فرموده است و تعيين خلفاء به وجه اتم كرده واين نكته را نيز تفصيلي دهيم.
بايد دانست كه آن حضرت صلي الله عليه وسلم ترجمان غيب بود در آنچه از مناقب هر يكي از صحابه بيان فرمود وهر كسي را به فضيلتي كه در وي بود و عاقبة الامر همان فضيلت بر وي كار آمد اختصاص داد اُبي بن كعب را سيد القراء گفت و فرمود كه: خداي تعالي مرا فرموده است كه سوره "لم يكن(1)" را تعليم تو كنم، اُبي گفت: اَوَ سمّاني الله؟ قال: نعم فذرفت عينا اُبي(2).
__________
(1) - سوره ى "بيّنة" و آن سوره ى 98 قرآن كريم است.(3/421)
و سرّ در تخصيص سوره "لم يكن" آن است كه در آن سوره تلاوت آن حضرت صلي الله عليه وسلم قرآن را و اشتغال آن حضرت صلي الله عليه وسلم به اين امر جليل الشان به طريق مدح و الزام حجت بر اهل كتاب مذكور فرموده اند "رسولٌ من الله يتلوا صحفاً مطهرةً فيها كتبٌ قيمةٌ(1)" والله اعلم.
هيچ ميداني كه نكته در تخصيص اُبي - رضي الله عنه - چيست؟ آن است كه سلسله جماعهء عظيمه از قراء امت مرحومه را به واسطه او به جانب رسالت رسيدن مقدر بود.
و عبدالله بن مسعود - رضي الله عنه - را چرا فرمود كه: ما اَمركم ابن امّ عبد فخذوه وما اقرأكم فاقرؤُه(2)؟ براي آنكه سلسله فقه و قراءت جمّ غفير از امت به جناب رسالت صلي الله عليه وسلم پيوستن مقدر بود.
در حق خالد رضي الله عنه چرا فرمود سيفٌ من سيوف الله(3)؟ براي آنكه فتوح بسيار بر دست او بهم آمدني بود.
و در حق سعد - رضي الله عنه - چرا فرمود: عسي ان تبقي حتي تنتفع بك اقوامٌ ويضُرّ بك آخرون(4)؟ براي آنكه فتح عراق و حكومت آن بر دست او شدني بود.
و در حق ابوعبيده رضي الله عنه چرا گفت: امين هذه الأمّة(5)؟ براى آن گفت که حل و عقد شام بر دست او افتادن بود.
در حق عمرو ابن العاص گفت: نعم المال الصالح للرجل الصالح(6)براي آنكه ايالت مصر بطور او بودني بود.
__________
(1) - سوره ى بينة، آيه: 2- 3.(3/422)
در حق معاويه رضي الله عنه گفت: ان وَليت امر الناس فاَحسن اليهم(1)براي آن گفت كه خلافت آخر به او رسيدني بود(2).
در حق ابن عباس رضي الله عنه دعا كرد: اللهم علّمه الكتاب(3)براي آنكه تفسير قرآن بر دست او شائع شدني بود.
و در حق انس رضي الله عنه گفت: اللهم اكثر ماله وولده(4)همچنان ظهور نمود كه فرموده بود.
و در حق ابوذر رضي الله عنه فرمود: شبه عيسى في الزهد(5)؛ زيرا كه اين صفت در وي كامل بود.
و ابو هريره رضي الله عنه را حثيات علم در دامان ريخت كه در بخت او اكثار روايت حديث مشاهده نموده بود.
و در حق شيخين رضي الله عنهما چرا گفت: اقتدُوا بالذَين من بعدي ابي بكر وعمر(6)؛ زيرا كه خلافت ايشان مقدر بود.(3/423)
دليل ثالث: هر كه فن مغازي را تتبع نموده باشد البته ميداند كه آن حضرت صلي الله عليه وسلم هر گاه براي غزوه از مدينه شريفه سفر مي فرمودند شخصي را حاكم مدينه مي نمودند امر مسلمين را گاهي مهمل نگذاشته اند پس چون كوس رحلت از دنيا نواختند و غيبت كبري پيش آمد آن سيرت مرضيه خود را چرا مراعات نه فرمايند اگر تأمل كني در رأفت تامهء آن حضرت صلي الله عليه وسلم شذر و مذرگذاشتن امت بغير نسق محال داني و اگر اصلاح عالم كه سبب بعثت آن حضرت صلي الله عليه وسلم بوده است پيش نظر داري شاغر گذاشتن (رها نمودن) بني آدم بعد سعي بليغ در تربيت و اصلاح آنها تهافت و تناقض انكاري، و اگر بر سيرت عليّه آن حضرت صلي الله عليه وسلم در نصب حكام و قضاة و تفويض هر امري به مستحق آن نظر بر گماري به غير استخلاف پدرود كردن دنيا مستنكر و مستبعد شماري، استقراء اكثر افراد و احوال و حکم کردن به موجب آن در افراد و احوال باقيه مکي از ادله خطابيه است که در معرفت احكام به آن اكتفاء مي توان كرد، و قصص نصب نواب بعد برآمدن در غزوات از آن واضح تر است كه به نقل شمهء از آن احتياج افتد.(3/424)
دليل رابع اگر شريعتي را كه آن حضرت صلي الله عليه وسلم براي دفع مفاسد عالم و اصلاح جهانيان به ما آورده به چشم عبرت تتبع كني شك نداري در آنكه آن حضرت صلي الله عليه وسلم آن مقربات كه افراد بني آدم را از حضيض بهيميت به اوج ملَكيت رساند بيان فرموده بعد از آن هر چه حاجت به آن ماسّ است از آداب معيشت و مكاسب و معاملات و تدبير منازل و سياست مدن همه را مشروح ساخته و هر نا بايستي كه در آنجا بود از آن منع و زجر نموده و از آن همه گذشته تحسينيات و سد ذرائع مفاسد و دواي اثم را به وجه اتم مبين گردانيد و هرچيزي بيان كرده اركان و شروط و آداب مفصل ساخته مثل اين حكيم دانا و مشفق مهربان عقل تجويز مي كند كه امتِ خود را در عين مهلكه سپارد و تدبير خلاص ايشان نه فرمايد؟ در غزوه تبوك متوجه شام شود و اثارة قوت غضبيه روميان كند و ايشان را تخويف نمايد و نامه به كسري نويسد كه آتش غيرت به سبب آن به دماغ او رسد و وي از كمال رعونت خود قاصدي پيش آن حضرت صلي الله عليه وسلم فرستد و قصد اهانت كند و متنبّيان مانند مسيلمه كذاب و اسود عنسي(1)
__________
(1) - اين مدعي نبوت يک روز قبل از وفات حضرت ختمي مرتبت به هلاکت رسيد و آن حضرت خبر وفات او را به اصحاب خويش دادند..(3/425)
از زمين عرب بر خاسته باشند و مردم ضعيف الاسلام در پي ترويج كفر افتاده باشند و سور قرآن مانند عصافير در دست مردم پراگنده باشد به حكمت اين حكيم دانا و رأفت اين مشفق مهربان مناسبت دارد كه تدبير اصلاح عالم ناكرده و امت خود را زير نسق خليفه نه سپرده از عالم بگذرد؟!.
سوال: اگر گوئي همه احكام در شرع مبين نشده است بلكه بسيار از احكام به قياس مجتهدين حواله گذاشته اند نصب خليفه هم از احكام غير مبينه باشد!.
جواب: گوئيم چيزيكه در زمان آن حضرت صلي الله عليه وسلم واقع بود خبر آن به آن حضرت رسيده لا بد اصلاح آن آن حضرت صلي الله عليه وسلم فرموده است اگر خير است تقرير نموده و اگر شر است منع فرمود و الا تقرير بر معصيت لازم آيد و آن محال است و مصادم عصمت. و چيزي كه قريب الوجود و قريب الحصول بود آن را بيان فرمود آري آنچه بعيد الوقوع است اثارت شبهات به آن نكرد و آن عين رحمت است احكامي كه به قياس مجتهدين حواله كرده اند آن وقائع بعيد الوقوع است نه قريب الوقوع و واقعهء كه تقرير آن كرديم قريب الوقوع است پيش پا افتاده كه هر عاقلي وقوع آن را غداً او بعد غدٍ ميداند شتّانَ بين القبيلتين باز بر قياس مجتهدين آن را حواله كرد كه عقل به تحقيق آن مستقل باشد نه آنچه تعبدي محض باشد، و تعيين خليفه كه در زمان آينده تغيّر و تبديل نكند و سعي او مفيد مطالب مقصوده باشد امري موكول به ترجمان لسان غيب (است) كه عقل را مدخل نتوان بود.(3/426)
دليل خامس: غلبه بر جميع اديان در رسالت آن حضرت صلي الله عليه وسلم منطوي بود كما قال عز من قائل: "هُوَ الَّذِي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدَى وَدِينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ وَلَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ(1)" و كما روي عن النبي صلي الله وعليه وسلم بالتواتر اَنه بشّر بفتح فارس والروم في اوّل مبعثه بمكة وفي اول قدومه بالمدينة وعند وفاته(2)و اگر آن حضرت صلي الله عليه وسلم تقريب عباد به آن فريضه محتومه نكنند اداي ما وجب نكرده باشند حاشاه من ذلك؛ زيرا كه فتوح فارس و روم از آن قبيل نيست كه بدون نصب خليفه راشد ميسر شود و مطلق ايجاب خليفه اَيّ خليفةٍ كانَ كفايت نمي كند؛ زيرا كه براي (اين) امر قوت هر نفسي مساعد نيست مستحق با غير مستحق مشتبه است و قرعه اختيار براي كسي زدن كه براي آن موفق باشد و آن امر بر وي ميسر گردد از علوم امتيان بيرون است ومقدّمة الواجب واجبةٌ، و فتنهء ردت معلوم آن حضرت صلي الله عليه وسلم بود كه پيدا شدني است به نزول "يا اَيها الذين آمنوا من يرتدّ منكم عن دينه(3)
__________
(1) - سوره ى صف، آيه: 9.
(3) - سوره مائده، آيه: 54..(3/427)
" و اوائل اين فتنه در زمان شريف ظهور كرد كه مسيلمه ى كذاب و اسود عنسي سر بر داشتند و بالقطع معلوم بود كه آن متنبيان و مرتدان اگر دست يابند ملت اسلام را بر هم زنند و مسلمانان را مستأصل سازند و دفع اين فتنه سواي نصب خليفه راشد ممكن نيست و نه هر خليفه كه باشد بلكه شخصي عزيز القدري كه به تدبير غيب براي اين امر عظيم معين فرمايد و دفع ضرر واجب است.(3/428)
و حقيقت "حَرِيصٌ عَلَيْكُمْ بِالْمُؤْمِنِينَ رَءُوفٌ رَحِيمٌ(1)" بغير تقريب به خير و تبعيد از شر متحقق نمي شود قال الله تعالي: "إِذْ قَالُوا لِنَبِيٍّ لَهُمُ ابْعَثْ لَنَا مَلِكًا نُقَاتِلْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ(2)" اگر در اين آيه فهم خود را كار فرما شوي بداني كه مقاتله با كفار ابتدءاً و دفعاً بغير نصب خليفه امكان نيست و هر خليفه به آن قائم نميتواند شد بل واحدٌ بعد واحدٍ، و تميّز اين واحد از عقول عامه خارج است پيغامبري بايد كه از تلقي غيب تعيين آن فرمايد و فتنه اختلاف ظاهر بينان در تعيين خلافت فرو نشاند و آتش شغب قدح كنندگان به بعض معائب عرفيه و مثالب رسميه با آب زلال معارف حقه اطفاء نمايد و اگر تاريخ ملوك را بخواني البته بداني كه در مثل اين حالات مضطر شده اند به نصب بادشاهي عزيز الوجود و در تعيين آن بادشاه گاهي به ذيل نجوم متمسك مي شدند و گاهي به رؤيا و استخاره و گاهي به فراست حكيمي كه بر كهابنت او اعتماد داشته باشند، و جزئيات اين قصص از حد شمار بيرون است و اگر ياد نداري مگر قصه رأي زدن زال دستان بعد قتل نوذر وگفتن او:
نزيبد بهر پهلوي تاج وتخت
ببايد يكي شاه فرخنده بخت
كه باشد برو فرهء ايزدي
بتابد ز گفتار او بخردي
__________
(1) - سوره توبه، آيه: 128.
(2) - سوره بقره، آيه: 246.(3/429)
و در آخر كار برزَو و طهماسپ اتفاق نمودن و قصهء ضعف سلطنت كاؤس در وقت پيري او و خواب ديدن گودرز كه اصلاح سلطنت فارس به خلافت كيخسرو خواهد بود و گيو را فرستادن براي آوردن كيخسرو از اقصي توران اين نيز كفايت مي كند.
و اينجا دقيقه ايست كه اگر فهم كني اكثر معضلات آسان شود سنة الله جاري است بر آنكه چون اكثر خلق به شدتي در مانند مدبّر السموات والارض الهامي يا تقريبي مي فرستد تا اصلاح عالم با آن تدبير و رفع شدت صورت گيرد بعث رسل و نصب مجددين بر سر هر مائة و چيزهاي بسيار متفرع بر همين اصل است. سرّي كه بعثت آن حضرت صلي الله عليه وسلم در وقت خليفه كفر در آفاق تقاضا كرده است كما جاء في الحديث القدسي: اِن الله مقَت عربهم وعجمهم الا بقايا من اهل الكتاب واني اردتُ ان ابتليَك بهم وابتليهم بك(1). همان سر چون آن حضرت صلي الله عليه وسلم از عالم ادني به عالم اعلي انتقال فرموده و هنوز ظهور دين حق چنانكه مي بايست نشده و اسباب اختلال دين حق بهم رسيده بار ديگر برقع از روي خود گشاده و تعيين خليفه ثم خليفةٍ نمود تا آنكه مراد حق تمام شد و موعود او منجز گشت و چنانكه معرفت شخصي كه متحمل اعباء نبوت مي شود از علوم بشر خارج است و لهذا جاهلان گفتند "لَو لا نُزّلَ هذا القرآن علي رجل من القريتين عظيم(2)
__________
(2) - سوره زخرف، آيه: 31..(3/430)
" همچنان معرفت شخصي كه اعباء خلافت حمل نمايد و آن مراد حق را به كمال رساند مقدور بشر نيست اين همه تدبير غيب است كه از پس پرده كار ها مي كند و لا بد است كه پيغامبر به آن شخص معين ارشاد فرمايد و اگر فرض كنيم كه بعض انواع تعيين بگذارد و آن نخواهد بود الا از جهت اعتماد بر تكفل الهي كه يأبي الله والمؤمنون الا ابابكر، ظاهر بينان معني خلافت را تصدر شخصي بر ابناء نوع خود به فرمانروائي فهم مي كنند و از اين معني مي كاهند و برين تصدر حسد مي ورزند "ويأبي الله الا اَن يُتم نوره(1)" و حقيقت شناسان تدبير غيب براي اصلاح عالم و انجاز موعود مي بينند و اين استخلاف را يكي از نعم عظيمه مي شمارند
حكمت محض است اگر لطف جهان آفرين
خاص كند بندهء مصلحتِ عام را
__________
(1) - سوره توبه، آيه: 32.(3/431)
مقدمه ثانيه: آنكه اگر آن حضرت صلي الله عليه وسلم تنصيص به خليفه فرموده است آن خليفه صديق اكبر است لا غير ثم عمر بعده ثم عثمان بعد عمر. دليلش آنكه به تواتر معلوم شد كه صديق رضي الله عنه و فاروق رضي الله عنه و ذوالنورين رضي الله عنه بادشاهان زمين بودند و فرمان روائي مي كردند و مردمان همه با ايشان معاملهء رعيت با خليفه بجا مي آوردند و به لفظ يا خليفه رسول الله و يا امير المؤمنين ندا مي كردند اين قدر را خود موافق و مخالف همه ميدانند پس يك جزو خلافت كه فرمانروائي است ايشان را ثابت مى شد نه غير ايشان را. پس از غير اين مسمئين اسم خلافت منتفي شد گفتگوي سني و شيعى در آن است كه ايشان در اين فرمانروائي مطيع بودند يا عاصي؟ شارع به خلافت ايشان نص كرده بود يا به خلافت ديگري يا بر خلافت هيچ كس نص نه فرمود؟
پس مي گوئيم: اگر نص شارع بر همين عزيزان بود و ايشان موافق آن نص خليفه شدند فبها و اگر نص براي ديگري بود و ايشان به سينه زوري خليفه شدند و عاصي گشتند در تصدي خلافت قباحتهاي بسيار لازم مي آيد؛ تدليس در كلام رب العزت جل و علا و كلام افضل الصلوات والتسليمات، و كذب متواترات مرويه از صادق مصدوق، و اجماع امت مرحومه بر ضلالت، و ارتفاع امن از احكام شرع، و عدم قيام حجت تكليف به چيزي از احكام بر هيچ يك از امت، و مخالفت حكم عقل صراح، و تناقض در مقصود شارع.(3/432)